شاعر: صفا
چون زهر کین شراره به جان حسن گرفت
زهرا به خلد گوشه بیت الحزن گرفت
زهری که بهر قتل سلیمان ملک دین
آن اهرمن ز خسرو ملک ختن گرفت
بر کام آن عزیز خدا از جفا بریخت
آتش به جان آن خلف بوالحسن گرفت
زان آب آتشین که دل مجتبی بسوخت
سیل سرشگ دیدة هر مرد و زن گرفت
لعلی که بود همچو عقیق یمانیش
از سوز زهر رنگ گل یاسمن گرفت
آوخ که زینبش به دو صد آه دردناک
طشتی برابر حسنش از محن گرفت
آمد حسین بر سر بالین آن جناب
بر دامن از وفا سر آن ممتحن گرفت
اشگ غم از دو دیده ببارید بر عذار
در حالتی که خون دلش از لبن گرفت
آمد خروش واحسنا هر زمان ز عرش
پیک عزا به کون و مکان انجمن گرفت
واحسرتا که گرد یتیمی ز جور خصم
چهر منیر قاسم گل پیرهن گرفت
آن طایر بهشتی از این خاکدان گذشت
اندر فراز شاخة طوبی وطن گرفت
آه از دمی که از ستم قوم بد شعار
تیر از کمان گذشته و جا بر کفن گرفت
آن صورتی که شمس و قمر منفعل نمود
خاکش ببر کشیده و بر خویشتن گرفت
زین ماتمی که قلب حسین شد جریح دار
کلک صفا شکست و عنان سخن گرفت
زهرا به خلد گوشه بیت الحزن گرفت
زهری که بهر قتل سلیمان ملک دین
آن اهرمن ز خسرو ملک ختن گرفت
بر کام آن عزیز خدا از جفا بریخت
آتش به جان آن خلف بوالحسن گرفت
زان آب آتشین که دل مجتبی بسوخت
سیل سرشگ دیدة هر مرد و زن گرفت
لعلی که بود همچو عقیق یمانیش
از سوز زهر رنگ گل یاسمن گرفت
آوخ که زینبش به دو صد آه دردناک
طشتی برابر حسنش از محن گرفت
آمد حسین بر سر بالین آن جناب
بر دامن از وفا سر آن ممتحن گرفت
اشگ غم از دو دیده ببارید بر عذار
در حالتی که خون دلش از لبن گرفت
آمد خروش واحسنا هر زمان ز عرش
پیک عزا به کون و مکان انجمن گرفت
واحسرتا که گرد یتیمی ز جور خصم
چهر منیر قاسم گل پیرهن گرفت
آن طایر بهشتی از این خاکدان گذشت
اندر فراز شاخة طوبی وطن گرفت
آه از دمی که از ستم قوم بد شعار
تیر از کمان گذشته و جا بر کفن گرفت
آن صورتی که شمس و قمر منفعل نمود
خاکش ببر کشیده و بر خویشتن گرفت
زین ماتمی که قلب حسین شد جریح دار
کلک صفا شکست و عنان سخن گرفت