میراث فرهنگی برای حسرت ، حیرت ،یا حیات؟
همه كسانی كه به حفظ میراث فرهنگی معتقدند و بدان تعلق خاطر دارند قطعا برای این حفظ و تعلق فوایدی قایل اند. گاه تعلق خاطر به میراث فرهنگی از سودای گذشته برمی آید. در این حالت،فرض بر این است كه عالم دل نشین و پر عزت و پرتوفیق و پر محبت و مأنوس گذشته از دست رفته و جای خود را به دنیای آشفته و نابسامان كنونی داده است. یاد این گذشته نوعی تسلای درونی و آسودن در كنار خاطرات شیرین را به همراه دارد و مواریث آن روزگار یادگارهایی از آن روزگار خوش تلقی می شود ـ همچنان كه سالخوردگان یادگارهای روزگار جوانی را نگاه می دارند زیرا یاد ایام خوش جوانی از كف رفته و تكرار ناشدنی را برای آنان زنده نگاه می دارد. امروزه این گونه غم غربت حال در سودای گذشته ای شیرین و دست نایافتنی را نوستالژی (nostalgia) می خوانند.
نزد برخی دیگر ،حفظ میراث فرهنگی از آن رو مهم است كه حیرت بر می انگیزد و آنچه مطلوب است همین حیرانی خلق است ،حیرانی ای كه ممكن است از هر امر نامتعارفی برخیزد،آنان نفس این حیرانی و لذت و اعجاب حاصل از آن را مطلوب و محبوب می شمارند. اما حفظ میراث فرهنگی ممكن است از انگیزه ای متعالی تر هم برآید. این حكمت را از علی ،علیه السلام،آموخته ایم كه «گذشته رفته است و آینده نیامده . پس فرصت را در میان این دو عدم دریاب!» در این دیدگاه حفظ میراث فرهنگی در صورتی مهم است كه برای «حال» انسان مفید باشد . میراث فرهنگی البته یادگاری از توانایی هایی گذشته است و برای تقویت و تثبیت هویت ملی به كار می آید و البته حیرت از آن را می توان به حیرت از آیات الهی تحویل كرد؛ لیكن حفظ میراث فرهنگی فایده و ضرورتی فراتر و در طول این دو دارد . حیرت از آیات الهی تحویل كرد،لیكن حفظ میراث فرهنگی فایده و ضرورتی فراتر و در طول این دو دارد. اگر چه در دوران مدرن دیدگاه های انسان و به تبع آن حیات جمعی و فردی او ،دستخوش تحولاتی اساسی شده ،صفات ماهوی انسان تغییر نیافته و نیازهای اصلی او كمابیش بر همان مهر و نشان است كه قرن ها بوده است.
تاریخ انسان از دوران مدرن آغاز نشده و از این رو انسان می تواند و باید از تجارب هزاران ساله خود در رفع نیازهای مادی و معنوی حال و امروز خود بهره گیرد. از جمله این نیازها فراهم آوردن فضایی كارآمد و زیبا برای سكونت و كار فردی و جمعی است؛ بنا و شهر كارآمد و زیبا.انسان هزاران سال فرصت داشته است كه تمام استعدادهای مواد موجود در عالم را برای پدید آوردن معماری كارآمد و زیبا و آرام بخش به فعلیت برساند. اگر در دوران مدرن كمتر شهری پدید آمده است كه دارای حداقل این ویژگی ها باشد بدین معنا نیست كه انسان توانایی ذاتی خود را در آفرینش چنان فضاهایی از دست داده است. این كه انسان ها در دوران پیش از مدرن در فرهنگ های گوناگون فضاهایی پدید آورده اند كه ،به رغم تفاوتشان ،همگی در دل نشینی و كار آمدی اشتراك دارند،از امكان ایجاد چنین فضاهایی به دست انسان حكایت می كند. بر مبنای این دیدگاه میراث فرهنگی را می طلبیم نه برای حسرت و نه برای حیرت ،بل برای حیات . ما برای حیات آسوده خود بر این سیاره به تجارب گذشته خود نیازمندیم . كافی است اصول این تجارب را استخراج كنیم و از آنها صورت هایی متناسب با زمانه خود به دست دهیم.در قرن بیستم ،نهضت معماری مدرن درست در نقطه مقابل این دیدگاه بر بی اعتنایی به دستاوردهای تاریخ معماری فرهنگ های گوناگون بنیاد نهاده شد و به ایجاد بناهایی غالبا نازیبا و ناكارآمد و مشابه هم در سرتاسرجهان انجامید . اما از اواسط دهه ۱۹۷۰ نقد معماری مدرن و مكتب معماری بین الملل در نظریه ها و طرح های معماری نضج گرفت.
یكی از نظریه های مهم اخیر كه بر دیدگاه سوم به میراث فرهنگی ،یعنی خواستن میراث فرهنگی برای حیات ،مبتنی است و از عمیق ترین نظریه های معماری روزگار ما به حساب می آید نظریه « زبان الگو» ست كه كریستوفر الكساندر(Christopher Alexander) مطرح كرده است. اگر چه در ابتدا محافل دانشگاهی و حرفه ای معماری و شهرسازی امریكا و اروپا به این نظریه بی اعتنایی می كردند و حتی آن را موهوم می انگاشتند و طرد می كردند ،امروزه اهل نظر آن را از برجسته ترین نظریه های معماری می شمارند.كریستوفر الكساندر نظریه خود را نخست در كتابی مطرح ساخت كه اخیرا با عنوان معماری و راز جاودانگی ـراه بی زمان ساختن به فارسی ترجمه و توسط دانشگاه شهید بهشتی منتشر شده است.معرفی بیشتر این كتاب را به یادداشت هفته آینده موكول می كنیم
منبع: خبرگزاری میراث فرهنگی
نزد برخی دیگر ،حفظ میراث فرهنگی از آن رو مهم است كه حیرت بر می انگیزد و آنچه مطلوب است همین حیرانی خلق است ،حیرانی ای كه ممكن است از هر امر نامتعارفی برخیزد،آنان نفس این حیرانی و لذت و اعجاب حاصل از آن را مطلوب و محبوب می شمارند. اما حفظ میراث فرهنگی ممكن است از انگیزه ای متعالی تر هم برآید. این حكمت را از علی ،علیه السلام،آموخته ایم كه «گذشته رفته است و آینده نیامده . پس فرصت را در میان این دو عدم دریاب!» در این دیدگاه حفظ میراث فرهنگی در صورتی مهم است كه برای «حال» انسان مفید باشد . میراث فرهنگی البته یادگاری از توانایی هایی گذشته است و برای تقویت و تثبیت هویت ملی به كار می آید و البته حیرت از آن را می توان به حیرت از آیات الهی تحویل كرد؛ لیكن حفظ میراث فرهنگی فایده و ضرورتی فراتر و در طول این دو دارد . حیرت از آیات الهی تحویل كرد،لیكن حفظ میراث فرهنگی فایده و ضرورتی فراتر و در طول این دو دارد. اگر چه در دوران مدرن دیدگاه های انسان و به تبع آن حیات جمعی و فردی او ،دستخوش تحولاتی اساسی شده ،صفات ماهوی انسان تغییر نیافته و نیازهای اصلی او كمابیش بر همان مهر و نشان است كه قرن ها بوده است.
تاریخ انسان از دوران مدرن آغاز نشده و از این رو انسان می تواند و باید از تجارب هزاران ساله خود در رفع نیازهای مادی و معنوی حال و امروز خود بهره گیرد. از جمله این نیازها فراهم آوردن فضایی كارآمد و زیبا برای سكونت و كار فردی و جمعی است؛ بنا و شهر كارآمد و زیبا.انسان هزاران سال فرصت داشته است كه تمام استعدادهای مواد موجود در عالم را برای پدید آوردن معماری كارآمد و زیبا و آرام بخش به فعلیت برساند. اگر در دوران مدرن كمتر شهری پدید آمده است كه دارای حداقل این ویژگی ها باشد بدین معنا نیست كه انسان توانایی ذاتی خود را در آفرینش چنان فضاهایی از دست داده است. این كه انسان ها در دوران پیش از مدرن در فرهنگ های گوناگون فضاهایی پدید آورده اند كه ،به رغم تفاوتشان ،همگی در دل نشینی و كار آمدی اشتراك دارند،از امكان ایجاد چنین فضاهایی به دست انسان حكایت می كند. بر مبنای این دیدگاه میراث فرهنگی را می طلبیم نه برای حسرت و نه برای حیرت ،بل برای حیات . ما برای حیات آسوده خود بر این سیاره به تجارب گذشته خود نیازمندیم . كافی است اصول این تجارب را استخراج كنیم و از آنها صورت هایی متناسب با زمانه خود به دست دهیم.در قرن بیستم ،نهضت معماری مدرن درست در نقطه مقابل این دیدگاه بر بی اعتنایی به دستاوردهای تاریخ معماری فرهنگ های گوناگون بنیاد نهاده شد و به ایجاد بناهایی غالبا نازیبا و ناكارآمد و مشابه هم در سرتاسرجهان انجامید . اما از اواسط دهه ۱۹۷۰ نقد معماری مدرن و مكتب معماری بین الملل در نظریه ها و طرح های معماری نضج گرفت.
یكی از نظریه های مهم اخیر كه بر دیدگاه سوم به میراث فرهنگی ،یعنی خواستن میراث فرهنگی برای حیات ،مبتنی است و از عمیق ترین نظریه های معماری روزگار ما به حساب می آید نظریه « زبان الگو» ست كه كریستوفر الكساندر(Christopher Alexander) مطرح كرده است. اگر چه در ابتدا محافل دانشگاهی و حرفه ای معماری و شهرسازی امریكا و اروپا به این نظریه بی اعتنایی می كردند و حتی آن را موهوم می انگاشتند و طرد می كردند ،امروزه اهل نظر آن را از برجسته ترین نظریه های معماری می شمارند.كریستوفر الكساندر نظریه خود را نخست در كتابی مطرح ساخت كه اخیرا با عنوان معماری و راز جاودانگی ـراه بی زمان ساختن به فارسی ترجمه و توسط دانشگاه شهید بهشتی منتشر شده است.معرفی بیشتر این كتاب را به یادداشت هفته آینده موكول می كنیم
منبع: خبرگزاری میراث فرهنگی