نویسنده: محمّدمهدی تهرانچی
این پهلوان فرزند خواجه جلالالدین فضلالله، یکی از بزرگمردان صاحب نفوذ و ثروتمند در ناحیه بیهق بوده که در باشتین، یکی از روستاهای بیهق، سکنی داشت.
پهلوان عبدالرزاق دارای چهار برادر بود به نامهای: امیر امینالدین که در خدمت ایلخان ابوسعید بود - امیر وجیهالدین مسعود - امیر نصرالله - امیر شمسالدین. آغاز پیشرفت و شهرت پهلوان عبدالرزاق، از هنگامی شروع میشود که برای کشتی پهلوانی، نزد ایلخان ابوسعید از او دعوت به عمل میآید.
توضیح اینکه سلطان ابوسعید، علاقهمند به ورزشهای رزمی بویژه کشتی بود و پهلوانی داشت به نام «علیسرخ» معروف به ابومسلم که در آن روزگار، کسی را یارای مقابله با او نبود. روزی ایلخان به امیرالدین گفت: گمان نمیکنم کسی در قلمرو ما پیدا شود که بر پهلوان علی فایق آید، امیر امینالدین گفت: من برادری در خراسان دارم که اجازه فرمایید برای کشتی با پهلوان علی دعوت شود. ایلخان از این پیشنهاد استقبال کرد و امیر امینالدین برای برادرش امیر عبدالرزاق پیغام فرستاد و او را به سلطانیه دعوت کرد.
پهلوان عبدالرزاق به سلطانیه آمد و قبل از کشتی با پهلوان علی سرخ، هنگام گردش در بازار سلطانیه، چشمش به کمانی بزرگ افتاد که از سقف بازار آویخته بودند. در آن روزها رسم بر این بود که پهلوانان معروف قویترین کمان را که از عهده کشیدن آن بر میآمدهاند، به سقف بازار میآویختهاند و مبلغی طلا یا نقره برای کشیدن آن، به جایزه مینهادهاند. چون عبدالرزاق در آن روز، از این امر مطلع شد، آن کمان را پایین آورد و کشید، و جایزه را دریافت نمود.
خبر آمدن عبدالرزاق، و ماجرای کشیدن کمان بازار، به گوش ابوسعید رسید و بسیار متعجب و خوشحال شد. بالاخره کشتی با پهلوان پایتخت، در حضور سلطان انجام شد و پهلوان عبدالرزاق بر پهلوان علی سرخ فایق آمد و شدیداً مورد توجه ایلخان قرار گرفت و از آن پس همراه برادرش امیر امینالدین، به خدمت دربار ابوسعید درآمد و وارد دستگاه دیوانی گردید.
پس از چندی که در خدمت سلطان بود، به او مأموریت داده شد، مالیات منطقه کرمان را دریافت کند. پهلوان به آن خطه عزیمت کرد، و پس از وصول مالیات در کرمان، خبر مرگز ابوسعید به او رسید (سال 736 هـ.) و او بدون مراجعت به سلطانیه، آهنگ زادگاه خود کرد. هنگامی که به باشتین قدم گذاشت از صد هزار دینار مالیات دریافتی، دیناری با خود نداشت، و همه را حیف و میل کرده بود.
در باشتین عدهای از ایلچیان علاءالدین محمد، وزیر طغاتیمورخان، دست به زورگویی و تعدی، برای جمعآوری مالیات زده، و حتی در حالت مستی، به نوامیس مردم دستدرازی میکنند. دو نفر از جوانمردان باشتین، به نامهای حسن حمزه و حسین حمزه، که برادر بودند، ایلچیان را با شمشیر، به جزای اعمالشان میرسانند. قضیه بالا میگیرد و علاءالدین محمد، عدهای را برای دستگیری برادران حمزه، به باشتین میفرستد. در این موقع پهلوان عبدالرزاق وارد باشتین میگردد.
پهلوان پس از اطلاع از ماجرا به دفاع از پسران حمزه به مقابله با فرستادگان علاءالدین محمد پرداخت و آنها را از باشتین بیرون راند، و چون میدانست آنها دستبردار نیستند از جمعآوری مردم غیور و جوانمردان آن سامان سپاه کوچکی فراهم کرد و برای مردم چنین توضیح داد:
«فتنهای عظیم در این مقام پدید آمد. اگر ما مساهله کنیم، کشته شویم. پس به مردی سرخود را بردار دیدن، هزار با بهتر که به نامردی کشته شدن.» (1)
این خیزش بالا گرفت و نام آن به «سربداران» معروف شد. لذا مردم ستمدیده اطراف، که اغلب از پیروان «شیخ حسن جوری» عارف انقلابی بودند، گرد پهلوان جمع شده و سپاهی جنگنده و با ایمان در برابر مغولان به وجود آوردند.
علاءالدین محمد همانطور که پیشبینی میشد، سپاهی را برای سرکوبی سربداران گسیل داشت. عبدالرزاق با آنها در نزدیکی قریهی مغیثه مصاف داد و آنها را در هم شکست و برای اینکه کار علاءالدین را یکسره کند، او را تعقیب کرد و در درّهی «شهرک نو» به آنها رسید. در این جنگ خواجه علاءالدین محمد کشته شد و اموال و خزائن او به دست سربداران افتاد.
پهلوان عبدالرزاق پس از تصرف سبزوار خطبه به نام خود خواند و اعلام استقلال کرد و مدت دو سال و چهار ماه حکومت نمود. علاوه بر سبزوار، رادکان - سلطان میدان - جوین - اسفراین - جاجرم و بیارجند را به تصرف خود درآورد.
در مورد چگونگی مرگ پهلوان مینویسند که او از بیوهی علاءالدین محمد در سبزوار خواستگاری کرد. چون آن بانو خود را از نظر خانوادگی همسنگ عبدالرزاق نمیدانست و از طرفی پهلوان، قاتل شوهرش بود، به این تقاضا جواب ردّ فرستاد و پس از آن از بیم عبدالرزاق از سبزوار به جانب توسط فرار اختیار کرد.
عبدالرزاق پس از آگاهی از گریختن بیوهی علاءالدین، یکی از برادران خود به نام امیر وجیهالدین مسعود را به تعقیب آن خاتون فرستاد. امیرمسعود پس از مدتی به آن بانو و ملازمان او دست یافت. آن زن نزد امیرمسعود زاری و التماس بسیار کرد و او را به دوستی مولا علیبن ابیطالب سوگند داد که از او درگذرد. مسعود که مردی با ایمان و جوانمرد بود او را واگذاشت و با دست خالی به خدمت برادر رسید.
پهلوان از کار برادر سخت برآشفت و به او سخنان ناسزا گفت، و هر چه امیرمسعود او را نصیحت میکرد که این کار برخلاف شرع و سیره جوانمردی است پهلوان به سخنان برادر توجه نداشت و عمل او را توهین به خود تمرّدآمر میدانست و همچنان به برادر دشنام و ناسزا میگفت. امیرمسعود هنگام سخن گفتن، اندک اندک به طرف پهلوان پیش آمد و ناگهان با یک حرکت سریع خنجر برکشید و برادر را از پای درآورد.
قتل امیر سربداران در حضور جمعی از نزدیکان و فرماندهان سپاه و با شرایطی صورت گرفت که همهی حاضران حق را به جانب امیرمسعود دادند. مسعود که در حکمرانی و عدالت و سپاهیگری دست کمی از برادر نداشت جای او را گرفت و پیکار سربداران را برای اجرای عدالت و دفع مغولان دنبال کرد و به موفقیتهای چشمگیری دست یافت.
از اعقاب پهلوان عبدالرزاق میتوان پهلوان حیدر قصاب و پهلوان حسن دامغانی را نام برد که بعدها به حکومت سربداران رسیدند. (2)
پینوشتها:
1. میرخواند، ج 5، ص 3 و 602. به نقل از قیام شیعی سربداران، تألیف یعقوب آژند.
2. برای اطلاع بیشتر از خیزش سربداران مراجعه کنید به : یعقوب آژند، قیام شیعی سربداران.
تهرانچی، محمّدمهدی؛ (1388)، ورزش باستانی از دیدگاه ارزش، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم