پهلوان اکبر خراسانی یکی از اعجوبههای دنیای کشتی و ورزش باستانی ایران است که درباره او سخن بسیار گفتهاند و نسبت به او قضاوتها و داوریهای ضد و نقیض بسیاری شده است.
گروهی او را پهلوانی بینظیر و احیا کننده ورزش باستانی و خلاف فنون کشتی میدانند و گروهی او را به خشونت و عدم گذشت و ناجوانمردی متهم میکنند؛ که البته این نظرات متضاد مبنی بر دلایلی است که باید مورد نقد و بررسی بیطرفانه قرار گیرد. لذا مطالعهی زندگینامه و دقت در کارنامهی ورزشی او میتواند در شناخت واقعی «اکبر» به ما کمک کند؛ آنگاه میتوان درباره اش به قضاوت نشست. کما اینکه بسیاری از قهرمانان و نامداران ورزشی و حتی جهانگشایان و پادشاهان و دانشمندان و امثال آنان از این امر مستثنی نیستند و همه آنها دارای نقاط قوت و ضعف نیز میباشند و داوری درباره آنها همگی میسر است که کارنامه زندگی آنان از هر بعد بررسی و نقد شود. برای به دست آوردن مأخذهای صحیح از زندگی پهلوان اکبر، از تحقیقات گرانقدر مرحوم بیضایی (1) و نوشتههای مرحوم بلور (2) که هر دوی آنها با پهلوان خاتمزاده (3)، ناپسری پهلوان اکبر، در ارتباط بودهاند و نوشتههای آقای نیکخو (4) دبیر ورزش دانشگاه در سالهای بعد از 1320 و گفتار بعضی از معمّرین ورزش باستانی که آنها نیز سینه به سینه خاطراتی را نقل میکنند استفاده نمودیم. امید که بتوان در این روند به نتایجی عادلانه دست یافت.
پهلون اکبر که بود؟
پهلوان اکبر فرزند پهلوان سلیم خراسانی است که گویا اجداد آنها از یزد به مشهد مهاجرت کرده بودند. پهلوان سلیم دارای پنج فرزند پسر بود به نامهای اکبر، عباس، کریم، غلامرضا باقر؛ که در میان آنها اکبر بیش از همه علاقهمند به ورزش و کارهای قهرمانی بود. او همراه پدر و برادرانش به زورخانه میرفت و از اوایل جوانی به رسم آن زمان جزء داشمشدیها و بزن بهادرهای شهر بود.هوش و قدرت بدنی فوقالعادهای داشت. در زورخانه مورد توجه مرحوم «پهلوان حاج سیدکاظم ضابط» قرار گرفت ضابط یکی از استادان فن کشتی بود که بسیاری از پهلوانان خراسان، پرورده تعلیمات او بودند. در عین حال یکی از خدام سرشناس حضرت رضا (علیهالسلام) بود. پهلوان ضابط هر وقت در حرم مطهر کشیک داشت اکبر به کمک او و راهنمایی زوار در حرم مشغول خدمت میشد. در آن زمان و حتی در سالهای اخیر دستههای عزاداری برای ورود به حرم مطهر و صحنها مخصوصاً از اول بازار سرشور و اول زنجیر (5) بین آنها درگیری به وجود میآمد. علت آن بود که بعضی از دستههای زوار و یا دستههای مجاور با قلدری راه را به دیگران میبستند. اینجا بود که داشمشدیها و پهلوانها، از جمله اکبر و برادران و رفقایش، برای رعایت نوبت دخالت میکردند، که منجر به زد و خوردهای دامنهداری میشد و بعضی اوقات شدیداً مضروب و مصدوم میشدند. بارها اکبر در این درگیریها با قمه و چاقو و امثال آن زخمهای مهلک برداشته بود.
در سال 1136 خورشیدی که قشون ایران برای تصرف شهر هرات هنگام عبور از مشهد عازم افغانستان بود، چند نفر از سپاهیان طبق رسم آن زمان علوفههای دکان علافی را برای اسبهاشان تصرف کردند و در نتیجه بین صاحب دکان و سپاهیان درگیری به وجود آمد. اکبر که در آنجا حاضر بود، به دفاع از دکاندار برخاست و با چوب قپان جمع زیادی از سپاهیان را مضروب کرد. چون افراد نظامی بتدریج زیاد شدند، اکبر از حلقه محاصره فرار کرد و چون میدانست هر کجا برود او را دستگیر خواهند کرد لذا در «بست حضرت رضا» متحصن شد.
حمزه میرزا والی خراسان حکم اعدام اکبر را صادر کرد و دستور داد او را از بست خارج نمایند. اکبر با کمک برادران و عدهای از دوستانش به جانب ترکمن صحرا و گنبد قابوس و استرآباد که منطقهای ناامن بود و دولت به آنجا تسلط کامل نداشت فرار کرد. مدتی در آن حدود به طور ناشناس به کارگری و کارهای سخت گذراند؛ سپس به بسطام آمد و چون متوجه شد امکان دارد او را شناسایی کنند به طرف گیلان عزیمت کرد. در رشت و لاهیجان به علت دوری از خراسان تصمیم گرفت با رفتن به زورخانه خود را معرفی کند. هنرنمایی و قدرت بدنی او در آن سامان باعث جلب نظر «حاجی شاهمیر» یکی از بزرگان رشت گردید و مدتی در گیلان مهمان و تحت حمایت او بود. سرانجام اکبر از رشت به تهران عزیمت کرد. در تهران شهرت او طوری بالا گرفت که هدایتالله خان وزیر دفتر برای دیدن اکبر به زورخانه رفت واز هکیل ورزیده و زور بازو و هنرنماییهای او دچار تعجب شد. به هر حال پهلوان اکبر تحت توجه هدایتالله خان بود و هنگامی که وزیر دفتر قصد زیارت عتبات عالیات را داشت او را با خود به عراق برد. پهلوان اکبر در بغداد با پهلوانی به نام «علی سنی» کشتی گرفت و او را مغلوب کرد. بعد از مراجعت به تهران وسوسه کشتی با پهلوان پایتخت که در آن زمان «پهلون ابراهیم یزدی» بود در اکبر قوت گرفت. ولی وزیر دفتر صلاح ندانست و او را آماده برای کشتی با یزدی نمیدید. پس از عزل حمزه میرزا از ایالت خراسان، اکبر به مشهد مراجعت کرد و تحت نظر استاد خود مرحوم ضابط مشغول تمرین برای کشتی پهلوانی شد. از این رو برای آمادگی بهتر مدتی در چشمه گیلاس و شهرهای شمال خراسان به کشتی چوخه مشغول شد. در نتیجه بر تمامی پهلوانان (چوخهکار) فایق آمد. آن روزها در ایام نوروز پهلوانان چوخه برای کشتی به شهر میآمدند و در یکی از کاروانسراهای بیرون شهر مسابقات شرطبندی انجام میدادند.
اکبر در این مسابقات براحتی همه پهلوانهای چوخه را با فنون «لنگ کردی» و «دروو» نقش بر زمین میکرد و هیچ کس از فنون او در امان نبود؛ از اینرو به او «اکبر منگنه پا» میگفتند. ولی هنگامی که در تهران بود مخالفانش به مسخره او را «اکبر سگ پا» لقب داده بودند. عدهای میگویند اکبر موقع راه رفتن خیلی چابک و سریعالحرکت بود این لقب به خاطر آن بوده است.
عزیمت به سوی قهرمانی
اکبر بالاخره تصمیم به عزیمت به تهران گرفت و در حالی که برادرانش مخالف سفر او بودند و مرحوم ضابط هم موافقتی نداشت، پیاده همراه کاروانی به سوی تهران حرکت کرد. مخالفت ضابط برای این بود که اکبر با توجه به روح ماجراجویی که داشت ممکن بود در تهران دچار گرفتاری شود و از طرفی او را حریف پهلوان یزدی نمیدانست. اما اکبر گوشش بدهکار این حرفها نبود و برای دستیابی به پهلوانی پایتخت لحظه شماری میکرد.اکبر با کاروان وارد سمنان شد و در کاروانسرایی به استراحت پرداختند. او از خستگی روی سقف آن انبار کاروانسرا به خواب عمیقی فرو رفت. کاروانیان پس از نصف روز استراحت به راه افتادند. ولی اکبر از فرط خستگی از حرکت کاروان باخبر نشد و پس از ساعتها موقعی چشم گشود که از همراهان خبری نبود.
این ماجرا داستان آن پهلوان مشتزنی را به یاد میآورد که سعدی در گلستانش آورده است. (6)
«... [مشتزنی]... به حکم ضرورت در پی کاروانی افتاد و برفت. شبانگه برسیدند به مقامی که از دزدان پرخطر بود. کاروانیان را لرزه بر اندام اوفتاد و دل بر هلاک نهادند. [پهلوان] گفت اندیشه مدارید که من به تنها پنجاه مرد را جواب دهم. این بگفت و کاروانیان را به لاف او دل قوی گشت. به صحبتش شادمانی کردند و به آب و زادش دستگیری واجب دانستند. جوان لقمهای چند از سر اشتها تناول کرد و دمی آب در سرش آشامید و بخفت...
پیری جهان دیده در آن میان بود. گفت ای یاران من از این بدرقه شما اندیشناکم، چه دانید اگر این هم از جمله دزدان باشد، مصلحت در آن بینم که مر او را خفته بمانیم و برانیم...
[مشت زن]... آنگه خبر یافت که آفتابش در کتف تافت. سربرآورد و کاروان را رفته دید. بیچاره بسی به جستوجو پرداخت و ره به جایی نبرد...»
اما پهلوان ما پس از بیداری، از کاروانسرادار سراغ زورخانهای را گرفت و عازم آنجا شد. در زورخانه به شخصیت و پهلوانی او پی بردند. دلاوران و جوانمردان سمنان او را در میان گرفتند و توسط یکی از معاریف شهر به نام «نایب قربانعلی» به حاکم سمنان معرفی شد. در آن موقع حاکم سمنان «میرزا حسینخان» پسر مرحوم سپهسالار بود. آنها در حق پهلوان اکبر احترام بسیار کردند. اکبر مدتی در سمنان مهمان نایب بود و با عزت تمام بالاخره عازم تهران گردید.
ورود به پایتخت
ورود اکبر مصادف با روز جمعه بود که اکثر پیشکسوتان و معاریف ورزشی در یکی از زورخانههای معتبر حضرت عبدالعظیم به ورزش مشغول بودند. اکبر با صلابت تمام وارد شد، مرشد و بعضی از پیشکسوتان او را شناختند و در تهران باز اکبر بر سر زبانها افتاد طوری در محافل ورزشی و بخصوص در ردیف بالای مملکت مطرح شد که همه مایل به دیدار او بودند.از جمله پهلوان یزدی و اکبر بیش از دیگران مایل به دیدار یکدیگر بودند.
پهلوان اکبر روزی به طور ناشناس وارد زورخانه «نوروزخان» شد که پهلوان یزدی در آنجا ورزش میکرد. مدیر زورخانه «مرشد رستم» اکبر را نشناخت تا آنکه بعداً یزدی با صدای زنگ وارد شد و پس از استراحتی با همراهان برای ورزش لخت شدند. اکبر هم لخت شد و در جرگه آنها ایستاد. هیکل پهلوان اکبر و چگونگی ورزش او توجه یزدی را جلب کرد و به فراست دریافت که این غریبه باید همان خراسانی معروف باشد. لذا رو به اکبر نمود و گفت: «پهلوان به زورخانه ما خوش آمدی». اکبر با فروتنی پاسخ گفت: بعد از ورزش طبق معمول پهلوان یزدی «کشتی دوره» را شروع نمود و به طرف اکبر برای کشتی دست خود را دراز کرد. اکبر دست یزدی را بوسید و کنار کشید. یزدی مجدداً تعارف کرد، این بار اکبر پذیرفت و با یزدی فرو کوبید.
به طوری که بلور نقل میکند اکبر سه مرتبه «زیر میگرفت» ولی یزدی «خیمه زد» و اکبر کاری از پیش نبرد. دفعه چهارم موفق شد و یزدی را جمع و جور نموده «مال» خود کرد. هنوز یزدی «بدل» نزده بود که اکبر رها کرد و کنار کشید. یزدی میگوید چرا ول کردی؟ اکبر با حالت تعظیم زمین را بوسید و از گود خارج شد. (7)
یزدی و اطرافیانش از این کار اکبر شدیداً عصبانی شدند. اکبر گفت این کشتی باید در آینده به صورت جدیتری و در جای مناسب گرفته شود. البته او با این کار میخواست یزدی را محک بزند که طبعاً به نتیجه دلخواه رسیده بود.
حواشی پهلوان یزدی به تکاپو افتادند و از جمله «پهلوان حاج حسن» پهلوان باشی خیلی نگران شد و اکبر را خطرناک دانست. گفته میشود هواداران یزدی تصمیم به تنبیه اکبر و مضروب کردن او میگیرند ولی حاجبالدوله مانع شد و اکبر را تحت حمایت قرار داد. همچنین سادات مافی و گروهی از لوطیهای تهران که از دار و دسته حاج حسن نیز دلخور بودند دور اکبر را گرفتند. ماحصل اینکه، زمینه کشتی یزدی فراهم شد و همچنان که در شرح احوال یزدی توضیح دادیم با وساطت علاءالدوله در حضور ناصرالدین شاه بازوبند پهلوانی به اکبر تعلق گرفت و یزدی به عنوان پهلوانباشی [سرپرست امور ورزشی] منصوب شد.
اثرات وجودی پهلوان اکبر
پهلوان اکبر در طول عمر خود که تا پایان در تهران به سر برد 11 سال کشتی میدانی گرفت و اقدام به افتتاح زورخانههای بسیاری کرد و روابط او با مقامات بالای مملکت موجب پیشرفت ورزش گردید. هر شخصیتی به تقلید از شاه اقدام به ساختن زورخانههای کوچک و بزرگ نمود، که همهی این اقدامات به تشویق اکبر بود.مرحوم بیضایی مینویسد: «شخصیتهای بزرگی مانند: نصیرالدوله، حاج میرزا دولتآبادی، غلامحسین خان خزانه، میرزا هدایتالله وزیر دفتر، آصفالدوله، علیخان والی، دوستعلی خان معیرالممالک، ملکالتجار خراسانی، شاهزاده سیفالممالک و امثال آنها زورخانههایی تأسیس کردند و هر یک گروهی ورزشکار و پهلوان دور خود جمع کرده و حتی مخارج آنها را میپرداختند.
براساس تحقیقهای صورت گرفته این نهضت از زمانی رایج شده است که پهلوان اکبر به مقام پهلوانی رسید، زیرا مشارالیه مردی متجدد و مدبر بوده و ورزش باستانی را در آن عصر به طبقه اشراف کشاند. یکی از پیشکسوتان قدیم در مقام مذمت از پهلوان اکبر میگفت، یکی از کارهای زشت او آن بود که ورزش را به دست بچه خانها داد. به هر صورت در همین ایام است که میبینیم وجوه طبقات اعم از تاجر، روحانی، شاهزاده ، اصحاب مناصب، فعالیت ورزشی دارند. باز در همین سنوات است که میبینیم پهلوانان زیادی از اطراف و اکناف مملکت به منصه ظهور میرسند و برای دلاوری و ناموری به پایتخت روی میآورند.»
اکبر خود نیز دارای زورخانهای بود به نام «زورخانه سیدولی» که سادات مافی برایش ساخته بودند.
پهلوان اکبر در سال 1322 هجری قمری یعنی دو سال بعد از وفات پهلوان یزدی در وبای عام بدرود حیات گفت و قطعه شعری را که امیرالشعرای خراسانی (سرائی پورسعدی) درباره او سروده است بر سنگ قبرش نقر نمودهاند.
ای دریغ از پهلوان اکبر که در زورآزمای *** زنده از نو کرد نام رستم و اسفندیار
پهلوانی بود یا پهلو که از نیروی او *** پهلوانان جهان هر یک گرفته زینهار
پنجه زد با یزدی و شد پهلوان پایتخت *** تا که آمد از خراسان و به ری افکند بار
رفت اندر آخر ماه ربیع آخرین*** دو فزون از بیست رفته سیصد از بعد هزار
پهلوان اکبر دارای دو پسر بود یکی به نام تقی که پرتو بیضایی از او به نام پهلوان تقی یاد کرده و دوم هاشم که ناپسری او به حساب میآید و فرزند سیدابوطالب خاتمزاده میباشد. بعد از فوت سیدابوطالب اکبر با بیوه او ازدواج کرد و سید هاشم را که کودک خردسالی بود در کنف حمایت و تربیت خود قرار داد.
پهلوان تقی چند سال بعد از فوت پدر دارفانی را وداع گفت و از او اخباری در دست نیست. نیکخو مینویسد در یکی از روزهای بهاری که پهلوان اکبر با فرزند خردسالش در اتاقی بودهاند براثر بارندگی و رعد و برق سقف خانه فرو میریزد و آنها زیر آوار میمانند، پس از ساعتها که آوار را کنار میزنند متوجه میشوند که اکبر طوری روی بچه دست و پای خود را قرار داده و خیمه زده که بچه کاملاً سالم مانده ولی پشت اکبر کمی آسیب دیده. اما روشن نکرده است کدام یک از بچههایش بودهاند و آیا غیر از این دو پسر دارای دختری بوده یا نه.
به هر حال در سوگ پهلوان اکبر یکی دیگر از شعرای آن زمان «میرزا حسنخان حکیم الهی» چنین سروده است:
ای زمین اینکه در تو خوابیده *** هست شیرافکن خراسانی
آمد از توس و پهلوانان را *** کرد مغلوبشان به آسانی
بازویش یافت زیب بازوبند *** از ید شهریار سلطانی
عاقبت چرخ بر زمینش زد *** آنکه بد همچو رستم ثانی
شخصیت اکبر و ماجراهای بعد از پهلوانی
زندگی پرماجرای اکبر و تجربیات تلخ و شیرین او موجب شخصیتی ویژه در او شده بود که بین تمامی پهلوانان آن عصر ممتاز بود. او از یک سو در تهران موجب حسد و بغض گروهی شده بود که در هر لباسی و هر شکلی به دنبال شکست و لکهدار کردن او بودند و در نتیجه اکبر به همه بدبین بود اگر کسی با او قصد کشتی داشت چه دوستانه و چه خصمانه برخورد او بسیار جدی و شدید بود. او برخلاف اغلب پهلوانان آن عصر که به علت تنگدستی وابسته به صاحبان قدرت بودند و منش پهلوانی آنان ضعیف بود، به هیچوجه مرعوب و نوکر دستگاه فلان شاهزاده و فلان امیر نبوده و برعکس در برابر آنها گردن فرازی و غرور داشت؛ از این رو غالب زورمندان، خودباوران و مستکبران آن عصر با اکبر میانه خوبی نداشتند. او حتی به زورخانههای تحت نظر مقامات بالا و وابسته به دربار هم نمیرفت بلکه زورخانهای از خود داشت که سادات مافی با کمک عدهای از جوانمردان تهران برایش ساخته بودند. همچنین جزء مستمریبگیران دربار هم نبود، کما اینکه در دفاتر محمد حسنخان اعتمادالسلطنه نام مرحوم پهلوان یزدی جزء نواب قاپوچی خانه (نگهبانی و انتظامات) هست ولی اسمی از پهلوان اکبر نیست با اینکه پهلوان اکبر در زمان پیری عکسی با لباس قاپوچیگری دارد اما حقوقبگیر نبوده است. ظلالسلطان (8) پسر ناصرالدین شاه با اکبر شدیداً مخالف بود و همیشه در صدد طرد کردن و زمین زدن او بود و هر چند گاه یک بار پهلوانی را در برابر او قرار میداد. یکی از آنها پهلوان جعفر کرمانشاهی بود که در غرب کشور نظیر نداشت. ظلالسلطان او را برای کشتی به زورخانه اکبر فرستاد. اکبر عمداً با او کشتی نگرفت و دوست داشت در حضور اربابش انجام شود. گویا ظلالسلطان در جایی به او میگوید چرا با جعفر کشتی نگرفتی، شاید ترسیدی؟ اکبر با فروتنی جواب میدهد بله ترسیدم و طوری وانمود میکند که واقعاً ترسیده است.ظلالسلطان که به پهلوان جعفر اعتماد داشت ماجرای ترسیدن اکبر را به شاه میگوید و در یکی از روزهای جشن بساط کشتی را فراهم میکنند به امید اینکه اکبر حاضر نخواهد شد و اگر هم بیاید زمین خواهد خورد. ولی اکبر حاضر شد و در برابر حیرت ظلالسلطان با (لنگ کردی) جعفر را نقش بر زمین کرد و همچنان او را در خاک نگاه داشت. حاجبالدوله میگوید چرا ولش نمیکنی. اکبر میگوید میخواهم از پهلوان جعفر برای حضرت ظلالسلطان رسید بگیرم. شاه از این حرف میخندد و انعام شایستهای به پهلوان اکبر میدهد.
همچنین دو نفر از پهلوانان کاشان به نامهای «پهلوان کاظم»، «پهلوان اکبر قاپوچیباشی» به تحریک و تطمیع ظلالسلطان به نبرد با او میآیند و هر دوی آنها طوری ضربه فنی میشوند که یکی از آنها ستون فقراتش آسیب میبیند و پس از چندی فوت میکند.
یکی دیگر از پهلوانانی که به دستور و تشویق ظلالسلطان با اکبر کشتی گرفت، پهلوان حاج اسماعیل گاودار شاگرد و نوچه خودش بود. او که به خاطر انعام به این کار خطرناک دست زده بود شدیداً آسیب دید. دیگری «پهلوان میرزا طارمی» بود که دست پرورده و مورد اطمینان یزدی بود و ظلالسلطان قول یک هزار تومان به او داده بود. در این کشتی برای اینکه روحیه پهلوان اکبر را ضعیف کنند در زورخانه محله عربها جمعی قدارهبند و هوچی ردیف میکنند و دستور میدهند مرشد برای اکبر به زنگ نزد. قبلاً مرشد این موضوع را به اطلاع اکبر رسانده بود. اکبر با نهایت خونسردی و بدون ترس وارد شد و پس از ورزش، با طارمی فرو کوبید و به سرعت از او «زیر» گرفت و با «دست در مخالف» نقش بر زمینش کرد و در حالی که همه هوچیها و حاضرین با سکوت و تعجب به یکدیگر نگاه میکردند مرشد با خوشحالی به زنگ و ضرب زد و پی در پی صلوات فرستاد.
شجاعالدوله پهلوانی داشت به نام «پهلوان حسین سرابی» که او را نیز در حضور شاه با اکبر رودررو کردند. اکبر خواست زیر بگیرد، سرابی راه نداد. بار دیگر با حمله اکبر معلوم نیست چه میشود که بازو و سینه اکبر شدیداً مجروح شد و خون جاری گردید، اکبر در آن حالت باز هم رها نکرد و پای خود را «سگک» کرد و از سگک به «قفل قیصر» رفت و حریف را انداخت.
یکی دیگر از کشتیهای او با پهلوان جعفر کفشدوز در حضور شاه است که هر دو میخواستند «زیر بگیرند». سرجعفر به بینی پهلوان اکبر اصابت نمود و خون زیادی جاری شد، اما اکبر طبق معمول حریف را رها نکرد، ولی شاه دستور داد لنگ انداختند تا آنها از هم جدا شدند و کشتی به روز دیگر موکول شد. اما روز بعد از پهلوان جعفر خبری نشد و در نهایت متوجه شدند که در کوههای امامزاده داوود سقوط کرده و مرده است. مخالفین اکبر شایع کردند که این کار «پهلوان اکبر» بوده است.
شاهزاده حسینعلیخان دو پهلوان داشت به نامهای «پهلوان ابوالقاسم» و «پهلوان علی قزوینی» که هر دوی آنها در زورخانه سیدولی با حضور شاهزاده و حاجبالدوله زمین میخوردند.
مرحوم پهلوان خاتمزاده شرح تمامی این کشتیها را که ذکر آن زیاد است یادداشت کرده بوده است و به طوری که بلور از نامبرده نقل قول میکند، پهلوان اکبر در مدت یازده سال دوره پهلوانی خود یعنی تا سال 1313 که ناصرالدین شاه کشته شد بالغ بر پانصد کشتی گرفته است. بیشترین آنها، راهیان جویای پهلوانی پایتخت بودهاند که از اطراف و اکناف ایران به تهران آمده و از اکبر زمین خوردهاند. در این باره پرتو بیضایی مینویسد:
«پهلوان اکبر در دلیری و زور قدرت سرآمد اقران بود. شنیده نشده که از کسی در کشتی مغلوب شده باشد. در حرفه خود بسیار زرنگ و سیاستمدار بوده و باید گفت که قوه عقلانی او بر نیروی جسمانیاش فزونی داشته. زیرا این مرد عجیب در تمام امور ورزشی آن عصر مستقیم و غیرمستقیم دخالت داشته و هر که در برابر او قد علم کرده چه به وسیله خود و چه به وسیله حواشی او از میدان به در رفته است.» زیرا او در کشتی خصمانه بسیار سختگیر و بیگذشت بوده است. (9)
از سویی همانطور که در زندگی اکبر گفته شد، هنر پا زدن و چرخیدن و عملیات ورزشی او به قدری جالب بوده که بسیاری از بزرگان کشور و نامداران ورزشی برای دیدن ورزش او به زورخانهاش میرفتند.
باز در این باره پرتو بیضایی مینویسد:
«تناسب حرکات در پا زدن و خوشنما بودن آن کاری است که از عهده همه کس بر نمیآید. بعضی از ورزشکاران در پا زدن معروف میشوند که از آن جمله است مرحوم پهلوان اکبر خراسانی که کمتر پهلوانی و یا ورزشکاری مانند او پای میزده است و تا چند سال قبل (حدود سالهای 1320 ش) هنوز اشخاصی بودند که سبک پا زدن او را تقلید میکردند.» (10)
بعد از قتل ناصرالدین شاه و بویژه بعد از فوت اکبر و وجود وبای عام، ورزش به کلی دچار وقفه شد و آن موقعیت و شرایط از بین رفت و بسیاری از پهلوانان متفرق شدند.
سالها بعد گروهی از جوانمردان و پهلوانان و علاقهمندان به ورزش باستانی در دوره قاجار و نیز در عصر رضاشاه دنباله کار و احیای سنت پهلوانی را گرفتند و نگذاشتند زنگ و ضرب زورخانهها از صدا بیفتد. از جمله پهلوان سیدهاشم خاتم زاده را باید نام برد که زورخانه پهلوان اکبر را تا حدود سال 1310 نگه داشت.
پرتو بیضایی مینویسد:
«آقای سیدهاشم خان جزء کسانی است که ورزش باستانی را در اوایل عصر پهلوی احیا کردند.»
در این ارتباط باز هم چنین آورده است:
«... تنها چیزی که در چنین وقت و چنین حالتی از سقوط و زوال این فن جلوگیری میکند، علاقه و همت جمعی از جوانان ورزشکار و پاکنهاد و جوانمردان آن ایام است، که به سائقه عشق به ورزش و بدون انتظار کمک از سایرین چه در مرکز و چه در ولایات دنباله کار را رها نکرده، باقیمانده پهلوانان و ورزشکاران را به دور خود جمع و رهبری نموده و حتی اکثراً برای خود و به نام خود زورخانههای نوسازی تأسیس میکنند که معروفترین آنها عبارتند از:
مرحوم آقا سیدمحمد علی مسجد حوضی زورخانه بازارچه مروی
مرحوم حاج محمد صادق بلور فروش
مرحوم پهلوان اکبر رباطی کاشانی که خود زورخانه بزرگی در کاشان ساخته بود
مرحوم حاج سید حسن رزار (شجاعت)
مرحوم حاج میرزا محمود جورابچی
مرحوم پهلوان اکبر احسانی معروف به جگرکی
مرحوم اکبرخان پامناری
مرحوم حاج حسامالسلطان.» (11)
پینوشتها:
1. مرحوم حسین پرتو بیضائی یکی از محققین نامداری است که تاریخ ورزش باستانی ایران را برای اولین بار به صورتی کاملاً متسدل به رشته تحریر درآورد. این کتاب محکمترین و بهترین مرجع و مأخذ در تاریخ ورزش است که بسیاری از پژوهشگران مانند مرحوم استاد غلامرضا انصافپور و مرحوم دکتر مهرداد بهار در ارتباط با تاریخ ورزش به آن استناد کردهاند و نویسنده برای تألیف این کتاب علاوه بر اطلاعات شخصی و خاطرات پهلوانان و معمرین از (45) مأخذ تاریخی و فرهنگی و تذکرهها و رسالات استفاده نموده و آنچه را که نوشته است در نهایت انصاف و امانتداری، بدون حب و بغض بوده است.
2. مرحوم حبیبالله بلور یکی از استادان مسلم کشتی و یکی از مربیان سرشناس ایران بود. او نخست دبیر ورزش دبیرستان امریکایی بود. در مسابقات کشتی باستانی و آزاد و فرنگی در سالهای بعد از 1320 به مقام اول رسید. باشگاه آهن رادر تهران تأسیس کرد و قهرمانان زیادی را تربیت نمود. چند سال رئیس کمیته فنی فدراسیون کشتی بود و ارادت خاصی نسبت به پهلوان خاتمزاده داشت، از خاطرات نامبرده در مطبوعات ورزشی مطالب ارزندهای در دست است.
3. مرحوم پهلوان آسیدهاشم خاتمزاده ناپسری پهلوان اکبر، فرزند مرحوم سید ابوطالب خاتمزاده بود، که پهلوان اکبر با بیوه آن مرحوم ازدواج کرده بود و سیدهاشم را که کودک خردسالی بود در کنف حمایت و تربیت خود قرار داد. آسیدهاشم به تمامی رموز و فنون کشتی و ورزش باستانی از نوجوانی تسلط یافت و پس از فوت پهلوان اکبر زورخانه او را تا پایان عمر اداره کرد و خدمات ارزندهای به عالم ورزش باستانی نمود. مرحوم پرتو بیضایی از پهلوان خاتمزاده به نیکی یاد کرده است.
4. مهدی نیکخو جزء اولین کسانی است که دارالمعلمین ورزش را طی کرد. در سال 1321 به عضویت هیئت مدیره ورزشهای باستانی درآمد. او که 38 سال در دانشگاه تهران سرپرست ورزش بود، در سال 1356 بازنشسته شد. از نوشتههای وی که در سال 1321 راجع به شرح حال پهلوانان در مجله نیرو و راستی مطالبی نوشته است، بهره گرفتهایم.
5. ورودی بازار سرشور به طرف حرم، در دهانهی بازار زنجیری به صورت ضربدر آویخته بودند که به آنجا اول زنجیر میگفتند.
6. کلیات سعدی، گلستان.
7. حبیبالله بلور، نشریه فدراسیون کشتی، سال 1345، ص 19.
8. ظلالسلطان فردی جبار و بیرحم بود که از سفاکی او داستانها حکایت میکنند. اکبر از او خوشش نمیآمد و برخلاف دیگران در برابرش کرنش نمیکرد.
9. پرتو بیضایی، تاریخ ورزش، ص 149.
10. همان مأخذ، ص 85.
11. پرتو بیضایی، تاریخ ورزش، ص 138.
تهرانچی، محمّدمهدی؛ (1388)، ورزش باستانی از دیدگاه ارزش، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم