شاعر: قاسم نعمتی
پسر فاطمهام غصه بود بنیادم
سند غربت من این حرم آبادم
خاک فرش حرم و گنبد من تکه سنگ
صحن من پر شده از غربت مادرزادم
عزت عالمیان بسته به یک موی من است
کی مذلِّ عربم؟ کشته این بیدادم
شاه بی لشگرم و غربت من تا به کجاست...
زهر با سوز تمام آمده بر امدادم
هر چه خوردم ز خودی خوردم و از زخم زبان
تا که جدم ز جنان کرد ز غم آزادم
هر زمین خورده مرا یاری خود میخواند
چون که در یاری افتاده ز پا استادم
هر دم از کوچه گذشتم بدنم درد گرفت
سجده بر خاک به مظلومه سلامی دادم
گرچه شد حائل ضربه سه حجاب صورت
خون دیوار در آورده چنان فریادم
یک تنه جمع نمودم بدنش از کوچه
صحنه بردن مادر نرود از یادم
عایشه تیر به تابوت زد و خنده کنان
گفت از داغ دل فاطمه دیگر شادم
سند غربت من این حرم آبادم
خاک فرش حرم و گنبد من تکه سنگ
صحن من پر شده از غربت مادرزادم
عزت عالمیان بسته به یک موی من است
کی مذلِّ عربم؟ کشته این بیدادم
شاه بی لشگرم و غربت من تا به کجاست...
زهر با سوز تمام آمده بر امدادم
هر چه خوردم ز خودی خوردم و از زخم زبان
تا که جدم ز جنان کرد ز غم آزادم
هر زمین خورده مرا یاری خود میخواند
چون که در یاری افتاده ز پا استادم
هر دم از کوچه گذشتم بدنم درد گرفت
سجده بر خاک به مظلومه سلامی دادم
گرچه شد حائل ضربه سه حجاب صورت
خون دیوار در آورده چنان فریادم
یک تنه جمع نمودم بدنش از کوچه
صحنه بردن مادر نرود از یادم
عایشه تیر به تابوت زد و خنده کنان
گفت از داغ دل فاطمه دیگر شادم