نويسنده: دکتر محمود عباديان
نثر روايي (داستاني)، زماني پديد آمد که نياز و دلبستگي به روايت سرگذشتها و رويدادها احساس شد و انسان آنچه را از گذشتهي مردمان و جهان به خاطر سپرده و يا پسنديده بود، دوباره گويي نمود. اين پديده، بعدها با پيدايش خط و کتابت تداوم بيشتر و دقت و پيچيدگي افزونتري يافت. ميتوان گفت که نثر روايي، دستاورد دوراني است که جامعهي انساني از فرهنگ مدون، آرامش نسبي و ثبات در مناسبات اجتماعي و سياسي برخوردار بوده است. در ايران، اين دوران از عصر ساساني به اين سو، با وضوح بيشتري مشاهده ميشود.
نخستين آثار نثر زيباي روايي فارسي، ماحصلِ شرايطي است که حکومت ساساني در ايران پابرجا شده، آيين زردشتي به عنوان ايدئولوژي رسمي پذيرفته شده و فرهنگ يکپارچهاي در کشور ديده ميشود. تحت چنين شرايطي، ادبيات نيز دوشادوش ديگر زمينههاي فرهنگيِ جامعه راه شکوفايي پيش گرفت. يکي از ويژگيهاي شايان توجه دوران نامبرده اين است که در آن، از ميان هنرهاي ادبي، عمدتاً نثر رواج گسترده يافت - نثر اسطورهاي و نثر ادبي. مؤيد اين امر، آثاري چند از اين عصر است که از بد حادثه در امان مانده، نظير: بوندهشن، کارنامهي اردشير بابکان، ارداويرافنامه، يادگار زريران و ...، اين آثار نشاندهندهي توجه مردمان آن روزگار به ادب داستاني است. نثر اين کتابها ساده، روان، شيوا و نسبتاً متناسب با واقعيتي است که آن را وصف ميکند. به علاوه نشانههايي از باورهاي عامه نيز در آن مشاهده ميشود.
يکي از نشانههاي دلبستگي به ادبيات داستاني و علاقه براي تجربه کردن روايتهاي ادبي به طور کلي، اين است که در آن عصر آثاري از زبانهاي ديگر اقوام، به پارسي ميانه ساساني برگردانده شده است. مهمترين اثري که از اين رهگذر به جاي مانده؛ گزارش دربارهي ترجمهي گزيدهاي از داستانهاي ادبي هند تحت نام کليله و دمنه است. تا آنجا که آگاهي ما از سنت برگردان و ترجمهي متون، اجازهي داوري ميدهد، ايران ساساني يکي از نخستين کشورهاي صاحب فرهنگ ادبي بوده که مردم خود را با ادبيات ديگر کشورها آشنا کرده است. کافي است به ياد آوريم که متن پهلوي کليله و دمنه مبناي ترجمهي اين مجموعه داستان به زبان عربي و از طريق اين زبان به برخي از زبانهاي اروپايي گرديد.
با آنکه نثر روايي معمولاً ماجراهاي داستاني خود را از مسائل زندگاني مردمان و رويدادهاي مربوط به آن ميگيرد و در کُل از گرايشهاي فکري و آرزوهاي آنان حکايت دارد، خود اين امر، يعني بستگي داشتن با زندگي، امري تاريخي بوده و با پيشرفت زندگي اجتماعي يک کشور، مصداق مشخصتر و ژرفاي بيشتر مييابد. نثر فارسي ميانه در اساس به توصيف مسائل زندگاني قشرهاي بالاي جامعهي ساساني و نجيبزادگان توجه داشته است، در آن از گفتار و رفتار پادشاهان، موبدان و پهلوانان بيشتر روايت شده است. به عبارت ديگر روايتگري موضوعها، در بُعد رسمي آنها انجام گرفته است. يکي از ويژگيهاي ادبيات دوران مورد نظر اين است که در آن احساس و عاطفهي فردي کمتر ديده ميشود؛ از همين رو آثار اين دوران گمنام ماندهاند. شايد بتوان گفت که يکي از عوامل رونق نثر روايي نيز همين امر بوده است.
ارداويرافنامه سفرنامهي تخيلي يک روحاني زرتشتي است به جهان پس از مرگ، تا از سرنوشتي که در انتظار مزداپرستان و ايرانيان از يک سو، و دشمنان ايران از سوي ديگر است، خبري بازآورد. در اين نوشته، خواننده با برخي رسوم قشرهاي مرفه جامعهي آن روزگار آشنا ميشود و گفتني است که اين نوشته، نخستين تصوير تخيلي به جا مانده از تصوراتي است که مردمان، از پاداش در بهشت و کيفر در دوزخ داشتهاند.
اثر ادبي شايان توجه ديگر، کارنامهي اردشير بابکان است. اين اثر شايد پس از تربيت کوروش به قلم کسنوفون يوناني، نخستين بازپردازي روند ادبيِ به پادشاهي رسيدن يک خاندان اشرافي ايران است. کارنامه با اشاره به تجزيهي ايران پس از مرگ اسکندر آغاز ميشود. بخش اصلي داستان، توصيف صاحب فرّبودن خاندان ساسان و مبارزهي اردشير با اردوان و ديگر مخالفان است. داستان کوتاه و فشردهي کارنامهي اردشير بابکان، قصهي به قدرت رسيدن سرسلسلهي ساسانيان است. در قسمت آخر داستان ذکري از پسر و نوهي او نيز به ميان آمده است.
نثر روايي فارسي دري ادامهي نثر داستاني دوران ساساني در شرايط فرهنگي و اجتماعي سدههاي چهارم هجري به بعد است. در اين عصر زبان فارسي ميانهي شرق و شمال شرق ايران (دري) به زبان رسمي ارتقاء و تکامل يافت. نثر روايي فارسي که با مصالح و امکانات اين زبان شکل گرفت، حاصل ترکيب دستاوردهاي نثر ساساني با امکاناتي بود که فرهنگ اسلامي ايران بدان افزوده بود. اين نثر در اوان رشد خود هنوز از نثر گزارشي (خبري) تفکيک مشخص نيافته بود. ما در تاريخ سيستان، مقدمهي شاهنامهي ابومنصوري و تاريخ بيهقي ترکيبي از زبان روايي ادبي و زبان گزارشي مشاهده ميکنيم. اين امر البتّه طبيعي است، چه زبان ادبي کليله و دمنه ميبايست با پشت سر داشتن تجربيات کافي، از يک چنان ترکيبي حاصل و مستقل گردد.
نثر روايي دري، در روند رشد و تحکيم خود دو گرايش به خود گرفت و از لحاظ سبکي تفاوت مسير يافت. يکي مسير تاريخ سيستان، شاهنامهي ابومنصوري، نوروزنامه، داستانهاي بيدپاي و امثال آن بود که ادامه و تکامل آن در دارابنامهها و سمک عيار ديده ميشود. ديگري در کليله و دمنه ترجمه نصرالله منشي، مرزباننامه و جز آن استمرار يافت. گرايش اولي داراي خصلت روايي، خبري و ساده که سرگرمکنندگي و آموزندگياش بيشتر از موضوع و ماجراي وصف شده ناشي ميشود. ديگري آموزنده و سرگرم کننده، از راه تأکيد بر جنبهي تنبّه دهنده و پرهيزکارانه، که روش وصف آن همراه با تمثيل، آرايهها و تشبيههاي فراوان بوده است. ويژگيهاي اين دو گرايش در گلستان سعدي امکان تلفيق يافت و نثر روايي کلاسيک فارسي را به اوج رسايي، شيوايي و زيبايي رساند.
نثر روايي (و گزارشي) فارسي از قرن چهارم تا هفتم هجري مدارج فصاحت و بلاغت و استحکام زباني خود را پيمود و آثار جاوداني همچون تاريخ بيهقي، کليله و دمنه، تذکرةالاولياء، گلستان و سمک عيار را در دامن خود پرورد که به رغم گذشت قرنها هنوز الهامبخش سخن منثور و روايي فارسي خاصه قصهسرايي است. از همين رو نيز آن را نثر کلاسيک فارسي خواندهاند و اين صفت به راستي برازندهي خصلت نثر روايي فارسي در آن دوره ميباشد. نثر کلاسيک فارسي نيز همچون شعر کلاسيک آن عصر، در بقا و رشد سخن فارسي نقشي پراهميت داشته است کافي است به تأثير آن بر تحکيم و انسجام نگارش نگريسته شود. يکي از ويژگيهاي نثر کلاسيک فارسي، خاستگاه برونگرايانهي آن است. مصالحي که در آن به کار رفته - اعم از ترجماني يا تأليفي - بيشتر حکايت از چيزهايي دارد که در دسترس تجربهي آدمي تواند بود. جوهر داستانهاي اين نثر به گونهاي از خود زندگي مايه گرفته و نيز براي زندگي نگاشته شده، يعني به آن بازميگردد. براي مثال، کليله و دمنه از هشياري و زيرکيهاي تجربه شده از خود زندگاني آدمي سخن دارد. آن خوي و روشي که در رنسانس اروپايي زير نام ماکياوليسم، معروف گرديده و سجيّهي افرادي شده که موفقيت را با حسابگري و در مبارزهي مرگ و زندگي فراچنگ ميآوردهاند، به صورت نمونههاي زندهي آن، در مَتَلهاي کليله و دمنه ديده ميشود (بازتاب تمثيلي يافته). گلستان سعدي تنها روايت ادبي ديدهها و شنيدهها و فعاليتهاي سعدي، که براي سرگرمي دوستان نوشته شده باشد نيست؛ آنها در ضمن مصداق شعار پرآوازهي سعدي بر «تجربه کردن» و «تجربه را به کار بردن» ميباشند.
يکي ديگر از ويژگيهاي نثر کلاسيک فارسي - که آن را با شعر کلاسيک فارسي خويشاوند ميگرداند - آن است که مايهي تخيّل يا توصيف تخيّلي دارد. بدين معنا که نثر کلاسيک فارسي نيز بيشتر از «بايستي»ها سخن دارد تا از امور عيني و واقعيتها، آنچنانکه در عينيت وجود دارند. موضوع، آنگونه که در اين آثار توصيف شده است، آني نيست که در واقعيت وجود داشته. در آن بيشتر، باورها و نظراتي آمده که بر تجربههاي ممکن و تعبير امور متکي است. داستانها و حکايتهاي نثر کلاسيک فارسي نوعي قصهاند، قصهاي نه از خود زندگي آنچنان که هست، بلکه بر زندگي آنچنان که بايد باشد. نويسنده در آن آنچه را که در سلوک مردمان نمييابد و يا نميخواهد، در ماجراهاي خود مورد تأکيد قرار داده و آن را چونان واقعيت جلوهگر ميسازد. در نثر کلاسيک فارسي، آنچه را در واقعيت زندگي نميتوان يافت، در متنِ آثار و نوشتههاي ادبي ميتوان سراغ گرفت.
نثر کلاسيک فارسي پيامد فعاليت قشر فرهيختهي جامعه، در تکاپوي ارزشهاي اجتماعي و هويت فردي خويش است. فعاليت در اين راه، خاص قشر ممتاز و مرفه جامعه است. وقتي نويسنده در سطح ارزشهاي قشر خود به خلاء برميخورد، به پرداخت چهرههاي ارزشي و رنگآميزي شده کشانده ميشود. نوشيروان مظهر عدالت، بزرگمهر ذروهي دورانديشي و فراست و لقمان مستورهي فرزانگي و نکتهسنجي تصوير ميگردند. سرانجام اينکه نثر فارسي پس از بحران قرن هشتم و نهم هجري، در عصر تيموري و صفوي رو به مسائل عينيتر آورده و بيشتر به پاي توصيف گرايشهاي تاريخي و اجتماعي ميرود.
منبع مقاله :
عباديان، محمود؛ (1387)، درآمدي بر ادبيات معاصر ايران، تهران: انتشارات مرواريد، چاپ دوّم