گلچینی از اشعار زیبای اربعینی
بوی کربلا
بنازم آنکه دایم گفتگوی کربلا دارد
دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد
دلش چون کربلا کوی حسین است و نم یداند
که همچون دوردستان آروزی کربلا دارد
به یاد کاروان اربعینی با گریه میگوید
به هر جا هست زینب رو به سوی کربلا دارد
اگر چه برده از این سر زمین آخر دلی پرخون
ولی دلبستگی از جان به کوی کربلا دارد
به یاد آن لب تشنه هنوز این عاشق خسته
به کف جامیلبالب از سبوی کربلا دارد
اگر دست قضا مانع شد از رفتن به پابوسش
همی بوسیم خاکی را که بوی کربلا دارد... (عبدالعلی نگارنده)
نتوان گفت که هر لحظه، چه غمناک گذشت
چشم تاریخ در آن حادثه تلخ چه دید
که زمان مویه کنان از گذر خاک گذشت
سرخوشید بر آن نیزه خونین می گفت
که چهها بر سر آن پیکر صد چاک گذشت
جلوه روح خدا در افق خون تو دید
آنکه با پای دل از قبله ادراک گذشت
مرگ هرگز به حریم حرمت راه نیافت
هر کجا دید نشانی ز تو چالاک گذشت
حرّ آزاده شد از چشمه مهرت سیراب
که به میدان عطش پاک شد و پاک گذشت
آب شرمنده ایثار علمدار تو شد
که چرا تشنه از او این همه بیباک گذشت
بر تو بستند اگر آب، سواران عرب
دشت دریا شد و آب از سر افلاک گذشت
با حدیثی که ملائک ز ازل آوردند
سخن از قصه عشق تو زلولاک گذشت (نصراللّه مردانی)
گوییا زینب محزون ز سفر میآید
باز در کرب و بلا شیون و شینی برپاست
کز اسیران ره شام خبر می آید (صامت بروجردی)
یک گلستان گل به رسم ارمغان آورده ام
از در و دیوار عالم فتنه میبارید و من
بیپناهان را بدین دارالامان آورده ام
اندرین ره از جرس هم بانگ یاری برنخاست
کاروان را تا بدینجا با فغان آوردهام
تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدم
یک جهان درد و غم و سوز نهان آورده ام
قصه ویرانه شام ار نپرسی خوشتر است
چون از آن گلزار، پیغام خزان آورده ام
دیده بودم تشنگی از دل قرارت برده بود
از برایت دامنی اشک روان آورده ام
تا به دشت نینوا بهرت عزاداری کنم
یک نیستان ناله و آه و فغان آورده ام
تا نثارت سازم و گردم بلا گردان تو
در کف خود از برایت نقد جان آورده ام
تا دل مهرآفرینت را نرنجانم ز درد
گوشهای از درد دل را بر زبان آورده ام
محمدعلی مجاهدی (پروانه)
نگذشت لحظهیی که دل ما غمین نبود
هرچند آسمان به صبوری چو ما ندید
ما را غمی نبود که اندر کمین نبود
راهی اگر نداشت به آزادی و امید
رنج اسارت، این همه شورآفرین نبود
ای آفتاب محمل زینب کسی چو من
از خرمن زیارت تو خوشه چین نبود
تقدیر با سر تو مرا همسفر نبود
در این سفر، مقدّر من غیر ازین نبود
گر از نگاه گرم تو آتش نمی گرفت
در شام و کوفه، خطبه من آتشین نبود
در حیرتم که بی تو چرا زندهام
عهدی که با تو بستم از اول، چنین نبود
ده روزه فراق تو عمری به ما گذشت
یک عمر بود هجر تو، یک اربعین نبود
محمدجواد غفورزاده (شفق)
لحظهای ما را به حال خود گذار
اینکه بینی سرزمین کربلاست
خاک او آغشته با خون خداست
در حریم قدسی صحرای دوست
بشنو این گلبانگ، این آوای اوست
نی نوا، در نینوای راستین
مویه ها دارد ز نای اربعین
ناله آتش بال در پرواز بین
همطراز آه گردون تا زمین
اشک میریزد ز چشم کائنات
در عزای تشنه کامان فرات
آن بلا جویان که تا بزم حضور
راه پیمودند با سامان نور
رایت توحید از اینان پایدار
ماند و میماند به دور روزگار
گر فرات اینجا چو دریا خون گریست
نی عجب، خورشید برهامون گریست (مشفق کاشانی)
بر مشام جان رسد بوی بهشت
به به از این تربت مینو سرشت
ماه اینجا واله و سرگشته است
و آن شهاب ثاقب از خود رفته است
اربعین است اربعین کربلاست
هر طرف غوغایی از غمها به پاست
گویی از آن خیمههای نیم سوز
خود صدای العطش آید هنوز
هرکجا، نقشی ز داغ ماتم است
هر چه ریزد اشک در اینجا کم است
باشد از حسرت در اینجا یادها
هان به گوش دل شنو فریادها
تا قیامت کربلا ماتم سراست
حضرت مهدی «حسان» صاحب عزاست
حبیب اللّه چایچیان (حسان)
چرا گریان ز غم روح الامین است
مگر از شام آید کاروانی
که صوتش مُحرق قلب حزین است
جهان شد از چهرو کانون ماتم
مگر از نو عزای شاه دین است
حسین آن کو به راه حق پرستی
چو بابش فرد بی مثل و قرین است
ز هفتاد و دو قربانی که او داد
ز یزدان در خور صد آفرین است
نیامد مثل او دیگر به گیتی
که بحر عشق را دُرّی ثمین است
ز قتل خویشتن احیای دین کرد
از آن رو محیی دین مبین است
وجودش مَفْخَر دین نبی شد
جنابش خاتم دین را نگین است
خدا بر خون پاکت خون بها شد
کسی را جز تو کی قدری چنین است
ابوالحسن همدانی (طوطی)
عزای پور ختم المرسلین است
قیام کربلایش تا قیامت
سراسر درسْ بهر مسلمین است
دلا کوی حسین عرش زمین است
مطاف و کعبه دلها همین است
اگر خیل شهیدان حلقه باشند
حسین بن علی، آن را نگین است
دل ما در پی آن کاروان است
که از کرب و بلا، با غم روان است
چه زنجیری به دست و بازوان است
که گریان دیده روح الامین است
به یاد کربلا دلها غمین است
دلا خون گریه کن چون اربعین است (جواد محدثی)
این چه شوریست که از یاد تو برپاست حسین
این چه رازیست که صد شعله فرو مرد و هنوز
روشن از داغ تو ظلمتکده ماست حسین
تا قیامت نرود نقش تو از لوح ضمیر
حیرتم کشت، بگو این چه معماست حسین
گر چه شد جوهر عشق از قلم عاطفه پاک
رقم مِهر تو بر صفحه دلهاست حسین
دامن از شوق تمنّای تو، گلزار صفا
سینه از آتش سودای تو سیناست حسین
راهیان حرم قدس تو با شهپر عشق
همه رفتند و جهان محو تماشاست حسین
گر نه خون تو ثمر داد به میدان بلا
این همه شور شهادت به چه معناست حسین
تا به محراب محبت تو امامی، پیداست
خاک هر وادی گلرنگ، مصلاست حسین
غرق در موج مکافات کن اقلیم ضلال
قطره در قطره خونت همه دریاست حسین (بهمن صالحی)
هست تا در انتظار کاروان کربلا
روز و شب در انتظار مقدمِ آلِ علی ست
تشنه کامیها به دشتِ بیکران کربلا
باغبان میداند و گلچین، که از سوز عطش
میرود بر بادْ هر گل در خزانِ کربلا
از گلویِ نازکِ مرغ چمن خون می چکد
بر فرازِ باغ و دستِ باغبان کربلا
سرپناهش جای گل، خار مغیلان می شود
عندلیب خسته بیآشیان کربلا
میکندجا بر فراز نی ز بیداد زمان
مِهر و ماه و اخترانِ آسمانِ کربلا
از برای دردِ بیدرمان بیماران عشق
تربت خونِ خدا شد ارمغان کربلا
همچو «رودی» دامن از اشک بصر دریا کند
هر که میجوید خبر از داستان کربلا
حسین پروین مهر (رودی)
خورشیدترین حادثه ها در تو درخشید
بر دوست همان روز که با حنجره ی خون
گفتی تو «بلی» کرب و بلا در تو درخشید
شد کرب و بلا کعبه ی تو، حج تو مقبول
گفتی تو چو لبیّک، بلا در تو درخشید
ای معجزهی سرخ به ایثار تو سوگند
تو خون خدایی، که خدا در تو درخشید (رضا اسماعیلی)
باز هم سوداییان شیدا شدند
وقت آن شد عشق خونین تر شود
لاله های غصه رنگین تر شود
بلبل اینجا نالهها سر می کند
لاله اینجا چشمه اتر می کند
اربعین غصه های گل کجاست
اربعین ناله بلبل کجاست
اربعین عشق، عباست چه شد
اربعین، فریاد احساست چه شد
اربعین از نینوای خون بگو
اربعین از اعتلای خون بگو
هان بگو از عشق، از معنای دین
وصف عباس آن مراد مومنین
ما فدای عشق بی آلایشات
ما به قربان تمام خواهشت
تو مراد عشق بی پایان شدی
قبله گاه و معبد پاکان شدی(ساهره غلامی)
نغمه های عشق باشد در نوایت یا حسین
میزند آتش به قلب دوستانت دم به دم
داستان جانگداز کربلایت یا حسین
زد شرر بر قلب خونین تو در دشت بلا
داغ مرگ اکبر گلگون قبایت یا حسین
جان فدا کردی به راه مکتب آزادگی
جان هر آزادهای گردد فدایت یا حسین
من چه در وصف تو گویم، ای شهید حق که هست
خون بهای خون تو خون خدایت یا حسین
کی شود ریزه خورخوان خوانین، آن که هست
ریزه خوار خوان احسان و عطایت یا حسین
بس که مشتاق حریم با صفایت گشته ام
پر زند مرغ دل من در هوایت یا حسین
در غروب آتشین دشمن پی غارتگری
زد شرر از ظلم و کین بر خیمههایت یا حسین (محسن حافظی)
اول نشست، بر دلِ اهل ولا کند
در حیرتند خیره سران از چه عشق دوست
احباب را به بند بلا مبتلا کند
بیگانه را تحمل بار نیاز نیست
معشوق، ناز خود همه بر آشنا کند
تن پرور از کجا و تمنّای وصل دوست
دردی ندارد او که طبیبش دوا کند
آن را که نیست شور حسینی به سر ز عشق
با دوست کی معامله کربلا کند
یک باره پشت پا به سرِ ما سوا زند
تا ز آن میان از این همه خود را سوا کند
آری کسی که کشته او این بود سزاست
خود را اگر به کشته خود خون بها کند
باللّه اگر نبود خدا خون بهای او
عالم نبود در خورِ نعلین پای او (حجةالاسلام نیّر تبریزی)
خاطراتی است ز دریای غمت دفتر ما
از سرت بر سر نی سرّ خدا سر می زد
ای حسین ای اثر بندگیات بر سر ما
آتشی بر دل هر خشک وتر انداخته است
ماجرای لب خشک تو و چشم تر ما
ز شهیدان به خون خفته کویت ما راست
خاطراتی که نخواهد رود از خاطر ما
کاش می سوختم از سوز غمت تا شاید
ببرد باد به صحرای تو خاکستر ما
به سراپای تو ای مظهر ایثار قسم
که غمت شعله فکنده است ز پا تا سر ما
دیگران را غم محشر بود و ما را نیست
چون که آغاز به نام تو شود محشر ما
سر پرواز به کویت همه داریم ولی
بسته اند ای پسر فاطمه بال و پر ما (سید رضا مؤید)
آنکه درین روز چون من نیست کیست؟
باز دگر باره رسید اربعین
جوش زند خون حسین از زمین
غرق تلاطم شده بحر محیط
یک سره درد است بساط بَسیط
شد چهلم روز عزای حسین
جان جهان باد فدای حسین
محمدشریف صادقی (وفا)
گل درد است که از دشت وفا می روید
میخلد خار مِحَن پای دلم را که هنوز
گل اندوه ز باغ دل ما میروید
یادگار غم هفتاد و دو تن لاله رخ است
این همه لاله که در کرب و بلا می روید
لاله را با گل افسرده سر و کاری نیست
این گل از تربت ارباب صفا می روید
تا چه حد در دل تو عشق خدا بود حسین
که ز خاک تو گل عشق خدا می روید
شوق جانبازی اگر در دل تو راه نداشت
پس ز خاک تو گل شوق چرا می روید
نی در آن بادیه از آن به نوا سرگرم است
که به جای گل از این دشت بلا م یروید
با ولای علی و آل چو «پروانه» بسوز
که ز خاک من و تو مهرِ گیا میروید (محمدعلی مجاهدی)
سرمه چشمان ما از خاک کویت یا حسین
در گلستان وفا در جست و جو سرگشته ایم
تا به وجد آییم ما یک دم ز بویت یا حسین
ما همه دیوانگان وادی عشق توییم
کاین چنین برخاست از ما «های و هو»یت یا حسین
ای که عالم جملگی مست تمنای تواند
قطرهای در جام ما ریز از سبویت یا حسین
این دل سرگشته ما را به لطفت دست گیر
تا به کام خود رسد از جست و جویت یا حسین
عاشقان کربلا در حیرتند ای شاه دین
تا ببینند از نگاه عشق، رویت یا حسین
گرچه عاشق گشته بر اوصاف ناب تو، رسول
لیک باشد آرزویش، گفت و گویت یا حسین (رسول لشکری نی)
قومی که نینوای تو را مشق می کنند
قومیکه در سکوت غریبانه این چنین
تکلیف آشنای تو را مشق می کنند
با آن که از تمام جهت ندبه میوزد
هر شب فقط دعای تو را مشق می کنند
حتی کبوتران حرم، چشم در رهت
هر جمعه ردِّ پای تو را مشق می کنند
مردان آب در شب گهواره های رنج
بیتاب،هایهای تو را مشق می کنند
تا بانگ دسته های عزادار می رسد
این قوم نینوای تو را مشق می کنند (مریم سقلاطونی)
چهل منزل
بیش از چهل منزل به دنبال سر ِ تو
از کربلا تا شام آمد خواهر ِتو
هم هِجر ِ تو هرگز نمیشد باور ِ من
هم هِجر ِ من هرگز نمیشد باور ِ تو
بی پاسبان ماندن به کوفه حق ِ من بود
وقتی نَه اکبر بود نَه آب آور ِ تو
گه از سر ِ دروازه ای، گه از درختی
از هرکجا میگشت آویزان سر ِ تو
در بَزمِشان خیی غرورم را شکستند
خیلی جسارت شد به من در مَحضَر ِ تو
تو گریه میکردی برای معجر ِ من
من گریه میکردم برای حنجر ِ تو
حق ِ لب و دندانِ تو کِی خیزران بود؟!
بوسیده لبهای تورا پیغمبر ِ تو
دیدم به چشم خود که وقتی چوب میزد
در دستِ آن ملعون بود انگشتر ِ تو
گودال و دیر ِ راهب و کُنج ِ تنور و…
با تو کجاها که نیامد مادر ِ تو(هانی امیر فرجی)
منزل بـه منزل
غریبی، بیکسی، منزل بـه منزل
خبر دارد ز حالم چوب محمل
چهل روز اسـت در سوز و گدازم
فقط خاکستری جا مانده از دل
چه بارانی دو چشم آسمان اسـت
چه طوفانی دل این کاروان اسـت
کنار قبر سالار شهیدان
همه ی جمعند و زینب روضه خوان اسـت
شبیه آتش اسـت این اشک خاموش
کـه می بارد ز چشمان عزاپوش
رباب اسـت اینکه با لالایی خود
کنار خیمه ها رفته ست از هوش( یوسف رحیمی)
ماتم بی انتها
اربعینی در دلم حال و هوایت مانده اسـت
پس شمیم سیب سرخ روضه هایت مانده اسـت
اربعینی گریه کردم من برایت روز و شب
تا بـه حالا بر تنم رخت عزایت مانده اسـت
میشود این جا نسیم کربلا را حس کنم
بین هیئت جلوه ی لطف و صفایت مانده اسـت
مادرم از کودکی من را نمک گیر تو کرد
هر کـه نذری خورد عمری مبتلایت مانده اسـت
لحظه هایم پر شده از ماتمی بی انتها
چون بـه قلبم حسرت کرب و بلایت مانده اسـت
بیمه شد این شعر با الطاف اربابم حسین
در دلش وقتی کـه تاثیر دعایت مانده اسـت(محسن زعفرانیه)
مزارم اینجاست
گر خزانی شده ام باغ و بهارم اینجاست
همه ی ی زندگی ام، دار و ندارم اینجاست
چه کسی گفته کـه زینب حرمش در شام اسـت؟
بگذارید بمیرم کـه مزارم اینجاست
شاخه ای گل و کمی آب بـه زینب بدهید
کـه بپاشم سر این قبر، نگارم اینجاست
مینشینم مگر از خاک سر آرد بیرون
من ز شام آمده ام صبح قرارم اینجاست
کوچک اسـت آه ولی قبر علی اصغر نیست
بـه خدا قبر علمدار و ندارم اینجاست
با چه حالی بروم سوی مدینه چه کنم؟
من کـه هم جان و دلم، هم کس و کارم اینجاست(سید محمد جوادی)
یادش بخیر
آمدم این جا دوباره…لشگرت یادش بخیر
قاسم و عون و زهیر و جعفرت یادش بخیر
نخستین باری کـه این جا آمدم یادت کـه هست؟
شد رکابم ساقی آب آورت یادش بخیر
نخستین باری کـه این جا پهن شد سجاده ام
با اذان دلربای اکبرت یادش بخیر
حال، من برگشته ام اما نه مثل بار قبل
قامت مانند سرو خواهرت یادش بخیر
از امانتداری ام دارم خجالت میکشم
بچه های من فدای دخترت… یادش بخیر
روضه ی دیروزمان این بود با بی بی رباب
ای عروس مادر من اصغرت یادش بخیر
من خودم این جا بـه جسمت پیرهن پوشانده ام
دستباف یادگار مادرت یادش بخیر
رفتی و با اشک هایم بدرقه کردم تو را
ای برادر ان وداع آخرت یادش بخیر
مثل جدم می شدی در پیش چشمان همه ی
وای من عمامه ی پیغمبرت یادش بخیر(مهدی نظری)
قبرِ آفتاب
کاروان داشت میرسید از راه دل زینب در التهاب افتاد
تا کـه چشمِ ستاره های کبود بـه سرِ قبرِ آفتاب افتاد
کاروانی کـه از هزاران دشت از سرِ شوق با سر آمده بود
بـه مرورِ غمِ خودش کـه رسید کم کم از مرکبِ شتاب افتاد
دختری سمت علقمه می رفت مادری سمت قبرِ کوچکِ خود
خواهری بر سرِ مزارِ خودش دل بـه دریا زد و بـه آب افتاد
گفت: اگر چه کـه بی پر آمده اسـت بی پر و بی برادر آمده اسـت
چشم واکن کـه خواهر آمده اسـت کـه پس از تو در اضطراب افتاد
زینبی کـه اسیرِ مویت بود بینِ خون، گرمِ جستجویت بود
دربه در شد ؛ درست ان وقتی کـه بـه مویِ تو پیچ و تاب افتاد
بعدِ تو خیمه در حصار آمد از زمین و زمان سوار آمد
بـه حرم امرِ بر فرار آمد همه ی ی خیمه در عذاب افتاد
پای تاراج بـه خیمه ها وا شد دست هایی پلید پیدا شد
سرِ یک گوشواره دعوا شد سنگ بر شیشه ی گلاب افتاد
تشنگی های تو کویرم کرد غمِ دوریِ تو اسیرم کرد
ماجراهای شام پیرم کرد راه در مجلسِ شراب افتاد
خیزران را کـه غرق خون دیدم از غرورِ رقیه ترسیدم
لرزه بر جانِ بچه های تو و بر لبت بوسه بی حساب افتاد
در اسیری امیر بودن را از نگاه تو خوانده ام یعنی
میشود با همین نگاه از عرش مثل یک سجده مستجاب افتاد(محمد بختیاری)
زجا بر خیز
درود ای نازنین آلاله های سرخ زهرایی
کـه بشکفتید روی نیزه ها در اوج زیبایی
درود ای یوسف بی پیرهن! ای بحر لب تشنه!
درود ای آفتاب منخسف! ای ماه صحرایی!
زجا بر خیز، ای اشکم نثار حنجر خشکت!
کـه از بهر تو آب آورده ام با چشم دریایی
گرچه قامتم خم گشت از کوه فراق تو
خدا داند شکستم پشت دشمن را بـه تنهایی
سر تو قطعنامه خواند و من تکبیر میگفتم
کـه بر بیدادگر طشت طلا شد طشت رسوایی
اگر از شام می پرسی زننگ شامیان این بس
کـه با سنگ جفا کردند از مهمان پذیرایی
چنان داغ تو آبم کرده و از پا درافکنده
کـه ممکن نیست جز با چشم تو زینب را تماشایی
بـه لطف و رأفتت نازم کـه در ویران سرا یک شب
سر پاک تو شد بر ما چراغ گردهم آیی
خدا دادِ دل ما را ز اهل شام بستاند
کـه بهر کف زدن کردند دور ما صف آرایی
گرفتم پیکرت را چون بـه روی دست در مقتل
گریبان چاک زد ازاین شکیبایی، شکیبایی
قبول حضرتت افتد کـه همچون ابر باران زا
بـه یاد حلق خشکت چشم میثم گشته دریایی(حاج علامرضا سازگار)
منابع و مآخذ:
1ـ حسن باقری و جعفر رسولزاده، سروش شهادت؛
2ـ محمد مطهر، گلواژه 2؛
3ـ محمد علی مجاهدی، بال سرخ قنوت؛
4ـ زینب ایسی محصل، مدائح و مراثی چهارده معصوم؛
5ـ سیدضیاءالدین تنکابنی، مدائح و مراثی آل محمد(ص)؛
6ـ محمدعلی مردانی، ایثار جان؛
7ـ شرینعلی گلمرادی، آیینه در کربلاست؛
8ـ محسن حافظی، گلهای ولایت؛
9ـ رضا معصومی، اشک شفق.
*نویسنده:میرصادق سیدنژاددلی چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد
دلش چون کربلا کوی حسین است و نم یداند
که همچون دوردستان آروزی کربلا دارد
به یاد کاروان اربعینی با گریه میگوید
به هر جا هست زینب رو به سوی کربلا دارد
اگر چه برده از این سر زمین آخر دلی پرخون
ولی دلبستگی از جان به کوی کربلا دارد
به یاد آن لب تشنه هنوز این عاشق خسته
به کف جامیلبالب از سبوی کربلا دارد
اگر دست قضا مانع شد از رفتن به پابوسش
همی بوسیم خاکی را که بوی کربلا دارد... (عبدالعلی نگارنده)
قصه عشق
آنچه درسوگ تو ای پاکتر از پاک گذشتنتوان گفت که هر لحظه، چه غمناک گذشت
چشم تاریخ در آن حادثه تلخ چه دید
که زمان مویه کنان از گذر خاک گذشت
سرخوشید بر آن نیزه خونین می گفت
که چهها بر سر آن پیکر صد چاک گذشت
جلوه روح خدا در افق خون تو دید
آنکه با پای دل از قبله ادراک گذشت
مرگ هرگز به حریم حرمت راه نیافت
هر کجا دید نشانی ز تو چالاک گذشت
حرّ آزاده شد از چشمه مهرت سیراب
که به میدان عطش پاک شد و پاک گذشت
آب شرمنده ایثار علمدار تو شد
که چرا تشنه از او این همه بیباک گذشت
بر تو بستند اگر آب، سواران عرب
دشت دریا شد و آب از سر افلاک گذشت
با حدیثی که ملائک ز ازل آوردند
سخن از قصه عشق تو زلولاک گذشت (نصراللّه مردانی)
شیون در کربل
اربعین آمد و اشگم ز بصر میآیدگوییا زینب محزون ز سفر میآید
باز در کرب و بلا شیون و شینی برپاست
کز اسیران ره شام خبر می آید (صامت بروجردی)
کاروان اربعین
آنچه از من خواستی با کاروان آورده امیک گلستان گل به رسم ارمغان آورده ام
از در و دیوار عالم فتنه میبارید و من
بیپناهان را بدین دارالامان آورده ام
اندرین ره از جرس هم بانگ یاری برنخاست
کاروان را تا بدینجا با فغان آوردهام
تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدم
یک جهان درد و غم و سوز نهان آورده ام
قصه ویرانه شام ار نپرسی خوشتر است
چون از آن گلزار، پیغام خزان آورده ام
دیده بودم تشنگی از دل قرارت برده بود
از برایت دامنی اشک روان آورده ام
تا به دشت نینوا بهرت عزاداری کنم
یک نیستان ناله و آه و فغان آورده ام
تا نثارت سازم و گردم بلا گردان تو
در کف خود از برایت نقد جان آورده ام
تا دل مهرآفرینت را نرنجانم ز درد
گوشهای از درد دل را بر زبان آورده ام
محمدعلی مجاهدی (پروانه)
دل غمین
ما را که غیر داغ غمت برجبین نبودنگذشت لحظهیی که دل ما غمین نبود
هرچند آسمان به صبوری چو ما ندید
ما را غمی نبود که اندر کمین نبود
راهی اگر نداشت به آزادی و امید
رنج اسارت، این همه شورآفرین نبود
ای آفتاب محمل زینب کسی چو من
از خرمن زیارت تو خوشه چین نبود
تقدیر با سر تو مرا همسفر نبود
در این سفر، مقدّر من غیر ازین نبود
گر از نگاه گرم تو آتش نمی گرفت
در شام و کوفه، خطبه من آتشین نبود
در حیرتم که بی تو چرا زندهام
عهدی که با تو بستم از اول، چنین نبود
ده روزه فراق تو عمری به ما گذشت
یک عمر بود هجر تو، یک اربعین نبود
محمدجواد غفورزاده (شفق)
خورشید هامون
ساربانا ز اشتران بگشای بارلحظهای ما را به حال خود گذار
اینکه بینی سرزمین کربلاست
خاک او آغشته با خون خداست
در حریم قدسی صحرای دوست
بشنو این گلبانگ، این آوای اوست
نی نوا، در نینوای راستین
مویه ها دارد ز نای اربعین
ناله آتش بال در پرواز بین
همطراز آه گردون تا زمین
اشک میریزد ز چشم کائنات
در عزای تشنه کامان فرات
آن بلا جویان که تا بزم حضور
راه پیمودند با سامان نور
رایت توحید از اینان پایدار
ماند و میماند به دور روزگار
گر فرات اینجا چو دریا خون گریست
نی عجب، خورشید برهامون گریست (مشفق کاشانی)
غوغای غم
بار بگشایید اینجا کربلاست
بر مشام جان رسد بوی بهشت
به به از این تربت مینو سرشت
ماه اینجا واله و سرگشته است
و آن شهاب ثاقب از خود رفته است
اربعین است اربعین کربلاست
هر طرف غوغایی از غمها به پاست
گویی از آن خیمههای نیم سوز
خود صدای العطش آید هنوز
هرکجا، نقشی ز داغ ماتم است
هر چه ریزد اشک در اینجا کم است
باشد از حسرت در اینجا یادها
هان به گوش دل شنو فریادها
تا قیامت کربلا ماتم سراست
حضرت مهدی «حسان» صاحب عزاست
حبیب اللّه چایچیان (حسان)
خون پاک
چرا گلزار و گلشن گشته غمناکچرا گریان ز غم روح الامین است
مگر از شام آید کاروانی
که صوتش مُحرق قلب حزین است
جهان شد از چهرو کانون ماتم
مگر از نو عزای شاه دین است
حسین آن کو به راه حق پرستی
چو بابش فرد بی مثل و قرین است
ز هفتاد و دو قربانی که او داد
ز یزدان در خور صد آفرین است
نیامد مثل او دیگر به گیتی
که بحر عشق را دُرّی ثمین است
ز قتل خویشتن احیای دین کرد
از آن رو محیی دین مبین است
وجودش مَفْخَر دین نبی شد
جنابش خاتم دین را نگین است
خدا بر خون پاکت خون بها شد
کسی را جز تو کی قدری چنین است
ابوالحسن همدانی (طوطی)
سوز دل
بسوز ای دل که امروز اربعین استعزای پور ختم المرسلین است
قیام کربلایش تا قیامت
سراسر درسْ بهر مسلمین است
دلا کوی حسین عرش زمین است
مطاف و کعبه دلها همین است
اگر خیل شهیدان حلقه باشند
حسین بن علی، آن را نگین است
دل ما در پی آن کاروان است
که از کرب و بلا، با غم روان است
چه زنجیری به دست و بازوان است
که گریان دیده روح الامین است
به یاد کربلا دلها غمین است
دلا خون گریه کن چون اربعین است (جواد محدثی)
محراب محبت
باز در جان جهان یکسره غوغاست حسیناین چه شوریست که از یاد تو برپاست حسین
این چه رازیست که صد شعله فرو مرد و هنوز
روشن از داغ تو ظلمتکده ماست حسین
تا قیامت نرود نقش تو از لوح ضمیر
حیرتم کشت، بگو این چه معماست حسین
گر چه شد جوهر عشق از قلم عاطفه پاک
رقم مِهر تو بر صفحه دلهاست حسین
دامن از شوق تمنّای تو، گلزار صفا
سینه از آتش سودای تو سیناست حسین
راهیان حرم قدس تو با شهپر عشق
همه رفتند و جهان محو تماشاست حسین
گر نه خون تو ثمر داد به میدان بلا
این همه شور شهادت به چه معناست حسین
تا به محراب محبت تو امامی، پیداست
خاک هر وادی گلرنگ، مصلاست حسین
غرق در موج مکافات کن اقلیم ضلال
قطره در قطره خونت همه دریاست حسین (بهمن صالحی)
ارمغان کربلا
دیده خونبار دارد آسمان کربلاهست تا در انتظار کاروان کربلا
روز و شب در انتظار مقدمِ آلِ علی ست
تشنه کامیها به دشتِ بیکران کربلا
باغبان میداند و گلچین، که از سوز عطش
میرود بر بادْ هر گل در خزانِ کربلا
از گلویِ نازکِ مرغ چمن خون می چکد
بر فرازِ باغ و دستِ باغبان کربلا
سرپناهش جای گل، خار مغیلان می شود
عندلیب خسته بیآشیان کربلا
میکندجا بر فراز نی ز بیداد زمان
مِهر و ماه و اخترانِ آسمانِ کربلا
از برای دردِ بیدرمان بیماران عشق
تربت خونِ خدا شد ارمغان کربلا
همچو «رودی» دامن از اشک بصر دریا کند
هر که میجوید خبر از داستان کربلا
حسین پروین مهر (رودی)
آیینه
آیینه شدی تا که خدا در تو درخشیدخورشیدترین حادثه ها در تو درخشید
بر دوست همان روز که با حنجره ی خون
گفتی تو «بلی» کرب و بلا در تو درخشید
شد کرب و بلا کعبه ی تو، حج تو مقبول
گفتی تو چو لبیّک، بلا در تو درخشید
ای معجزهی سرخ به ایثار تو سوگند
تو خون خدایی، که خدا در تو درخشید (رضا اسماعیلی)
لاله های غصّه
باز عاشوراییان پیدا شدندباز هم سوداییان شیدا شدند
وقت آن شد عشق خونین تر شود
لاله های غصه رنگین تر شود
بلبل اینجا نالهها سر می کند
لاله اینجا چشمه اتر می کند
اربعین غصه های گل کجاست
اربعین ناله بلبل کجاست
اربعین عشق، عباست چه شد
اربعین، فریاد احساست چه شد
اربعین از نینوای خون بگو
اربعین از اعتلای خون بگو
هان بگو از عشق، از معنای دین
وصف عباس آن مراد مومنین
ما فدای عشق بی آلایشات
ما به قربان تمام خواهشت
تو مراد عشق بی پایان شدی
قبله گاه و معبد پاکان شدی(ساهره غلامی)
غروب آتشین
صد نوا خیزد ز نای نینوایت یا حسیننغمه های عشق باشد در نوایت یا حسین
میزند آتش به قلب دوستانت دم به دم
داستان جانگداز کربلایت یا حسین
زد شرر بر قلب خونین تو در دشت بلا
داغ مرگ اکبر گلگون قبایت یا حسین
جان فدا کردی به راه مکتب آزادگی
جان هر آزادهای گردد فدایت یا حسین
من چه در وصف تو گویم، ای شهید حق که هست
خون بهای خون تو خون خدایت یا حسین
کی شود ریزه خورخوان خوانین، آن که هست
ریزه خوار خوان احسان و عطایت یا حسین
بس که مشتاق حریم با صفایت گشته ام
پر زند مرغ دل من در هوایت یا حسین
در غروب آتشین دشمن پی غارتگری
زد شرر از ظلم و کین بر خیمههایت یا حسین (محسن حافظی)
خون به
چون تیر عشق جا به کمان بلا کنداول نشست، بر دلِ اهل ولا کند
در حیرتند خیره سران از چه عشق دوست
احباب را به بند بلا مبتلا کند
بیگانه را تحمل بار نیاز نیست
معشوق، ناز خود همه بر آشنا کند
تن پرور از کجا و تمنّای وصل دوست
دردی ندارد او که طبیبش دوا کند
آن را که نیست شور حسینی به سر ز عشق
با دوست کی معامله کربلا کند
یک باره پشت پا به سرِ ما سوا زند
تا ز آن میان از این همه خود را سوا کند
آری کسی که کشته او این بود سزاست
خود را اگر به کشته خود خون بها کند
باللّه اگر نبود خدا خون بهای او
عالم نبود در خورِ نعلین پای او (حجةالاسلام نیّر تبریزی)
محشر
ای برافروخته از عشق رخت اختر ماخاطراتی است ز دریای غمت دفتر ما
از سرت بر سر نی سرّ خدا سر می زد
ای حسین ای اثر بندگیات بر سر ما
آتشی بر دل هر خشک وتر انداخته است
ماجرای لب خشک تو و چشم تر ما
ز شهیدان به خون خفته کویت ما راست
خاطراتی که نخواهد رود از خاطر ما
کاش می سوختم از سوز غمت تا شاید
ببرد باد به صحرای تو خاکستر ما
به سراپای تو ای مظهر ایثار قسم
که غمت شعله فکنده است ز پا تا سر ما
دیگران را غم محشر بود و ما را نیست
چون که آغاز به نام تو شود محشر ما
سر پرواز به کویت همه داریم ولی
بسته اند ای پسر فاطمه بال و پر ما (سید رضا مؤید)
رسید اربعین
باز دلم خون شد و چشمم گریستآنکه درین روز چون من نیست کیست؟
باز دگر باره رسید اربعین
جوش زند خون حسین از زمین
غرق تلاطم شده بحر محیط
یک سره درد است بساط بَسیط
شد چهلم روز عزای حسین
جان جهان باد فدای حسین
محمدشریف صادقی (وفا)
مهرگی
خار غم نیست که در کرب و بلا می رویدگل درد است که از دشت وفا می روید
میخلد خار مِحَن پای دلم را که هنوز
گل اندوه ز باغ دل ما میروید
یادگار غم هفتاد و دو تن لاله رخ است
این همه لاله که در کرب و بلا می روید
لاله را با گل افسرده سر و کاری نیست
این گل از تربت ارباب صفا می روید
تا چه حد در دل تو عشق خدا بود حسین
که ز خاک تو گل عشق خدا می روید
شوق جانبازی اگر در دل تو راه نداشت
پس ز خاک تو گل شوق چرا می روید
نی در آن بادیه از آن به نوا سرگرم است
که به جای گل از این دشت بلا م یروید
با ولای علی و آل چو «پروانه» بسوز
که ز خاک من و تو مهرِ گیا میروید (محمدعلی مجاهدی)
قطرهای از سبوی حسین
آبروی ما بود از آبرویت یا حسینسرمه چشمان ما از خاک کویت یا حسین
در گلستان وفا در جست و جو سرگشته ایم
تا به وجد آییم ما یک دم ز بویت یا حسین
ما همه دیوانگان وادی عشق توییم
کاین چنین برخاست از ما «های و هو»یت یا حسین
ای که عالم جملگی مست تمنای تواند
قطرهای در جام ما ریز از سبویت یا حسین
این دل سرگشته ما را به لطفت دست گیر
تا به کام خود رسد از جست و جویت یا حسین
عاشقان کربلا در حیرتند ای شاه دین
تا ببینند از نگاه عشق، رویت یا حسین
گرچه عاشق گشته بر اوصاف ناب تو، رسول
لیک باشد آرزویش، گفت و گویت یا حسین (رسول لشکری نی)
نینوا
مانند نوی نوای تو را مشق می کنندقومی که نینوای تو را مشق می کنند
قومیکه در سکوت غریبانه این چنین
تکلیف آشنای تو را مشق می کنند
با آن که از تمام جهت ندبه میوزد
هر شب فقط دعای تو را مشق می کنند
حتی کبوتران حرم، چشم در رهت
هر جمعه ردِّ پای تو را مشق می کنند
مردان آب در شب گهواره های رنج
بیتاب،هایهای تو را مشق می کنند
تا بانگ دسته های عزادار می رسد
این قوم نینوای تو را مشق می کنند (مریم سقلاطونی)
چهل منزل
بیش از چهل منزل به دنبال سر ِ تو
از کربلا تا شام آمد خواهر ِتو
هم هِجر ِ تو هرگز نمیشد باور ِ من
هم هِجر ِ من هرگز نمیشد باور ِ تو
بی پاسبان ماندن به کوفه حق ِ من بود
وقتی نَه اکبر بود نَه آب آور ِ تو
گه از سر ِ دروازه ای، گه از درختی
از هرکجا میگشت آویزان سر ِ تو
در بَزمِشان خیی غرورم را شکستند
خیلی جسارت شد به من در مَحضَر ِ تو
تو گریه میکردی برای معجر ِ من
من گریه میکردم برای حنجر ِ تو
حق ِ لب و دندانِ تو کِی خیزران بود؟!
بوسیده لبهای تورا پیغمبر ِ تو
دیدم به چشم خود که وقتی چوب میزد
در دستِ آن ملعون بود انگشتر ِ تو
گودال و دیر ِ راهب و کُنج ِ تنور و…
با تو کجاها که نیامد مادر ِ تو(هانی امیر فرجی)
منزل بـه منزل
غریبی، بیکسی، منزل بـه منزل
خبر دارد ز حالم چوب محمل
چهل روز اسـت در سوز و گدازم
فقط خاکستری جا مانده از دل
چه بارانی دو چشم آسمان اسـت
چه طوفانی دل این کاروان اسـت
کنار قبر سالار شهیدان
همه ی جمعند و زینب روضه خوان اسـت
شبیه آتش اسـت این اشک خاموش
کـه می بارد ز چشمان عزاپوش
رباب اسـت اینکه با لالایی خود
کنار خیمه ها رفته ست از هوش( یوسف رحیمی)
ماتم بی انتها
اربعینی در دلم حال و هوایت مانده اسـت
پس شمیم سیب سرخ روضه هایت مانده اسـت
اربعینی گریه کردم من برایت روز و شب
تا بـه حالا بر تنم رخت عزایت مانده اسـت
میشود این جا نسیم کربلا را حس کنم
بین هیئت جلوه ی لطف و صفایت مانده اسـت
مادرم از کودکی من را نمک گیر تو کرد
هر کـه نذری خورد عمری مبتلایت مانده اسـت
لحظه هایم پر شده از ماتمی بی انتها
چون بـه قلبم حسرت کرب و بلایت مانده اسـت
بیمه شد این شعر با الطاف اربابم حسین
در دلش وقتی کـه تاثیر دعایت مانده اسـت(محسن زعفرانیه)
مزارم اینجاست
گر خزانی شده ام باغ و بهارم اینجاست
همه ی ی زندگی ام، دار و ندارم اینجاست
چه کسی گفته کـه زینب حرمش در شام اسـت؟
بگذارید بمیرم کـه مزارم اینجاست
شاخه ای گل و کمی آب بـه زینب بدهید
کـه بپاشم سر این قبر، نگارم اینجاست
مینشینم مگر از خاک سر آرد بیرون
من ز شام آمده ام صبح قرارم اینجاست
کوچک اسـت آه ولی قبر علی اصغر نیست
بـه خدا قبر علمدار و ندارم اینجاست
با چه حالی بروم سوی مدینه چه کنم؟
من کـه هم جان و دلم، هم کس و کارم اینجاست(سید محمد جوادی)
یادش بخیر
آمدم این جا دوباره…لشگرت یادش بخیر
قاسم و عون و زهیر و جعفرت یادش بخیر
نخستین باری کـه این جا آمدم یادت کـه هست؟
شد رکابم ساقی آب آورت یادش بخیر
نخستین باری کـه این جا پهن شد سجاده ام
با اذان دلربای اکبرت یادش بخیر
حال، من برگشته ام اما نه مثل بار قبل
قامت مانند سرو خواهرت یادش بخیر
از امانتداری ام دارم خجالت میکشم
بچه های من فدای دخترت… یادش بخیر
روضه ی دیروزمان این بود با بی بی رباب
ای عروس مادر من اصغرت یادش بخیر
من خودم این جا بـه جسمت پیرهن پوشانده ام
دستباف یادگار مادرت یادش بخیر
رفتی و با اشک هایم بدرقه کردم تو را
ای برادر ان وداع آخرت یادش بخیر
مثل جدم می شدی در پیش چشمان همه ی
وای من عمامه ی پیغمبرت یادش بخیر(مهدی نظری)
قبرِ آفتاب
کاروان داشت میرسید از راه دل زینب در التهاب افتاد
تا کـه چشمِ ستاره های کبود بـه سرِ قبرِ آفتاب افتاد
کاروانی کـه از هزاران دشت از سرِ شوق با سر آمده بود
بـه مرورِ غمِ خودش کـه رسید کم کم از مرکبِ شتاب افتاد
دختری سمت علقمه می رفت مادری سمت قبرِ کوچکِ خود
خواهری بر سرِ مزارِ خودش دل بـه دریا زد و بـه آب افتاد
گفت: اگر چه کـه بی پر آمده اسـت بی پر و بی برادر آمده اسـت
چشم واکن کـه خواهر آمده اسـت کـه پس از تو در اضطراب افتاد
زینبی کـه اسیرِ مویت بود بینِ خون، گرمِ جستجویت بود
دربه در شد ؛ درست ان وقتی کـه بـه مویِ تو پیچ و تاب افتاد
بعدِ تو خیمه در حصار آمد از زمین و زمان سوار آمد
بـه حرم امرِ بر فرار آمد همه ی ی خیمه در عذاب افتاد
پای تاراج بـه خیمه ها وا شد دست هایی پلید پیدا شد
سرِ یک گوشواره دعوا شد سنگ بر شیشه ی گلاب افتاد
تشنگی های تو کویرم کرد غمِ دوریِ تو اسیرم کرد
ماجراهای شام پیرم کرد راه در مجلسِ شراب افتاد
خیزران را کـه غرق خون دیدم از غرورِ رقیه ترسیدم
لرزه بر جانِ بچه های تو و بر لبت بوسه بی حساب افتاد
در اسیری امیر بودن را از نگاه تو خوانده ام یعنی
میشود با همین نگاه از عرش مثل یک سجده مستجاب افتاد(محمد بختیاری)
زجا بر خیز
درود ای نازنین آلاله های سرخ زهرایی
کـه بشکفتید روی نیزه ها در اوج زیبایی
درود ای یوسف بی پیرهن! ای بحر لب تشنه!
درود ای آفتاب منخسف! ای ماه صحرایی!
زجا بر خیز، ای اشکم نثار حنجر خشکت!
کـه از بهر تو آب آورده ام با چشم دریایی
گرچه قامتم خم گشت از کوه فراق تو
خدا داند شکستم پشت دشمن را بـه تنهایی
سر تو قطعنامه خواند و من تکبیر میگفتم
کـه بر بیدادگر طشت طلا شد طشت رسوایی
اگر از شام می پرسی زننگ شامیان این بس
کـه با سنگ جفا کردند از مهمان پذیرایی
چنان داغ تو آبم کرده و از پا درافکنده
کـه ممکن نیست جز با چشم تو زینب را تماشایی
بـه لطف و رأفتت نازم کـه در ویران سرا یک شب
سر پاک تو شد بر ما چراغ گردهم آیی
خدا دادِ دل ما را ز اهل شام بستاند
کـه بهر کف زدن کردند دور ما صف آرایی
گرفتم پیکرت را چون بـه روی دست در مقتل
گریبان چاک زد ازاین شکیبایی، شکیبایی
قبول حضرتت افتد کـه همچون ابر باران زا
بـه یاد حلق خشکت چشم میثم گشته دریایی(حاج علامرضا سازگار)
منابع و مآخذ:
1ـ حسن باقری و جعفر رسولزاده، سروش شهادت؛
2ـ محمد مطهر، گلواژه 2؛
3ـ محمد علی مجاهدی، بال سرخ قنوت؛
4ـ زینب ایسی محصل، مدائح و مراثی چهارده معصوم؛
5ـ سیدضیاءالدین تنکابنی، مدائح و مراثی آل محمد(ص)؛
6ـ محمدعلی مردانی، ایثار جان؛
7ـ شرینعلی گلمرادی، آیینه در کربلاست؛
8ـ محسن حافظی، گلهای ولایت؛
9ـ رضا معصومی، اشک شفق.
*این مقاله در تاریخ1401/6/7 به روز رسانی شده است