روز موعود
هيئت خروج پيغمبر با وصىاش علىعليه السلام و دخترش فاطمه زهرا س و دو فرزندش حسن و حسين عليهما السلام چندگونه نقل شده است.
دست على در دست پيامبر بود. حسن و حسين پيش روى آن حضرت مىرفتند و فاطمه پشت سر پدر حركت مىكرد. (1) على سمت راست پيامبر و حسن و حسين سمت چپ و فاطمه پشت سر پيامبر بود. (2) حسن طرف راست پيامبر و حسين در طرف چپ او و فاطمه پشت سر پيامبر و على پشت فاطمه بود . (3)
دست حسن در دست پيامبر و حسين در آغوش او و علىعليه السلام پيش روى او و فاطمه پشت سر پيامبر حركت مىكرد. (4) دست حسن در دست پيامبر و حسين در آغوش او و فاطمه پشت سر آن حضرت و على پشت سر فاطمه قرار داشت (5) و رسولخدا بدانان فرمود كه چون من دعا كردم شما آمين بگوييد. (6) و در بسيارى منابع ديگر كيفيت خروج اين پنج تن به طور مطلق ذكر شده است (7) و براى هر محقق منصف كه اندكى تأملى در منابع تاريخ اسلام دارد اين نكته عيان گشته كه اصل ماجراى خروج رسولخدا با على و فاطمه و حسنين مورد اتفاق فريقين است. بارى پيامبر خدا از مدينه بيرون شد (8) در حالى كه عباى موئين سياه رنگى بر دوش داشت آمد تا به نزديكى دو درخت رسيد. او فرمود كه ميان دو درخت را جاروب و مسطح كردند عباى خود را روى آن دو درخت پهن كرد و همراهان خود را در زير آن جاى داد و خود در پيش ايستاد و دوش چپ خود را در زير عبا داخل كرد و بر كمانى كه در دست داشت تكيه داد و دست راست خود را براى مباهله به سوى آسمان بلند كرد و مردم از دور نظر مىكردند كه چه خواهد كرد.
سيد و عاقب كه اين حال را ديدند رنگ رخسارهايشان زرد شد و پاهايشان لرزيد و نزديك بود كه مدهوش شوند. يكى از آنها به ديگرى گفت آيا با او مباهله مىكنيم؟ آن ديگرى گفت مگر نمىدانى كه هر گروه كه با پيغمبر خود مباهله كردند بزرگ و كوچك ايشان هلاك شدند ديگرى گفت رهبانيت برطرف شد. زود درياب اين مرد را كه اگر لب او به يك كلمه نفرين بجنبد ما به اهل و مال خود برنخواهيم گشت. پس به خدمت حضرت شتافتند و گفتند تو با اين جماعت آمدهاى كه با ما مباهله كنى؟ حضرت فرمود بلى بعد از من اينها مقربترين خلق نزد خدا هستند. پس لرزه بر بدن آنها افتاد و با آن حضرت مصالحه كردند و راضى به جزيه شدند. پس از آن حضرت فرمود سوگند ياد مىكنم كه اگر با من و اينهايى كه زير عبايند مباهله مىكرديد تمام اين وادى بر شما آتش مىگشت و به قدر يك چشم به هم زدن آتش به قوم شما مىرسيد و همه را هلاك مىكرد.
پس جبرئيل نازل شد و گفت يا محمد حق تعالى سلامت مىرساند و مىفرمايد به عزت و جلال خود سوگند ياد مىكنم كه اگر به همراه اينها كه در زير عبا ايستادهاند با همه اهل آسمان و زمين مباهله كنى هر آينه آسمانها پارهپاره شوند و فرو ريزند و زمينها از هم بپاشند و پارهپاره بر روى آب جارى شوند و ديگر قرار نگيرند. پس حضرت دستهاى مبارك خود را به سوى آسمان بلند كرد به حدى كه سفيدى زير بغلهاى او پيدا شد و گفت بر كسى كه ستم كند بر شما و حق شما را از شما بگيرد و مزد رسالت مرا كه خدا براى شما مقرر كرده است كه آن مودت شماست كم كند لعنت و غضب خدا پياپى تا روز قيامت نازل شود. (9)
و به نقلى سيد و عاقب گفتند چرا با بزرگان اهل شأن كه ايمان به تو آوردهاند بيرون نيامدهاى و تنها با تو همين جوان و زن و دو كودك است؟ حضرت فرمود كه من از جانب خداوند مأمور شدهام كه به همراه اينها با شما مباهله كنم. پس به سوى اصحاب خود بازگشتند و منذربن علقمه برادر ابوحارثه كه پيشتر در مجلس مشورتى اهل نجران حاضر نبود و بعد از آن همراه اين گروه شده بود بقيه را نصيحت كرد كه شما و هر كسى كه با كتابهاى الهى آشنا است مىداند كه ابوالقاسم محمد همان پيامبرى است كه همه پيامبران به او بشارت دادهاند. (10) و همين گزارش حاكى است كه در اين وقت علائم نزول عذاب ظاهر شد. آفتاب متغير شد و كوهها لرزيد و با آن كه فصل تابستان بود ابر سياهى پيدا شد درختان سر به زير آورده بودند و مرغان بر زمين بال گسترده بودند. پس سيد و عاقب به منذربن علقمه گفتند نزد محمد و پسر عمويش على را واسطه كن كه محمد خاطر او را مىخواهد و از گفته او بيرون نمىرود و پيماننامه درست كن. منذر به محضر رسولخدا رسيد و مسلمان شد و پيام آنان را رساند و رسولخدا على را براى مصالحه با آنان فرستاد. علىعليه السلام پرسيد كه با ايشان چگونه صلح كنم حضرت فرمود هر چه كه رأى تو باشد پس علىعليه السلام با آنان توافق كرد كه هر سال دو هزار جامه نفيس بدهند و هر سال هزار مثقال طلا نصف آن را در محرم و نصف ديگر را در رجب. پس چون رسولخدا با اهل بيت خود به سوى مسجد بازگشت جبرائيل نازل شد و گفت حق تعالى به تو سلام مىرساند و مىگويد كه بندهام موسى به همراه هارون و فرزندان هارون با دشمن خود قارون مباهله كرد و حق تعالى قارون را با اهل و مالش و ياورانش به زمين فرو برد . به جلالت خود قسم مىخورم كه اگر تو به همراه اهلت با اهل زمين و همه مردمان مباهله مىنموديد هر آينه آسمانها پارهپاره و كوهها ريز ريز مىشدند و زمين فرو مىرفت پس رسول به سجده رفت و پس از آن دستها را بلند كرد سه بار گفت شكرا للمنعم چون از وجه اين كار پرسيدند فرمود خداوند جهانيان را شكر كردم به واسطه انعامى كه نسبت به اهل بيت من كرامت فرمود و سپس از آنچه جبرئيل آورده بود به ايشان خبر داد. (11) و به نقل شيخ مفيد و شيخ طبرسى چون پيامبر با آن چهار تن آمد اسقف آنان پرسيد اينان چه كسانى هستند كه همراهش مىآيند بدو گفتند اين پسرعمويش و دامادش و پدر دو فرزندش و محبوبترين مردمان نزد او علىبن ابىطالب است و اين دو طفل دو پسر دخترش از طرف على هستند كه نزد او از همه محبوبترند و آن زن دخترش فاطمه است كه عزيزترين مردم نزد اوست و علاقه قلبى پيغمبر بدو از همه بيشتر است. (12) اسقف آنان گفت ببينيد كه با خواص خود يعنى فرزندان و اهلش آمده است و مىخواهد به وسيله آنان مباهله كند چون به حقيقت كار خويش مطمئن است به خدا قسم اگر مىترسيد كه چيزى به ضررش تمام شود آنان را نمىآورد از مباهله با او بپرهيزيد به خدا قسم كه اگر موقعيت قيصر نبود مسلمان مىشدم (13) ـ (14)
در اينجا سخنان قابل توجه ديگرى به طور جسته و گريخته در كتب تفسير و تاريخ نقل شده است. از جمله آن كه چون حضرت براى مباهله بر دو زانوى خود نشست ابوحارثه گفت بخدا سوگند چنان نشسته است كه پيغمبران براى مباهله مىنشستند و برگشت و جرأت بر مباهله پيدا نكرد . سيد به او گفت به كجا مىروى؟ گفت اگر بر حق نمىبود چنين جرأت بر مباهله پيدا نمىكرد و اگر با ما مباهله كند يك سال نخواهد گذشت كه هيچ نصرانى باقى نخواهد ماند (15) من روهايى را مىبينم كه اگر از خدا بخواهند كوهى را از جاى خود بركند هر آينه خواهد كند پس مباهله نكنيد كه هلاك مىشويد (16) و از سوى ديگر رسولخدا فرمود اگر با من مباهله مىكردند هر آينه همه به صورت ميمونها و خوكهايى مسخ مىشدند و تمام اين وادى برايشان آتش مىشد و مىسوختند و حق تعالى جميع اهل نجران را مستأصل مىكرد به گونهاى كه حتى مرغى بر سر درختان آنان باقى نمىماند . (17)
سرانجام آفتاب حقيقت ظاهر شد و هيچكس از عام و خاص، مسلمان و غيرمسلمان در آن صحنه حاضر نبود جز آن كه ديد رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم على و فاطمه و حسن و حسينعليهم السلام را در زير عبا جمع كرد و آنگاه فرمود : «اللهم هؤلاء اهلى» (18)
و در حق آنان آيه تطهير را قرائت فرمود
«انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهرهم تطهيرا» (احزاب/ 32) (19)
و از همينجا براى برخى اين باور پيدا شده است كه آيه تطهير بار ديگر در واقعه مباهله نازل شد، چنان كه پيش از آن در خانه ام سلمه نازل شده بود ولى آنچه درست به نظر مىرسد آن است كه بگوييم پيامبر خدا آيه تطهير را پس از نزول در مرتبه اول در موقعيتهاى مختلف تكرار و بر مصاديق واقعى آن تطبيق مىداد تا براى ديگران در شناخت اهل بيت پيغمبر جاى هيچگونه ترديدى باقى نماند. و شاهد اين نظر آن است اهل تاريخ و سيره آوردهاند كه بعد از نزول آيه تطهير تا مدت شش و يا هفت و يا هشت ماه متوالى آن حضرت به هنگام رفتن به سوى مسجد براى اداى نماز صبح بر در خانه علىعليه السلام و فاطمه س مىايستاد و ندا مىداد كه «يا اهل البيت انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» تا ديگران بعدها جرأت پيدا نكنند كه زنان پيغمبر را در معناى كلمه «اهل البيت» داخل كنند و اينجا نيز از جمله آن موارد بود كه پيامبر اهل بيت خود را در زير عبا جمع كرده بود و با قرائت آيه تطهير مصاديق آن را روشن ساخت. (20) با آن كه دانشمندى سنى چون فخر رازى كه امام المشككين لقب گرفته است گويد اين روايت كه رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم حسنين و فاطمه و على را تحت كساء خود داخل كرد و آيه تطهير را خواند، روايتى است كه صحت آن در ميان اهل تفسير و حديث همچون امورى است كه مورد اتفاق مىباشد (21) و آنگاه كه مفسر بزرگى چون زمخشرى گويد در اين آيه [يعنى آيه مباهله ]دليلى بر فضل و برترى اصحاب كساء هست كه هيچ دليلى قوىتر از آن يافت نشود (22) ، تعجب است كه معدودى از دانشمندان اهل سنت تلاش كردهاند واقعه مباهله را كم رنگ كنند يا ابعادى از آن را بىاهميت جلوه دهند و برخى با نقل رواياتى بىاساس و غريب خواستهاند كه ديگران را نيز به همراهى رسولخدا در اين واقعه مفتخر سازند و بدين سان اگر دليلى بر فضيلت اهل بيت يافت شده ديگران نيز شريك آن باشند. ولى در مقابل قاطبه اهل سنت در كتب خود اعتراف دارند كه چون آيه مباهله نازل شد، پيامبر اسلام تنها على و فاطمه و حسنين (عليهم السلام) را براى مباهله همراه خود كرد و برخى ديگر تصريح دارند كه مراد از «ابنائنا» و «نسائنا» و «انفسنا» در آيه مباهله كسى جز حسنين و فاطمه و على (عليهم السلام) نبود .
در اينجا ذكر فهرستى از كتب اهل سنت و مؤلفين آنها، اعم از كتب تفسير و تاريخ و سيره و حديث خالى از فائده نيست. (23)
1ـ مسند احمدبن حنبل
2ـ تفسير طبرى
3ـ احكام القرآن از ابوبكر جصاص
4ـ مستدرك حاكم نيشابورى
5ـ معرفة علوم الحديث از حاكم نيشابورى
6ـ تفسير ثعلبى
7ـ دلائل النبوة از ابونعيم اصفهانى
8ـ اسباب النزول از واحدى نيشابورى
9ـ معالم التنزيل از بغوى
10ـ مصابيح السنة از بغوى
11ـ تفسير كشاف از زمخشرى
12ـ احكام القرآن از ابن عربى
13ـ تفسير كبير از فخر رازى
14ـ مطالب السؤول از محمدبن طلحه شامى
15ـ اسدالغابة از ابناثير
16ـ تذكرة الخواص از سبطبن جوزى
17ـ الجامع الاحكام القرآن از قرطبى
18ـ تفسير بيضاوى
19ـ ذخائر العقبى از محبالدين طبرى
20ـ الرياض النضره از محبالدين طبرى
21ـ تفسير القرآن از ابوبركات عبدالله نسفى
22ـ تبصيرالرحمن و تيسير المنان از مهايمى
23ـ مشكاة المصابيح از خطيب تبريزى
24ـ تفسير سراج المنير از شيربينى
25ـ البحر المحيط از ابوحيان اندلسى
26ـ البداية والنهاية از ابنكثير
27ـ تفسير ابنكثير
28ـ الاصابة از ابنحجر عسقلانى
29ـ الكاف الشاف فى تخريج احاديث الكشاف از ابنحجر عسقلانى
30ـ الفصول المهمه از ابن صباغ مالكى
31ـ تفسير المواهب از حسين كاشفى
32ـ معارج النبوة از معينالدين كاشفى
33ـ الدرالمنثور از جلالالدين سيوطى
34ـ تاريخ الخلفا از جلالالدين سيوطى
35ـ الاكليل از جلالالدين سيوطى
36ـ تفسير الجلالين از جلالالدين سيوطى
37ـ الصواعق المحرقه از ابنحجر هيتمى
38ـ سيره حلبى
39ـ مدارج النبوة از شاه عبدالحق دهلوى
40ـ مناقب مرتضوى از ميرمحمد صالح كشفى ترمذى
41ـ الاتحاف بحب الاشراف از شبراوى
42ـ فتح القدير از شوكانى
43ـ تفسير روح البيان از آلوسى
44ـ تفسير الجواهر از طنطاوى
45ـ رشفة الصادى از ابوبكر علوى حضرمى
46ـ التاج الجامع للاصول از شيخ منصور على ناصف
47ـ المناقب از ابنمغازلى
48ـ حسن الاسوة از سيد صديق حسن خان
49ـ السيرة النبوية از سيد احمد زينى دحلان شافعى
50ـ السنن الكبرى از ابوبكر احمدبن حسين بيهقى
51ـ الشفاء بتعريف حقوقالمصطفى از قاضى عياض مغربى
52ـ منهاج السنة از احمدبن عبدالحليمبن تيميه
53ـ مقاصد الطالب از سيد احمدبن اسماعيل برزنجى
54ـ نزول القرآن از ابونعيم احمدبن عبدالله اصفهانى
55ـ المنتقى فى سيرة المصطفى از سعيدبن محمدبن مسعود شافعى
56ـ الاختلاف فى اللفظ والرد على الجهمية والمشبهة از ابنقتيبه كاتب دينورى
57ـ الصحيح المسند فى تفسير النبوى القرآن الكريم از ابومحمد سيدبن ابراهيم ابوعمه
58ـ معارج القبول بشرح سلم الوصول الى علم الاصول از حافظبن احمد حكمى
59ـ تفسير الاعقم از احمدعلى محمدعلى الاعقم
60ـ الانوار القدسية از شيخ ياسينبن ابراهيم سنهوتى شافعى
61ـ غاية المرام فى رجالالبخارى الى سيد الانام از محمدبن داودبن محمد بازلى شافعى
62ـ عيون المسائل از سيد عبدالقادربن محمد حسينى
63ـ زهر الحديقة فى رجال الطريقة از عبدالغنىبن اسماعيل نابلسى شامى
64ـ فقه الملوك و مفتاح الرتاح از عبدالعزيزبن محمد رحبى حنفى
65ـ تحفةالاشراف بمعرفة الاطراف از جمالالدين ابوالحجاج يوسفبن زكى
66ـ توضيح الدلائل از شهابالدين احمد شيرازى شافعى
67ـ تاريخ دمشق از ابنعساكر
68ـ الجامع بين الصحيحين از ابونعيم عبيداللهبن حسنبن احمد حداد اصفهانى
69ـ سير اعلام النبلاء از شمسالدين محمدبن احمدبن عثمان ذهبى شافعى
70ـ مراح لبيد از ابوعبدالمعطى محمدبن عمربن على نووى
71ـ البريقة المحمودية از شيخ ابوسعيد خادمى
72ـ تثبيت دلائل نبوة سيدنا محمد از شيخ عبدالجباربن محمدبن عبدالجبار
73ـ تاريخ الاحمدى از احمدحسين بهادر خان حنفى
74ـ العشرة المبشرون بالجنة از شيخ قرنى طلبة بدوى
75ـ عيون التواريخ از صلاحالدين محمدبن شاكر شافعى
76ـ الدرر و اللآل از محمد على انسى
77ـ الكوكب المضىء از شيخ ابوالجود بترونى حنفى
78ـ الدرر المكنونة فى النسبة الشريفة المصونة از ابوعبدالله محمدبن مدنى مالكى
79ـ صحيح مسلم
80ـ سنن ترمذى
81ـ جامع الاصول از ابناثير
82ـ مناقب خوارزمى
83ـ الكامل از ابناثير
84ـ انوار التنزيل از بيضاوى
85ـ كفاية الطالب از كنجى شافعى
86ـ تفسير قرطبى
87ـ تفسير الخازن از علاءالدين علىبن محمد
88ـ تفسير غريب القرآن از نيشابورى
89ـ ينابيع المودة از شيخ سليمان
90ـ نورالابصار از شبلنجى
91ـ تفسير الواضح از محمد محمود حجازى
92ـ على و مناوؤه از دكتر فوزى جعفر (معاصر)
93ـ احسن القصص از على فكرى (معاصر)
94ـ خديجة امالمؤمنين، نظرات فى اشراق فجرالاسلام از عبدالمنعم محمد عمر (معاصر)
95ـ تحرير المرأه فى عصرالرسالة از عبدالحليم ابوشقه (معاصر)
96ـ رياض الجنة فى محبة النبىصلى الله عليه وآله وسلم و اتباع السنة از محمد سليمان فرج (معاصر)
97ـ عقيلة الطهر و الكرم زينب الكبرى از موسى محمد على (معاصر)
98ـ الابتهاج بتخريج احاديث المنهاج از سيد عبداللهبن محمد صديق (معاصر)
99ـ صفوة التفاسير از محمد على صابونى مكى. (24)
با اين حال معلوم نيست چگونه صاحب تفسير «المنار» مىخواهد در آيه مباهله سند افتخارى را كه خدا و رسولخدا براى اهل بيت به جاى گذاشتهاند مخدوش گرداند و سخن قاطبه علماى اهل سنت را انكار كند. او مىگويد حمل كلمه «نساءنا» بر فاطمه و كلمه «انفسنا» فقط بر على از نظر لغت عرب قابل توجيه نيست و تنها اين كار ناشى از روايات بسيارى است كه از منابع شيعى نقل شده است و معلوم است كه مقصود شيعه از نقل اين روايات چيست. آنها در ترويج اين روايات بحدى كوشش كردهاند كه بسيارى از اهل سنت را نيز تحت تأثير قرار دادند وگرنه ما هيچ شخص عرب زبان را نمىبينيم كه «نساءنا» بگويد و با وجود زنانش دخترش را قصد كند و از اين دورتر آن است كه از كلمه «انفسنا» فقط على مقصود باشد. (25)
ما گوييم عجيب است كه شيعه آن قدر توفيق داشته كه تمام علماى اهل سنت را در طول قرون متأثر از افكار و آراء خود كرده و با آن كه اخبار واقعه مباهله نسل به نسل توسط محدثين و مفسرين و مورخين نقل مىشد و موازين جرح و تعديل در آن اعمال مىشده ولى با اين حال علماى اهل سنت نتوانستهاند از اين رواياتى كه به گمان صاحب المنار ساخته و پرداخته شيعه است خود را دور كنند و همه در دام آن افتادهاند. (26) واقعا اين چه استدلالى است و چه تعصبى است كه انسان را از درك واقعيت باز مىدارد. اگر اين رسولخداست كه تنها على و فاطمه و دو فرزند آنها را همراه خود كرده پس اين تفسير منسوب به عمل رسولخدا است و شيعه در اين جهت كافى است كه به اعتراف امثال فخر رازى و به روايت اشخاصى چون عائشه (27) استناد كند. علاوه بر اين كه اين مفسر ناآشنايى خود با زبان قرآن و زبان عرب را نيز ثابت كرده است. چرا كه كافى بود به آيه 176 سوره نساء (و ان كانوا اخوة رجالا و نساء فللذكر مثل حظ الانثيين) و نيز آيه 10 همين سوره (يوصيكمالله في اولاد كم للذكر مثل حظ الانثيين فان كن نساء...) مراجعه كند و ببيند چگونه كلمه «نساء» بر دختران حمل مىشود نه بر زنان. (28)
اگر خوشبينانه بنگريم بايد گفت منشأ خطاى اين مفسر آن بوده كه برخى روايات مانند روايت جابر را كه گويد «نسائنا فاطمه و انفسنا على» ملاحظه كرده و چنين تصور كرده است كه از لفظ «نسائنا» مراد فاطمه و از لفظ «انفسنا» مراد على است. حال آن كه ما گوييم رسولخدا در مقام امتثال كسى را جز فاطمه و على و حسنين عليهم السلام نياورد و اين يعنى آن كه تنها مصداق «انفسنا» على و تنها مصداق «نسائنا» فاطمه بوده است. پس نبايد مصداق را با مفهوم اشتباه گرفت. و معناى كلام رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم كه فرمود «اللهم هؤلاء اهل بيتى» آن بود كه خدايا من از اهل بيت و خواص خودم جز اينها كسى را نيافتم كه براى اين كار دعوت كنم.
بدين ترتيب صاحب المنار خواسته است تفسير مذكور را برخلاف قواعد لغت عرب قلمداد كند بىتوجه به آن كه اين زمخشرى صاحب كشاف پيشواى اهل ادب و بلاغت است كه در تفسير خود گويد: «فيه دليل لاشىء اقوى منه على فضل اصحاب الكساءعليهم السلام.»
گذشته از اين همه بايد ديد مراد اين مفسر از اين كه گويد مصادر اين روايات شيعه است، چه مىباشد؟ آيا كسانى را كه سلسله اسناد روايات بدانها ختم مىشود مانند سعدبن ابى وقاص و جابربن عبدالله و عبداللهبن عباس و جمعى ديگر از صحابه و كلبى و شعبى و ابوصالح و جمعى ديگر از تابعين را شيعه به شمار آورده است و همه آنان را به جرم روايتى كه مورد پسند او نيست شيعه و متهم به جعل و تزوير دانسته است و يا مقصودش آن است كه شيعه اين روايات را در جوامع اوليه حديث و كتب معتبر تاريخ وارد كرده است؟ در هر دو صورت او سخن شيعه را غيرقابل قبول دانسته است ولى به قيمت آن كه اساس سنت و شريعت متزلزل گردد واز سنت مأثور چيزى باقى نماند (29) . گرچه قبل از صاحب المنار نيز كسانى بودهاند كه در مقابل اين همه نصوص غيرقابل انكار و توجيه، روايتى شاذ يا سخنى غريب آوردهاند ولى بحق كه او گوى سبقت را بر همه آنان ربوده است. چرا كه ديگران به جاى متهم ساختن شيعه به جعل و تزوير يا با حذف نام على از ميان همراهان رسولخدا به سرعت از آن گذشتهاند همچون ابنكثير در البداية و النهاية (30) و يا سعى كردهاند كه علاوه بر على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام برخى همسران رسولخدا يعنى عائشه و حفصه را نيز به همراهى با رسولخدا مفتخر سازند همچون حلبى در سيرهاش (31) و يا در جهت تثبيت موقعيت خلفاى ثلاثه و فضيلتسازى براى آنان از امام صادق نقل كردهاند كه چون آيه مباهله نازل شد رسولخدا ابوبكر را با فرزندش و عمر را با فرزندش و عثمان را با فرزندش و على را با فرزندش آورد، همچون ابنعساكر در تاريخ دمشق و جلال الدين سيوطى در تفسير آيه مباهله به نقل از او. (32)
در اين مورد معلوم است كه راوى حديث مىخواسته ترتيب خلفاى چهارگانه حفظ شود. و گويا ترتيبى را كه حوادث بعدى شكل بخشيد در زمان رسولخدا نيز معهود بود چراكه دست سياستبازان واجب كرده بود كه عدهاى به تلاش و تكاپو بيافتند و سخنى ساز كنند و باورى براى بىخبران ايجاد كنند كه خلفاى چهارگانه به اندازه فضيلت و شأن و منزلتى كه نزد رسولخدا داشتند به خلافت رسيدند. به راستى اگر قرار بود رسولخدا بزرگان اصحاب و خويشاوندان خود را جمع كند. پس چرا در ميان صحابه به مانند سلمان و ابوذر و عمار و مقداد توجهى نكرد و چرا عمويش عباس شيخ هاشميون و عمهاش صفيه دختر عبدالمطلب و دختر عمويش امهانى كه از زنان برگزيده هاشمى بودند را همراه خود نكرد. (33) علاوه بر آن كه خلفاى چهارگانه در آن زمان همه داراى پسر نبودند (34) پرواضح است كه اين گونه روايات غريب چرا و چگونه پديد آمده است.
در پايان اين بحث جاى آن دارد كه به كلام شاگرد ديگر شيخ محمد عبده يعنى ابن عاشور مغربى نيز اشاره كنيم. او مىگويد هرگاه لفظ «نساء» به واحد يا جماعتى اضافه شود لامحاله مراد از آن همسران مرد هستند مانند نساء النبى و نساء المؤمنين، بخلاف آنجا كه لفظ «نساء» غيرمضاف باشد. پس لا محاله مراد از نساءنا ازواج النبى است و مراد از انفس در آيه شريفه انفس متكلمين و مخاطبين است يعنى ايانا و اياكم و در مورد ابنائنا دو احتمال است يا جوانان مراد هستند و يا اطفال. آنگاه خود اين مفسر از بيهقى در دلائل النبوة نقل كرده است كه رسولخدا براى مباهله على و فاطمه و حسن و حسين را آورد و زنان و ديگر مردان مسلمان را همراه خود نكرد (35) . پس بايد از او پرسيد آيا رسولخدا آشناتر به لسان وحى بود يا شما و چگونه است كه رسولخدا برخلاف امر الهى كه بايد همسران خود را فراخواند. تنها دخترش را همراه خود كرد؟ در نهايت اين مفسر چارهاى ندارد جز آن كه روايات منقول در كيفيت خروج پيامبر را كه مشهورترين آنها روايت سعدبن ابىوقاص است منكر شود.
امضاء صلحنامه
بسمالله الرحمن الرحيم
هذا كتاب من محمد النبى رسولالله صلىالله عليه و آله و سلم لنجران و حاشيتها فى كل صفراء او بيضاء و ثمرة و رقيق لايؤخذ منهم شىء غير الفى حلة من حلل الأواقى، ثمن كل حلة اربعون درهما فمازاد او نقص فعلى حساب ذلك يؤدون الفا منها فى صفر و الفا منها فى رجب و عليهم اربعون دينارا مثواة رسولى مما فوق ذلك و عليهم فى كل حدث يكون باليمن من كل ذى عدن عارية مضمونة ثلاثون درعا و ثلاثون فرسا و ثلاثون جملا عارية مضمونة لهم بذلك جوارالله و ذمة محمدبن عبدالله فمن اكل الربا منهم بعد عامهم هذا فذمتى منه بريئة.
بسمالله الرحمن الرحيم. اين صلحنامهاى است از محمد پيامبر خدا (ص) براى [اهل] نجران و اطراف آن. از آنان چيزى از طلا و نقره و ميوه و برده گرفته نشود جز دو هزار حله از حله اواقى كه قيمت هر حله چهل درهم باشد و اگر كم و زيادى شد به همان اندازه حساب مىشود . هزار حله آن را در ماه صفر و هزار حله ديگر را در ماه رجب بپردازند و بر عهده ايشان كه چهل دينار براى خرج منزل فرستادگان من بپردازند و بر عهده ايشان است كه هرگاه در يمن حادثهاى [يا جنگى] از جانب قبيله ذى عدن روى داد به عنوان عاريه مضمونه [كه اگر از بين رفت مانند آن پس داده شود] سى زره و سى اسب و سى شتر [به مسلمانان براى جنگ] بدهند و در مقابل اين تعهدات براى آنان است پناه خدا و ذمه محمدبن عبدالله. پس از اين سال هر كس از آنان كه ربا خورد من در مقابل او تعهدى ندارم. (38)
متن اين صلحنامه در منابع ديگر با تفاوتهاى نه چندان زياد نسبت به متن مفيد نقل شده است و ما در اينجا درصدد بررسى اين اختلافات نيستيم ولى گاه زيادتى در ذيل نامه رسولخدا ديده مىشود كه قابل توجه است. اين زيادت به نقل ابنسعد چنين است:
«و لنجران و حاشيتهم جوارالله و ذمة محمد النبى رسولالله على انفسهم و ملتهم و ارضهم و اموالهم و غائبهم و شاهدهم و بيعهم و صلواتهم لايغيروا اسقفا عن اسقفيته ولا راهبا عن رهبانيته ولا واقفا عن وقفانيته و كل ما تحت ايديهم من قليل او كثير و ليس ربا ولادم جاهلية و من سأل منهم حقا فبينهم النصف غير ظالمين ولا مظلومين لنجران و من اكل ربا من ذى قبل فذمتى منه بريئة ولا يؤاخذ احد منهم بظلم اخر و على ما فى هذه الصحيفة جوارالله و ذمة النبى ابدا حتى يأتىالله بامره ان نصحوا و اصلحوا فيما عليهم غير مثقلين بظلم . (39)
پی نوشت :
1) شيخ مفيد، الارشاد، ج 1، ص 255 و نيز شيخ طبرسى، مجمعالبيان، ذيل آيه مباهله.
2) سيدبن طاووس، سعدالسعود، ص .90
3) سيدبن طاووس، سعدالسعود، ص .90
4) فخر رازى، التفسير الكبير، ذيل آيه مباهله؛ علامه مجلسى، حياةالقلوب، ج 4، ص 1299 به نقل از شيخ طبرسى و در تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 451 نيز به همين صورت آمده ولى با اين فرق كه دست حسين نيز در دست رسولخدا بود.
5) بغوى، معالم التنزيل، ذيل آيه مباهله، ج 1، ص .480
6) زمخشرى، جارالله، الكشاف، ذيل آيه مباهله؛ تفسير ثعلبى، ذيل آيه مباهله؛ قرطبى، الجامع الاحكام القرآن، ذيل آيه مباهله؛ جلال الدين سيوطى، الدر المنثور، ذيل آيه مباهله .
7) چنان كه در تاريخ المدينة المنورة از ابنشبه و سيره حلبى و تفسير قمى و تفسير التبيان ديده مىشود.
8) ناگفته نماند كه امروزه مسجد مباهله به عنوان مكان دقيق انجام مباهله رسولخدا با مسيحيان نجران شناخته شده است. موقعيت كنونى اين مسجد در سمت راست شارع ستين (ملك فيصل كنونى) قرار دارد. اين خيابان در مجاورت ضلع شمال شرقى بقيع است. فندق الدخيل در سمت راست و مستشفى الولادة و الاطفال در سمت چپ آن خيابان واقع بوده و مسجد المباهله يا مسجد الاجابة حدود يكصد متر از فندق الدخيل بالاتر است (قائدان، اصغر، تاريخ و آثار مكه و مدينه، ص 311) ولى بيشتر منابع از اين مكان به عنوان مسجد الاجابة فقط ياد كردهاند و در اين كه مباهله در موقعيت كنونى همين مسجد واقع شده باشد ترديدهايى وجود دارد هرچند در برخى كتب دعا و زيارت، اين مكان به عنوان مسجد مباهله خوانده شده است (علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 97، ص 225) لويى ماسينيون در تحقيق خود آورده است كه رفتن به گورستان براى مباهله اشاره به ريشه و پيشينه تاريخى اسلامى آن دارد. در سال دهم هجرى محمد ص در گورستان بقيع از هيئت مسيحى براى مباهله دعوت به عمل كرد. مكان مباهله نقطهاى موسوم به كثيب احمر بود. اين مكان از سال 359 هجرى به بعد به نام جبل المباهله مشهور شد (منبع مذكور، ص 69 به نقل از احمدبن عبدالجليل السجزى در جامع شاهى، نسخه خطى فارسى، ص 30، سطر 3) به هر صورت اين مطلب نيازمند تحقيق بيشتر است.
9) سيدبن طاووس، سعدالسعود، ص 90 با تلخيص و نيز علامه مجلسى، حياةالقلوب، ج 4، ص .1305
10) سيدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 511؛ علامه مجلسى، حياةالقلوب، ج 4، ص .1345
11) سيدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 512 با تلخيص؛ علامه مجلسى، حياةالقلوب، ج 4، ص .134
12) الارشاد، ج 1، ص 224؛ مجمعالبيان، ذيل آيه مباهله؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 21، ص 227؛ شيخ طبرسى، اعلام الورى، ج 1، ص .254
13) الارشاد، ج 1، ص .224
14) در خصوص عاقبت امر ابوحارثه و سيد و عاقب منابع مختلف نوشتهاند. ابنسعد در الطبقات الكبرى، ج 1، ص 358 گويد پس از مدت كوتاهى سيد و عاقب به نزد رسولخدا بازگشتند و مسلمان شدند رسولخدا آن دو را در خانه ابوايوب انصارى جاى داد. علامه طبرسى در مجمعالبيان در ذيل آيه مباهله نيز از بازگشت آندو و مسلمان شدن آندو خبر مىدهد و نيز در تاريخ يعقوبى ج 1، ص 452 آمده است كه ايهم مسلمان شد ولى گزارش مفصل سيدبن طاووس از مجلس مشورتى بزرگان نصارى در سرزمين نجران حاكى از آن است كه سيد و عاقب خبر از درستى نبوت رسولخدا داشتند ولى درصدد كتمان آن و گمراه نگاه داشتن مردم بودند. در آنجا ابنطاووس آورده است كه اين سيد و عاقب در مكر و حيله از جمله شياطين انس بودند.
15) شيخ طبرسى، مجمعالبيان، ذيل آيه مباهله و نيز علامه مجلسى، حياةالقلوب، ج 4، ص 1299 به نقل از او و بحارالانوار، ج 21، ص 277؛ تاريخ يعقوبى، ج 1، ص .451
16) همان و نيز زمخشرى در تفسير الكشاف ذيل آيه مباهله و سيدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص .513
17) فخر رازى، التفسير الكبير؛ شيخ طوسى، التبيان؛ شيخ طبرسى، مجمع البيان؛ علامه طباطبائى، الميزان و تفسير ثعلبى در ذيل آيه مباهله و نيز سيره حلبى، ج 3، ص 236؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 21، ص . 326
18) سيره حلبى، ج 3، ص 236؛ رحمانى همدانى، احمد، الامام على، ص 267 به نقل از ابوحيان اندلسى در البحر المحيط، ج 2، ص 479 و مسند احمدبن حنبل، ج 1، ص 185 و كنجى شافعى در كفاية الطالب، ص 142 و سبط ابن جوزى در تذكرة الخواص، ص 18؛ علامه مجلسى بحارالانوار، ج 35، ص 265 با ذكر حديث سعدبن ابى وقاص كه در صحيح مسلم آمده است.
19) فخر رازى، التفسير الكبير، ذيل آيه مباهله؛ سيدبن طاووس، اقبال الاعمال، ص 513؛ شبلنجى، نورالابصار، ص .223
20) شرف الدين، سيد عبدالحسين، الكلمة الغراء فى تفضيل الزهراء، ص .15
21) عين تعبير فخر رازى در ذيل آيه مباهله در التفسير الكبير چنين است:
«واعلم ان هذه الرواية كالمتفق على صحتها بين اهل التفسير و الحديث» و چنان در بحارالانوار، ج 21، ص 285 آمده است، عين همين تعبير از نيشابورى در انوار التنزيل ديده شده است.
22) عين تعبير زمخشرى در الكشاف چنين است: «و فيه دليل لاشىء اقوى منه على فضل اصحاب الكساء»86) فهرستى كه مرحوم آيتالله العظمى مرعشى نجفى در تعليقه مجلداتى از احقاق الحق تهيه كرده است با حذف مكررات به بيش از صد مورد مىرسد و فهرستى كه مرحوم شيخ قوام الدين وشنوهاى در كتاب اهل بيت و آيه مباهله ارائه داده است بالغ بر شصت مورد است ولى حسن كار ايشان آن است كه از علماى اهل سنت به ترتيب از قرن سوم تا قرن چهاردهم ياد كرده است. علاوه بر اين دو شخصيت بزرگ، سيد حسين بحرالعلوم در تعليقه تلخيص الشافى و نيز آيتالله احمدى ميانجى در مكاتيب الرسول به معرفى منابع در اين زمينه پرداختهاند و ما آدرسهاى مطلب مورد استشهاد در عمده اين منابع را در لابلاى بحث خود آوردهايم.
23) احقاق الحق، ج 3، ص 46 و ج 9، ص 70 و ج 22، ص 34 و ص 44 و ج 24، ص 6 و ج 33، ص 22 و نيز قوامالدين وشنوهاى، اهل البيت و آيه مباهله، ص 34 تا ص 72؛ شروانى، ما روته العامة من مناقب اهل البيت، ص .85
24) محمد رشيد رضا، المنار، تقرير درس شيخ محمد عبده، ذيل آيه مباهله؛ علامه طباطبائى، الميزان، ذيل آيه مباهله به نقل از او
25) سبيتى، عبدالله، المباهله، ص 103
26) زمخشرى در الكشاف ذيل آيه مباهله و نيز علامه مجلسى در بحارالانوار، ج 35، ص 224 حديث عائشه را چنين نقل كردهاند: «ان رسولالله ص خرج و عليه مرط مرحل [مرجل] من شعر اسود فجاء الحسن فادخله ثم جاء الحسين فادخله ثم فاطمه ثم على ثم قال انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» و نيز شيعه و سنى در ذيل آيه تطهير به اين حديث عائشه اشاره كردهاند.
27) رحمانى همدانى، احمد، الامام علىعليه السلام، ص .284
28) علامه طباطبائى، الميزان، ذيل آيه مباهله.
29) منبع مذكور، ج 5، ص 65 و نيز طبرى در جامع البيان عن تأويل آى القرآن، ج 3، ص 407، در ذيل آيه مباهله در ضمن حديث شماره 5666 و حديث شماره 5671 همراهان پيامبر را فقط فاطمه و حسنين معرفى مىكند ولى همو در ضمن حديث شماره 5675 از منذربن ثعلبه از علباءبن احمر اليشكرى نقل مىكند كه چون آيه مباهله نازل شد رسول خدا به دنبال على و فاطمه و حسنين فرستاد.
30) در سيره حلبى، ج 3، ص 236 آمده است كه عمر گويد از رسولخدا پرسيدم اگر شما ملاعنه مىگرديد دست چه كسى را مىگرفتيد؟ آن حضرت فرمود دست على و فاطمه و حسن و حسين و عائشه وحفصه را مىگرفتم. سپس حلبى اضافه مىكند كه زيادت «عائشه و حفصه» در اين روايت شاهدش آن بخش از آيه است كه مىفرمايد: «و نساءنا و نساءكم». و خطاى حلبى در اين استشهاد واضح است چون اگر «نساءنا» به معناى همسران رسولخدا باشد پس چرا فاطمه همراه رسولخدا بود و اگر «نساءنا» بر دختر رسولخدا تطبيق كند پس چرا همسران رسولخدا حاضر شدند. و از خلال نكاتى كه در تفسير آيه مباهله خواهيم گفت قرائن كذب اين خبر واضحتر خواهد شد.
31) احمدى ميانجى، على، مكاتيب الرسول، ج 2، ص 506؛ سبيتى، عبدالله، المباهله، ص 109؛ محمدرشيد رضا، المنار، ذيل آيه مباهله به نقل از ابنعساكر؛ جلال الدين سيوطى، الدرر المنثور، ذيل آيه مباهله به نقل از ابنعساكر.
32) سبيتى، عبدالله، المباهله، ص .109
33) علامه طباطبائى، الميزان، ذيل آيه مباهله ص .243
34) محمدبن الطاهر ابن عاشور، التحرير والتنوير، ذيل آيه مباهله.
35) اين مطلب از گزارش سيدبن طاووس در اقبال الاعمال، ص 512 استفاده مىشود كه سابقا نقل شد.
36) تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 452 ولى بلاذرى و ابنكثير و ابنقيم جوزى و عبدالمنعم كاتب اين صلحنامه را مغيرةبن شعبه دانستهاند. ابويوسف كاتب را عبدالله بن ابىبكر دانسته است. و نيز بلاذرى از يحيى بن آدم نقل مىكند كه مكتوبى از صلحنامه نزد اهل نجران ديدم كه زير آن نوشته شده بود «كتب علىبن ابىطالب». بيهقى در سنن كبرى و نيز ياقوت حموى در معجمالبلدان آوردهاند كه اهل نجران در دوران زمامدارى آن حضرت به نزد او آمدند و صلحنامه خود را آوردند و گفتند اين خط شماست و به نقل ديگرى گفتند اين خط شما و املاء رسولخدا است. آنگاه اشكهاى على ع به گونهاش جارى شد. سپس سربرداشت و گفت اى اهل نجران اين آخرين چيزى بود كه در پيشگاه رسولخدا نگاشتم. احمدى ميانجى، على، مكاتيب الرسول، ج 3، ص 169 و .170
37) شيخ مفيد، الارشاد، ج 1، ص .226
38) ابنسعد، الطبقات الكبرى، ج 1، ص 288 و نيز نگاه كنيد به تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 452؛ ابنشبه، تاريخ المدينة المنورة، ج 2، ص 585؛ ابوالفتوح رازى، تفسير، ذيل آيه مباهله؛ حاجى نورى، مستدرك الوسايل، ج 11، ص 133؛ ابنكثير، البداية و النهاية، ج 5، ص 66؛ مرحوم استاد احمدى ميانجى در مكاتيب الرسول اختلاف منابع در نقل متن اين صلحنامه را به دقت بررسى كرده و لغات مشكل آن را توضيح داده است. ايشان علاوه بر منابع بالا از فتوح البلدان و الاموال لابى عبيدة و الاموال لابن زنجويه و الخراج لابىيوسف نيز ذكر به ميان آورده است.
39) الارشاد، ج 1، ص .227