نقش نظام اسلامي در مديريت مساجد، و ميزان اختيارات واقف در اداره‏ي امور مسجد

مسجد به عنوان يک نهاد فعال و پويا ارتباطي تنگاتنگ و زنده با ديگر بخشهاي جامعه دارد. به طور طبيعي مسجد در برابر قواي عمومي حاکم بر جامعه که از آن به «حاکميت» تعبير مي‏شود، بي‏تفاوت و خنثي نيست. موضع مسجد در برابر حکومت‏هاي ناصالح، موضع ستيز و مبارزه است؛ همان گونه که چنين حکومتهايي ستيز با مسجد و مسجديان را در سرلوحه برنامه‏ي خويش قرار داده‏اند؛ امام صادق (ع) اين واقعيت را بدين گونه بيان فرموده‏اند: «ان في ولاية الوالي الجائر... هدم المساجد (1)»
چهارشنبه، 29 آبان 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقش نظام اسلامي در مديريت مساجد، و ميزان اختيارات واقف در اداره‏ي امور مسجد
نقش نظام اسلامي در مديريت مساجد، و ميزان اختيارات واقف در اداره‏ي امور مسجد
نقش نظام اسلامي در مديريت مساجد، و ميزان اختيارات واقف در اداره‏ي امور مسجد

نويسنده: رحيم نوبهار

مقدمه

مسجد به عنوان يک نهاد فعال و پويا ارتباطي تنگاتنگ و زنده با ديگر بخشهاي جامعه دارد. به طور طبيعي مسجد در برابر قواي عمومي حاکم بر جامعه که از آن به «حاکميت» تعبير مي‏شود، بي‏تفاوت و خنثي نيست. موضع مسجد در برابر حکومت‏هاي ناصالح، موضع ستيز و مبارزه است؛ همان گونه که چنين حکومتهايي ستيز با مسجد و مسجديان را در سرلوحه برنامه‏ي خويش قرار داده‏اند؛ امام صادق (ع) اين واقعيت را بدين گونه بيان فرموده‏اند: «ان في ولاية الوالي الجائر... هدم المساجد (1)» «ولايت پيشواي ستمگر موجب ويراني مساجد است.»
آنچه داراي اهميت است و اين نوشتار درصدد بيان آن است تشريح رابطه‏ي نظام اسلامي با مديريت مساجد است. بدين معنا که آيا مساجد در نظام اسلامي يک نهاد صد در صد حکومتي است يا اينکه کاملا مردمي و جداي از حاکميت ولي در راستاي تقويت حاکميت عمل مي‏کند؟ يا آنکه با آميخته‏هايي از هر دو جنبه‏ي حکومتي و مردمي عمل مي‏کند؟ و نيز آيا وقف مسجد مانند ساير موقوفات است؟ و آيا باني و واقف مسجد مي‏تواند براي خود يا ديگري جعل توليت نمايد و يا اينکه «وقف» در مسجد با وقف در ديگر مقوله‏ها متفاوت است؟

بررسي فقهي رابطه‏ي نظام اسلامي با مديريت مساجد
تبيين معناي «نظام اسلامي»

با توجه به برداشت‏هاي گوناگوني که از مفهوم «نظام اسلامي» وجود دارد، بجاست از ابتدا روشن شود که مقصود از نظام اسلامي در اين نوشتار چيست؟
مقصود از نظام اسلامي نظامي است که اجراي شريعت اسلامي در همه‏ي عرصه‏ها را وجهه‏ي همت خويش قرار داده باشد. رهبري در اين نظام برعهده‏ي مجتهد جامع الشرايطي است که افزون بر برخورداري از شرايط افتاء، داراي قدرت رهبري و اداره‏ي جامعه‏ي اسلامي نيز باشد. رهبري در اين نظام با تکيه بر برخورداري از دو اصل «مشروعيت الهي» و «مقبوليت مردمي» داراي اختياراتي است که مي‏تواند به طور مستقيم يا از طريق نصب افراد شايسته در شؤون جامعه دخالت کند.
برخلاف برخي از فقيهان که دامنه‏ي کار فقيه در زمان غيبت را منحصر به مواردي همچون رسيدگي به امور يتيمان، قاصران و غايبان مي‏دانند، برخي نظر مي‏دهند که فقيه داراي اختيارات گسترده‏اي است و با تکيه بر اين اختيارات مي‏تواند جامعه را اداره کند. بنابراين مقصود فقها از «ولايت مطلقه»، اين نيست که فقيه هر کاري را که خواست انجام دهد(2)کمترين تقييد ولايت آن است که اساسا تصرفات فقيه در امور عمومي جامعه، دائر مدار مصلحت است؛ بنابراين مقصود از مطلق، اعمال ولايت بي‏حد و مرز و عاري از هر گونه قيد و شرطي نيست.
هرگاه ثابت شود حاکم اسلامي مجاز است در شأني از شؤون مسجد مداخله نمايد، او مي‏تواند اين ولايت را شخصا و به طور مستقيم يا از طريق نصب افراد و يا نهادي خاص اعمال کند. بنابراين از نقطه نظر شرعي، تفاوتي ميان دخالت مستقيم حاکم اسلامي در امور مساجد با دخالت کارگزاران و نمايندگاني که از سوي وي تعيين شده باشند و البته در محدوده‏ي صلاحيت‏هاي قانون خود عمل کنند، وجود ندارد.

اهميت مديريت مسجد

ميزان اهميت عنصر مديريت در هر نهادي با توجه به نقشها و کارکردهاي آن نهاد روشن مي‏شود. نگاهي گذرا به نقشهاي گوناگون و مهمي که مسجد بايد در عرصه‏هاي عبادي، تربيتي، فرهنگي، آموزشي، اجتماعي و سياسي ايفا کند، مي‏تواند اهميت مديريت مسجد را روشن سازد. خداوند متعال از يک سو کافران و مشرکان را از دخالت در اداره‏ي امور مساجد بازداشته، مي‏فرمايد:
«ما کان للمشرکين أن يعمروا مساجد الله شاهدين انفسهم بالکفر»
و از سوي ديگر، مؤمنان را که داراي شرايط خاصي باشند براي اداره‏ي امور مساجد، شايسته دانسته است؛ (انما يعمر مساجد الله من آمن بالله و اليوم الآخر)
با اين همه، مسأله‏ي مديريت مساجد در کشور ما آن گونه که بايسته است، مورد توجه قرار نگرفته و با قطع نظر از نارسايي‏هاي عملي که وجود دارد، ابهامهاي نظري فراواني نيز پيرامون مسأله وجود دارد. اين نوشتار کوتاه تلاش مي‏کند تا مباحث نظري مديريت مسجد را ابتدا از نظر فقهي و سپس از ديدگاه جامعه شناختي مورد بررسي قرار دهد و بويژه، رابطه‏ي نظام اسلامي با مديريت مساجد را مورد کنکاش قرار دهد.

مدير مسجد کيست؟

براي دستيابي به پاسخ اين پرسش بايد اشخاص حقيقي و حقوقي‏اي را که گمان مي‏رود از نظر شرعي در اداره‏ي امور مسجد داراي نقش و جايگاهي هستند، جداگانه مورد بحث قرار دهيم.
اين اشخاص عبارتند از:
الف. همه مردم؛ بدين معنا که مسجد، مدير خاصي ندارد، بلکه همه‏ي مردم به طور يکسان موظفند امور مربوط به مسجد را انجام دهند و در اين زمينه کسي بر ديگري اولويتي ندارد.
ب. هيأت امناي مسجد؛ يعني جمعي از مؤمنان که داوطلبانه يا با انتخاب مردم همجوار مسجد اداره‏ي امور مسجد را برعهده گرفته‏اند.
ج. باني مسجد يا به تعبيري ديگر، واقف مسجد؛ يعني کسي که مکاني را به مسجد اختصاص داده است. متولي مسجد نيز در عرف به کسي گفته مي‏شود که از سوي باني به سمت مدير مسجد منصوب مي‏شود. البته ممکن است باني، خود را متولي مسجد قرار دهد. همچنين باني ممکن است همراه با مسجد قرار دادن مکاني، ناظري براي همه‏ي امور مسجد يا برخي از امور مربوط به آن قرار دهد.
د. حاکم اسلامي؛ يعني مجتهد جامع الشرايطي که اداره‏ي امور جامعه‏ي اسلامي را برعهده دارد؛ يا نهاد و دستگاهي که از سوي او عهده‏دار رسيدگي به امور مساجد مي‏شود.

نقش عامه‏ي مردم در اداره‏ي امور مساجد

همه‏ي مردم در ارتباط با مساجد داراي تکاليف و وظايفي هستند. وظايفي همچون برطرف کردن نجاست از مسجد و تطهير آن، جلوگيري از هتک حرمت مسجد، جلوگيري از ورود کافران و مشرکان به مسجد در صورتي که ورود آنان به مسجد مستلزم هتک حرمت مسجد باشد، و صيانت از اموال و وسايل موجود در مسجد اختصاص به اشخاص معيني ندارد؛ فقيهان اين گونه واجبات را واجبات کفايي شمرده‏اند. واجب کفايي، واجبي است که همه مسلمانان به انجام آن مأمورند؛ ولي هر گاه مسلماني نسبت به انجام آن اقدام کرد، تکليف از ديگران ساقط است.
ملاحظه‏ي آراي فقيهان متقدم و متأخر در اين باره نشان مي‏دهد که هيچ يک از آنان، انجام اين گونه وظايف را موقوف بر اذن يا رضايت کساني همچون واقف، متولي و حتي حاکم اسلامي نکرده است. اين به دليل اصل «عموميت خطابات» و اصل «اشتراک همگان در تکليف» است. اصل در هر خطاب شرعي آن است که اختصاص به افراد خاصي ندارد و همگان به انجام آن مأمورند. تخصيص خطابهاي عام به افراد معين و مشخص بايد مستند به ادله‏ي لفظي يا عقلي استوار باشد؛ به گونه‏اي که بتواند عام را خاص، و مطلق را مقيد کند. خطابهاي شرعي که متضمن وظايف عموم مردم در ارتباط با مسجد است، داراي وصف اطلاق و عموم است و مخصص يا مقيدي ندارد؛ جز مشرکان که مخاطب به خطابهاي عام هستند با وجود باقي ماندن بر وصف «شرک» حق انجام برخي امور مربوط به مسجد را ندارند.
پرسش ديگري که ممکن است در اين زمينه مطرح شود اين است که خداوند متعال در آيه‏ي 18 از سوره‏ي توبه، حق آباد نمودن مساجد را منحصرا براي کساني قرار داده که داراي چهار ويژگي باشند. اين ويژگيها عبارتند از:
1. ايمان به خداوند و روز جزا؛
2. به پاي داشتن نماز؛
3. پرداخت زکات؛
4. حساب بردن از خداوند.
با توجه به مفاد اين آيه چگونه مي‏توان گفت هر مسلماني حق دارد به اعمالي اقدام کند که در واقع نوعي عمارت و آباداني مسجد به شمار مي‏آيد؟
در پاسخ به اين سؤال بايد گفت: چنانچه مفسران يادآور شده‏اند، مقصود از حصر در اين آيه اين نيست که هر گاه مسلماني واجد هر چهار وصف ياد شده نباشد، نمي‏تواند در عمارت و آباداني مسجد دخالت کند؛ در حقيقت اين آيات درصدد بيان اين نکته است که مؤمنان کامل صلاحيت بيشتري براي مداخله در امور مساجد دارند؛ به سخني ديگر قداست و شرافت خانه‏ي خدا ايجاب مي‏کند که ترجيحا کساني تصدي اداره‏ي امور مسجد را به عهده گيرند که از ويژگي‏هاي ياد شده برخوردارند. زيرا از بديهيات اسلامي اين است که هر مسلماني مي‏تواند در عمران و آبادي مساجد مداخله کند و مسلمانان همگي بر اين مطلب، اتفاق نظر دارند.

جايگاه هيات امنا در اداره‏ي امور مساجد

در بسياري از نقاط کشور ما بر پايه‏ي يک سنت عرفي، مسجد توسط گروهي از مؤمنان که آنان را هيأت امناي مسجد مي‏نامند اداره مي‏شود.اين افراد غالبا در همان محله‏اي که مسجد در آن قرار گرفته، زندگي مي‏کنند. هيأت امناي مسجد ممکن است توسط اهالي محل انتخاب شده باشند يا آنکه خود داوطلبانه اداره‏ي امور مسجد را پذيرا شده باشند.
چنين شيوه‏اي از نظر شرعي نه تنها اشکالي ندارد بلکه داراي فوايد نيز هست که به ذکر آن خواهيم پرداخت، ولي با توجه به اينکه پيشتر روشن شد که تکاليف و وظايف مربوط به مسجد، عمومي و همگاني است؛ وجود هيأت امنا براي مسجد، تکليف ديگران را ساقط نمي‏کند. مثلا اگر مسجد به تنظيف يا صيانت احتياج داشت و هيأت امنا از انجام اقدامات لازم خودداري کرد، همه‏ي مسلمانان موظف به انجام تکاليف خود در ارتباط با مسجد هستند و نمي‏توان به اين بهانه که مسجد، متولي و کارپرداز دارد، از انجام وظايف شرعي در ارتباط با مسجد کوتاهي کرد.
آنچه گفته شد درباره‏ي هيأت امنايي است که از سوي مردم يا داوطلبانه عهده‏دار امور مسجد شده باشند؛ بحث درباره‏ي اعتبار يا عدم اعتبار هيأت امنايي که از سوي باني مسجد يا حاکم اسلامي براي انجام امور مسجد تعيين شده باشد، متوقف بر اين بحث است که آيا باني مسجد يا حاکم اسلامي حق مداخله در مديريت مسجد و تعيين کساني به عنوان هيأت امناي مسجد را دارند يا نه؟

نقش باني مسجد در اداره‏ي امور آن از ديدگاه فقهي

مقصود از باني يا واقف کسي است که مکان معيني را «مسجد» قرار داده است. به باني مسجد از آن رو واقف گفته مي‏شود که در حقيقت مسجد يکي از مصاديق «وقف» است. بسياري از فقيهان شيعه و سني در تعريف وقف گفته‏اند:
«تحبيس الاصل و تسبيل الثمرة» يعني: «حبس کردن اصل مال و در راه خدا قرار دادن ثمره آن.»
علت اشتهار اين تعريف، سخن پيامبر اکرم (ص) است که خطاب به عمر بن خطاب، خليفه‏ي دوم، که مالک صد سهم از اراضي خيبر شده بود و قصد داشت آن را وقف کند، فرمود: «حبس الاصل و سبل الثمرة(3)»
بر پايه‏ي قاعده‏ي فقهي معروف و معتبر «الوقوف علي حسب ما يوقفها اهلها (4)» «وقف بر همان اساسي که واقف قرار داده، اداره و مصرف مي‏شود.» واقف در وقف داراي اختيارات گسترده‏اي است. کيفيت مصرف ثمره و نماي مال وقف شده کاملا تابع اراده و خواست واقف است. در زمينه‏ي اداره‏ي وقف نيز تصميمات واقف بايد اجرا شود. حتي برخي از فقيهان تصريح کرده‏اند که: «واقف مي‏تواند در ضمن وقف شرط کند که حاکم حق مداخله در امور وقف را نداشته باشد (5)»
واقف مي‏تواند سرپرستي و اداره‏ي وقف يا نظارت بر آن را براي هميشه يا به مدت معيني براي خود به طور مستقل يا مشترک با ديگري قرار دهد؛ يا به ديگري واگذار کند. و نيز مجاز است تعيين سرپرست وقف را به ديگري واگذارد تا او هر گونه که صلاح مي‏داند، عمل کند.
البته اين حق براي واقف تنها در هنگام انشاي وقف ثابت است. چنانچه واقف در هنگام وقف اين تصميمات را نگيرد، پس از انجام وقف نمي‏تواند در اداره‏ي امور آن دخالت کند و يا متولي تعيين شده در هنگام انشاي وقف را عزل نمايد؛ مگر اينکه حق عزل متولي را در هنگام نصب وي براي خود قرار داده باشد.
نکته‏اي که اکنون به طور طبيعي به ذهن مي‏آيد اين است که چون مسجد يکي از مصاديق وقف است، پس واقف و باني بايد در اداره‏ي امور مسجد و جعل توليت و سرپرستي براي آن داراي اختيارات گسترده‏اي باشد و به تعبيري ديگر مديريت مسجد کاملا تابع اراده و خواست واقف و باني مسجد است. ولي تأمل و ژرف‏نگري در مسأله، اين پندار را متزلزل مي‏کند؛ اين به دليل آن است که از ديدگاه بسياري از فقيهان، «وقف» در مسجد با وقف در ديگر مقوله‏ها متفاوت است. بسياري از فقهاي شيعه و سني بدين مطلب تصريح کرده‏اند، که به برخي از آنها اشاره مي‏کنيم:
علامه حلي در کتاب قواعد مي‏گويد: «هرگاه مراحل انجام وقف تمام شود، ملکيت واقف از مال وقف شده، زايل مي‏شود؛ اگر مورد وقف، مسجد باشد، در اين صورت مانند بنده آزاد کردن و گسستن رابطه ملکيت است و اگر وقف بر اشخاص معيني باشد، موقوف عليهم مالک موقوفه خواهند بود و اگر وقف بر جهت عامي باشد، ملکيت از آن خداوند است (6)»
همچنين مرحوم علامه در کتاب تذکره مي‏نويسد: «وقتي کسي قطعه زميني را مسجد يا گورستان قرار دهد، در اين صورت، ماهيت عمل او گسستن رابطه‏ي ملکيت آن مال از خود مي‏باشد، مانند بنده آزاد کردن. در اين صورت خلافي ميان علما نيست که علايقي که ميان انسان و مالش وجود دارد، از چنين مالي گسسته خواهد شد (7)»
شهيد اول نيز در کتاب دروس بدين مطلب تصريح مي‏نمايد (8).
ابن‏قدامه حنبلي در کتاب المغني به هنگام ذکر دليل بر اين مطلب که فروش مسجد در هيچ فرضي جايز نيست، مي‏نويسد: «ان المسجد أشبه الاشياء بالمعتق.» «مسجد شبيه‏ترين چيز به بنده‏اي است که آزاد شده است [و آزاد کننده حق تصرف در آن را ندارد] (9)»
فقيه متتبع، محمد جواد عاملي، صاحب کتاب گران سنگ مفتاح الکرامة نيز در موارد متعددي بر اين مطلب اصرار ورزيده است (10).
شيخ مرتضي انصاري نيز ماهيت وقف در مسجد را با ديگر مصاديق وقف، مغاير شمرده، مي‏فرمايد: «وقف بر دو قسم است: يک قسم آن است که ملک موقوف عليهم است در اين صورت آنان مالک منفعت وقف خواهند بود... نوع دوم وقف آن است که ملک کسي نيست مانند آزاد کردن بنده، که گسستن پيوند ملکيت است؛ مانند وقف در باب مساجد، مدارس و کاروانسراها؛ البته اين در صورتي است که مانند جمعي از علما نگوييم مالک وقف در اين گونه موارد مسلمانها هستند (11)»
امام خميني (ره) با آنکه معتقدند که وقف به طور کلي از مقوله‏ي تمليک نيست، بلکه فک ملک يعني قطع علاقه‏ي ملکيت از مال است تصريح مي‏نمايند که وقف در باب «مسجد» با ديگر مصاديق وقف، مغاير است.ايشان مي‏فرمايند:
«بعيد نيست که کيفيت اعتبار وقف در مساجد و معابد ديگر اديان با اصل اعتبار وقف، مغاير باشد؛ در مسجد و معبد آنچه وجود دارد، اعتبار مسجد بودن و معبد بودن است و اين چيزي جز وقف است؛ هر چند معبد و مسجد در برخي از احکام با وقف مشترک است (12)»
آيت الله خويي (ره) نيز در اين باره معتقدند: «ماهيت وقف در مساجد عبارت است از آزاد کردن رقبه‏ي زمين مانند آزاد کردن بنده؛ همان گونه که در باب عتق، برده از عبوديت و بندگي آزاد مي‏شود، هنگامي که زميني به منظور عبادت خداوند مسجد قرار داده مي‏شود، از هر گونه مملوکيت آزاد مي‏شود. شايد خداوند در اين آيه که مي‏فرمايد: «مساجد از آن خداوند است (13)» به همين مطلب اشاره فرموده باشد؛ البته بنابراين احتمال که مقصود از مساجد در آيه، مکانهايي باشد که به عنوان مسجد قرار داده شده است؛ نه محل سجده انسان مانند پيشاني (14)»
چنانکه ملاحظه مي‏شود به اعتقاد بسياري از فقيهان ماهيت وقف که اصولا امري اعتباري است در مسجد با غير مسجد متفاوت است. بر اين پايه، همان گونه که انسان وقتي بنده‏اي را آزاد کرد ديگر هيچ گونه سلطه و ولايتي بر وي ندارد، هر گاه زمين يا بنايي را مسجد قرار داد از آن بيگانه مي‏شود و سلطنت و حاکميتي بر آن نخواهد داشت. بديهي است هر گاه چنين مبنايي را بپذيريم، جعل توليت براي مسجد توسط باني و واقف، لغو و بي‏اثر خواهد بود؛ چنانکه برخي از فقيهاني که داراي اين مبنا هستند، بدين مطلب تصريح کرده‏اند(15).
با اين حال از کلمات برخي ديگر از فقيهان چنين بر مي‏آيد که آنان جعل توليت و سرپرستي از سوي واقف بر مسجد را شرعا مؤثر مي‏دانند. شيخ جعفر حلي در کتاب ارزشمند کشف الغطاء مي‏نويسد:
«ناظر [بر امور اوقاف] دو نوع است: ناظر اصلي که شرع آن را تعيين نموده، و ناظر قراردادي که به سبب جعل مالک، اعتبار پيدا مي‏کند. ناظر شرعي در مواردي است که وقف عام است، مانند مساجد، مدارس، کاروانسراها، پلها، گورستانها و تمام مواردي که وقف در آن عام است و واقف، ناظر خاصي را براي رسيدگي به امور وقف تعيين نکرده است. در صورتي که واقف نظارت را به فرد معيني واگذار کند، نظارت از آن او خواهد بود و مجتهد ناظر است تا مبادا ناظري که از سوي مالک تعيين شده، اخلالي به وقف وارد کند يا آن را تباه نمايد. در صورتي که واقف، کسي را به سمت نظارت برنگزيده باشد،ناظر در دوران غيبت امام معصوم (ع) مجتهد است زيرا او قائم مقام امام (ع) در اجراي احکام است (16)»
شيخ مرتضي انصاري از محقق ثاني - قدس سرهما - نقل مي‏کند که: «متولي فروش حصيرهاي کهنه‏ي مسجد (عمارت) ستونهاي شکسته آن، ناظر خاص است [منظور
ناظري است که از سوي باني مسجد تعيين شده] و در صورت نبود ناظر خاص، نوبت به حاکم شرع مي‏رسد (17)»
فقيه نامي شيخ محمد حسن نجفي در مقام استدلال بر جواز استفاده از ابزار و آلات يک مسجد در مسجد ديگر مي‏نويسد:
«زيرا مسجد از آن خداست و آنچه براي خدا باشد، در اختيار ولي اوست، چنانکه برخي از روايات باب خمس نيز بر اين مطلب دلالت مي‏کند. بنابراين ولي خدا (حاکم اسلامي) مي‏تواند به مقتضاي مصلحت همچون موارد ديگري که اختياردار آن است در مسجد تصرف کند. حال آيا تصرفات ياد شده در مسجد، مخصوص به حاکم و پس از او مربوط به مؤمنان عادل است يا اينکه تصرفات ياد شده پس از حصول شرايط آن براي همگان جايز است؟ دو وجه در مسأله وجود دارد؛ قول مطابق با احتياط و اقوي، وجه اول است (يعني چنين تصرفاتي مختص به حاکم است و نه همه‏ي مؤمنان) ولي اين در صورتي است که مسجد داراي ناظر خاصي [که از سوي واقف و باني تعيين مي‏شود] نباشد وگرنه اذن گرفتن از او در برخي از موارد ياد شده، واجب است(18)»
چنانکه ملاحظه مي‏شود حتي فقيه روشن‏بين و متبحري همچون صاحب جواهر الکلام که مي‏توان گفت از جانبداران فقه حکومتي است، نقش متولي و ناظر خاص در مسجد را کاملا نفي نمي‏کند و بر آن است که با وجود ناظر خاص براي مسجد، اولويت تصرف در امور مسجد با اوست.
شيخ عبدالله مامقاني در بحث ويران کردن مسجد خراب به منظور ترميم آن مي‏نويسد:
«براي تصرف در مسجد و خراب کردن و ساخت مجدد آن و به کار گرفتن ابزار و آلات آن در مسجدي ديگر در صورتي که مسجد داراي متولي خاص باشد، اذن او شرط است و در صورت فقدان متولي خاص، اذن حاکم و با نبود حاکم، اذن مؤمن عادل شرط است (19)»
همين فقيه در بحث فروش آلات و ابزاري که مسجد بدان نياز دارد، مي‏نويسد:
«متولي فروش ابزار مسجد و يا ارسال آن براي استفاده در مسجدي ديگر حاکم شرع است؛ ولي اين در صورتي است که مسجد داراي متولي خاص نباشد (20)»
با ملاحظه‏ي کلمات و سخنان مشابهي که از فقيهان در باب وقف و مسجد وجود دارد، روشن مي‏شود که مسأله‏ي توليت مسجد و اينکه آيا اختياردار آن حاکم اسلامي است يا باني و متولي مسجد چندان که بايد منقح نيست. حتي به طور قاطع نمي‏توان گفت آن دسته از فقيهان که ماهيت وقف در مسجد را با ديگر موارد وقف، مغاير مي‏دانند الزاما جعل توليت براي مسجد را لغو و بي‏اثر مي‏دانند. هر چند با توجه به توضيحاتي که خواهد آمد چنين فقيهاني علي القاعده بايد جعل توليت براي مسجد را لغو بي‏اثر بدانند.
اکنون پس از ذکر اين کلمات و آگاهي اجمالي نسبت به آراي فقيهان، مسأله را از ديدگاه فقه استدلالي مورد بررسي قرار مي‏دهيم.

مقتضاي «اصل» در مساله‏

در مباحث فقهي رسم بر آن است که پيش از ورود به بحث، «اصل» در آن مسأله را بيان مي‏کنند. بدين معنا که هر گاه ادله در جانب نفي و اثبات چندان روشن نبود، اصل و قاعده‏اي که به هنگام عدم وجود دليل خاص بايد بدان رجوع شود، چيست؟ در بحث ما نيز اين مسأله مطرح است. يعني هر گاه نتوانستيم با استناد به ادله، مشروعيت يا عدم مشروعيت جعل توليت براي مسجد از سوي باني را اثبات کنيم، مقتضاي اصول و قواعد چيست؟ در اين باره بايد گفت: تعيين متولي يا ناظر براي مسجد از سوي واقف و باني نوعي اثبات ولايت براي اوست و چنانکه فقيهان تصريح کرده‏اند در باب «ولايت» به طور کلي اصل بر آن است که کسي بر ديگري يا چيزي ولايت ندارد؛ جز آن که ولايت او با استناد به ادله‏ي متقن، اثبات شود. بنابراين در بحث متولي مسجد، مشروعيت تعيين متولي براي مسجد تنها در صورت اقامه‏ي ادله‏ي استوار بر آن ثابت خواهد شد و در صورت شک در ولايت متولي، به مقتضاي «اصل» حکم به نفي آن مي‏شود.
اکنون پس از روشن شدن مقتضاي اصل در مسأله به بررسي ادله‏ي جواز تعيين متولي براي مسجد مي‏پردازيم.

ادله‏ي جواز جعل توليت براي مسجد

نگارنده به رغم تتبع فراوان در کلمات فقها به دليلي که براي جواز تعيين توليت در خصوص مسجد بدان استناد شده باشد، برخورد نکرد؛ ولي براي اثبات جواز تعيين متولي و ناظر در باب وقف به طور مطلق، معمولا به دو دليل استناد شده است. آيا اين دو دليل به گونه‏اي است که بتوان مضمون آن را در باب مسجد نيز جاري دانست يا نه؟

دليل لزوم وفا به شروط در ضمن عقد

آيه‏ي يکم از سوره‏ي مائده مي‏فرمايد: (يا ايها الذين آمنوا أوفوا بالعقود) «اي اهل ايمان به پيمانها وفا کنيد.» اين آيه‏ي کريمه به ضميمه‏ي حديث معروف پيامبر (ص) که مي‏فرمايد: «المؤمنون عند شروطهم (21)«مؤمنان بايد به
شروط خود وفا کنند.» گوياي آن است که هر شرط مشروعي را که با مقتضاي وقف، منافات نداشته باشد، مي‏توان در عقد وقف مطرح کرد که در اين صورت، وفاي به آن واجب است و ترديدي نيست که هرگاه واقف به هنگام مسجد قرار دادن زمين يا بنايي، توليت و نظارت آن را براي خود يا ديگري قرار دهد، نه تنها منافاتي با مقتضاي وقف ندارد، بلکه اين کار سبب خواهد شد تا مکان وقف شده در همان جهتي که تعيين شده مورد بهره برداري قرار گيرد.
ايرادي که بر اين استدلال وارد مي‏شود آن است که صحت اين دليل مبتني بر آن است که ثابت شود وقف از مقوله‏ي «عقد» است؛ حال آنکه در مورد وقف اگر نگوييم به عقد نبودن آن اطمينان داريم، دست کم در عقد بودن آن ترديد داريم و همين ترديد در صدق عنوان «عقد» بر «وقف»، مانع از آن مي‏شود که بتوان احکام عقد را بر وقف جاري ساخت (22)و براي اثبات صحت جعل توليت به آيه‏ي ياد شده، استناد کرد.
بسياري از فقهاي متقدم در تعريف وقف، گرچه عقد بودن آن را صريحا نفي نکرده‏اند، ولي به عقد بودن آن نيز اذعان ننموده‏اند. فقيهان نامور همچون شيخ صدوق (متوفاي 381 ه ق) در کتاب هدايه و پس از او شيخ در مقنعه، سيد مرتضي در انتصار و المسائل الناصريات، ابوالصلاح حلبي در کافي، شيخ طوسي در نهايه، سلار در مراسم، قاضي ابن‏براج در جواهر الفقه و نيز در المهذب از ذکر تعريفي براي وقف خودداري کرده و تنها به ذکر احکام و شرايط آن بسنده نموده‏اند؛ شيخ مفيد در مقنعه، شيخ طوسي در نهايه و قاضي ابن‏براج در مهذب و ابن‏ادريس در سرائر درباره‏ي وقف فرموده‏اند: «الوقف في الاصل صدقة (23)»«وقف در حقيقت، نوعي صدقه دادن است.» و ترديدي نيست که صدقه، عقد نيست.
سعيد بن عبدالله راوندي (متوفاي 573 ه ق) صاحب فقه القرآن يکي از فقهاي متقدم است که درصدد تعريف وقف برآمده و در تعريف آن گفته است: «الوقف تحبيس الاصل و تسبيل المنفعة (24)»«وقف عبارت است از حبس نمودن اصل و عين مال، و در راه خدا قرار دادن منفعت و نماي آن.» پس از وي، ابن‏حمزه در وسيله، کيذري در اصباح الشيعة بمصباح الشريعة و ابن‏ادريس در سرائر اين عبارت را به عنوان تعريف وقف ذکر کرده‏اند.. چنانکه ملاحظه مي‏شود در گفتار اين فقيهان تصريحي نسبت به عقد بودن وقف ديده نمي‏شود؛ بلکه با توجه به عبارتهاي آنان شايد بتوان قول به عدم عقد بودن وقف را به آنان نسبت داد.
محقق حلي (متوفاي 676 ه ق) در شرايع الاسلام تعريف ياد شده را که در ميان فقيهان متداول بوده به اين صورت تغيير داده است: «الوقف عقد ثمرته تحبيس الاصل و اطلاق المنفعة (25)»«وقف عقدي است که نتيجه‏ي آن حبس کردن اصل مال و آزاد ساختن منفعت و نماي آن است.» بدين ترتيب او از اولين فقهايي است که صريحا وقف را نوعي عقد به شمار آورده است. برخي از فقهاي متأخر همچون علامه در قواعد همين تعريف را برگزيده‏اند. با اين حال حتي پس از تعريف صاحب شرايع باز هم فقيهان ناموري همچون يحيي بن سعيد هذلي در الجامع للشرايع و شهيد اول در لمعه از اطلاق کلمه‏ي عقد بر وقف خودداري کرده و آن را به تحبيس الاصل و اطلاق المنفعه تفسير کرده‏اند (26).
صاحب جواهر الکلام در تبيين علت ذکر کلمه‏ي «عقد» در تعريف محقق حلي از وقف مي‏نويسد: «برخي از فقيهان، الفاظي همچون وقف، بيع و... را اسم براي خود عقود مي‏دانند و در جانب مقابل، گروهي اين گونه الفاظ را اسم براي معنايي که از اين عقود، حاصل مي‏شود، به حساب مي‏آورند. اين احتمال نيز وجود دارد که چون برخي از فقيهان، قبول را در وقف معتبر نمي‏دانند چه بسا در عقد بودن آن ترديد دارند و از اين رو وقف را در شمار عقود نمي‏دانند (27)»
احتمال دوم قوي‏تر است؛ زيرا با ملاحظه‏ي تمام مسائل باب وقف، روشن مي‏شود که قائل شدن به عقد بودن وقف، مستلزم تکلفاتي است و چه بسا آن دسته از فقيهان که از اطلاق عقد بر وقف خودداري کرده‏اند، آگاهانه و با توجه به اين محظورات و تکلفات بوده است. برخي از فقيهان عقد بودن وقف را نامعقول دانسته‏اند. امام خميني (ره) در مقام ايراد بر صاحب جواهر که براي اثبات مالکيت موقوف عليهم نسبت به مال وقف شده، به عقد بودن وقف استناد کرده (28)»، مي‏فرمايد:
«وقف به معناي مشترک آن، که در تمام موارد وقف وجود دارد، اساسا معقول نيست که عقد باشد؛ چون پرواضح است که مثلا در وقف بر کبوتران خانه‏ي خدا يا وقف بر حيوانات حرم معقول نيست که عقدي ميان واقف و موقوف عليه وجود داشته باشد و شخص سومي هم در ميان نيست تا وقف را قبول نمايد و طرف قبول و عقد و تملک قرار گيرد. پس ناگزير يا بايد بپذيريم که اين گونه موارد، وقف نيست؛ که اين باطل است يا آنکه بپذيريم معناي وقف در موارد گوناگون متفاوت است يعني در برخي موارد، ايقاع و در پاره‏اي موارد، عقد است؛ که بطلان اين مطلب نيز پرواضح است. يا بپذيريم وقف در اين گونه موارد، باطل است که اين نيز مخالف با اطلاق ادله است، زيرا ما شواهدي مي‏يابيم که بر چنين عملي،
عنوان وقف، صدق مي‏کند. از اين مسأله چنين نتيجه‏گيري مي‏شود که وقف از ايقاعات است و اين با تمام موارد وقف موافق و سازگار است. افزودن بر اين ما مشاهده مي‏کنيم که در وقف با وجود گستردگي دامنه‏ي آن، قبول موقوف عليه يا حاکم شرط نيست. آيا در مورد مساجد، مسافرخانه‏ها و پلهاي موقوفه که تعداد آن نيز فراوان است ديده شده است که واقفان به مجتهد جامع الشرايط يا وکيل او [براي قبول] مراجعه کنند؟ سيره‏ي قطعي مسلمانان برخلاف اين است. اينکه ما ابتدا ملزم شويم که وقف، عقد است آن گاه در پاره‏اي از فروع و مسائل متفرع بر آن خود را دچار تکلف سازيم، وجهي ندارد (29).
آنچه عقد نبودن وقف را دست کم در مورد مسجد تقويت مي‏کند آن است که ظاهر کلمات بسياري از فقيهان که قبلا برخي از آنها را نقل کرديم به روشني گوياي آن است که ماهيت وقف در باب مسجد از مقوله‏ي تحرير و فک ملک است که نوعي ايقاع به شمار مي‏آيد و نه عقد. براي ناتمام بودن استدلال مذکور لازم نيست به عقد بودن وقف، اطمينان داشته باشيم؛ بلکه شک در عقد بودن وقف نيز استدلال ياد شده را سست و از درجه اعتبار ساقط مي‏کند؛ زيرا چنانکه در علم اصول ثابت شده است، براي تمسک به هر دليل عامي بايد نسبت به اينکه مورد از مصاديق آن عام است، اطمينان داشته باشيم. تمسک به عام در مورد مصاديق مشکوک، تمسک به عام در شبهه‏ي مصداقيه‏ي عام است که باتفاق اصوليين جايز نيست.
در اينجا ممکن است اين پرسش مطرح شود که بر فرض که بپذيريم وقف،عقد نيست؛ آيا عموم حديث «المؤمنون عند شروطهم» که بر لزوم وفاي به شرطها دلالت مي‏کند، براي اثبات صحت تعيين متولي براي مسجد از سوي باني کافي نيست؟ در پاسخ به اين پرسش بايد گفت که: مشهور و معروف در ميان فقها آن است که شرط عبارت است از تعهدي که در ضمن تعهد ديگر انجام گرفته باشد، از همين روست که فقيهان تنها شروطي را که در ضمن يکي از عقدهاي لازم، شرط شده باشد، واجب الوفا مي‏دانند و شروط ابتدايي يعني شروطي که در ضمن عقد نباشد را واجب الوفا نمي‏دانند. قول به لزوم وفا به شروط ابتدايي، قولي نادر است.
اگر بپذيريم که وقف نوعي عقد است، يا آنکه شروط ابتدايي را نيز واجب الوفا بدانيم باز هم تمسک به «المؤمنون عند شروطهم» براي اثبات صحت جعل توليت براي مسجد درست نيست؛ زيرا مسجد پس از اجراي عقد، موقوفه‏اي است که شارع مقدس قبلا کليه‏ي مسائل مربوط به آن را در ضمن احکام مسجد بيان کرده است.
مثلا هرگاه حکم اولي شرع درباره‏ي مسجد اين است که در صورت نجس شدن، وظيفه‏ي همه‏ي مسلمانان است که نسبت به تطهير آن اقدام کنند، واقف و باني چگونه مي‏تواند ابن حکم را نفي کند و آن را تنها در اختيار متولي قرار دهد. و همين طور، احکامي مانند لزوم حفظ مسجد از هتک و حتي احکامي مانند استحباب خاکروبي مسجد و فرش کردن و روشن نگاه داشتن آن. اين گونه احکام، به طور طبيعي بر هر مکاني که عنوان مسجد را دارا باشد، جاري مي‏شود و عموم مسلمانان براساس اين دستورات، وظايفي الزامي يا غيرالزامي را نسبت به مسجد دارند؛ پس شرط کردن شروطي که با اين احکام مغاير باشد چه بسا در پاره‏اي موارد از نوع تحليل حرام و تحريم حلال باشد و چنانکه مي‏دانيم هر شرطي که حرام را حلال و حلال را حرام نمايد از درجه‏ي اعتبار ساقط است.
در ساير موارد وقف، معمولا شارع مقدس احکام خاصي در مورد مال موقوفه و کيفيت بهره‏برداري از آن ندارد و خصوصيات کار دقيقا بسته به شرايطي است که واقف در ضمن وقف تعيين مي‏کند.
شايد با ملاحظه‏ي همين احکام شرعي فراوان براي مسجد بوده است که فقيهاني همچون امام خميني (ره) با آنکه در برخي استدلالها، اذعان مي‏نمايند که ماهيت وقف در تمام موارد آن امر واحدي است؛ در خصوص مسجد برآنند که اعتبار مسجد بودن و معبد بودن، اعتباري خاص است و با ديگر موارد وقف، تفاوت دارد.
نتيجه آنکه با توجه به عقد نبودن وقف در باب مسجد و يا دست کم مشکوک بودن صدق عقد بر وقف مسجد نمي‏توان با استناد به آيه‏ي شريفه و انضمام حديث پيامبر (ص) به آن، مشروعيت جعل توليت براي باني و واقف مسجد را اثبات کرد.

