خليج فارس و ناسيوناليسم عربي

آبراهي كه ايران را از شبه جزيره عربستان جدا مي‌‌كند براساس تمامي اسنادتاريخي ـ جغرافيايي از دوران باستان تا دورة معاصر و همچنين بيانيه‌هاي سازمان ملل متحد (مصوب 5 مارس 1975 و 1 ژانويه 1999 آمريكا) خليج فارس ناميده شده و حتي در تمامي منابع تاريخي و جغرافيايي عربي كه پيش از دهة 1960 آمريكا نوشته شده و يا به چاپ رسيده است از عنوان بحر فارس يا خليج‌الفارسي و غيرعربي استفاده گرديده است
دوشنبه، 29 مهر 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خليج فارس و ناسيوناليسم عربي
خليج فارس و ناسيوناليسم عربي
خليج فارس و ناسيوناليسم عربي

نويسنده: مهدي صلاح

آبراهي كه ايران را از شبه جزيره عربستان جدا مي‌‌كند براساس تمامي اسنادتاريخي ـ جغرافيايي از دوران باستان تا دورة معاصر و همچنين بيانيه‌هاي سازمان ملل متحد (مصوب 5 مارس 1975 و 1 ژانويه 1999 آمريكا) خليج فارس ناميده شده و حتي در تمامي منابع تاريخي و جغرافيايي عربي كه پيش از دهة 1960 آمريكا نوشته شده و يا به چاپ رسيده است از عنوان بحر فارس يا خليج‌الفارسي و غيرعربي استفاده گرديده است. با اين وجود كوشش‌هاي چندي پس از دهة 1960 آمريكا از سوي برخي از افراطيون ملي‌گراي عربي براي تغيير نام خليج فارس به خليج‌العربي صورت گرفته كه پايه و اساس علمي نداشته و ندارد اين در حالي است كه افراطيون ملي‌گراي عرب هرگز سعي بر احياء نام قديمي درياي احمر به خليج‌العربي نداشته‌اند.
چنين بنظر مي‌رسد كه تلاشهاي بعمل آمده براي تغيير نام خليج فارس به خليج عربي ارتباط تنگاتنگي با پديدة استعمار و نفوذ آن در جريان ناسيوناليزم عربي دارد كه اين جريان را در مسير اهداف و آرمانهاي خود بكار گيرد. هم‌آوايي محافل استعماري غربي با تغيير نام خليج فارس پديده‌اي نيست كه بتوان به سادگي از كنار آن عبور كرد. اتحادية اروپا در پايگاه اينترنتي خود از نام مجعول «خليج عرب ـ فارس» استفاده مي‌كند. تعداد قابل توجهي از اروپائيان پسوند اين آبراهه را حذف كرده‌اند و آنرا «خليج» مي‌خوانند خصوصاً راديو «بي‌بي‌سي» در بخش‌‌هاي خبري خود همواره تلاش بر آن دارد كه تنها از واژه «خليج» استفاده كند و اين در حالي است كه مقامات سياسي بريتانيا پذيرفته‌اند كه نام اين آبراهه همان نام تاريخي و قديمي آن «خليج فارس» است. نامي كه از حدود 2600 سال پيش باستناد منابع تاريخي و جغرافيايي از اصالت برخوردار است. انجمن ملي جغرافيا (National Geogrtaphysociety) كه مقر آن آمريكا است اخيراً براي نخستين بار اين نام جعلي را بكار برد. در سايت وزارت دفاع كانادا نيز از اين نام جعلي استفاده شده است. نكتة تأسف بارتر اينكه كشورهاي حاشيه‌ خليج فارس به شدت از ورود نقشه‌هايي كه نام «خليج فارس» دارد جلوگيري مي‌كنند در صورتي كه نقشه‌هايي كه با عنوان جعلي خليج‌العربي چاپ شده به وفور يافت مي‌شود و در گوشه و كنار اين كشورها به فروش مي‌رسد.
بي‌ترديد اگر تلاش‌هاي گسترده محافل رسمي و غير رسمي ايراني و علمي نبود در مقابل اين هجوم هدفدار كه مؤيد پيوند استعمار با ناسيوناليزم افراطي عربي (پان عربيسم ناصري) است شايد در آتيه‌اي نه چندان دور اين تحريف در بيانية بعدي سازمان ملل متحد، جنبة رسمي و بين‌المللي به خود مي‌گرفت.
مقاله حاضر بر آن است در ابتدا مختصر تاريخچه خليج فارس را به ياري اسناد و منابع تاريخي و جغرافيايي ذكر، آنگاه مفهوم ناسيوناليزم را مورد بررسي قرار دهد. سپس مراحل چهارگانة جنبش ناسيوناليزم عربي را به كنكاش بنشيند تا اين فرضيه را ثابت كند كه «بين تلاش‌هاي ناسيوناليزم افراطي عربي براي تغيير نام «خليج فارس» به خليج العربي و محافل استعماري غرب ارتباطي تنگاتنگ و هدفدار وجود دارد.»
ضمناً از آنجا كه پرداختن به جريان شووينيزم ايراني عصر رضاشاه كه در ايجاد زمينة افراطي‌گري ناسيوناليزم غ = عربي بي‌تأثير نبود بر حجم مقاله بيش از اين مي‌افزود به مختصر اشاره‌اي در اين خصوص و با ارجاع به تحقيقات جديد در اين زمينه بسنده شده است. با آن اميد كه اين مقاله توانسته باشد شمه‌اي از واقعيات تاريخي بخش مهمي از تاريخ ايران زمين را تبيين نمايد.

مختصر تاريخچه نام خليج فارس

خليج فارس ارمغان زلزله عظيمي است كه در دوره سوم زمين‌شناسي شكل گرفت. اين خليج درياي كم عمقي است كه در حاشيه غربي اقيانوس هند واقع شده است و بين شبه جزيره عربستان و جنوب شرقي كشور ايران قرار دارد. با مساحت تقريبي 000/240 كيلومتر مربع. بيشترين عمق خليج فارس مربوط به سواحل ايران است كه شايط عبور و مرور جهت كشتي‌هاي پهن‌پيكر را فراهم مي‌سازد واز اين رو موقعيت ايران در ارتباط با سواحل و جزاير خصوصاً تنگة هرمز فوق‌العاده سوق‌الجيشي و استراتژيك است.
اين خليج قبل از تسلط آريائيها بر فلات ايران و بر طبق كتيبه‌اي از آسوريان Narmarratu كه به معني رود تلخ است نام داشته و در كتيبة داريوش كه در تنگة سوئز (ترعه سوئز) يافته‌اند، عبارت درايه تيه‌هچاپارسا آئي‌تي1 يعني دريايي كه از پارس مي‌رود كه همان خليح فارس ناميده شده است. 2 در زبان يوناني عبارت پرسيكوس سينوس3 به معناي درياي پارس است.
در منابع دوران اسلامي نام خليج فارس يا بحر فارس به كرات ذكر شده است از جمله در كتاب مختصر كتاب‌البلدان تأليف در 279 ق از بحر فارس كه به بحر هند پيوسته است نام برده شده است. 4 اصطخري5 نيز در كتاب مسالك‌الممالك خود كه براساس كتاب صورالاقاليم ابوزيد بلخي است از حدود جغرافياي پارس نام برده است.
ابوالحسن علي‌بن الحسين بن علي مسعودي در مروج‌الذهب در التنبيه و الاشراف از درياي پارس نام مي‌برد6 و در مروج‌الذهب چنين مي‌گويد:«از اين دريا كه درياي هند يا حبشي باشد خليجي ديگر منشعب مي‌شود كه درياي پارس است» و در التنيبه و الاشراف درباره حدود عراق به درياي پارس اشاره مي‌كند. ابوريحان بيروني دانشمند قرن پنجم نيز هم از واژه درياي پارس استفاده مي‌كند هم از خليج پارس7 حاجي خليفه صاحب كتاب مشهور كشف‌الظنون در كتاب ديگر خود «جهان‌نما» در جغرافياي عالم كه به تركي تأليف شده است به اين دريا كه در مشرق واقع شده است خليج فارس مي‌گويد. 8 به نقل از پيروز مجتهد‌‌زاده از قرن دهم تا قرن حاضر عبارت درياي فارس به تدريج جاي خود را در ادبيات جغرافياي عرب و اسلامي به عبارت خليج فارس مي‌دهد.» 9 در نقشه‌هاي موجود جغرافيايي نيز همواره خليج‌الفارسي و يا Persian Gulf و خليج فارس به وفور به چشم مي‌خورد. از اينرو تلاش مؤسسه نشنال جئوگرافيك در بكارگيري نام مجعول خليج عربي و اطلاق جزاير تنب بزرگ، كوچك و ابوموسي به جزاير اشغال شده توسط ايران، دقيقاً‌ بر‌خلاف اسناد و مدارك تاريخ از قديم‌الايام تاكنون مي‌باشد و هدفي جز ايجاد تفرقه بين ايران اسلامي از يكسو و كشورهاي عربي خصوصاً در حوزه خليج فارس تعقيب نمي‌كند و در راستاي طرح صهيونيستي امريكايي خاورميانه بزرگ تنظيم شده است. هر چند بدنبال اعتراضات به حق مسئولين و محافل علمي و مردمي اين مؤسسه درصدد اصلاح خطاي هدفدار خود برآمد اما اين به منزله پايان ماجراي محافل آمريكايي ـ صهيونيستي و پان عربيست‌هاي افراطي نيست. خاصه آنكه ناسيوناليزم افراطي هنگاميكه با استعمار پيوند مي‌خورد ديگر اسناد و مدارك نمي‌شناسد و حتي منكر استناداتي مي‌گردد كه در تاريخ و فرهنگ خويش تنظيم شده است. از اينرو تلاش مي‌كند حقارت‌هاي خود را هر از چند گاه در پوشش برانگيختن احساسات قومي خود پنهان سازد. في‌الواقع اگر اين جريان افراطي قصد زنده كردن ميراث تاريخي و فرهنگي و جغرافيايي خود را دارد باستناد منابع متقن تاريخي مي‌تواند هم از حقوق حقه خود بر فلسطين اشغال شده توسط صهيونيست‌ها بهره گيرد و هم درياي احمر را به نام تاريخي خود «خليج العربي» بخواند تا تشفي خاطري براي عقده‌هاي فرو خورده خويش باشد. باستناد منابع تاريخي و جغرافيايي دريايي كه امروزه آنرا بحر احمر مي‌خوانند در زبان يوناني آنرا سينوس آرابيكوس (Sinus Arabicus) يعني خليج عربها مي‌گفتند. در كتاب حدود العالم من المشرق الي المغرب ـ مؤلف آن ناشناخته است ـ صراحتاً خليج‌العربي آمده است: «خليجي ديگر هم بدين پيوسته به رود بناحيت شمال فرود آيد تا حدود مصر و باريك گردد تا آنجا كه پهناي او يك ميل گردد آنرا خليج عربي مي‌خوانند و خليج ايله نيز خوانند و خليج قلزم نيز خوانند.»10 در كتاب جهان‌نما حاجي خليفه كاتب چلبي نيز بر درياي احمر عبارت «سينوس آرابيكوس» اطلاق شده است. 11 به اين ترتيب در استنادات متعدد تاريخي و جغرافيايي قديم اعم از يوناني، ايراني و خصوصاً عربي همواره نام درياي پارس و يا خليج پارس به كرات ذكر شده و نقشه‌هاي جغرافيايي از قديم‌الايام تاكنون نيز به اين مهم اشاره كرده‌اند و هويت تاريخي و فرهنگي خليج‌فارس مسلم و خدشه‌ناپذير است اما همچنانكه گفته شد وقتي پاي تعصبات افراطي ناسيوناليست به ميان آيد اسناد نمي‌شناسد.

مفهوم ناسيوناليزم

ناسيوناليزم12 به مفهوم مدرن آن مبتني بر چارچوب جغرافيايي مشخص و فرهنگ و زبان و قوميت مشترك است كه در فرهنگ ديني و سنتي خاورميانه چندان سابقه نداشته است. محققان بر سر ريشه‌هاي تاريخي ناسيوناليزم اختلاف نظر دارند. گروهي از محققان تحت عنوان ابزار گرايان شامل موقعيت‌گرايان13 و نوگرايان14 بر اين اعتقادند كه اين پديده محصول دوران مدرن است در حالي كه كهن‌گرايان بر اين اعتقادند كه ناسيوناليزم به عنوان يك پديده طبيعي جهان شمول ريشه در تاريخ كهن‌دارد. اين عده كه افرادي مانند «ادوارد شيلز» و «كليفورد گيرتر» در رأس آنها قرار دارند بر اين استدلال تكيه مي‌كنند. تعريف كهن‌گرايان از ناسيوناليزم بيشتر مبتني بر پيوندهاي خويشاوندي قومي است كه با تغيير و تحول در شرايط از بين نخواهد رفت. در مقابل ره‌يافت‌هاي نوگرايان كه بيشتر از سوي متفكران ماركسيست مطرح شده قوميت و ناسيوناليزم را به دوران سرمايه‌داري نسبت مي‌دهند. از نظر والرشتين نه فقط قوميت و نژاد بلكه ملت و ناسيوناليزم نيز محصول نظام جهاني سرمايه داري و همگي ساخته‌هاي سرمايه‌داري تاريخي است. هابسباوم در ميان متفكران غير ماركسيست ناسيوناليزم را يك موجوديت كهن و غير‌قابل تغيير اجتماعي نمي‌داند، بلكه ‌آنرا منحصراً متعلق به دوران ويژه و تاريخي اخير مي‌داند. او بر اين باور است كه «ره يافت ژنتيك به قوميت كاملاً نامربوط است، زيرا مبناي يك گروه قومي به عنوان يك سازمان اجتماعي، بيشتر فرهنگي است تا بيولوژيك»15
در اينكه ناسيوناليزم به مفهوم مدرن آن محصول عصر مدرن و خصوصاً پس از انقلاب كبير فرانسه است ترديد وجود ندارد اما اين حقيقت كه عامل و يا عوامل اصلي ناسيوناليزم در كشورهاي غير‌سرمايه‌داري و در كشورهاي باصطلاح جهان سوم چيست؟ نكته‌اي است كه كمتر مورد توجه متفكران واقع شده است و يا چه تفاوتي ميان ناسيوناليزم اروپايي و آسيايي و آفريقايي وجود دارد؟ روي همين سبب است كه عده‌اي مانند «آنتوني اسميت» بر اين اعتقادند كه براي تبيين ناسيوناليزم و قوميت بايد ديدگاهي بين كهن‌گرايي و نوگرايي رابرگزيد. درست است كه ديدگاه كهن‌گرايي براي درك مباني عاطفي قوميت و بقاي علايق قومي مفيد است اما اين مسئله تبديل اين مباني را به يك تحول اجتماعي كه بي تأثير از عوامل اقتصادي و سياسي نيست از نظر دور مي‌دارد. همچنانكه ديدگاه مدرن به قول اسميت اين ايراد را دارد كه به لحاظ تاريخي كم عمق است.
اسميت جمع بين اين دو مكتب را چنين تبيين مي‌كند كه «ناسيوناليزم به عنوان يك جنبش سياسي، محصول مدرنيته است اما قوميت يك بعد تاريخي ماقبل مدرن نيز دارد.» 16 به تعبيري ديگر ناسيوناليزم در گذشته بيشتر مبتني بر پيوستگي‌هاي قومي است در حاليكه در عصر مدرن علاوه بر داشتن اين ويژگي، مفهوم سرزميني نيز بر آن اضافه مي‌شود و تلاش براي تشكيل دولت نوعي هويت جمعي سياسي شده را ايجاد مي‌كند و به تعبيري، قوميت سياسي مي‌شود.سياسي شدن قوميت تابع شرايط و عوامل خاصي است. ضعف مركزيت سياسي براي اعمال حاكميت بر قوميت‌ها، تجمع قوميت در مرزهاي يك كشور، تحريك احساسات قومي از سوي عوامل خارجي و احساس همبستگي آگاهانه تنها بخشي از اين شرايط و عوامل است كه پديدة قوميت به مفهوم كهن را در عصر جديد مبدل به ناسيوناليزم حتي افراطي مي‌كند. حال با اين مقدمه بر مفهوم ناسيوناليزم به بررسي ظهور ناسيوناليزم عربي و عوامل آن مي‌پردازيم:

ظهور ناسيوناليزم عربي و عوامل آن:

همچنانكه گفته شد ناسيوناليزم به عنوان يك جنبش سياسي محصول مدرنيته است و براي ظهور آن عوامل چندي از جمله آگاهي و احساس همبستگي و تلاش جمعي در شرايطي خاص دخالت دارد. هر چند در ميان اعراب ناسيوناليزم به مفهوم قوميت‌گرايي و تعصبات شديد قومي بر طبق قرآن و منابع تاريخي17 مسبوق به سابقه‌اي بس طولاني است و حركتي است درون قبيله‌اي نه براي قبيله اما تا اواخر قرن نوزدهم ميلادي ـ‌ يك قرن پس از انقلاب كبير فرانسه ـ به شكل‌گيري ناسيوناليزم منجر نشد. بر طبق نظر آلبرت حوراني «ناسيوناليزم و بيداري عربي هنگامي ظهور كرد و نمودار شد كه جهان عرب مورد نفوذ فرهنگي و تجاوز نظامي غرب واقع شد» 18 اشاره حوراني به حمله ناپلئون به مصر به عنوان يكي از پاشانشين‌هاي امپراطوري عثماني است كه منجر به ظهور حس همبستگي سياسي اعراب گرديد به گونه‌اي كه از صحراي ليبي نيز گروهي از قبايل به ياري مردم مصر شتافتند. همچنانكه ادامه عمليات ناپلئون در منطقه شامات اين حس همبستگي را در ميان اعراب كه متعاقباً به اين حس همبستگي عربي، «ناسيوناليزم عربي» اطلاق شد افزود. 19 علاوه بر اين، اين حمله ضعف و فتور امپراتوري عثماني را براي اعراب آشكار ساخت و آنان به اين مهم پي بردند كه ضعف امپراتوري موجبات افزايش خطرات ناشي از نفوذ سياسي ـ اقتصادي و فرهنگي اروپا در سرزمين‌هاي عربي خواهد گرديد. بنابراين روشنفكران عرب به تدريج به اين باور رسيدند كه تنها راه نجات سرزمينهاي عربي از سلطه اقتصادي، سياسي و فرهنگي غرب و آگاه از سلطه امپراتوري همبستگي امت واحده عرب و رسيدن به استقلال سياسي است.
نخستين تلاش‌ها براي استقلال سياسي و ايجاد يك هويت مستقل از سيطره امپراتوري از مصر آغاز شد. قيام قاهره و روي كارآمدن محمد‌علي پاشا در 1807 م. خصوصاً پس از ناكامي نيروهاي انگليسي اين باور را در مردم ايجاد كرد تا خود را از سيطره سياسي امپراتوري آزاد نمايند به همين سبب پاشاي ترك و دولت امپراتوري عثماني پس از اين تاريخ نتوانست حاكميت خود را بر مصر اعمال دارد.
مصري‌ها كه تلاش داشتند وحدت عربي را در چهارچوب يك امپراتوري جديد عربي در مناطق عرب‌نشين و عرب‌زبان عثماني از طريق حمله به شامات در نيمه نخست قرن نوزدهم تحقق بخشند در كشاكش رقابت‌هاي استعماري انگلستان و فرانسه و با پذيرش پيمان لندن در 1840 ميلادي به محمد‌علي پاشا، ناكام ماندند. هر چند تلاش و تكاپوي مصريان در اين برهه را نمي‌توان صرفاً در راستاي جنبش ناسيوناليزم عربي تفسير و تحليل نمود اما رخنه انديشه‌هاي سياسي ليبراليستي غربي در لبنان و سوريه و در نتيجه ظهور متفكران عرب در اين دو منطقه، زمينة ظهور ناسيوناليزم عربي را فراهم ساخت.
فعاليت‌هاي ميسيونرهاي مذهبي، بخصوص ميسيونرهاي آمريكايي و فرانسوي و تأسيس مدارس جديد در شهرهاي بيروت، دمشق، حلب و بسياري از شهرهاي ديگر سوريه و لبنان و بالاخص تأسيس كالج پروتستان سوريه20 و دانشگاه يسوعي سن ژوزف21 توسط ميسيونرهاي آمريكايي و فرانسوي در بيروت موجب شد تا بسياري از متفكران بعدي عرب در فضاي فرهنگي و سياسي اين مؤسسات، ناسيوناليزم را به شيوه جديد آموزش ببينند كالج پروتستان سوريه كه متعاقباً دانشگاه آمريكايي بيروت22 شهرت يافت بيشترين نقش را در تربيت جوانان ناسيوناليست عرب بر عهده داشت. روي همين سبب است كه برخي از محققان و مورخان با ارائه اسناد و مدارك ثابت مي‌كنند كه مراكز ميسيونري مسيحي و مسيحيان نقش ويژه‌اي در شكل‌گيري انديشه ناسيوناليست عربي داشته‌اند. 23 هر چند فعاليت‌هاي ميسيونرهاي مذهبي مسيحي را نمي‌توان درشكل‌گيري و شروع جنبش ناسيوناليزم عربي در ميان اعراب مسلمان ناديده انگاشت اما احساس ترس آنان از لطمه وارد شدن به ارزش‌هاي ديني در سايه فعاليت‌هاي اين ميسيونرها زمينه ترويج ناسيوناليزم را در ميان مسلمانان حتي غير‌عرب تقويت كرد.
جريان تنظيمات در امپراتوري عثماني، خصوصاً در دورة عبدالحميد ثاني خود عامل ديگري براي ترويج انديشه‌هاي ناسيوناليستي در جامعه عرب مسلمان گرديد. فعاليت‌هاي فرهنگي مسيحيان سوريه و لبنان كه به تمدن غرب و جاذبه‌هاي آن متفاوت از ساير اعراب مي‌نگريستند و تحصيل برخي از آنان در اروپا بويژه در فرانسه و آشنايي آنها با صنعت چاپ و يكي از مهمترين محصول اين صنعت يعني حرفه روزنامه‌نگاري، موجب شد تا انتشار نخستين روزنامه در لبنان و سوريه تأثير بسزايي در بيداري سياسي عربي بر جاي بگذارد.
دكتر «كرنليوس وانديك» ميسيونر معروف آمريكايي در آموزش سردبيران و روزنامه‌نگاران عرب مسيحي نقش ويژه‌‌اي داشت. فعاليت‌هاي وي باعث شد تا نسلي از متفكران عرب مسيحي از قبيل يعقوب صروف، شبلي شميل، جرجي زيدان تربيت شوند و بتوانند جريان ناسيوناليزم عربي را حتي در ميان مسلمانان و اتحاد آنان در برابر امپراتوري عثماني، سازماندهي كنند. 24
به نقل از حميد عنايت، حمايت عثماني از كشتار 1860 م. مسيحيان لبنان سرانجام پاي قدرتهاي استعماري اروپايي خصوصاً فرانسوي‌ها را به منطقه كشاند و با دخالت فرانسويان در 1861م لبنان منطقه‌اي خودمختار شد و مسيحيان عرب براي مقاومت در برابر عثماني، نداي يگانگي عربي را سردادند و از اعراب مسلمان و مسيحي خواستند جهت احياء امت عرب اختلافات مذهبي و فرقه‌اي راكنار گذارده متحده شوند. بنابراين فعاليت‌هاي اعراب مسيحي امپراتوري از يك طرف و تلاشهاي مسيحيان حوزه بالكان و ديگر اتباع امپراتوري در اين حوزه از سوي ديگر، احساسات ناسيوناليستي را به ساير اعراب منتقل كرد. 25
در پي يك چنين وضعيتي ـ همچنانكه متعاقباً خواهد آمد ـ احساسات ناسيوناليستي مسيحي عربي در اين برهه درصدد برآمد نظر مسلمانان ليبرال را به سمت خود جلب نمايد. تلاش روشنفكران عرب مسيحي همچون «پطرس بوستاني» و به خصوص نجيب عازوري از طريق احياي زبان و فرهنگ عرب، در بالا بردن سطح آگاهي عموم اعراب نسبت به مسايل سرزمين‌شان و برانگيختن آنها به قيام جهت رهايي از قيد امپراتوري عثماني، بسيار مؤثر واقع شد. 26 به اين ترتيب ضعف امپراتوري عثماني در دفاع از مصر، تلاش‌هاي فرهنگي سياسي ميسيونرهاي مذهبي در سوريه و لبنان و تربيت اعراب مسيحي و ترويج انديشه‌هاي ناسيوناليزم توسط اين گروه و فعاليت‌هاي جريان‌هاي ناسيوناليستي در حوزه بالكان و تسلط قدرتهاي امپرياليستي بر امپراتوري عثماني و سرزمين‌هاي عربي و آشكار شدن ضعف اين امپراتوري دردفاع از اتباع خود، جامعة عرب را به سمت ناسيوناليزم سوق داد. اين جريان از ‌آغاز تا به امروز در ميان جامعه عرب مراحلي را طي نموده است كه به آن مي‌پردازيم:

مراحل ناسيوناليزم عربي

الف ـ مرحله اول جنبش ناسيوناليزم عرب
زوال فرمانروايي عثماني در نيمه دوم سدة هيجدهم ميلادي انديشه عدم مغلوبيت يك دولت مسلمان آن هم بدست بي‌دينان را با بن‌بست مواجه ساخت و خدشه‌دار نمود بنابراين اصطلاح‌طلبان درون امپراتوري را به چاره‌انديشي واداشت. درست است كه اتباع مسيحي امپراتوري نخستين كساني بودند كه به پژواكهاي اين زوال پاسخ دادند و مسير ناسيوناليزم را پيشة خود ساختند اما عدم همراهي اتباع مسلمان امپراتوري به منزلة شكست حقارت آميز اتباع مذكور تلقي مي‌شد لذا درصددبرآمدند عربيت را در جامعة عرب مسلمان ترويج نمايند. از جانب ديگر پيروزي ناسيوناليزم در حوزة بالكان كه از پشتيباني دول اروپايي برخوردار بود باعث شد تا «متفكران مسلمان از خطر زوال مداوم قدرت اسلامي ـ امپراتوري ـ آگاه شده و بردباريشان را در برابر استبداد سلطان كه به نام اسلام اجرا مي‌شد از دست دهند و زير نفوذ ليبراليزم و ناسيوناليزم اروپايي پذيرش اين انديشه‌ها را تشويق نمودند. به اميد آنكه امپراتوري عثماني توانش را دوباره بدست ‌آورد. 27 بنابراين هر چند كه نخستين مرحله در سير تكاملي ناسيوناليزم عربي به تحريك و تشويق روشنفكران عرب مسيحي شروع شد اما به اين معنا نبود كه روشنفكران عرب مسلمان خواهان جدايي سياسي از مركزيت امپراتوري باشند و يا جدايي حوزه دين از سياست را تعقيب نمايند. 28 عكس‌العمل اعراب در برابر زوال امپراتوري صرف‌نظر از عوامل داخلي، بيشتر به دليل سلطة خارجي ـ انگلستان و فرانسه ـ‌ بر شمال آفريقا، رنگ اسلامي ـ عربي داشت و كمتر به مسايل سياسي در رابطه با حكومت عثماني و مخالفت علني با آن مربوط مي‌شد. امااز نيمه دوم قرن نوزدهم نهضت بيداري عرب خصوصاًً در سوريه و لبنان شكل سياسي به خود گرفت. در اين رابطه همچنانكه گفته شد نقش متفكران مسيحي عرب در برانگيختن احساس عربيت قابل ذكر است. براساس نوشته‌هاي آنتونيوس اولين تلاش سازمان يافته ناسيوناليست‌هاي عرب در سال 1875م توسط پنج جوان مسيحي29 تحصيل‌كرده كالج پروتستان سوريه ـ دانشگاه آمريكايي بيروت ـ صورت گرفت كه با تشكيل يك انجمن مخفي در بيروت فعاليت خود را شروع كردند. اين انجمن كه علاوه بر بيروت در دمشق، طرابلس و صيدا نيز شعباتي داير كرد بر اين تلاش بود تا انديشه مليت و ناسيوناليزم را در اذهان مردم عرب جا بياندازد چرا كه مرزبندي موجود بين ساكنان امپراتوري از زاوية مذهب تفسير و تحليل مي‌شد و عرب و غير‌عرب مطرح نبود بلكه صحبت از مسلمان و مسيحي بود بر همين اساس زدودن مرزبندي از طريق مذهب و جايگزيني آن براساس نژاد ـ عرب و غير عرب ـ استراتژي اصلي انجمن مذكور بودكه از طريق گسترش زبان و ادبيات عرب وارد عمل شدند ـ تسلط تركها بر امپراتوري و مطرح شدن حقوق امت عرب در امپراتوري به تدريج زمينه سست شدن مرزبندي مذكور ـ‌مذهبي ـ را فراهم ساخت. ارتباط انجمن مخفي بيروت با لژهاي فراماسونري موجب شد تا برخي از مسلمانان مرتبط با اين لژها خصوصاً در بيروت قول مبارزه با تركها را به رهبران انجمن بيروت بدهند. 30 اما عليرغم اين قول مساعدت، جامعه مسلماني عرب همكاري با امپراتوري مسلمان را در برابر مسيحيان هم‌وطن خود ترجيح مي‌داد. هر چند به نقل از خدوري متفكران مسلمان با آگاهي از خطر زوال مداوم قدرت اسلامي بردباريشان را در برابر استبداد سلطان كه به نام اسلام اجراء مي‌شد از دست دادند، اما اين بدان معنا نبود كه خواهان جدايي سياست از مركزيت خلافت و يا جدايي حوزة دين از سياست باشند بلكه چنانكه عبدالرحمن كواكبي استدلال مي‌كند وحدت امپراتوري مي‌بايست حفظ شود منتهي تحت نظريه قديمي كه يكي از شرايط خلافت و خليفه را قريشي بودن ـ عربي بودن ـ‌ مي‌دانست، اداره شود. اين طرز تفكر مؤيد آن بود كه جريان ناسيوناليزم عربي در اين مرحله بيشتر رنگ اسلامي ـ عربي داشت. حتي نجيب عازوري مسيحي كه از رهايي عربها از فرمانروايي عثماني جانبداري مي‌كرد با مطرح كردن تقسيم‌بندي سرزمين‌هاي عربي، قسمت جنوبي اين سرزمين‌ها را با مركزيت عربستان به عنوان جايگاه خلافت اسلامي و هلال خصيب را به عنوان مركز دولت عربي غير‌ديني نوگرا (سكولار ـ مدرن) قلمداد كرد.31
با بررسي انديشه‌هاي كواكبي و عازوري چنين به نظر مي‌رسد كه انديشة ناسيوناليزم عربي تا انقلاب تركان جوان (1908 م) بين اسلاميت و عربيت در نوسان است و اتباع مسيحي سلطان بر اين تلاش‌‌اند تا با تشويق نوگرايان مسلمان عرب زمينه جدايي آنان از امپراتوري ترك عثماني، را فراهم، آنگاه از طريق ناسيوناليست‌هاي مسلمان عرب، زمينة گرايش به عربيت را در جامعة عرب آماده سازند و در نتيجه تلاش‌هاي اتحاد عرب و عثمان ـ حزب‌الاخاء العرب و العثمان ـ را خنثي سازند. در اين رابطه استبداد تركان جوان ـ ‌پس از بركناري عبدالحميد ثاني ـ به كمك گروه مذكور شتافت لذا مرحله جديدي در جنبش ناسيوناليزم عربي آغاز كه به آن مي‌پردازيم.
ب ـ مرحله دوم جنبش ناسيوناليزم عرب
چنانكه گفته شد انقلاب تركان جوان در تحقق اهداف ناسيوناليست‌هاي مسيحي عرب مبني بر تحريك حس قوميت‌خواهي عربي در جامعه مسلمان عرب، بسيار مؤثر واقع شد. هر چند در آغاز جنبش ناسيوناليزم ترك ـ پان تركيسم ـ «ملت را بر پاية زبان تعريف مي‌كرد»32 و حتي داعيه ليبراليزم نيز داشت و حتي برخي از پيشگامان آن بدليل در اختيار داشتن مناصب سياسي در سرزمين‌هاي عربي، مثل مدحت‌پاشا، طبق تعريف از ملت بيشتر بر پايه زبان، سياست ترويج زبان تركي در نظام تعليم و تربيت مناطق عرب‌نشين را اتخاذ كرده بودند تا حوزه جغرافيايي دولت آينده ترك رافراتر از تركيه فعلي گسترش دهند، يك چنين تلاش‌هايي موجب شد تا بين متفكران مسلمان عرب با متفكران مسيحي عرب كه از طريق گسترش فرهنگ و زبان عرب فعاليت‌هاي ناسيوناليستي خود را شروع كرده بودند، پيوند ايجاد شود.
نا اميدي اعراب از زندگي در سايه ليبراليزم ترك، رهبران مسلمان مسيحي و عرب را در حل اختلافاتشان پيرامون مؤتلفه‌هاي ناسيوناليزم عربي، به توافق نظر مصمم ساخت. اما در اين مرحله نه اعراب مسلمان و نه اعراب مسيحي، نمي‌توانستند پيشنهاد استقلال كامل از امپراتوري را مطرح سازند همين قدر كه بين جريان اسلامي ـ‌ عربي و دولت عثماني بواسطه سلطه تركان جوان (1908 م) فاصله افتاده بود خود بزرگترين پيروزي براي متفكران مسيحي عرب محسوب مي‌شد كه ناسيوناليزم را در حوزه جدايي دين از سياست تعقيب مي‌كردند. تأسيس حزب «لامركزيه الاداريه» در اواخر سال 1912 م در سوريه و طرح ديدگاههاي نو، در جريان ناسيوناليزم عربي، آغازگر مرحله جديدي در ناسيوناليزم عرب بود. حمله ايتاليا به ليبي و شروع جنگ‌هاي بالكان و تسخير مراكش بدست فرانسه زمينه فعاليت حزب مذكور را تقويت بخشيد و سياست اداره غير متمركز عثماني را براي حفظ سرزمين‌هاي عربي از خطر خارجي از سوي اعضاي برجسته اين حزب و ديگر اعضاي احزاب عربي همچون القحطانيه و به خصوص «جمعيت العربيه الفتاه» ـ‌جمعيت جوانان عرب ـ در پاريس، تكرار شد.
بدنبال افزايش فشار تركها بر اعراب، رهبران الفتاه در پاريس در 1913 م براي مقابله با سركوب عثماني طرح برپايي يك كنگره بزرگ را مطرح ساختند. حزب لامركزيه در قاهره از اين پيشنهاد و با حضور گسترده خود در اجلاس پاريس سرانجام ناچار ساختند تا دولت اتحاد وترقي ـ‌ ترك‌هاي جوان نماينده‌اي را ـ مدحت پاشا ـ به كنفرانس پاريس اعزام و خواسته‌هاي اعراب را مورد ملاحظه قرار دهد. در نتيجه مذاكرات بعمل آمده ناسيوناليست‌هاي عرب موفق به بيان درخواست‌هاي چند ماده‌اي با نماينده دولت تركان شدند كه اهم اين درخواست‌ها به شرح زير است:
1ـ زبان عربي به عنوان زبان رسمي پذيرفته شود.
2ـ خدمات سربازي اعراب به استان‌هاي عرب محدود گردد.
3ـ مشاركت اعراب در دولت ترك‌ها و ورود سه وزير به دولت تركان و به تعبير ديگر دولت دو مليتي ترك و عرب.
پذيرش اين توافق از سوي تركان هر چندپيروزي مهمي براي ناسيوناليست‌هاي عرب محسوب مي‌شد اما آنان را به سمت جدايي از امپراتوري سوق نمي‌داد. عدم پذيرش تقسيم مناصب از سوي دولت تركان را «آغازي بر فروپاشي عثمانيسم در داخل محافل بزرگ غير‌ديني»33 دانسته‌‌اند بنابراين مرحله ديگري در جنش ناسيوناليزم عرب آغاز شد كه به آن مي‌پردازيم.
ج ـ مرحله سوم جنبش ناسيوناليزم عرب
عدم پذيرش پيشنهاد حكومت دو مليتي ترك و عرب از سوي تركان جوان، خصوصاً رهبر برجسته آنان ـ شوكت‌پاشا ـ از يك طرف و شروع جنگ جهاني اول و سياست حمايت تركان از آلمان، امپراتوري را در وضعيتي قرار دادكه دول غربي در تحريك هر چه بيشتر اين جريان ناسيوناليستي خصوصاً در ارتباط با اعراب مسيحي، مصمم وارد عمل شوند و فروپاشي امپراتوري را از طريق تحريك احساسات استقلال‌طلبانه عربي، تسريع بخشند.
سركوبي فعالان جنبش ناسيوناليزم عرب در سوريه توسط جمال پاشا فرمانده عثماني راه هرگونه سازش را برطرفداران وحدت با عثماني، ‌مسدود كرد.ارتباط تنگاتنگ انگلستان با شريف حسين كه در حجاز داعيه رهبري معنوي اين جنبش را داشت، آغازگر تحول جديدي در سير اين جنبش به سمت وابستگي به قدرت‌هاي جهاني خصوصاًً انگلستان است. ناسيوناليزم عربي در اين مرحله، علاوه بر وابستگي به قدرت‌‌هاي استعماري «تحت تأثير انديشه‌هاي اروپايي ... ضرورتاً ليبرالي و در خصلت تقريباً غير‌مذهبي شد زيرا در برابر وحدت اسلامي واكنش نشان مي‌داد به اين ترتيب ناسيوناليزم عرب با و جود گستردگي عرصه، تحت تأثير اروپا، خصلتش را از يك جنبش مثبت به جنبش منفي تغيير داد... پس از جدايي از حاكميت عثماني، تحت سرپرستي بيگانه قرار گرفت، از اين پس ناسيوناليسم عرب خصلتي منفي به خود گرفت. زيرا نفوذ خارجي با ايجاد دولت‌هاي كوچك و ضعيفي كه آسان زير سلطه مي‌ماندند آنان را از وحدت موعود محروم كرد.» 34 به اين ترتيب ناسيوناليزم عربي به لحاظ خصيصه از يك طرف ضد ترك و از طرف ديگر غير‌مذهبي و از جانب سوم از حالت ملي خارج شده، ‌شكل طايفه‌اي به خود مي‌گيرد و از همه مهمتر آنكه استقلال خود را از دست مي‌دهد و تبديل به ابزاري در دست قدرتهاي خارجي مي‌گردد. با اين وصف امت واحده عربي كه آرمان اصلي ناسيوناليزم عربي بود مبدل به آرمان‌هاي طايفه‌اي ـ‌حزبي در جغرافياي كوچكي شد كه قرارداد سايكس پيكو35 بين بريتانيا و فرانسه سرنوشت ناسيوناليزم عرب را با ايجاد و تأسيس دولت‌هاي عربي تحت‌‌الحمايه بريتانيا ـ فرانسه رقم زد. خصوصاً بريتانيا با صدور اعلامية بالفور در حين حمايت از اين جنبش مبني بر جدايي از عثماني از طريق فروپاشي آن امپراطوري، مقدمه جدايي فلسطين از جغرافياي منطقه خاورميانه و فراهم ساختن مقدمات تأسيس دولت اسرائيل (1947 م) راه را بر اتحاد عربي كاملاً مسدود ساخت. من‌بعد اين جريان خصيصه ديگري نيز پيدا كرد كه ستيز برخي با صهيونيزم و سازش گروهي ديگر با اين پديده شوم ـ صهيونيزم ـ در خاورميانه بود و چون در آزاد‌سازي سرزمين‌هاي عربي و اسلامي ناكام ماند در تحريف اساسي جغرافيايي منطقه خصوصاً منطقه ژئوپلتيك خليج فارس برآمد تا شايد از اين رهگذر طرفي بربندد و حقارت ناشي از تفرق خود را فرافكني كند البته در اين فرافكني و ستيزش دولت استعماري انگليس نيز وي را جهت داد. در اينجا و در ادامه بحث مرحله چهارم اين بخش را مورد بررسي قرار مي‌دهيم.
د ـ‌ مرحله چهارم جنبش ناسيوناليزم عرب: (ناسيوناليزم نوين عربي)
چنانكه گفته شد جنبش ناسيوناليزم عرب به عنوان جرياني كه از نيمه دوم قرن 19 آمريكا در امپراتوري عثماني آغاز شد نه تنها خصيصة ضد ترك نداشت بلكه در پي اتحاد با عثماني به منظور مقابله با استعمارگران اروپايي بود. اما سياست نابخردانه تركان جوان در طي جنگ جهاني اول مبني بر حمايت از ‌آلمان از يك سو و مقابلة با رهبران ناسيوناليست عرب خصوصاٌ در سوريه، از سوي ديگر، زمينه فراهم شدن دخالت قدرت‌هاي اروپايي ـ‌ بريتانيا و فرانسه ـ در اين جنبش را فراهم ساخت. دخالت قدرت‌هاي خارجي بخصوص بريتانيا اهداف جنبش را در مسير آرمان‌هاي امپرياليستي تغيير داد و ضمن جلوگيري از اتحاد دردنياي عرب موجب تفرقه در جهان اسلام شد. از اولين ثمرات شوم اين تفرق فراهم شدن زمينة تثبيت دولت اسرائيل در قبلة اول مسلمين ـ قدس ـ بود. اغلب رهبران اين جريان، بي اتكا به انگلستان و يا فرانسه تشكيل دولت ندادند. اكتشاف چاههاي نفت در منطقه نيز بهترين انگيزه را براي دخالت قدرت‌هاي استعمارگر خارجي در جريان ناسيوناليزم عربي بدست مي‌داد. به همين سبب اين جنبش بجاي آنكه تمامي هم خود را مصروف مبارزه با دشمن جديد يعني صهيونيزم بكند و به عواقب سو‌ء ناشي از تشكيل دولت غاصب اسرائيل پي ببرد تحت تأثير القائات بيگانگان، در اين مرحله، خصيصة ايراني‌ستيزي را دنبال كرد. در راستاي ايراني‌ستيزي بود كه هويت ايراني خليج‌فارس از سوي نمايندة سياسي دولت انگلستان به خليج عربي تحريف شد. نامي كه تا اوايل دهة 1960 آمريكا در منابع جغرافيايي و اسناد تاريخي سابقه نداشت براي نخستين بار نمايندة سياسي انگليس بلگريو كه سي‌سال فتنه‌انگيزي‌هاي استعمار رادر منطقه رهبري مي‌كرد و داراي گرايش‌هاي ضد‌ايراني خيلي شديد بود، در كتاب خود نوشت: «خليج فارس كه اعراب آنرا خليج عربي مي‌گويند»36 در حاليكه هرگز تا آن زمان، اعراب به خليج فارس نام ديگري نداده بودند اما او فريبكارانه اين واژه را به اعراب آموخت و اعراب كه از سياست‌هاي استعماري «تفرقه بيانداز و حكومت كن» بريتانيا براي غارت منابع نفتي غافل بودند كوركورانه تقليد كردندگويي تمامي مشكلاتشان با تغيير نام خليج فارس به خليج‌العربي حل مي‌شد. پس از پاشيدن اين بذر توطئه توسط بيگانه نخستين رهبر عربي كه اين اصطلاح جعلي را بكار برد، عبدالكريم قاسم37 بود كه طي كودتايي در 1958 آمريكا در عراق بر سر كارآمده بود براي سوءاستفاده از احساسات عمومي اعراب نام جعلي «خليج‌‌العربي» را به جاي خليج فارس بكار گرفت با آن اميد كه بتواند توجه جهان عرب را از قاهره ـ پان عربيسم ناصر ـ به بغداد از طريق رهبري خود، عليه ايران منحرف سازد. اين اقدام حتي در عراق نتيجه‌اي بدنبال نداشت.
پس از آن بار ديگر انگليسي‌ها وارد عرصه تفرقه‌افكني شدند و روزنامة تايمز لندن اين اصطلاح جعلي را بكار برد. اقدام اين روزنامه در اوج پان عربيسم ناصر بود. روي همين جهت ناصر نيز از اين اصطلاح كاملاً جعلي و هدفدار، به واسطة اختلافاتي كه با شاه ايران ظاهراً بر سر شناسايي اسرائيل توسط دولت داشت، بهره برد. هر چند كه قبل از اين، ناصر حدود جغرافيايي دنياي عرب مورد نظر خود را از اقيانوس اطلس تا خليج فارس ترسيم كرده بود38 اين حقيقت انكارناپذير را منكر و نام جعلي خليج‌العربي را بكار برد.
اقدام ناصر چون با جريان ناسيوناليست افراطي عربي توأمان شده بود اثرات منفي خود را در شيخ‌نشين‌هاي خليج فارس گذارد. از آنجا كه وسيلة اجرايي سياست مصر خصوصاً طي سالهاي 65 ـ 1964 اتحاديه عرب بود39 براي نخستين بار در 13 اوت 1964 اين اتحاديه، نام مجعول خليج‌العربي را در يك سند رسمي ذكر كرد و بدنبال آن تصميم گرفت اين نام مجعول را در برنامه‌هاي درسي كليه كشورهاي عضو اتحاديه و مكاتبات رسمي بكار ببرد. عدم همراهي شيخ شارجه با تصميم اين اتحايه سرانجامي جز كودتا با دخالت مصر و اين اتحاديه عليه او در زمستان 1964 در پي نداشت. همچنين روزنامة مصري‌الاهرام در راستاي عربي نمودن خليج فارس ايران را متهم كرد كه جزيره ابوموسي را اشغال كرده است. 40
مطبوعات ايران دخالت‌هاي مصر طي سالهاي مذكور را با هوشياري دنبال مي‌كردند. به دنبال سفر عبدالخالق حسونه دبير كل اتحاديه عرب به خليج فارس روزنامة اطلاعات طي سرمقاله‌اي اين سفر را كه از آن بوي توطئه و تحريك نمودن شيخ‌نشين‌ها توسط مصر عليه ايران به مشام مي‌رسيد مورد نقد و بررسي قرار داد. اين موضع خصمانه ناسيوناليزم افراطي عربي به رهبري مصر عليه ايران از سال 1967 نخست بدليل شكست اعراب بويژه مصر در جنگ شش ‌روزه با اسرائيل و ديگر به دليل تغيير موضع دولت ايران مبني بر اينكه اسرائيل بايد اراضي اشغالي اعراب را به صاحبان آن بازگرداند، دگرگون شد. اين شكست همچنين موجب شد موضع خصمانه مصر عليه ايران در منطقه ژئوپلتيك خليج فارس براي مدتي تا انقلاب اسلامي تغيير كند. چرا كه شكست مصر از اسرائيل موجب كاهش نفوذ اين كشور در خليج فارس شد. از همه مهمتر انعقاد پيمان صلح جداگانه‌اي بين مصر و اسرائيل (كمپ‌ديويد) نفوذ مصر در كشورهاي عربي و تحريك احساسات ناسيوناليستي اعراب عليه ايران را ضعيف و با ايجاد رابطه بين سادات و شاه ايران، دغدغه اين تحريكات تا انقلاب اسلامي فروكش كرد. وقوع انقلاب اسلامي و احساس خطر جدي نسبت به انقلاب از سوي اغلب سران عربي و تحريكات بيگانگان خصوصاٌ دولت آمريكا عليه ايران و مأموريتي كه به صدام براي مقابله با انديشه راستين انقلاب داده شد فرصتي طلايي در اختيار مصر منزوي عليه ايران اسلامي براي دخالت در خليج فارس و تحريك احساسات ناسيوناليستي شيخ‌نشين‌ها براي اين كشور از طريق حمايت از صدام قرار داد. حسني مبارك رئيس جمهوري مصر اظهار داشت: «ميان امنيت مصر و امنيت خليج فارس رابطة مستقيمي قرار دارد و مصر به هيچ وجه شكست عراق و يا تهديد دولت‌هاي خليج فارس را تحمل نخواهد كرد.» 41
اهميت اقتصادي و ژئوپلتيكي خليج فارس براي دولت‌هاي فقير عربي از جمله مصر انگيزة لازم را براي كشوري كه زماني داعيه رهبري پان عربيسم را در كشورهاي عرب زبان داشت بدست مي‌دهد تا هر از گاهي كه شرايط براي دخالت مساعد است از دخالت‌هاي بيموردخودداري نورزد. لذا اين كشور كه همواره به دنبال رفع مشكلات خوش از طريق دلارهاي نفتي شيوخ منطقه است در اختلافات مرزي ايران و امارات بر سر جزاير تنب و ابوموسي چه به صورت انفرادي و چه در اجلاس (مصر و سوريه)2+6 اتحادية عرب بذر نفاق را عليه ايران اسلامي پاشيده است. همچنين «اين كشور نخستين كشور عربي است كه پيشنهاد كرد براي تصرف جزاير بايد به قواي خارجي متوسل شد»42 ديدار توطئه‌گرايانه حسني مبارك در دسامبر 1992 به كشورهاي منطقه خليج فارس از جمله امارات و ديدار با شيخ زايد بن سلطان آل نهيان و اظهارات تفرقه‌افكنانة وي عليه ايران و ديدار شيخ از مصر و بيانيه مشترك دو كشور مبني بر واگذاري جزاير به امارات و قطع روابط تمامي كشورهاي عربي با ايران و محاصره اقتصادي ايران و تقاضا از غرب بويژه كشورهايي كه با شيخ‌نشين‌هاي خليج فارس همكاريهاي امنيتي دارند مبني بر موضع‌گيري عليه ايران،43 دوره جديدي از مخالفت‌ها عليه ايران اسلامي تحت لواي پان عربيسم آغاز شد.
راديو قاهره تا ‌آنجا پيش‌رفت كه اقدام ايران را باحمله و اشغال كويت از سوي عراق برابر دانست و تهديد كرد كه با ايران بايد همانگونه رفتار شود كه با عراق در مورد كويت. 44 اما موضع‌گيري شيخ زايد بن سلطان آل نهيان رئيس امارات متحده عربي از روش رسانه‌هاي مصري مبني بر حل مسائل في‌مابين از طريق ديپلماسي45 آب سردي بر تكاپوهاي پان عربيسم مصري براي حل مشكلات اقتصادي خود بود. جايگاه اقتصادي و سياسي ـ فرهنگي ايدئولوژيكي ايران اسلامي در منطقه بخصوص با تحولات سالهاي اخير در سياست خارجي جمهوري اسلامي كه محور گفتگوي تمدنها قرار گرفته، مبني بر رفع ابهامات با كشورهاي منطقه و مواضع اصولي جمهوري اسلامي در برابر تحولات و مسائل منطقه همچون مسئله فلسطين، عراق، كويت، افغانستان عليرغم تلاش‌هاي توطئه‌گرايانه صهيونيزم و شووينيزم عربي، نه تنها صهيونيزم و پان عربيزم و امپرياليزم نتوانسته است منكر نقش سازنده و سرنوشت‌ساز جمهوري اسلامي ايران در ايجاد ثبات و امنيت منطقه گردد، بلكه در جريان اين تحولات بر نقش جمهوري اسلامي افزوده شده است. افزايش ارتباطات اقتصادي، سياسي فرهنگي جمهوري اسلامي ايران با دول همسايه از جمله شيخ‌نشين‌هاي خليج فارس و حتي تلاش‌هاي بعمل آمده براي تشنج‌زدايي در روابط ايران و مصر، عليرغم برخي فرازها و فرودها ـ حكايت از نوعي واقع‌بيني در ميان دنياي عرب نسبت به ايران اسلامي دارد.
نقش فعال جمهوري اسلامي ايران در كنفرانس‌هاي سران كشورهاي اسلامي، پيشرفت‌هاي فني و اقتصادي اين كشور و خصوصاٌ دستيابي به انرژي هسته‌اي صلح‌آميز مي‌رود تا نقش ايران را نه تنها در تحولات منطقه‌اي بلكه بين‌ المللي پررنگ‌تر سازد. به رغم تلاش‌هاي اخيرنشنال جئوگرافيك مبني بر تغيير نام خليج فارس ـ كه ناچار درصدد اصلاح آن برآمد ـ و پاسخ قاطعانه محافل علمي فرهنگي و مردم به اين تحريكات تفرقه‌افكنانه، زمينه‌هاي فراوان فرهنگي، مذهبي، اقتصادي سياسي و جغرافيايي بين ايران و ساير كشورهاي عربي حوزة خليج فارس مانع عمده‌اي بر سر راه تلاش‌هاي توطئه‌گران داخلي (پان عربيسم) و خارجي (آمريكا و متحدانش) است.
تحولات اخير در منطقه (اشغال عراق توسط آمريكا و متحدان وي) حضور روز افزون شركت‌‌هاي اقتصادي خارجي در خليج فارس نقش هارتلند (قلب زمين) را به خليج فارس بخشيده است. وجود منابع عظيم انرژي در اين منطقه و بازار عظيم اقتصادي آن انگيزه لازم را براي ايجاد توطئه و اختلاف از سوي قدرت‌هاي خارجي بويژه آمريكا بدست مي‌دهد تا هر از چند‌گاه با ايجاد بحران در روابط كشورهاي منطقه بويژه بين جمهوري اسلامي ايران و كشورهاي عربي حوزه خليج فارس هم از نقش فعال جمهوري اسلامي به عنوان الگوي توسعه اقتصادي و سياسي در منطقه بكاهدو هم حضور غير‌مشروع خود را در اين منطقه حساس و اقتصادي،46 توجيه نمايند. 47 و اين در حالي است كه ايرانيان و اعراب دو ملت قديم و ريشه‌دار در منطقه مي‌باشند و دين اسلام بر اين قدمت تاريخي، پيوستگي ايجاد كرده و جريان‌هاي افراطي ناسيوناليست چه به لحاظ داخلي و چه با تحريكات خارجي در هر دو كشور نمي‌تواند آنها را از پيوندهاي محكم تاريخي و اعتقادي جدا سازد. مشروط بر آنكه با بحران‌هاي موجود، برخوردي اصولي صورت گيرد و جريان‌هاي افراط‌گرايانه تحت هر لوا امكان بروز و ظهور نيابند.

پي نوشت :

1. Draya tya hacha parsa aity
2. نگاه كنيد به دكتر محمد‌جواد مشكور، «نام خليج فارس در طول تاريخ» وزارت اطلاعات و جهانگردي، اسفند ماه 2535، ص 7.
3. Persicus sinus
4. مختصر كتاب‌البلدان ابن الفقيه همداني باهتمام دي خويه طبع ليدن 1885،‌ص 8 ، كتابخانه دانشگاه تهران.
5. مسالك‌الممالك اصطخري طبع ليدن 1927 باهتمام استادي خويه ص 28.
6. مروج‌الذهب و معادن‌الجوهر، ابوالحسن علي‌بن حسين مسعودي، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ج 1، تهران بنگاه ترجمه و نشر كتاب 1344، ص 255.
7. التفهيم الاوائل صناعه التنحيم،‌به اهتمام جلال همايي تهران، 1318، ص 167.
8. جهان‌نماي كاتب چلبي طبع استامبول 1145 هـ . ص 78، كتابخانه تبريز.
9. كشورها و مرزها در منطقه ژئوپلتيك خليج فارس، ترجمه و تنظيم حميد‌رضا ملك‌محمدي نوري، دفتر مطالعات سياسي وزارت امور خارجه تهران، 1373، ص 25.
10. حدود العالم من المشرق الي المغرب، مؤلف ناشناخته، تهران، طهوري 1362، به كوشش منوچهر ستوده، ص 77.
11. كاتب چلبي، همان، ص 77.
12. Nationalism
13. Situationalists
14. Modernists
15. نگاه كنيد به دكتر حميد احمدي، قوميت و قوم‌گرايي در ايران، افسانه و واقعيت، تهران، نشر ني، چاپ سوم، 1382، فصل چهارم، صص 149 ـ 141.
16. احمدي، همان، ص 152.
17. قرآن كريم آيه 33 / احزاب و 154 / آل عمران و 50 / مائده و نيز مراجعه شود به الميزان تفسير القرآن، ج 16، ذيل آيه 33 / احزاب و مجمع‌البيان في‌تفسيرالقرآن، طبرسي، ج 1، ذيل ‌آيه 154 / آل عمران و التفسير الكاشف محمد‌جواد مغنيه، ج 3، ذيل آيه 50 / مائده و خطبه‌هاي 95، 133، 147، 191، 196، 198 نهج‌البلاغه علي (ع) و نيز مراجعه شود به مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمد پروين گنابادي و تاريخ يعقوبي، ج 1، ترجمه محمد ابراهيم آيتي، و جامعه‌شناسي ديني جاهليت قبل از اسلام، يوسف قضايي و بلوغ‌الارب في معرفه‌احوال العرب سيد‌محمد شكري آلوسي.
18. See. Albert Hourani, Syria and Lebanon, Oxford university Press London, 1954,p.97.
19. نگاه نيد به تاريخ عرب در قرون جديد، اثر لوتسكي ترجمه پرويز بابايي تهران انتشارات كتاب‌هاي جيبي 1356.
20. Syrian protestant college
21. Jesuitt universite saint – Joset.
22. American university of Beirut.
23. نگاه كنيد به «التبشير و الاستعمار في‌البلاد العربيه» اثر مصطفي خالدوي و عمر فروج، بيروت 1973 و نيز نگاه كنيد به «نگاهي به جنبش ناسيوناليسم عرب» اثر ضياءالدين احمد، ترجمه حيدر بوذرجمهر، تهران انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1365، ص 68.
24. ضياءالدين احمد، همان، ص 30 و ص 444 و ص 39 ـ 38.
25. نگاه كنيد به حميد عنايت «سيري در انديشيه سياسي عرب» تهران،‌اميركبير، 1363، ص 227.
26. همان، ص 228 ـ‌حميد عنايت اورا ـ‌ عازوري ـ نمودار همه اميدها و ناكامي‌هاي جنبش عربي در آغاز قرن بيستم مي‌داند. لازم به ذكر است كه نجيب عازوري را پدر ناسيوناليزم عرب نيز لقب داده‌اند چرا كه او اولين عربي بود كه خواستار جدايي كامل اعراب از امپراتوري عثماني شد و روح استقلال را در اعراب برانگيخت با اين حال به دليل اعتماد بيش از حد او به فرانسه و نيز سياست‌هاي خصمانه فرانسويان پس از جنگ جهاني اول در سوريه موجب شد تا بسياري از ناسيوناليست‌هاي عرب نسبت به وي بدگمان شوند.
27. نگاه كنيد به مجيد خدوي «گرايش‌‌هاي سياسي در جهان عرب» ترجمه عبدالرحمن عالم، دفتر مطالعات سياسي و بين‌المللي وزارت امور خارجه چاپ دوم، 1369، ص 21.
28. نگاه كنيد به ساطع‌الحصري «محاضرات في نشوء الفكر القوميه»: (سخناني پيرامون تكامل انديشه ناسيوناليزم) قاهره، 1951 آمريكا صص 175 ـ 165 كه مبين نقش متفكران مسيحي عرب در پيشگامي ناسيوناليزم عربي است. و نيز نگاه كنيد به:
George Antonius, the Arab Awakening, London 1938 (بيداري)
29. به نقل از آنتونيوس رهبران اصلي اين انجمن عبارت بودند از «فارس نمر، يعقوب صروف، ابراهيم اليازيجي، شاهين مكاريوس. در همين رابطه ناصيف اليازيحي كه با انتشار آثار خود متوجه احياي زبان عرب و حس قوميت در ميان اعراب بود. نقش ويژه‌اي داشت.
30. در مورد فعاليت‌هاي لژهاي فراماسونري در خاورميانه و شمال آفريقا نگاه كنيد به:
Robert Morris, Freemasonry in the holyland, New York, 1873.
همچنين به عبدالهادي حائري، «تاريخ جنبش‌ها و تكاپوهاي فراماسونري در كشورهاي اسلامي خاورميانه» انتشارات آستان قدس رضوي.
31. خدوري، پيشين، با كمي دخل و تصرف، ص 24.
32. نگاه كنيد به ژان پي‌ير در ينيك «خاورميانه در قرن بيستم» ترجمه دكتر فرنگيس اردلان، تهران انتشارات جاويدان چاپ اول، 1368، فصل اول، ص 29 به بعد.
33. نگاه كنيد به هشام شرابي «روشنفكران عرب و غرب» سالهاي تكوين 1914 ـ 1875، ترجمه عبدالرحمان عالم، دفتر مطالعات سياسي و بين‌المللي وزارت امور خارجه چاپ اول، 1368، ص 139 به بعد.
34. خدوري، پيشين، صص 29 ـ 27.
35. درينيك، همان، صص 82 ـ 78.
36. نگاه كنيد به دكتر ناصر تكميل همايون «خليج فارس»، دفتر پژوهشهاي فرهنگي، چاپ دوم، پائيز 1380، ص 77.
37. امثال عبدالكريم قاسم بي‌تأثير از زمينه سازيهاي شووينيست‌هاي ايران عصر رضاشاهي كه تلاش بر جدايي عنصر ايراني از اعراب مسلمان داشتند نبودند جهت اطلاع بيشتر نگاه كنيد به عبدالله شهبازي «نظريه توطئه» صعود سلطنت پهلوي در ايران و تاريخ‌نگاري جديد، تهران مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1377، از ص 170 به بعد.
38. نگاه كنيد به پيروزمجتهد زاده «كشورها و مرزها در منطقه ژئوپلتيك خليج فارس» ترجمه و تنظيم: حميد‌رضا ملك‌محمد نوري، دفتر مطالعات سياسي و بين‌المللي وزارت امور خارجه چاپ سوم، 1373، ص 20ـ 19.
39. در خصوص چگونگي شكل‌گيري اتحاديه عرب نگاه كنيد به ژان پي‌ير درينيك، همان، صص 175 ـ 173.
40. نگاه كنيد به اصغر جعفري ولداني «ژئوپلتيك جديد درياي سرخ و خليج فارس» دفتر مطالعات سياسي و بين‌المللي وزارت امور خارجه، ج اول، 1381، صص 191 ـ 188.
41. جعفري ولداني، همان، ص 208.
42. روزنامه جمهوري اسلامي، 28 شهريور 1371.
43. روزنامه ابرار، 3 شهريور 1371.
44. روزنامه جمهوري اسلامي، 13 مهر 1373.
45. روزنامه اطلاعات، 13 مهر 1373.
46. خليج فارس با 565 ميليارد بشكه نفت معادل 63% كل ذخاير نفتي شناخته شده جهان را در اختيار دارد و7/30 تريليون متر مكعب گاز طبيعي كه برابر 5/28 درصد كل ذخاير شناخته شده دنيا در اين منطقه اقتصادي است و مهمترين انبار انرژي جهان محسوب مي‌شود و براي كشورهاي غربي بويژه آمريكا اين منطقة جنبه حياتي دارد. «نگاه كنيد به پيروز مجتهد‌زاده، همان، صص 62 ـ 53» و اين در حالي است كه ارزش و اهميت اقتصادي خليج فارس تنها به منابع انرژي نيز محدود نمي‌گردد.
47. آمريكا در طرح نظم نوين جهاني و تحقق آن به رهبري اين كشور اهداف بلند پروازانه‌اي را در خاورميانه بخصوص خليج فارس دنبال مي‌كند از جمله تسلط بر منابع انرژي، مقابله با بنيادگرايي اسلامي، حل مسئله اعراب و اسرائيل به نفع اسرائيل، بدست گرفتن اقتصاد منطقه، تا به اين وسيله بتواند ضمن ايجاد اختلاف در امنيت اقتصادي كشورهاي رقيب به موقعيت برتر در نظم نوين دست يابد. ابزار داخلي آمريكا براي حضور ايجاد تنش و بحران در روابط في‌ مابين جمهوري اسلامي ايران و كشورهاي حوزه خليج فارس از يك سو و جلوگيري از اتحاد كشورهاي عربي از سوي ديگر است.





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط