اين جايگاه رفيع روايى موجب شده تا روايات ايشان مورد توجه مؤلفان جوامع حديثى قرار گيرد، و حتى برخى از ايشان، روايات آن حضرت را گرد آورده، «مسند جامع روايات» ايشان را تأليف كردهاند.
اين مقاله بر آن است تا جايگاه روايى آن حضرت را از جهات مختلف به خوانندگان بنماياند و محتواى روايات آن حضرت را به اجمال بررسى كند. لذا مباحث اين مقاله در چهار فصل پى گرفته شود:
فصل اوّل. حضرت عبدالعظيم در منابع رجالى ،
فصل دوم. طبقه روايى حضرت عبدالعظيم ،
فصل سوم. روايات حضرت عبدالعظيم ،
فصل چهارم.مسانيد حضرت عبدالعظيم .
فصل اول. حضرت عبدالعظيم در منابع رجالى
تمامى منابع و مصادر رجالى شيعه به شرح حال حضرت عبدالعظيم پرداختهاند و هريك به گونهاى، هر يك نكاتى از زندگى و شخصيت ايشان را ذكر كردهاند. ما در اين فصل در ضمن چند گفتار، نسب، مدح، توثيق و تأليفات ايشان را ذكر خواهيم كرد:گفتار اول. نسب حضرت عبدالعظيم
نجاشى ضمن نام بردن از آن حضرت و شرح سفر ايشان به رى و ماجراى فوت ايشان مىگويد:هنگامى كه جنازه ايشان را براى غسل برهنه مىكردند، در جيب لباس ايشان نوشتهاى يافت شد كه در آن نسب آن حضرت اين گونه ذكر شده بود، من ابوالقاسم، عبدالعظيم بن عبداللّه بن على بن حسن بن زيد بن على بن حسن بن على بن ابىطالب هستم.(1)
براساس اين نسخه از رجال النجاشى، شش نفر در نسب آن حضرت، واسطه بين وى و امام على(ع) هستند، لكن در نسخههاى معتبر از رجال النجاشى(2) و همچنين در ديگر منابع رجالى شيعى،(3) بين زيد و حسن بن على شخص ديگرى واسطه نيست.
بنابراين، پدر و اجداد آن حضرت تا امام على(ع) بالغ بر پنج نفر هستند كهعبارتاند از:
1. امام حسن بن على بن ابىطالب(ع) امام دوم و سرسلسله سادات حسنى
2. زيد بن حسن
وى بزرگترين فرزند امام مجتبى(ع) است كه متصدى و متولى اوقاف رسول خدا(ص)، بزرگوار، نيكوكار و داراى اخلاق نيك بوده است. برخى از شاعران او را مدح گفته و مردمان به وى روى مىآوردهاند.(4)
از آنجا كه زيد بن حسن، متولى اوقاف رسول خدا(ص) و اوقاف اميرالمؤمنين(ع) بوده، در طول تاريخ زندگىاش با حاكمان عصر خويش مناسبات و مراودههايى داشته كه در كتابهاى تاريخ مسطور است.(5)
وى از ابن عباس و جابر بن عبداللّه انصارى و امام حسن بن على(ع) روايتكرده است(6) و در محلى به نام حاجر، در شش منزلى مدينه مدفون شده است.(7)
3. حسن بن زيد
وى تنها فرزند ذكور زيد و از بزرگان عصر خودش به شمار مىرفته، و به بخشش و كرم و سخاوت در بين بنىهاشم شهرت داشته است.
منصور عباسى او را به ولايت مدينه گمارد و در زمان ديگر خلفاى عباسى، همچون مهدى و هادى و هارون الرشيد نيز زنده بود و به سال 168ق، وفات يافت.
4. على بن حسن بن زيد
على، ملقب به «سديد»، مادرش كنيز بود. وى با جماعتى از سادات حسنى عليه خليفه عباسى شوريد كه با شكست اين قيام، به دستور ابوجعفر منصور عباسى دستگير و به بغداد منتقل شد و پس از مدتى در زندان وفات يافت.(8)
5. عبداللّه بن على
وى در زمان حيات جدش، حسن بن زيد متولد شد و چون قبل از تولد وى، پدرش در زندان درگذشت، كفالت او به عهده جدش گذاشته شد. او را عبداللّه قافه نيز گفتهاند.(9)
از عبداللّه، به نقلى، پنج پسر(10) و به نقل ديگر، نُه پسر(11) بر جاى ماند كه يكى از ايشان حضرت عبدالعظيم بود.
گفتار دوم. توصيف حال رجالى حضرت عبدالعظيم
اينك كه با آن حضرت و نسب وى آشنا شديم، وصف رجالى ايشان را در مصادر رجالى بررسى مىكنيم. در تمامى منابع رجالى شيعه، حضرت عبدالعظيم مدح و ستايش شده است.از جمله:
1. نجاشى از غضايرى، به سند معتبر، جريان ورود حضرت را به رى از احمد بن محمد بن خالد برقى، نقل كرده و در ضمن آن، عبادت ايشان و نيز رؤيايى را -كه برخى درباره آن حضرت ديده بودند روايت نموده است. تمامى اين گفتار شاهدى بر مدح و ستايش آن حضرت است.(12)
2. شيخ طوسى در كتاب رجال خود در ضمن اصحاب امام هادى(ع) مىگويد:
عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى -رضى اللّه عنه.(13)
و همين عبارت را در ضمن اصحاب امام عسكرى(ع) هم آورده است.(14) و در مجمع الرجال به نقل از رجال طوسى اضافه مىكند كه «يروى عنهما».(15)
3. شيخ صدوق در مشيخه كتاب من لا يحضره الفقيه، ضمن ذكر سندش به حضرت عبدالعظيم ،درباره ايشان مىگويد: و كان مرضياً.(16)
همچنين در كتاب صوم از كتاب من لا يحضره الفقيه نيز همين تعبير را درباره وى به كار برده است.(17)
در برخى از رواياتِ حضرت عبدالعظيم در كتب شيخ صدوق در تعبير واسطه بين عناوين اسناد، به صورت جمله معترضه، تعبير «كان مريضاً» نقل شده كه به عقيده نگارنده، اين موارد، تصحيف «كان مرضياً» است. و شاهد بر اين مدعا آنكه، اولاً، اين نوع تعبير در كتب شيخ صدوق ديده مىشود. ثانياً، تعبير «كان مريضاً» و گزارش از بيمارى راوى، امرى متعارف در بين اسناد نيست؛ لذا با توجه به اين دو قرينه، اين موارد را نيز تأكيد بر مرضى بودن حضرت عبدالعظيم مىدانيم.(18)
مرحوم مجلسى در شرح اين عبارت مىگويد:
مراد از اين تعبير، صحت دين وى است و اينكه اصحاب به حديث وى عمل مىكردهاند و از وى راضى بودهاند.(19)
4. علامه حلى در شرح حال وى مىگويد:
كان عابداً ورعاً، له حكاية تدل على حسن حاله، ذكرناها فى كتابنا الكبير؛
وى عابد و متقى بود و براى وى حكايتى است كه دلالت بر نيكويى حال وى دارد. ما اين حكايت را در كتاب بزرگمان ذكر كرديم.(20)
به نظر مىرسد، مراد وى از حكايت فوق، مطالب منقول از رجال النجاشى و حديث عرض دين باشد؛ همچنان كه مراد وى از كتاب بزرگ، كتاب كشف المقال فى احوال الرجال است ،كه مفقود شده است.
5. امام صادق(ع) در روايت عرض دين از حضرت عبدالعظيم، پس از اتمام كلام، فرمودند: يا اباالقاسم، انت ولينا حقاً.(21)
6. در روايتى كه صدوق در ثواب الاعمال با سند نقل مىكند - كه زيارت حضرت عبدالعظيم همچون زيارت امام حسين(ع) در ثواب شمرده شده، رفعت مرتبه و جايگاه حضرت عبدالعظيم و اعتماد به وى روشن مىشود. روايتْ اينگونه است:
حدثنى على بن احمد، قال: حدثنى حمزة بن القاسم العلوى -رحمه اللّه قال: حدثنى محمد بن يحيى العطار عمن دخل على ابى الحسن على بن محمد الهادى(ع)، من اهل الرى، قال: دخلت على ابى الحسن العسكرى(ع)، فقال: اين كنت؟ قلت: زرت الحسين(ع). قال: أما انك لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم، كنت كمن زار الحسين بن على(ع)؛
على بن احمد براى من حديث كرد. او گفت: حمزة بن قاسم علوى - خدايش بيامرزد - مرا حديث كرد. او گفت محمد بن يحيى عطار نقل كرد براى من، از كسى از اهل رى كه بر ابوالحسن على بن محمد هادى(ع) وارد شده بود. او گفت: بر ابوالحسن عسكرى(ع) واردم، پس حضرت فرمود: كجا بودى؟ گفتم: حسين بن على را زيارت كردم. حضرت فرمود: اما اگر تو قبر عبدالعظيم را -كه نزد شماست زيارت مىكردى، مثل كسى بودى كه حسين بن على(ع) را زيارت كرده است.(22)
از آنجا كه اين روايت، مدح بسيار قوىاى درباره حضرت عبدالعظيم است، مستند برخى در توثيق و تعديل آن حضرت شمرده شده است؛ اما به دليل مجهول بودن راوى از امام عسكرى(ع) ضعيف است. همچنين اين روايت را با گفته شيخ طوسى در رجالش -كه حضرت عبدالعظيم را از اصحاب امام عسكرى(ع) برشمرده منافى دانستهاند.(23)
با توجه به مصادر روايى و مرويات حضرت عبدالعظيم، هيچ دليلى بر مصاحبت آن حضرت با امام عسكرى(ع) وجود ندارد. و احتمالاً اشتباه از نسخههاى رجال الطوسى يا خود شيخ طوسى بوده است، كه انشاءاللّه در فصل دوم اين مقاله تحقيق خواهد شد. بنابراين، اشكال تنافى و تناقض جا ندارد.
7. محدث نورى از رساله صاحب بن عباد -كه در شرح حال حضرت عبدالعظيم نگاشته شده و به خط برخى از بنى بابويه و به سال 516 ق، نوشته شده نقل كرده كه:
روى ابوتراب الرويانى، قال: سمعت أبا حمّاد الرازى يقول: دخلت على علي بن محمد(ع) بسرّ من رأى، فسألته عن أشياء من الحلال و الحرام، فأجابنى فيها، فلمّا ودّعته ،قال لى: يا أباحمّاد، إذا أشكل عليك شىء من أمر دينك بناحيتك، فسل عنه عبدالعظيم بن عبداللّه الحسنى و اقرأه منى السلام؛
ابوتراب رويانى روايت مىكند كه شنيدم ابوحماد رازى مىگفت: بر امام هادى(ع) در سامرا وارد شدم و مطالبى از حلال و حرام از ايشان پرسيدم كه پاسخ دادند. هنگامى كه خداحافظى كردم، آن حضرت به من گفت: اى ابوحمّاد، هنگامى كه چيزى از امور دينت در منطقه شما براى تو مشكل شد، از عبدالعظيم بن عبداللّه حسنى بپرس و از سوى من به وى سلام برسان.(24)
اين روايت مرسل و ضعيف است.
8. روايتى از امام رضا(ع) نقل شده كه آن امام، پيام خودشان را به شيعيان به وسيله حضرت عبدالعظيم حسنى ابلاغ فرمودند.(25)
امام در اين روايت، به شيعيان رساندهاند و توصيههايى نيز به ايشان كردهاند.
اگرچه كه در نقل اين روايت از امام رضا(ع) ظاهراً اشتباهى صورت گرفته - كه در فصل بعد روشن خواهد شد -، اما به هر حال، صدور اين پيام و مأموريت ابلاغ آن از سوى معصوم ،خود گواه وثاقت حضرت عبدالعظيم(ع) است.
از مجموع اين شواهد، به خصوص جريانى كه نجاشى و ديگران درباره حضرت عبدالعظيم از برقى نقل كردهاند، و نيز تعبير صدوق كه مىگويد: «كان مرضياً»، مىتوان وثاقت آن حضرت را احراز كرد؛ چه آنكه اين تعبير ظاهراً از آيه شريفه: «ممن ترضون من الشهداء»(26) گرفته شده است. در تفسير امام عسكرى(ع) از امام على(ع) در تفسير اين آيه نقل شده است كه مراد كسانى هستند كه نسبت به دين و امانت و صلاحيت، و عفاف و دقت در آنچه كه شهادت مىدهند و تشخيص، مورد رضايت باشند.(27) با توجه به اين تفسير، از مرضى بودن، وثاقت هم قابل احراز است.
و شيخ عبدالنبى جزايرى نيز در كتاب حاوى الأقوال خويش، حضرت عبدالعظيم را در بخش صحاح برشمرده است.(28)
گذشته از آنكه مجموعه روايات حضرت عبدالعظيم خود شهادت بر معتمد بودن و وثوق ائمه به وى مىدهند؛ چه آنكه نوع روايات آن حضرت در عقايد مهم و مباحث دقيق شيعى است.
