اسطوره‌ای از یوگوسلاوی

ملانصرالدین هدیه‌ای را پس می دهد

روزی مردی روستایی به دیدن ملانصرالدین آمد و خرگوشی برای او تحفه آورد. ملا او را با خوشرویی به خانه‌ی خود پذیرفت و شامش داد و شب را در خانه‌ی خود خوابانید.
سه‌شنبه، 1 تير 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
ملانصرالدین هدیه‌ای را پس می دهد
 ملانصرالدین هدیه‌ای را پس می دهد

 

نویسنده: نادا چورچیا پرودانوویچ
مترجم: كامیار نیکپور
مهیار نیكپور


 

اسطوره‌ای از یوگوسلاوی

روزی مردی روستایی به دیدن ملانصرالدین آمد و خرگوشی برای او تحفه آورد. ملا او را با خوشرویی به خانه‌ی خود پذیرفت و شامش داد و شب را در خانه‌ی خود خوابانید.
بامداد فردا مرد روستایی از ملا خداحافظی كرد و به ده خود بازگشت. پس از هفته‌ای روستایی دوباره به خانه‌ی ملا آمد و مانند بار نخست از پذیرایی گرم و پر مهر ملا برخوردار شد.
چند روزی گذشت. روزی چند روستایی به در خانه‌ی ملا آمدند و در زدند. ملا در را باز كرد و پس از رد و بدل كردن سلام و علیك و تعارف‌های معمولی از آنان پرسید:
-آقایان كه باشند؟
مهمانان ناخوانده‌ی ناآشنا جواب دادند:‌«ما پسرعموی همان كسی هستیم كه خرگوشی برای شما هدیه آورده بود».
ملا از آنان دعوت كرد كه به خانه‌اش در آیند و آنان را با غذایی خوب پذیرایی كرد. آنان نیز كه خوب خورده و پذیرایی شده بودند فردای آن روز از ملا خداحافظی كردند و به ده بازگشتند. ملانصرالدین زندگی آرام خود را از سر گرفت، لیكن این آرامش چندان طول نكشید. سه یا چهار روز بعد دوباره در خانه‌ی ملا به صدا درآمد. ملا در را گشود و با دسته‌ای بزرگ از روستاییان روبه رو شد. ملا كه نمی‌توانست به یاد آورد كه آنها را قبلاً در جایی دیده است پرسید:
-آقایان محترم كه باشند؟
روستاییان پاسخ دادند: «ما همسایه‌ی دیوار به دیوار كسی هستیم كه خرگوشی برای شما هدیه آورده بود.»
ملا سری تكان داد و بعد تصمیم گرفت كه آنان را نیز با خوشرویی در خانه‌ی خود بپذیرد. پس همه‌ی آنان را به خانه‌ی خود برد و به غذایی لذیذ مهمانشان كرد و از پذیرایی و مهمانداری چیزی فرو نگذاشت. چون آنان از خانه‌ی او بیرون رفتند با خود اندیشید كه دیگر از مزاحمت روستاییان خلاص شده است. لیكن هنوز بیش از هفته‌ای نگذشته بود كه دوباره خانه‌اش پر از مهمانان ناخوانده شد. ملا نصرالدین عده‌ی آنان را بسیار یافت با این همه با خود گفت مهمان حبیب خدا است، و با ادب و مهربانی از آنان پرسید:
-آقایان محترم كه باشند؟
یكی از آنان پاسخ داد: «ما دوستان آن روستایی هستیم كه خرگوشی برایتان آورده بود. ما با او در یك دهكده زندگی می كنیم».
ملا گفت: «آه! خوش آمده‌اید و صفا آورده‌اید. خواهش می‌كنم تشریف بیاورید تو و بنشینید.»
همه‌ی آنان در سر سفره‌ای بزرگ نشستند. ملا آنان را، كه سرگرم پچ پچه بودند، در اتاق گذاشت، به آشپزخانه رفت و بزودی با كاسه‌ای بسیار بزرگ، كه پر از آب بود، و چند قاشق بازگشت. كاسه و قاشق‌ها را در سفره نهاد و از آنان خواهش كرد كه غذا میل كنند.
مهمانان كه خیره خیره به كاسه‌ی بزرگ نگاه می‌كردند گفتند: «ملا، این چه غذایی است؟»
ملا در جواب آنان گفت:‌«آه، دوستان من، این آب آبی است كه در آشپزخانه پس از پختن آبگوشت خرگوشی كه دوست شما به من هدیه كرده بود باقی مانده است.»
منبع مقاله :
چورچیا پرودانوویچ، نادا، (1382)، داستان‌های یوگوسلاوی، ترجمه كامیار و مهیار نیكپور، تهران: شركت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط