شاعر : قاسم رسا
كاش امشب را سحرگاهى نبود
صبح ماتمخيز و جانكاهى نبود
كاش امشب آن جنايتكار را
سوى محراب على راهى نبود
كاش گم مىكرد راه كوفه را
يا چنان ناپاك گمراهى نبود
شير حق پيوست در اين مه به حق
چون مبارکتر از اين، ماهى نبود
جز به درگاه خدا فرق على
جبههساى خاك درگاهى نبود
آنكه در دلهاى شب بهر نياز
بر كفش جز اشكى و آهى نبود
بر سپهر آفرينش چون على
آفتاب آسمان جاهى نبود
داشت آگاهى دلش از حال خلق
جز على مرد دلآگاهى نبود
پرچم اسلام كى گشتى بلند
گر پيمبر را يداللّهى نبود؟
پشت پا زد بر سر دنيا على
در خور كوهى پركاهى نبود
چون على بر مسند انصاف و عدل
پيشواى معدلتخواهى نبود
در رعيتدارى و فرماندهى
از على شايستهتر شاهى نبود
دمبدم با سوز دل گويد "رسا "
كاش امشب را سحرگاهى نبود