درآمدي بر: مزارها؛ کانونهاي معنوي اسلام در ايران

حضور اسلام، در ايران، فصل‏نوي در حيات‏معنوي اين سرزمين گشود و نسل جديدي را پرداخت. در فرهنگ معنوي مردم ما، «شهادتگاه» شهيدان آزادي و عدالت و انسانيت، «زيارتگاه» است. و شگفتا که در همه ادوار تاريخ اين ملک؛ در سردي و سياهي و تباهي روزگار يا در هنگامه صلح و صفا و صميميت انساني، اين زيارتگاهها به عنوان «پناهگاههاي» معنوي تلقي مي‏شده و مي‏شود.
پنجشنبه، 14 آذر 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
درآمدي بر: مزارها؛ کانونهاي معنوي اسلام در ايران
درآمدي بر: مزارها؛ کانونهاي معنوي اسلام در ايران
درآمدي بر: مزارها؛ کانونهاي معنوي اسلام در ايران

نويسنده: محمود افتخارزاده

مقدمه

حضور اسلام، در ايران، فصل‏نوي در حيات‏معنوي اين سرزمين گشود و نسل جديدي را پرداخت.
در فرهنگ معنوي مردم ما، «شهادتگاه» شهيدان آزادي و عدالت و انسانيت، «زيارتگاه» است. و شگفتا که در همه ادوار تاريخ اين ملک؛ در سردي و سياهي و تباهي روزگار يا در هنگامه صلح و صفا و صميميت انساني، اين زيارتگاهها به عنوان «پناهگاههاي» معنوي تلقي مي‏شده و مي‏شود.
اين کانونها از دو جهت مورد توجه و اعتقاد و احترام عميق مردم ايران بوده است؛ از يک‏سو: اعتقاد و ايمان مردم ما به خاندان نبوت و امامت و عدالت و حرّيت و شجره طيبه انساني و از ديگرسو حقيقت وجودي خود اين شهيدان که در ستيز با بي‏عدالتي و ستم روزگار خويش به شهادت رسيده و در جبهه گسترده اين رزم بي‏امان بر فراز کوهها و اعماق درّه‏ها و پهنه دشتهاي قلمرو خلافت و سلطنت بر زمين افتاده‏اند و علي‏رغم اصرار تاريخ و هول و هراس زمان در پرهيز مردم از شهيدان و دوري از ياد و فراموشي نام و نشانشان، جاودانه شده‏اند.
دشمـن از وقتـي که به اين رابطه معنوي پي برد و از تأثير روحي و رواني و اعتقادي و الهام آن آگاه گشت، ابتدا سعـي در محو مزارهـا و قلـع و قمع آنها داشت و هنگامي که نتوانسـت، در جهـت تحريف و تخريب حقيقت راه و پيام شهيدان، به تعظيم‏شان پرداخت و خود زائر و متولّي‏شان شد و هياهو به پا کرد و عوام‏فريبي آغازيد تا مردم نفهمند که دژخيم کيست و ظالم کدام است. و به تدريج در فرهنگ عقيدتي مردم دست برد و امام‏زاده را «شاه‏زاده» کرد.
مزار امام‏زادگان در سراسر اين مرز و بوم، کانونهاي معنوي اسلام در ايران به‏شمار مي‏رود. امام‏زادگان همان سادات شيعه علويي هستند که در پي اقتدار خلافت اموي و تا پايان خلافت عباسي در نبرد با ستم خلافت و سلطنت براي تحقق عدالت و دفاع از حق مردم به شهادت مي‏رسيده‏اند و سپس در کانون اعتقاد و ارادت مردم جاي مي‏يافته و يادشان هماره گرامي بوده است. در اينجا سخن از «شهيدان حقيقت» است و نه «قتيلان قدرت و سياست» که قربانيان بي‏شمار «تاريخ»اند.
در هر عصري و نسلي ارادتمندان، حق دارند تا اين قهرمانان گمنام آزادي و عدالت انساني را که بر جور و جهل زمان غالب آمده و الهام‏بخش نسلها بوده و هستند و مزارشان کانون معنوي توده‏هاي محروم گرديده، بازشناسند. اما چه بايد کرد که تاريخ را اصولاً و عموما دژخيمان و فريبندگان خلق و عمله خلوت و جلوتشان اشغال کرده‏اند و «تاريخ اسلام» از اين قاعده جدا نيست.
مورّخان دولتي که در ساختمان تاريخ دست داشته‏اند به فرموده خليفه و سلطان، نام و نشان و مکان شهيدان را از تاريخ انداخته و محو کرده‏اند، اگر هم به مناسبتي نامي و يادي شده با تحريف و تحقير و تکفير همراه است. آثار مورخان آگاه و آزاد و مسؤول از گزند حوادث سياسي و تيغ و تيرقدرتهاي حاکم بر تاريخ مصون نمانده، بسياري از اين آثار محو شده‏اند و تعداد اندکي که برجاي مانده در بردارنده همه کاروان شهيدان نيست. و از طرفي شهيدان در دوران حيات خويش گمنام و بي‏نشان، جان در طبق اخلاص مي‏نهاده و تقديم رهائي و نجات مردم مي‏کرده‏اند يعني گمنام مي‏رزميده و گمنام شهيد مي‏شده‏اند. بنابراين بسياري از اين عدالت‏خواهان شهيد و قهرمانان آزادي و نجات مردم، گمنام و بي‏نشان مانده‏اند و شناسائي کامل آنان مشکل است.
کانونهاي معنوي اسلام در ايران از پگاه رسميت به بعد، دچار آفاتي شده‏اند که از جمله اين آفات بايد از سوءاستفاده قدرتهاي سياسي و عوام‏زدگي ياد کرد. کجاست آن مزار ساده و ساکت و آزاد بر پهنه يک دشت، در دل يک درّه و يا ستيغ و دامنه يک کوه که در کنار نهري يا چشمه خودجوش آبي و سايه درختي کهن آرميده بود و گلبانگ سلام و اذان و چاوش‏خواني روستائي پير دردمند، در جمع اندک مشتاقان که از کوه و دشت سرازير شده و پياده با نيّت، حضور به هم رسانيده بودند فضايش را از خلوص پُر مي‏کرد؟ کجاست اشکهاي داغي که از اعماق وجودهاي آگاه سرازير مي‏شد و حسرت تاريخي شهادت شهيدان شيعه را که بوي آزادگي و عدالتخواهي از تربت پاکشان به مشام مي‏رسيد، يادآور بود و قلبهاي لبريز از نور و دلهاي سرشار از ايمان و اميد را تا سالي ديگر و ديداري ديگر لبريز شوق مي‏کرد. کجاست آن سر سائيدن صادقانه بر آستان خداوندي به روي حصيري يا پاره بوريائي در سايه آن مزار سنگي دست‏ساز روستائيان مخلص، که فرشتگان را از عرش به زير مي‏کشيد و به تماشا وامي‏داشت و معنويت شکوهمند انساني را به نمايش در مي‏آورد، و زرق و برق رسميت و سايه و سطوت قدرت و حضور قدرتمندان و عمله خلوت و جلوت ناپاکان را که پليدي وجودشان دشت و دمن را مي‏آلود به هيچ مي‏گرفت؟
عوام‏زدگي آفتي است که متأسفانه به سراغ بسياري از حقايق عقيدتي مذهبي و معنوي ما آمده است. وقتي يک آرمان، عقيده، مظهر، نماد و کانون معنوي از ضرورت اعتقادي افتاد و رسميت يافت و از حساسيّت خالي شد، دوران عوام‏زدگي آن فرامي‏رسد. در طول قرون اوليه اسلامي، کانونهاي معنوي ما پايگاه اراذل و جايگاه لوطيان و بيکاران نبود و اصولاً ناپاکي را برساحت اين مقدّسات راهي نبود. مشهد شهيدان کانون الهام و ايمان به ارزشهاي انساني بود که حضور در آن مشاهد، آگاهي و مسؤوليت مي‏طلبيد و دشمن که ياد و نام و نشان شهيدان برايش خطرناک مي‏نمود زائران را به بند مي‏کشيد و با تير مي‏زد. در فرهنگ تشيّع اوليّه، زيارت يک فريضه و رسالت بود(1).اما در ايران از وقتي اساطير، سنن و خرافات باستاني در ادبيات مذهبي اسلام راه يافت و بخشي از باورها گرديد، کانونهاي معنوي اسلام در ايران، معنويت، قداست، عظمت و اهميّت خاصّ خود را به تدريج از دست داد و به قولي لوطيان و لوليان و بيکاران و عيّاشان و.. بدان مکانها راه يافتند، ديگر مزارات، تنها کانونهاي معنوي اسلام نبود که جزء ميراثها و يادگارهاي تاريخي نيز به‏شمار مي‏آمد و در رديف آثار باستاني قرار گرفت. بر همين اساس، باورها کم‏عمق و سطحي و نگاهها تفريحي و تعيّشي شد و ناخالصي به اين کانونهاي خلوص راه يافت.
وقتي کتب تاريخي دوره قاجاريه از جمله افضل‏التواريخ نوشته يک مورّخ دربار قاجار را مطالعه مي‏کردم، متأسفانه اين واقعيت عوام‏زدگي را آشکارا در آن دوران يافتم، آن‏گونه که در مطالعه تاريخ دوره صفويه، به پيشينه و زادگاه اين عوام‏زدگي و عوام‏پروري پي بردم. مطالعه کتاب طهران قديم مرا بر اين داشت که با اشاره به اين واقعيت و علل و ادله آن، کانونهاي معنوي اسلام در ايران را از اتّهامي اين‏چنين تبرئه کنم و بر اصالت و معنويّت اصيل آنها تأکيد نمايم. نويسنده محترم طهران قديم که با ارائه نمونه‏هاي مستندي از عقايد مبتني بر خرافات عامّه مردم و تصورّات سياهي که قرنهاست بر اذهان حاکم است و سرنوشت اجتماعي آنان را رقم زده است، پيشينه اين تصاوير و تصورات را در منابع تاريخ دوره صفويه تأئيد و تأکيد کرده است و بحق زحمتي ارزشمند کشيده‏اند که به کار جامعه‏شناسي مذهبي، سياسي و مردمي ايران مي‏آيد و در رديف منابع اين رشته قرار گرفته است. با اين‏همه، نويسنده محترم در بخش تفريحگاههاي تهران پس از توصيف کامل و شامل اين مرکز فساد، بلافاصله به توصيف امام‏زاده داوود و ساير کانونهاي مذهبي حول و حوش تهران پرداخته و با نگاهي لوطيانه به امام‏زاده داوود و ساير اماکن مذهبي تهران نگريسته که پاتوق اراذل و اوباش و لوطيان و لوليان و عياشان و بيکاران و...و...است (2).
البته به همان دلائلي که گفتيم، در اين شکّي نيست که اين نوع تفکر قرنهاست که بر بخشي از جامعه ايران حاکم است و مسؤولان و متوليان و مشوّقاني دارد و بيان يک واقعيت اجتماعي است، اما مخدوش‏کردن يک حقيقت مظلوم با يک واقعيت پليد و اجتماعي، بي‏انصافي و به دور از منطق، و خيانت به تاريخ و تحقير مردم ايران است.

جغرافياي تاريخي امامزادگان و نهضت عدالتخواهانه اسلام علوي

در واقع همه‏چيز از آن روز شروع شد که کودتاي نخبگان عرب عليه نهضت انساني اسلام به پيروزي رسيد، و رژيم امويان زشتترين جلوه آن بود که هزارماه دوام يافت(3)در اين ميان از همان آغاز، تشيّع به‏عنوان تجلي عيني اسلام محمّد(ص) و ادامه آن در تاريخ، به دفاع از ارزشها و آرمانهاي انساني نهضت اسلام پرداخت و منادي عدالتي بود که خلافت جور و رژيم امويان به‏سختي آن را پايمال کرده بودند(4).بدين‏سان مشخّصه تشيع در تاريخ،
عدالت‏خواهي بود و مشخّصه خلافت جور، ستمگري و استخفاف انسان. و اين‏چنين بود که حق و باطل نبردي به بلنداي تاريخ خويش آغازيدند. نهضت‏هاي عدالت‏خواهانه شيعه از نيمه دوم قرن اول هجري آغاز شد و از آن‏سو دستگيري و شکنجه گسترده و روزافزون و شناسائي و تعقيب و گريز شدت يافت. در قرن اول و نيمه اول قرن دوم هجري، حجاز و عراق دو کانون اصلي نهضت‏هاي عدالت‏خواهانه اسلام علوي عليه نظام اموي بود و تمام فشار نظام در همين دو کانون متمرکز شده بود(5).نظام اموي تنها با مبارزان علوي در ستيز نبود، بلکه با هرکس که از نسل علي‏بن ابي‏طالب عليه‏السلام و از پيروان حضرتش و وفادار به آرمانهاي نهضت انساني اسلام بود سرستيز داشت. بنابراين دامنه دستگيري تعقيب و گريز بسيار فراگير و گسترده بود. در بخشنامه‏هاي سرّي ـ امنيتي معاوية‏بن ابي‏سفيان آمده است: «هرکس سخني و حديثي از پيامبر اسلام در مناقب، فضائل و حقانيت علي و آل او بر زبان آورد، جان و مالش مباح است، هيچ شهادتي از شيعيان و اهل‏بيت علي قابل قبول نيست و بايد که اسامي و مشخصات کليه افراد خاندان علي و پيروانش را نوشته و به مرکز ارسال داريد»(6).معاويه در پي اين تمهيدات، در يک فرمان سراسري دستور داد که: «بايد علويان و شيعيان در فشار مطلق اقتصادي و اجتماعي قرار گيرند و بايد به جرم خويشاوندي، دوستي و پيروي از علي‏بن ابي‏طالب، متهم شناخته شده و کشته شوند»(7).
در آن روزگار خواص و عوام براي تقرب به حکومت و گرفتن جايزه و مقام، در شناسائي و معرفي علويان و شيعيان مسابقه گذاشته بودند. سازمان اطلاعاتي ـ امنيتي اموي موسوم به «العيون» که رياست آن با بسربن ارطاة بود و ده‏هزار عضو رسمي داشت تمام عراق و حجاز را به سيخ و سوزن کشيده بود. معاويه هزاران شيعي و علوي را در سياهچالها و زيرزمينهاي مخوف به بند کشيده بود و زجرکش مي‏کرد(8). در هر شهر و روستا واعظان اموي بر فراز منبرها به سبّ و لعن علي و آل پاک پرداخته بودند(9). و زبان به تعريف و تمجيد از ابوسفيان و معاويه و خاندان او گشوده بودند (10). قيام حسين‏بن علي عليه‏السلام در سال 61 هجري به ديگر علويان و عدالت‏خواهان شهامت اعتراض و قيام بخشيد و قيامهاي پي‏درپي ديگري را باعث شد. قيام زيدبن علي در سال 122 هجري ضربه کوبنده ديگري بود که نظام اموي را متزلزل کرد و ابهّت پوشالي آن را در هم شکست و زمينه يک قيام عمومي و فراگير عليه آن را فراهم نمود. امويان حلقه محاصره و فشار را تنگ‏تر کردند. در چنين تنگنائي از دستگيري و کشتار و فشار بود که علويان و شيعيان، قلمرو مبارزه را از حجاز و عراق به ديگر جاها کشاندند و رو به سوي ايران نمودند. در خراسان بزرگ و ايران مرکزي و طبرستان جاي يافتند و به تدارک قيامي بزرگ و عمومي پرداختند تا که سرانجام در سال 132 هجري، آن قيام بزرگ و سراسري و متشکل از کليه نيروهاي مخالف امويان به رهبري علويان و شيعيان، به شب ظلماني هزار ماهه امويان پايان داد.
عباسيان در اوائل از متحدان و دوستان امويان بودند و فقط اختلافات خانوادگي و شخصي باعث شده بود تا به صف مخالفان بپيوندند آنان اندکي قبل از پيروزي، در حجاز در سال 132هـ. با علويان به رهبري محمّد نفس زکيه بيعت کرده بودند (11)، امّا در آستانه پيروزي پيمان شکستند و در يک شبه‏کودتا، قدرت را غصب و به قتل‏عام انقلابيون از همه گروهها و احزاب سياسي پرداختند (12)در اين فصل از مبارزه، مشکل اساسي کار در اين بود که عباسيان به تزوير غليظ و سخت فريبنده‏اي دست يازيده و خود را صاحبان قيام و وارثان پيامبر اسلام و خونخواهان شهيدان از امام حسين‏بن علي تا زيدبن علي و... معرفي مي‏کردند. منصور عباسي در جمعه‏ها و خطبه‏ها سراپا سياهپوش بود و خود را عزادار حسين‏بن علي عليه‏السلام معرفي مي‏کرد و عمامه و عبايش را عمامه و عباي پيامبراسلام و شمشيرش را شمشير رسول‏خدا(ص) مي‏دانست و آن‏چنان از تقوا و تقدس و عذاب آخرت سخن مي‏گفت و مي‏گريست و اشک مي‏ريخت که حاضران نگران جان خليفه مي‏شدند(13).
به‏راستي افشاي چنين تزويري غليظ که چشم و گوش و دل و درون عوام‏الناس را پُر کرده بود، کاري مشکل بود. مبارزه با ستم عباسيان دقيقا به همين‏دليل بسيار مشکل‏تر از نبرد با امويان بود. قيام محمدبن عبداللّه‏ معروف به نفس زکيه، رهبر قيام بزرگ ضد اموي، و برادرش ابراهيم‏بن عبداللّه‏ در سال 145 هجري نخستين واکنش قهرآميز در شکستن طلسم تزوير عباسيان به‏شمار مي‏رود. اين دو قيام سرآغاز نهضتهاي عدالتخواهانه علويان عليه بيدادگري عباسيان بود.
نظام عباسي مخوف‏تر و مخرّب‏تر از امويان شد و به ايدئولوژي و استراتژي امويان بازگشت. بعدها در جريان قيـام حسين بن علي فخّي، موسي بن عيسي عباسي فرمانده عباسيـان که براي مقابلـه با حسين بن علي آمده بود، پس از نبردي خونين، وقتي ديد علويان در پيکار خويش مصمم‏اند گفت: به راستي که حق با آنهاست، ما غاصـب قدرت هستيـم، آنان شايسته رهبري جامعه هستند، ولي چه کنم که «الملک عقيم»، حتي اگر اکنون پيامبراسلام براي به‏دست گرفتن قدرت و حکومت با ما منازعه مي‏کرد، گردنش را با شمشير مي‏زديم: «و لو انّ صاحب‏القبرـ يعني النّبيّ(ص) ـ نازعنا الملک ضربنا خيشومه بالسّيف...»(14). در همين نبرد بود که پس از شهادت حسين‏بن علي فخي، موسي‏بن عيسي وارد مدينه شد و به پيروي از بني‏اميه، دستور داد که مردم علي(ع) و آل او را لعن کنند(15).
با آغاز نبردهاي مسلّحانه علويان، عباسيان با تجاربي که از گذشته داشتند، خفقان تحمل‏ناپذيري برقرار کردند و شناسائي و دستگيري شيعيان و علويان دور جديدي يافت(16).اين بار علويان و شيعيان تنها در سياهچال‏ها زنده به گور نمي‏شدند بلکه منصور عباسي که به کار ساختن بغداد مشغول بود، به جاي خشت از علويان استفاده مي‏کرد و آنان را زنده زنده در بناي بغداد کار مي‏گذاشت و ميادين شهر را با استوانه‏هائي از علويان که زنده گچ گرفته شده بودند، تزئين مي‏کرد. سفير روم نخستين کسي بود که از بغداد و استوانه‏هايش ديدن کرد. با اين همه، نهضت‏هاي عدالتخواهانه علويان يکي پس از ديگري آغاز مي‏شد. در ايران کانونهاي مقاومت و مبارزه شکل مي‏گرفت، طبرستان، خراسان بزرگ و ايران‏مرکزي (ايالت جبال) پايگاههاي اساسي نهضت‏هاي علويان عليه رژيم عباسي بود(17). علويان در طبرستان و ديلمان قدرت و حکومت يافتند (18)، عراق و حجاز همچنان مرکز مقاومت و مبارزه بود، يمن پايگاه نوي براي علويان گرديد و در نيمه قرن سوم هجري، حکومت علوي در آن ديار برقرار شد (19).
حضور علويان در ايران بخشي از مبارزه بود. اصل تعقيب و گريز در سرتاسر خلافت اموي ـ عباسي برقرار بود و جغرافياي مبارزه حدّ و مرزي نمي‏شناخت. قلمرو گريز و استتار علويان از ديلم و طبرستان و جبال گيلان و ايران مرکزي و جنوبي و خراسان بزرگ آن روز گرفته تا يمن و سند مي‏رسيد. مبارزه عوارضي همراه داشت. به اين صورت که وقتي خلافت بر يک مبارز علوي دست مي‏يافت، شهادت خود او، گاه قتل‏عام اعضاي خانواده‏اش را نيز به دنبال داشت، گاه به تبعيد آنان منجر مي‏شد و گاه تحريم و فشار اقتصادي به حدي بود که چاره‏اي جز مهاجرت نداشتند. از ديگر طرف به محض دستگيري يک مبارز، بقيه بستگان و نزديکان او متواري مي‏شدند. و اگر حکومت به مبارز تحت تعقيب دست نمي‏يافت همين عواقب براي خانواده او مقرر مي‏گرديد.
اصل تعقيب حدّ و مرزي نداشت، گاه براي دستگيري يک مبارز که در محلّي دوردست شناسائي شده بود، تا آن سوي مرزهاي رسمي خلافت، نيرو اعزام مي‏شد، لذا يک مبارز بايد مرتب از شهري به شهري و از دياري به ديار ديگر مي‏رفت و در استتار کامل به‏سر مي‏برد. يک منبع تاريخي قرن پنجم هجري که به همين منظور نوشته شده فهرست نسبتا جامعي از حضور علويان در سرتاسر قلمرو خلافت و سلطنت وابسته، ارائه کرده و ترسيم دقيقي از سير حرکتشان به يادگار گذاشته است. اين منبع، منتقلة‏الطالبيه نام دارد که اسم با مسمّائي است. آن‏گونه که مقاتل‏الطالبيين يا شهادتنامه شهيدان شيعه، منبع ارزشمند ديگري در همين زمينه است. اين کتاب فهرستي ناقص و ناتمام از رزم‏آوران شهيد علوي در خلافت اموي ـ عباسي است که در قرن چهارم هجري نوشته شده است (سال تأليف اين کتاب 313 قمري است).
تشکيل حکومت علويان در طبرستان مشوّق ديگري بود که به مهاجرت علويان از حجاز و عراق انجاميد. آن‏گونه که غلبه نسبي شيعه در ايران مرکزي عامل ديگر اين مهاجرت بود. تاريخ سياسي اسلام نشان مي‏دهد که مرحله اول مهاجرت به هر دليل در طول قرون اول تا چهارم هجري بوده است و در مرحله دوم مهاجرت از محلّ استقرار ثانويه به نقاط ديگر صورت گرفته است.
علويان در آغاز قرن سوم هجري در ايران مرکزي و مخصوصا ري پايگاه مذهبي و احتمالاً اجتماعي داشته‏اند(20).اين وضعيت رو به تحول تا پايان قرن ششم هجري به اوج خود مي‏رسد تا آنجا که علاوه بر تمرکز در شهر ري، روستاهاي اطراف ري نيز در اختيار علويان بوده و در ميان ديگر اقليت‏ها، اکثريت نسبي را داشته‏اند(21). در همين مقطع بلند در طبرستان و جبال گيلان و ديلمان نيز رشد داشته‏اند(22).
علوياني که به ري آمده‏اند مشخصا از اعقاب امام حسن بن علي بن ابي‏طالب عليهماالسلام و از اولاد حسن مثني و زيد بن حسن بوده‏اند (23) البته از شاخه‏هاي ديگر اين شجره طيّبه نيز در ايران مرکزي از جمله ري حضور يافته‏اند.
مقابر مزارات علويان در ايران، علي‏رغم اصرار زمان و خواست قدرتهاي اهريمني حاکم بر تاريخ مبني بر حذف و محوشان، در سرتاسر اين سرزمين پرحادثه و پرخاطره برجاي مانده است. البته نبايد از نظر دور داشت که تحريفات تاريخي و ترفندهاي سياسي و احيانا فئودالي با روي کار آمدن صفويان آغاز و اوج گرفت و فرصت‏طلبان دوره‏گرد به فکر مقبره و مزارسازي براي خويش افتادند، به اين‏صورت که با رونق بازار مذهبي صفويه و اهميت يافتن توابع آن، هر بيکار زرنگ جربزه‏داري کشکول گدائي و يا درويشي بر زمين مي‏نهاد و با الاغش از محل زندگيش بار مي‏کرد و در بين راه شال سبزي بر سر يا کمر مي‏بست و به‏عنوان «سيد جليل‏القدر» وارد شهر و روستائي جديد مي‏گرديد و از باور و اعتقاد توده‏ها، نان «سيادت» مي‏خورد. با اين همه، علويان بر خاک فتاده در اين مرز و بوم که يا در مبارزه با خلافت و سلطنت به شهادت رسيده‏اند و يا پس از عمري زهد و عبادت و رياضت و شرافت انساني در مي‏گذشتند در حيات خويش مورد احترام و توجه توده‏ها بوده‏اند و حقيقت و معنويت آنان بر مزار و مرقدشان همچنان ساطع است و سوءاستفاده‏هاي قدرتهاي سياسي از مزارشان نتوانسته ساحت ضد جورشان را خدشه‏دار کند.

پی نوشت:

1- بحار 101 /1ـ11، 17ـ12، 21ـ18؛ کامل الزيارات: باب 38، 39، 40 و 43: «ان زيارة الحسين فرض و عهد...» صص111ـ121 و...
2- جعفر شهري، طهران قديم (انتشارات معين، تهران، چاپ اول، 1371ش) 3 /427 ـ 39ع.
3- التنبيه 284.
4- نهج: کلام 15، 16، خطبه‏هاي 92، 98، 158 و...
5- سليم 205.
6- سليم 202، 204.
7- سليم 204، 205.
8- سليم 205؛ ابن ابي‏الحديد 3 /170؛ المغنيه 42ـ 56. پيشينه اخلالگريهاي معاويه نــ.ک. الغارات 1 و 2.
9- سليم 205، 109ـ 108.
10- سليم 205، 206، 207، 107، 108، 109، 110، 111.
11- نــ.ک. مقاتل 174ـ171 و بحار 47 /272.
12- التنبيه 298، 299، 300؛ مقاتل 118ـ266 به اضافه المغنيه 145ـ150 به اضافه الجهاد 111ـ207.
13- المغنيه 145، 146، 142، 148، 149؛ مروج 3 /10، ابن‏اثير 4 /325.
14- مقاتل 302.
15- مقاتل 302.
16- کليه مسافرخانه‏ها و مراکز عمومي و خانه‏هاي مردم زير نظر بود، حتي چهارپايان هر روز و شب سرشماري مي‏شدند: نک: طبري 5 /9 /232، 234، 235.
17- الافاده، 273، 224، 225، 276 و...؛ مقاتل 460.
18- الافاده 275ـ320؛ مقاتل 460؛ زامباور 105، 78، 79؛ ابن‏اسفنديار 94ـ 98.
19- زامباور 187، 188، 189: پيشينه حکومت علوي در يمن و فهرست حاکمان علوي، بارتولد 1 /282ـ262.
20- تاريخ قم 194، 208ـ 209، 210؛ الافاده 273ـ 325.
21- النقض 458، 459، 460؛ تاريخ قم 208ـ 209؛ فصل دوم و سوم اين رساله.
22- النقض 458، 460؛ الراوندي 328، 329، 330؛ تاريخ قم 208ـ210. پيشينه سير علويان در ايران: العلويه 1ـ180، در ري: 23، 24، 28، 38، 43، 44، 52، 54، 55، 58، 60، 63، 64، 80 ـ94.
23- الطالبيه 151، 152ـ 158، 235، 236، 281، 405؛ المبارکه 26، 27؛ الفخري 106ـ107؛ الاختصار 62؛ العلويه 23، 24، 28، 38، 43، 44، 52، 54، 55، 58.

منبع: ميراث جاويدان




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط