خواجو کرمانی (متوفای 753ق)
ابوالعطاء کمال الدین محمود معروف به خواجوی کرمانی (689- 753 ق) از شعرای بزرگ قرن هشتم است که در قصیده و مثنوی و غزل طبع توانائی داشته است.
گرایش حافظ به شیوه سخنوری خواجو و تتبعی که در اشعار او می کرده و شباهت شیوه سخنش با او مشهور است ( برای تفصیل مقدمه مصحح دیوان خواجو آقای احمد سهیلی خوانساری، بویژه صفحات 47- 55).
سخن خواجو هم پایه کلام کمال الدین اسماعیل است که با حافظ – که وامدار هر دوی آنان است- هر سه در حسن تشبیه و حسن تعلیل و ابهام مهارتی به سزا دارند. چنانکه مکرر گفته ایم درمیان همه ی شعرای متقدم سه شاعر بیشترین تأثیر را بر حافظ داشته اند که عبارتند از کمال الدین اسماعیل اصفهانی، سعدی، و خواجو.
طرز سخن پردازی و ایهام ورزی و باریک اندشی و ظرافت لفظ و مضمون خواجو با حافظ ،شباهت فوق العاده ای دارد و این بیت که یکی از معاصران حافظ درباره ی آن دو گفته است دقیقاً درست است:
در اینجا فقط مقدمه آن مقاله نقل می گردد. برای تفصیل شواهد و نمونه ها لطفاً به آن مقاله مراجعه فرمائید.
«موازنه بین هنر سعدی و حافظ و مقایسه بین فکر و شعر و شخصیت و جهان بینی این دو شاعر بزرگ، از دلکش ترین پژوهشهای هنری- ادبی است که سخن سنجان و ادب شناسان قدیم و جدید کمتر به آن پرداخته اند.
آنچه تاکنون در این زمینه انجام گرفته عمق و اهمیت چندانی ندارد (مگر بعضی از تحقیقات معدود و محدود، از جمله بحث علی دشتی در فصلی از کتاب نقشی از حافظ – چاپ پنجم، تهران، امیرکبیر، بی تا- تحت عنوان «زبان سعدی» – ص 216- 248- و تاثر حافظ از سعدی. نگارش منوچهر مرتضوی – تبریز، شفق 1336). بعضی از کوششها هم، بویژه در انجمنهای ادبی پنجاه شصت سال اخیر، در جانبداری متعصبانه و ترجیح یکی از این دو غزلسرای گرانمایه بر دیگری بوده است.
این نوع مناقشه های سعدی گرایان و حافظ گرایان هنوز به پایان نرسیده ولی از شور و شدتش کاسته شده است. این نحوه نگرش یکسو نگرانه و طرفگیرانه هرگز عمیق نیست و همواره عقیم است. چرا که از سر راست ترین تلقی غافل است. یعنی از این تلقی واقع گرایانه که هنر سعدی و حافظ هیچ یک فراتر یا فروتر از دیگری نیست.
این دو حریف و هماورد و همقدر یک دیگرند. این دو بزرگترین غزلسرایان زبان فارسی هستند. هر دو در اوج اعتلاء وتلألو. ولی سبک و سلیقه هنریشان تفاوتهایی دارد، همچنانکه همانندیهایی دارد.
سعدی استاد مسلّم غزل عاشقانه فارسی است ولی عناصر غیر عاشقانه هنری غزلشان به اندازه غزل حافظ نیست. هوشمندی و هنرشناسی حافظ در این بوده است که بخوبی و بزودی دریافته بوده است که در غزل عاشقانه و حدیث مهر و وفا فراتر از سعدی نمی توان رفت. و به جای محال اندیشی و رشک و رقابتهایی که خوشبختانه در نهادش نبوده به راه و روش دیگری رفته است، و به اوج دیگری دست یافته است.
این از خوش ترین بخت یاریهای تاریخ شعر فارسی است که حافظ با آنکه از شعر و هنر سعدی بسی تأثیر برده و نمونه های نمایانش خواهد آمد، ولی از سبک و سیاق و سلیقه وی تقلید نکرده است، و گرنه سعدی واره ی کمرنگی از خود به جای می گذاشت.
غزل حافظ به اندازه غزل سعدی طراوت و طربناکی دارد. اگر به اندازه آن سعدی شیرینی و شیدایی ندارد، بیش از او شورمندی و شیوایی دارد. به علاوه عناصر و امکانات تازه ای پیدا کرده است.
حافظ دو گونه ابتکار دارد، یکی در محتوا و یکی در صورت. ابداع انقلابی حافظ در صورت، همانا شکستن طلسم انسجام سنتی غزل، یعنی دستکاری در توالی منطقی و عرفی ابیات و استقلال بخشیدن به هر بیت است. غزل حافظ انسجام و تداوم فکری و حالی غزل سعدی را ندارد، اما بیشتر از غزل سعدی فکرانگیز است. تک نوایی نیست، چند نوایی است.
توجه به این گسسته واری و به اصطلاح «پاشان» بودن دلپذیر غزل حافظ، که قرینه اصل «وحدت در عین کثرت» عرفانی است، سابقه کهن دارد و نگارنده این سطور در جای دیگر به آن بیشتر پرداخته و آن را رمز توفیق و طراوت غزل حافظ و متأثر از صورت و ساختمان سوره های قرآن مجید شمرده است که دلایل و فواید هنری باریک و بغرنجی دارد. ( «قرآن و اسلوب هنری حافظ» در ذهن و زبان حافظ،- چاپ دوم، تهران، نشرنو، 1362).
ابداع دیگر حافظ در زمینه محتواست، یعنی در غنی تر و متنوع تر ساختن مضامین شعری و معانی شاعرانه. حافظ نه فقط، به قول یکی از ادب شناسان معاصر، غزل عاشقانه سعدی و معانی شاعرانه. حافظ نه فقط، به قول یکی از ادب شناسان معاصر، غزل عاشقانه سعدی را با غزل عارفانه مولانا- یا به تعبیر دیگر عاشقانگی غزل سعدی را با عارفانگی غزل مولانا – پیوند زده و ترکیب نوینی پدید آورده( تحول شعرفارسی.
تألیف و نگارش زین العابدین مؤتمن – تهران، حافظ و مصطفوی، تاریخ مقدمه 1339، ص294-)، بلکه درعین حال حرف و حکمت و فکر و ذکر را نیز وارد غزل کرده است. همچنین افق و امکانات کنایی (سمبولیک) شعر را فراتر برده است، و این یک استثناست، یک امر حقیقی گسترده و همان به اتفاق یعنی غزل را که غرق حال و حماسه و احساس و عاطفه محض بود، بر سر عقل آورده و اندیشمندانه تر ساخته است.
همین است که غزل او «خود آگاه تر» و غزل سعدی «بیخودانه تر» است. غزل سعدی طبیعی تر و غزل حافظ صناعی تر است. حافظ غزل را از سرای طبیعت بیرون آورده و به کوی حقیقت گذر داده است. آری استقلال ابیات، یعنی همان گسسته بستگی و پاشایی غزل هم، قطع نظر از این که علت یا معلول این ابداع اخیر بوده باشد، به این امر مدد رسانده با آن را ممکن ساخته است.
از نظر لفظ و سخنوری نیز این دو شاعر بزرگ به یکسان فصیح یا بلکه خود معیار فصاحت اند. زبانشناسان بهتر می دانند که آیا زبان فارسی، یعنی زبان شعر، درعصر سعدی پخته تر و پرورده تر بوده است یا در عصر حافظ (چه معلوم نیست صرف پیشرفت زمانی، با پیشرفت زبانی همراه باشد).
گاه احساس می شود که زبان سعدی ، نظر به یک قرن فاصله، کهن تر می نماید و درصد واژگان و تعبیرات عربی اش اندکی بیشتر از حافظ است. با این همه پاکیزگی و پختگی و آراستگی و پیراستگی زبانشان همانند است. همچنان هر دو هم-فصاحت اند، از ترانه هر دوشان آب لطف می چکد.
آری، به این معناست که نگارنده این سطور، هم غزل سعدی و هم غزل حافظ را در اوج و این دو را بزرگترین غزلسرایان تاریخ شعر و غزل فارسی می داند. هر دو طراز اول و هم طرازند ولی با سبک و سلیقه ای متفاوت. آری بر هم امتیاز ندارند، از هم امتیاز دارند. شک نیست که فضل تقدم از آنِ سعدی است و سعدی بر گردن حافظ حقوق هنری دارد....»
برای فهرست مفصل تضمین ها و اقتباس های حافظ از شعر سعدی و همانندی های هنر این دو با یکدیگر به دنباله مقاله در منبعی که یاد شد رجوع فرمایید.
حافظ که شغل شاغلش تتّبع در دواوین شعر فارسی و عربی بوده طبعاً عطار را نادیده نگرفته است. به شهادت بعضی از مضامین و تعابیر عطار که شبیه آنها در شعر حافظ یافت می شود و ذیلاً به اهم آنها اشاره خواهیم کرد، تأثیر شعر عطار برشعر حافظ مسلم است
گر چه این تأثیر به اندازه تأثیر سنائی بر عطار یا عطار بر مولانا نیست، و با میزان تأثیر کمال الدین اسماعیل و سعدی و خواجو بر حافظ قابل مقایسه نیست، اما در حد خود قابل توجه است.
(دیوان، ص 27)
(دیوان، ص 48)
(دیوان، ص 72- 73)
(دیوان، ص 130)
(دیوان، ص 209)
(دیوان، ص 216)
(دیوان، ص 289)
(دیوان، ص 424)
(دیوان، ص 536)
(دیوان، ص 548)
(دیوان، ص 623)
(دیوان، ص 779)
(دیوان، ص 695)
ناگفته نماند که شخصیت عرفانی و شعری شیخ صنعان که عمدتاً پرداخته عطار است بر حافظ تأثیر ماندگاری داشته و حافظ بارها به گوشه هائی از داستان او تلمیح کرده است.
از آن گذشته، در ساختن « ساقی نامه» مستقیماً به ساقی نامه ها و مغنّی نامه های کوتاه دو بیتی نظامی در شرفنامه و اقبالنامه نظر داشته است.
با این توضیح که ساقی نامه حافظ هم وزن این دو منظومه نظامی است. نظامی در شرفنامه، در آغاز بخشهای مختلف خطابهای دوبیتی- که ترجیع وار تکرارمی شود - به ساقی دارد که نمونه ای از آنها نقل می شود:
(شرفنامه، ص 153)
و نظیر این خطابها به مغنّی:
(اقبالنامه، ص 130)
حافظ خطابهای مربوط به ساقی و مغنّی را در هم تنیده و به توالی و تناوب گاه با این و گاه با آن سخن می گوید:
( مخزن الاسرار، ص 108)
(دیوان قصاید و غزلیات، ص 215)
5) نظامی:
(لیلی و مجنون، ص98)
گرایش حافظ به شیوه سخنوری خواجو و تتبعی که در اشعار او می کرده و شباهت شیوه سخنش با او مشهور است ( برای تفصیل مقدمه مصحح دیوان خواجو آقای احمد سهیلی خوانساری، بویژه صفحات 47- 55).
سخن خواجو هم پایه کلام کمال الدین اسماعیل است که با حافظ – که وامدار هر دوی آنان است- هر سه در حسن تشبیه و حسن تعلیل و ابهام مهارتی به سزا دارند. چنانکه مکرر گفته ایم درمیان همه ی شعرای متقدم سه شاعر بیشترین تأثیر را بر حافظ داشته اند که عبارتند از کمال الدین اسماعیل اصفهانی، سعدی، و خواجو.
طرز سخن پردازی و ایهام ورزی و باریک اندشی و ظرافت لفظ و مضمون خواجو با حافظ ،شباهت فوق العاده ای دارد و این بیت که یکی از معاصران حافظ درباره ی آن دو گفته است دقیقاً درست است:
استاد غزل سعدی است نزد همه کس | اما دارد سخن حافظ طرز غزل خواجو |
تأثیر پذیری حافظ از سعدی
سعدی (متوفای 691 ق)
نگارنده این سطور مقاله مبسوطی تحت عنوان «حق سعدی به گردن حافظ» نوشته ام که در کتاب ذکر جمیل سعدی (مجموعه مقالات و اشعار به مناسبت بزرگداشت هشتصدمین سالگرد تولد شیخ اجل سعدی علیه الرحمه، از طرف کمیسیون ملی یونسکو، جلد اول، تهران، اسفند 1364، صفحات 303- 334) به طبع رسیده است.در اینجا فقط مقدمه آن مقاله نقل می گردد. برای تفصیل شواهد و نمونه ها لطفاً به آن مقاله مراجعه فرمائید.
«موازنه بین هنر سعدی و حافظ و مقایسه بین فکر و شعر و شخصیت و جهان بینی این دو شاعر بزرگ، از دلکش ترین پژوهشهای هنری- ادبی است که سخن سنجان و ادب شناسان قدیم و جدید کمتر به آن پرداخته اند.
آنچه تاکنون در این زمینه انجام گرفته عمق و اهمیت چندانی ندارد (مگر بعضی از تحقیقات معدود و محدود، از جمله بحث علی دشتی در فصلی از کتاب نقشی از حافظ – چاپ پنجم، تهران، امیرکبیر، بی تا- تحت عنوان «زبان سعدی» – ص 216- 248- و تاثر حافظ از سعدی. نگارش منوچهر مرتضوی – تبریز، شفق 1336). بعضی از کوششها هم، بویژه در انجمنهای ادبی پنجاه شصت سال اخیر، در جانبداری متعصبانه و ترجیح یکی از این دو غزلسرای گرانمایه بر دیگری بوده است.
این نوع مناقشه های سعدی گرایان و حافظ گرایان هنوز به پایان نرسیده ولی از شور و شدتش کاسته شده است. این نحوه نگرش یکسو نگرانه و طرفگیرانه هرگز عمیق نیست و همواره عقیم است. چرا که از سر راست ترین تلقی غافل است. یعنی از این تلقی واقع گرایانه که هنر سعدی و حافظ هیچ یک فراتر یا فروتر از دیگری نیست.
این دو حریف و هماورد و همقدر یک دیگرند. این دو بزرگترین غزلسرایان زبان فارسی هستند. هر دو در اوج اعتلاء وتلألو. ولی سبک و سلیقه هنریشان تفاوتهایی دارد، همچنانکه همانندیهایی دارد.
سعدی استاد مسلّم غزل عاشقانه فارسی است ولی عناصر غیر عاشقانه هنری غزلشان به اندازه غزل حافظ نیست. هوشمندی و هنرشناسی حافظ در این بوده است که بخوبی و بزودی دریافته بوده است که در غزل عاشقانه و حدیث مهر و وفا فراتر از سعدی نمی توان رفت. و به جای محال اندیشی و رشک و رقابتهایی که خوشبختانه در نهادش نبوده به راه و روش دیگری رفته است، و به اوج دیگری دست یافته است.
این از خوش ترین بخت یاریهای تاریخ شعر فارسی است که حافظ با آنکه از شعر و هنر سعدی بسی تأثیر برده و نمونه های نمایانش خواهد آمد، ولی از سبک و سیاق و سلیقه وی تقلید نکرده است، و گرنه سعدی واره ی کمرنگی از خود به جای می گذاشت.
غزل حافظ به اندازه غزل سعدی طراوت و طربناکی دارد. اگر به اندازه آن سعدی شیرینی و شیدایی ندارد، بیش از او شورمندی و شیوایی دارد. به علاوه عناصر و امکانات تازه ای پیدا کرده است.
حافظ دو گونه ابتکار دارد، یکی در محتوا و یکی در صورت. ابداع انقلابی حافظ در صورت، همانا شکستن طلسم انسجام سنتی غزل، یعنی دستکاری در توالی منطقی و عرفی ابیات و استقلال بخشیدن به هر بیت است. غزل حافظ انسجام و تداوم فکری و حالی غزل سعدی را ندارد، اما بیشتر از غزل سعدی فکرانگیز است. تک نوایی نیست، چند نوایی است.
توجه به این گسسته واری و به اصطلاح «پاشان» بودن دلپذیر غزل حافظ، که قرینه اصل «وحدت در عین کثرت» عرفانی است، سابقه کهن دارد و نگارنده این سطور در جای دیگر به آن بیشتر پرداخته و آن را رمز توفیق و طراوت غزل حافظ و متأثر از صورت و ساختمان سوره های قرآن مجید شمرده است که دلایل و فواید هنری باریک و بغرنجی دارد. ( «قرآن و اسلوب هنری حافظ» در ذهن و زبان حافظ،- چاپ دوم، تهران، نشرنو، 1362).
ابداع دیگر حافظ در زمینه محتواست، یعنی در غنی تر و متنوع تر ساختن مضامین شعری و معانی شاعرانه. حافظ نه فقط، به قول یکی از ادب شناسان معاصر، غزل عاشقانه سعدی و معانی شاعرانه. حافظ نه فقط، به قول یکی از ادب شناسان معاصر، غزل عاشقانه سعدی را با غزل عارفانه مولانا- یا به تعبیر دیگر عاشقانگی غزل سعدی را با عارفانگی غزل مولانا – پیوند زده و ترکیب نوینی پدید آورده( تحول شعرفارسی.
تألیف و نگارش زین العابدین مؤتمن – تهران، حافظ و مصطفوی، تاریخ مقدمه 1339، ص294-)، بلکه درعین حال حرف و حکمت و فکر و ذکر را نیز وارد غزل کرده است. همچنین افق و امکانات کنایی (سمبولیک) شعر را فراتر برده است، و این یک استثناست، یک امر حقیقی گسترده و همان به اتفاق یعنی غزل را که غرق حال و حماسه و احساس و عاطفه محض بود، بر سر عقل آورده و اندیشمندانه تر ساخته است.
همین است که غزل او «خود آگاه تر» و غزل سعدی «بیخودانه تر» است. غزل سعدی طبیعی تر و غزل حافظ صناعی تر است. حافظ غزل را از سرای طبیعت بیرون آورده و به کوی حقیقت گذر داده است. آری استقلال ابیات، یعنی همان گسسته بستگی و پاشایی غزل هم، قطع نظر از این که علت یا معلول این ابداع اخیر بوده باشد، به این امر مدد رسانده با آن را ممکن ساخته است.
از نظر لفظ و سخنوری نیز این دو شاعر بزرگ به یکسان فصیح یا بلکه خود معیار فصاحت اند. زبانشناسان بهتر می دانند که آیا زبان فارسی، یعنی زبان شعر، درعصر سعدی پخته تر و پرورده تر بوده است یا در عصر حافظ (چه معلوم نیست صرف پیشرفت زمانی، با پیشرفت زبانی همراه باشد).
گاه احساس می شود که زبان سعدی ، نظر به یک قرن فاصله، کهن تر می نماید و درصد واژگان و تعبیرات عربی اش اندکی بیشتر از حافظ است. با این همه پاکیزگی و پختگی و آراستگی و پیراستگی زبانشان همانند است. همچنان هر دو هم-فصاحت اند، از ترانه هر دوشان آب لطف می چکد.
آری، به این معناست که نگارنده این سطور، هم غزل سعدی و هم غزل حافظ را در اوج و این دو را بزرگترین غزلسرایان تاریخ شعر و غزل فارسی می داند. هر دو طراز اول و هم طرازند ولی با سبک و سلیقه ای متفاوت. آری بر هم امتیاز ندارند، از هم امتیاز دارند. شک نیست که فضل تقدم از آنِ سعدی است و سعدی بر گردن حافظ حقوق هنری دارد....»
برای فهرست مفصل تضمین ها و اقتباس های حافظ از شعر سعدی و همانندی های هنر این دو با یکدیگر به دنباله مقاله در منبعی که یاد شد رجوع فرمایید.
تأثیر پذیری حافظ از عطار نیشابوری
عطار (متوفای حدود 618 ق)
فرید الدین ابو حامد محمد بن ابی بکر ابراهیم عطار کدکنی نیشابوری از بزرگترین عرفا و شعرای ایران است. صاحب منظومه ها یا مثنویهای عرفانی متعددی است. در ادبیات منظوم عرفانی می توان او را در طراز سنائی و مولانا به شمار آورد.حافظ که شغل شاغلش تتّبع در دواوین شعر فارسی و عربی بوده طبعاً عطار را نادیده نگرفته است. به شهادت بعضی از مضامین و تعابیر عطار که شبیه آنها در شعر حافظ یافت می شود و ذیلاً به اهم آنها اشاره خواهیم کرد، تأثیر شعر عطار برشعر حافظ مسلم است
گر چه این تأثیر به اندازه تأثیر سنائی بر عطار یا عطار بر مولانا نیست، و با میزان تأثیر کمال الدین اسماعیل و سعدی و خواجو بر حافظ قابل مقایسه نیست، اما در حد خود قابل توجه است.
قیاس در شباهتهای لفظی و معنائی:
1) عطار:
همه کس طالب یارند ولیک | مفلسی مست پدیدار کجاست |
(دیوان، ص 21)
حافظ:
همه کس طالب یارند چه هشیار چه مست |
2) عطار:
خورشید را ز پرده مشکین نقاب بست |
(دیوان، ص 27)
حافظ:
گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن |
3) عطار:
بیا که قبله ما گوشه خراباتست |
بیار باده که عاشق نه مرد طاماتست
|
(دیوان، ص 33)
حافظ:
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست | بیار باده که بنیاد عمر بر بادست |
4) عطار:
مرکب لنگست و راه دورست |
(دیوان، ص 48)
حافظ:
پای ما لنگست و منزل بس دراز |
5) عطار:
نگاهی می کند در آینه یار | که او خود عاشق خود جاودانه است |
به خود می بازد از خود عشق با خود | خیال آب و گل در ره بهانه است |
حافظ:
که بندد طرف وصل از عشق شاهی | که با خود عشق بازد جاودانه |
ندیم و مطرب و ساقی همه اوست |
خیال آب و گل در ره بهانه
|
6) عطار:
حدیث عشق در دفتر نگنجد |
(دیوان، ص 130)
حافظ:
که علم عشق در دفتر نباشد |
7) عطار:
پیر ما از صومعه بگریخت در میخانه شد |
(دیوان، ص 209)
حافظ:
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما |
8) عطار:
درد هر کس به قدر طاقت اوست |
(دیوان، ص 216)
حافظ:
فکر هر کس به قدر همت اوست |
9) عطار:
به هوا داری گل ذره صفت در رقص آی | کم ز ذره نه ای او هم ز هوا می آید |
حافظ:
به هوا داری او ذره صفت رقص کنان | تا لب چشمه خورشید درخشان بروم |
10) عطار:
ببستم خانقه را در، در میخانه بگشودم |
(دیوان، ص 424)
حافظ:
در میخانه ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود |
11) عطار:
چو من جمعیت از زلف تو دارم ... |
(دیوان، ص 536)
حافظ:
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم |
12) عطار:
ای صبا گر بگذری بر زلف مشک افشان او |
(دیوان، ص 548)
حافظ:
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس |
13) عطار:
کوتاه کرد قصه زلف دراز تو |
( دیوان، ص 552)
حافظ:
کوتاه کرد قصه زهد دراز من |
14) عطار:
گر چه میان دریا جاوید غرفه گشتی | هشدار تا ز دریا یک موی تر نگردی |
حافظ:
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر |
کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
|
15) عطار:
از عشوه های خلق به حلقم رسید جان | نه عشوه می فروشم و نه عشوه می خرم |
حافظ:
مقصود ازین معامله بازار تیزیست |
نه جلوه می فروشم و نه عشوه می خرم
|
ناگفته نماند که شخصیت عرفانی و شعری شیخ صنعان که عمدتاً پرداخته عطار است بر حافظ تأثیر ماندگاری داشته و حافظ بارها به گوشه هائی از داستان او تلمیح کرده است.
تأثیر پذیری حافظ از نظامی گنجوی
نظامی (متوفای 614ه ق)
تأثیر حافظ از شعر نظامی – مثنوی سرا و داستان پرداز بزرگ قرن ششم و یکی از ارکان ادب فارسی - محرز است. حافظ در مقطع غزلی، به نام نظامی تصریح دارد:چو سلک درّ ِ خوشابست شعر نغز تو حافظ | که گاه لطف سبق می برد ز نظم نظامی |
با این توضیح که ساقی نامه حافظ هم وزن این دو منظومه نظامی است. نظامی در شرفنامه، در آغاز بخشهای مختلف خطابهای دوبیتی- که ترجیع وار تکرارمی شود - به ساقی دارد که نمونه ای از آنها نقل می شود:
بیا ساقی آن جام آیینه فام | به من ده که بر دست به جای جام |
چو زان جام کیخسرو آیین شوم | بدان جام روشن، جهان بین شوم |
(شرفنامه، ص 153)
و نظیر این خطابها به مغنّی:
مغنی سحرگاه بر بانگ رود | به یاد آور آن پهلوانی سرود |
نشاط غنا در من آور پدید | فراغت دهم زانچه نتوان شنید |
حافظ خطابهای مربوط به ساقی و مغنّی را در هم تنیده و به توالی و تناوب گاه با این و گاه با آن سخن می گوید:
بیا ساقی آن بکر مستور مست | که اندر خرابات دارد نشست |
به من ده که بدنام خواهم شدن | خراب می و جام خواهم شدن |
مغنی نوای طرب ساز کن | به قول و غزل قصه آغاز کن |
مغنی از آن پرده نقشی بیار | ببین تا چه گفت از درون پرده دار |
1) نظامی:
هر چه خلاف آمد عادت بود قافله سالار سعادت بود |
( مخزن الاسرار، ص 108)
حافظ:
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من... |
2) نظامی:
دست بدار ای چو فلک زرق ساز | زآستن کوته و دست دراز |
(مخزن الاسرار، ص142)
حافظ :
... زانچ آستین کوته و دست دراز کرد | دراز دستی این کوته آستینان بین |
3) نظامی:
هم قصه نانموده دانی | هم قصه نانموده دانی |
(لیلی و مجنون، ص4)
حافظ:
... که هم نادیده می بینی و هم ننوشته می خوانی |
4) نظامی:
باز بنای توبه را عشق خراب می کند روزه گشای عاشقان از می ناب می کند |
(دیوان قصاید و غزلیات، ص 215)
حافظ:
از می کنند روزه گشا طالبان یار |
5) نظامی:
از زلف بنفشه را دهد تاب |
(لیلی و مجنون، ص98)
حافظ:
تاب نقشه می دهد طرّه مشکسای تو |
مقایسه ها تضمین و شباهتهای لفظی و معنوی:
1) خواجو:
همچنین رفتست در عهد ازل تقدیر ما |
حافظ:
کاینچنین رفتست در عهد ازل تقدیر ما |
2) خواجو:
خرقه رهن خانه ی خمار دارد پیر ما |
حافظ:
روی سوی خانه ی خمار دارد پیر ما |
3) خواجو:
ای بسا عاقل که شد دیوانه ی زنجیر ما |
حافظ:
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما |
4) خواجو:
خرم آن روز که از خطه ی کرمان بروم |
دل و دین داده ز دست از پی جانان بروم |
حافظ:
خرم آن روز کزین منزل ویران بروم |
راحت جان طلبم و ز پی جانان بروم
|
5) خواجو:
دل صنوبریم همچو بید می لرزد |
حافظ:
دل صنوبریم همچو بید لرزانست |
6) خواجو:
خوش خبر باش ای نسیم شمال |
حافظ:
خوش خبر باشی از نسیم شمال |
7) خواجو:
هزار یوسف مصری اسیر چاه زنخدان |
حافظ:
هزار یوسف مصری فتاده درچه ماست |
8) خواجو:
آتش از چشمه ی خورشید درخشان طلبند |
حافظ:
تا لب چشمه ی خورشید درخشان بروم |
9) خواجو:
نسیم صبح سعادت به خون دل یابی |
حافظ:
نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی |
10) خواجو:
مکن به چشم حقارت نظر به مردم از آنک ... |
حافظ:
مکن به چشم حقارت نگاه در من مست |
11) خواجو:
چون کمیت اشک را بر قطره کردم گرم رو |
حافظ:
گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو |
12) خواجو:
بوی روح از دم جانبخش سحر می شنوم |
حافظ:
بوی جای از لب خندان قدح می شنوم |
13) خواجو:
گویی بت من چون ز شبستان به در آید |
حوریست که از روضه ی رضوان به در آید
|
حافظ:
هشدار که گر وسوسه ی عقل کنی گوش | آدم صفت از روضه ی رضوان به در آیی |
14) خواجو:
ولوله از جان شیخ و شاب برآمد |
حافظ:
خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز |
15) خواجو:
خیز تا رخت تصوف به خرابات کشیم |
حافظ:
خیز تا خرقه ی صوفی به خرابات بریم |
16) خواجو:
همچو موسی ارنی گوی به میقات آیند |
حافظ:
همچو موسی ازرنی گوی به میقات بریم |
17) خواجو:
بگو که ای مه نامهربان مهر گسل |
حافظ:
فغان که آن مه نامهربان مهر گسل |
18) خواجو:
که جز به زر نتوان کرد دست در کمرش |
حافظ:
که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود |
19) خواجو:
گرم به هر سر مویی هزار جان بودی | گرم به هر سر مویی هزار جان بودی |
فدای جان و سرش کردمی به جان و سرش
حافظ:
بگفتمی که چه ارزد نسیم طره ی دوست |
گرم به هر سر مویی هزا جان بودی
|
20) خواجو:
نه من سوخته خون می خوردم و خاموشم |
حافظ:
مُهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم |
21) خواجو:
زمین ببوس و بیان کن بدان زبان که تو دانی |
حافظ:
حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی |
22) خواجو:
جان بی جمال جانان پیوند جان نجوید |
حافظ:
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد |
23) خواجو:
عَلَم چگونه زنی بر فضای عالم قدس |
حافظ:
چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس |
24) خواجو:
چو از رخش گل صد برگ می توان چیدن |
حافظ
به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن |