سرشناسترین نویسندهی ایران جدید
در تابستان 1305 خورشیدی دانشجوی ایرانی جوانی به نام صادق هدایت برای تحصیل دندانپزشکی با بورس دولتی به اروپا رفت و طولی نکشید که به مهندسی روی آورد. ولی این رشته را هم موافق ذوق خود نیافت و بر آن شد که زبانهای پیش از اسلامِ ایران را بخواند و دربارهی فرهنگ باستان کشورش مطالعه کند. تماس با زندگی ادبی و فکری فرانسه تأثیری شگرف بر او نهاد و عادت خواندن را به او آموخت؛ اما این دانشجو مدرکی از دانشگاه نگرفت چون پی برد بیشتر هنرمند است تا دانشمند. وقتی در 1309 به ایران بازگشت، تنها ثمرهی نمایانی که از تحصیلات خارجی با خود ارمغان آورد تجربههای اولیهاش در نویسندگی بود.نزدیک بیست سال بعد وی دوباره به فرانسه رفت. در خلال این مدت در حدود سی جلد کتاب منتشر کرده بود و مهمترین نویسندهی معاصر ایران شده بود. منتها این سفر دوم بیشتر فرار بود تا دانشپژوهی مجدد. مدتی پس از ورود به پاریس خود را کشت. ای بسا از ابتدا با این قصد رفت؛ در کارتی برای خداحافظی به یکی از دوستان مینویسد: «ما رفتیم و دل شما را شکستم. دیدار به قیامت. همین». (1) شاید فکر میکرد در پاریس میتواند دست به خودکشی بزند بدون آنکه خاک پاک وطن را بیالاید: تصورات وسواسی و تقریباً عرفانی او دربارهی ضرورت پاک نگاه داشتن روح خویش و احترامش برای آموزههای زرتشتی نیز بر این پندارها میافزود. شاید هم انگیزهاش آرزوی خلوت، تنهایی و ناشناسی بود، که در اوضاع و احوال جامعهی ایران معمولاً دشوار ولی در پایتخت فرانسه آسان به دست میآمد. تنها خبری که از مرگ او ابتدا داده شد، به تاریخ 10 آوریل 1951 در یک روزنامهی پاریسی بود: «یک نفر ایرانی به نام صادق هدایت با گشودن شیرگاز در آپارتمان کوچکش در کوچهی شامپیونه خودکشی کرده است». (2)
این ایرانی چهل و هشت ساله بود. در 1281 در تهران به دنیا آمده و در همان جا بزرگ شده بود. به خانوادهای اشرافی تعلق داشت که از زمان قاجار در اواخر قرن هجدهم به این طرف کارگزاران نامداری در اختیار حکومت ایران گذاشته بود. منشاء خانواده از ایالت شمالی مازندران بود. اینها زمیندارانی بزرگ بودند و املاکی هم در جنوب، در فارس، داشتند و بدین ترتیب نقش مالکان ثروتمند و دیوانیان متنفذ را به هم پیوستند و در این مقام و موقع، نمونهی بارز طبقهای بودند که با تمرکز یافتن نسبی کشور در دورهی قاجار اهمیت پیدا کردند. این تحول دیوانی، در برابر تمایلات تجزیهطلبی سران قدرتمند ایلات، تا اندازهای مایهی آرامش مملکت بود که پس از سقوط صفویه و تجاوز افغانها به همت شهرنشینان برقرار میشد. خانوادهی هدایت و امثال آنها، بدین قرار، اهل صلح و فرهنگ به شمار میرفتند. بزرگ خاندان، نیای صادق هدایت، رضا قلیخان (1215-1288)، بنابر زندگینامهی خود نوشتهی او، نسبش به شیخ کمال خجندی، شاعر معروف قرن هشتم ه.ق.، میرسید. (3) رضا قلیخان در دربار قاجار به مقامات مهمی مانند خزانهداری، سفارت، ملک الشعرایی، لَله باشیِ ولیعهد و ریاست دارالفنون - نخستین مدرسهی متوسطهی جدید ایران - رسید. از این گذشته، وی ادیب، مورخ و شاعر نامداری بود و تخلص او، هدایت، نام خانوادگی فامیل شد. مجمع الفصحا که او تألیف و تنظیم کرد تاریخچه و منتخبات مشروحی از شعر فارسی است که ادوارد براون تاریخ ادبیات خود را بیشتر از روی آن نگاشت.
فرزندان رضا قلیخان نقش مهمی در مشروطیت ایفا کردند و به تشکیل نهادهای امروزی یاری رساندند. سرشناسترین آنها مخبرالسلطنه، عضو شورای تنظیم کنندهی پیشنویس نخستین قانون انتخابات، و پسرش صنیعالدوله بود که رئیس اولین مجلس ایران شد. براون در اشاره به نقش خانواده در انقلاب مشروطه مینویسد:
... خانوادهای بزرگ و بانفوذ (مشتمل بر تقریباً چهل عضو زنده)، همه فرهیخته و شماری از آنها تحصیل کردهی اروپا... این خانواده نقش مهمی در نهضت مشروطه ایفا کردند، به ویژه سه برادر صنیعالدوله، مخبرالسلطنه و مخبرالملک، که به اتفاق در خانهای بزرگ میزیستند و در ایام استبداد همیشه از احراز مقام سرباز زدند. (4)
نسبنامهی زیر جایگاه صادق هدایت را در این خاندان مشهور نشان میدهد:
برای فهم زندگی و آثار هدایت و به ویژه افسردگی مزمن و احتمالاً علت خودکشی او، این دو عامل: محیط اشرافی که در آن زاده و بزرگ شد و وضع آشفتهی کشور را نباید از نظر دور داشت.
دربارهی زندگی شخصی هدایت اطلاع چندانی نداریم. وی آدمی فروتن، منزوی و گوشهگیر بود، از این رو افرادی انگشتشمار از دوستی او برخوردار بودند، ولی چهرهی واقعی هدایت حتی برای کسانی هم که او را میشناختند ناشناخته ماند. با این وصف، پارهای از ویژگیهای شخصیت او در دورههای مختلف زندگی در آثارش به چشم میآید: نخست، عشق او به ایران و علاقهی شدیدش را به مردم، سنتها، فرهنگ و افتخارات گذشتهی این سرزمین تقریباً در هرچه نوشت میتوان دید؛ این عشق حتی در مواردی او را به نوعی بوم و برستایی سوق میداد. صداقت یکی دیگر از خصوصیات اخلاقی او بود و این خصلت پیوسته او را با بسیاری از نهادهای کشورش درگیر میکرد. همدلی او همیشه با افتادگان و ستمدیدگان بود؛ از ثروتمندان و امتیازداران نفرت داشت. با وجود فرصت فراوان، هرگز مقام بالای حکومتی احراز نکرد و از «اشرافِ» تازه به دوران رسیدهی عهد پهلوی - که خانوادهی به راستی اشرافی خودش با آنها کنار آمد - دوری میگزید.
فکر خودکشی ظاهراً از اوان جوانی در سرش بود. به گفتهی اطرافیان در زمان اقامت نخستیناش در فراسه، کوشید خود را در رود مارن غرق کند، که نجاتش دادند. (6) هدایت، دستکم بیشتر عمر، معتقد به سرنوشت بود. به باور او، «نه، کسی تصمیم خودکشی را نمیگیرد، خودکشی با بعضیها هست. در خمیره و در سرشت آنهاست، نمیتوانند از دستش بگریزند. این سرنوشت است که فرمانروایی دارد». (7) از نوشتهها و نیز از چگونگی زندگی هدایت پیداست که به نحوی وسوسهانگیز همهی عمر مفتون مرگ بوده است و گهگاه همچون شاعری که معشوقش را بستاید به توصیف مرگ میپردازد:
مرگ... بهترین پناهی است برای دردها، غمها، رنجها و بیدادگریهای زندگانی... اگر مرگ نبود همه آرزویش میکردند، فریادهای ناامیدی به آسمان بلند میشد، به طبیعت نفرین میفرستادند. اگر زندگانی سپری نمیشد چقدر تلخ و ترسناک بود. (8)
در حدیث نفسی گویا به این شِکوهی درخور توجه برمیخوریم: «من هیچ وقت در کیفهای دیگران شریک نبودهام». (9) مرگ، تنهایی، یأس و نفرت درونمایهی چیرهی کارهای اوست:
ما همهمان تنهاییم، نباید گول خورد. زندگی یک زندان است... ولی بعضیها به دیوار زندان صورت میکشند و با آن خودشان را سرگرم میکنند. بعضیها میخواهند فرار بکنند، دستشان را بیهوده زخم میکنند، و بعضیها هم ماتم میگیرند. ولی اصل کار این است که باید خودمان را گول بزنیم... ولی وقتی میآید که آدم از گول زدن خودش هم خسته میشود. (10)
بدینگونه، شگفتآور نیست که بسیاری از قهرمانان هدایت یا به طور طبیعی در داستان میمیرند یا به قتل میرسند یا خودکشی میکنند. اما این را حمل بر بیرحمی او نکنید: برعکس، نکتهی اصلیِ نوشتههای او ترحم است. پای مرگ پیوسته به میان میآید چون، از دید هدایت، مرگ سایهای است ناگزیر بر تمامی امور آدمی، و قدرت نویسندگی او در این است که این نگرش تراژیک را نه تنها کاملاً طبیعی بلکه چون و چرا ناپذیر جلوه بدهد.
