شاعر: ژوليده نيشابورى
دهید مژده عاشقان که کاخ غم خراب شد
به روى شادى و شعف دوباره فتح باب شد
به وادى غدیر خم به مصطفى خطاب شد
که وقت گفتن سخن به وصف بوتراب شد
به نصب او شتاب کن که وقت انتخاب شد
از این خبر به کامها و جامها شراب شد
که با ولایت على به امر حى سرمدى
یافت تبلورى دگر رسالت محمدى
دید رسول ممتحن رنگ ز رخ پریده را
خستگى مسافران خار به پا خلیده را
تا به عمل درآورد حکم ز حق شنیده را
خواند فرا به گرد هم خیل ز حج رسیده را
چید کنار لعل لب گوهر آب دیده را
ماحصل رسالت و عصاره عقیده را
که با ولایت على به امر حى سرمدى
یافت تبلورى دگر رسالت محمدى
نهاده شد به روى هم ز اشتران جهازها
که تا رود فراز آن امیر سرفرازها
شد به فراز و فاش شد براى خلق رازها
دست على گرفت و زد سکه امتیازها
گرفت رونقى دگر تنور سور و سازها
باده بریز ساقیا ز جام دل نوازها
که با ولایت على به امر حى سرمدى
یافت تبلورى دگر رسالت محمدى
گفت نبى ذوالکرم: گفته به من خداى من
که بعد من على بود وصى من به جاى من
بود به خلق این جهان نداى او نداى من
ولاى من ولاى او جفاى او جفاى من
رضاى من رضاى او رضاى او رضاى من
به احتراز آورد دست على لواى من
که با ولایت على به امر حى سرمدى
یافت تبلورى دگر رسالت محمدى
امیر هر کسى منم على بود امیر او
که ماندنی ست تا ابد فلسفه غدیر او
علوم ماسوا بود نهفته در ضمیر او
مادر دهر در جهان نیاورد نظیر او
اطاعت خدا بود پیروى از مسیر او
ز فرط جود و کرمت، سخا بود حقیر او
که با ولایت على به امر حى سرمدى
یافت تبلورى دگر رسالت محمدى
على است آن که محترم ز حرمتش حرم بود
خجل ز جود و بخششش سخاوت و کرم بود
مدافع ستم کش و محارب ستم بود
حدوث را قدم بود حیات را عدم بود
خطوط را قلم بود کلام را رقم بود
کمال دین و بر شما اتَم هر نعم بود
که با ولایت على به امر حى سرمدى
یافت تبلورى دگر رسالت محمدى
کسى که عرش و فرش را داده جلا على بود
کسى که سعى مروه را دهد صفا على بود
کسى که تخت امر او بود قضا على بود
کسى که مىدهد نوا به بى نوا على بود
آن که مس وجود را کند طلا على بود
آن که از او لواى دین بود به پا على بود
که با ولایت على به امر حى سرمدى
یافت تبلورى دگر رسالت محمدى