ملاصدرا و مسأله معاد
نقد كتاب «معاد جسماني و حكمت متعاليه» نوشته محمدرضا حكيمي
در اين نوشته مي كوشم قوت اين ادعا را بررسي كنم . اما پيش از اين بررسي لازم است تأكيد كنم كه در اين جا به هيچ روي قصد نقد يا دفاع از ديدگاه ملاصدرا درباره معاد نيست . همچنين نگارنده مباني مكتب تفكيك را پذيرفتني نمي داند، اما در اين جا به اين بحث نمي پردازد. بنابراين، محور اين نوشته ، بررسي دلائل استاد حكيمي درباره تفكيكي بودن ملاصدرا است .
معضل فلسفي معاد
در چنين فضايي بود كه ملاصدرا براي نخستين بار پاي پيش گذاشت و طرحي براي اثبات فلسفي معاد جسماني پي ريخت . ملاصدرا با طرح مقدماتي چند براي نخستين بار كوشيد معاد جسماني يي را كه قرآن بيان مي كند، با ادله فلسفي اثبات نمايد.
ادعاي استاد حكيمي
طبق اين ادعا ملاصدرا درباره معاد دو موضع متفاوت اتخاذ كرده است : يكي موضعي فلسفي كه خودش آن را كافي نمي داند و ديگري موضعي قرآني كه آن را تأييد مي كند. استاد اين دو موضع را اين گونه تقرير مي كند: «فيلسوف شيراز در موضوع بسيار مهم معاد ، دو ايستار اتخاذ كرده است : ايستار نخست ، ايستار فلسفي ؛ در اين ايستارْ آن حجم بزرگ تلاش بحثي و فلسفي و عرفاني را عرضه مي دارد؛ آن كارمايه سترگ فني را به سامان مي رساند و از فلسفه «مشائي» و «اشراقي» بسي پيش تر مي آيد. در ايستار دوم (ايستار وحياني) به آستانه معالم قرآني ، و علم صحيح وحياني و تعاليم فياض نبوي و وَلَوي روي مي آورد... و در جهت طرح وحياني معاد جسماني به استفاده از آبشخور لايزال حقايق «علم مصبوب» سر مي نهد».(۴)
در اين جا تنها درپي آن هستم كه نشان دهم آيا واقعاً ملاصدرا درباره معاد دو ديدگاه مختلف داشته است يا آن كه وي همواره بر يك موضع پاي مي فشرده است . اين مسأله گاه مي تواند بحثي علمي باشد و گاه بحثي اخلاقي . در اين جا من به جنبه اخلاقي بحث توجه دارم و بر اين باور هستم كه استاد براي اثبات اين دوگانگي، صدر و ذيل گفتار اين فيلسوف را تقطيع يا «تفكيك» كرده و سخني به صدرا نسبت داده است كه روح وي از آن بيزار است . پيش از بررسي ادعاي استاد، لازم است گزارش كوتاهي از سلوك صدرا براي اثبات معاد جسماني به دست بدهم و سپس دعاوي استاد را بررسي كنم . براي نشان دادن نادرستي ادعاي استاد حكيمي ، ديدگاه فلسفي ملاصدرا را در سه كتاب مهم ايشان پي مي گيريم: «مبدأ و معاد»، «اسفار» و «الشواهد الربوبيه» .
معاد در «مبدأ و معاد»
۱. تحقق و تحصل هر ماهيت تركيبي تنها به فصل آخر يا صورت آن است .(۵)
۲. موضوع حركت كمّي ، همان شخص انساني متقوم از نفس معين همراه با ماده مبهمه است ، كه كميت آن همواره در حال دگرگوني است .(۶)
۳. تشخص هر چيز، چه مادي باشد و چه مجرد، به وجود خاص آن است .(۷)
۴. وحدت شخصي همواره بر يك سياق نيست و وحدت هر چيزي به حسب همان است .(۸)
۵. همان طور كه فاعل مي تواند در قابل شكلي ايجاد كند، مي تواند بدون ماده قابل نيز شكلي ايجاد نمايد.(۹)
۶. خداوند نفس را شبيه خود آفريده و به آن قدرتي داده است كه مي تواند آنچه را بخواهد بيافريند.(۱۰)
۷. ماده اي كه در تحقق اشياء مورد نياز است ، جز امكان تحقق و قوه صرف نيست . منشأ امكان نيز نقص وجود است .(۱۱)
ملاصدرا به جاي آن كه بكوشد مسأله بازگشت بدن هاي خاكي را حل كند، اين نظريه را مطرح مي سازد كه نفس انساني در مسير تكامل و اشتداد وجودي خود به جايي مي رسد كه بدني متناسب خود را مي سازد و اين بدن ْ بدن ِ قيامتي او خواهد بود، نه همان بدن خاكي . بنابراين مسأله بازگشت ابدان مطرح نيست تا شبهه آكل و مأكول يا مفسده تناسخ پيش آيد؛ مسأله آفرينش است و خلق و ايجاد.
ملاصدرا به اين نتيجه مي رسد كه معادي كه او اثبات كرده است همان معاد قرآني و وَحياني است و با تأمل در آيات و روايات به دست مي آيد: «حال كه اين اصول و مقدمات با تتبع در احاديث و تدبر در آيات تمهيد گشت ، محقق شد كه مُعاد (بازگردانده شده ) در مَعاد مجموع خود نفس و شخص آن و خود بدن و شخص آن است ، نه بدن عنصري ديگري آن گونه كه غزالي برآن رفته است ؛ يا بدن مثالي آن گونه كه اشراقي ها بر آن رفته اند. و اين اعتقاد صحيح مطابق عقل و شرع و موافق آيين و حكمت است . پس هر كه درباره معاد به اين نوع ايمان آورد و آن را تصديق كند، به روز حساب و جزا ايمان آورده و حقاً مؤمن گشته است . و كوتاهي از اين ايمان خواري ، بلكه كفر و نافرماني است ».(۱۲)
معاد در «اسفار»
۱. وجود در هر چيزْ اصل و ماهيتْ تابع آن است .(۱۳)
۲. طبيعت وجود في نفسه شدت و ضعف مي پذيرد.(۱۴)
۳. وجود، حركت اشتدادي را مي پذيرد.(۱۵)
۴. هويت و تشخص بدن به نفس آن است نه به جِرمش .(۱۶)
۵. قوه خيالي جوهري است مجرد، نه قائم به بدن .(۱۷)
۶. صور خيالي و ادراكي قائم به نفس هستند.(۱۸)
۷. ايجاد صورت هاي مقداري همواره نياز ماده نيست .(۱۹)
۸. نفس انساني شامل عوالم سه گانه است .(۲۰)
صدرا از اين اصول به همان نتيجه اي مي رسد كه در نقل قول او از «مبدأ و معاد» آورده شد.(۲۱)
معاد در شواهد الربوبيه
اين بود ديدگاه فلسفي ملاصدرا درباره معاد. هنگامي كه اين ديدگاه را در كتاب هاي مختلف ايشان تحليل مي كنيم ، به چند نكته مي رسيم : نخست آن كه وي طرح واحدي براي كار فلسفي خود دارد و در همه جا آن را دنبال مي كند. وي در پروژه خود چند مرحله را دنبال مي كند: اهميت معاد را مطرح مي سازد، اقوال مختلف را در اين باره بيان مي كند و مدعي مي شود كه بسياري از فلاسفه مسلمان، در عين اعتقاد به معاد روحاني، از اثبات معاد جسماني ناتوان بودند، نظرگاه خود را درباره درستي معاد جسماني ابراز مي دارد، به تأسيس چند اصل فلسفي دست مي زند و بر اساس آن ها معاد مورد نظر خود را ثابت مي كند و سرانجام به شبهات معاد جسماني طبق مشرب خود پاسخ مي دهد.
وي در هيچ جا سخني از داشتن دو موضع درباره معاد به ميان نمي آورد و همواره از يك موضع به اين مسأله مي پردازد. وي همه جا معادي را كه به كمك اصول فلسفي اثبات كرده است ، عين معاد قرآني مي داند و ادعا مي كند كه نخستين كسي است كه معاد قرآني را برهاني كرده است .
صدرا بارها تصريح مي كند كه معاد قرآني را به كمك اصول فلسفي و عقلاني اثبات كرده است؛ بنابراين نه تنها سخن از تفكيك نيست ، بلكه همواره شاهد آميختگي شرع و فلسفه هستيم .
ملاصدرا بارها ادعا مي كند كه به هيچ روي دست به تأويل آيات نزده است و معادي را كه اثبات كرده با ظواهر آيات سازگار است و به همين دليل مي گويد كه عقيده او همان عقيده عامه مردم است . اما حق اين است كه وي در اين جا نيز دست به تأويلي مهم زده است و آن تأويل در مفهوم جسم است . جسمي كه ملاصدرا مي گويد با جسمي كه عامه مي فهمند بسيار متفاوت است . ملاصدرا در اين جا فهم عامه را تخطئه مي كند، كه اگر هم در اين كار خود موفق باشد، باز عملاً از ظهور آيات دست كشيده است . اين بحثي است كه در جاي ديگري بايد به آن پرداخت ، اما يك نكته مسلم است و آن اين كه ملاصدرا همواره از يك ديدگاه به معاد مي نگرد و آن را معاد جسماني نيز مي داند و حتي بر شيخ اشراق ايراد مي گيرد كه معادي را كه ثابت نموده است ، مثالي است نه جسماني .(۲۵)
بررسي ادعاي استاد حكيمي
اگر ما باشيم و مكتوبات صدرا اين ادعا ناپذيرفتني است . استاد براي اثبات نظرگاه خود اقوالي را از ملاصدرا نقل مي كند و نتيجه مي گيرد كه وي داراي اين دو ايستار بوده است . اين نقل قول ها مفصل هستند، و بررسي همه آن ها در اين جا ممكن نيست . با اين همه چند مورد را بررسي مي كنيم.
يك : استاد سخن بلندي را نقل مي كند كه مركز ثقل آن اين بند است : «از آنچه گفتيم ، دانسته شد كه وجود بهشت و دوزخ و ديگر احوال آخرت ، همان گونه كه توده هاي عوام مي فهمند و فهمشان به آن مي رسد، حق است و مطابق واقع است بر حسب همان اعتقاد يقيني به آن . و هركس يك چيز از آن همه را انكار كند، پريشان گويي كرده (و سخن كفر گفته ) است و كارش تباه (و برون از هنجار) گشته است» .(۲۹)
استاد از اين سخن ، نتيجه مي گيرد كه ملاصدرا از موضع فلسفي خود عدول كرده است . كافي است تا اين نقل قول را در مرجع اصلي آن بخوانيم و متوجه شويم كه اين سخن نه تنها مؤيد نظرگاه استاد نيست ، بلكه برعكس ، گوياي همان موضع و ايستار يگانه و تغييرناپذير صدرا در مسأله معاد است . ملاصدرا پس از تأسيس اصول خود و اثبات معاد جسماني طبق مبناي فلسفي خويش ، به پاسخ گويي به شبهات معاد جسماني مي پردازد. يكي از اين شبهات ، مفسده تناسخ است به اين بحث مي رسد كه چون عده اي از فلاسفه نتوانستند معاد جسماني را مستدل كنند و از سوي ديگر آيات صريح قرآني گوياي معاد جسماني است ، ناگزير شدند كه دست به دامان تأويل بزنند و بگويند كه عرب هاي عصر بعثت توان عقلي بالايي براي فهم معاد روحاني نداشتند، لذا قرآن كريم به زبان تمثيلي با آنان سخن گفته است و اين آيات ناظر به حقيقت ديگري هستند. صدرا پس از نقل اين ديدگاه ، به شدت بر آن مي تازد و مي گويد كه لازمه اين سخن آن است كه هدف تشريع ، گمراه ساختن مردم و فريفتن آنان باشد. سپس صدرا با ارجاع به آن اصول هفت گانه فلسفي، نتيجه مي گيرد كه معاد جسماني حق است و همه آنچه كه عامه مردم از آيات مي فهمند و بدان باور دارند درست است. در حقيقت ملاصدرا مي گويد چون فلاسفه نتوانستند اصل معاد جسماني را برهاني كنند، به بيراهه رفتند و چون من توانستم اين كار بكنم ، ديگر نيازي به تأويل آيات مربوط به بهشت و دوزخ نيست و ظاهر آن ها روشن و معناي آن ها حقيقي است ؛ بنابراين اين سخن صدرا يكي از نتايج همان معاد جسماني فلسفي او است ، نه ايستار ديگري و نقض آن موضع قبلي .
دو: استاد قطعه اي از صدرا درباره حشر ابدان به اين شرح نقل مي كند: «اعتقاد ما درباره محشور شدن بدن ها (انسان ها) در روز جزا، اين است كه بدن ها از قبر بيرون مي آيند، به طوري كه هر كس هر كدام از آنان را ببيند مي گويد: اين خودِ فلاني است ، اين آن ديگري است ، بدون كمترين شك و ترديدي . و اين عقيده كه اين خودِ فلان كس است ، عقيده اي صحيح و مطابق واقع است ، نه اين كه بدن هاي مثالي و شَبَحي اشخاص باشد، بلكه بدن هاي انسان ها بايد (در معاد و رستاخيز) آن چنان باشد كه بر آن ها صدق كند كه اين خود آن انسان هاي دنيا و حقيقت آن هاست ، نه بدن هاي مثالي و ظلّي (سايه اي و شبحي )».(۳۰)
استاد اين سخن را ناقض قول به معاد جسماني فلسفي دانسته ، به اين نتيجه مي رسد كه اين بدن هاي دنيوي هستند كه از قبر بيرون مي آيند: «نه اين كه از خيال نفس به صورت مثالي توليد شوند».(۳۱)
اما اگر باز به متن اصلي مراجعه كنيم ، در مي يابيم كه اين نقل قول نيز در جهت تثبيت معاد جسماني فلسفي است . ملاصدرا پس از استنتاج از اصول هفت گانه خود و اثبات معاد جسماني ، به پاسخ شبهه آكل و مأكول، مي پردازد و مي گويد تشخص هر فرد به نفس اوست ، نه بدن دنيايي وي . بنابراين وجود ماده مبهمه كفايت مي كند و همان طور كه بدن شخص در طول زندگي عوض مي شود و اين دگرگوني در تشخص او اثري ندارد، در آخرت نيز همين طور است . كافي است در آخرت با ديدن فردي بگوييم كه اين همان شخص دنيايي است و سپس اين سخن را، كه استاد نقل كرده ، بيان مي كند و اين گونه نتيجه مي گيرد: «بازگشت همان شكل و هيئت يا مثل آن لازم نيست ، بلكه آن چه لازم است ، شكلي و هيئتي و مقداري با حفظ تشخص است».(۳۲) در اين جا ملاصدرا باز طبق همان مبناي هفتگانه خودش مسأله معاد را حل مي كند. پس اگر ما باشيم و متن اصلي ، بخشي كه استاد حكيمي براي اثبات مدعاي خود نقل كرده اند، گوياي همان ايستار اول صدرا است ، نه ايستار دوم .
سه : استاد بخش ديگري را از ملاصدرا نقل مي كند كه هم از آن حجيت ظواهر را استخراج مي كند و هم ايستار دوم را. استاد گزارش مي دهد كه ملاصدرا در ادامه تحقيقات خود چنين مي گويد: «يكي (از اين تحقيقات )، اثبات معاد جسماني است ـ چنان كه به زودي براي تو روشن و آشكار خواهد شد ـ بر وجهي كه مطابق ظواهر قرآن و احاديث باشد، و پيشينيان صالح امت بر آن اتفاق نظر دارند، بدون هيچ گونه تأويلي ، چنان كه اهل تدقيق از متأخران بدان (تأويل ) دست يازيده اند، يعني كساني كه خواستند ميان منقول (شرع ) و آنچه را معقول (فلسفه ) پنداشتند جمع كنند، بدون رياضتي حكيمانه و سلوكي مقدس ، از اين رو ـ چنان كه مي بيني ـ از منقول و معقول هر دو خارج شدند».(۳۳)
استاد پس از نقل اين سخنان ، نتيجه مي گيرد كه مقصود ملاصدرا همان معاد عنصري و يا ايستار دوم است . اما اين سخن را نيز اگر در متن اصلي آن بخوانيم ، خلاف ادعاي استاد به دست خواهد آمد. ملاصدرا در آغاز بحث معاد جسماني، به نقل اقوال مختلف و بيان كاستي آن ها مي پردازد و به مفسده تناسخ اشاره مي كند كه مانع قبول معاد جسماني مي شده است . سپس راه حل هاي گوناگون اين مفسده را بيان مي كند و هيچ يك را خرسند كننده نمي يابد و سرانجام راه حل نهايي اين شبهه را همان اصولي مي داند كه به آن ها رسيده است. وي دست يابي به اين راه حل را توفيق خداوند و بهره خويش از حكمت متعاليه و معرفت ديني مي شمارد كه او را از هرگونه تأويلي بي نياز ساخته است. اين سخنان در حقيقت مقدمه اي است كه ملاصدرا براي ورود فلسفي به بحث خود پيش مي كشد. لذا به هيچ روي گوياي ايستار دوم ادعايي استاد نيست .
اما در اين نقل قول نكته اي است كه استاد آن را نياورده است . اي كاش استاد جمله بلافاصله پيش از اين قطعه را مي آورد تا قوت استدلال ايشان آشكار شود. عين جمله ملا صدرا اين است : «و اكثرها في تحقيق المعارف الشرعيه الاصوليه و تبيين المقاصد الدينيه الالهيه من احوال المبدأ و المعاد و كيفيه مطابقه الاحكام الشرعيه للقواعد العقليه منها اثبات المعاد الجسماني...(۳۴) بيشتر آن ها (توفيقات و الهامات الهي ( در تحقيق معارف شرعي اصولي و تبيين مقاصد ديني الهي از قبيل احوال مبدأ و معاد و كيفيت مطابقت احكام شرع با قواعد عقل است ؛ يكي از آن ها اثبات معاد جسماني است» .
آيا اين سخنان همراه با اين جمله ، موافق مذاق استاد حكيمي است ، يا مخالف آن ؟ آيا ملاصدرا در پي تفكيك دين از فلسفه است ، يا آن كه يكي از توفيقات الهي را توفيق جمع ميان فلسفه و دين مي شمارد؟ آيا اين سخن گوياي ايستار دوم است يا تأكيد بر همان ايستار اول است ؟ و سرانجام آن كه آيا اين شرط انصاف و امانت داري است كه سخن كسي را اين گونه تقطيع كنيم و از متن اصلي آن خارج سازيم تا خلاف مقصود گوينده را از آن استخراج كنيم ؟
چهار: استاد باز قطعه اي از ملاصدرا نقل مي كند كه در آن بر پرهيز از تأويل آيات ناظر به معاد تأكيد شده است . ايشان اين سخن را دليلي بر ايستار دوم ملاصدرا قلمداد مي كند. طبق اين نقل، ملاصدرا بر اين باور است كه : «حق در نزد ما اين است كه حقِ سزاوار به اعتقاد و تصديق در مسأله معاد، عيناً همان چيزي است كه ظواهر آيات قرآن و اخبار بر آن دلالت مي كند، و در شريعت حقه وارد شده است . و هرچه در قرآن و حديث رسيده است ، همان ظاهرش حق است ، بدون هيچ برگرداندني از ظاهر، تا وقتي كه براي اين برگرداندن و تأويل، دليلي عقلي يا شرعي وجود نداشته باشد. و در اين جا (يعني در مسأله معاد) بعين همين طور است؛ زيرا علتي براي تأويل (دگروار كردن ) ظاهر آيات وجود ندارد، پس واجب است به همان ظواهر بازگرديم . و اصلاً تأويل اين آيات جايز نيست ، چون هيچ ضرورتي ما را بر تأويل وانمي دارد، چنان كه در مباني و اصول علمي تثبيت شده است و ما آن را پذيرفته ايم . بنابراين ، پيروي از شريعت ِ حق (و ظواهر آيات و احاديث )، سزاوارتر و مناسب تر است . پس ، بعد از آمدن علم و هدايت وَحياني ، از حق پيروي كن و پي هوي مرو و پيرو هوس مباش» .(۳۵)
در اين جا كاري به ترجمه بسيار آزاد متن اصلي و افزايش هايي كه گاه معنا را دگرگون مي كند، نداريم . اما همين ترجمه نيز نظر استاد را تأمين نمي كند. ملاصدرا پس از تقرير اصول هفت گانه خود و اثبات معاد، به نقل اشكالات معاد جسماني مي پردازد تا آن كه به ديدگاه غزالي در اين باب مي رسد. وي پس از نقل سخني از غزالي مي گويد كه غزالي براي حل مشكل معاد جسماني مدعي شده است كه هر چيزي پنج وجود دارد و هركس در معاد حتي يكي از اين وجودات را بپذيرد، منكر معاد نيست . اين پنج وجود عبارتند از: وجود ذاتي، وجود حسي، وجود خيالي، وجود عقلي و وجود شبهي . حال هر كسي در باب معاد معتقد باشد كه يكي از اين وجودات در قيامت خواهد بود، كافر نيست، و لازم نيست كه حتماً معتقد به نوع خاصي از معاد جسماني باشد. سپس ملاصدرا به دفاع از غزالي مي پردازد و مي گويد كه اين تقسيم بندي وجودات پنج گانه را خودش در هيچ يك از كتاب هاي غزالي نيافته است و چه بسا كه سخنان او توجيهي داشته باشد. وي همچنان بحث را ادامه مي دهد تا به اين سخن مي رسد كه حق آن است كه در مورد آيات معاد جسماني نيازي به اين تأويلات نيست ، و آنچه بر معاد دلالت دارد عيناً درست است و نيازمند تأويل و توجيه نمي باشد. (۳۶)
در اين جا ملاصدرا از موضع خود عدول نكرده است ، بلكه چون ادعا مي كند كه توانسته است معاد جسماني را با دلائل فلسفي ثابت كند، ديگر هيچ نيازي به تأويل آيات نمي بيند. اين سخن باز تأكيدي است بر همان ديدگاه اول ملاصدرا، نه اين كه مؤيد تفسير استاد حكيمي باشد.
استاد در اين چهار نقل قول سخني را از متن اصلي يا بافت آن بيرون مي كشد و سپس آن را به گونه اي خلاف مراد گوينده و مباني شناخته شده وي تفسير مي كند و اين به گفته خود ايشان كاري است نادرست و غيراخلاقي ، زيرا: «موجب اغراء به جهل جويندگان فلسفه »(۳۷) مي شود.
جمع بندي
پی نوشت:
۱. قم ، دليل ما، ۱۳۸۱.
۲. الاشارات و التنبيهات ، شيخ الرئيس ابن سينا، تحقيق مجتبي زارعي ، قم ، بوستان كتاب ، ۱۳۸۱، ص ۳۳۷.
۳. معاد جسماني در حكمت متعاليه ، ص ۱۰۵. نيز نك : اجتهاد و تقليد در فلسفه ، ص ۱۷۷ و پيام جاودانه ، ص ۷۳.
۴. معاد جسماني در حكمت متعاليه ، ص ۲۴۰ـ۲۴۱.
۵. همان ، ص ۴۹۷ ـ ۴۹۸.
۶. همان ، ص ۴۹۸ ـ ۵۰۰.
۷. همان ، ص ۵۰۰ ـ ۵۰۱.
۸. همان ، ص ۵۰۱ ـ ۵۰۲.
۹. همان ، ص ۵۰۲ ـ ۵۰۵.
۱۰. همان ، ص ۵۰۵ ـ ۵۰۸.
۱۱. همان ، ص ۵۰۸ ـ ۵۱۰.
۱۲. همان ، ص ۵۱۰.
۱۳ ـ ۲۱. الحكمه المتعاليه في الاسفار العقليه الاربعه ، صدرالدين محمد شيرازي ، بيروت ، دار احياء التراث العربي ، ۱۴۱۰، ج ۹، صص ۱۸۴ ـ ۱۹۸.
۲۲. الشواهد الربوبيه ، صدرالمتألهين محمدبن ابراهيم ، ترجمه جواد مصلح ، تهران ، سروش ، ۱۳۷۵، ص ۳۷۷ ـ ۳۸۱.
۲۳. همان ، ص ۳۸۱.
۲۴. همان ، ص ۳۸۱ و ۳۸۵.
۲۵. اسفار، ج ۹، ص ۱۹۷.
۲۶. معاد جسماني در حكمت متعاليه ، ص ۱۶۵.
۲۷. همان ، ص ۲۳۸.
۲۸. اجتهاد و تقليد در فلسفه ، ص ۶۴.
۲۹. معاد جسماني ، ص ۲۶۰.
۳۰. همان ، ص ۲۶۱.
۳۱. همان .
۳۲. المبدأ و المعاد، ص ۵۱۱.
۳۳. معاد جسماني ، ص ۲۶۸.
۳۴. المبدأ و المعاد، ص ۴۹۴.
۳۵. معاد جسماني ، ص ۲۷۳.
۳۶. المبدأ و المعاد، ص ۵۲۳.
۳۷. مقدمه استاد بر «متأله قرآني : شيخ مجتبي قزويني خراساني »، نوشته محمدعلي رحيميان فردوسي ، قم ، دليل ما، ۱۳۸۲، ص ۵۷ ـ ۵۸.
۳۸. متأله قرآني ، ص ۶۰.