هدایت خود چنان درگیر این دریافت قضا و قدری بود که قدرت او در توصیف موقعیت نامترقب مینماید. عینیت هنرمند به سختی با وضعیت ذهنی او در میآمیزد و سرانجام بر آن چیره میگردد. هدایت کمتر مستقیماً از احساسات خود سخن میگفت، ولی درجهی بدبینیِ شخصی او را میتوان از گفتهی زیر دریافت: «اگر راست است که هر کسی یک ستاره روی آسمان دارد، ستارهی من باید بسیار دور، تاریک و بیمعنی باشد - شاید من اصلاً ستاره نداشتهام!» (11)
حیات ادبی هدایت را میتوان به پنج دورهی مجزا تقسیم کرد:
1. دورهی اولیه (1303-1309)، از انتشار نخستین کتابش تا بازگشت از فرانسه؛
2. دورهی آفرینندگی (1309-1315)، سالهای بلافاصله پس از بازگشت به ایران تا سفر هندوستان؛
3. دورهی بیحاصل (1315-1320)، پس از بازدید از هند تا کنارهگیری رضاشاه؛
4. دورهی امیدواری (1320-1325)، از اشغال ایران توسط متفقین تا بحران آذربایجان؛
5. فرجام (1325-1330)، پنج سالِ آخر زندگی هدایت تا خودکشیاش در پاریس.
دورهی اولیهی زندگی هدایت (1303-1309)
هدایت پیش از سفر به فرانسه دو کتاب منتشر کرده بود: رباعیات حکیم عمر خیام (12) و انسان و حیوان، هر دو در 1303. اینها هیچ کدام ارزش ادبی چندانی ندارد. کتاب نخست در واقع چاپ دیگری است از رباعیات معروف خیام همراه مقدمهای که بیشتر برگردانِ حرفهای ادوارد براون است دربارهی خیام. (13) سبک نوشته، به هر حال، نمونهی جالبی از نثرنویسی اولیهی هدایت است: نثر متکلف و متعارف هر جوان محصل آن زمان برای معلمان قدیمی انشا. اثری از سادگی و روانی نوشتههای بعدی هدایت، که تأثیری ژرف بر نثر جدید فارسی گذاشت، در آن مشاهده نمیشود. اما این سبک جاافتاده نمایانگر مبانی سنتگرایانه است و نشان میدهد که وی پیش از نوآوری فنون کهن را فراگرفته است. هدایت در نوجوانی اگر سودایی ادبی در سر میپرورد شاید آن بود که ادیب مبرزی بشود! به هر تقدیر، این کتاب کوچک دلبستگی او را به خیام مینماید: حکیم شاعری که همهی عمر الهامبخش او باقی ماند.کتاب دوم، انسان و حیوان، تحفهای طرفه است. رسالهای است هشتاد و پنج صفحهای، بسیار شبیه انشای شاگردی دبستانی، در انتقاد از رفتار ظالمانهی بشر در حق حیوانات و دفاع از حق زندگی آنها و در آخر تبلیغ گیاهخواری. (14) بیشک پژوهش فراوانی صرف تهیهی مطالب آن شده ولی ترکیب کلی کتاب بیاندازه ناشیانه است. جملههای طولانی، سرسری، نارسا و غالباً ناروشن در متن پراکندهاند. اقتباس و ترجمهی تحت اللفظی عبارتهای فرانسوی اینجا و آنجا به چشم میآید و نتیجهگیری نویسنده، آمیخته با کلی احساسات، سادهلوحانه و موهوم به نظر میرسد. (15) ولی این اثر به چندین دلیل برای علاقهمندانِ کارهای بعدی هدایت شایان توجه است. از نظر سبکشناسی، میبینیم که به تدریج انشانویسی تصنعی و متداول شاگردان مدارس را کنار میگذارد - و ناهمواری و ناهنجاری نوشته نیز به همین سبب است؛ هدایت برای یافتن شیوهای نو که الگویی نداشت به هر سو چنگ میاندازد. اما موضوع و محتوای کتاب مبین شفقت و انسانیت هدایت است. در ضمن، اعتقاد او را به قادر متعال در این زمان نشان میدهد.
هدایت پس از آنکه در فن خود کارآمدتر شد، ظاهراً به کم و کاستهای دو کتاب نخست خود پی برد و از آنجا که آدمی وسواسی و کمالگرا بود، سه سال پس از انتشار انسان و حیوان، هنگامی که در پاریس بود، فواید گیاهخواری (1306)، که در واقع بررسی مشروحتر و کاملتری از همان موضوع بود، و در 1313 کتاب دیگری که بیانگر نظریات اوست دربارهی خیام و رباعیات مشهور او منتشر کرد.
از جمله آثار دیگر هدایت در این دوره نمایشنامهای کوتاه به نام افسانهی آفرینش است که در پاریس نوشت و نخستین کوشش او در قلمرو تخیل و تمسخر و نخستین نشانهی استعداد نویسندهی جوان در طنزپردازی بود. داستان نمایشنامه بر مبنای نظریههای غیرعلمی خلقت انسان، جهان و ماهیت کل هستی است. اسامی قهرمانان معرف ملیتهای مختلف است: خالقاف، جبرائیل پاشا، میکائیل افندی، ملاعزرائیل، اسرافیل بیک، موسیو شیطان، بابا آدم و ننه حوا. این قطعه روی هم رفته شبیه نوعی خیمه شب بازی ریشخندآمیز است و صحنههایی بسیار مضحک و از نظر دینی، موهن و کفرآمیز دارد. نمایشنامه در 1309 نوشته ولی تا 1325 انتشار نیافت و این چاپ در پاریس به عمل آمد، فقط در 105 نسخه که برای فروش نبود.
ترجمهای از افسانهی آفرینش و دو داستان کوتاه هدایت به آلمانی بدون ذکر نام مترجم در 1960 در برلین منتشر شد. کتاب مصور است و بزرگ علوی مقدمهای بر آن نوشته است حاوی خاطراتش از هدایت. (16)
دورهی آفرینندگی (1309-1315)
هدایت پس از بازگشت از اروپا نخستین مجموعه داستانهای کوتاهش، زنده به گور (1309)، را منتشر کرد. شش سالِ بعدی بارورترین سالیان زندگی ادبی او بود. وی کانون گروهی از روشنفکران مترقی گردید. ادیبان رسمی محافظهکار، که نوشتههای پرطمطراقشان هنوز باب روز بود، اینها را «افراطی» میخواندند. هدایت و یارانش - نویسندگان، هنرمندان و موسیقیدانان جوان - نهضت جدیدی در هنر و ادبیات بنا نهادند. این جمع برای دایت بسیار هیجانانگیز بود؛ او را قطب و ستارهی راهنمای خود میشمردند و هدایت هم با همکاری شخصی به تشویق و ترغیب آنان میپرداخت. سایهی مغول (17) (1310)، نمایشنامهی تاریخی مازیار (18) (1312) و وغ وغ ساهاب (19) (1313) دستاورد این سالها هستند.در این میان دو مجموعهی دیگر از داستانهای کوتاه او، ابتدا سه قطره خون (1311) و سپس سایه روشن (1312) نیز منتشر شدند. همچنین مجموعهای از ترانههای عامیانه، اوسانه (1310)، کتابی دربارهی سنتها، خرافات و عقاید قدیمی، با عنوان نیرنگستان (1312)، دو سفرنامه، اصفهان نصف جهان (1311) و روی جادهی نمناک (20) (1314)، علویه خانم (1312)، ترانههای خیام (1313) و بوف کور (1315) همه در همین دوران نوشته شدند.
با وجود پرکاری و بارآوریاش، هدایت در این دوره آدم ناامید و سرخوردهای بود، زیرا نمیتوانست با محیطش بسازد. بسیاری از روشنفکران دیگر نیز همین مشکل را داشتند، ولی اکثر آنها تصمیم خود را گرفته بودند. بعضی تسلیم تهدیدهای بیامان دیکتاتوری شدند، به خیل چاپلوسان پیوستند، به مقامهای بالا رسیدند و زندگی نسبتاً مرفهی برای خود دست و پا کردند. شماری در برابر نظام حاکم به مخالفت برخاستند و با تشکیلات کوچک و امکانات محدودشان کوشیدند دامنهی فعالیتهای زیرزمینی خود را علیه خودکامگی که به سرعت کشور را در مینوردید بگسترند. گروه سومی از روشنفکران حساس، که نه میتوانستند با نظام همکاری کنند و نه شهامت پیکار و مبارزه داشتند، عقب نشستند، ذوق و استعدادشان را کنار نهادند و به یاری مشروب و مواد مخدر اوضاع پیرامون را به دست فراموشی سپردند.
هدایتِ جوان نمیتوانست به حلقهی هیچ یک از این جماعات بپیوندد. برای دستهی اول، صداقت و غرور او بیش از آن بود که سر تسلیم در برابر نظام استبدادی و سرسپردگانش فرود آورد. برای دستهی دوم، آشکارا واجد شرایط نبود؛ مردی تنها و گوشهگیر که پیوسته از اجتماع دوری جسته بود، جنم درگیری سیاسی نداشت و به درد کشمکش متهورانهی انقلابی نمیخورد، و سرانجام، با دلبستگی و شور و حرارت او برای آفرینش هنری، پیروی از دستهی سوم، دست کم در آن زمان، دشوار بود. از این رو خود را وقف هنرش کرد و کوشید با خواندن و نوشتن خود را تسلی دهد. با بررسی دقیق نوشتههای هدایت در این دوره (1309-1315) به پنج مضمون مشخص برمیخوریم، که در این مقاله به بحث دربارهی سه تا از آنها میپردازیم، دوتای باقی مانده سزاوار بخشی جداگانهاند.
فرهنگ عامه و باورهای سنتی
هدایت را همه نخستین نویسندهی ایرانی میدانند که به اهمیت فولکلور و ترانههای مردمی در فرهنگ ملی پی برد. بیگمان او نخستین کسی بود که به تحقیق جدی و روشمند این رشته پرداخت. اوسانه، مجموعهای از ترانههای محلی، در 1310 در چاپی بسیار محدود منتشر شد. اما با وجود نایابی نسخههای اولیهی این کتاب، خوشبختانه چاپ جدیدی از آن در مجموعهای از داستانها، ترجمهها و مقالههای هدایت در 1344 انتشار یافت. (21) نیرنگستان، دنبالهی اوسانه، مأخذ ارزشمندی از عقاید، رسوم، خرافات، افکار دینی و دیگر سنتهای ایران باستان است. نام کتاب از عنوان یک مجموعه قوانین کهن پهلوی گرفته شده است. هدایت در دیباچهی خود میگوید که چندین متن بازمانده از دورهی ساسانی وجود پارهای از این رسوم و عقاید کهن ایرانی را به روشنی نشان میدهند: از جمله اردا ویراژنامه، شایست نشایست، دینکرت، بندهشن بزرگ و نیرنگستان. نیرنگستان را بدینگونه توصیف میکند: «مانند کتاب دعاهای معمولی است و تأثیر عجیب و غریب برای بعضی ادعیه قائل میشود.»پروفسور هانری ماسه، که در پژوهش فولکلور ایران تبحر داشت، از برگردانِ نیرنگستان توسط هدایت بسیار تمجید کرده است. (22) خود هدایت هم به این کتاب اهمیت فراوان میداد و پس از چاپ یکم مقداری یادداشت و اطلاعات اضافی تهیه کرد، که امید میرود در چاپ مجدد کتاب به آن افزوده شود. (23) چاپ نخست کتاب متأسفانه در ایران توقیف شد. از این رو پیدا کردن نسخهای از آن امروزه [زمان نگارش] بسیار دشوار است. (24)
گشت و گذار در گذشته
دلمشغولی دیگر هدایت در این دوره احیای مفاخر تاریخی ایران بود، به ویژه شورشها و قیامهای ایرانیان در برابر مهاجمان عرب و مغول. سایهی مغول، دو نمایشنامهی تاریخی، پروین دختر ساسانی (1309) و مازیار (1312)، بخشی از اصفهان نصف جهان و دو داستان کوتاه «آتشپرست» و «آخرین لبخند» همه بر پایهی این مضمون آشنا استوارند، که تا آخر عمر مشغلهی ذهنی او باقی ماند.سایهی مغول (1310) داستان شاهرخ، جوانی ایرانی، وفادار و فداکار در راه کشورش است که برضد نفوذ اعراب و مغولهای بیگانه در ایران میجنگد. در این میان مغولها نامزدش گلشاد را به نحو فجیعی میکشند و شاهرخ سوگند میخورد که انتقام دختر را بگیرد. شماری سوار به سردکردگی او در جنگل کمین مینشینند و به دشمن میتازند. تعدادی از مغولها به هلاکت میرسند، اما در حین درگیری بازوی شاهرخ مجروح میشود. اسبش میرمد و چهار نعل میدود و دو سوار دشمن عربده زنان او را تعقیب میکنند. شاهرخ از هوش میرود و وقتی به هوش میآید خود را میان انبوه شاخههای درختی میبیند. از بازوی خونین خود به یاد زد و خورد با مغولها میافتد و تبسمی به نشان پیروزی بر لبش مینشیند. پنج روز تمام افتان و خیزان از میان جنگل و مرداب میگذرد، سپس خسته و ناتوان در بدنهی تهی درختی پناه میگیرد. خون به تدریج در شریانش منجمد میگردد. حالا بدنش بیحس ولی مغزش همچنان فعال است. خاطرات خوش نامزدش به یادش میآید؛ آنگاه پیکر دختر که به دست مغول تکه تکه شد.
بهار سال بعد دو روستایی که از جنگل میگذشتند استخوانبندی کامل مردی را، نشسته در شکاف درخت میبینند - سر جسدِ گیرافتاده در میان شکاف درخت خندهای ترسناک بر لب دارد. روستایی پیر دست روستایی جوان را میکِشد و میگوید: «بوریم برا، بوریم، ای مغول سایوئه!»
در اصفهان نصف جهان (25)، هدایت به سیاحت آثار باستانی شهری میپردازد که نمایانگر «نمونهای از آبادیهای دورهی ساسانیان» است و همچون جهانگردی تیزبین نقش و نگار کاشی کاریهای شگفتآور مساجد و شکوه بناهای تاریخی را توصیف میکند و مسحور زیبایی شهر در این اندیشه فرو میرود که «این همه عظمت، این همه زیبایی! جلو آن عقل مات میماند». ولی حتی در اینجا، در «شهر یکتای دنیا... شهر صنعت، شکوه، شراب، نقاشی، کاشیکاری، معماری، کشاورزی، با گنبدها، منارهها و کاشیهای لاجوردی...» حسرت گذشتهی او متوجه ویرانهی آتشکدهای ساسانی میشود که بر فراز تپهای بنا شده است. میرود و کنار دهقان پیری با «ریش جوگندمی و قبای قدک آبی» چمباتمه مینشیند و پیرمرد افسانههای مربوط به آتشکده را برایش باز میگوید و هدایت از خود میپرسد: «آیا همهی این مطالب راست است؟ آیا این مرد یک نفر افسانهسرای زبردست است و یا نمایندهی مردمان دورهی آبادی این کوه آتشگاه میباشد... ایران چقدر بزرگ، قدیمی و اسرارآمیز است!» و هنگام عزیمت از شهر: «حالا که میخواهم برگردم مثل این است که چیزی را گم کرده باشم یا از من کاسته شده باشد و آن چیز نمیدانم چیست، شاید یک خرده از هستی من آنجا در آتشگاه مانده باشد». (26)
در «آخرین لبخند» خواننده شاهد دیداری تاریخی است که شکوه و شوکت آن «زندگی اشرافیِ پایمال شدهی دورهی ساسانیان» را زنده میکند. صحنهی ملاقاتی سرّی میان مقامات عالی، سران لشکر و بزرگان برمکی، برای تدارک توطئهای علیه خلیفه هارونالرشید است. برمکیان در مقام وزارت به خلفای عباسی خدمت کردند و به گفتهی هدایت:
برمک و پسرانش با خلیفه ساختند و به آیین آنها گرویدند تا بتوانند در افکار و اعمال آنها نفوذ پیدا کنند و دین آنها را ضعیف بکنند و خردهخرده از بین ببرند، از نو پرستشگاه نوبهار را بسازند و مردم را به کیش بودایی دعوت کنند و به خلیفه بشورند. برای همین بود که آنها کوشش کردند تا اطمینان عربها را به دست بیاورند و به مقصودشان هم رسیدند.
عشق مفرط هدایت به ایران اغلب او را به حملاتی تلخ علیه عربها، که به کشور ما تاختند و تمدن کهن این سرزمین را برانداختند، برمیانگیزد. این انزجار گاه او را به منتهای احساساتیگری سوق میدهد:
این تقصیر خودمان بود که طرز مملکتداری را به عربها آموختیم. قاعده برای زبانشان درست کردیم، فلسفه برای آیینشان تراشیدیم، برایشان شمشیر زدیم، جوانهای خودمان را برای آنها به کشتن دادیم، فکر، روح، صنعت، ساز، علوم و ادبیات خودمان را دودستی تقدیم آنها کردیم...
این پنداشت در بخشهایی از یکی از بهترین داستانهای کوتاه او «طلب آمرزش» نیز به چشم میخورد. داستان کوتاه دیگری، «آتشپرست»، بر پایهی یادداشتهای روزانهی اوژن فلاندن (27)، نقاش فرانسوی که در 1220 (1841 میلادی) به ایران سفر کرد، نیز در زمینهی عشق به ایران باستان، آیین، سنت، رسوم و عظمت آن زمان است. روزی هنگام حفاری در اطراف تخت جمشید، فلاندن متوجه دو زرتشتیِ در حال نیایش در نقش رستم میشود. همین طور که ایستاده آنها را مینگرد، پاکی و تقدس آن منظر چنان او را مفتون میکند که وقتی دو مرد دعاگزار میروند، از خود بیخود، در برابر کانون آتش کوچک زانو میزند و به نیایش میپردازد. بعدها به دوستی میگوید: «من به هیچ چیز اعتقاد ندارم، ولی من در مدت زندگانی خودم تنها یک بار خدا را بدون ریا در نهایتِ راستی و درستی پرستیدم، آن هم در ایران نزدیک همان پرسشتگاه آتش بود.»
شمهای از این حرمت برای ایام باستان و فخر و شکوه گذشته را در شماری از نوشتههای دیگر این دورهی هدایت، به ویژه در «گجسته دژ»، «آفرینگان» و، به طوری که خواهیم دید، در بوف کور هم میتوان سراغ کرد.
عمر خیام و فلسفهاش
هدایت همانگونه که از کارهایش برمیآید همهی عمر شیفتهی خیام و فلسفهی او بود؛ ولی به ویژه در این دوره است که افسون حکیم - شاعر بزرگ وی را در میرباید. در ترانههای خیام، که محملی است برای بیان بسیاری از اندیشههای خود نویسنده، هدایت رباعیات پرآوازه را به هشت بخش تقسیم میکند:راز آفرینش، درد زندگی، از ازل نوشته، گردش دوران، ذرات گردنده، هرچه بادا باد!، هیچ است، دم را دریابیم.
و در پیشگفتار این کتاب است که هدایت تفسیر و تأویل خود از فلسفهی خیام را میآورد:
فلسفهی خیام هیچوقت تازگی خود را از دست نخواهد داد. چون این ترانههای در ظاهر کوچک ولی پُرمغز تمام مسائل مهم و تاریک فلسفی را که در ادوار مختلف انسان را سرگردان کرده و افکاری را که جبراً به او تحمیل شده و اسراری را که برایش لاینحل مانده مطرح میکند. خیام ترجمان این شکنجههای روحی شده: فریادهای او انعکاس دردها، اضطرابها، ترسها، امیدها و یأسهای میلیونها نسل بشر است.
و در ادامه، هدایت اعتراف میکند که:
برای اینکه طرز فکر و فلسفهی گویندهی رباعیات را پیدا بکنیم و بشناسیم ناگزیریم که افکار و فلسفهی او را چنان که از رباعیاتش مستفاد میشود بیرون بیاوریم، زیرا جز این وسیلهی دیگری در دسترس ما نیست و زندگی داخلی و خارجی او، اشخاصی که با آنها رابطه داشته، محیط و طرز زندگی، تأثیر موروثی، فلسفهای که تعقیب میکرده و تربیت علمی و فلسفی او به ما مجهول است.
از این گذشته، کیفیت کلی و عرفانی رباعیات آنها را در معرض تفسیرهای گوناگون متضاد قرار میدهد. بدین قرار، چنانچه احیاناً در صحت و دقت تصویر او از خیام، فیلسوف مادهگرا، شک کنیم، در شباهت توصیف به خود هدایت، نویسندهی بدبین، جای هیچ تردیدی نیست. در حقیقت طرز فکر آن دو دربارهی حیات، دین، جامعه و غیره غالباً چنان یکسان مینماید که تمیز شاعر «گلهای خندان» و «بلبلان نالان» از نویسندهی «بوف کور» و «گلهای نیلوفر کبود بیبو» دشوار است.
اجازه دهید پارهای از خصوصیات این تصویر را بررسی کنیم:
فقط یک میل و رغبت یا سمپاتی و تأسف گذشتهی ایران در خیام باقی است (ص 39).
خیام میخواسته این دنیای مسخره، پست، غمانگیز و مضحک را از هم بپاشد و یک دنیای منطقیتری روی خرابههای آن بنا کند. (ص 42).
خیام از مردم زمانهبری و بیزار بوده. اخلاق، افکار و عادات آنها را با زخم زبانهای تند محکوم میکند و به هیچوجه تلقینات جامعه را نپذیرفته است (ص 38).
خیام نمایندهی ذوق خفه شده، روح شکنجه دیده و ترجمان نالهها و شورش یک ایران بزرگ، باشکوه و آباد قدیم است که در زیر فشار فکر زمخت سامی و استیلای عرب کمکم مسموم و ویران میشده (ص 63).
با این همه یک تفاوت بارز این دو را نباید نادیده گرفت. با وجود روی آوردن هدایت به واقعگرایی در سالیان بعد، هدایت آدمی اساساً رمانتیک است که بیاختیار به سوی مرگ و افتخارات گذشته کشیده میشود، حال آنکه خیام واقعبینی نسبتاً هوشیار است که پا بر خاک استوار و مطمئن این دم دارد. راستش همین برداشت صریح و دلچسب از زندگی است که خیام را این چنین محبوب جهان غرب ساخته است.
پینوشتها
1. کارت مزبور در کتاب کوچکی به نام انتظار (فروردین 1333)، که حسن قائمیان به مناسبت سومین سالگرد درگذشت هدایت منتشر کرد، گراور شده است، ص 57.
2. به نقل از:
Pasteur Vallery Rodot, «Hommes et Monde», Paris, March, 1954.
3. ن.ک.: فصل آخر مجمع الفصحا، ص ص 581-679.
4. The Persian Revolution, pp. 128-129.
5. جلال آل احمد، مجلهی علم و زندگی، شمارهی 1 (تهران، دی 1330).
6. پس از حادثه در کارت پستالی به برادرش، به تاریخ 3 مهی 1928، مینویسد: «یک دیوانگی کردم، به خیر گذشت.» ن.ک.: ونسان مونتی، صادق هدایت (ترجمهی فارسی)، ص 54.
7. زنده به گور، ص 11.
8. قطعهی «مرگ» در نوشتههای پراکنده، ص 292.
9. «تاریکخانه»، در سگ ولگرد، ص 130.
10. «گجسته دژ»، در سه قطره خون، ص ص 172-173.
11. بوف کور، ص 91.
12. با کتاب مشهور هدایت ترانههای خیام اشتباه نشود؛ ن.ک.: ص ص 218-219 کتاب حاضر:
13. Literary History of Persia, vol. II, pp. 246-259.
هدایت نسخهای از کتاب خود را - که اینک در کتابخانهی دانشگاه کمبریج است - به ادوارد براون هدیه کرد. در تقدیم نامه نوشته:
«A monsieur le Professeur E.G. Browne hommage sympathique. Sadegh Hedayat.»
14. هدایت خود ظاهراً در این روزها گیاهخوار شده بود، ن.ک.: مقالهی سعید نفیسی در هفته نامهی کاویان، شمارهی 24، 5 اردیبهشت 1330؛ همچنین به توضیح گردآورنده در نوشتههای پراکنده، ص ص 26-27.
15. جالب توجه است که هدایت در سالیان بعد این دو کتاب را در فهرست آثارش نمیآورد.
16. Die Legende von der Schöpfung, mit farbigen Federzeichnungen von Bert Heller (Rütten and loening, Berlin, 1960).
17. با همکاری بزرگ علوی و شین پرتو نوشته شد و در مجموعهی انیران انتشار یافت.
18. با همکاری مجتبی مینوی، که دیباچهای بر نمایشنامه نوشت.
19. با همکاری مسعود فرزاد.
20. انتشار نیافته، دست نوشتهی هدایت ظاهراً گم شده است.
21. نوشتههای پراکندهی صادق هدایت، ص ص 296-327.
22. Henri Massé, Croyances et Coutumes Persanes (1938), vol. I, p. 14.
23. ن.ک.: نامههای صادق هدایت، گردآورنده محمد بهارلو، ص 62.
24. در پشت نسخهای از این کتاب که در کتابخانهی دانشگاه کیمبریج موجود است، نوشته شده: «دولت ایران تقریباً همهی نسخههای این کتاب را جمعآوری کرد.»
25. بخشی از این سفرنامه در کتاب پروفسور آربری:
Modern Persian Reader (Combridge, 1944), pp. 50-52.
به چاپ رسیده است. در یادداشت ضمیمه آمده:
«صادق هدایت نویسندهی این مقاله، با استعدادترین داستان کوتاهنویس در ادبیات معاصر ایران است: او دربارهی فرهنگ مردم ایران و ترانههای عامیانه هم چیز نوشته است»، ص 76.
26. این سفرنامه و سیزده داستان و نوشتهی دیگر هدایت توسط Rozenfeld به روسی ترجمه و در مجموعهای با عنوان گزیدهای از آثار هدایت در 1957 در مسکو منتشر شد.
27. Eugèn Flanden
میرجلیلی، حسین... [و دیگران]، (1389)، توسعهی سیاسی و اقتصادی در جهان اسلام، تهران: نشر كتاب مرجع، چاپ اول