مقدمه:
در این مطلب راسخون به گلچینی از اشاعر نماز، در در رثای اهل بیت علیهم السلام و کربلا پرداخته ایم. اهمیت و جایگاه این فریضه ی الهی در زبان شعر گویای پیام همیشگی جهت اقامه ی نماز در همه ی حالات و همه ی شرابط زندگی می باشد.
جهت شناخت و معرفت به اهل بیت و خاندان اهل بیت علیهم السلام و پیام مصیبت کربلا شاعران گرانقدر کشورمان با موضوعیت نماز شعرهایی را سروده اند که در مطلب به بعضی از آنها اشاره شده است.
بین نماز، وقت دعا گریه میکنی
با هر بهانه در همه جا گریه میکنی
در التهاب آهِ خودت آب میشوی
میسوزی و بدون صدا گریه میکنی
هر چند زهر، قلب تو را پاره پاره کرد
اما به یاد کرب و بلا گریه میکنی
اصلاً خود تو کرب و بلای مجسّمی
وقتی برای خون خدا گریه میکنی
آبِ خوش از گلوی تو پایین نمیرود
با نالههای واعطشا گریه میکنی
با یاد روزهای اسارت چه میکشی؟
هر شب بدون چون و چرا گریه میکنی
با یاد زلفِ خونی سرهای نی سوار
هر صبح با نسیم صبا گریه میکنی
هم پای نیزهها همه جا گریه کردهای
هم با تمام مرثیهها گریه میکنی
دیگر بس است "چشم ترت درد می کند!"
از بس که غرق اشک عزا گریه میکنی
شاعر: یوسف رحیمی
*******
بر جانماز وقت دعای شبانه ها تازه شوند درد همه تازیانه ها
چون اشک روی گونه ی من غلط می خورد
از زخم صورتم کشد آتش زبانه ها
از من دعا به یک یک همسایه ها رسید
شد ناسزا نصیبم از آمین خانه ها
من نان خشک و آب سر سفره می نهم
پر می کند خلیفه ی غاصب خزانه ها
من خرج گشته ام به خدا در ره علی
با استناد کردن بر این نشانه ها
روی کبود و موی سفید و قد هلال
هستند اوج روضه ی من در ترانه ها
بر رنگ زیر چشم ترم غبطه می خورند
تا روز حشر رنگ همه سرمه دانه ها
فضه به موی زینب من شانه می زند !
کاری که بر نیاید از این کتف و شانه ها
شاعر: رضا رسول زاده
*****
هرگز مرام بنده نواز شما نزد
برسینه ندار و گرفتار دست رد
بین نماز ,حین رکوع آمدم که تا
انگشترت نصیب من مستحق شود
شکر خدا که ساقه نخل ولای تو
در آب و خاک مملکت من کشیده قد
من باده از سبوی تولات می زنم
تا سر کشم ز دست تو هشتاد ضربه حد
تو آن ستاره ای که حدود حریمتان
با چشمهای غیر مسلح نشد رصد
هرگز کسی ندید که در غزوه احد
تعداد زخمهای تنت کمتر از نود
خندق برای جنگ نبود اصلا احتیاج
وقتی نشد حریف تو عمر بن عبدود
حقا که مردی و همه مردان روزگار
ذکر لبانشان مدد از تو الی الابد
عباس و هم به رسم و رسوم همه یلان
هر جا زپا نشست صدا زد علی مدد
ای وای از آن دقیقه که دستی به تن نداشت
جز مشک پاره پاره شده در دهن نداشت
شاعر: علی آمره
*****
آنکه ترا جدا شده از آتش آفرید
اصلاً ترا برای مباهاتش آفرید
خالق برای زینتِ چشمِ جمال خود
حوریّه خلق کرد ز نور جلال خود
بی فاطمه خدای تو گنجینه ای نداشت
بی روی تو بهشتِ حق آئینه ای نداشت
ناز ترا ز جنس نماز آفریده اند
نام ترا برای نیاز آفریده اند
محراب,محو روح نماز تو فاطمه ست
سجاده,غرق راز و نیاز تو فاطمه ست
وقتِ قیام توست که جانها به تن رسد
حتی تَوَرَمَت قَدَماه از حسن رسد
با اینکه بود قامت تو عرش را اَمان
مادر,چه شد که سهمِ تو شد قامتی کمان
فرمود تا اَبد زتو آتش بریده شد
اما چه شد که حرمتِ نامت دریده شد
با نار و نور, سِنخیتی از ازل نبود
نور تو غیرِ روشنیِ لَم یزل نبود
زهرا شدی که زهرۀ بیت علی شوی
روزی سه بار پرتو ربِّ جلی شوی
آری برای یاریِ دین, کرده ای قیام
آمد توانِ فاطمی اَت یاری امام
تو با حمایت از ولی اَت, حرف حق زدی
روزِ دفاع از علی اَت, حرف حق زدی
وقتی رضای فاطمه باشد رضای حق
سیلی زدن به فاطمه باشد جزای حق؟
سیلی اگر به صورت مادر زند کسی
سیلی بسا به چهرۀ دختر زند کسی
حوریّه ای خدا نکند پشت در رود
یا پشت در خدا نکند بی پسر شود
مادر که لِه شود بدنش از فشار درب
حتماً رود تن پسرش زیر سم اسب
زیر لگد اگر ز جفا پهلویی شکست
باید شنید, شمر روی سینه ای نشست
مسمار که به سینه مادر فرو رود
سرنیزه های کرب و بلا تا گلو رود
شاعر: محمود ژولیده
*****
بعد از نماز نافله ی شب دلم گرفت
با یاد غربت تو مرتب دلم گرفت
با دیدن سواره و مرکب دلم گرفت
آقا فقط به خاطر زینب دلم گرفت
از حال و روز کوفه پریشان شدم حسین
گفتم بیا به کوفه پشیمان شدم حسین
پایان غصه های جدایی چه میشود؟؟
آقا اگر به کوفه نیایی چه میشود؟؟
رحمی به حال خود بنمایی چه میشود؟؟
یا اینکه بی رقیه بیایی چه میشود؟؟
آقا نیا که مدعیان پشت پا زدند
آقا نیا که مرد و زن کوفه جا زدند
آقا نیا دیار حرام زاده های پست
آقا نیا که بیعت کوفی زهم گسست
“نزدیک خانه ی پدری ات سرم شکست “
حالا ببین سفیر تو آخر زپا نشست
شرمنده ام غمی به دل تو گذاشتم
دست خودم نبود کسی را نداشتم
زجر از رسیدن تو خبر دارد ای حسین
اینجا سنان به دوش تبر دارد ای حسین
صدها هزار نقشه به سر دارد ای حسین
جایی که حرمله ست خطر دارد ای حسین
اصلا قسم به مادر پهلو شکسته ات
کوفه نیا کمر به قتال تو بسته است
اینجا پرت شکسته شود پر بیاوری
صف بسته اند برای تو لشگر بیاوری
عباس و عون و قاسم واکبر بیاوری
چندین قواره چادر و معجر بیاوری
ذاتا مرام کوفی دون بی وفایی است
ذاتا اساس کوفی دون بی حیایی است
دارند تیر و نیزه ی خود تیز می کنند
خورجین و اسب و قافله تجهیز می کنند
دل های خود ز بغض تو لبریز می کنند
روزی تن تو با قمه ریز ریز می کنند
کوفه نگو دیار سگان جذامی است
کوفه نگو محله ی مشتی حرامی است
اینجا برای کشتن تو اکبرت بس است
اینجا برای مرگ رباب اصغرت بس است
اینجا برای شمر و سنان ها سرت بس است
اینجا برای زجر لعین دخترت بس است
اینجا بساط عیش و طرب را به پا کنند
هجده سر بریده سر نیزه ها کنند
شاعر: علیرضا خاکساری
*****
لکی زد و اشکِ تری پاشید از هم
شد خیس عکسِ مادری،پاشید از هم
گم کرد راهِ خانه را در آن شلوغی
گُم شد مسیر و معبری پاشید از همچادر نمازِ مادری شد رشته رشته
در زیر پای لشگری پاشید از هم
در فصلِ گُل دادن شکست از ساقه اش گل
طوفان زد و نیلوفری پاشید از هم
آئینه ای که در پسِ کوچه ترک خورد
با ضربه ی میخِ دری پاشید از هم
یک تکه از این آینه تا علقه رفت
وقتی عمود آمد سری پاشید از هم
در کربلا هم کوچه وا شد چون مدینه
تسبیح گونه حیدری پاشید از هم
کرب و بلا هم کم نیاورد از مدینه
با یک سه شعبه حنجری پاشید از هم
زیر نزولِ نعل و سنگ و چوب و نیزه
ته مانده های پیکری پاشید از هم
شاعر: مهدی شریف زاده
*****
امشب دلم را بسته ام بر تار زلف دلبری
امشب توسل کرده ام بر دلبر مه منظری
پیچم به پای یار او چون شاخه ی نیلوفلری
شاید نصیبم گردد از جام وصالش ساغری
گردم به گردش چون ندارم قبله گاه دیگری
گردم قتیلش چون نمی یابم منای بهتری
امشب نماز عشق میخوانم به یاد دلبرم
بافخر گویم حلقه درگوش علی اصغرم
امشب همه رو جانب خوان علی اصغر کنیم
رو جانب دریای احسان علی اصغر کنیم
دل را نشان تیر مژگان علی اصغر کنیم
جان را بلا گردان چشمان علی اصغر کنیم
خود را به هر راهیست مهمان علی اصغر کنیم
دار و ندار خویش قربان علی اصغر کنیم
این راه را کروبیان هم روز و شب طی میکنند
پیغمبران و قدسیان هم روز و شب طی میکنند
در توبه آدم سوی او دست دعا برداشته
خضر نبی از جام او آب بقا برداشته
از چوبهء گهواره اش موسی عصا برداشته
از رشتهء قنداقه اش عیسی شفا برداشته
با نام او از شعله ابراهیم پا برداشته
فخرش همین بس بوسه اش خیرالنسا برداشته
در پنجه های کوچکش نبض زمان است و زمین
در طلعت رویش عیان نقش امیرالمؤمنین
تا هست پا برجا لوای عشق پابرجاست او
خیل بنی آدم تمامی بنده و مولاست او
چشم و چراغ خاندان عترت و طاهاست او
گویا حسین ابن علی دوم زهراست او
هر چند طفلی کوچک و ششماهه و نوپاست او
غارتگر جان حسین و زینب کبراست او
زیر و زبر سازد تمام عرش را با خنده اش
هر چند با یک خنده اش عالم بود شرمنده اش
روزی که از گهواره چون دریا تلاطم کرده بود
با گلفروش از راه چشمانش تکلم کرده بود
بهر نماز عشق خود رو سوی مردم کرده بود
جای وضو از فرط بی آبی تیمم کرده بود
از تشنه کامی گرچه اصغر دست و پا گم کرده بود
با آن لب خشکیده بر ساقی تبسم کرده بود
با خنده ی پر معنی اش روح از وجود باب رفت
اشک پدر را دید و از شرم نگاهش خواب رفت
شاعر: حیدر توکلی
*****
از مسیر در نه , از دیوارِ خانه ریختند
روز نَه این قومِ نامحرم شبانه ریختند
حتم دارم با قلاف و تازیانه ریختند
یک نفر آمد به محراب و نمازش را شکست
بی حیایی بی هوا راز و نیازش را شکست
نیمه شب هست آه فکر سن و سالش نیستند
ریسمانها میکشند و فکر بالش نیستند
بینِ این خانه مگر اهل و عیالش نیستند
او خدای غیرت است از درد میریزد بِهَم
پیش طفلانش مَکِش نامرد میریزد بِهَم
باز هم صد شُکر آتش بر سر و رویش نخورد
این درِ سوزان حیا کرد و به پهلویش نخورد
سنگ بی احساسِ دیواری به اَبرویش نخورد
باز هم صد شُکر در , آئینهاش را خط نزد
در میانِ شعله میخی سینهاش را خط نزد
در میانِ کوچهها با زور او را میکِشند
بر زمین میاُفتد و بدجور او را میکِشند
روی مرکب میروند از دور او را میکِشند
پیرمرد شهر با هر زحمتی پا میشود
آه میگوید فقط ” یا عَمَّتی” پا میشود
دخترک میگفت با نِی حنجرش را پس بده
من یتیمم طشتِ زر یک شب سرش را پس بده
جان بابا , ساربان انگشترش را پس بده
حرمله وقتی که میآید پریشان میشوم
پشتِ عمه , زجر وقتی هست پنهان میشوم
کوچه کوچه تکه تکه پیشِ ما نان ریختند
شامیان نان خشکها را پیش مهمان ریختند
دختران تَه ماندهها را پای طفلان ریختند
عمه جان حس میکنم مژگانِ بابا کم شده
خیزران ای وای یک دندانِ بابا کم شده
شاعر: حسن لطفی
*****
منبع:
https://hadithashk.com/
* این مقاله در تاریخ 1401/9/6 بروز رسانی شده است