با توجه به اين نكته، محقق رجالى معاصر در معجم رجال الحديث پس از نقد روايات مورد استناد در مدح آن حضرت، تصريح مىكند كه:
آنچه مشكل را آسان مىكند، اين است كه جلالت و بزرگى مقام حضرت عبدالعظيم و ايمان و تقواى او امرى نيست كه اثبات آن نياز به استشهاد به اين روايات ضعيف داشته باشد.(29)
همچنين شيخ عبداللّه مامقانى در تنقيح المقال تصريح مىكند كه:
علتاينكهمحدثان وفقها بهتوثيقوى تصريح نكردهاند، ازاينروستكه جلالت و بزرگوارى وى مانع از اين است كه تعبير «ثقه» را درباره وى ذكر كنند.(30)
گفتار سوم. تأليفات حضرت عبدالعظيم
مرحوم نجاشى در كتاب رجالش -كه در موضوع فهرست نام مؤلفان شيعه تأليف شده از حضرتعبدالعظيمحسنى نامبرده وكتاب خطب اميرالمؤمنين(ع) رابهوىنسبتدادهاست.وى در پايان شرح حال وى نيز سند خودش را به روايات آن حضرت، از طريق استادش، ابن نوح، به احمد بن محمد بن خالد و او به حضرت عبدالعظيم مىرساند.(31) شيخ طوسى نيز -كه موضوع كتاب فهرستش معرفى مؤلفان و مصنفان شيعه است از آن حضرت نام برده و مىگويد: «له كتاب» و سپس سند خودش را به احمد بن ابىعبداللّه برقى مىرساند كه او از حضرت عبدالعظيم نقل حديث مىكند.(32)
صاحب بن عباد در رسالهاى كه در زمينه احوال حضرت عبدالعظيم تأليف كرده مىنويسد:
له كتاب يسمّيه كتاب يوم و ليلة.(33)
اين عنوان، غالباً براى كتابهايى انتخاب مىشود كه اعمال عبادى بندگان در شبانهروز را بيان مىكند و گوياى محتواى آن است.
در رساله صاحب بن عباد سندى براى اين كتاب -كه انتساب اسمى و محتوايى كتاب را به حضرت عبدالعظيم اثبات كند وجود ندارد؛ همچنان كه آثار قطعى قابل توجه درباره اين موضوع هم در روايات موجود از حضرت عبدالعظيم ديده نمىشود.
همچنين، كتاب اول نيز كه شيخ طوسى عنوان آن را ذكر نكرده و مرحوم نجاشى نام آن را هم تصريح كرده، موجود نيست؛ اما با توجه به اسناد ايشان به حضرت عبدالعظيم، انتساب كتاب به ايشان ثابت است.
همچنين در روايات موجود آن حضرت، دو روايت به سند همگون از خطبههاى على(ع) نقلشدهكه يكىدر امالى شيخ صدوق وديگرىدر امالى شيخطوسى نقلشدهاست.
در روايتى كه در امالى شيخ صدوق آمده، جريان خانه خريدن شريح قاضى به هشتاد دينار نقل شده كه پس از آن، اميرالمؤمنين او را خواسته، ضمن مؤاخذه از خريد خانه گران، وى را موعظه كردند و از دنياطلبى بازداشتند.(34) اين روايت در نامههاى نهجالبلاغه نيز موجود است.(35)
اما روايت ديگر كه در امالى شيخ طوسى آمده، در نهجالبلاغه موجود نيست. آن روايت نيز به نقل از شريح قاضى است كه موعظه امام على(ع) براى اصحابشان درباره ياد آخرت و دورى از مالپرستى و بيان حالات انسان پس از مرگ است.(36)
بنابراين، انتساب كتاب خطب اميرالمؤمنين(ع) به آن حضرت، مستند و قابل اثبات است.
فصل دوم. طبقه روايى حضرت عبدالعظيم
شيخ طوسى در كتاب رجال خود حضرت عبدالعظيم را در زمرهُ اصحاب امام هادى(ع) و امام عسكرى(ع) برشمرده است؛(37) اما برخى به استناد روايتى -كه در فصل قبل از ثواب الاعمال نقل شد، مدعى شدهاند كه چون امام هادى در آن روايت به راوى مىگويد: ثواب زيارت قبر عبدالعظيم همچون زيارت حسين بن على(ع) است، حضرت عبدالعظيم پيش از عصر امام عسكرى(ع) فوت كرده و لذا از اصحاب امام عسكرى(ع) نبوده است.(38)همچنين حضرت عبدالعظيم هيچ گونه روايتى از امام عسكرى(ع) نقل نكرده است و اين امر، خود شاهد بر عدم معاصرت وى با آن امام است. بنابراين، برشمردن آن حضرت از اصحاب امام عسكرى(ع) نمىتواند صحيح باشد. اين اشتباه يا ناشى از نسخههاى خطى و ناسخان آنها و يا ناشى از اشتباه خود شيخ است.
از سوى ديگر، به استناد روايات موجود و نيز تصريح بسيارى از رجاليان، حضرت عبدالعظيم از اصحاب امام جواد بوده است؛ امادر هيچيك ازمصادر رجالى، آنحضرترا از اصحابامامرضا ندانستهاند. تنها در كتاب الاختصاص، منسوببه شيخمفيد، دو روايتبهنقلاز امامرضا(ع) آمده است.
در روايت اول، به صورت مرسل، نقل مىكند كه:
روي عن عبدالعظيم، عنأبىالحسنالرضا(ع) قال:ياعبدالعظيم، أبلغعنّىأوليائى السلام و قل لهم أن لا يجعلوا للشيطان على انفسهم سبيلاً...(39)
از اين روايت استفاده شده كه حضرت عبدالعظيم ،نه تنها عصر امام رضا(ع) را درك كرده، بلكه از جمله كسانى بوده كه مورد اعتماد و داراى موقعيت نزد امام بوده است؛ چه آنكه امام او را مأمور ابلاغ مطالبى به اولياو دوستدارانشان كردهاند.
برخى براى رفع استبعاد از مصاحبت آن حضرت با امام رضا(ع) به اين نكته هم استناد كردهاند كه هشام بن حكم (م 198ق ) از جمله مشايخ حضرت عبدالعظيم بوده و رواياتى را از وى نقل كرده است. با توجه به آنكه وفات امام رضا(ع) در سال 203ق، اتفاق افتاده، پس حضرت عبدالعظيم به طريق اولى مىتوانسته از آن امام نقل حديث كرده باشد.(40)
استدلال فوق تنها امكان نقل حديث از امام رضا(ع) را اثبات مىكند و وقوع آن را به شكل قطعى اثبات نمىكند، همچنان كه منحصر بودن روايت از امام رضا(ع) در يك حديث و شواهدى ديگر، موجب آن شده كه اين روايت را تحريف شده بدانند؛ چه آنكه حضرت عبدالعظيم در روايات بسيارى، از امام هادى(ع) با كنيه ابوالحسن نقل حديث كرده و در اين روايت نيز وى با اين كنيه نقل حديث كرده و احتمالاً كاتبان حديث اشتباهاً كنيه ابوالحسن را بر امام رضا(ع) تطبيق كردهاند و نام ايشان را در برابر اين كنيه افزودهاند.(41)
از جمله قراينى كه مىتواند شاهدى بر اين مطلب باشد، آنكه از امام هادى(ع) درباره آن حضرت در حديث عرض دين نقل شده كه فرمود: «أنت ولينا حقاً؛ تو به حقيقت دوستدار ما هستى».(42) و به همين جهت، امام پيامشان را به اولياى خودشان از طريق حضرت عبدالعظيم -كه خود از اولياى امام است ابلاغ كردهاند.
اما روايت ديگرى نيز به صورت مكاتبه از امام رضا(ع) نقل شده كه در موضوع ايمان حضرت ابوطالب است در آن روايت چنين آمده است:
إنّ عبدالعظيم بن عبداللّه العلوى كان مريضاً، فكتب إلى أبىالحسن الرضا(ع): عرفنى يابن رسول اللّه، عن الخبر المروى أن أباطالب فى ضحضاح من نار يغلى منه دماغه. فكتب إليه الرضا(ع): بسم اللّه الرحمن الرحيم ،أما بعد، فانك إن شككت فى ايمان أبىطالب، كان مصيرك إلى النار؛
عبدالعظيم بن عبداللّه علوى مريض بود، پس نامهاى به ابوالحسن رضا(ع) نوشت كه: اى فرزند رسول خدا(ص)، مرا از خبرى كه نقل شده كه ابوطالب در سردابى از آتش به سر مىبرد كه مغز سرش از گرماى آن مىجوشد، آگاه سازيد. امام در جواب وى نوشتند: به نام خداوند بخشنده مهربان، پس از حمد و ثناى خداوند، چنانچه در ايمان ابوطالب شك كنى، سرانجام تو جهنم خواهد بود.(43)
اما اين حديث نيز، همچون حديث قبل، ظاهراً تحريف شده است. شاهد بر اين مدعا، گذشته از قراين سابق، آنكه مصدر اين روايت، كتابى غير مشهور بوده و احتمال وقوع تحريف در آن بسيار قوىتر از كتب مشهور است.
بنابراين، آنچه كه نزد محدثان و رجاليان به عنوان امرى مسلّم شمرده شده، آنكه حضرت عبدالعظيم از اصحاب امام جواد(ع) و امام هادى(ع) بوده است. بر اين اساس، روايات از امام رضا(ع) تحريف شده و كلام شيخ طوسى -كه ايشان را از اصحاب امام عسكرى(ع) قرار داده بىاساس است.
با توجه به نكات گذشته، روشن مىشود كه كلام شهيد ثانى در حاشيه خلاصة الأقوال -كه امام رضا(ع) فرمودهاند: «من زار قبره، وجبت له الجنّة؛ كسى كه قبر عبدالعظيم را زيارت كند، بهشت بر او واجب مىشود»-(44) و از برخى از نسبشناسان نقل كرده، اشتباه و غير قابل استناد است؛ چه آنكه روايات متعدد از امام جواد(ع)
و امام هادى(ع) شاهد بر عدم فوت حضرت عبدالعظيم در عصر امام رضا(ع) است. بلكه -چنان كه گذشت اصولاً روايت حضرت عبدالعظيم از امام رضا(ع) ثابت نيست.
مشايخ حضرت عبدالعظيم(ع)
همچنان كه بيان شد، حضرت عبدالعظيم از دو امام، نقل حديث مستقيم دارد و نقل روايت وى از امام رضا(ع) مشكوك است. اينك تعبيراتى را كه در روايات حضرت عبدالعظيم از ائمه و ديگر اساتيدش ديده مىشود، به جهت شناخت شيوه نام بردن از ايشان، براساس مسند رواياتشان، گزارش مىنماييم:محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابىطالب(ع) (سه مورد) = محمد بن على بن موسى = محمد بن على (دو مورد) = محمد بن على الرضا(ع) (سه مورد) = ابوجعفر محمد بن على بن موسى (دو مورد) = ابوجعفر محمد بن على الرضا(ع) (5 مورد) = ابوجعفر محمد بن على (5 مورد) = ابوجعفر الثانى (4 مورد) = ابوجعفر (سه مورد).
على بن محمد بن على الرضا(ع) = على بن محمد بن على بن موسى (دو مورد) = على بن محمد العسكرى = ابوالحسن على بن محمد العسكرى (4 مورد) = ابوالحسن العسكرى (4 مورد) = ابوالحسن الثالث (5 مورد) = ابوالحسن.
ابوالحسن الرضا(ع) (دو مورد) (چنانكه قبلاً گذشت، اين دو مورد ظاهراً تصحيف بوده و مراد ابوالحسن سوم يعنى امام هادى(ع) است).
همچنين از اين محدثان نيز ايشان نقل حديث كردهاست:
ابراهيم بن ابى محمود (6 مورد)، احمد بن عيسى العلوى، اسحاق الناصح مولى جعفر، حرب، الحسن بن الحسين العرنى (4 مورد)، الحسن بن الحسين العمرى (ظاهراً تصحيف العرنى باشد)، الحسن بن الحسين، الحسن بن الحكم النخعى (2 مورد)، الحسن بن عبداللّه بن يونس بن ظبيان، الحسن بن محبوب (سه مورد)، الحسين بن على، الحسين بن المياح، سليمان بن سفيان، سليمان بن جعفر الجعفرى، سليمان بن حفص المروزى، سهل بن سعد، صفوان بن يحيى، عبدالسلام بن صالح الهروى، على بن أسباط (هشت مورد)، على بن الحسن بن زيد بن على بن ابىطالب، مالك بن عامر (دو مورد)، محمد بن ابىعمير، محمد بن الفضيل (دو مورد)، محمد بن على بن محمد بن كثير، محمد بن عمر بن يزيد، محمد بن عمر (دو مورد)، محمود بن ابىالبلاد، موسى بن محمد (دو مورد)، موسى بن محمد عجلى، هشام بن الحكم، يحيى بن سالم، ابن ابى عمير (سه مورد)، ابن اُذنيه، ابن محبوب، أبيه.
شاگردان حضرت عبدالعظيم(ع)
ابراهيم بن على، ابراهيم بن هاشم، احمد (چهار مورد)، احمد بن ابى عبداللّه البرقى (6 مورد)، احمد بن ابى عبداللّه (سه مورد)، احمد بن الحسن، احمد بن محمد بن ابى عبداللّه، احمد بن محمد بن خالد البرقى (دو مورد)، احمد بن محمد (دو مورد)، احمد بن محمد بن خالد (سه مورد)، احمد بن مهران (12 مورد)، البرقى (چهار مورد)، بعض اصحابنا، بكر بن صالح الضبى (سه مورد)، حسين بن ابراهيم العلوى (سه مورد)، حمزة بن القاسم العلوى، سهل بن زياد (پنج مورد)، سهل بن زياد الادمى (16 مورد)، سهل بن زياد آدمى الرازى ابوسعيد، سهل بن جمهور (سه مورد)، سهل (هفت مورد)، صالح بن فيض عجلى ساوى (دو مورد)، عبداللّه بن الحسين العلوى، عبداللّه بن محمد العجلى، عبيداللّه بن موسى، عبيداللّه بن موسى الرويانى (سه مورد)، ابوتراب عبيداللّه بن موسى الرويانى (5 مورد)، ابوتراب محمد بن عبداللّه بن موسى الرويانى (ظاهراً تحريف و تصحيف شده باشد) عبداللّه بن موسى (ظاهراً تصحيف شده باشد)، ابوتراب عبداللّه بن موسى الرويانى (ظاهراً تصحيف شده باشد) محمد بن خالد (دو مورد)، محمد بن خالد البرقى، محمد العلوى العريضى، نوفلى.تأكيد بر اين نكته لازم است كه گزارش اساتيد و شاگردان حضرت عبدالعظيم(ع) براساس مجموعه روايات موجود در مسند عبدالعظيم حسنى، تأليف آقاى عزيزاللّه عطاردى - عليرضا هزار، ارائه شده و وحدت برخى از روايات و يا تتبعجديد، مورد نظر نبوده است.
فصل سوم. روايات حضرت عبدالعظيم
روايات حضرت عبدالعظيم(ع) از نظر شناخت محتوا و مضمون مورد توجه ايشان و نيز آنكه ائمه اطهار ايشان را امين و مورد اعتماد در آن مطالب دانستهاند، حايز اهميت است. شناخت نيازهاى فكرى آن عصر نيز از بررسى اين روايات ممكن خواهد شد.همچنان كه شيوههاى تحمل حديث و نقل آن از سوى حضرت عبدالعظيم هم در بازشناسى شخصيت روايى آن حضرت بسيار مؤثر و مهم است. لذا اين دو بحث مهم را در دو گفتار پى مىگيريم:
گفتار اول. بررسى موضوعى روايات حضرت عبدالعظيم(ع)
موضوعات مهمى كه در روايات آن حضرت به صورت برجستهاى چهرهنمايى مىكند، عبارتاند از:اول. خدا و صفات وى
پنج حديث در حوزه صفات الهى از آن حضرت روايت شده، كه مهمترين آنها در حديث عرض دين متبلور است. در ابتداى عقايد حضرت عبدالعظيم، آن حضرت، عقيده به الوهيت و توحيد خدا، و نفى تشبيه و عدم جسم و صورت و عرض و جوهر بودن آن ذات الهى را اعتراف كرده و خداوند را خالق اجسام و صورت دهنده صورتها و خالق همه جوهرها و عرضها دانسته و خداوند را پروردگار هر چيز و مالك و خالق و ايجاد كننده همه چيز دانسته است.(45)اين تعبيرات را بايد بيانگر توحيد ناب -كه آموزه مدرسه اهلبيت است دانست. اين مضمون و خلاصهاى براى خطبه مشهور اميرالمؤمنين(ع) است كه تكرار و تأكيد بر آن در آموزههاى اكثر ائمه نيز يافت مىشود.
موضوع دوم در اين باب، نقد عقيده اهل سنت در نزول خداوند در هر شب جمعه به آسمان دنياست.
ايشان در روايتى كه با واسطه از امام رضا(ع) نقل كردهاند، ضمن انكار اين موضوع توسط آن امام و تحريف شمردن آن، حقيقت مطلب را نزول ملائكه در شب جمعه بيان كردهاند.(46)
اين تحريف از آنجا مشهود است كه لازمه روايات اهل سنت، جسم بودن خداوند است، در حالى كه آنچه از پيامبر(ص) و ائمه اطهار منقول است، نزول ملائكه الهى به آسمان دنياست.
موضوع سوم درباره عقيده مجبّره و كسانى است كه قايل به جبر خداوند و مجبور بودن بندگان خداوند در اعمالشان است. حضرت عبدالعظيم به واسطه از امام رضا(ع) و ايشان از امام صادق(ع) در اين باب نقل مىكنند كه هر كس قايل به اجبار بندگان بر گناه از سوى خداوند باشد و نيز معتقد به اجبار اعمال غير مقدور باشد، زكات دادن به وى جايز نيست يا خوردن گوشت حيوانى را كه وى ذبح كرده جايز نيست يا شهادت وى مقبول نيست يا اقتدا به او در نماز مجاز نيست. اين تعبيرات، ظهور در فسق و گاه ظهور در عدم اسلام چنين شخصى دارد.(47)
موضوع چهارم، تبيين موارد قضا و قدر الهى است كه آن حضرت با واسطه از امام رضا(ع) نقل كرده كه موارد آن در هشت چيز است: خواب و بيدارى، قدرت و ضعف، سلامتى و بيمارى، مرگ و زندگى.(48)
چنان كه ملاحظه شد، سه موضوع اخير از جمله موارد اختلاف اشاعره و معتزله است كه در عصر حيات حضرت عبدالعظيم و ائمه آن عصر از جمله مباحث جنجالبرانگيز محسوب مىشده و حتى خلفاى عباسى هم در اين موضوعات به صورت جدى داخل شده و موضعگيرى كرده بودند. لذا آن حضرت نيز در نقل اين گونه رواياتى كه مباحث كلامى آن عصر را مورد بحث قرار داده، اهتمام داشتهاند.
موضوع پنجم، معناى تسبيح خداوند است كه امام صادق(ع) آن را به تنزيه و پاك شمردن خداوند تفسير كردهاند.(49)
دوم. نبوت
حضرت عبدالعظيم در حديث مهم عرض دين به صراحت به نبوت پيامبر(ص) و خاتميت و كمال شريعت وى اذعان كرده است(50)، همچنان كه سيره نشستن پيامبر را در حديثى مرفوع به سه گونه مختلف تشريح مىكند. در آن روايت، چهارگوش (چهارزانو) نشستن آن حضرت -كه شايد متكبرانه به نظر برسد نفى شده است.(51)همچنان كه اصول استناد به سنت پيامبر را در روايتى كوتاه و پرمغز تبيين مىكند كه آن حضرت از امام جواد(ع) و ايشان به سند تفصيلى از پدر و اجدادشان از پيامبر نقل كردهاند كه تمسك به سنتى كه از ايشان در واجبات وارد شده، هدايت و ترك آن، ضلالت را در پى دارد و تمسك به سنتى كه در غير واجبات باشد، فضيلت و ترك آن، خطا و اشتباه است.(52)
حضرت عبدالعظيم در نامهاى از امام جواد(ع) درباره ذى الكفل، نام وى، و رسول بودن وى پرسيد. آن حضرت درجواب، تعداد انبيا را صد و بيست هزار نفر دانستند كه 313 نفر از آنها رسول هم بودند و ذى الكفل نيز چنين بود و نام و زمان و معجزه وى را نيز برشمردند.(53) همچنين ايشان روايتى را به نقل از امام هادى(ع) در گفتوگو حضرت نوح با فرزندانش نقل كرده كه در مقام موعظه بندگان در احترام به پدر و بزرگ داشتن وى و اهميت دعاى پدر نزد خداوند بزرگ است.(54)
سوم. امامت
اين موضوع، سهم زيادى از روايات حضرت عبدالعظيم را به خود اختصاص داده است. برخى از روايات ايشان، منزلت و جايگاه امامت را حكايت مىكند و برخى ديگر به امامت خاصه، يعنى تصريح به امامت يكايك ائمه مىپردازد؛ همچنين مرجعيت علمى ائمه اطهار را نيز در اين روايات تبيين كردهاند.مجموعه روايات حضرت عبدالعظيم(ع) را در اين موضوع مىتوانيم در عناوين زير گزارش نماييم.
1. منزلت و جايگاه امامت
امام به عنوان حجت خدا، از ابتداى خلقت در بين بشر بوده است و پس از پيامبر عظيمالشأن اسلام، امامى واجب الاطاعت از اهلبيت در بين مردم بوده و خواهد بود.(55) هر آنكس كه اين منزلت رفيع را نشناسد و امامى را براى خود نشناسد، همچون كسانى كه اسلام را درك نكردهاند، خواهد مرد.(56)
ونيز آن حضرت با واسطه از امام باقر(ع) نقل كرده كه تأويل نورى كه خداوند پس از ايمان به خدا و رسولش، ايمان به آن را لازم دانسته(57)، ائمه هستند؛ چه آنكه نور امام در قلبمؤمن روشنايى ايجاد مىكند وقلوب غيرمؤمنان ازآن نور بىبهره وتاريك است.(58)
2. اسامى ائمه اهلبيت
حضرت عبدالعظيم در حديث عرض دين پس از الهيت و توحيد خداوند و نبوت پيامبر اسلام به شمردن ائمه اهلبيت پرداخته و يكايك ايشان را تا امام هادى(ع) -كه امام زمانش بوده برمىشمارد. امام در آن روايت هم به امامت فرزندشان حسن بن على عسكرى(ع) و فرزند وى امام زمان(ع) و اوصاف ايشان تصريح مىكنند.(59) همچنان كه آن حضرت به اِسناد جدش با واسطه از امام باقر(ع) نقل كرده كه آن حضرت فرزندانش را گرد آورد و نوشتهاى به خط امام على(ع) و املاى رسول خدا(ص) را به ايشان نشان داد كه در آن اسامى دوازده امام و اشاراتى مختصر به حال آنها آمده بود.
حضرت عبدالعظيم، خود پس از نقل اين روايت به راوى تأكيد مىكنند كه اين سرّ الهى است كه بايد بر غير اولياى خدا مخفى بماند.(60)
بديهى است كه با توجه به آنكه در عصر حضرت عبدالعظيم هنوز برخى از ائمه متولد نشده بودند و به امامت نرسيده بودند، چنين خبرى كه تصريح به نام ائمه دارد، از اهميت ويژهاى برخوردار بوده و نشانگر اعتمادى است كه از سوى ائمه به آن حضرت وجود داشته است.
3. منزلت امام على اميرالمؤمنين(ع)
روايات حضرت عبدالعظيم به شكلهاى مختلف، حاكى از منزلت و جايگاهبلند اميرالمؤمنين(ع) است؛ گاه به صورت تأويل آيات قرآن، گاه به نقل از رسول خدا(ص)، و گاه به استناد استدلالهاى كلامى در كلام اصحاب ائمه اطهار. اينك گزارش هر يك از اين دستههاى مختلف روايات ايشان در اين موضوع را ملاحظه مىنماييد.
الف. آيات قرآنى
در روايات متعددى، آيات قرآنى همراه با تأويل و بيان معنايى كه آن گونه نازل شده، در نقلهاى حضرت عبدالعظيم(ع) آمده است.در اين روايات، در مقام بيان حقيقت و تأويل معانى الفاظ قرآنى مصداق واقعى آيه هم بيان شده و حضرت فرمودهاند: «آيه اينگونه نازل شده است»؛ اما نه آن حضرت و نه هيچ كس ديگرى مدعى نيست كه الفاظ و اسامى زايد بر قرآنِ موجود به عنوان وحى قرآنى نازل شدهاند، بلكه مواردى كه لفظى زايد در آيه نقل شده و ادعا شده كه آيه اينگونه نازل شده، اشاره به وحى بيانى و تبيين معناى آيه دارد. اينگونه روايات را نمىتوان دليل بر تحريف قرآن گرفت و اين اعتقاد با مذهب تشيع سازگار نيست.
از جمله آياتى كه بدين گونه در روايات آن حضرت آمده، اين آياتاند:
و لو أنهم فعلوا ما يوعظون به - فى علىٍ - لكان خيراً لهم؛ اگر آنها آنچه را - درباره على - پند داده شدند را انجام دهند برايشان بهتر است.(61)
آيه شريفه:
ان الذين كفروا و ظلموا - آل محمد حقم - لم يكن اللّه ليغفر لهم و لا ليهديهم طريقاً * الاّ طريق جهنم خالدين فيها أبداً و كان ذلك على اللّه يسيراً * يا ايها
الناس قد جاءكم الرسول بالحقّ من ربكم - من ولاية على - فآمنوا خيراً لكم و ان تكفروا - بولاية على - فان للّه ما فى السموات و الأرض.(62)
و آيه شريفه:
فأبى اكثر الناس - بولاية على - الاّ كفوراً.(63)
و آيه شريفه:
و قل الحق من ربكم - فى ولاية على - فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر إنّا اعتدنا للظالمين - آل محمد - ناراً.(64)
و همچنين:
هذا صراطُ علىٍ مستقيم، كه اصل آيه چنين است، «هذا صراط علىّ مستقيم».(65)
اين آيه از مصاديق اختلاف قرائت نيز هست.
و آيه شريفه:
فبدّل الذى ظلموا - آل محمد حقهم - قولاً غير الذى قيل لهم، فانزلنا على الذين ظلموا - آل محمد حقهم - رجزاً من السماء بما كانوا يفسقون.(66)
گذشته از اين تأويلات قرآنى كه در متن آيه قرآنى و الفاظ قرآنى ادراج شده است، در موارد زيادى نيز معصوم(ع) در روايتى، تأويل آيه را حضرت على(ع) و ائمه اهل بيت دانستهاند. از جمله در روايتى از امام هادى(ع) -كه سند آن به امام حسن مجتبى(ع) مىرسد از پيامبر نقل شده كه فرمود: ابوبكر همچون گوش و عمر همچون چشم و عثمان همچون قلب من است و سپس آن حضرت به استناد آيه شريفه تصريح كردند كه گوش و چشم و قلب از ولايت وصى من سؤال خواهند شد و در روز قيامت، ايشان را براى سؤال و مؤاخذه نگاه خواهند داشت.(67)
و در روايات ديگر، «طريقه» را در آيه شريفه«و ألّو استقاموا على الطريقة لأسقيناهم ماءً غدقاً»،(68) به ولايت على بن ابىطالب و اوصياى وى تأويل كردهاند.(69)
ب. حديث رسول خدا(ص)
حضرت عبدالعظيم با سند از نافع، غلام عايشه جريانى را از گفتوگوى عايشه با پيامبر نقل مىكند كه غذايى براى آن حضرت آوردند و ايشان مشغول خوردن از آن شدند و در آن حال، از اميرالمؤمنين ياد كردند كه كجاست تا با من از اين غذا بخورد. پس چون عايشه پرسيد مراد شما از اميرالمؤمنين كيست، با سكوت آن حضرت مواجه شد و همچنان بار ديگر اين مطلب تكرار شد. در اين هنگام، صداى در بلند شد، پس چون عايشه در را گشود، على بن ابىطالب را بر در ديد. پس پيامبر را خبر كرد و آن حضرت به اميرالمؤمنين خوشآمد گفت و دعوت به همراهى در غذا خوردن كرد و آن گاه فرمود: خداوند قاتل تو را بكشد و دشمنت را دشمن بدارد. عايشه از هويت دشمنان پرسيد و پيامبر پاسخ دادند: دستهاى آنها با توست و تو به اين امر رضايت نخواهى داد و آن را انكار خواهى كرد.(70)در اين حديث جايگاه بلند امام على(ع) نزد حضرت رسول(ص) به نيكى روشن مىشود.
همچنين در روايت ديگرى از حضرت عبدالعظيم به نقل از امام صادق(ع) چنين
آمده كه عدهاى از قريش ولايت على بن ابىطالب را نوعى شرك دانستند و به رسول خدا معترض شدند. جبرييل به شكل سوارى بر آن مرد معترض ظاهر شد و گفت: اين عهدى است كه رسول خدا(ص) بسته و جز كافر يا منافق آن را نمىشكند.(71)
ج. استدلالهاى كلامى
از جمله روايات طولانى كه حضرت عبدالعظيم نقل كرده، حديثى در گفتگوى امام سجاد(ع) با ابوخالد كابلى در اثبات اولىالامر بودن امام على و فرزندانش است.(72)همچنين حديثى طولانى در مناظره هشام بن حكم با متكلمان در مجلس هارونالرشيد در برتر بودن اميرالمؤمنين على بن ابىطالب(ع) را ايشان نقل كرده است.(73) اين روايات استدلالهاى مختلفى را با توجه به مخاطبان گوناگون بر اثبات شأن و منزلت اميرالمؤمنين(ع) دربردارد.
4. منزلت اوصيا و ائمه از اهلبيت
پس از امام على(ع)، يازده نفر از نسل ايشان به امامت رسيدند و منزلت و جايگاه ايشان در تأويلات قرآنى و احاديث رسول خدا(ص) تبيين شده است. حضرت عبدالعظيم بخشى از اين روايات را نقل كرده است.
در روايتى مراد از مؤمنون در آيه شريفه، «مأمونون» معرفى شده كه ايشان پس از خدا و رسولش عمل امت را خواهند ديد.(74) و در روايت ديگر از امام صادق(ع) نقل كرده كه ما از كسانى هستيم كه مورد رحمت الهى و مصداق آيه شريفه «الاّ من رحم اللّه»(75) هستيم.(76)
همچنين تأويل «متوسمين» و «سبيل» كه در قرآن ذكر شده(77) و نيز مراد از آياتى كه در«كذبوا بآياتنا كلها»(78) تكذيب شدهاند، اوصيا دانسته شدهاند.(79)
گذشته از اين آيات قرآنى، رسول خدا(ص) در رواياتى محبت اهلبيت را امرى لازم مىشمارد. در روايت حضرت عبدالعظيم، از امام هادى و ايشان با سند از پيامبر نقل كردهاند كه آن حضرت فرمود: خدا را براى نعمتهايش دوست بداريد و مرا براى خدا و نزديكان من را براى رضاى من دوست بداريد.(80)
صلوات بر اهلبيت نيز در روايت امام هادى(ع) از چيزهايى شمرده شده كه خداوند دوست داشته، و زيادى صلوات حضرت ابراهيم بر پيامبر و خاندانش موجب دوستى او با خدا شده است.(81)
از سوى ديگر، دشمنان ايشان پيروان ابليس(82) و قاتلان ايشان و فرزندان انبيا، زنازادگان معرفى شدهاند.(83)
5. مرجعيت علمى اهلبيت
گذشته از عمل حضرت عبدالعظيم در عرضه عقايد دينىاش بر امام هادى(ع) و تأييد آن حضرت -كه خود گوياى يك درس علمى در لزوم مراجعه در امر دين به اهلبيت است روايات متعدد نيز از طريق ايشان نقل شده كه راه شناخت دين، فرا گرفتن تعاليم دينى از ائمه و ايشان باب علم الهى هستند.(84)
همچنين آيه شريفه «الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه» نيز به عالمان حافظ حديث آل محمد -كه با امانتدارى آنها را به ديگران مىرسانند تأويل شده است.(85) در برخى از احاديث حضرت عبدالعظيم به واسطه از امام صادق(ع) قواعدى در استفاده از حديث ائمه اطهار بيان شده است. از جمله جواز عمل به احاديث ائمه قبل از امام حاضر و نيز حجيت حديثى كه در زمان امام متأخر صادر شده و ترجيح آن بر روايت ائمه سابق و نيز تكليف بندگان خداوند و تبليغ ايشان به حد مقدورات آنها، از اين روايات استفاده مىشود.(86)
6. مهدويت
حضرت عبدالعظيم با آنكه از سادات حسنى است و كسانى از اين نسل به جهت حسادتهايى، امامت در اولاد امام حسين(ع) را برنمىتابيدند، اما روايات متعدد و جامعى را در موضوع مهدويت و امام مهدى(ع) نقل كرده است.
اين روايات در موقعيتى صادر شده كه هنوز آن حضرت متولد نشده بودند. خود اين امر، گواه بر اعتقاد عميق حضرت عبدالعظيم به مقام شامخ امامت و تبعيت كامل وى از ائمه است، همچنان كه در حديث عرض دين نيز آن حضرت، اعتقاد خود را به امام مهدى و قيام ايشان ابراز داشت و بر آن تأكيد ورزيد.(87)
روايات حضرت عبدالعظيم در اين موضوع، برخى در معرفى امام مهدى و وعده تولد ايشان است(88) و برخى درباره وعده به قيام ايشان و خصوصيات آن(89) و دعوت مردم به انتظار فرج آن امام است.(90)
اين موضوع در مجموعه روايات حضرت عبدالعظيم از اهميت ويژهاى برخوردار است و از اين رو جاى تحقيق و تدقيق عميق دارد.
پی نوشت ها:
1. رجال النجاشى، ص 248، رقم 653.
2. همان.
3. ر.ك: نقد الرجال، مجمع الرجال، منهج المقال.
4. الارشاد، ج 2، ص 21.
5. سير اعلام النبلاء، ج 4، ص 487، رقم 186؛ الارشاد، ج 2، ص 21؛ بحارالانوار، ج 44، ص 163، ح 2.
6. تاريخ دمشق، ج 5.
7. سر السلسلة العلويه، ص 20؛ عمدة الطالب، ص 69.
8. عمدة الطالب، ص 70 و 71. جريان تفصيلى اين قيام در كتب تاريخ ذكر شده و در كتاب كافى نيز روايتى در همين زمينه نقل شده است. ر.ك: الكافى، ج 1، ص 358 - 366.
9. علت اين لقبگذارى، إلحاق وى به پدرش از سوى قيافهشناس بود. ر.ك عمدة الطالب، ص 93.
10. عمدة الطالب، ص 94.
11. منتهى الامال، ج 1، ص 466.
12. رجال النجاشى، ص 348، رقم 653.
13. رجال الطوسى، ص 387، رقم 5706.
14. همان، ص 401، رقم 5875.
15. مجمع الرجال، ج 4، ص 97.
16. من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 468.
17. همان، ج 2، ص 80، رقم 335.
18. مسند عبدالعظيم حسنى، ص 240، ح 95 و ص 258، ح 114.
19. روضة المتقين، ج 14، ص 165.
20. خلاصة الاقوال، ص 226، رقم 755.
21. التوحيد، ص 81، ح 31.
22. ثواب الاعمال، ص 124، ح 1.
23. معجم رجال الحديث، ج 10، ص 48.
24. خاتمه مستدرك الوسائل، ج 4، ص 406.
25. الاختصاص، ص 247؛ بحارالانوار، ج 16، ص 63.
26. سوره بقره، آيه 282.
27. تفسير امام عسكرى، ص 672.
28. حاوى الاقوال، ج 2، ص 153 - 155، رقم 506.
29. معجم رجال الحديث، ج 10، ص 49.
30. تنقيح المقال، ج 2، ص 157.
31. رجال النجاشى، ص 247 و 248، رقم 653.
32. الفهرست، ص 347، رقم 549.
33. خاتمه مستدرك الوسائل، ج 4، ص 404.
34. الامالى، صدوق، ص 388.
35. نهجالبلاغه، نامه 3، صبحى صالح.
36. الامالى، طوسى، ص 652.
37. رجال الطوسى، ص 387، رقم 5706 و ص 401، رقم 5875.
38. عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده، ص 37.
39. الاختصاص، ص 247؛ مسند حضرت عبدالعظيم، ص 183 و 184، ح 50.
40. عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده، ص 36.
41. قاموس الرجال، ج 6، ص 193.
42. الامالى، صدوق، ص 280 و 283؛ صفات الشيعة، ص 48؛ التوحيد، ص 81؛ كمال الدين، ص 379.
43. بحارالانوار، ج 35، ص 110 به نقل از كتاب الحجة على الذاهب الى تكفير ابىطالب، تأليف شمسالدين ابوعلى فخار بن محمد موسوى.
44. الرسائل، شهيد ثانى، ج 2، ص 1045 و 1046.
45. الامالى، صدوق، ص 419؛ روضة الواعظين، ص 31؛ كفاية الاثر، ص 286؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 219 و 220، ح 83.
46. التوحيد، ص 176؛ الامالى، صدوق، ص 495؛ عيون اخبار الرضا(ع)، ج 1، ص 116؛ من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 421؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 200، ح 67.
47. وسائل الشيعه، ج 8، ص 312 و ج 9، ص 417 و ج 24، ص 69؛ الشريف المعتمد شاه عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده، ص 54.
48. مستدرك الوسائل، ج 3، ص 614، مسند عبدالعظيم حسنى، ص 172، ح 38.
49. الكافى، ج 1، ص 118؛ التوحيد، ص 312؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 125 و 126، ح 2.
50. الامالى، صدوق، ص 419؛ روضة الواعظين، ص 31؛ كفاية الاثر، ص 286؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 221 و 222، ح 83.
51. الكافى، ج 2، ص 661؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 193 و 194، ح 63.
52. الامالى، طوسى، ص 589؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 158، ح 30.
53. تفسير مجمع البيان، ج 7، ص 107؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 256، ح 110.
54. علل الشرايع، ج 1، ص 31؛ بحارالانوار، ج 11، ص 284؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 248 و 250، ح 104.
55. ثواب الاعمال، ص 206؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 240 و 242، ح 96.
56. ثواب الاعمال، ص 205؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 240، ح 95.
57. سوره تغابن، آيه 8.
58. الكافى، ج 1، ص 195؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 212، ح 74.
59. الامالى، صدوق، ص 419؛ روضة الواعظين، ص 31؛ كفاية الاثر، ص 286؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 218 و 220، ح 83.
60. كمال الدين، باب 28، ح 3؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 160 - 164، ح 33.
61. سوره نساء، آيه 66؛ الكافى، ج 1، ص 424؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 130، ح 8.
62. سوره نساء، آيه 168 - 170؛ الكافى، ج 1، ص 424؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 142، ح 22.
63. سوره اسراء، آيه 89؛ الكافى، ج 1، ص 424؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 142، ح 23 و ص 244، ح 99.
64. سوره كهف، آيه 29؛ همان.
65. سوره حجر، آيه 41؛ الكافى، ج 1، ص 424؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 142، ح 24.
66. سوره بقره، آيه 59؛ الكافى، ج 1، ص 423؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 134، ح 12.
67. معانى الأخبار، ص 387؛ عيون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 280؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 128، ح 4.
68. سوره جن، آيه 16.
69. الكافى، ج 1، ص 220؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 138 و 140، ح 18 و 19.
70. مائة منقبة، ص 74؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 242 و 244، ح 97.
71. مناقب آل ابىطالب، ج 2، ص 239؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 252 و 254، ح 107.
72. كمال الدين و تمام النعمة، ص 319؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 234 و 236، ح 92.
73. الاختصاص، ص 96؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 226 - 232، ح 91.
74. سوره توبه، آيه 105؛ الكافى، ج 1، ص 424؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 128، ح 5.
75. سوره دخان، آيه 41.
76. الكافى، ج 1، ص 423؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 128 و 130، ح 6.
77. سوره حجر، آيه 75.
78. سوره قمر، آيه 42.
79. الكافى، ج 1، ص 218 و 207؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 140، ح 20 و 21.
80. علل الشرايع، ج 1، ص 599؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 210 و 212، ح 73.
81. علل الشرايع، ج 1، ص 34؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 214، ح 77.
82. علل الشرايع، ج 2، ص 598؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 190 و 192، ح 59.
83. كامل الزيارات، ص 164؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 186، ح 55.
84. الكافى، ج 1، ص 377؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 182، ح 48 و كتاب الغيبة، نعمانى، ص 135؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 210، ح 72.
85. الكافى، ج 1، ص 391؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ح 10.
86. مختصر بصائر الدرجات، ص 94؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 246، ح 100 و 101.
87. الامالى، صدوق، ص 419؛ روضة الواعظين، ص 31؛ كفاية الاثر، ص 286؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 218 و 220، ح 83.
88. كتاب الغيبة، نعمانى، ح 186؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 222، ح 85.
89. كمال الدين، ج 1، ص 36؛ الاحتجاج، ج 2، ص 249؛ مسند عبدالعظيم حسنى، ص 150 و 152، ح 27؛ كمال الدين، ص 303، مسند عبدالعظيم حسنى، ص 226، ح 90.
90. مسند عبدالعظيم حسنى، ص 224، ح 89 و ص 232 - 236، ح 92 و ص 236، ح 93؛ الشريف المعتمد شاه عبدالعظيم الحسنى حياته و مسنده، ص 101 - 106.