بررسی ابعاد مختلف زندگی شهید باقری(افشردی)
« من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من أحبّنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فأنا دیته»
در کنگره بزرگداشت یاد و خاطره شهیدان، میخواهیم باز از شهیدان سخن گوییم: سخن از کسانی است که با خون، وصیتنامه نوشتند و با خون، شعر فتح خواندند و سرود پیروزی سرودند.
سخن از کسانی است که زمزمه یا رب یا رب آنان جبههها را معطر کرده بود.
سخن از کسانی است که با غسل شهادت در بستری از خون خوابیدند، کسانی که مهاجران دیار نور و مسافران وادی عرفان و سالکان طریق معنا و طائران خونین بال ابدیت هستند.
سخن از کسانی است که الگوی نمونه از شرافت آدمی و سمبل راستین مکتب عشقند.
سخن از عشق است و عاشقی و پروازی ملکوتی، پرواز از این دنیای خاکی، پرواز از این بند و قفس دست و پاگیر، پرواز از همه وابستگیهای مادی و زمینی، پرواز به سوی تنها معشوق و تنها معبود، یگانه مقصد و یگانه مقصود، که اگر نبود اجل معین الهی، حتی چشم بر هم زدنی، آرام نمیگرفتند و پرمیکشیدند و پران میشدند:
«لو لا الاجل الذی کتب الله علیهم لم تستقر ارواحهم فی اجسادهم طرفه عین شوقاً الی الثواب و خوفاً من العقاب»
(نهج البلاغه خطبه مشهور به همام)
آری، عاشقان دلباختهای که هماره فریاد برآرند:
اگر قانون حاکم بر هستی، سبب این نمیشد که روح بلند پرواز من در قفس تنگ خاکی تن برای مدتی معین بماند، من این قفس تنگ خاکی را میشکستم و به اندازه یک دیده بر هم زدن آن روح بلند پرواز من، در این قفس تنگ خاکی تن درنگ نمیکرد زیرا که:
حجاب چهره جان میشود غبار تنم
خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانی است
روم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم
آنان با دیدن جمال یار، تن رها شده و به لقاء الهی رسیدند:
آنان که سوی یارشان پرواز کردند
در جام خون خود، جمال یار دیدند
از پای جان، بند اسارت باز کردند
از شوق، آهنگ سفر را ساز کردند
در این وجیزه به اندازه وسعمان از سردار رشید اسلام، شهید غلامحسین افشردی (حسن باقری) سخن خواهیم گفت، باشد که بتوانیم گوشهای از شخصیت بزرگش که به سبب اخلاقش مخفی مانده بود، نمایان شود و در پرتو نورش، قلب ما، که از غبار مادیت آکنده شده است، نورانی شود.
سردار شهید غلامحسین افشردی در خانوادهای مذهبی، که عشق فراوانی به اهل بیت (علیهم السلام) داشتند در روز سوم شعبان سال 1375 هجری قمری مطابق با 25 اسفند 1334 شمسی به دنیا آمد. والدینش این تولد را هدیه الهی دانستند و گفتند که نامش را به همراه آورده است. زیرا که در روز تولد امام حسین (علیه السلام) سیدالشهدا به دنیا آمده بود، پس نامش را «غلام حسین» نهادند. به هنگام تولد، جثهای لاغر و نحیف داشت و سخت ناتوان و ضعیف بود به گونهای که تا بیست روز نه صدایی از او برمیخاست و نه توان نوشیدن شیر مادر را داشت. همه نگران سلامت وی بودند پس به مولا و مقتدایش، امام حسین (علیه السلام) متوسل شدند تا او خود شفا دهنده غلامش باشد و همین گونه هم شد.
غلامحسین در دو سالگی افتخار زیارت مولایش را در کربلا به همراه والدین داشت تا الطاف و عنایات مولایش بیشتر شامل او شود و از کودکی پیمان بندد که در راه مولایش گام بردارد و راهش را ادامه دهد.
به دلیل علاقه زیادی که به سالار شهیدان داشت در دوران کودکی، علاوه بر تحصیل در مدرسه در مجالس عزاداری سید الشهدا شرکت فعالی داشت، به طوری که عضو مؤثر هیأت نوباوگان محبان الحسین (علیه السلام) شده بود. بعدها هم زمان با تحصیل به کلاسهای حدیث و روایات مربوط به حضرت ولی عصر آقا امام زمان (عج) میرفت از دروسی که شهید مظلوم آیت الله بهشتی میدادند بهرههای زیادی برد.
در دوران دبیرستان در ایجاد کتابخانه مسجد فعالیت بسزایی داشت و خود در منزل حدود 500 کتاب جمعآوری کرد و سپس همراه با دوستانش به تحقیقات اسلامی مشغول شد و سخنرانیهایی را در جمع دوستان انجام میداد. این جمع تحت نظر سرپرستشان به فراگیری قرآن و حدیث و درس عربی اشتغال داشتند.
در سال 1354 بعد از گرفتن دیپلم ریاضی و قبول شدن در چند رشته دانشگاه، تحصیلات خود را در رشته دامپروری دانشگاه ارومیه ادامه داد و همزمان با آن تحقیقات اسلامی خود را با نظم بیشتری دنبال کرد. او ضمن سخنرانی در کلاسها و مسجد دانشکده برای دانشجویان در بعضی از مدارس ارومیه و برای دانش آموزان، کلاسهای اصول عقاید تشکیل داد.
با توجه به روحیه خاص شهید در اصرار بر انجام فرائض، امر به معروف و نهی از منکر و فعالیتهای نسبتاً زیاد ارشادی در دانشگاه ارومیه به عنوان عنصری مذهبی مورد توجه مسؤولان و افراد دانشگاه بود و پس از بحثها و رویارویی فکری با بعضی از استادهای غربزده دانشگاه درباره دیدگاههای اسلامی و درگیری با گارد پلیس دانشکده، او را بعد از یک سال و نیم تحصیل از دانشگاه اخراج کردند.
او در جواب یکی از نزدیکانش که به او گفته بود، یک سال و نیم عمرت را بیخود تلف کردی، میگوید: من وظیفهام را انجام دادهام و اگر به دانشکده رفتم برای کسب مدرک نبوده است، بلکه میخواستم خودم رشد کنم و چند نفر دیگر را به صحنه بیاورم.
بعد از اخراج از دانشکده در اسفند 56، برای دوره آموزش خدمت سربازی به پادگان جلدیان نقده رفت و بعد به ایلام منتقل شد و در آن جا هم دست از تبلیغ برنداشت و هر گاه فرصتی دست میداد و یا در غیاب فرمانده پادگان به سخنرانی و ارشاد سربازان میپرداخت.
در همان زمان با علمای شهر ایلام، به ویژه آیت الله صدری (نماینده استان در مجلس خبرگان) ارتباط برقرار کرد و خبرهای پادگان را به ایشان میرساند و به دلیل همین فعالیتها او را از پادگان جدا کردند و راننده یک افسر جزء قراردادند تا نتواند با سربازان ارتباط داشته باشد.
در جریان اوجگیری مبارزات مردم و پس از فرمان امام مبنی بر فرار از پادگانها به تهران آمد و فعالیتهای شبانه روزی خود را در راستای فرمان امامش، شدت و وسعت بخشید. در مراسم کمیته استقبال از امام (رحمه الله علیه) مشغول خدمت شد و در جریان تصرف کلانتری 14 تلاش فراوانی کرد.
در نوشتاری که از او باقی مانده، خاطرات آن ایام را مفصل ذکر میکند که در روزهای 21 و 22 بهمن شبانهروزی فعال بوده است و به کمک همافرها میشتابد و چون در ایام خدمت سربازی بوده و آموزش دیده بود، توانست کمک مؤثری به مردم انقلابی کند، حتی در پادگان نیروی هوایی، اسلحهاش را به همافری که برای جنگیدن با گارد، سلاحی نداشت، داد و بعد به همراه برادرش در پادگان حر که مینها را در همه جا پراکنده کرده بودند، شروع به جمع آوری مینها کرده و آنها را به جایی برد تا خطری برای مردم نداشته باشد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در کمیته انقلاب و بعد از انتشار روزنامه جمهوری اسلامی به عنوان خبرنگار در تحریریه روزنامه مشغول به کار شد و با نگارش مقالههای سیاسی، همکاریش را جدیتر کرد و هر روز از ظهر تا یازده شب را در آن روزنامه به فعالیت گذراند. آثاری که از مقالات منتشر شده از او در روزنامهها باقی مانده، نشان دهنده قدرت قلم قوی اوست و از نبوغ فراوانش نشأت گرفته بود.
در فروردین ماه 58 پس از دو هفته مطالعه، موفق میشود در رشته ادبیات، دیپلم بگیرد و با رتبه صد و چهار در رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران قبول شود و تحصیلات را ادامه دهد.
حدود اوایل سال 59 در واحد اطلاعات سپاه مشغول به کار شد و در بعد کار اطلاعاتی دربارة گروهکهای وابسته، فعالیت خود را استمرار بخشید.
بعد از گذراندن یک نیمسال تحصیلی، همراه عده دیگری از دانشجویان مسلمان، تحصیلش را به قصد خدمت در جهاد سازندگی رها میکند و همزمان، همکاریش را با روزنامه جمهوری اسلامی ادامه میدهد.
او در جریان واقعه طبس و دخالت نظامی مستقیم آمریکا از جمله کسانی بود که پیگیری میکرد تا شهادت برادر پاسدار محمد منتظر قائم به فراموشی سپرده نشود.
قبل از هجوم سراسری رژیم بعث عراق به میهن اسلامیمان به دعوت سازمان امل در مسافرتی پانزده روزه به کشورهای اردن و لبنان، گزارشی تحلیلی از وضع نابسامان مسلمانان ارائه میدهد. حمله سراسری عراق آغاز میشود و با شروع جنگ، درخشانترین برگ دفتر زرین زندگی وی ورق میخورد و شهید بزرگوار که تاکنون بیشتر در جبهه سیاسی فرهنگی مشغول مبارزه بود به جبهه مجاهده و دفاع نظامی میپیوندند.
در تاریخ 1/7/59 یعنی یک روز پس از شروع جنگ، عازم جبهه میشود و هنوز چند ماهی از حضور او نگذشته بود که شایستگیهای منحصر به فردش، او را در شمار فرماندهان برجسته سپاه درمیآورد.
در دی ماه 59 مسؤولیت یکی از معاونتهای ستاد عملیات جنوب به او سپرده میشود و او در عملیات «امام مهدی (عج)» «فتح» «الله اکبر» «دهلاویه» نقش بسزایی ایفا میکند و در عملیات «ثامن الائمه» به عنوان فرمانده، محورهای دارخوین و جاده، ماهشهر را رهبری میکند.
در عملیات «طریق القدس» در سمت معاون فرمانده عملیات در پیشبرد عملیات نقش ویژهای داشت و در عملیات «فتح المبین» به عنوان فرمانده لشکر نصر سپاه و فرمانده قرار گاه مشترک عملیاتی از طریق سپاه منصوب میشود و فرماندهی عملیات را در محورهای «سه راهی قهوهخانه» «علی گره زد» «شاوریه» و «بخشی از رادار» را به عهده میگیرد.
در عملیات «بیت المقدس» به عنوان فرمانده لشکر نصر و فرمانده قرارگاه مشترک عملیاتی از جانب سپاه در تصرف شلمچه و خرمشهر، فعالترین و سختترین نقش را داشت.
در عملیات «رمضان» هم با همین عنوانِ فرمانده لشکر نصر، نقش مهمی را ایفا میکند و پس از این عملیات به عنوان فرمانده قرارگاه کربلا در قرارگاههای جنوب انتخاب میشود.
در عملیات «محرم»، طنین اسم رمز «یا زینب» (سلام الله علیها) از زبان این شهید بزرگوار در بیسیمها شنیده میشود. در همین عملیات او نقش ویژهای در میدانهای نبرد دارد.
آخرین مسؤولیت ایشان، جانشین فرماندهی یگان زمینی سپاه بود که تا زمان شهادت ایشان ادامه داشت.
سرانجام در آغاز دهه فجر در روز یازدهم بهمن سال 61 در حالی که تعدادی از همسنگرانش به دیدار امام امت (رحمه الله علیه) رفته بودند، چون مولایش سالار کربلا، غریبانه با خون خود، چهره خاک کربلای فکه را گلگون کرد و به آرزی دیرینهاش یعنی شهادت دست یافت.
هیچ کس فکر نمیکرد، جوانی با آن جثه ضعیف بتواند با هوش سرشار و درایتی بسیار و چشمی تیز بین و مغزی متفکر، فرماندهی لایق و کار آمد شود و منشأ خیر و پیروزی برای کل جنگ و جبهه گردد.
او از همان آغاز ورود به صحنه دفاع مقدس با تدبیر و تفکر به بررسی ضرورتها، نقاط قوت و ضعف، راهکارهای قابل دسترسی برای پیشبرد دفاع و دفع دشمن پرداخت و با عنایت ویژه حق تعالی، که ثمره اخلاصش بود، در مدت کوتاه عمرش موفق به انجام خدمات خیلی ارزنده و بینظیری شد که بیاغراق در آینده همراه با تداوم انقلاب اسلامی، منشأ برکتهای بیشماری خواهند شد.
با این که فرصتی برای تجربه اندوزی دراز مدت نداشت توانست در مدت زمان کم و با حداقل امکانات و کمکها، چنان تحولی در ساختار و رفتار نظامی به وجود بیاورد که هنوز هم بعضی ناباورانه به آن روزها نگاه میکنند و حسرت و غم فقدان و از دست دادنش را میخورند.
او در آغاز ورود به جبهه فهمید که اولین و پیش پا افتادهترین نیازهای عملیاتی در جبههها هنوز برآورده نشده است. او ثابت کرد که عملیات از اطلاعات جدا نیست و بلکه هر دو مکمل یکدیگرند و به عبارتی میتوان گفت:
«اطلاعات چشم عملیات است» و عملیات بدون اطلاعات، کور عمل میکند، بنابراین اگر تمام عملیات اطلاعاتی در اختیار نظامی قرار گیرد، یکی از لوازم موفقیت در جنگ فراهم آمده است.
در این رابطه هم رزم او سردار و سرتیب پاسدار رشید میگوید:
به عبارتی ما هنوز در تاریکی گام برمیداشتیم، نه وضع خودمان را شناسایی کرده بودیم، نه از دشمن و امکانات و استقرار و هدفها و وضع آنها اطلاعی داشتیم به همین دلیل او این واحد را راه انداخت.
محورهای عملیاتی را یکی بعد از دیگری از نزدیک مطالعه و بررسی دقیق کرد و در هر محور کسی را به عنوان مسؤول جمع آوری اطلاعات مشخص کرد. با بیان رسایی که داشت افراد را آموزش، و مطالب را توضیح میداد و خط و ربطها را مشخص میکرد. به فرمانده عملیات هر محور میفهماند که چنین واحدی، چه قدر میتواند برای جنگ مهم باشد. او با تلاش طاقت فرسا و همت عالی و درایت بینظیری که داشت، کار تأسیس و سازماندهی و فعال کردن این واحد را به همین شکل در تمام محورهای عملیاتی جنوب به پیش برد و با ایجاد ارتباط فعال و منظمی که هر روز بین قرار گاه فرماندهی جنوب (گلف) و تمام محورهای فعال در دزفول، شوش، محور تپههای الله اکبر، شمال رودخانه کرخه، سوسنگرد، هویزه، حمیدیه، دارخوین، آبادان و خرمشهر، وضعیت مناسبی را برای تصمیمگیریهای عملیاتی فرماندهی سپاه و فرماندهان عملیات به وجود آورد که آثار فوری آن در تحرکها و عملیات سپاهیان اسلام بیش از پیش نمایان شد. با خلاقیت و تلاش فراوان باعث شده بود که سپاه از نظر نظامی کارآمدتر شود و نظریات فرماندهان و مسؤولانش از نظر نظامی مورد توجه بیشتری قرار گیرد؛ به عنوان مثال: در اوایل جنگ، یک روز که حضرت آیت الله خامنهای بهعنوان نماینده حضرت امام (رحمه الله علیه) در جلسه شورای عالی دفاع در اهواز شرکت کرده بودند، پس از این که رکن دوم ارتش از آخرین وضعیت دشمن، اطلاعات دادند، فرمانده عملیات سپاه میگوید: بگذارید رکن دوم ما نیز از وضعیت دشمن برایتان مطالبی بگوید و ایشان برخاسته و با آن بیان رسا و شیوا و گیرایش، نه تنها آخرین اطلاعات خام را از دشمن مطرح میکنند، بلکه به جمع بندی و تحلیلی عمیق میپردازد و حرکات احتمالی دشمن را در آینده نزدیک بیان میکند که بسیار مورد تحسین و تعجب برادران مخصوصاً نمایندة حضرت امام قرار میگیرد.
جا دارد که خاطرة برادر صفوی فرماندهی محترم کل سپاه نیز به طور خلاصه بیان گردد: در آغاز جنگ که بنی صدر ملعون و خائن در جبههها هم میآمد، من فرمانده عملیات خوزستان بودم. ما را به جلساتی که راجع به جنگ بود، راه نمیدادند. من با شهید بزرگوار با تلاش مقام معظم رهبری که نماینده حضرت امام (رحمه الله علیه) در آن زمان بودند وارد جلسه شدیم. در آن هنگام بنی صدر با آن تبختر و قیافه خاص خودش حضور داشت. من این قسمت را از زبان مقام معظم رهبری عرض میکنم: وقتی که نوبت ما شد، اول وضعیت دشمن قرار بود گزارش شود، سپس وضعیت خودی بیان گردد. به شهید بزرگوار اشاره کردم گفتم برو توضیح بده این مطلب را، آقا میفرمایند که تا شما اشاره کردی که حسن پاشو برو، من دیدم که یک جوانی لاغر اندام کوچولو پا شد بدون این که سر و ریشی، محاسنی داشته باشد (البته نه، ریش کمی داشت) آقا فرمودند: من دلم ناگهان ریخت، گفتم: حالا این بنی صدر و اینها نشستهاند. این جوان چه میخواهد بگوید، تا آمد پای تابلو، آنتن را گرفت و شروع کرد وضعیت دشمن را منطقه به منطقه تشریح کرد که دشمن این جا چند تانک دارد، این جا چه تیپ و لشکری مستقر است، آن جا خاکریز زدند، این جا میدان مین و آن جا سیم خاردار ایجاد کردهاند.
آقا فرمودند: هر چه زمان میگذشت من قلبم روشنتر و چهرهام بازتر میشد، مثل یک روحانی که مثلاً وقتی پسرش میخواهد به منبر برود، نگران است که آیا میتواند از عهده این منبر برآید یا نه. من چنین حالی داشتم ولی هر چه بیشتر صحبت میکرد من قیافهام بازتر میشد.
او در آن جلسه چنان گزارش دقیق و مصور و خوبی ارائه داد که همه حضار و حتی خود بنی صدر به شگفت درآمد که این جوان این اطلاعات جالب را از کجا آورده است!
در اوایل وقتی یک سری مدارک از عراقیها میگرفتیم، شاید کمتر به آنها اهمیت داده میشد و یا به صورت کاغذ پاره رها میشد ولی با اهمیت زیادی که شهید برای این مسائل قائل بود، میگفت: باید روی اینها کار کنیم و اصرار داشتند که وقتی این مدارک به دست آورده می شود، سریعاً به ستاد عملیاتی جنوب بفرستند و در آن جا به کمک دوستان و تعدادی از برادران عرب زبان، که آشنا به زبان فارسی بودند، بخش ترجمه به راه انداختند که بعدها ما تأثیر مثبت آن را دریافتیم و این مسأله خود نقطه عطفی در جنگ بود.
شهید بزرگوار زین الدین میگوید: «همیشه به ما میگفت که شما به گونهای در قرار گاه باشید که تا خواستیم از آن جا به جای دیگر برویم، سریع این کار را انجام دهیم و ما هم وسایلمان را طوری آماده کرده بودیم که هر جا او با ماشینش میرفت ما هم سریعاً به دنبالش وسایل را جمع آوری میکردیم و میرفتیم.
شهید مهدی زین الدین در ادامه میگوید: در مرحله سوم عملیات «محرم» پاسگاه «ابوزید» هنوز سقوط نکرده بود. من خودم جلو رفتم و در آن درگیری شدید دیدم ایشان و شهید بقایی آمدهاند جلو تا از نزدیک ناظر عملیات باشند. تعجب کردم، چون این وظیفه من بود که فرمانده تیپ بودم، من باید میرفتم آن جا حاضر میشدم، اما آنها زودتر از من آمده بودند!
بارها با بعضی از برادران، با صلابت و قاطعیت و قدرت فریاد میکشید و از آنها میخواست که چرا در فلان موقع دقت کمی شد و دقت لازم انجام نشده و آن مقداری که لازم است، کار نشده است. اگر هم کسی بدش میآمد و به او بر میخورد و میگفت: به من این مسؤولیت را دادهاند که این مسائل را از تیپها بخواهم و اگر من انجام ندهم کوتاهی کردهام.
گاهی به خط مقدم و به سراغ نیروهای بسیج میرفت و از آنان میپرسید: وضعتان چه طور است؟ آب و غذایتان چگونه است؟ سپس مشکلاتشان را با فرماندهانشان در میان میگذاشت و بهبود کار را از آنها میخواست.
برادر رزم حسینی میگوید: «تا بچههای بسیج نان نخورده بودند، ایشان نان نمیخوردند و تا آب به گلوی بسیجیان نرسیده بود، ایشان دست به آب نمیزد». ایشان میگفت: حتی المقدور پیکر شهیدان که زیر آتش هستند، باید به عقب منتقل شود و اصرار داشت که به تعاون و تخلیه شهدا ماشین زیادی داده شود و احساس میکرد که اگر جنازهای به خانهاش نرسد، خانواده شهید در چه حالی به سر میبرند و ناراحتیشان در چه حدی است. اگر میفهمید که یک بسیجی مجروح شده و یا به یک قسمت آب و غذا و مهمات نرسیده است دلسوزانه کار را پیگیری میکرد تا آن کمبود برطرف شود.
همسر شهید در مورد علاقه شهید به بسیجیان چنین میگوید: ایشان بسیجیان را خیلی دوست میداشت و هر گاه از آنها صحبت میشد برق خوشحالی در چشمانش پدیدار میشد و آن اوایل که از کارش اطلاعی نداشتیم و میگفتیم که در جبهه چه کار میکنی؟ میگفت: من سقای این بچههای بسیجیم.
او میگفت: این بسیجیها امانتی هستند که خداوند در اختیار ما نهاده است. باید قدرشان را بدانیم و تمام سعی خود را در حفظ آنها به کار بریم که اگر یک نفر از آنها کمتر شهید شود، هنر کردهایم. این بسیج است که جنگ را اداره میکند تا زمانی که نیروی ایمان در آنها وجود دارد، جنگ به پیروزی میانجامد.
یکی از همرزمان ایشان میگوید: روزی به ایشان گفتم: این بسیجیها خیلی مخلص هستند، خیلی شجاعند و صداقت دارند، بیا برای آنها سخنرانی کن. او با دست بر سرش زد و گفت: خاک بر سر ما که مسؤول اینها هستیم، ما چه طور بیاییم برای اینها سخنرانی کنیم که صلاحیت نداریم.
شهید بزرگوارمان میگفت: «تا خالص نشوی، خدا تو را نمیبرد. باید سعی کنیم که خداوند عاشقمان بشود تا ما را ببرد . به برادران مرتب میگفت که به بسیجیها بگویید تا دعا کنند ما هم شهید شویم. خدا نکند با مرگ طبیعی یا با تصادف و چیزی از این قبیل بمیریم». هنگامی که در عملیات طریق القدس بر اثر تصادف مجروح شد، پس از به هوش آمدن گفت: «دعا کنید که من بر اثر تصادف نمیرم، من باید شهید شوم تا گناهانم بخشیده شود. اگر ما با شهادت نمیریم، در آن دنیا بسیجیها یقه ما را خواهند گرفت».
همسرش میگوید: بزرگترین آرزویش شهادت بود. به همین علت در تاریخ 24/7/61 که برای انجام مأموریتی به همراه سردار محسن رضایی به مشهد مقدس و حرم مطهر حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) مشرف میشوند، ایشان که عاشق اهل بیت (علیهم السلام) بودند بسیار منقلب میشوند و شهادت خود را از آن حضرت طلب میکنند و به طوری که در یادداشت دفتر خاطرهاش آمده، تقریباً تمامی زیارت شب اول، طلب فیض شهادت از درگاه خداوند متعال با شفیع قرار دادن حضرت رضا علیه السلام بود و در یادداشت مینویسد: ان شاء الله که خداوند از تقصیرات من میگذرد و نام مرا نیز در لیست شهدا مینویسد. البته نه با پشتوانه لیاقت، همچون شهدای دیگر، بلکه با وساطت حضرت ثامن الائمه (علیه السلام) که پس از چند ماه از این واقعه به آرزویش میرسد.
هر کسی از ظن خود شد یار من
ز درون من نجست اسرار من
آنچه از این شهید بزرگوار به عنوان صفات اخلاقی و خصوصیات فردی ایشان ذکر میشود، چیزهایی است که ظاهر شده و به چشم دیگران آمده و برداشت دیگران است و به یقین میتوان گفت که تمام شخصیت آن بزرگوار نیست و بسا صفات والایی که در پس پرده پنهان مانده است و شاید هرگز کسی نتواند آن را بیان کند، لذا آنچه در ذیل به طور اجمال میآید، نظرات دوستان و نزدیکان به ویژه همسر ارجمند ایشان است.
جمله معروف او که میفرمود: «من سقای بسیجیها هستم» و در برابر پاسخ به فامیل یا آشنا که در جبهه چه میکنی؟ گفته میشد، بیتردید از نهایت تواضع و فروتنی او نشأت میگرفت نه این که تصور شود که این جمله پوششی باشد برای پنهان کردن مأموریتهای نظامی و اطلاعاتی و عملیاتیاش، بلکه از روح بلند و تواضع ایشان بود.
عاشق حقیقی خاندان عصمت و طهارت (علیه السلام): حب شدید ایشان به ائمه (علیهم السلام) از دوران کودکی در او نقش بسته بود، به ویژه به امام حسین (علیه السلام )و حضرت فاطمه (سلام الله علیها) و حضرت ولی عصر (علیهم السلام) ارادت خاصی داشت به طوری که در روزهای محرم در چهره ایشان گرفتگی مشهود بود و در هر حال در مراسم عزاداری حسینی شرکت میکرد. زمانی که از ائمه اطهار (علیهم السلام) در پیش او سخن گفته میشود و میشنید به خوبی عمق عشق خالص قلبی و احترام زاید الوصف او نسبت به آنان در او احساس میشد. از افتخارات خود میدانست که به واسطه سید بودن همسرش، محرم حضرت فاطمه (سلام الله علیه) شده است زیرا در روز قیامت در هنگام ورود حضرت فاطمه (علیها السلام) به صحرای محشر ندا داده میشود که همگان چشم خود را ببندند بجز فرزندانش و سیدها، لذا وقتی متوجه شدند که همسرشان از سادات است اشک شوق در چشمانشان حلقه زد و به دلیل علاقه وافر به ولی عصر (عج) نام فرزندش را همچون نام مادر امام، نرگس خاتون نهاد. در منزل هم یاد امام حسین (علیه السلام) او را به خود مشغول میداشت؛ به عنوان مثال چند ماه قبل از شهادتش، علاوه بر مطالعه مستمر کتاب ارشاد شیخ مفید، شروع به خواندن مقتلهای مختلف کرده بود و با خواندن عبارات سوزناک آن، بیریا و بیتکلف میگریست، آن هم چه گریستنی. در گرفتاری و سختی بسیار شدید که به نظر بن بست بود امام زمان (عج) را صدا میزد و به دلیل علاقه شدیدشان به آن امام (علیه السلام) باعث شده بود که مورد عنایت خاص آن حضرت قرار گیرد.
پرهیز و دوری از غیبت و تهمت: از مواضع تهمت و غیبت بشدت دوری میکرد. مرتباً توصیهشان این بود که نه شنونده غیبت باشید و نه گوینده غیبت. لذا هر جا غیبت بود محل را ترک میکرد یا بر هم میزد و مسیر صحبت را عوض میکرد حتی مستمع جریانات و حوادثی که در سطح جامعه رخ میداد و علت آن نیز مشاهده میشد نبود. بجز مبارزه با گروهکها که افشاگریش با قلم شیوا و رسایش در جراید پخش میشد - که مصداق فاسقان بودند - سعی میکرد از کشمکشهای سیاسی دوری گزیند. او در جبهه، هر گاه بحثی از خطهای فکری به میان میآمد، قضاوتی در مورد تفکرات به اصطلاح سردمداران این خط و آن خط نمیکرد و تنها می گفت: «ما در خط ثواب هستیم».
شجاعت: او با شجاعت و جسارتی که داشت در مناطق پر خطر صحنه نبرد، آن جا که هر انسان به شهادت دعوت میشود حاضر بود و از نزدیک جنگ را بررسی میکرد. به گفته دوستانش شجاعت او روحیه بخش دیگران بود. در لحظات حساس با حضور در کنار رزمندگان، راهنماییهای لازم را ارائه میداد و مجموع این خصوصیات در وجود او، باعث میشد تا در طی مدت سه سال آن همه عزت و افتخار در حیطه مسؤولیت خویش برای اسلام عزیز بیافریند. روحیه شجاع و متعادل او برای ثبات روحیههای ضعیف و احیاناً متزلزل بسیار مفید بود. چنین فرماندهی که قلبی مطمئن و روحی متعادل دارد میتواند در لحظات سخت درگیری در حفظ روحیه خود و یارانش مؤثر باشد.
مهربانی: روحیه نظامیگری و درگیری مستقیم با جنگ و مشغله فراوان، گاهی باعث میشود که بعضیها دارای خشونت و عصبانیت شوند و تندخویی را پیشه سازند و آن را به عنوان قاطعیت یا صلابت کاری لازم بدانند! لیکن ایشان در عین حالی که در کارش قاطع بود، ورای این روح نظامیگری، روح لطیفی داشت که سرشار از مهربانی و عطوفت بود و از خطاها به راحتی چشمپوشی میکرد. خطاهای دیگران را مجدداً حتی به کنایه و اشاره به آنان گوشزد نمیکرد و به رخشان نمیکشید؛ حتی اگر از نزدیکترین دوست هم ضربه میخورد به راحتی میگذشت و در مقابل جز به نیکی از او یاد نمیکرد.
با خوشرویی با همگان رفتار میکرد. در جمع با بذلهگویی و خوشرویی هم خستگی را از خود دور میکرد و هم به دیگران و جمع، طراوت و شادابی میبخشید. همین رفتار باعث شده بود که بعد از مدتی کوتاه، برادران زیادی از جمع پاسداران و بسیجی مخلص دورش را گرفتند، آنها به فرمانده خودشان نه به چشم فرمانده، که به چشم دوست نگاه میکردند.
انتقاد پذیری: اگر کسی به او انتقاد میکرد اول کاملاً گوش میداد سپس چنانچه نظر او درست بود در کمال تواضع و مهربانی میپذیرفت. بارها بعضی از برادران میآمدند و دربارة عملیات یا مسائل دیگر انتقاد میکردند و میگفتند: شما به فکر بچههای مردم نیستید و کار نمیکنید، ولی او با برخورد بسیار خوب، آنها را به قضاوت عادلانه دعوت میکرد و میگفت: «بسیار خوب، چه فرقی میکند، شما بیایید و کار را در دست بگیرید».
همکارانش از تک تک حرکتهای خدایی وی درس میگرفتند. از خلوص و صداقتش، از جسارت و شجاعتش، از حجب و حیایش، از گریه و زاری و نمازش، از احسان و مهربانی، همه و همه الگویی برای دیگران بود. همچنین صحبتهای او و لبخندهای متینی که بر لب داشتند، انسان را شیفته معاشرت با او میکرد و به طور کلی رفتارش او را برای همه نزدیکانش اسوه و معلمی دوست داشتنی کرده بود.
اطاعت از فرماندهی: معتقد بود که فرماندهان نباید خودسری کنند. اگر هر فرماندهی برای خود و عقیدة خود کار کند نتیجه صحیحی از کار به دست نمیآید، فرماندهان باید سلسله مراتب فرماندهی را رعایت کنند تا نتیجه مطلوب به دست آید یا حتی به بعضیها میگفت که اگر فرمانده کل میآید، سعی نکنید که هر چه ناراحتی و مشکلات دارید به ایشان منتقل کنید و به ایشان فشار بیاورید. سعی کنید که خودتان فکر، و مشکل را برطرف کنید. فرماندهی سپاه، نباید فکرش را روی پوتین بچهها و یا ماشین و حمام و مسائل جزیی دیگر متمرکز کند. ایشان باید به مسائل کلی که در نظر دارد، امنیت کشور و مسائل سیاسی و مسائل کلی جنگ فکر کند.
به طوری که آنچه درباره او میتوان گفت این است که واقعنگری شهید در مقابل مسائل جنگ و عدم هراس از برخورد با مشکلات، او را چندین قدم جلوتر از دیگران قرار میداد. وضعیت سخت جنگ را پیشبینی میکرد و در فکر چاره جویی آنها بود. هوش و استعداد فوق العادهای داشت و بسیار دانا، با تدبیر، مبتکر، عاقل، فهمیده و زیرک بود. با این همه سعی میکرد تا با بحث و مشورت و تفکر و بررسی به بهترین راهکار و طرح دست یابد و در رزم تدبیری عالی به کار برد. در مواقع حساس و پر اضطراب به راحتی میتوانست حواس خود را متمرکز کند و با فکری آسوده به چاره اندیشی بپردازد و اگر در طرح پیشین اشکالی وجود داشت، میتوانست آن را به گونهای انعطاف دهد که گره عملیات باز شود و صحنه جنگ را در محدوده فرماندهیش به نفع نیروهای اسلام تغییر دهد. او با تجربه برخورد میکرد. برخوردهای او عاقلانه و از روی پختگی بود. در سخن گفتن رسا و شیوا حرف میزد و مستمع را جذب میکرد. در نویسندگی و گزارشگری نیز دستی قوی داشت. او در سخنوری، تقوی، زهد و عبادت و سخاوت و سخاوتمندی و ثباتقدم و صبر، پیرو صادق راه امام حسین (علیه السلام) بود. نزدیکان و یارانش برای هر کدام از فضایل یاد شده، نمونههای زیادی به یاد دارند. او بازرگانی نبود که عمل خویش را به کسب شهرت و عزت دنیا و یا حتی در بهشت آخرت بفروشد. او عاشق شهادت بود، شهادتی که نظر به وجه الله بیندازد. او عاشق امام خمینی (رحمه الله علیه) بود. هر چند بارها به خدمت امام (رحمه الله علیه) شرفیاب شده بود، هر گاه وعده ملاقات و دیدار با امام را به او میدادند حتی حاضر به خواب و خوراک نمیشد تا ساعتی که از دیدار امام باز میگشت؛ بجز این که قبل از شهادتش فرماندهان قرار ملاقات با امام (رحمه الله علیه) داشتند و همه رفتند بجز او، زیرا که قرار ملاقات الهی و وجه الهی به او الهام شده بود و باغبان هستی اراده کرده بود، گل جان او را از دامن دنیا برگیرد و در گلخانه عرش خویش در باغچه مصفای مصطفی (صلی الله علیه و آله) بنشاند. بالاخره در روز چهاردهم ربیع الثانی مطابق نهم بهمن ماه سال 1361 در منطقه عملیاتی محرم و شمال فکه که برای شناسایی رفته بود، این غلام با وفای امام حسین (علیه السلام) بر اثر اصابت ترکش خمپارهای در حالی که در آخرین لحظات زندگی یا حسین (علیه السلام)، یا حسین (علیه السلام) بر لبانش جاری میشد، شربت شهادت را نوشید و به خیل شهدا پیوست.
شهادت او که شمع محفل نیکان بود و روشنی بخش بزم پیوند دهندگان صلاح و فلاح بود، ثلمهای بزرگ برای جبهههای نبرد بود زیرا دیگر از طرحها و ابتکاراتش خبری نبود. او که راهکارهای عملیاتی را شناسایی میکرد و نشان میداد و اثر وجودیش در نبردهای بزرگ چهارگانه ثامن الائمه، طریق القدس، فتح المبین و بیت المقدس کاملاً مشهود بود، رفت. هر چند که پرچمی از دست سرداری بیفتد، سردار دیگر آن را برداشته و به میدان میآید، خلل وجودی او در نبردهای بعدی آشکارا معلوم بود. او چشم تیزبین و مغز متفکر جنگ بود.
1 – ایمان به خداوند بزرگ و توکل به او
2 – انگیزه و علاقه به کار
3 – استعداد جسمی، هوشی و روحی
4 – پیگیری و پشتکار فراوان
5 – اخلاق نیکو
6 – مدیریت و سازماندهی
7 - سابقه کار آموزشی
8 – آشنایی با محیط
9 – آرامش خاطر و اطمینان قلب
10 – جسارت و شجاعت جهت حضور در خط مقدم
11 – با داشتن تجربه نظامی – عملیاتی
12 – ثبات قدم و تعهد برای ماندن در جبهه تا پایان جنگ
در سوم شعبان سال 1375 هجری قمری به دنیا آمد و حکم سرلشکری او در تاریخ سوم شعبان 1411 هجری قمری از طرف مقام معظم رهبری به خانوادهاش اهدا شد.
منبع: سایت ساجد
در کنگره بزرگداشت یاد و خاطره شهیدان، میخواهیم باز از شهیدان سخن گوییم: سخن از کسانی است که با خون، وصیتنامه نوشتند و با خون، شعر فتح خواندند و سرود پیروزی سرودند.
سخن از کسانی است که زمزمه یا رب یا رب آنان جبههها را معطر کرده بود.
سخن از کسانی است که با غسل شهادت در بستری از خون خوابیدند، کسانی که مهاجران دیار نور و مسافران وادی عرفان و سالکان طریق معنا و طائران خونین بال ابدیت هستند.
سخن از کسانی است که الگوی نمونه از شرافت آدمی و سمبل راستین مکتب عشقند.
سخن از عشق است و عاشقی و پروازی ملکوتی، پرواز از این دنیای خاکی، پرواز از این بند و قفس دست و پاگیر، پرواز از همه وابستگیهای مادی و زمینی، پرواز به سوی تنها معشوق و تنها معبود، یگانه مقصد و یگانه مقصود، که اگر نبود اجل معین الهی، حتی چشم بر هم زدنی، آرام نمیگرفتند و پرمیکشیدند و پران میشدند:
«لو لا الاجل الذی کتب الله علیهم لم تستقر ارواحهم فی اجسادهم طرفه عین شوقاً الی الثواب و خوفاً من العقاب»
(نهج البلاغه خطبه مشهور به همام)
آری، عاشقان دلباختهای که هماره فریاد برآرند:
اگر قانون حاکم بر هستی، سبب این نمیشد که روح بلند پرواز من در قفس تنگ خاکی تن برای مدتی معین بماند، من این قفس تنگ خاکی را میشکستم و به اندازه یک دیده بر هم زدن آن روح بلند پرواز من، در این قفس تنگ خاکی تن درنگ نمیکرد زیرا که:
حجاب چهره جان میشود غبار تنم
خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانی است
روم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم
آنان با دیدن جمال یار، تن رها شده و به لقاء الهی رسیدند:
آنان که سوی یارشان پرواز کردند
در جام خون خود، جمال یار دیدند
از پای جان، بند اسارت باز کردند
از شوق، آهنگ سفر را ساز کردند
در این وجیزه به اندازه وسعمان از سردار رشید اسلام، شهید غلامحسین افشردی (حسن باقری) سخن خواهیم گفت، باشد که بتوانیم گوشهای از شخصیت بزرگش که به سبب اخلاقش مخفی مانده بود، نمایان شود و در پرتو نورش، قلب ما، که از غبار مادیت آکنده شده است، نورانی شود.
سردار شهید غلامحسین افشردی در خانوادهای مذهبی، که عشق فراوانی به اهل بیت (علیهم السلام) داشتند در روز سوم شعبان سال 1375 هجری قمری مطابق با 25 اسفند 1334 شمسی به دنیا آمد. والدینش این تولد را هدیه الهی دانستند و گفتند که نامش را به همراه آورده است. زیرا که در روز تولد امام حسین (علیه السلام) سیدالشهدا به دنیا آمده بود، پس نامش را «غلام حسین» نهادند. به هنگام تولد، جثهای لاغر و نحیف داشت و سخت ناتوان و ضعیف بود به گونهای که تا بیست روز نه صدایی از او برمیخاست و نه توان نوشیدن شیر مادر را داشت. همه نگران سلامت وی بودند پس به مولا و مقتدایش، امام حسین (علیه السلام) متوسل شدند تا او خود شفا دهنده غلامش باشد و همین گونه هم شد.
غلامحسین در دو سالگی افتخار زیارت مولایش را در کربلا به همراه والدین داشت تا الطاف و عنایات مولایش بیشتر شامل او شود و از کودکی پیمان بندد که در راه مولایش گام بردارد و راهش را ادامه دهد.
به دلیل علاقه زیادی که به سالار شهیدان داشت در دوران کودکی، علاوه بر تحصیل در مدرسه در مجالس عزاداری سید الشهدا شرکت فعالی داشت، به طوری که عضو مؤثر هیأت نوباوگان محبان الحسین (علیه السلام) شده بود. بعدها هم زمان با تحصیل به کلاسهای حدیث و روایات مربوط به حضرت ولی عصر آقا امام زمان (عج) میرفت از دروسی که شهید مظلوم آیت الله بهشتی میدادند بهرههای زیادی برد.
در دوران دبیرستان در ایجاد کتابخانه مسجد فعالیت بسزایی داشت و خود در منزل حدود 500 کتاب جمعآوری کرد و سپس همراه با دوستانش به تحقیقات اسلامی مشغول شد و سخنرانیهایی را در جمع دوستان انجام میداد. این جمع تحت نظر سرپرستشان به فراگیری قرآن و حدیث و درس عربی اشتغال داشتند.
در سال 1354 بعد از گرفتن دیپلم ریاضی و قبول شدن در چند رشته دانشگاه، تحصیلات خود را در رشته دامپروری دانشگاه ارومیه ادامه داد و همزمان با آن تحقیقات اسلامی خود را با نظم بیشتری دنبال کرد. او ضمن سخنرانی در کلاسها و مسجد دانشکده برای دانشجویان در بعضی از مدارس ارومیه و برای دانش آموزان، کلاسهای اصول عقاید تشکیل داد.
با توجه به روحیه خاص شهید در اصرار بر انجام فرائض، امر به معروف و نهی از منکر و فعالیتهای نسبتاً زیاد ارشادی در دانشگاه ارومیه به عنوان عنصری مذهبی مورد توجه مسؤولان و افراد دانشگاه بود و پس از بحثها و رویارویی فکری با بعضی از استادهای غربزده دانشگاه درباره دیدگاههای اسلامی و درگیری با گارد پلیس دانشکده، او را بعد از یک سال و نیم تحصیل از دانشگاه اخراج کردند.
او در جواب یکی از نزدیکانش که به او گفته بود، یک سال و نیم عمرت را بیخود تلف کردی، میگوید: من وظیفهام را انجام دادهام و اگر به دانشکده رفتم برای کسب مدرک نبوده است، بلکه میخواستم خودم رشد کنم و چند نفر دیگر را به صحنه بیاورم.
بعد از اخراج از دانشکده در اسفند 56، برای دوره آموزش خدمت سربازی به پادگان جلدیان نقده رفت و بعد به ایلام منتقل شد و در آن جا هم دست از تبلیغ برنداشت و هر گاه فرصتی دست میداد و یا در غیاب فرمانده پادگان به سخنرانی و ارشاد سربازان میپرداخت.
در همان زمان با علمای شهر ایلام، به ویژه آیت الله صدری (نماینده استان در مجلس خبرگان) ارتباط برقرار کرد و خبرهای پادگان را به ایشان میرساند و به دلیل همین فعالیتها او را از پادگان جدا کردند و راننده یک افسر جزء قراردادند تا نتواند با سربازان ارتباط داشته باشد.
در جریان اوجگیری مبارزات مردم و پس از فرمان امام مبنی بر فرار از پادگانها به تهران آمد و فعالیتهای شبانه روزی خود را در راستای فرمان امامش، شدت و وسعت بخشید. در مراسم کمیته استقبال از امام (رحمه الله علیه) مشغول خدمت شد و در جریان تصرف کلانتری 14 تلاش فراوانی کرد.
در نوشتاری که از او باقی مانده، خاطرات آن ایام را مفصل ذکر میکند که در روزهای 21 و 22 بهمن شبانهروزی فعال بوده است و به کمک همافرها میشتابد و چون در ایام خدمت سربازی بوده و آموزش دیده بود، توانست کمک مؤثری به مردم انقلابی کند، حتی در پادگان نیروی هوایی، اسلحهاش را به همافری که برای جنگیدن با گارد، سلاحی نداشت، داد و بعد به همراه برادرش در پادگان حر که مینها را در همه جا پراکنده کرده بودند، شروع به جمع آوری مینها کرده و آنها را به جایی برد تا خطری برای مردم نداشته باشد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در کمیته انقلاب و بعد از انتشار روزنامه جمهوری اسلامی به عنوان خبرنگار در تحریریه روزنامه مشغول به کار شد و با نگارش مقالههای سیاسی، همکاریش را جدیتر کرد و هر روز از ظهر تا یازده شب را در آن روزنامه به فعالیت گذراند. آثاری که از مقالات منتشر شده از او در روزنامهها باقی مانده، نشان دهنده قدرت قلم قوی اوست و از نبوغ فراوانش نشأت گرفته بود.
در فروردین ماه 58 پس از دو هفته مطالعه، موفق میشود در رشته ادبیات، دیپلم بگیرد و با رتبه صد و چهار در رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران قبول شود و تحصیلات را ادامه دهد.
حدود اوایل سال 59 در واحد اطلاعات سپاه مشغول به کار شد و در بعد کار اطلاعاتی دربارة گروهکهای وابسته، فعالیت خود را استمرار بخشید.
بعد از گذراندن یک نیمسال تحصیلی، همراه عده دیگری از دانشجویان مسلمان، تحصیلش را به قصد خدمت در جهاد سازندگی رها میکند و همزمان، همکاریش را با روزنامه جمهوری اسلامی ادامه میدهد.
او در جریان واقعه طبس و دخالت نظامی مستقیم آمریکا از جمله کسانی بود که پیگیری میکرد تا شهادت برادر پاسدار محمد منتظر قائم به فراموشی سپرده نشود.
قبل از هجوم سراسری رژیم بعث عراق به میهن اسلامیمان به دعوت سازمان امل در مسافرتی پانزده روزه به کشورهای اردن و لبنان، گزارشی تحلیلی از وضع نابسامان مسلمانان ارائه میدهد. حمله سراسری عراق آغاز میشود و با شروع جنگ، درخشانترین برگ دفتر زرین زندگی وی ورق میخورد و شهید بزرگوار که تاکنون بیشتر در جبهه سیاسی فرهنگی مشغول مبارزه بود به جبهه مجاهده و دفاع نظامی میپیوندند.
در تاریخ 1/7/59 یعنی یک روز پس از شروع جنگ، عازم جبهه میشود و هنوز چند ماهی از حضور او نگذشته بود که شایستگیهای منحصر به فردش، او را در شمار فرماندهان برجسته سپاه درمیآورد.
در دی ماه 59 مسؤولیت یکی از معاونتهای ستاد عملیات جنوب به او سپرده میشود و او در عملیات «امام مهدی (عج)» «فتح» «الله اکبر» «دهلاویه» نقش بسزایی ایفا میکند و در عملیات «ثامن الائمه» به عنوان فرمانده، محورهای دارخوین و جاده، ماهشهر را رهبری میکند.
در عملیات «طریق القدس» در سمت معاون فرمانده عملیات در پیشبرد عملیات نقش ویژهای داشت و در عملیات «فتح المبین» به عنوان فرمانده لشکر نصر سپاه و فرمانده قرار گاه مشترک عملیاتی از طریق سپاه منصوب میشود و فرماندهی عملیات را در محورهای «سه راهی قهوهخانه» «علی گره زد» «شاوریه» و «بخشی از رادار» را به عهده میگیرد.
در عملیات «بیت المقدس» به عنوان فرمانده لشکر نصر و فرمانده قرارگاه مشترک عملیاتی از جانب سپاه در تصرف شلمچه و خرمشهر، فعالترین و سختترین نقش را داشت.
در عملیات «رمضان» هم با همین عنوانِ فرمانده لشکر نصر، نقش مهمی را ایفا میکند و پس از این عملیات به عنوان فرمانده قرارگاه کربلا در قرارگاههای جنوب انتخاب میشود.
در عملیات «محرم»، طنین اسم رمز «یا زینب» (سلام الله علیها) از زبان این شهید بزرگوار در بیسیمها شنیده میشود. در همین عملیات او نقش ویژهای در میدانهای نبرد دارد.
آخرین مسؤولیت ایشان، جانشین فرماندهی یگان زمینی سپاه بود که تا زمان شهادت ایشان ادامه داشت.
سرانجام در آغاز دهه فجر در روز یازدهم بهمن سال 61 در حالی که تعدادی از همسنگرانش به دیدار امام امت (رحمه الله علیه) رفته بودند، چون مولایش سالار کربلا، غریبانه با خون خود، چهره خاک کربلای فکه را گلگون کرد و به آرزی دیرینهاش یعنی شهادت دست یافت.
بخشی از خدمات نظامی شهید:
هیچ کس فکر نمیکرد، جوانی با آن جثه ضعیف بتواند با هوش سرشار و درایتی بسیار و چشمی تیز بین و مغزی متفکر، فرماندهی لایق و کار آمد شود و منشأ خیر و پیروزی برای کل جنگ و جبهه گردد.
او از همان آغاز ورود به صحنه دفاع مقدس با تدبیر و تفکر به بررسی ضرورتها، نقاط قوت و ضعف، راهکارهای قابل دسترسی برای پیشبرد دفاع و دفع دشمن پرداخت و با عنایت ویژه حق تعالی، که ثمره اخلاصش بود، در مدت کوتاه عمرش موفق به انجام خدمات خیلی ارزنده و بینظیری شد که بیاغراق در آینده همراه با تداوم انقلاب اسلامی، منشأ برکتهای بیشماری خواهند شد.
با این که فرصتی برای تجربه اندوزی دراز مدت نداشت توانست در مدت زمان کم و با حداقل امکانات و کمکها، چنان تحولی در ساختار و رفتار نظامی به وجود بیاورد که هنوز هم بعضی ناباورانه به آن روزها نگاه میکنند و حسرت و غم فقدان و از دست دادنش را میخورند.
تأسیس واحد اطلاعات عملیات:
او در آغاز ورود به جبهه فهمید که اولین و پیش پا افتادهترین نیازهای عملیاتی در جبههها هنوز برآورده نشده است. او ثابت کرد که عملیات از اطلاعات جدا نیست و بلکه هر دو مکمل یکدیگرند و به عبارتی میتوان گفت:
«اطلاعات چشم عملیات است» و عملیات بدون اطلاعات، کور عمل میکند، بنابراین اگر تمام عملیات اطلاعاتی در اختیار نظامی قرار گیرد، یکی از لوازم موفقیت در جنگ فراهم آمده است.
در این رابطه هم رزم او سردار و سرتیب پاسدار رشید میگوید:
به عبارتی ما هنوز در تاریکی گام برمیداشتیم، نه وضع خودمان را شناسایی کرده بودیم، نه از دشمن و امکانات و استقرار و هدفها و وضع آنها اطلاعی داشتیم به همین دلیل او این واحد را راه انداخت.
محورهای عملیاتی را یکی بعد از دیگری از نزدیک مطالعه و بررسی دقیق کرد و در هر محور کسی را به عنوان مسؤول جمع آوری اطلاعات مشخص کرد. با بیان رسایی که داشت افراد را آموزش، و مطالب را توضیح میداد و خط و ربطها را مشخص میکرد. به فرمانده عملیات هر محور میفهماند که چنین واحدی، چه قدر میتواند برای جنگ مهم باشد. او با تلاش طاقت فرسا و همت عالی و درایت بینظیری که داشت، کار تأسیس و سازماندهی و فعال کردن این واحد را به همین شکل در تمام محورهای عملیاتی جنوب به پیش برد و با ایجاد ارتباط فعال و منظمی که هر روز بین قرار گاه فرماندهی جنوب (گلف) و تمام محورهای فعال در دزفول، شوش، محور تپههای الله اکبر، شمال رودخانه کرخه، سوسنگرد، هویزه، حمیدیه، دارخوین، آبادان و خرمشهر، وضعیت مناسبی را برای تصمیمگیریهای عملیاتی فرماندهی سپاه و فرماندهان عملیات به وجود آورد که آثار فوری آن در تحرکها و عملیات سپاهیان اسلام بیش از پیش نمایان شد. با خلاقیت و تلاش فراوان باعث شده بود که سپاه از نظر نظامی کارآمدتر شود و نظریات فرماندهان و مسؤولانش از نظر نظامی مورد توجه بیشتری قرار گیرد؛ به عنوان مثال: در اوایل جنگ، یک روز که حضرت آیت الله خامنهای بهعنوان نماینده حضرت امام (رحمه الله علیه) در جلسه شورای عالی دفاع در اهواز شرکت کرده بودند، پس از این که رکن دوم ارتش از آخرین وضعیت دشمن، اطلاعات دادند، فرمانده عملیات سپاه میگوید: بگذارید رکن دوم ما نیز از وضعیت دشمن برایتان مطالبی بگوید و ایشان برخاسته و با آن بیان رسا و شیوا و گیرایش، نه تنها آخرین اطلاعات خام را از دشمن مطرح میکنند، بلکه به جمع بندی و تحلیلی عمیق میپردازد و حرکات احتمالی دشمن را در آینده نزدیک بیان میکند که بسیار مورد تحسین و تعجب برادران مخصوصاً نمایندة حضرت امام قرار میگیرد.
جا دارد که خاطرة برادر صفوی فرماندهی محترم کل سپاه نیز به طور خلاصه بیان گردد: در آغاز جنگ که بنی صدر ملعون و خائن در جبههها هم میآمد، من فرمانده عملیات خوزستان بودم. ما را به جلساتی که راجع به جنگ بود، راه نمیدادند. من با شهید بزرگوار با تلاش مقام معظم رهبری که نماینده حضرت امام (رحمه الله علیه) در آن زمان بودند وارد جلسه شدیم. در آن هنگام بنی صدر با آن تبختر و قیافه خاص خودش حضور داشت. من این قسمت را از زبان مقام معظم رهبری عرض میکنم: وقتی که نوبت ما شد، اول وضعیت دشمن قرار بود گزارش شود، سپس وضعیت خودی بیان گردد. به شهید بزرگوار اشاره کردم گفتم برو توضیح بده این مطلب را، آقا میفرمایند که تا شما اشاره کردی که حسن پاشو برو، من دیدم که یک جوانی لاغر اندام کوچولو پا شد بدون این که سر و ریشی، محاسنی داشته باشد (البته نه، ریش کمی داشت) آقا فرمودند: من دلم ناگهان ریخت، گفتم: حالا این بنی صدر و اینها نشستهاند. این جوان چه میخواهد بگوید، تا آمد پای تابلو، آنتن را گرفت و شروع کرد وضعیت دشمن را منطقه به منطقه تشریح کرد که دشمن این جا چند تانک دارد، این جا چه تیپ و لشکری مستقر است، آن جا خاکریز زدند، این جا میدان مین و آن جا سیم خاردار ایجاد کردهاند.
آقا فرمودند: هر چه زمان میگذشت من قلبم روشنتر و چهرهام بازتر میشد، مثل یک روحانی که مثلاً وقتی پسرش میخواهد به منبر برود، نگران است که آیا میتواند از عهده این منبر برآید یا نه. من چنین حالی داشتم ولی هر چه بیشتر صحبت میکرد من قیافهام بازتر میشد.
او در آن جلسه چنان گزارش دقیق و مصور و خوبی ارائه داد که همه حضار و حتی خود بنی صدر به شگفت درآمد که این جوان این اطلاعات جالب را از کجا آورده است!
بایگانی جنگ:
ترجمه اسناد دشمن:
در اوایل وقتی یک سری مدارک از عراقیها میگرفتیم، شاید کمتر به آنها اهمیت داده میشد و یا به صورت کاغذ پاره رها میشد ولی با اهمیت زیادی که شهید برای این مسائل قائل بود، میگفت: باید روی اینها کار کنیم و اصرار داشتند که وقتی این مدارک به دست آورده می شود، سریعاً به ستاد عملیاتی جنوب بفرستند و در آن جا به کمک دوستان و تعدادی از برادران عرب زبان، که آشنا به زبان فارسی بودند، بخش ترجمه به راه انداختند که بعدها ما تأثیر مثبت آن را دریافتیم و این مسأله خود نقطه عطفی در جنگ بود.
اطلاعات از اسیران دشمن:
شنود:
تربیت نیرو:
پیگیری امور:
شهید بزرگوار زین الدین میگوید: «همیشه به ما میگفت که شما به گونهای در قرار گاه باشید که تا خواستیم از آن جا به جای دیگر برویم، سریع این کار را انجام دهیم و ما هم وسایلمان را طوری آماده کرده بودیم که هر جا او با ماشینش میرفت ما هم سریعاً به دنبالش وسایل را جمع آوری میکردیم و میرفتیم.
وحدت نیروها:
شناسایی دقیق:
حضور مستمر در خط مقدم:
شهید مهدی زین الدین میگوید:
شهید مهدی زین الدین در ادامه میگوید: در مرحله سوم عملیات «محرم» پاسگاه «ابوزید» هنوز سقوط نکرده بود. من خودم جلو رفتم و در آن درگیری شدید دیدم ایشان و شهید بقایی آمدهاند جلو تا از نزدیک ناظر عملیات باشند. تعجب کردم، چون این وظیفه من بود که فرمانده تیپ بودم، من باید میرفتم آن جا حاضر میشدم، اما آنها زودتر از من آمده بودند!
علاقه شدید به بسیج:
بارها با بعضی از برادران، با صلابت و قاطعیت و قدرت فریاد میکشید و از آنها میخواست که چرا در فلان موقع دقت کمی شد و دقت لازم انجام نشده و آن مقداری که لازم است، کار نشده است. اگر هم کسی بدش میآمد و به او بر میخورد و میگفت: به من این مسؤولیت را دادهاند که این مسائل را از تیپها بخواهم و اگر من انجام ندهم کوتاهی کردهام.
گاهی به خط مقدم و به سراغ نیروهای بسیج میرفت و از آنان میپرسید: وضعتان چه طور است؟ آب و غذایتان چگونه است؟ سپس مشکلاتشان را با فرماندهانشان در میان میگذاشت و بهبود کار را از آنها میخواست.
برادر رزم حسینی میگوید: «تا بچههای بسیج نان نخورده بودند، ایشان نان نمیخوردند و تا آب به گلوی بسیجیان نرسیده بود، ایشان دست به آب نمیزد». ایشان میگفت: حتی المقدور پیکر شهیدان که زیر آتش هستند، باید به عقب منتقل شود و اصرار داشت که به تعاون و تخلیه شهدا ماشین زیادی داده شود و احساس میکرد که اگر جنازهای به خانهاش نرسد، خانواده شهید در چه حالی به سر میبرند و ناراحتیشان در چه حدی است. اگر میفهمید که یک بسیجی مجروح شده و یا به یک قسمت آب و غذا و مهمات نرسیده است دلسوزانه کار را پیگیری میکرد تا آن کمبود برطرف شود.
همسر شهید در مورد علاقه شهید به بسیجیان چنین میگوید: ایشان بسیجیان را خیلی دوست میداشت و هر گاه از آنها صحبت میشد برق خوشحالی در چشمانش پدیدار میشد و آن اوایل که از کارش اطلاعی نداشتیم و میگفتیم که در جبهه چه کار میکنی؟ میگفت: من سقای این بچههای بسیجیم.
او میگفت: این بسیجیها امانتی هستند که خداوند در اختیار ما نهاده است. باید قدرشان را بدانیم و تمام سعی خود را در حفظ آنها به کار بریم که اگر یک نفر از آنها کمتر شهید شود، هنر کردهایم. این بسیج است که جنگ را اداره میکند تا زمانی که نیروی ایمان در آنها وجود دارد، جنگ به پیروزی میانجامد.
یکی از همرزمان ایشان میگوید: روزی به ایشان گفتم: این بسیجیها خیلی مخلص هستند، خیلی شجاعند و صداقت دارند، بیا برای آنها سخنرانی کن. او با دست بر سرش زد و گفت: خاک بر سر ما که مسؤول اینها هستیم، ما چه طور بیاییم برای اینها سخنرانی کنیم که صلاحیت نداریم.
اهمیت خون شهید:
عشق به شهادت:
شهید بزرگوارمان میگفت: «تا خالص نشوی، خدا تو را نمیبرد. باید سعی کنیم که خداوند عاشقمان بشود تا ما را ببرد . به برادران مرتب میگفت که به بسیجیها بگویید تا دعا کنند ما هم شهید شویم. خدا نکند با مرگ طبیعی یا با تصادف و چیزی از این قبیل بمیریم». هنگامی که در عملیات طریق القدس بر اثر تصادف مجروح شد، پس از به هوش آمدن گفت: «دعا کنید که من بر اثر تصادف نمیرم، من باید شهید شوم تا گناهانم بخشیده شود. اگر ما با شهادت نمیریم، در آن دنیا بسیجیها یقه ما را خواهند گرفت».
همسرش میگوید: بزرگترین آرزویش شهادت بود. به همین علت در تاریخ 24/7/61 که برای انجام مأموریتی به همراه سردار محسن رضایی به مشهد مقدس و حرم مطهر حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) مشرف میشوند، ایشان که عاشق اهل بیت (علیهم السلام) بودند بسیار منقلب میشوند و شهادت خود را از آن حضرت طلب میکنند و به طوری که در یادداشت دفتر خاطرهاش آمده، تقریباً تمامی زیارت شب اول، طلب فیض شهادت از درگاه خداوند متعال با شفیع قرار دادن حضرت رضا علیه السلام بود و در یادداشت مینویسد: ان شاء الله که خداوند از تقصیرات من میگذرد و نام مرا نیز در لیست شهدا مینویسد. البته نه با پشتوانه لیاقت، همچون شهدای دیگر، بلکه با وساطت حضرت ثامن الائمه (علیه السلام) که پس از چند ماه از این واقعه به آرزویش میرسد.
صفات اخلاقی:
هر کسی از ظن خود شد یار من
ز درون من نجست اسرار من
آنچه از این شهید بزرگوار به عنوان صفات اخلاقی و خصوصیات فردی ایشان ذکر میشود، چیزهایی است که ظاهر شده و به چشم دیگران آمده و برداشت دیگران است و به یقین میتوان گفت که تمام شخصیت آن بزرگوار نیست و بسا صفات والایی که در پس پرده پنهان مانده است و شاید هرگز کسی نتواند آن را بیان کند، لذا آنچه در ذیل به طور اجمال میآید، نظرات دوستان و نزدیکان به ویژه همسر ارجمند ایشان است.
اخلاص:
توکل:
تواضع:
جمله معروف او که میفرمود: «من سقای بسیجیها هستم» و در برابر پاسخ به فامیل یا آشنا که در جبهه چه میکنی؟ گفته میشد، بیتردید از نهایت تواضع و فروتنی او نشأت میگرفت نه این که تصور شود که این جمله پوششی باشد برای پنهان کردن مأموریتهای نظامی و اطلاعاتی و عملیاتیاش، بلکه از روح بلند و تواضع ایشان بود.
عاشق حقیقی خاندان عصمت و طهارت (علیه السلام): حب شدید ایشان به ائمه (علیهم السلام) از دوران کودکی در او نقش بسته بود، به ویژه به امام حسین (علیه السلام )و حضرت فاطمه (سلام الله علیها) و حضرت ولی عصر (علیهم السلام) ارادت خاصی داشت به طوری که در روزهای محرم در چهره ایشان گرفتگی مشهود بود و در هر حال در مراسم عزاداری حسینی شرکت میکرد. زمانی که از ائمه اطهار (علیهم السلام) در پیش او سخن گفته میشود و میشنید به خوبی عمق عشق خالص قلبی و احترام زاید الوصف او نسبت به آنان در او احساس میشد. از افتخارات خود میدانست که به واسطه سید بودن همسرش، محرم حضرت فاطمه (سلام الله علیه) شده است زیرا در روز قیامت در هنگام ورود حضرت فاطمه (علیها السلام) به صحرای محشر ندا داده میشود که همگان چشم خود را ببندند بجز فرزندانش و سیدها، لذا وقتی متوجه شدند که همسرشان از سادات است اشک شوق در چشمانشان حلقه زد و به دلیل علاقه وافر به ولی عصر (عج) نام فرزندش را همچون نام مادر امام، نرگس خاتون نهاد. در منزل هم یاد امام حسین (علیه السلام) او را به خود مشغول میداشت؛ به عنوان مثال چند ماه قبل از شهادتش، علاوه بر مطالعه مستمر کتاب ارشاد شیخ مفید، شروع به خواندن مقتلهای مختلف کرده بود و با خواندن عبارات سوزناک آن، بیریا و بیتکلف میگریست، آن هم چه گریستنی. در گرفتاری و سختی بسیار شدید که به نظر بن بست بود امام زمان (عج) را صدا میزد و به دلیل علاقه شدیدشان به آن امام (علیه السلام) باعث شده بود که مورد عنایت خاص آن حضرت قرار گیرد.
عبادات:
پرهیز و دوری از غیبت و تهمت: از مواضع تهمت و غیبت بشدت دوری میکرد. مرتباً توصیهشان این بود که نه شنونده غیبت باشید و نه گوینده غیبت. لذا هر جا غیبت بود محل را ترک میکرد یا بر هم میزد و مسیر صحبت را عوض میکرد حتی مستمع جریانات و حوادثی که در سطح جامعه رخ میداد و علت آن نیز مشاهده میشد نبود. بجز مبارزه با گروهکها که افشاگریش با قلم شیوا و رسایش در جراید پخش میشد - که مصداق فاسقان بودند - سعی میکرد از کشمکشهای سیاسی دوری گزیند. او در جبهه، هر گاه بحثی از خطهای فکری به میان میآمد، قضاوتی در مورد تفکرات به اصطلاح سردمداران این خط و آن خط نمیکرد و تنها می گفت: «ما در خط ثواب هستیم».
ساده زیستی:
شجاعت: او با شجاعت و جسارتی که داشت در مناطق پر خطر صحنه نبرد، آن جا که هر انسان به شهادت دعوت میشود حاضر بود و از نزدیک جنگ را بررسی میکرد. به گفته دوستانش شجاعت او روحیه بخش دیگران بود. در لحظات حساس با حضور در کنار رزمندگان، راهنماییهای لازم را ارائه میداد و مجموع این خصوصیات در وجود او، باعث میشد تا در طی مدت سه سال آن همه عزت و افتخار در حیطه مسؤولیت خویش برای اسلام عزیز بیافریند. روحیه شجاع و متعادل او برای ثبات روحیههای ضعیف و احیاناً متزلزل بسیار مفید بود. چنین فرماندهی که قلبی مطمئن و روحی متعادل دارد میتواند در لحظات سخت درگیری در حفظ روحیه خود و یارانش مؤثر باشد.
مهربانی: روحیه نظامیگری و درگیری مستقیم با جنگ و مشغله فراوان، گاهی باعث میشود که بعضیها دارای خشونت و عصبانیت شوند و تندخویی را پیشه سازند و آن را به عنوان قاطعیت یا صلابت کاری لازم بدانند! لیکن ایشان در عین حالی که در کارش قاطع بود، ورای این روح نظامیگری، روح لطیفی داشت که سرشار از مهربانی و عطوفت بود و از خطاها به راحتی چشمپوشی میکرد. خطاهای دیگران را مجدداً حتی به کنایه و اشاره به آنان گوشزد نمیکرد و به رخشان نمیکشید؛ حتی اگر از نزدیکترین دوست هم ضربه میخورد به راحتی میگذشت و در مقابل جز به نیکی از او یاد نمیکرد.
حسن خلق:
با خوشرویی با همگان رفتار میکرد. در جمع با بذلهگویی و خوشرویی هم خستگی را از خود دور میکرد و هم به دیگران و جمع، طراوت و شادابی میبخشید. همین رفتار باعث شده بود که بعد از مدتی کوتاه، برادران زیادی از جمع پاسداران و بسیجی مخلص دورش را گرفتند، آنها به فرمانده خودشان نه به چشم فرمانده، که به چشم دوست نگاه میکردند.
خستگی ناپذیری:
صبور بودن:
انتقاد پذیری: اگر کسی به او انتقاد میکرد اول کاملاً گوش میداد سپس چنانچه نظر او درست بود در کمال تواضع و مهربانی میپذیرفت. بارها بعضی از برادران میآمدند و دربارة عملیات یا مسائل دیگر انتقاد میکردند و میگفتند: شما به فکر بچههای مردم نیستید و کار نمیکنید، ولی او با برخورد بسیار خوب، آنها را به قضاوت عادلانه دعوت میکرد و میگفت: «بسیار خوب، چه فرقی میکند، شما بیایید و کار را در دست بگیرید».
نداشتن غرور:
کلام رسا و گیرا:
الگوی دیگران:
همکارانش از تک تک حرکتهای خدایی وی درس میگرفتند. از خلوص و صداقتش، از جسارت و شجاعتش، از حجب و حیایش، از گریه و زاری و نمازش، از احسان و مهربانی، همه و همه الگویی برای دیگران بود. همچنین صحبتهای او و لبخندهای متینی که بر لب داشتند، انسان را شیفته معاشرت با او میکرد و به طور کلی رفتارش او را برای همه نزدیکانش اسوه و معلمی دوست داشتنی کرده بود.
اطاعت از فرماندهی: معتقد بود که فرماندهان نباید خودسری کنند. اگر هر فرماندهی برای خود و عقیدة خود کار کند نتیجه صحیحی از کار به دست نمیآید، فرماندهان باید سلسله مراتب فرماندهی را رعایت کنند تا نتیجه مطلوب به دست آید یا حتی به بعضیها میگفت که اگر فرمانده کل میآید، سعی نکنید که هر چه ناراحتی و مشکلات دارید به ایشان منتقل کنید و به ایشان فشار بیاورید. سعی کنید که خودتان فکر، و مشکل را برطرف کنید. فرماندهی سپاه، نباید فکرش را روی پوتین بچهها و یا ماشین و حمام و مسائل جزیی دیگر متمرکز کند. ایشان باید به مسائل کلی که در نظر دارد، امنیت کشور و مسائل سیاسی و مسائل کلی جنگ فکر کند.
به طوری که آنچه درباره او میتوان گفت این است که واقعنگری شهید در مقابل مسائل جنگ و عدم هراس از برخورد با مشکلات، او را چندین قدم جلوتر از دیگران قرار میداد. وضعیت سخت جنگ را پیشبینی میکرد و در فکر چاره جویی آنها بود. هوش و استعداد فوق العادهای داشت و بسیار دانا، با تدبیر، مبتکر، عاقل، فهمیده و زیرک بود. با این همه سعی میکرد تا با بحث و مشورت و تفکر و بررسی به بهترین راهکار و طرح دست یابد و در رزم تدبیری عالی به کار برد. در مواقع حساس و پر اضطراب به راحتی میتوانست حواس خود را متمرکز کند و با فکری آسوده به چاره اندیشی بپردازد و اگر در طرح پیشین اشکالی وجود داشت، میتوانست آن را به گونهای انعطاف دهد که گره عملیات باز شود و صحنه جنگ را در محدوده فرماندهیش به نفع نیروهای اسلام تغییر دهد. او با تجربه برخورد میکرد. برخوردهای او عاقلانه و از روی پختگی بود. در سخن گفتن رسا و شیوا حرف میزد و مستمع را جذب میکرد. در نویسندگی و گزارشگری نیز دستی قوی داشت. او در سخنوری، تقوی، زهد و عبادت و سخاوت و سخاوتمندی و ثباتقدم و صبر، پیرو صادق راه امام حسین (علیه السلام) بود. نزدیکان و یارانش برای هر کدام از فضایل یاد شده، نمونههای زیادی به یاد دارند. او بازرگانی نبود که عمل خویش را به کسب شهرت و عزت دنیا و یا حتی در بهشت آخرت بفروشد. او عاشق شهادت بود، شهادتی که نظر به وجه الله بیندازد. او عاشق امام خمینی (رحمه الله علیه) بود. هر چند بارها به خدمت امام (رحمه الله علیه) شرفیاب شده بود، هر گاه وعده ملاقات و دیدار با امام را به او میدادند حتی حاضر به خواب و خوراک نمیشد تا ساعتی که از دیدار امام باز میگشت؛ بجز این که قبل از شهادتش فرماندهان قرار ملاقات با امام (رحمه الله علیه) داشتند و همه رفتند بجز او، زیرا که قرار ملاقات الهی و وجه الهی به او الهام شده بود و باغبان هستی اراده کرده بود، گل جان او را از دامن دنیا برگیرد و در گلخانه عرش خویش در باغچه مصفای مصطفی (صلی الله علیه و آله) بنشاند. بالاخره در روز چهاردهم ربیع الثانی مطابق نهم بهمن ماه سال 1361 در منطقه عملیاتی محرم و شمال فکه که برای شناسایی رفته بود، این غلام با وفای امام حسین (علیه السلام) بر اثر اصابت ترکش خمپارهای در حالی که در آخرین لحظات زندگی یا حسین (علیه السلام)، یا حسین (علیه السلام) بر لبانش جاری میشد، شربت شهادت را نوشید و به خیل شهدا پیوست.
شهادت او که شمع محفل نیکان بود و روشنی بخش بزم پیوند دهندگان صلاح و فلاح بود، ثلمهای بزرگ برای جبهههای نبرد بود زیرا دیگر از طرحها و ابتکاراتش خبری نبود. او که راهکارهای عملیاتی را شناسایی میکرد و نشان میداد و اثر وجودیش در نبردهای بزرگ چهارگانه ثامن الائمه، طریق القدس، فتح المبین و بیت المقدس کاملاً مشهود بود، رفت. هر چند که پرچمی از دست سرداری بیفتد، سردار دیگر آن را برداشته و به میدان میآید، خلل وجودی او در نبردهای بعدی آشکارا معلوم بود. او چشم تیزبین و مغز متفکر جنگ بود.
خصوصیات فرماندهان از دیدگاه شهید باقری
1 – ایمان به خداوند بزرگ و توکل به او
2 – انگیزه و علاقه به کار
3 – استعداد جسمی، هوشی و روحی
4 – پیگیری و پشتکار فراوان
5 – اخلاق نیکو
6 – مدیریت و سازماندهی
7 - سابقه کار آموزشی
8 – آشنایی با محیط
9 – آرامش خاطر و اطمینان قلب
10 – جسارت و شجاعت جهت حضور در خط مقدم
11 – با داشتن تجربه نظامی – عملیاتی
12 – ثبات قدم و تعهد برای ماندن در جبهه تا پایان جنگ
در سوم شعبان سال 1375 هجری قمری به دنیا آمد و حکم سرلشکری او در تاریخ سوم شعبان 1411 هجری قمری از طرف مقام معظم رهبری به خانوادهاش اهدا شد.
منبع: سایت ساجد