شاعر: يحيى حدادى ابيانه
ستاره سحر از صبح انتظار دميد
غدير از نفس رحمت بهار چکيد
گرفت دست قدر، رايت شفق بر دوش
زمين به حکم قضا آب زندگى نوشيد
بر آسمان سعادت ز مشرق هستى
سپيده داد نويد تولد خورشيد
به باغ، بلبل شوريده رفت بر منبر
چو از نسيم صبا بوى عشق يار شنيد
ز خويش رفته، نواخوان عشق بود و سرود
به بانک زير و بم، اسرار خطبه توحيد
فتاد غلغله در باغ و شورشى انگيخت
که خيل غنچه شکفت و به روى او خنديد
هوا ز عطر گلاب محمدى مشحون
زمين به عترت و آل رسول بست اميد
رسول، سدرهنشين شد، على به صدر نشست
پى تکامل دينش خداى کعبه گزيد
گرفت پرچم اسلام را على در دست
از اين گزيده زمين و زمان به خود باليد
به يمن فيض ولايت شراب خم الست
به عشق آل على از غدير خم جوشيد