تمسک به عموم قاعده‏ي «الوقوف علي حسب ما يوقفها اهلها» و رد اين استدلال

وجه دوم براي اثبات صحت جعل توليت براي مسجد از سوي واقف، حديث «الوقوف تکون علي حسب ما يوقفها اهلها (30)» است. اين مضمون در چند روايت ديگر نيز ذکر شده و فقها به مضمون آن عمل کرده‏اند؛ تا آنجا که مضمون اين روايت به عنوان يک قاعده‏ي فقهي و مسلم به نام قاعده‏ي «الوقوف علي حسب ما يوقفها اهلها» شناخته مي‏شود (31).
مفاد اين قاعده که در حقيقت برگرفته از مضمون روايات است گوياي آن است که در باب وقف، کيفيت مصرف، اداره و ديگر خصوصيات آن، تابع همه‏ي شرايط و ضوابطي است که واقف قرار داده است. همه‏ي فقيهان با
استناد به همين قاعده، جعل توليت از سوي واقف را مشروع دانسته‏اند. بر اين اساس از آن رو که مسجد قرار دادن زمين يا ساختمان نيز يکي از مصاديق وقف است، پس باني بايد بتواند به هنگام انشاي صيغه‏ي مسجد، متولي و ناظر بر امور آن را هر کس و هر گونه که صلاح دانست تعيين کند.
اين استدلال نيز به همان دليلي که در رد دليل اول گفته شد، ناتمام است؛ زيرا با در نظر گرفتن تناسب حکم و موضوع مي‏يابيم که مفاد اين حديث يا قاعده در مواردي جاري خواهد بود که شارع مقدس قبلا احکام و شرايط آن را بيان نکرده باشد؛ ولي در مورد مسجد با توجه به اينکه ضوابط بهره برداري و مديريت آن قبلا توسط شارع بيان شده، اراده و خواست واقف در اين زمينه‏ها مدخليت ندارد. بلکه آنچه در اختيار اوست تنها اين است که ملک خود را مسجد قرار دهد. پس از تحقق يافتن عنوان مسجد، احکام شرعي مسجد بر آن مکان جاري است. مثلا واقف نمي‏تواند، شرط کند که افراد خاصي حق بهره برداري از مسجد را داشته باشند؛ زيرا مسجد از نظر مقررات شرعي يک مکان مشترک عمومي است و همگان در چارچوب موازين شرعي مي‏توانند از آن استفاده کنند(32)حال آنکه در ديگر موارد وقف، گسترده بودن يا محدود بدون موقوف عليهم يعني کساني که از درآمد وقف بهره برداري مي‏کنند کاملا تابع نظر واقف است. واقف مي‏تواند، مال موقوفه را وقف بر دانشجويان يا علما يا دانشمندان رشته‏ي خاصي قرار دهد و نظر او کاملا لازم الاتباع است. حال آنکه در باب مسجد، واقف نمي‏تواند شرط کند که هر گاه مسجد به تطهير نياز داشت، شخص معيني آن را تطهير کند و ديگر مؤمنان حق دخالت در تطهير مسجد را ندارند؛ زيرا براساس حکم شرعي، تطهير مسجد يک وظيفه‏ي عمومي و همگاني است. واقف نمي‏تواند شرط کند درهاي مسجد در اوقاف معيني به روي نمازگزاران باز باشد؛ زيرا مسجد يکي از مشترکات و مکانهاي عمومي است و همگان بايد بتوانند به طور متعارف در مواقع نياز از آن استفاده کنند.
مقصود بسياري از فقها که وقف در باب مسجد را به باب تحرير و عتق تشبيه کرده‏اند، نه قياس وقف بر عتق است و نه بيان اينکه تخصيص مکاني به مسجد از مصاديق تحرير است؛ بلکه آنان به رغم اينکه مسجد را از مصاديق وقف مي‏دانند، با بيان چنين تنظير و تشبيهي درصدد بيان اين نکته‏اند که همان گونه که در باب عتق، مالک تنها مي‏تواند تحرير بنده را انشا کند، در باب وقف مسجد نيز مالک زمين يا بنا تنها اختيار دارد که مال خود را مسجد قرار دهد؛ اما از آن رو که کيفيت اداره‏ي مسجد قبلا در احکام اسلامي روشن شده، شرايطي که واقف قرار مي‏دهد نمي‏تواند داراي اعتبار باشد.
اکنون به طور طبيعي از اين تحليل و پاسخي که به وجه اول داده شد، چنين برداشت مي‏شود که واقف و باني دست کم بايد بتواند در محدوده‏اي که تصميمات و شروطش، تصادمي با مقررات شرعي در زمينه‏ي اداره‏ي امور مسجد نداشته باشد، در اداره‏ي مسجد دخالت کند. مانند اينکه باني شخصي را معين نمايد تا در اوقات نماز درهاي مسجد را باز کند، يا مراقب نظافت و صيانت مسجد باشد، زيرا چنين اقداماتي نه تنها تضادي با احکام مسجد ندارد، بلکه اعمال ولايت متولي در چنين زمينه‏هايي باعث سامان يافتن امور مسجد و مراعات نظم و انضباط در آن نيز مي‏شود.
در اين باره بايد گفت: گرچه شيوه‏ي عملي در کشور ما در بسياري از مساجد به همين گونه است؛ ولي اين نکته را نبايد از ياد برد که با توجه به اين امر که در باب «ولايت» اصل، عدم ولايت کسي بر ديگري يا چيزي است و ما دليلي بر شناسايي و اعتبار چنين ولايتي از سوي واقف نداريم؛ چنين شرط و قراري الزامي نيست تا ديگري نتواند در اين زمينه با متولي تعيين شده از سوي واقف، تزاحم داشته باشد. ولي در عين حال، جعل توليت در اين حدود، کاري خلاف شرع هم نيست. زيرا جعل توليت در اين حد بدان مي‏ماند که واقف، کسي را به طور مؤکد توصيه نمايد تا نسبت به تنظيف مسجد و باز کردن درهاي آن و صيانت از بناي مسجد، اهتمام ورزد.
شايد بتوان با توضيح فوق ميان آن دسته از فقيهان که اصولا مسجد را توليت بردار نمي‏دانند با دسته‏اي ديگر که براي باني و واقف در زمينه‏ي جعل توليت و ناظر اختياراتي قائلند، توافق ايجاد کرد. يعني در حقيقت، مقصود فقيهاني که معتقدند جعل توليت براي مسجد اثري ندارد؛ اين است که مسجد، متولي بلامزاحمي که بتواند حتي فراتر از احکام اوليه‏ي شرعي که براي مسجد از سوي شارع مقدس، تشريح شده، اعمال ولايت و مديريت کند، ندارد. پس متولي مسجد نمي‏تواند از ورود افراد خاصي به مسجد، جلوگيري کند يا در صورت نياز مسجد به تنظيف و تطهير، مردم را از انجام اين وظيفه‏ي عمومي و همگاني باز دارد. و مقصود فقيهاني که ابراز کرده‏اند، جعل توليت براي مسجد مشروع است، توليت در محدوده احکام شرعي و صرفا براي انجام امور عادي مسجد است؛ آن هم در مواردي که با حقوق و تکاليف ديگران، تصادمي به وجود نيايد. هر چند بايد اذعان کرد که ظاهر برخي از کلمات فقيهان با چنين جمع و توافقي، سازگار نيست.
در مباحث بعدي خواهيم ديد که جعل توليت براي مسجد بدين معنا علاوه بر آنکه کاري نامشروع نيست، بلکه از نقطه نظر آثار اجتماعي نيز پسنديده است.

جعل توليت براي موقوفات مسجد

از آنچه گفته شد آشکار مي‏شود که هر گاه مسجد داراي موقوفاتي باشد و واقف براي آن متولي يا ناظري تعيين کند، تعيين او در اين زمينه کاملا داراي اعتبار شرعي است؛ زيرا مفاد قاعده‏ي «الوقوف علي حسب ما يوقفها اهلها» بي‏هيچ اشکالي موقوفات مسجد را نيز همچون ديگر موارد وقف، شامل مي‏شود.
اما نبايد از ياد برد که هر گاه اعمال حق ولايت و سرپرستي بر اوقاف مسجد آن چنان باشد که به اعمال ولايت و نظارت بر مسجد منتهي گردد، ولايت متولي داراي اعتبار شرعي نخواهد بود؛ مثلا فرض کنيم مسجد داراي مزرعه‏اي است که کسي آن را بر مسجد وقف کرده و شرط کند که درآمد حاصل از اين موقوفه براي تأمين فرشهاي مسجد، مصرف شود. حال آيا واقف اين مزرعه مي‏تواند شرط کند که تنها عده‏ي خاصي حق بهره برداري از فرشهايي که براي مسجد خريداري مي‏شود را دارند؟ بي‏ترديد پاسخ منفي است؛ زيرا شرط اخير واقف که حق استفاده از فرشها را براي افراد معيني قرار داده، در معنا نوعي اعمال ولايت بر خود مسجد و فراتر از اعمال ولايت بر موقوفات مسجد است و چنانکه گفته شد جعل توليت براي مسجد در چنين حدودي اصولا از اختيارات باني مسجد نيست.
مثالي ديگر: هر گاه واقف، ملکي را براي مسجد وقف، و شرط کند که درآمد حاصل از آن تنها به امام جماعت مسجد برسد، چنين وقف و شرطي مشمول عموم قاعده‏ي «الوقوف عي حسب ما يوقفها اهلها»، و صحيح و معتبر است. حال اگر واقف اين شرط را هم اضافه کند که امام جماعت مسجد بايد همواره فلان کس و پس از وي، فرزندان او يا کسي باشد که او تعيين مي‏کند، اين بخش از شرط از آن رو که در واقع تنها اعمال ولايت بر چگونگي مصرف موقوفه‏ي مسجد نيست؛ بلکه اعمال ولايت و سرپرستي بر خود مسجد نيز هست، داراي اعتبار شرعي نخواهد بود و عمل به آن الزامي نيست.

جايگاه حاکم اسلامي در اداره‏ي امور مساجد

يکي از زمينه‏هاي اعمال ولايت فقيه، اوقاف است. چنانکه مي‏دانيم فقيهان، وقف را به وقف عام و وقف خاص تقسيم کرده‏اند. اين تقسيم‏بندي براي وقف، در حقيقت به اعتبار موقوف عليهم يعني کساني است که چيزي براي آنها وقف شده است. مثلا وقف محصول يک زمين کشاورزي براي افرادي معين، وقف خاص است و احداث يک بيمارستان يا پل براي عموم مردم از مصاديق وقف عام است. هم در وقف عام و هم در وقف خاص موارد قابل توجهي براي دخالت حاکم اسلامي وجود دارد، هر چند موارد دخالت حاکم در وقف عام گسترده‏تر از وقف خاص است.
براي روشن هر چه بيشتر بحث، ذکر مواردي از دخالت حاکم در امور وقف، مناسب به نظر مي‏رسد:
1. به نظر بسياري از فقيهان براي لازم شدن وقف، قبض مال وقف شده توسط موقوف عليهم معتبر است. طبيعي است که در موارد وقف خاص، عمل قبض تحويل گرفتن مال وقف شده توسط خود موقوف عليهم صورت مي‏گيرد. در موارد وقف عام، متولي تحويل گرفتن مال وقف شده، حاکم شرع است (33).
2. در مواردي که واقف در ضمن وقف، متولي براي وقف تعيين نکند، تعيين متولي به عهده‏ي حاکم است (34).
3. هر گاه متولي وقف، اهليت اداره‏ي امور موقوفه را از دست بدهد، عزل وي و تعيين ديگري به جاي او برعهده‏ي حاکم است(35).
4. هر گاه وقف داراي چند متولي باشد و ميان آنها اختلاف و ناهماهنگي باشد، رفع اختلاف و ايجاد هماهنگي ميان آنها از وظايف حاکم است (36).
5. در مواردي که اداره‏ي امور وقف از وظايف حاکم است، حاکم مي‏تواند اين کار را مستقيما به عهده گيرد يا ديگري را براي انجام آن، وکيل کند (37).
اينها مثالهايي از موارد دخالت حاکم در امور وقف است. در زمينه‏ي اختيارات حاکم اسلامي در اوقاف، پيشتر نيز از فقيه محقق، کاشف الغطاء نقل شده که: به طور کلي در اوقاف عامه و از آن جمله مساجد، مجتهد سمت نظارت را دارد تا چنانچه اخلال يا تباهي در امور موقوفه پيدا شود، آن را اصلاح کند(38).
همچنين از جواهر الکلام نيز نقل شد که در صورت عدم وجود ناظر خاص براي مسجد، حاکم متولي امور آن است (39)حال بايد ديد با توجه به مبنايي که در باب ولايت فقيه اختيار شد و نيز قواعد و اصول باب وقف، حاکم اسلامي در زمينه‏ي اداري‏ي امور مساجد چه جايگاهي دارد؟ در مورد اصل تحقق مسجد، به خودي خود اذن حاکم شرع و حتي قبض و تحويل گرفتن او معتبر نيست. بسياري از فقيهان تصريح کرده‏اند که براي تحقق يافتن عنوان مسجد براي مکاني، همين که باني، صيغه‏ي وقف را اجرا نمايد و يک نفر در آنجا نماز بخواند، کافي است(40)بنابر رأي کساني که صيغه خواندن را در تحقق مسجد معتبر نمي‏دانند، همين که يک يا چند نفر با اذن باني در آن جا نماز به جاي آورند، عنوان مسجد بودن تحقق مي‏يابد (41)بنابراين پيدايش و تحقق مسجد به خودي خود منوط به اذن حاکم شرع نيست.
پرسشي که مطرح مي‏شود اين است که هرگاه حاکم اسلامي بناي مسجدي را به مصلحت نداند، آيا مي‏تواند از ساخت آن جلوگيري کند؟ قطعا پاسخ اين پرسش مثبت است. اعمال ولايت دقيقا در چنين مواردي معنا و مفهوم پيدا مي‏کند. ولي جلوگيري حاکم اسلامي از بناي يک مسجد هم کاملا بايد بر پايه‏ي يک مصلحت روشن باشد وگرنه جلوگيري از مسجدسازي يک گناه بزرگ است. مصلحتي که حاکم با استناد به آن ممکن است از ساخت مسجدي ممانعت کند، مي‏تواند امور مختلفي باشد؛ مانند اينکه حاکم تشخيص مي‏دهد با وجود مساجد متعدد در مکاني، نيازي به ساخت مسجد جديد نيست؛ يا اينکه وجود چنين مسجدي مايه‏ي رکود و کاستي مساجد همجوار مي‏شود.
در زمان پيامبر (ص) گروهي از مردم قبيله مزينه و بني‏کعب از آن حضرت تقاضا کردند تا آنان نيز همچون ديگر قبايل در محل زندگي خود مسجدي بنا کنند.
پيامبر (ص) به دليل اينکه محل سکونت آنان تا مسجدالنبي نزديک بود با پيشنهاد آنان موافقت نکرد و فرمود: «مسجد من مسجد شما هم هست در همين مسجد نماز بگزاريد (42)»
همچنين حاکم اسلامي مي‏تواند دستورالعمل‏ها و توصيه‏هايي را پيرامون بهسازي ساخت و ساز مساجد به بانيان و واقفان داشته باشد.

مسجد ضرار و حاکم اسلامي

محور ديگري که جواز دخالت حاکم اسلامي در آن، جزء مسلمات است، مسجد ضرار است. مقصود از مسجد ضرار، مسجدي است که به انگيزه‏ي زيان رساندن به جامعه‏ي اسلامي و ايجاد تفرقه يا ضربه زدن به مسجدي ديگر بنا شده است. مسجد ضرار در حقيقت در لباس دين و پوشش اسلامي به منزله‏ي پايگاه دشمنان دين عمل مي‏کند. حاکم اسلامي مي‏تواند با چنين مسجدي برخورد کند و هر گونه که به مصلحت بداند براي اصلاح آن اقدام کند. حتي اگر وضعيت مسجد به گونه‏اي باشد که با تغيير مديريت آن اصلاح نشود، حاکم مي‏تواند اقدام به تخريب و امحاء آن نمايد؛ همچنان که پيامبر (ص) با يک مورد از مسجد ضرار که در زمان آن حضرت در منطقه‏ي قبا به وجود آمد، چنين برخوردي کرد (43).

حاکم اسلامي و مديريت مسجد

حاکم اسلامي با اتکا به اختياراتي که دارد مي‏تواند به طور مستقيم يا با اعطاي وکالت و نمايندگي به افراد معيني در زمينه‏ي چند و چون اداره‏ي امور مساجد مداخله کند. اين مداخله طبعا در چارچوب موازين شرعي خواهد بود. بنابراين چنانچه مسجد داراي موقوفاتي باشد و باني مسجد براي آن متولي تعيين کرده باشد، حاکم يا نماينده‏ي او نمي‏تواند در زمينه‏ي موقوفات مسجد مزاحم او شود. جز اينکه متولي، فاقد اهليت اداره‏ي موقوفه شده باشد، در اين صورت هر گاه عدم اهليت او براساس موازين شرعي ثابت شود، حاکم يا نماينده‏ي او حق عزل وي را خواهد داشت.
همچنين حاکم يا نماينده او حق ندارد بدون دليل، مسلمانان و يا گروهي از آنها را از بهره برداري از مسجد براي اغراض مباح و مشروع، محروم کند؛ زيرا چنانکه در مباحث گذشته نيز اشاره شد، مسجد يک مکان مشترک و عمومي است که هر مسلماني در چارچوب موازين شرع حق بهره برداري مباح از آن را دارد و حاکم نمي‏تواند بدون جهت مردم را از رفت و آمد به مکانهاي عمومي و يا انتفاع و بهره‏وري از مباحات منع کند.
بحث حساسي که در اين جا مطرح مي‏شود مسأله‏ي برخورد «حق دخالت حاکم در مسجد» با «حق آزادي سياسي مردم» است. براي روشن شدن بحث فرض کنيم مردمي که نظام اسلامي و حاکم اسلامي را پذيرفته‏اند، انتقادهايي نسبت به عملکرد بخش‏هايي از حاکميت داشته باشند و از باب امر به معروف و نهي از منکر بخواهند آن را به طور علني مطرح کنند. طبعا در جامعه‏ي اسلامي يکي از مراکز مهم سياسي که پايگاهي براي امر به معروف و نهي از منکر نيز به شمار مي‏آيد، مساجد است. حال اگر شهروندان نظام اسلامي بخواهند در اين راستا از پايگاه مسجد بهره برداري کنند، آيا حاکم اسلامي يا نماينده‏ي او در امور مساجد مي‏تواند آنان را از تجمع در مسجد و يا برگزاري مجالس سخنراني يا تدريس و بحث و گفتگو پيرامون موارد ياد شده باز دارد و اصلا آنها را به مسجد راه ندهد؟
پاسخ اين است که برگزاري موارد ياد شده در مسجد جزء حقوق مردم است و حاکم نمي‏تواند مردم را از يک نوع بهره برداري مشروع از مسجد منع نمايد؛ درست به همان دليل که حاکم در شرايط عادي نمي‏تواند مردم را از
نماز گزاردن در مساجد منع نمايد. ممانعت از استيفاي چنين حقوقي تنها در صورت وجود يک مصلحت برتر که وجود آن براي حاکم اسلامي احراز شده باشد، جايز است.
مسجد در نظام اسلامي، محل تلاقي و مجمع حکومت و مردم است. در نظام اسلامي، مسجد همان گونه که نمي‏تواند به عنوان يک نهاد مردمي به مثابه‏ي پايگاهي عليه حاکميت صالح عمل نمايد، نمي‏تواند به پايگاهي صد در صد حکومتي بدين معنا که مردم حتي حق نداشته باشند انتقادهاي سازنده‏ي خود را در آن جا ابراز نمايند، تبديل شود.
البته از نقطه نظر جامعه شناختي هم، تحليلهاي فراواني وجود دارد که به ما نشان مي‏دهد شناسايي چنين جايگاه متعادلي براي مسجد به صواب است. موازين فقهي هم جز اين را به ما نمي‏گويد. اصل کلي در مورد دو حقي که معتبر شناخته شده آن است که هر دو اجرا شوند.
پس هم مردم مجازند از حق مشروعي که در زمينه‏ي بهره برداري صحيح از مساجد دارند، بهره‏مند شوند و هم حاکميت حق دارد از تبديل مسجد به کانوني براي فتنه‏انگيزي جلوگيري کند. البته مبحث دخالت نظام اسلامي در مساجد و مسأله‏ي آزادي مردم و حق بهره‏برداري آنان از مسجد مجال گسترده‏اي را مي‏طلبد که اميد مي‏رود صاحبان فکر و انديشه در اين باره قلمفرسايي کنند.

عزل و نصب ائمه‏ي جماعات مساجد توسط حاکم اسلامي

موضوع ديگري که بايد درباره‏ي چند و چون دخالت حاکم اسلامي در آن بحث کرد، عزل و نصب ائمه‏ي جماعات مسجد است. اصولا عهده‏داري منصب امام جماعت به خودي خود منوط به اذن حاکم اسلامي نيست؛ با مراجعه به بسياري از متون فقهي شيعه و سني در باب شرايط امام جماعت حتي به يک مورد برخورد نکرديم که فقيهي شرط عهده‏داري امامت جماعت را منصوب شدن از سوي حاکم بداند. بلکه شهيد ثاني در رساله‏اي که پيرامون نماز جمعه نگاشته، تصريح کرده است که: «به اجماع مسلمانان، امامت نماز جماعت، مشروط به اذن امام نيست (44)»
آنچه در اين زمينه شگفت مي‏نمايد و به يک نظريه‏ي سياسي شبيه‏تر است تا يک ديدگاه فقهي، گفتار ابن‏خلدون در مقدمه پيرامون منصب پيشنمازي است. او درباره‏ي پيشنمازي به عنوان يکي از مشاغل و مناصب ديني مربوط به دستگاه خلافت مي‏گويد:
«اين منصب بالاترين مقامات دستگاه خلافت است و برتر از همه‏ي مناصب و بخصوص بالاتر از مقام پادشاهي است که هر دو مندرج در تحت خلافت‏اند؛ و گواه بر اين، استدلال صحابه درباره‏ي ابوبکر است که چون در امر نماز جانشين پيامبر شد، در سياست هم او را به خلافت برگزيدند و گفتند: پيامبر (ص) راضي شد که او رهبر دين ما شود آيا ما راضي نشويم که رهنماي امور دنيوي ما باشد؟! پس اگر نماز بالاتر از سياست نمي‏بود، چنين قياسي صحيح به شمار نمي‏رفت.»
چنانکه ملاحظه مي‏شود بزرگ کردن منصب پيشنمازي تا بدين حد به يک انگيزه‏ي سياسي صورت گرفته است. هر کس کمترين آگاهي از مباني اسلامي داشته باشد مي‏داند که اسلام براي رهبري يا به تعبير ابن‏خلدون، الامامة الکبري شرايط بسيار سنگيني در نظر گرفته که اکثر اين شرايط براي تصدي امامت در نماز جماعت شرط نيست. اگر واقعا آن گونه که ابن‏خلدون مي‏گويد پيشنمازي منصبي تا بدين پايه رفيع است، پس جانشين پيامبر بايد عبدالله بن ام‏مکتوم مي‏بود که بر پايه‏ي نقلهاي متواتر در غياب پيامبر (ص) بارها به امر صريح آن حضرت، امام جماعت مردم در مسجد النبي بود. گمان نمي‏رود حتي صحابه‏اي که به حجيت و اعتبار «قياس» اعتقاد داشته‏اند، قياسهاي اين گونه بي‏پايه را مبناي کار خود قرار داده باشند. مبناي کار برخي از صحابه در گزينش ابوبکر به خلافت امور ديگري بوده که اکنون مجال شرح آن نيست.
به اجماع و اتفاق علماي اسلام، تصدي امامت در نماز جماعت، مشروط به اذن حاکم نيست؛ ولي اين بدان معنا نيست که حاکم اسلامي حق مداخله در عزل و نصب ائمه‏ي جماعات مساجد را نداشته باشد. مقتضاي ولايت عام حاکم اسلامي آن است که بتواند در اين زمينه مداخله کند؛ ولي چنانکه برخي از فقيهان تصريح کرده‏اند، اعمال ولايت در اين زمينه، الزامي نيست، يعني چون امامت جماعت برخلاف امامت جمعه، منصب نيست (45)، هر گاه مردم خود امامي را برگزينند و به وي اقتدا کنند کافي است و نيازي به نصب او از سوي حاکم اسلامي نيست.
مشروعيت دخالت حاکم اسلامي در زمينه‏ي نصب ائمه‏ي جماعات مساجد افزون بر آنکه مقتضاي ادله‏ي ولايت عامه است، توسط برخي از فقيهان مورد تصريح نيز قرار گرفته است. ابوالصلاح حلبي (447 - 347 ق) در کتاب کافي مي‏نويسد: «او أولي الناس بها [صلاة الجماعة] امام الملة أو من ينصبه (46)» «شايسته‏ترين فرد براي امامت نماز جماعت، امام امت يا کسي است که از طرف وي نصب شده باشد.»
قاضي ابن‏براج در کتاب مهذب آورده است که: «و اذا حضر الصلاة من نصبه الامام الاعظم لم يتقدم احد عليه (47)» «هر گاه کسي که امام او را براي [امام جماعت] نصب کرده، حاضر باشد، کسي نمي‏تواند بر او پيشي بگيرد.»
همچنين فقيه حنبلي، قاضي ابويعلي محمد بن حسين فراء پس از تقسيم‏بندي مساجد به مساجد مردمي و حکومتي، در مورد مساجد حکومتي مي‏نويسد:
«هر گاه امام، کسي را براي امامت برگزيند او براي تصدي امامت جماعت سزاوارتر از ديگران است، هر چند ديگران از او برتر و دانشمندتر باشند. ولي اعمال اين ولايت، برخلاف منصب قضاوت و نقابت، براي حاکم به نحو لزوم و وجوب نيست؛ دليل آن اين است که اولا هرگاه مردم خود به امامت کسي راضي شوند و او را امام قرار دهند کافي، و نماز آنان صحيح است. ثانيا جماعت در نمازهاي پنجگانه، سنت است و بنابر قول بسياري از فقيهان واجب نيست و تنها احمد و داوود آن را واجب دانسته‏اند؛ پس هر گاه حاکم، امامي را براي چنين مساجدي برگزيند در صورت حضور وي کسي حق ندارد بر او پيشي گيرد... اما در مورد مساجد مردمي که مردم کوچه و خيابان و محلات در مناطق خود مي‏سازند حاکم نمي‏تواند در زمينه‏ي امامان اين مساجد مداخله کند. امامت اين گونه مساجد بر عهده‏ي هر کسي است که مردم به امامت او راضي باشند (48)»
با مطالعه در سيره‏ي پيامبر (ص) نيز روشن مي‏شود که هر چند همه‏ي امامان جماعت از جانب آن حضرت تعيين نشده بودند، ولي آن حضرت در مواردي نسبت به نصب امام جماعت براي مساجد مهم، اقدام فرموده است. معاذ بن جبل در يک برهه‏ي زماني از سوي پيامبر (ص) به امامت مسجد قبا برگزيده شد (49)در دوراني که معاذ امامت مسجد قبا را بر عهده داشت روزي تميم بن زيد انصاري براي اداي نماز صبح وارد مسجد قبا شد، با آنکه هوا روشن بود ولي نمازگزاران مسجد قبا همچنان به انتظار معاذ نشسته بودند، تميم از مردم پرسيد: چرا فرشتگان شب و روز را که مي‏خواهند با شما نماز بگزارند، منتظر نگه داشته‏ايد؟ گفتند: ما منتظر امام جماعت [معاذ] هستيم. تميم گفت: چرا هر گاه امام تأخير مي‏کند، يکي از شما امام نمي‏شويد؟ مردم به تميم گفتند: تو براي امامت از ما سزاوارتري. تميم خطاب به مردم گفت: آيا به امامت من راضي هستيد؟ گفتند: آري. و تميم امام جماعت شد. پس از اداي نماز، معاذ به مسجد آمد و خطاب به تميم گفت: چرا خود را وارد لباسي کردي که رسول الله (ص) آن را بر من پوشانده است؟ تميم گفت در اين باره با پيامبر (ص) صحبت مي‏کنيم. تميم و معاذ به حضور پيامبر (ص) رسيدند. تميم ماجراي پيش آمده را به حضور پيامبر (ص) عرض کرد. پيامبر (ص) فرمود: همواره هر گاه امام مسجد تأخير کرد، همان گونه که تميم عمل کرد، رفتار کنيد. آن گاه معاذ مي‏گويد: من در هيچ کار خيري با تميم مسابقه ندادم جز آنکه تميم از من پيشي گرفت، من با او در شهيد شدن در راه خدا مسابقه دادم، او به فيض شهادت رسيد و من زنده ماندم (50)»
اين ماجرا در عين حال که گوياي نصب معاذ از سوي پيامبر است، اين نکته را هم به خوبي آشکار مي‏سازد که امام جماعت شدن احتياج به نصب خاص از سوي امام ندارد، از همين رو در صورت تأخير امام هر کس ديگري که مورد اعتماد نمازگزاران باشد مي‏تواند امام جماعت باشد.
پس از فتح مکه در سال هشتم هجري پيامبر (ص) عتاب بن اسيد را به سمت امام جماعت مسجد الحرام برگزيد (51)در دوران ده ساله‏ي اقامت پيامبر (ص) در مدينه نيز کساني همچون عبدالله بن ام‏مکتوم که در غياب پيامبر (ص) امامت جماعت مسجد النبي را به عهده مي‏گرفتند، از سوي پيامبر (ص) بدين سمت برگزيده مي‏شدند (52).
نمايندگان قبيله‏ي ثقيف براي تحقيق پيرامون آيين اسلام به مدينه آمدند و به اسلام گرويدند. آنان هنگام ترک مدينه از پيامبر (ص) درخواست کردند تا کسي را به امامت نماز آنان برگزيند؛ پيامبر (ص) عثمان بن ابي‏العاص را با آنکه از همه‏ي اعضاي هيأت کوچکتر بود به امامت برگزيد؛ علت انتخاب عثمان از سوي پيامبر (ص) شوق فراوان او به فراگيري دانش و علاقه‏ي قلبي او به اسلام بود (53).
نتيجه آنکه گرچه عهده‏داري امامت جماعت به خودي خود مشروع است و نيازي به نصب امام جماعت از سوي حاکم اسلامي نيست، ولي حاکم اسلامي مي‏تواند چنانچه مصلحت بداند در عزل و نصب امامان جماعت مداخله کند. ناگفته پيداست همان گونه که انتخاب کسي از سوي مردم به امامت جماعت بايستي بر پايه‏ي موازين شرعي و وجود شرايط لازم در امام جماعت همچون عدالت و قرائت صحيح باشد؛ کسي که از سوي حاکم به امامت جماعت برگزيده مي‏شود، نيز بايد داراي شرايط لازم براي تصدي اين جايگاه ارجمند باشد.

پی نوشت:

1- تحف العقول، حسن بن علي بن حسين بن شعبه حراني، ص 348 - 347.
2- نگاه کنيد به: ولايت فقيه، م: مدهادي معرفت، ص 81 - 74.
3- محمد بن حسن طوسي، الخلاف، به نقل از: سلسلة الينابيع الفقهية، تنظيم: علي اصغر مرواريد، ج 34، ص 4 - 3.
4- براي آشنايي با مفاد اين قاعده نگاه کنيد به: القواعد الفقهيه، ميرزا حسن بجنوردي، ج 4، ص 221 به بعد.
5- سيد محمد کاظم طباطبايي، العروة الوثقي، ج 2، اکتساب الوقف، ص 231 - 230.
6- ايضاح الفوائد في شرح اشکالات القواعد، فخر المحققين، ج 2، ص 39.
7- به نقل از: مفتاح الکرامة في شرح قواعد العلامه، سيد محمد جواد عاملي، ج 9، ص 79.
8- الدروس الشرعيه، محمد بن جمال الدين مکي عاملي (شهيد اول) به نقل از: سلسلة الينابيع الفقهية، ج 34، ص 60.
9- المغني، ابن‏قدامه، ج 6، کتاب الوقف، ص 226.
10- نگاه کنيد به مفتاح الکرامة، سيد محمد جواد عاملي، ج 9، ص 106، 100، 79 و 107.
11- کتاب البيع، شيخ مرتضي انصاري، ص 166 و نيز ص 167.
12- کتاب البيع، سيد روح الله موسوي خميني، ج 3، ص 82.
13- جن: 18.
14- التنقيح في شرح العروة الوثقي، سيد ابوالقاسم موسوي خويي، ج 9، ص 180.
15- نگاه کنيد به: استفتائات از محضر امام خميني، ج 2، ص 396، س 147، 146 و 148.
16- کشف الغطاء، جعفر حلي، کتاب الوقف، ص 371.
17- «ان المتولي لبيع حصر المسجد اذا اندرست و جذوعه اذا انکسرت، الناظر الخاص و مع فقده تصل النوبة الي الحاکم.» (کتاب البيع، شيخ مرتضي انصاري، ص 166، طبع تبريزي).
18- جواهر الکلام، شيخ محمد حسن نجفي، ج 14، ص 84 و 87.
19- مناهج المتقين، عبدالله مامقاني، ص 97.
20- همان.
21- وسايل الشيعه، محمد بن حسن عاملي، باب 20 از ابواب المهور، حديث 4.
22- به تعبير فني، تمسک به عموم در اين فرض، تمسک به عام در شبهه مصداقيه خود عام است که اصوليين بر بطلان آن، اتفاق نظر دارند.
23- سلسلة الينابيع الفقيهية، ج 12، ص 108، 59، 17 و 223.
24- فقه القرآن، سعيد ابن عبدالله راوندي، به نقل از سلسلة الينابيع الفقهية، ج 12،ص 150.
25- شرايع الاسلام، جعفر بن حسن حلي، ج 2، ص 165.
26- نگاه کنيد به سلسلة الينابيع الفقهية، تنظيم علي اصغر مرواريد، ج 12، ص 367، 345 و 489.
27- جواهر الکلام، محمد حسن نجفي، ج 28، ص 4 - 3.
28- خلاصه‏ي استدلال صاحب جواهر - قدس سره - اين است که وقف، عقد است و مقتضاي اين امر آن است که عين از ملک موجب، خارج شود و داخل در ملک قابل گردد.
29- نگاه کنيد به کتاب البيع، سيد روح الله موسوي خميني، ج 3، ص 86.
30- وسايل الشيعه، محمد بن حسن عاملي، کتاب الوقوف و الصدقات، باب 2 از ابواب احکام الوقوف و الصدقات، روايت 2.
31- نگاه کنيد به القواعد الفقهية، ميرزا حسن بجنوردي، ج 4، ص 221 به بعد.
32- البته در اين باره نيز برخي از فقيهان برآنند که باني مسجد مي‏تواند آن را براي گروه خاصي مسجد قرار دهد؛ ولي اين نظريه طرفداران کمي دارد.
33- العروة الوثقي، سيد محمد کاظم طباطبايي، ج 2 (ملحقات)، ص 186، مسأله‏ي 2.
34- همان، ص 191، مسأله‏ي 9.
35- همان، ص 229، مسأله‏ي 6.
36- همان، ص 230، مسأله‏ي 10.
37- همان، ص 229، مسأله‏ي 7.
38- کشف الغطاء، شيخ جعفر حلي، کتاب الوقف، ص 371.
39- جواهر الکلام، شيخ محمد حسن نجفي، ج 14، ص 84 و 87.
40- تحرير الوسيله، سيد روح اله موسوي خميني، ج 1، ص 152، مسأله‏ي 19.
41- همان.
42- تاريخ المدينة المنورة، عمر بن شبه، ج 1، ص 63.
43- رک: سيماي مسجد، رحين نوبهار، ج 2، ص 307 - 275.
44- رسالة في صلاة الجمعة، زين الدين بن علي عاملي (شهيد ثاني)، ص 22.
45- در مورد نماز جمعه هم، برخي از فقيهان برآنند که هر فرد واجد شرايطي مي‏تواند به عنوان امام آن را اقامه کند و نيازي به نصب او از سوي حاکم نيست (ر.ک: به رسالة في صلاة الجمعه، شهيد ثاني، ص 22؛الاحکام السلطانيه، محمد بن حسين فراء، ص 100 - 99).
46- الکافي في الفقه، ابوالصلاح حلبي، ج 3، ص 274، به نقل از سلسلة الينابيع الفقهية.
47- المهذب، قاضي عبدالعزيز بن براج طرابلسي، ص 409، به نقل از همانجا.
48- الاحکام السلطانيه، قاضي ابويعلي محمد بن حسين فراء، ص 94 و 98.
49- تاريخ المدينة المنوره، عمر بن شبه، ج 1، ص 45.
50- همان.
51- السيرة النبويه، ابن‏هشام، ج 4، ص 54.
52- نگاه کنيد به: مغازي، محمد بن عمر واقدي، ترجمه‏ي محمود مهدوي دامغاني، ص 133.
53- همان، ص 737 - 736.



تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط