شاعر: علی اکبر لطیفیان
نشستهام بنویسم گدا گدا آقا
چقدر محترم است این گدای با آقا
نشستهام بنویسم حسن، کریم، کرم
مدینه، سفرهی آقا، برو بیا، آقا
نشستهام بنویسم به جای العفوم
الهی یا حسن یا کریم یا آقا
تو مهربانیات از دستگیریات پیداست
بگیر دست مرا هم تو را خدا آقا
دخیلهای نبسته شده زیاد شدند
چرا ضریح نداری؟ چرا چرا آقا
تویی کریم کرم زاده من گدا زاده
مرا خدا به تو داده تو را به من داده
همه فقیر تو هستند ما گداها هم
گدای لطف تو هستند خضر و موسی هم
سه بار زندگیات را به این و آن دادی
هر آنچه داشته بودی و گیوهات را هم
قسم به ایل و تبارت - قسم به طایفهات
غلام قاسم و عبدالله توآم با هم
عجیب نیست بگردد فرشته دور سرت
عجیب نیست بگردد علی و زهرا هم
من از بهشت به سمت شما سفر کردم
که من بهشت بدون تو را نمیخواهم
بدون عشق مسلمان شدن نمیارزد
بدون مهر تو انسان شدن نمیارزد
ندیدهاند افاضات آفتابت را
نخوانده است کسی سطری از کتابت را
به دستهای گدایان فقط دعا دادند
به چشمهای تو دادند استجابت را
چرا غلام نداری؟ مگر که ما مردیم
نشستهایم ببینیم انتخابت را
تو تکسواری حتی کسی شبیه حسین
عجیب نیست بگیرد اگر رکابت را
نه که نظر نخوری- نه - مدینه میمیرد
اگر که دست علی وا کند نقابت را
نقاب خویش بیفکن مرا دچار کنی
نقاب خویش بیفکن که تار و مار کنی
نشستهام بنویسم که قامتت طوباست
نگات مثل علی و صدات مثل خداست
نشستهام بنویسم علی است بابایت
نشستهام بنویسم که مادرت زهراست
نشستهام بنویسم هزار ای والله
هنوز هم که هنوز است پرچمت بالاست
سکوت کردی اما حسین شهر شدی
سکوت کردن تو کربلاست - عاشوراست
اگر که جلوه نکردی همه کم آوردند
نبود دست تو آری خدا چنین میخواست
قرار بود که در صلح - کربلا بشوی
سکوت پیش بگیری و لافتی بشوی
نشستهام بنویسم که سفره داری تو
همیشه بیشتر از حد انتظاری تو
به دست با کرمت میدهی کریمانه
به سائلان حسینت هر آنچه داری تو
تو نیمهی رمضانی ولی شب قدری
مرا به دست خداوند میسپاری تو
اگر بناست بسوزم به هیزم فردا
قسم به چادر زهرا نمیگذاری تو
نخواستم بنویسم ولی نفهمیدم
چطور شد که نوشتم حرم نداری تو
نوشتم از سر این کوچه رد مشو اما
نگاه کردم و دیدم چگونه داری تو .....
.... تلاش میکنی از مادرت جدا نشوی
تلاش میکنی او را حرم بیاری تو
میان کوچه به دنبال توست مادر تو
میان کوچه به دنبال گوشواره تو
مگر چه دیدهای از زندگیت سیر شدی
چقدر زود شکسته شدی و پیر شدی
چقدر محترم است این گدای با آقا
نشستهام بنویسم حسن، کریم، کرم
مدینه، سفرهی آقا، برو بیا، آقا
نشستهام بنویسم به جای العفوم
الهی یا حسن یا کریم یا آقا
تو مهربانیات از دستگیریات پیداست
بگیر دست مرا هم تو را خدا آقا
دخیلهای نبسته شده زیاد شدند
چرا ضریح نداری؟ چرا چرا آقا
تویی کریم کرم زاده من گدا زاده
مرا خدا به تو داده تو را به من داده
همه فقیر تو هستند ما گداها هم
گدای لطف تو هستند خضر و موسی هم
سه بار زندگیات را به این و آن دادی
هر آنچه داشته بودی و گیوهات را هم
قسم به ایل و تبارت - قسم به طایفهات
غلام قاسم و عبدالله توآم با هم
عجیب نیست بگردد فرشته دور سرت
عجیب نیست بگردد علی و زهرا هم
من از بهشت به سمت شما سفر کردم
که من بهشت بدون تو را نمیخواهم
بدون عشق مسلمان شدن نمیارزد
بدون مهر تو انسان شدن نمیارزد
ندیدهاند افاضات آفتابت را
نخوانده است کسی سطری از کتابت را
به دستهای گدایان فقط دعا دادند
به چشمهای تو دادند استجابت را
چرا غلام نداری؟ مگر که ما مردیم
نشستهایم ببینیم انتخابت را
تو تکسواری حتی کسی شبیه حسین
عجیب نیست بگیرد اگر رکابت را
نه که نظر نخوری- نه - مدینه میمیرد
اگر که دست علی وا کند نقابت را
نقاب خویش بیفکن مرا دچار کنی
نقاب خویش بیفکن که تار و مار کنی
نشستهام بنویسم که قامتت طوباست
نگات مثل علی و صدات مثل خداست
نشستهام بنویسم علی است بابایت
نشستهام بنویسم که مادرت زهراست
نشستهام بنویسم هزار ای والله
هنوز هم که هنوز است پرچمت بالاست
سکوت کردی اما حسین شهر شدی
سکوت کردن تو کربلاست - عاشوراست
اگر که جلوه نکردی همه کم آوردند
نبود دست تو آری خدا چنین میخواست
قرار بود که در صلح - کربلا بشوی
سکوت پیش بگیری و لافتی بشوی
نشستهام بنویسم که سفره داری تو
همیشه بیشتر از حد انتظاری تو
به دست با کرمت میدهی کریمانه
به سائلان حسینت هر آنچه داری تو
تو نیمهی رمضانی ولی شب قدری
مرا به دست خداوند میسپاری تو
اگر بناست بسوزم به هیزم فردا
قسم به چادر زهرا نمیگذاری تو
نخواستم بنویسم ولی نفهمیدم
چطور شد که نوشتم حرم نداری تو
نوشتم از سر این کوچه رد مشو اما
نگاه کردم و دیدم چگونه داری تو .....
.... تلاش میکنی از مادرت جدا نشوی
تلاش میکنی او را حرم بیاری تو
میان کوچه به دنبال توست مادر تو
میان کوچه به دنبال گوشواره تو
مگر چه دیدهای از زندگیت سیر شدی
چقدر زود شکسته شدی و پیر شدی