درآمدي بر: مزارها؛ کانونهاي معنوي اسلام در ايران
مقدمه
در فرهنگ معنوي مردم ما، «شهادتگاه» شهيدان آزادي و عدالت و انسانيت، «زيارتگاه» است. و شگفتا که در همه ادوار تاريخ اين ملک؛ در سردي و سياهي و تباهي روزگار يا در هنگامه صلح و صفا و صميميت انساني، اين زيارتگاهها به عنوان «پناهگاههاي» معنوي تلقي ميشده و ميشود.
اين کانونها از دو جهت مورد توجه و اعتقاد و احترام عميق مردم ايران بوده است؛ از يکسو: اعتقاد و ايمان مردم ما به خاندان نبوت و امامت و عدالت و حرّيت و شجره طيبه انساني و از ديگرسو حقيقت وجودي خود اين شهيدان که در ستيز با بيعدالتي و ستم روزگار خويش به شهادت رسيده و در جبهه گسترده اين رزم بيامان بر فراز کوهها و اعماق درّهها و پهنه دشتهاي قلمرو خلافت و سلطنت بر زمين افتادهاند و عليرغم اصرار تاريخ و هول و هراس زمان در پرهيز مردم از شهيدان و دوري از ياد و فراموشي نام و نشانشان، جاودانه شدهاند.
دشمـن از وقتـي که به اين رابطه معنوي پي برد و از تأثير روحي و رواني و اعتقادي و الهام آن آگاه گشت، ابتدا سعـي در محو مزارهـا و قلـع و قمع آنها داشت و هنگامي که نتوانسـت، در جهـت تحريف و تخريب حقيقت راه و پيام شهيدان، به تعظيمشان پرداخت و خود زائر و متولّيشان شد و هياهو به پا کرد و عوامفريبي آغازيد تا مردم نفهمند که دژخيم کيست و ظالم کدام است. و به تدريج در فرهنگ عقيدتي مردم دست برد و امامزاده را «شاهزاده» کرد.
مزار امامزادگان در سراسر اين مرز و بوم، کانونهاي معنوي اسلام در ايران بهشمار ميرود. امامزادگان همان سادات شيعه علويي هستند که در پي اقتدار خلافت اموي و تا پايان خلافت عباسي در نبرد با ستم خلافت و سلطنت براي تحقق عدالت و دفاع از حق مردم به شهادت ميرسيدهاند و سپس در کانون اعتقاد و ارادت مردم جاي مييافته و يادشان هماره گرامي بوده است. در اينجا سخن از «شهيدان حقيقت» است و نه «قتيلان قدرت و سياست» که قربانيان بيشمار «تاريخ»اند.
در هر عصري و نسلي ارادتمندان، حق دارند تا اين قهرمانان گمنام آزادي و عدالت انساني را که بر جور و جهل زمان غالب آمده و الهامبخش نسلها بوده و هستند و مزارشان کانون معنوي تودههاي محروم گرديده، بازشناسند. اما چه بايد کرد که تاريخ را اصولاً و عموما دژخيمان و فريبندگان خلق و عمله خلوت و جلوتشان اشغال کردهاند و «تاريخ اسلام» از اين قاعده جدا نيست.
مورّخان دولتي که در ساختمان تاريخ دست داشتهاند به فرموده خليفه و سلطان، نام و نشان و مکان شهيدان را از تاريخ انداخته و محو کردهاند، اگر هم به مناسبتي نامي و يادي شده با تحريف و تحقير و تکفير همراه است. آثار مورخان آگاه و آزاد و مسؤول از گزند حوادث سياسي و تيغ و تيرقدرتهاي حاکم بر تاريخ مصون نمانده، بسياري از اين آثار محو شدهاند و تعداد اندکي که برجاي مانده در بردارنده همه کاروان شهيدان نيست. و از طرفي شهيدان در دوران حيات خويش گمنام و بينشان، جان در طبق اخلاص مينهاده و تقديم رهائي و نجات مردم ميکردهاند يعني گمنام ميرزميده و گمنام شهيد ميشدهاند. بنابراين بسياري از اين عدالتخواهان شهيد و قهرمانان آزادي و نجات مردم، گمنام و بينشان ماندهاند و شناسائي کامل آنان مشکل است.
کانونهاي معنوي اسلام در ايران از پگاه رسميت به بعد، دچار آفاتي شدهاند که از جمله اين آفات بايد از سوءاستفاده قدرتهاي سياسي و عوامزدگي ياد کرد. کجاست آن مزار ساده و ساکت و آزاد بر پهنه يک دشت، در دل يک درّه و يا ستيغ و دامنه يک کوه که در کنار نهري يا چشمه خودجوش آبي و سايه درختي کهن آرميده بود و گلبانگ سلام و اذان و چاوشخواني روستائي پير دردمند، در جمع اندک مشتاقان که از کوه و دشت سرازير شده و پياده با نيّت، حضور به هم رسانيده بودند فضايش را از خلوص پُر ميکرد؟ کجاست اشکهاي داغي که از اعماق وجودهاي آگاه سرازير ميشد و حسرت تاريخي شهادت شهيدان شيعه را که بوي آزادگي و عدالتخواهي از تربت پاکشان به مشام ميرسيد، يادآور بود و قلبهاي لبريز از نور و دلهاي سرشار از ايمان و اميد را تا سالي ديگر و ديداري ديگر لبريز شوق ميکرد. کجاست آن سر سائيدن صادقانه بر آستان خداوندي به روي حصيري يا پاره بوريائي در سايه آن مزار سنگي دستساز روستائيان مخلص، که فرشتگان را از عرش به زير ميکشيد و به تماشا واميداشت و معنويت شکوهمند انساني را به نمايش در ميآورد، و زرق و برق رسميت و سايه و سطوت قدرت و حضور قدرتمندان و عمله خلوت و جلوت ناپاکان را که پليدي وجودشان دشت و دمن را ميآلود به هيچ ميگرفت؟
عوامزدگي آفتي است که متأسفانه به سراغ بسياري از حقايق عقيدتي مذهبي و معنوي ما آمده است. وقتي يک آرمان، عقيده، مظهر، نماد و کانون معنوي از ضرورت اعتقادي افتاد و رسميت يافت و از حساسيّت خالي شد، دوران عوامزدگي آن فراميرسد. در طول قرون اوليه اسلامي، کانونهاي معنوي ما پايگاه اراذل و جايگاه لوطيان و بيکاران نبود و اصولاً ناپاکي را برساحت اين مقدّسات راهي نبود. مشهد شهيدان کانون الهام و ايمان به ارزشهاي انساني بود که حضور در آن مشاهد، آگاهي و مسؤوليت ميطلبيد و دشمن که ياد و نام و نشان شهيدان برايش خطرناک مينمود زائران را به بند ميکشيد و با تير ميزد. در فرهنگ تشيّع اوليّه، زيارت يک فريضه و رسالت بود(1).اما در ايران از وقتي اساطير، سنن و خرافات باستاني در ادبيات مذهبي اسلام راه يافت و بخشي از باورها گرديد، کانونهاي معنوي اسلام در ايران، معنويت، قداست، عظمت و اهميّت خاصّ خود را به تدريج از دست داد و به قولي لوطيان و لوليان و بيکاران و عيّاشان و.. بدان مکانها راه يافتند، ديگر مزارات، تنها کانونهاي معنوي اسلام نبود که جزء ميراثها و يادگارهاي تاريخي نيز بهشمار ميآمد و در رديف آثار باستاني قرار گرفت. بر همين اساس، باورها کمعمق و سطحي و نگاهها تفريحي و تعيّشي شد و ناخالصي به اين کانونهاي خلوص راه يافت.
وقتي کتب تاريخي دوره قاجاريه از جمله افضلالتواريخ نوشته يک مورّخ دربار قاجار را مطالعه ميکردم، متأسفانه اين واقعيت عوامزدگي را آشکارا در آن دوران يافتم، آنگونه که در مطالعه تاريخ دوره صفويه، به پيشينه و زادگاه اين عوامزدگي و عوامپروري پي بردم. مطالعه کتاب طهران قديم مرا بر اين داشت که با اشاره به اين واقعيت و علل و ادله آن، کانونهاي معنوي اسلام در ايران را از اتّهامي اينچنين تبرئه کنم و بر اصالت و معنويّت اصيل آنها تأکيد نمايم. نويسنده محترم طهران قديم که با ارائه نمونههاي مستندي از عقايد مبتني بر خرافات عامّه مردم و تصورّات سياهي که قرنهاست بر اذهان حاکم است و سرنوشت اجتماعي آنان را رقم زده است، پيشينه اين تصاوير و تصورات را در منابع تاريخ دوره صفويه تأئيد و تأکيد کرده است و بحق زحمتي ارزشمند کشيدهاند که به کار جامعهشناسي مذهبي، سياسي و مردمي ايران ميآيد و در رديف منابع اين رشته قرار گرفته است. با اينهمه، نويسنده محترم در بخش تفريحگاههاي تهران پس از توصيف کامل و شامل اين مرکز فساد، بلافاصله به توصيف امامزاده داوود و ساير کانونهاي مذهبي حول و حوش تهران پرداخته و با نگاهي لوطيانه به امامزاده داوود و ساير اماکن مذهبي تهران نگريسته که پاتوق اراذل و اوباش و لوطيان و لوليان و عياشان و بيکاران و...و...است (2).
البته به همان دلائلي که گفتيم، در اين شکّي نيست که اين نوع تفکر قرنهاست که بر بخشي از جامعه ايران حاکم است و مسؤولان و متوليان و مشوّقاني دارد و بيان يک واقعيت اجتماعي است، اما مخدوشکردن يک حقيقت مظلوم با يک واقعيت پليد و اجتماعي، بيانصافي و به دور از منطق، و خيانت به تاريخ و تحقير مردم ايران است.
جغرافياي تاريخي امامزادگان و نهضت عدالتخواهانه اسلام علوي
عدالتخواهي بود و مشخّصه خلافت جور، ستمگري و استخفاف انسان. و اينچنين بود که حق و باطل نبردي به بلنداي تاريخ خويش آغازيدند. نهضتهاي عدالتخواهانه شيعه از نيمه دوم قرن اول هجري آغاز شد و از آنسو دستگيري و شکنجه گسترده و روزافزون و شناسائي و تعقيب و گريز شدت يافت. در قرن اول و نيمه اول قرن دوم هجري، حجاز و عراق دو کانون اصلي نهضتهاي عدالتخواهانه اسلام علوي عليه نظام اموي بود و تمام فشار نظام در همين دو کانون متمرکز شده بود(5).نظام اموي تنها با مبارزان علوي در ستيز نبود، بلکه با هرکس که از نسل عليبن ابيطالب عليهالسلام و از پيروان حضرتش و وفادار به آرمانهاي نهضت انساني اسلام بود سرستيز داشت. بنابراين دامنه دستگيري تعقيب و گريز بسيار فراگير و گسترده بود. در بخشنامههاي سرّي ـ امنيتي معاويةبن ابيسفيان آمده است: «هرکس سخني و حديثي از پيامبر اسلام در مناقب، فضائل و حقانيت علي و آل او بر زبان آورد، جان و مالش مباح است، هيچ شهادتي از شيعيان و اهلبيت علي قابل قبول نيست و بايد که اسامي و مشخصات کليه افراد خاندان علي و پيروانش را نوشته و به مرکز ارسال داريد»(6).معاويه در پي اين تمهيدات، در يک فرمان سراسري دستور داد که: «بايد علويان و شيعيان در فشار مطلق اقتصادي و اجتماعي قرار گيرند و بايد به جرم خويشاوندي، دوستي و پيروي از عليبن ابيطالب، متهم شناخته شده و کشته شوند»(7).
در آن روزگار خواص و عوام براي تقرب به حکومت و گرفتن جايزه و مقام، در شناسائي و معرفي علويان و شيعيان مسابقه گذاشته بودند. سازمان اطلاعاتي ـ امنيتي اموي موسوم به «العيون» که رياست آن با بسربن ارطاة بود و دههزار عضو رسمي داشت تمام عراق و حجاز را به سيخ و سوزن کشيده بود. معاويه هزاران شيعي و علوي را در سياهچالها و زيرزمينهاي مخوف به بند کشيده بود و زجرکش ميکرد(8). در هر شهر و روستا واعظان اموي بر فراز منبرها به سبّ و لعن علي و آل پاک پرداخته بودند(9). و زبان به تعريف و تمجيد از ابوسفيان و معاويه و خاندان او گشوده بودند (10). قيام حسينبن علي عليهالسلام در سال 61 هجري به ديگر علويان و عدالتخواهان شهامت اعتراض و قيام بخشيد و قيامهاي پيدرپي ديگري را باعث شد. قيام زيدبن علي در سال 122 هجري ضربه کوبنده ديگري بود که نظام اموي را متزلزل کرد و ابهّت پوشالي آن را در هم شکست و زمينه يک قيام عمومي و فراگير عليه آن را فراهم نمود. امويان حلقه محاصره و فشار را تنگتر کردند. در چنين تنگنائي از دستگيري و کشتار و فشار بود که علويان و شيعيان، قلمرو مبارزه را از حجاز و عراق به ديگر جاها کشاندند و رو به سوي ايران نمودند. در خراسان بزرگ و ايران مرکزي و طبرستان جاي يافتند و به تدارک قيامي بزرگ و عمومي پرداختند تا که سرانجام در سال 132 هجري، آن قيام بزرگ و سراسري و متشکل از کليه نيروهاي مخالف امويان به رهبري علويان و شيعيان، به شب ظلماني هزار ماهه امويان پايان داد.
عباسيان در اوائل از متحدان و دوستان امويان بودند و فقط اختلافات خانوادگي و شخصي باعث شده بود تا به صف مخالفان بپيوندند آنان اندکي قبل از پيروزي، در حجاز در سال 132هـ. با علويان به رهبري محمّد نفس زکيه بيعت کرده بودند (11)، امّا در آستانه پيروزي پيمان شکستند و در يک شبهکودتا، قدرت را غصب و به قتلعام انقلابيون از همه گروهها و احزاب سياسي پرداختند (12)در اين فصل از مبارزه، مشکل اساسي کار در اين بود که عباسيان به تزوير غليظ و سخت فريبندهاي دست يازيده و خود را صاحبان قيام و وارثان پيامبر اسلام و خونخواهان شهيدان از امام حسينبن علي تا زيدبن علي و... معرفي ميکردند. منصور عباسي در جمعهها و خطبهها سراپا سياهپوش بود و خود را عزادار حسينبن علي عليهالسلام معرفي ميکرد و عمامه و عبايش را عمامه و عباي پيامبراسلام و شمشيرش را شمشير رسولخدا(ص) ميدانست و آنچنان از تقوا و تقدس و عذاب آخرت سخن ميگفت و ميگريست و اشک ميريخت که حاضران نگران جان خليفه ميشدند(13).
بهراستي افشاي چنين تزويري غليظ که چشم و گوش و دل و درون عوامالناس را پُر کرده بود، کاري مشکل بود. مبارزه با ستم عباسيان دقيقا به هميندليل بسيار مشکلتر از نبرد با امويان بود. قيام محمدبن عبداللّه معروف به نفس زکيه، رهبر قيام بزرگ ضد اموي، و برادرش ابراهيمبن عبداللّه در سال 145 هجري نخستين واکنش قهرآميز در شکستن طلسم تزوير عباسيان بهشمار ميرود. اين دو قيام سرآغاز نهضتهاي عدالتخواهانه علويان عليه بيدادگري عباسيان بود.
نظام عباسي مخوفتر و مخرّبتر از امويان شد و به ايدئولوژي و استراتژي امويان بازگشت. بعدها در جريان قيـام حسين بن علي فخّي، موسي بن عيسي عباسي فرمانده عباسيـان که براي مقابلـه با حسين بن علي آمده بود، پس از نبردي خونين، وقتي ديد علويان در پيکار خويش مصمماند گفت: به راستي که حق با آنهاست، ما غاصـب قدرت هستيـم، آنان شايسته رهبري جامعه هستند، ولي چه کنم که «الملک عقيم»، حتي اگر اکنون پيامبراسلام براي بهدست گرفتن قدرت و حکومت با ما منازعه ميکرد، گردنش را با شمشير ميزديم: «و لو انّ صاحبالقبرـ يعني النّبيّ(ص) ـ نازعنا الملک ضربنا خيشومه بالسّيف...»(14). در همين نبرد بود که پس از شهادت حسينبن علي فخي، موسيبن عيسي وارد مدينه شد و به پيروي از بنياميه، دستور داد که مردم علي(ع) و آل او را لعن کنند(15).
با آغاز نبردهاي مسلّحانه علويان، عباسيان با تجاربي که از گذشته داشتند، خفقان تحملناپذيري برقرار کردند و شناسائي و دستگيري شيعيان و علويان دور جديدي يافت(16).اين بار علويان و شيعيان تنها در سياهچالها زنده به گور نميشدند بلکه منصور عباسي که به کار ساختن بغداد مشغول بود، به جاي خشت از علويان استفاده ميکرد و آنان را زنده زنده در بناي بغداد کار ميگذاشت و ميادين شهر را با استوانههائي از علويان که زنده گچ گرفته شده بودند، تزئين ميکرد. سفير روم نخستين کسي بود که از بغداد و استوانههايش ديدن کرد. با اين همه، نهضتهاي عدالتخواهانه علويان يکي پس از ديگري آغاز ميشد. در ايران کانونهاي مقاومت و مبارزه شکل ميگرفت، طبرستان، خراسان بزرگ و ايرانمرکزي (ايالت جبال) پايگاههاي اساسي نهضتهاي علويان عليه رژيم عباسي بود(17). علويان در طبرستان و ديلمان قدرت و حکومت يافتند (18)، عراق و حجاز همچنان مرکز مقاومت و مبارزه بود، يمن پايگاه نوي براي علويان گرديد و در نيمه قرن سوم هجري، حکومت علوي در آن ديار برقرار شد (19).
حضور علويان در ايران بخشي از مبارزه بود. اصل تعقيب و گريز در سرتاسر خلافت اموي ـ عباسي برقرار بود و جغرافياي مبارزه حدّ و مرزي نميشناخت. قلمرو گريز و استتار علويان از ديلم و طبرستان و جبال گيلان و ايران مرکزي و جنوبي و خراسان بزرگ آن روز گرفته تا يمن و سند ميرسيد. مبارزه عوارضي همراه داشت. به اين صورت که وقتي خلافت بر يک مبارز علوي دست مييافت، شهادت خود او، گاه قتلعام اعضاي خانوادهاش را نيز به دنبال داشت، گاه به تبعيد آنان منجر ميشد و گاه تحريم و فشار اقتصادي به حدي بود که چارهاي جز مهاجرت نداشتند. از ديگر طرف به محض دستگيري يک مبارز، بقيه بستگان و نزديکان او متواري ميشدند. و اگر حکومت به مبارز تحت تعقيب دست نمييافت همين عواقب براي خانواده او مقرر ميگرديد.
اصل تعقيب حدّ و مرزي نداشت، گاه براي دستگيري يک مبارز که در محلّي دوردست شناسائي شده بود، تا آن سوي مرزهاي رسمي خلافت، نيرو اعزام ميشد، لذا يک مبارز بايد مرتب از شهري به شهري و از دياري به ديار ديگر ميرفت و در استتار کامل بهسر ميبرد. يک منبع تاريخي قرن پنجم هجري که به همين منظور نوشته شده فهرست نسبتا جامعي از حضور علويان در سرتاسر قلمرو خلافت و سلطنت وابسته، ارائه کرده و ترسيم دقيقي از سير حرکتشان به يادگار گذاشته است. اين منبع، منتقلةالطالبيه نام دارد که اسم با مسمّائي است. آنگونه که مقاتلالطالبيين يا شهادتنامه شهيدان شيعه، منبع ارزشمند ديگري در همين زمينه است. اين کتاب فهرستي ناقص و ناتمام از رزمآوران شهيد علوي در خلافت اموي ـ عباسي است که در قرن چهارم هجري نوشته شده است (سال تأليف اين کتاب 313 قمري است).
تشکيل حکومت علويان در طبرستان مشوّق ديگري بود که به مهاجرت علويان از حجاز و عراق انجاميد. آنگونه که غلبه نسبي شيعه در ايران مرکزي عامل ديگر اين مهاجرت بود. تاريخ سياسي اسلام نشان ميدهد که مرحله اول مهاجرت به هر دليل در طول قرون اول تا چهارم هجري بوده است و در مرحله دوم مهاجرت از محلّ استقرار ثانويه به نقاط ديگر صورت گرفته است.
علويان در آغاز قرن سوم هجري در ايران مرکزي و مخصوصا ري پايگاه مذهبي و احتمالاً اجتماعي داشتهاند(20).اين وضعيت رو به تحول تا پايان قرن ششم هجري به اوج خود ميرسد تا آنجا که علاوه بر تمرکز در شهر ري، روستاهاي اطراف ري نيز در اختيار علويان بوده و در ميان ديگر اقليتها، اکثريت نسبي را داشتهاند(21). در همين مقطع بلند در طبرستان و جبال گيلان و ديلمان نيز رشد داشتهاند(22).
علوياني که به ري آمدهاند مشخصا از اعقاب امام حسن بن علي بن ابيطالب عليهماالسلام و از اولاد حسن مثني و زيد بن حسن بودهاند (23) البته از شاخههاي ديگر اين شجره طيّبه نيز در ايران مرکزي از جمله ري حضور يافتهاند.
مقابر مزارات علويان در ايران، عليرغم اصرار زمان و خواست قدرتهاي اهريمني حاکم بر تاريخ مبني بر حذف و محوشان، در سرتاسر اين سرزمين پرحادثه و پرخاطره برجاي مانده است. البته نبايد از نظر دور داشت که تحريفات تاريخي و ترفندهاي سياسي و احيانا فئودالي با روي کار آمدن صفويان آغاز و اوج گرفت و فرصتطلبان دورهگرد به فکر مقبره و مزارسازي براي خويش افتادند، به اينصورت که با رونق بازار مذهبي صفويه و اهميت يافتن توابع آن، هر بيکار زرنگ جربزهداري کشکول گدائي و يا درويشي بر زمين مينهاد و با الاغش از محل زندگيش بار ميکرد و در بين راه شال سبزي بر سر يا کمر ميبست و بهعنوان «سيد جليلالقدر» وارد شهر و روستائي جديد ميگرديد و از باور و اعتقاد تودهها، نان «سيادت» ميخورد. با اين همه، علويان بر خاک فتاده در اين مرز و بوم که يا در مبارزه با خلافت و سلطنت به شهادت رسيدهاند و يا پس از عمري زهد و عبادت و رياضت و شرافت انساني در ميگذشتند در حيات خويش مورد احترام و توجه تودهها بودهاند و حقيقت و معنويت آنان بر مزار و مرقدشان همچنان ساطع است و سوءاستفادههاي قدرتهاي سياسي از مزارشان نتوانسته ساحت ضد جورشان را خدشهدار کند.
پی نوشت:
1- بحار 101 /1ـ11، 17ـ12، 21ـ18؛ کامل الزيارات: باب 38، 39، 40 و 43: «ان زيارة الحسين فرض و عهد...» صص111ـ121 و...
2- جعفر شهري، طهران قديم (انتشارات معين، تهران، چاپ اول، 1371ش) 3 /427 ـ 39ع.
3- التنبيه 284.
4- نهج: کلام 15، 16، خطبههاي 92، 98، 158 و...
5- سليم 205.
6- سليم 202، 204.
7- سليم 204، 205.
8- سليم 205؛ ابن ابيالحديد 3 /170؛ المغنيه 42ـ 56. پيشينه اخلالگريهاي معاويه نــ.ک. الغارات 1 و 2.
9- سليم 205، 109ـ 108.
10- سليم 205، 206، 207، 107، 108، 109، 110، 111.
11- نــ.ک. مقاتل 174ـ171 و بحار 47 /272.
12- التنبيه 298، 299، 300؛ مقاتل 118ـ266 به اضافه المغنيه 145ـ150 به اضافه الجهاد 111ـ207.
13- المغنيه 145، 146، 142، 148، 149؛ مروج 3 /10، ابناثير 4 /325.
14- مقاتل 302.
15- مقاتل 302.
16- کليه مسافرخانهها و مراکز عمومي و خانههاي مردم زير نظر بود، حتي چهارپايان هر روز و شب سرشماري ميشدند: نک: طبري 5 /9 /232، 234، 235.
17- الافاده، 273، 224، 225، 276 و...؛ مقاتل 460.
18- الافاده 275ـ320؛ مقاتل 460؛ زامباور 105، 78، 79؛ ابناسفنديار 94ـ 98.
19- زامباور 187، 188، 189: پيشينه حکومت علوي در يمن و فهرست حاکمان علوي، بارتولد 1 /282ـ262.
20- تاريخ قم 194، 208ـ 209، 210؛ الافاده 273ـ 325.
21- النقض 458، 459، 460؛ تاريخ قم 208ـ 209؛ فصل دوم و سوم اين رساله.
22- النقض 458، 460؛ الراوندي 328، 329، 330؛ تاريخ قم 208ـ210. پيشينه سير علويان در ايران: العلويه 1ـ180، در ري: 23، 24، 28، 38، 43، 44، 52، 54، 55، 58، 60، 63، 64، 80 ـ94.
23- الطالبيه 151، 152ـ 158، 235، 236، 281، 405؛ المبارکه 26، 27؛ الفخري 106ـ107؛ الاختصار 62؛ العلويه 23، 24، 28، 38، 43، 44، 52، 54، 55، 58.