چکیده عشق (1)
بسیج عطری است آسمانی که از جوانه های تراوش می شود و پایگاهی است برای مُشت های گره شده.
بسیج حنجره ای است سوزان بر ای سرودن حماسه های سترگ و خورشیدی است تابناک برای شب های سرد و تاریک و وحشت زا.
بسیج سپاهی است مسلّح به ایمان و مجهّز به عشق و ریسمانی است برای بالا رفتن از شانه های خیس آسمان.
بسیج لشگر حسین مظلوم است در روز عاشورا و رگبار اللّه اکبر و فریاد تکبیرها.
بسیج میعادگاهی است برای کبوتران سرخ دلی که دلهایشان برای پرواز در اوج میتپد و بسیجی همان کبوتر سرخ دل است.
بسیجی چکیده عشق است و نماد غیرت. سمبل تعصب است و پاسدار مکتب.
بسیجیان، سرو قامتانی هستند که سرو در توصیف عظمتشان خمید و دریادلانی که دریا برای تفهیم وسعتشان خشکید. پروانه صفتانی که شمع از سوز و جمالشان آب شد، غیرتمندانی که کوه از هیبت غیرتشان فرو ریخت و طلایهدارانی که حق در سیمایشان متجلّی است.
چه خالصانه جان در کف مینهند و چه عاشقانه زندگی را در طبق اخلاص.
مگر جز این است که همه رنگها، در حضور سبز و عشق سرخ و رویِ سفید و نگاه آبی بسیجی خود را میبازد و همه فریادها از هیبت نام بسیج، در گلو خشک میشوند؟!
مگر جز این است که: «سر مردان حقگو پیش غیر و آشنا بالاست».
بسیج! همه مظلومان ایران با نام تو آشنایند و همه مردم این مرز و بوم وامدار تواند.
تو دریای خروشانی از قدرتی، بخروش که پناه مستضعفانی و امید محرومان!
تو پایههای استوار سرزمین پهناورمان هستی، برپا باش که تو تکیهگاه شانههای خسته مظلومانی! تو همان «بسیجیده رزم با ترجمانِ» فردوسی و «نبرد آزمای ایران سپاهِ» نظامی هستی و ما همه تلاشهایت را در راه عمران، آبادی، امنیت و آزادی کشور اسلامیمان به قدمت هزاران بهار، ارج مینهیم، که این همه شکوه و عظمت و این همه مردانگی و غیرت را چگونه ببینیم و چگونه پاس نداریم، ای بسیجی سلحشور!
تو سینهای وسیعتر از اقیانوس داری. شانههای سترگت تابِ تحمّل تمامِ مظلومیتهای تاریخ و محرومیتهایِ مظلومانه را دارد. در صنوبرِ قلبت هر لحظه جوانههای ایمان میشکفد و در تاریخِ توفانخیز سرزمینمان هر لحظه شکوه شان حماسه میآفریند. تو فاتحِ دروازههای حقیقت و فاطر کاخهای خیالی هستی.
و هرگز فراموش نمیکنیم که چگونه با دست توانا و پای پویای تو به اوج رسیدیم.
و هرگز فراموش نمیکنیم ایستادن بدون سپرت را در برابر دنیای دونِ استکبار.
ما و همه مظلومانِ میهن همیشه یاور توایم ای پایمرد صحنههای ستُرگ، ای بسیجی!
بسیج حنجره ای است سوزان بر ای سرودن حماسه های سترگ و خورشیدی است تابناک برای شب های سرد و تاریک و وحشت زا.
بسیج سپاهی است مسلّح به ایمان و مجهّز به عشق و ریسمانی است برای بالا رفتن از شانه های خیس آسمان.
بسیج لشگر حسین مظلوم است در روز عاشورا و رگبار اللّه اکبر و فریاد تکبیرها.
بسیج میعادگاهی است برای کبوتران سرخ دلی که دلهایشان برای پرواز در اوج میتپد و بسیجی همان کبوتر سرخ دل است.
بسیجی چکیده عشق است و نماد غیرت. سمبل تعصب است و پاسدار مکتب.
بسیجیان، سرو قامتانی هستند که سرو در توصیف عظمتشان خمید و دریادلانی که دریا برای تفهیم وسعتشان خشکید. پروانه صفتانی که شمع از سوز و جمالشان آب شد، غیرتمندانی که کوه از هیبت غیرتشان فرو ریخت و طلایهدارانی که حق در سیمایشان متجلّی است.
چه خالصانه جان در کف مینهند و چه عاشقانه زندگی را در طبق اخلاص.
مگر جز این است که همه رنگها، در حضور سبز و عشق سرخ و رویِ سفید و نگاه آبی بسیجی خود را میبازد و همه فریادها از هیبت نام بسیج، در گلو خشک میشوند؟!
مگر جز این است که: «سر مردان حقگو پیش غیر و آشنا بالاست».
بسیج! همه مظلومان ایران با نام تو آشنایند و همه مردم این مرز و بوم وامدار تواند.
تو دریای خروشانی از قدرتی، بخروش که پناه مستضعفانی و امید محرومان!
تو پایههای استوار سرزمین پهناورمان هستی، برپا باش که تو تکیهگاه شانههای خسته مظلومانی! تو همان «بسیجیده رزم با ترجمانِ» فردوسی و «نبرد آزمای ایران سپاهِ» نظامی هستی و ما همه تلاشهایت را در راه عمران، آبادی، امنیت و آزادی کشور اسلامیمان به قدمت هزاران بهار، ارج مینهیم، که این همه شکوه و عظمت و این همه مردانگی و غیرت را چگونه ببینیم و چگونه پاس نداریم، ای بسیجی سلحشور!
تو سینهای وسیعتر از اقیانوس داری. شانههای سترگت تابِ تحمّل تمامِ مظلومیتهای تاریخ و محرومیتهایِ مظلومانه را دارد. در صنوبرِ قلبت هر لحظه جوانههای ایمان میشکفد و در تاریخِ توفانخیز سرزمینمان هر لحظه شکوه شان حماسه میآفریند. تو فاتحِ دروازههای حقیقت و فاطر کاخهای خیالی هستی.
و هرگز فراموش نمیکنیم که چگونه با دست توانا و پای پویای تو به اوج رسیدیم.
و هرگز فراموش نمیکنیم ایستادن بدون سپرت را در برابر دنیای دونِ استکبار.
ما و همه مظلومانِ میهن همیشه یاور توایم ای پایمرد صحنههای ستُرگ، ای بسیجی!
دایرةالمعارف عشق (2)
قالب تنگ لفظ، تاب دریای خروشان و پر موجش را ندارد.
سینه تنگ واژهها را گنجایش عظمت صفات عالیاش نیست.
نام و نشان زنجیری بر پر پرواز در آسمان بیکران معنویتش است. تنها اقیانوس بیپایان معنا، آسمان نامحدود مفهوم و آیینه وسیع باطن و مضمون میتواند جلوهای از جمال سیرت و خورشید صورت «مدرسه عشق»، بسیج را به تماشا بگذارد. فقط قاب عالیترین مضامین و صفات انسانی میتواند، عکس زیبای لحظههای ماندگار، زلال و پاک «لشکر مخلص خدا» را در سینه و آغوش گرم خود بگیرد.
آری، بسیج دایرةالمعارف عشق و معرفت است. کتاب سبز ایمان است و قاموس سرخ عشق. کتابی که به قلم حکمت امام بسیجیان، خمینی، نگاشته شد و با شور همت و شعور غیرت بسیجیان امام منتشر شد. امامی که خود معلم و مبلغ فرهنگ بسیجی بود و دغدغه بسیج فرهنگی تا آخر عمر مهمان ذهن آسمانیاش بود. معلمی که با مشی و خط زیبای سیاست و گچ سفید دیانتش روی وجدان سیاه دنیای استبداد و ظلم نوشت: «بسیج لشکر مخلص خداست».
که دفتر تشکّل آنرا همه مجاهدان از اولین تا آخرین امضاء نمودهاند... بسیج میقات پابرهنگان و معراج اندیشه پاک اسلامی است که تربیت یافتگان آن نام و نشان در گمنامی و بینشانی گرفتهاند».
معلم و مبلغی که به صفا و خلوص شاگردان بسیجی خود غبطه میخورد و خود را کوچکترین دانشآموز «مدرسه عشق» به حساب میآورد و دعا میکرد که در روز رستاخیز در صف شاگردان این مدرسه به سوی بهشت قرب حرکت کند.
بسیج، دیوان شعر انقلاب اسلامی است که پیر جماران در اوج شعلههای آتش جنگ تحمیلی، سرود و به زیور طبع و چاپ پایداری و مقاومت بسیجیان آراسته شد. دیوانی که پر از غزلهای عاشقانه وداع فرزندان و همسران و پدران و غربت اشک و آه مادران و یتیمان است. دیوانی که پر از قصیدههای بلند اسارت، سوختن و ساختن و انتظار و مشحون از مثنوی حماسهها و رشادتها و شهادتهاست. دیوانی که سوز ابیاتش، دل دو بیتیهای باباطاهر را آتش میزند و جگر رباعیهای خیام را کباب میکند. دیوانی که قطعههای زمینی «بهشت زهرا»یش با پارههایی از بهشت و ملکوت خدا برابری میکند.
طنین بانک خوش عاشقی رسد به گوش بیا به مدرسه عشق ثبتنام کنیم
و بسیجی مفسّر اندیشمند حماسه حسینی است. شاگرد مدرسه عشقی که دست تک تک تکالیف استاد پیرش را میبوسد. مجنونی که در دشت شیدایی و عمل و بیابانهای غربت با قلم اندیشه و اسلحهاش مشق نام لیلی را تمرین میکند و قهرمانی که در گود ورزش باستانیاش علیگویان به گرد تکلیف، وظیفه و حق میچرخد. «بسیجی کسی است که نورش، خورشید را، موجش دریا را، استواریش کوه را، عزمش آهن را، وسعت روحش جهان را، صفتش واژهها را، بینامیش نام را، سوزش آتش را، سرعتش باد را و شهرهاش تمام اسطورهها را خجل کرده است».
سینه تنگ واژهها را گنجایش عظمت صفات عالیاش نیست.
نام و نشان زنجیری بر پر پرواز در آسمان بیکران معنویتش است. تنها اقیانوس بیپایان معنا، آسمان نامحدود مفهوم و آیینه وسیع باطن و مضمون میتواند جلوهای از جمال سیرت و خورشید صورت «مدرسه عشق»، بسیج را به تماشا بگذارد. فقط قاب عالیترین مضامین و صفات انسانی میتواند، عکس زیبای لحظههای ماندگار، زلال و پاک «لشکر مخلص خدا» را در سینه و آغوش گرم خود بگیرد.
آری، بسیج دایرةالمعارف عشق و معرفت است. کتاب سبز ایمان است و قاموس سرخ عشق. کتابی که به قلم حکمت امام بسیجیان، خمینی، نگاشته شد و با شور همت و شعور غیرت بسیجیان امام منتشر شد. امامی که خود معلم و مبلغ فرهنگ بسیجی بود و دغدغه بسیج فرهنگی تا آخر عمر مهمان ذهن آسمانیاش بود. معلمی که با مشی و خط زیبای سیاست و گچ سفید دیانتش روی وجدان سیاه دنیای استبداد و ظلم نوشت: «بسیج لشکر مخلص خداست».
که دفتر تشکّل آنرا همه مجاهدان از اولین تا آخرین امضاء نمودهاند... بسیج میقات پابرهنگان و معراج اندیشه پاک اسلامی است که تربیت یافتگان آن نام و نشان در گمنامی و بینشانی گرفتهاند».
معلم و مبلغی که به صفا و خلوص شاگردان بسیجی خود غبطه میخورد و خود را کوچکترین دانشآموز «مدرسه عشق» به حساب میآورد و دعا میکرد که در روز رستاخیز در صف شاگردان این مدرسه به سوی بهشت قرب حرکت کند.
بسیج، دیوان شعر انقلاب اسلامی است که پیر جماران در اوج شعلههای آتش جنگ تحمیلی، سرود و به زیور طبع و چاپ پایداری و مقاومت بسیجیان آراسته شد. دیوانی که پر از غزلهای عاشقانه وداع فرزندان و همسران و پدران و غربت اشک و آه مادران و یتیمان است. دیوانی که پر از قصیدههای بلند اسارت، سوختن و ساختن و انتظار و مشحون از مثنوی حماسهها و رشادتها و شهادتهاست. دیوانی که سوز ابیاتش، دل دو بیتیهای باباطاهر را آتش میزند و جگر رباعیهای خیام را کباب میکند. دیوانی که قطعههای زمینی «بهشت زهرا»یش با پارههایی از بهشت و ملکوت خدا برابری میکند.
طنین بانک خوش عاشقی رسد به گوش بیا به مدرسه عشق ثبتنام کنیم
و بسیجی مفسّر اندیشمند حماسه حسینی است. شاگرد مدرسه عشقی که دست تک تک تکالیف استاد پیرش را میبوسد. مجنونی که در دشت شیدایی و عمل و بیابانهای غربت با قلم اندیشه و اسلحهاش مشق نام لیلی را تمرین میکند و قهرمانی که در گود ورزش باستانیاش علیگویان به گرد تکلیف، وظیفه و حق میچرخد. «بسیجی کسی است که نورش، خورشید را، موجش دریا را، استواریش کوه را، عزمش آهن را، وسعت روحش جهان را، صفتش واژهها را، بینامیش نام را، سوزش آتش را، سرعتش باد را و شهرهاش تمام اسطورهها را خجل کرده است».
متلاطم خروشان (3)
ای صحراها وامدار گستردگی اندیشه تو! ای نامت عمیقتر ازد ریا! فرشتگان، با دیدنت به راز آفرینش انسان پی بردند چرا که ایمان را، عشق را، صداقت و صمیمیت را، بخشش و سخاوت را و مدارا و شجاعت را در هیأت یک انسان دیدند.
ای روح متلاطم خروشان، ای پیشانی تو به بلندای افق! ای بر دمیده از مشرق نور، ای که در عصر قساوت تکنیک، در عصر توحّش مدرن، در قرن مجسمههای بیروح، در قرن آد مهای کوکی، ساعتهای دیواری و شمّاطهدار منظم بی روح؛ دست مهربانِ نوازشی و لبخند سرشار از طراوتی! در نگاهت یخ قرن ذوب میشود و در نسیم رفتارت هوای عشق میوزد. ای که در قرن التهاب و هراس و عصیان و خشم و اضطراب، در قرن اتم و ماشین عصر خلأ روحی و از خود بیگانگی و یأس و دلمردگی و التهاب و احساس خفقان روح و در قرن قندیلهای یخ بلندترین حماسه سرای عشقی!
در میان نقشهای بیرنگ امروز، نقاش عطوفت و مهری! در میان قرن سرسام، قرن بهت و بیباوری، نویسنده نوری! شاعر شور و شعوری.
ای که در میان خانههای خسته مغموم، ای در میان کوچههای سرد سیمانی، بنا کننده حوض سبز ماهیها و برافرازنده گنبد نیلگون اخلاصی! ای که در زمان مرگ نیلوفر و خواب شبدر، باران خوش بر پیکر سرو و لبخند مهر بر چهره یاسی!
در باغچهها، گل مهر میکاری، درختان گیلاس و سیب، دستان تو را میبوسند و در شکوفهزاران نگاهت، ساقههای طلایی گندم قد میکشند. تو در همهجا، در دل حفرههای عمیق معدن، در میان سواحل خزر، در گرگ و میش صبحگاهان، در میان مزرعه و گندمزار، در کارخانهها، در مغازهها در ادارات، در خانهها، در کنار فرزندان،در همهجای شهر و روستا، مهر میکاری و عطوفت درو میکنی، کینه را از دلها میشویی، و همچون آفتاب به شبهای تار و فشرده بیگانگی نور و گرمای وحدت میبخشی.
ای نگاهت شور گندمزارها
در میان چفیه ات جوبارها
نام پاکت در میان سینه ام
یاد یاران، یاد آن ستوارها
ای روح متلاطم خروشان، ای پیشانی تو به بلندای افق! ای بر دمیده از مشرق نور، ای که در عصر قساوت تکنیک، در عصر توحّش مدرن، در قرن مجسمههای بیروح، در قرن آد مهای کوکی، ساعتهای دیواری و شمّاطهدار منظم بی روح؛ دست مهربانِ نوازشی و لبخند سرشار از طراوتی! در نگاهت یخ قرن ذوب میشود و در نسیم رفتارت هوای عشق میوزد. ای که در قرن التهاب و هراس و عصیان و خشم و اضطراب، در قرن اتم و ماشین عصر خلأ روحی و از خود بیگانگی و یأس و دلمردگی و التهاب و احساس خفقان روح و در قرن قندیلهای یخ بلندترین حماسه سرای عشقی!
در میان نقشهای بیرنگ امروز، نقاش عطوفت و مهری! در میان قرن سرسام، قرن بهت و بیباوری، نویسنده نوری! شاعر شور و شعوری.
ای که در میان خانههای خسته مغموم، ای در میان کوچههای سرد سیمانی، بنا کننده حوض سبز ماهیها و برافرازنده گنبد نیلگون اخلاصی! ای که در زمان مرگ نیلوفر و خواب شبدر، باران خوش بر پیکر سرو و لبخند مهر بر چهره یاسی!
در باغچهها، گل مهر میکاری، درختان گیلاس و سیب، دستان تو را میبوسند و در شکوفهزاران نگاهت، ساقههای طلایی گندم قد میکشند. تو در همهجا، در دل حفرههای عمیق معدن، در میان سواحل خزر، در گرگ و میش صبحگاهان، در میان مزرعه و گندمزار، در کارخانهها، در مغازهها در ادارات، در خانهها، در کنار فرزندان،در همهجای شهر و روستا، مهر میکاری و عطوفت درو میکنی، کینه را از دلها میشویی، و همچون آفتاب به شبهای تار و فشرده بیگانگی نور و گرمای وحدت میبخشی.
ای نگاهت شور گندمزارها
در میان چفیه ات جوبارها
نام پاکت در میان سینه ام
یاد یاران، یاد آن ستوارها
مى خواهم زنده بمانم (4)
در كوچه دل، صداى پاى عشق مىآید؛ برخیز دلا! تا خیمه ظلمت از زمین برچینیم و همچون صبح - صادقانه - از خواب گران، برون رویم و از عطر حضور آفتاب، سرشار شویم. برخیز تا مضمون غریب عشق را بر جان پاییزدلان، جارى كنیم... و من مىخواهم زنده بمانم! مىخواهم براى دستهاى پینه بسته كشاورزان، دل بسوزانم. مىخواهم سرود رهایى را با همنام مظلوم همیشه تاریخ بخوانم؛ با او كه آواى عاشقانهاش را تا دور دستهاى روستایىترین آدمیان فریاد كرد. او كه در خاكى افلاكى به گستره تاریخ انسان، در برابر تمامت كفر، قد علم كرد و پرچم خونین فتح را بر گلدستههاى غریب مسجد لاله برافراشت. با او كه ما را گفت:
«آنچه جامعه ما را فاسد مىكند، غرق شدن در شهوات و از دست دادن روح تقوا و فداكارى است. بسیجى باید در وسط میدان باشد، تا فضیلتهاى اصلى انقلاب زنده بماند».
ما بسیجى هستیم...
و ما بسیجى هستیم؛ پیام آورانى كه محو هر چه زشتى را به نمازى عاشورایى، قامت بستهایم. و ما با شوق زیباى رفتن آمدهایم تا در اوج غربت و كرامت، تا بىنهایت عشق برویم؛ هر چند زمان، سكوت كرده است و:
«دنیاى امروز، دنیاى دروغ، زور، شهوترانى و دنیاى ترجیح ارزشهاى مادى بر ارزشهاى معنوى است».
هر چند خوب مىدانیم:
«كارى كه از لحاظ فرهنگى، دشمن مىكند، نه تنها یك تهاجم فرهنگى، بلكه باید گفت یك شبیخون فرهنگى، یك غارت فرهنگى و یك قتل عام فرهنگى است».
اما این را نیز نیك مىدانیم، كه:
«اگر نیروهاى بسیجى و حزب اللهى نبودند، ما، هم در جنگ و هم در مقابل دشمنان گوناگون در این چند سال، شكست مىخوردیم».
ماباید باشیم
ما باید باشیم و بمانیم؛
«وَلتَكُن مِنكُم اُمَّةٌ يَدعُونَ اِلىَ الخَیرِ ؛ تا فلاح و رستگارى را فریاد كنیم:»
«وَ اُولئِكَ هُمُ المُفلِحُونَ ؛ ما نیز اهل حساب و كتاب هستیم!»
«مِن اَهلِ الكِتابِ امَّةٌ قائِمَةٌ يَتلُونَ آیاتِ اللّهِ آناءَاللَّیلِ وَ هُم يَسجُدُونَ...؛ هر چند هیچ گاه با ربانیون آنان همدل نمىشویم و همزبان!»
«لَولا يَنهاهُمُ الرَّبانِيُّونَ وَ الاَحبَارُ عَن قَولِهِمُ الاِثمَ و اَكلِهِمُ السُّحتَ لَبِئسَ مَا كانُوا يَصنَعُونَ؛
ما مىدانیم
ما قدرت ایمان را از على علیهالسلام آموختهایم و مىدانیم:
«چیزى كه به یك نظام، قدرت مىدهد، بمب اتمى نیست... قدرت ایمان نیروهاى حزب الله است».
ما به:
«وَلَيَنصُرَنَّ اللّهُ مَن يَنصُرُهُ».
چشم امید داریم، و بر:
«وَالمُؤمِنُونَ وَالمُؤمِناتُ بَعضُهُم اَولِیاءُ بَعضٍ يَأمُرُونَ بِالمَعروُفِ وَيَنهَونَ عَنِ المُنكَرِ».
«آنچه جامعه ما را فاسد مىكند، غرق شدن در شهوات و از دست دادن روح تقوا و فداكارى است. بسیجى باید در وسط میدان باشد، تا فضیلتهاى اصلى انقلاب زنده بماند».
ما بسیجى هستیم...
و ما بسیجى هستیم؛ پیام آورانى كه محو هر چه زشتى را به نمازى عاشورایى، قامت بستهایم. و ما با شوق زیباى رفتن آمدهایم تا در اوج غربت و كرامت، تا بىنهایت عشق برویم؛ هر چند زمان، سكوت كرده است و:
«دنیاى امروز، دنیاى دروغ، زور، شهوترانى و دنیاى ترجیح ارزشهاى مادى بر ارزشهاى معنوى است».
هر چند خوب مىدانیم:
«كارى كه از لحاظ فرهنگى، دشمن مىكند، نه تنها یك تهاجم فرهنگى، بلكه باید گفت یك شبیخون فرهنگى، یك غارت فرهنگى و یك قتل عام فرهنگى است».
اما این را نیز نیك مىدانیم، كه:
«اگر نیروهاى بسیجى و حزب اللهى نبودند، ما، هم در جنگ و هم در مقابل دشمنان گوناگون در این چند سال، شكست مىخوردیم».
ماباید باشیم
ما باید باشیم و بمانیم؛
«وَلتَكُن مِنكُم اُمَّةٌ يَدعُونَ اِلىَ الخَیرِ ؛ تا فلاح و رستگارى را فریاد كنیم:»
«وَ اُولئِكَ هُمُ المُفلِحُونَ ؛ ما نیز اهل حساب و كتاب هستیم!»
«مِن اَهلِ الكِتابِ امَّةٌ قائِمَةٌ يَتلُونَ آیاتِ اللّهِ آناءَاللَّیلِ وَ هُم يَسجُدُونَ...؛ هر چند هیچ گاه با ربانیون آنان همدل نمىشویم و همزبان!»
«لَولا يَنهاهُمُ الرَّبانِيُّونَ وَ الاَحبَارُ عَن قَولِهِمُ الاِثمَ و اَكلِهِمُ السُّحتَ لَبِئسَ مَا كانُوا يَصنَعُونَ؛
ما مىدانیم
ما قدرت ایمان را از على علیهالسلام آموختهایم و مىدانیم:
«چیزى كه به یك نظام، قدرت مىدهد، بمب اتمى نیست... قدرت ایمان نیروهاى حزب الله است».
ما به:
«وَلَيَنصُرَنَّ اللّهُ مَن يَنصُرُهُ».
چشم امید داریم، و بر:
«وَالمُؤمِنُونَ وَالمُؤمِناتُ بَعضُهُم اَولِیاءُ بَعضٍ يَأمُرُونَ بِالمَعروُفِ وَيَنهَونَ عَنِ المُنكَرِ».
ما بسیجى مىمانیم
و ما، بسیجى هستیم و هر روز با اندیشه مطهر، نماز «مرگ بر امریكا» مىخوانیم؛ نماز «امربه معروف و نهى از منكر».
ما «كُلُّكُم راع» را از محمد صلىاللهعلیهوآله شنیدیم و «كُلُّكُم مَسئول» را على براىمان سرود: «امروز امر به معروف و نهى از منكر، هم مسئولیت شرعى و هم مسئولیت انقلابى و سیاسى شماست».
ما بسیجى هستیم؛ ما از «مؤمنان ضعیف» بیزاریم؛ از «مَيِّتُ الاَحیاء»!
ما مىخواهیم وارث كربلا باشیم و از خون نامه شهیدان و آرزوهاى مردان حماسه، پاسدارى كنیم.
ما «ستارههاى گم شده غربت» را فراموش نمىكنیم و با «اسیران عشق» تا باغ آفتاب مىرانیم.
ما، هر روز دعاى عاشورایى «اَللّهُمَّ اجْعَلْنا مِنَ الّذینَ يَأمُرونَ بِالمعروف و يَنهون عَنِ المُنكَرِ» را مىخوانیم.
و ما، بسیجى هستیم و بسیجى مىمانیم... .
ما «كُلُّكُم راع» را از محمد صلىاللهعلیهوآله شنیدیم و «كُلُّكُم مَسئول» را على براىمان سرود: «امروز امر به معروف و نهى از منكر، هم مسئولیت شرعى و هم مسئولیت انقلابى و سیاسى شماست».
ما بسیجى هستیم؛ ما از «مؤمنان ضعیف» بیزاریم؛ از «مَيِّتُ الاَحیاء»!
ما مىخواهیم وارث كربلا باشیم و از خون نامه شهیدان و آرزوهاى مردان حماسه، پاسدارى كنیم.
ما «ستارههاى گم شده غربت» را فراموش نمىكنیم و با «اسیران عشق» تا باغ آفتاب مىرانیم.
ما، هر روز دعاى عاشورایى «اَللّهُمَّ اجْعَلْنا مِنَ الّذینَ يَأمُرونَ بِالمعروف و يَنهون عَنِ المُنكَرِ» را مىخوانیم.
و ما، بسیجى هستیم و بسیجى مىمانیم... .
به دیدارت آمدهام
به دیدارت آمدهام؛ در روزی که روز توست و زمین و آسمان از عطر بهشتی تو سرشار است.
به دیدارت آمدهام؛ با شاخه گلی و قرآنی در دست. بر لبانم نام معطر بسیج جاری است و در ذهنم، مقاومت، به بلندای آفتاب و هفت آسمان نفش بسته است.
بسیجی شهید!
امروز، همراه با دلم و با همه کسانی که گلی گم کردهاند، به دیدار تو و به زیارت آلالههای سرخ پرپر آمدهام. خاطرات با شما بودن، روانترین رودخانه جهان است که در دل و چشمهایم جاری است. خاطرات «حلبچه»، «پنج وین» و کربلای یک، تا کربلای بیست و پنج.
به دیدارت آمدهام؛ با شاخه گلی و قرآنی در دست. بر لبانم نام معطر بسیج جاری است و در ذهنم، مقاومت، به بلندای آفتاب و هفت آسمان نفش بسته است.
بسیجی شهید!
امروز، همراه با دلم و با همه کسانی که گلی گم کردهاند، به دیدار تو و به زیارت آلالههای سرخ پرپر آمدهام. خاطرات با شما بودن، روانترین رودخانه جهان است که در دل و چشمهایم جاری است. خاطرات «حلبچه»، «پنج وین» و کربلای یک، تا کربلای بیست و پنج.
بسیج (5)
تو هنوز هم
بوی روزهای جبهه میدهی
بوی روزهای عشق
بوی روزهای رزم
بوی بزم آسمانی سحر
که خاک جبهه
غرق در ستارههای چشمهای روشن تو بود
و روز حمله
عطر آن دو گانههای نیمه شب
جوشن تو بود
تو هنوز هم
بوی روزهای جبهه میدهی
بوی آن زمان که دشمنت
از شنیدن صدای رعد نام تو
گنگ و گیج بود
نام تو بسیج بود
نام تو بسیجی است
با همان لباسهای رنگ خاک
با همان شناسنامه و پلاک
با همان
هیبتی که نام آسمانی تو داشت
تو همان بسیجیِ
عصر عشق و جبههای ؛
فقط
سنگرت عوض شده است
پی نوشت ها:
1. محمد کامرانی اقدام
2. محمدحسین قدیری
3. سیده زهره نوربخش
4. منوچهر خلیلیان
5. سیدعلی حسینی
منابع:
ماهنامه اشارات، ش55
ماهنامه اشارات، ش91
ماهنامه اشارات، ش103
بوی روزهای جبهه میدهی
بوی روزهای عشق
بوی روزهای رزم
بوی بزم آسمانی سحر
که خاک جبهه
غرق در ستارههای چشمهای روشن تو بود
و روز حمله
عطر آن دو گانههای نیمه شب
جوشن تو بود
تو هنوز هم
بوی روزهای جبهه میدهی
بوی آن زمان که دشمنت
از شنیدن صدای رعد نام تو
گنگ و گیج بود
نام تو بسیج بود
نام تو بسیجی است
با همان لباسهای رنگ خاک
با همان شناسنامه و پلاک
با همان
هیبتی که نام آسمانی تو داشت
تو همان بسیجیِ
عصر عشق و جبههای ؛
فقط
سنگرت عوض شده است
پی نوشت ها:
1. محمد کامرانی اقدام
2. محمدحسین قدیری
3. سیده زهره نوربخش
4. منوچهر خلیلیان
5. سیدعلی حسینی
منابع:
ماهنامه اشارات، ش55
ماهنامه اشارات، ش91
ماهنامه اشارات، ش103