شاعر: قاسم صرافان
این گونه اگر مستترین مست جهانم
شور حسن ابن علی افتاده به جانم
جا نیست بنوشم، به سرم باده بریزید
تا غرق شراب آیهی تطهیر بخوانم
در مأذنهی میکده افزوده خداوند
یک «اشهد اَنّ الحسن»ی هم به اذانم
افتادم از آن رویِ پُر از نور، به سجده
بند آمد از آن زلفِ پر از تاب زبانم
چون لوح و قلم مستم و صد بار نوشتم:
من عاشق آقای جوانان بهشتم
دیدند جوان گشته و باز آمده حیدر
از میمنه تا میسره مبهوت تو لشکر
توفانی و چون برگ در اطراف مسیرت
از اهل جمل ریخته بر روی زمین سر
یک سوی تو ماه آمده یک سوی تو خورشید
به به! به شکوهت وسط این دو برادر
از آخرِ صف سر زده تیغ تو به اول
از اول صف کشته نگاه تو به آخر
ای ساقی افلاک که خاکی است مزارش
ای صاحب صحنی که شراب است غبارش
در ساحل زیبای دو دریاست ظهورت
ای هر دو جهان مست تو و ساغر نورت
افطارِ علی بوسهای از جام دو چشمت
کوثر سر ذوق آمده از مستی و شورت
با پای پیاده نرو ای قبله! تو بنشین
تا کعبه سراسیمه بیاید به حضورت
در کوچه، دلِ مردهی من منتظر توست
تا زنده شود رقص کنان، وقت عبورت
از دست تو نان داشت عجب عطر عجیبی!
این شعلهی عشق است مگر زیر تنورت؟
شور حسن ابن علی افتاده به جانم
جا نیست بنوشم، به سرم باده بریزید
تا غرق شراب آیهی تطهیر بخوانم
در مأذنهی میکده افزوده خداوند
یک «اشهد اَنّ الحسن»ی هم به اذانم
افتادم از آن رویِ پُر از نور، به سجده
بند آمد از آن زلفِ پر از تاب زبانم
چون لوح و قلم مستم و صد بار نوشتم:
من عاشق آقای جوانان بهشتم
دیدند جوان گشته و باز آمده حیدر
از میمنه تا میسره مبهوت تو لشکر
توفانی و چون برگ در اطراف مسیرت
از اهل جمل ریخته بر روی زمین سر
یک سوی تو ماه آمده یک سوی تو خورشید
به به! به شکوهت وسط این دو برادر
از آخرِ صف سر زده تیغ تو به اول
از اول صف کشته نگاه تو به آخر
ای ساقی افلاک که خاکی است مزارش
ای صاحب صحنی که شراب است غبارش
در ساحل زیبای دو دریاست ظهورت
ای هر دو جهان مست تو و ساغر نورت
افطارِ علی بوسهای از جام دو چشمت
کوثر سر ذوق آمده از مستی و شورت
با پای پیاده نرو ای قبله! تو بنشین
تا کعبه سراسیمه بیاید به حضورت
در کوچه، دلِ مردهی من منتظر توست
تا زنده شود رقص کنان، وقت عبورت
از دست تو نان داشت عجب عطر عجیبی!
این شعلهی عشق است مگر زیر تنورت؟