شاعر: سپيده كاشانى
گذر دارد زمان بر جاده شب سوگوار امشب
مه از غم كرده روى خويش پنهان در غبار امشب
چه افتاده است يا رب در حريم گنبد گردون
كه میريزند انجم اشك حسرت در كنار امشب
مگر كشتند در محراب آن دلداده حق را
كه دل در سينه مىگريد ز ماتم زار زار امشب
نسيم مويه گر غمگين به گوش نخل مىگويد
دوتا شد پشت چرخ از سوگ آن يكتاسوار امشب
ز تيغ شب پرستان در حريم مسجد كوفه
رخ فرزند قرآن شد ز خون سر، نگار امشب
على مولود كعبه حجت حق يار محرومان
به خون غلطيد و شد فارغ ز رنج و انتظار امشب
سوى معبود شد، زندانى زندان آب و گل
شد از «فزت و ربّ الكعبه» اين راز آشكار امشب
على در چاه غم فرياد زد تنهايى خود را
شنو پژواك آن را از وراى شام تار امشب
بنال اى همنوا با من سرشك از ديده جارى كن
كه خون مىگريد از اين قصه چاه رازدار امشب
گل گلزار مسكينان مگر شد از خزان پرپر
كه مىبارند اشك از ديده چون ابر بهار امشب
دگر آن ناشناس مهربان از در نمىآيد
كه بنوازد يتيمان را به لطف بىشمار امشب
دلا پرواز كن سوى نجف آن قبله دلها
سلام ما به بال شوق بر تا آن ديار امشب
بگو اى يار محرومان شب قدرت مبارك باد
تو را قدر آفرين داده است قدر بىشمار امشب
«سپيده» سر به درگاه على بهر شفاعت نه
مگر در پرتو لطفش دلت يابد قرار امشب