حافظ و انتظار (1)

همان‏طور که مى‏دانیم، از مهمترین مواردى که در همه ادیان و مکتب‏هاى عالم، به طور جدّى و مفصل بدان اشاره شده، مساله انتظار است؛ یعنى ظهور کسى که در آینده و نه چندان دور، عرصه گیتى را غرق نور حقیقت و عدالت مى‏کند که در فرهنگ دینى ما به انتظار فرج حضرت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)تعبیر شده است. انتظار فطرى است،
پنجشنبه، 18 مهر 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حافظ و انتظار (1)
حافظ و انتظار(قسمت اول)
 

 
 
 
 
 
نویسنده: مهدى کیاکجورى
 
مژده اى دل که مسیحا نفسى مى‏ آید
که ز انفاس خوشش بوى کسى مى ‏آید
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زده ‏ام فالى و فریادرسى مى‏ آید

همان‏طور که مى ‏دانیم، از مهم ترین مواردى که در همه ادیان و مکتب‏ هاى عالم، به طور جدّى و مفصل بدان اشاره شده، مساله انتظار است؛ یعنى ظهور کسى که در آینده و نه چندان دور، عرصه گیتى را غرق نور حقیقت و عدالت مى‏ کند که در فرهنگ دینى ما به انتظار فرج حضرت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تعبیر شده است. انتظار فطرى است، یعنى در همه ادیان و مکاتب، همچون اگزیستانسیالیسم، کُمونیسم، مارکسیسم و حتى اُومانیسم (که قوانین مردمى را زیر پا گذاشته و جز قدرت دیکتاتورى معتقد به هیچ تعاون و معاضدت نبودند؛ ولکن مى‏ خواستند از وضع موجود خَلاصى و به تکیه‏ گاه بهتر و مطمئن‏ ترى دست یابند) و همچنین زبور، زند، پازند، شاکمونى، پاکتیل، جاماسب نامه، تورات، انجیل و قرآن، جریان و ریشه در دل انسان‏ها دارد؛ به طور مثال در عهد عتیق باب دوم به صراحت آمده است: «اگر چه تأخیر نماید، منتظر باش که او خواهد آمد، درنگ نخواهد نمود، تمام قوم‏ ها را براى خویشتن فراهم مى‏ آورد و جمیع امّت را نزد خود جمع مى‏ کند.» در جاى دیگر از کتاب مزامیر داود، مزمور 37، مى‏ خوانیم که: «به سبب شریران، خویشتن را مشوش مساز ... زیرا که شریران منقطع خواهند شد و امّا منتظران خداوند وارث زمین خواهند شد... آنان که لعن شده‏ اند، روى زمین پراکنده خواهند شد .... صالحان وارث زمین خواهند بود... (در آن) تا همیشه ساکن خواهند بود... از فراوانى سلامت بهره خواهند برد...»
اسلام هم به عنوان کامل ترین و آخرین دین الهى مسأله را در وسیع‏ ترین ابعاد مورد تجزیه و تحلیل قرار داده است؛ انسان از زمانى که در این کویر حیرت زده پا نهاد و در نهاد خود احساس تشنگى را به نهال زندگى پیوند داد، جانش دوخته و سوخته درد انتظار بود. البته نوع تفکر و نگرش در مسأله انتظار، متفاوت است؛ انتظار از دیدگاه یک انسان سوخته و تشنه حقیقت انسانى که سینه‏ اى شرحه شرحه از فراق مى‏ خواهد تا شرح درد اشتیاق خود را واگوید و در اثر جدایى از اصل خویش، معتقد و امیدوار رجعت اصل، به روزگار وصل است با انسانى که در پس کوچه‏ هاى خیابان زار هوس، به انتظار لبخندى تنفس مى‏ کند یا با شخصى که در گرداب بیچارگى‏ هاى مادّى نداى حقّ بسر مى‏ دهد فرق دارد.
بشنو از نى چون حکایت مى‏ کند
از جدایى‏ ها شکایت مى‏ کند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسى کُو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
به طور کلّ هر زمانى که بشر از تصادم و تزاحم به تنگ آید و یا در درونش احساس بستگى و خلاء و کمبود روحى، تبلور یابد؛ انتظار در دلش وجدان و زنده مى‏ شود، همانطور که گفته آمد...
همه انسان‏ها از نظر عقلى یا فطرى به این عنصر جوهرى معترف‏اند و اهل دل و بزرگان، در تبیین و تزریق فهم این پدیده عظیم بسیار کوشیده‏اند؛ حافظ هم به عنوان یک فرد ـ معتقد و متفکر جان سوخته ـ از این قاعده مستثنى نیست.
این نکته مهم را نباید فراموش کنیم که حافظ پیش از آنکه شاعر و عارف باشد، شیعه است و با تمسّک و توجه به این اصل یقینى و مُتقن، مى‏توان اذعان داشت که شخصیتى چون حافظ که داراى اعتقادات لطیف ناب مذهبى و عرفانى است نمى‏تواند نسبت به پدیده خطیر انتظار فرج حضرت ولى عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف)غافل و العیاذ باللّه‏ بى‏اعتنا باشد.
هر چند حافظ به طور مستقیم به اسم مبارک حجة بن الحسن(عجل الله تعالی فرجه الشریف)اشاره‏اى نکرده است، ولى با توجه به شواهد و قراین به مقوله غیبت امام (عجل الله تعالی فرجه الشریف)اشاره صریح دارد و این امر نشانگر توجّه و تدبّر او به وجود شریف اوست.
مطلب دیگر اینکه، دل‏باختگان معشوق مادى و آشفتگان جزر و مدّهاى احساسى، کلامشان فاقد آن وسعت معنا است، یعنى در اقوال و سکناتشان آن رقّت و سوز که زیر بناى تفکر عمیق الهى است محسوس نیست. و این قاعده کلى است، که هر چه معشوق بزرگتر و فوق ادراک‏هاى صورى باشد، فکر و معنا وسیع‏تر خواهد بود، حافظ وقتى مطلع غزل را با پادشاه خوبان شروع مى‏کند، در ابیات بعدى به تزریق و القاى پیام عرفانى مى‏پردازد. به عنوان مثال:
فکر خود و رأى خود در عالم رمزى نیست
کفر است در این مذهب خودبینى و خود رأیى
اشعار حافظ ظاهرا از نوع پارادوکس و تشکیک است، که در اثر فضاسازى ماهرانه و ساختن و پرداختن اصطلاحات و بافت کلمات، جلوه خاصى مى‏یابد، اما با تدقیق و تدبّر در باطن در مى‏یابیم که سخن، چیز دیگر است و نباید به ظاهر اکتفا کرد:
هر کسى از ظنّ خود شد یار من
وز درون من نَجست اسرار من

تفسیر موضوعى حافظ و انتظار

انتظار، در لغت به معنى چشم به راه بودن، چشم‏داشت، و در اصطلاح، مقامى است که، شخص یا عارف منتظر، پیوسته به پیوند دوست و محبوب خویش امیدوار و چشم به راه رایحه دلپذیر اوست. در این مقام، عاشق نه تنها دچار یأس و سرخوردگى نمى‏شود؛ بلکه، چه بسا، در اثر مراقبت و تربیت، به فیض‏هاى معنوى توصیف‏ناپذیرى هم دست مى‏یابد.
انتظار، عصاره و نماد بى‏شایبه هفت‏خوانِ عشق و سخت‏ترین منازل است. بدیهى‏ترین اقسام انتظار عبارت است از:
1 ـ انتظار مجازى (عَرَضى)
2 ـ انتظار حقیقى (جوهرى ـ اثیرى)، که به شرح و تحلیل هر دو قسم آن، همت مى‏گماریم.

انتظار مجازى (عَرَضى):

مجاز در لغت، به معنى کلمه‏اى است که در غیر معنى حقیقى خود بکار رفته باشد، به گونه‏اى که آن معنى از جهتى به معنى اصلى شباهت داشته باشد.
عَرَض در لغت به معنى آنچه قایم به غیر است؛ پس انتظار مجازى (عَرَضى)، یعنى امید و تمناى رسیدن به مبداء مادى و التزام در تملک موجودى که حدودپذیر است.
توضیح این که گاهى وجود، طالب موجودى است که او را از تألمات و تأثرات دنیوى، انقطاع و گریزى نیست؛ و به فرموده حافظ علیه الرحمة، «آمن عیش» که پایان‏بخش عقبه‏هاى دشوار سلوک محبت است؛ و لذا در معشوق مادى محسوس نیست؛ به عنوان مثال، از بازتاب‏هاى تکامل انتظار راستین، صبر بر جُور خلق است. به فرموده حضرت حافظ:
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
اگر از ما بپرسند چه چیز موجب کافریست، مى‏گوییم؛ شرک به خدا و ... ولى حافظ در طریق معرفت حتى رنجیدن را علاوه بر شرک به خدا، علّت و عین کافرى مى‏داند.
بنابراین مى‏بینیم که هر چه هدف اسباب لقاى محبوب وسیع‏تر باشد، مُحّب به طرز اعجازآمیزى، بیشتر به فعلیت جذبه‏هاى قدسى دست مى‏یابد. کسى یا شاعرى نمى‏تواند مدعى شود که، رنجش خاطر از کسى، در طریقت عشق، عین کافریست؛ مگر اینکه مغروق تجلیات معشوقى باشد که، وراى توهم‏هات و تناسبهاى شهوانى است. پس، اصولاً در انتظار مجازى، تحلیل ابعاد عملى عرفان میسّر نیست، مگر اینکه با راهنمایى و توالى انفاس قدسى استادى جان سوخته، حرکت ژرفِ معنوى و پیوند خاصِ الهى حاصل آید.

انتظار حقیقى (جوهرى ـ اثیرى):

کلمه حقیقت، در لغت به معنى اصل هر چیز، حقّ، راستى و درستى است. «جوهر» در لغت، مُعرب گوهر، یعنى اصل و خلاصه چیزى، آنچه قایم به ذات باشد، (مقابل عرض). «اثیر» در لغت به معنى عالى، بلند، برگزیده و خاص است.
آنچه، در انتظار حقیقى دخالت مستقیم دارد، جارى شدن در جلوه‏هاى حقّ است، در اینجا محّب صادق به راه عشق، عاشقانه چشم مى‏دوزد و مشتاق پیوند با موجودى، مافوق ادراکهاى نفسانى است. پس، در انتظار حقیقى، آلام مادى و تأثرات محیطى، محلى از اعراب ندارند؛ اگر دردى هم باشد؛ درد اشتیاق و انفکاک از نیستان ازلى است.
بشنو از نى چون حکایت مى‏کند
از جدایى‏ها شکایت مى‏کند
کز نیستان تا مرا ببریده‏اند
در نفیرم مرد و زن نالیده‏اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
خلاصه این که، زمانى انتظار عاشق سرانجام مى‏یابد که در اقیانوس لایتناهى لقاى خداوندى غوطه‏ور گردد. در واقع، منتظران حقیقى، کسانى هستند که مُبلّغ و زمینه‏ساز اهداف محبوب خویشند، و پیوسته جمال سَرمد، در حضور مى‏بینند و در ترک قصور مى‏کوشند. آنچه، در منطق معرفت، حایز اهمیت است درک و استخراج لطایف اخلاقى و تربیتى از معدن عشق و انتظار ابزار متقن و مطمئن این اکتشاف غامض و پرجاذبه است و بى‏شک کشف رموز این معدن بى‏همال، مستلزم تبیین جایگاه و پایگاه پدیده انتظار مى‏باشد.
شایان ذکر است که از اهرم‏هاى نیل به اشاره‏هاى رحمانى و نفخه‏هاى سبحانى عبارت است از:
1 ـ انتظار
2 ـ فهم انتظار

باید اظهار داشت که، فهم انتظار، غیر از خود انتظار است. انتظار به منزله شاخ و برگ و فهمِ انتظار به مثابه ریشه است. مُحّب صادق، در وادى انتظار، ریشه‏یاب است، امّا کسى که محبوس خسوف جهالت و مرداب متعفن اسارت است؛ از لطایف انتظار و محتواى این هسته مقدس چه خبر دارد. خُمول و جُمود در دل منتظر واقعى راهى ندارد، چون ریشه‏یاب است؛ یعنى کسى که سراپاى وجودش صبغه الهى یافته است و در مَجمر اشتیاق عاشقانه مى‏سوزد، اهل سوز است؛ صاحب نوعى تشخیص پنهانى و قدرت ما بعد الطبیعه است و سراسر زندگى‏اش، در سوختن و ساختن با واقعیات و اضداد جریان دارد.
از لحاظ موضوعى، انتظار دو نوع است:
1 ـ انتظار مخرب یا خام
2 ـ انتظار سازنده یا پخته
1 ـ به طور کل انتظار مخرب یا خام، یعنى برخلاف صلاح و رضاى دوست گام برداشتن و اکتفا به جوانب صورى پدیده انتظار است؛ به عنوان مثال صرفا: شرکت در فعالیت‏هاى سطحى چون جشن و شبِ شعر و ... که اینها در حکم بافندگى است نه شکافندگى. آواز است نه پرواز در آسمان بیکران جبروت.
2 ـ انتظار سازنده یا پخته: آنچه در انتظار سازنده حاکمیت دارد اصل عدم سکون و طلب و پویایى محض، در جهت تحقق خواسته‏هاى مطلوب است و فهم انتظار از مفتاح گشایش رموز عجیبه الهى و معضلات وجودى است.
عاشقى که مى‏فهمد منتظر چه کسى است و راز رنج انتظار چیست و درک مى‏کند که چگونه مى‏توان از این عنصر سازنده و پالاینده که زیربناى آن عشق پاک خداوندى است در جهت رفع عوارض وجودى تمسک جست؛ آیا او را یاراى این است که در فضاى متروک و دور از آلام و حقایق عینى جامعه تنفس کند؟

خصوصیات اهل انتظار

از جلوه‏هاى بارز و نمادین اهل انتظار پذیرش تفاوت‏ها و تحلیل آلام و شرور هستى براى مَرمّت اعوجاج و پستى‏هاست. البته، شقّ مذکور، خود از پیچیده‏ترین مراحل سلوک منتظران حقیقى است. اهل انتظار مى‏گوید همانطور که، صانع ازل، تنها اراده‏اش مصروف تکوین خیر و جمال نیست، ما هم، باید جهت تربیت و تبدیل زشتى‏ها مشتاقانه تلاش کنیم؛ چرا که نقاش ازل، مبدع نقش‏هاى صاف و نقش‏هاى ناصاف است؛ یعنى هم یوسف را با زیبایى‏هایش طرح مى‏نماید و هم نقش عفریت را با زشتى‏هایى که در اوست تصویر مى‏کند؛ پس، اگر ما به حکمت وجودى تصویر زشتى‏ها پى ببریم نه تنها موضع احساسى نمى‏گیریم، بلکه عاشقانه مى‏پذیریم و در ترمیم آن مى‏کوشیم.
منتظر حقیقى صاحب سوز و لذّت‏هاى عشق است، دقایق و ظرایف نامرئى را مى‏بیند و مى‏فهمد، منتظر راستین عاشقانه و استادانه در قبول نقوش متباین، بدون هیچ تقیّد و تکلّفى، پیوسته مى‏کوشد؛ اهل انتظار شکافنده پیله‏هاى مرموز مجهولهایى است که، مُخلّ پرواز انسان به ابدّیت مى‏باشد. اعتقاد منتظران راستین بر این است که نقّاش اگر از عهده ساختن نقش زشت برنیاید، البته کامل نیست، چون خداوند مُبدع زشتى‏هاست، رسالت منتظر اهل سوز هم، مرمت تمام ناهموارى‏ها و معضلهاى موجود در جامعه است و این خود از عقبه‏هاى دشوار طریق عشق به شمار مى‏آید که گفته‏اند:
پاسخ هرنیش را بانوش دادن مشکل است هر که انسان خواست شد تکلیف بس دشوار داشت
انزواطلبانِ منتظر که معروض دستبرد خال و خطّند؛ هیچ‏وقت به ژرفاى فهم و راز انتظار دست نمى‏یایند. و البته درد و پیام متفکّر حافظ هم همین است:
شاهد آن نیست که مویى و میانى دارد
بنده طلعت آن باش که آنى دارد
این بیت تفسیر و تحلیل تمام موارد مذکور در باب انتظار و حتى به عقیده عرفا همه هستى در همین اصطلاح «آنى» نهفته است.
در تمام ادیان، به وضوح تصریح شده است که کره زمین آبستن بشرى است که، منجى و خاتم همه رنج و آلام است و در شریعت، همانطور که یادآور شدیم به انتظار فرج ولى عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)تعبیر شده است.
بنابراین، منتظران‏عاشق؛ باید شش دانگ حواسّشان، مصروف‏و معطوف به این اصل باشد که فهمِ فرج باطنى، دلیل وصول به راز انتظار فرج بقیة اللّه‏ (عجل الله تعالی فرجه الشریف)است.
اگر باطن وجود انسان مشحون از آلودگیها و بستگى‏ها باشد چگونه مى‏تواند مُدرک و نظاره‏گر شهود و ظهور فخر کونین یعنى حجة بن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف)گردد.
مطلب دیگر که بسیار حائز اهمیت است این است که، پدیده انتظار، به عنوان عامل تلطیف روح و موجد تکامل معنوى انسان به شمار مى‏آید؛ خواه این انتظار مربوط به محبوب صورى باشد، خواه الهى. البته در مورد معشوق مادى، اگر انسان بتواند با مدد دلیل راه وجود خود را از فرعونیت به سوى سلامت متبدل سازد، زمینه‏ساز آن انتظار واقعى خواهد بود.

خلاصه فضایل اخلاقى منتظران حقیقى

1ـ صبر بر جور خلق
2 ـ اطمینان و وقار توصیف‏ناپذیر
3 ـ رحمت و رأفت بر همگان
4 ـ تلاش مجدّانه در انحلال تعارض و ایجاد تعاضد اجتماعى
5 ـ پیگیرى مدبرانه در تحقّق آرمان‏هاى معشوق
6 ـ امر به معروف و نهى از منکر، با برخوردهاى طبیبانه و حکیمانه
7 ـ نفوذ در قلوب و تزریق اهداف محبوب در مویرگ‏هاى جان انسان‏ها
8 ـ تشنه ایجاد و انشاى بذر معرفت و محبت الهى در جامعه
9 ـ تهذیب و وارستگى
10 ـ اهل انتظار دَمَش و قلمش آتشین است
11 ـ برخلاف اهل تخریب، جهان‏ساز است
12 ـ انزواطلب نیست
13 ـ شاداب است.
به طور مسلم کسى که گرفتار جاذبه‏هاى مادى است و متهورانه در مسیر طوفان القاءهاى شیطانى مى‏تازد؛ از ترنّمات رحمانى و عذّوبت دقایق خصوصیت‏هاى فوق، بهره‏اى ندارد؛ چون این گونه کشش‏هاى خیالى و حسى، به سبب عدم تربیت معنوى، فاقد آن فضاى خاص و تراوش‏هاى قدسى است.
اگر مى‏بینم، وجود حافظ و امثال او مترنّم به ترانه تنهایى و اشتیاق و انتظار است، دلیلِ انزواطلبى که از موانع تنوّر وجود و وصول به مقصد است، نمى‏تواند باشد، غربت و تنهایى او عین پرواز از فرش تعیّن تا عرش فناست.
به طور کلى مقوله‏هاى انسان‏سازى، چون درد، تنهایى، انتظار و اشتیاق، اگر ریشه الهى داشته باشد، در راستاى ترمیم و تحلیلِ تضادها و مصایب و شداید روزگار، به انسان نیروى مضاعف و زوال‏ناپذیرى مى‏بخشد. در چنین وضعیتى انسان صاحب هنر تطبیق با آحاد جامعه مى‏شود و فردى است مُوثِرنه تاثیرپذیر؛ یعنى وجود او نه تنها تحت تأثیر داد و ستدهاى شهوانى و تأثرهاى محیطى نیست بلکه حتى بر نفوس اشراف دارد؛ عاشق است ولى در عین حال پرصلابت؛ داراى پویایى فکر، و تحرک و در نهایت، هادى چشمه جوشان محبّت و معرفت در شریان اجتماع است و این تکلیفى است بس دشوار، ولى چه توان کرد که، شرط انسان بودن همین است و دشمن نفس در کمین،
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه فال به نام من دیوانه زدند
این قرعه به نام انسان زده شد که به هر روى متحمل رنج انتظار باشد؛ چرا که تنها اوست که مفسر واقعى عشق الهى است.

انتظار، مقدمه اتصال به مبداء حقیقى

انتظار دریچه مخفى و ناشناخته اتصال خداوند است، ولى گشودن این دریچه مقدماتى دارد که تغافل از آن، مایه خسران و هبوط ابدى است. ناگفته نماند که وصول به نقطه کمال هر پدیده‏اى منوط به شناخت و فهم آن پدیده است که نتیجه آن حرکت و کمال مى‏باشد؛ توضیح این که، نگاه ما در ارتباط با پدیده‏ها دو گونه است؛ یا گذر است یا پایدار، ما از کنار یا پایدار بسیارى از پدیده‏ها، براحتى و بدون هیچ مکثى، عبور مى‏کنیم؛ در این میان ممکن است. نسبت به پدیده‏اى، گرایش و احساس خاصى پیدا کنیم که آن احساس و توجه ویژه مى‏تواند مقدمه شناخت گردد؛ البته نباید این اصل را فراموش کنیم که از اهمّ عوامل پیوند عمیق با هر پدیده‏اى، تثبیت و تشدید مراقبت و مداومت در توجه به آن پدیده است.
براى انسانى که نگاهش نسبت به ذرات آفرینش، تصنعى، خام و متحجّرانه و وجودش مستغرق توهّمهاى فرعونى است، ضرورت شناخت منتفى است. ولى کسى که تشنه حقیقتِ کمال و کمالِ حقیقت است؛ حتى لرزش برگى براى او، اشاراتى است حقّانى.
همانطور که گفته آمد؛ وصول به کمال هر پدیده‏ایى، در گرو شناخت آن پدیده است و شناختى مى‏تواند مثمر ثمر واقع شود که زیربناى آن اشتیاق و برخاسته از عمق وجود باشد؛ نه نتیجه تحریف ذهنى و تحکم نفس. بنابراین، محصول شناخت ژرف و مطمئن، فهم است. فهم یعنى، نفوذ و جارى شدن در حقیقت پدیده‏ها. اگر ما بتوانیم، امکانات و توانمندى‏هاى یک موجود را بفهمیم، نسبت به آن نوعى قرابت و تجانس روحى احساس و تجربه مى‏کنیم و این کشش و کوشش و خط سیر شهودآمیز است که مولّد حرکت و متضمن کمال است.
تا انسان، مُدرک توانمندى‏هاى باطنى خود ـ از طریق مطالعه وجود خویش ـ نشود و در پیچ و تاب محبت الهى نگدازد، چهره او از هستى، جز ارعاب و تحسر و تحجّر نخواهد بود. تنها عاشقِ صادق که خود را از خار و خاشاک چه کنم چه کنم، مصّفا کرده است، مى‏تواند به التذاد و اتحاد معنوى دست یابد. چون تحمل و تأمل دارد، با تحمل مى‏اندیشد؛ یعنى تحمل دیدن و شنیدن دارد، بنابراین، با نیروى حلم، به طور عمیق مى‏اندیشدومى‏سازد و براى‏منتظران دوست،ارزش حیاتى این دو پدیده شگرف و سترگ، غیر قابل انکار است.
در مورد انتظار باید ببینیم که، چه نوع انتظارى، حاوى امواج و پرتوهاى الهى مى‏باشد. عاشقانى هستند که فکر و ذکر و نسیمِ نگاهشان، تفسیر «موتو قبل اَن تموتو» است؛ و بر عکس عاشق نماهایى هم وجود دارند، که حرکات و سکناتشان یادآور آیه شریفه «کالأنعام بل هم اضل» است که همواره در انتظار جویاى انتحارند؛ ولى منتظران واقعى، انتظارشان از مقوله عشقى است که منشاء رحمانى دارد و این محّب راستین است که موشکاف راز انتظار محبوب خویش است. امروزه عاشقانه‏ترین انتظار، انتظار فرج حضرت امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)است، پس آیا به راستى ما چه کرده‏ایم؟ زیباترین عرض ارادت قلبى و چاکرى در حق مولایمان، فهم باطنى انتظار به دور از بازتاب‏هاى شیطانى است.
اگر خواستگاه این شناخت و فهم (ولو اجمالى) مقدس باشد، نتیجه آن، حصول حرکت و نفوذ در محزن الاسرار انتظار و استهلاک در حکمت‏ها و مصلحت‏هاى این پدیده الهى است و در نهایت ثمره تحقق و وجدان این گونه فهم در وجود، معراج به سوى کمال؛ یعنى وجود ملکوتى و نازنین حضرت ولى عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)خواهد بود.
اى پادشه خوبان داد از غم تنهایى
دل بى‏تو به جان آمد وقت است که بازآیى
دایم گل این بُستان شاداب نمى‏ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایى
دیشب گله زلفش با باد همى کردم
گفتا غلطى بگذر زین فکرت سودایى
صد باد صبا اینجا با سلسله مى‏رقصند
اینست حریف اى دل تا باد نپیمایى
مشتاقى و مهجورى دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایى
یارب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هر جایى
ساقى چمن گل را بى روى تو رنگى نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایى
اى درد توام درمان در بستر ناکامى
وى یاد توام مونس در گوشه تنهایى
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشى، حکم آنچه تو فرمایى
فکر خود و راى خود در عالم رندى نیست
کفر است در این مذهب خودبینى و خودرایى
زین دایره مینا خونین جگرم مى ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایى
حافظ شب هجران شد بوى خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد اى عاشق شیدایى

تفسیر لفظى و ادبى عرفانى اشعار حافظ در انتظار امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)

اى پادشه خوبان داد از غم تنهایى
دل بى‏تو به جان آمد وقت است که باز آیى
مشتاقى و مهجورى دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایى

زیبایى‏هاى بیانى و هنرى:

بیت اول: به جان آمد:
1 ـ از زندگى سیر شد
2 ـ کار دل به جان کندن کشید
3 ـ از نفس افتاد
4 ـ مشتاق مرگ شد، که هر چهار معنى را به ذهن تداعى مى‏کند.
بیت 2: مشتاق از مصدر اشتیاق، در اصطلاح به معنى کشش ژرف باطنى به سوى پدیده اثیرى مى‏باشد.
مهجور = جدامانده، مهجورى؛ جدایى
دور از تو = ایهام دارد:
الف ـ در دورى من از تو
ب ـ از تو دور باد، دور از شما.
حافظ در جاى دیگر مى‏فرماید:
دور از رخ تو دم به دم گوشه چشمم
سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت
دور از رخِ تو = همچنان که در گفتگوهاى محاوره‏اى مى‏گوییم: دور از جان تو.
پایاب:
1 ـ بر وزن شاداب، آبى که بتوان از آن، پیاده گذشت
2 ـ طاقت و صبر
نکته = حافظ شکیبایى خود را در برابر دریاى مواّج و خروشان اشتیاق و جدایى، به پایاب تشبیه کرده است، شکیبایى از نظر ناپایدارى، با پایاب تناسب دارد.

تفسیر لفظى

بیت اول: اى پادشاه (سلطان) نکورویان، اگر از شدّت اندوه جدایى تو، فریاد و فغان از اعماق جان برآرم جاى دارد؛ چرا که در فراق تو کار دل به جان کندن کشید (مشتاق مرگ شد). موقع آن رسید که بازگردى.
بیت دوم: دور از جان تو که براى من خیلى عزیز است، اشتیاق و جدایى نسبت به تو، آنچنان بلایى بر سرم آورد که هر لحظه امکان دارد این اندک شکیبایى من که پایابى بیش نیست به پایان رسد.

تفسیر ادبى عرفانى

در این ابیات آسمانى، لطیفه‏ایست نهانى و اشارتى جاودانى. در اینجا سخن از انتظار است، آن انتظارى که، سوختگان را در تعبى حلاوت بخش، به وحدت‏سراى نیستى، رهنمون مى‏سازد. انتظار، یعنى ترنّم ترانه جاودانه اشتیاق در پس کوچه‏هاى محبت؛ عبور از سنگلاخ تردید و سیر در جاده بى‏رنگ عشق سرمدى؛ انتظار، یعنى همچون شقایق چشم به راه حقیقت دوختن تا مرز سوختن؛ انتظار هنر است، هنر باختن و بر خویش تاختن، براى ساختن و عاشق ستاره سینماى عشق الهى است، انتظار، یعنى شوق سفر با کاروان اشک تا کعبه آغوش دوست؛ سلوک عاشقانه با خار مغیلان روزگار؛ مناجات با خیال محبوب در انزواى سرخ عشق.
حافظ چه مى‏گوید و چه مى‏جوید. او از یک طرف مشتاق و از سویى محروم از دیدار است؛ اوست که عاشق این هر دو ضد باشد:
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جدّ
بوالعجب من عاشق این دو ضد
پس چه باید بکند؛ حافظ سنگ صبور جان سوختگان و مرهم آلام بیچارگان است. حافظ در موج خیز حوادث آنچنان قائم و معتقد به توانمندهاى روحى خود است که بى‏پروا و فریاد زنان مى‏گوید:
من نه آنم که زبونى کشم از چرخ فلک
چرخ برهم زنم از غیر مرادم گردد
پس چه پیش آمده که این گونه مى‏نالد. او عارف بى‏قرارى است که اهل درد است، چون مرد است و درد و رنج انتظار را عین درمان مى‏داند.
اى درد توام درمان در بستر ناکامى
وى یاد توام مونس در گوشه تنهایى
حافظ در عرصه هستى، زخم نوش حوادث است؛ ولى چه دردى در اعماق قلب او بالید که این گونه عالَم از او نالید، بدانسان که جهانیان از ثمره شعور و شهودش ارتزاق معنوى مى‏کنند، این مشتاقى و مهجوى که حافظ را چنین بى‏تاب و مغموم ساخته است چیست؟ و این پادشاه خوبان کیست، آیا تاکید و اطلاق پادشاهِ خوبان بر زیبارویان نباتى است یا وارستگان عافیت‏سوز.
نکته: در اینجا، دیدگاه حافظ از خوبان، کسانى هستند که صاحب نعمت‏ها و نغمه‏هاى موزون روحانى مى‏باشند و پادشاه، موجودى است جوهرى و جهان شمول که علّت قوام و دوام کونین است.
البته دور از انصاف است اگر بگوییم که منظور حافظ از خوبان، موجودى است که از لحاظ زیبایى صورى بى‏همال است، هر چند خود حافظ ـ به استناد جمله المجاز قنطرة الحقیقه ـ طعم شیرینى‏ها و تلخها و جزر و مدهاى عشق مجاز را چشیده و در اثر تکامل و تربیت حقیقى، به فراسوى جاذبه‏هاى حسى بال گشوده است.
حافظ در این ابیات از زبان منتظران دلخسته مى‏گوید: « اى مولاى من، یا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)مى‏گویند، صبر سرمایه کلانى است در بازار معرفت و از کالاهاى گرانبهاى این بازار، اشتیاق و مهجورى است، مى‏دانم؛ ولى چه کنم، بى‏قرارم، در نوسانم، گوشم از نصیحت پُر است؛ هر چند، غم سازنده و علت پالایش روح است، ولى تصور نمى‏کردم از دوریت این گونه چون بید در رکوع، غم دورى تو، این گونه کمر طاقت مرا بشکند، مرا دریاب؛ بیا تا در سایه تبسّم نگاهت با دیده بارانى، رنگین کمان عشق را به نظاره بنشینیم سیرم از این دنیاى وانفسا، وقت است که چهره از نقاب غیب بگشایى و مرا در آغوش بگیرى که بى‏تو کمر طاقتم بشکند؛ چون پیچکى مست تشنه وصال توام، بگذار با وصال تو در چشمه زلال معرفت خداوندى جریان یابم. وجود خزان زده‏ام تشنه نسیم نگاه توست، تو که مى‏دانى همواره گل این بوستان تر و تازه نیست، بدون تو بر پیشانى باغ چین افتاده است و منتظر عطر آغوش توست. آنچنان بوى تو در رگهاى تشنه دشت جارى است که حتى خار هم عطر آغوش تو را در نبض ثانیه‏ها به حسرت مى‏نشیند؛ آه اى انسان غافل؛ از چه نشسته‏اى، برخیز و مژه‏اى تر کن، بنشین و ناله‏اى سر کن، بنشان آتش نخوت و قساوت را و فروزان کن شعله درد و حسرت را.»

منابع :

1 ـ مطهرى، مرتضى، قیام و انقلاب مهدى از دیدگاه فلسفه تاریخ به ضمیمه مقاله شهید، چاپ جدید، تابستان 1363.
2 ـ محمدى اشتهاردى، محمد، پرتوى از زندگى چهارده معصوم، نگاهى بر زندگى حضرت مهدى(علیه السلام)، سازمان عقیدتى سیاسى ارتش جمهورى اسلامى ایران.
3 ـ مستشارى، مهدى، تفسیر غزلیات حافظ (شاعرى که باید از نو شناخت)، مشهد،1370
4 ـ قاضى زاهدى، احمد، شیفتگان حضرت مهدى (علیه السلام)، ج 1، چاپ پنجم، انتشارات رنگین، آذر 1375.
5 ـ زرین کوب، عبدالحسین، مجمر در کوزه، (نقد و تفسیر قصه و تمثیلات مثنوى)، چاپ ششم، علمى، تهران 1368.
6 ـ خرمشاهى، بهاءالدین، حافظ نامه، ج 1 و 2، چاپ اول (1366) و چاپ ششم (1373)، شرکت انتشارات علمى فرهنگى.
7 ـ خطیب رهبر، خلیل، دیوان غزلیات مولانا شمس الدین محمد حافظ شیرازى، چاپ پنجم (1368)، چاپ چاپخانه مروى.
8 ـ قائمى، على، مسأله انتظار، انتشارات هجرت
9 ـ مثنوى و معنوى مولانا جلال الدین رومى، تصحیح نیکلسون.
10 ـ محسنى کبیر، ذبیح‏الله، مهدى(عجل الله تعالی فرجه الشریف)آخرین سفیر انقلاب، ج 2 و 1، چاپ اول، انتشارات دانشوران، تابستان 1376.

منبع: ماه نامه هنر دینی




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط