عاملان واقعى فاجعه 11 سپتامبر چه كسانى هستند ؟
در اين زمينه كه چه كسى، چه كسانى، با چه گروه يا شبكهاى اين عمليات بىپروا و كمنظير را با اين دقت پياده كردند، لااقل سه نظريه وجود دارد:
1. روايت رسمى دولت و هيئت حاكمهى آمريكا كه تقريباً بى كم و كاست توسط قاطبه دستگاههاى ارتباط جمعى، روز و شب و ساعت به ساعت به گوش و چشم مردم آمريكا و جهان رسانده مىشود و اكنون جزئى از ذهنيت آمريكا شده است. اين است كه اين كار توسط 91 نفر عرب مسلمان انجام شد. گروهى كه 4 هواپيماى مسافربرى بزرگ را به طور همزمان و طبق برنامهاى حساب شده ربوده شده ربودند و به مراكز حساس مالى و نظامى و شايد سياسى آمريكا حمله كردند. طبق روايت، اين 91 نفر جزء شبكهى تروريستى بينالمللى القاعدهاند كه مركز آن در افغانستان است. اما، حداقل شعباتى در 60 كشور جهان دارد و اسامه بن لادن، فرزند يكى از پيمانكاران ثروتمند عربستان سعودى، در رأس اين شبكه قرار دارد و كل اين برنامه زير نظر او بوده است . همين روايت، واقعهى اخير را با انفجار در زيرزمين يكى از همين دو برج و نيز سفارتخانههاى آمريكا در كنيا و تانزانيا مربوط مىداند. دولت آمريكا براى اثبات اين روايت هنوز هيچ مدرك قطعى به مردم خود و مراجع بينالمللى ارائه نكرده است.
2.روايت دوم اين است كه اين كار بىترديد توسط گروهى خشمگين از سياستهاى آمريكا و در نتيجه از جان گذشته، مصمم، تحصيل كرده و از لحاظ فنى آزموده با برنامهاى دقيق انجام شده است. استدلال آنها اين است كه چگونه و چرا دستگاههاى امنيتى آمريكا با شاخكهايشان نه تنها در آمريكا بلكه در سراسر جهان گسترده شده است و مأموران آن در انواع سازمانها، گروهها، سنديكاها، دانشگاهها، مراكز تجارى، ادارات، كسب و كارها، سفارتخانهها، دولتها، و ديگر نهادها رخنه كردهاند و مىتوانند با بودجه سرسامآور خود بسيارى را به خدمت گيرند و با دستگاههاى جاسوسى كشورهايى چون تركيه، اسرائيل، عربستان صعودى، مصر، فرانسه، انگليس، آلمان و پاكستان ارتباط تنگاتنگ و ارگانيك برقرار كنند؟
3.روايت سوم كه از زبان برخى از اقوام افراد متهم در كشورهاى مصر و عربستان شنيده مىشود اين است كه اصولاً فرزندان آنها محال است دست به چنين كارى بزنند و چنين عملى در شخصيت آنها نيست و تمام آنچه دولت آمريكا ادعا مىكند دروغى بزرگ است. اين واقعه يا كار دستگاههاى جاسوسى آمريكاست و يا به احتمال قوى، دستگاه جاسوسى اسرائيل و هدف آنها بهرهبردارى لازم براى آغاز بحران و عمليات نظامى به منظور خروج از ركود اقتصادى و تثبيت سلطهى نظامى بر جهان است.
با گذشت زمان اين نظريه كه حادثهى 11 سپتامبر دستمايهى نظام سياسى آمريكاست،قوت بيشترى مىيابد و افرادى با جرأت ازدرون و بيرون آمريكا، بر اين امر پافشارى مىكنند.
ليندون لاروش كه خود از چهرههاى فعال سياسى آمريكاست و پنج مرتبه نامزد رياست جمهورى آن كشور بوده است. طى مقالهاى ادعا كرد كه حادثهى 11 سپتامبر در واقع كودتايى بود كه توسط گروهى متشكل از برژينسكى، هانتينگتون، ريچارد پرل، ليبرمن، بنياد اسميت، ريچاردسون و انستيتوى اولين طراحى و از سوى شركتها و مؤسسات بزرگ مالى آمريكا حمايت شد. لاروش معتقد است كه هدف اين عده، راه اندازى جنگى مذهبى و تحقق بخشيدن به نظريهى برخورد تمدنها براى اهداف و منافع اقتصادى و نظامى گروهى خاص بود.
به دنبال آن، خانم سپنتامك كن - نمايندهى كنگرهى آمريكا از ايالات جورجيا - بر اين فرضيه مهر تأييد زده و معتقد است كه احتمالاً دستياران نزديك بوش براى كسب منافع عظيم اقتصادى حادثهى 11 سپتامبر را آفريدند و تأكيد مىكند كه افراد نزديك به دولت بوش از جمله سرمایه داران گروه کارلاپل که با بالا رفتن ارزش سهام شرکتهای نظامی و قراردادهاى تسليحاتى به ثروتهاى كلان مىرسند، در اين ماجرا نقش داشتهاند.
از همه مهمتر كار محققانهى تيرى ميسان -پژوهشگر فرانسوى - است كه بر هر دو نظريهى اول خط بطلان كشيده و نظريهى ديگرى را تقويت كرد. او با مطالعهى دقيق و مستند به اثبات مىرساند كه مقامات كاخ سفيد و اسرائيل از قبل از اين حادثه آگاهى داشتند و بسيارى از مطالب بيان شده در زمينهى نحوهى برخورد هواپيماها به برجها و پنتاگون با واقعيتهاى تكنيكى و فنى نوعى خيالبافى است.
او مطالب خود را در كتابى با نام گمراهى وحشتناك منتشر کرد اين كتاب از پرفروشترين كتابهاى فرانسه شناخته شد و چاپ اول آن بلافاصله ناياب گرديد. در مقابل اين ادعا دولت آمريكا سكوت مطلق اختيار كرده است.
با وجود آن كه انفجار چند سال پيش در مركز تجارت جهانى، اين دستگاه وسيع را نسبت به هر توطئهاى هوشيارتر كرده بود و با وجود آن كه گروههاى قبلى متهم، نه ماهها بلكه سالها زير بازجويى شديد پليس سياسى و پليس مخفى آمريكا بودند و دولت آمريكا با دولتهاى عربى بويژه مصر ، عربستان صعودى ، اردن ، و شيخ نشينهاى كنارهى خليج فارس همكارى نزديك داشته است و گروه اسامه بن لادن ساخته و پرداختهى دولت پاكستان ، عربستان صعودى و آمريكاست و با وجود آن كه دستگاههاى امنيتى چند كشور از جمله هند ، آلمان و فرانسه از ابتداى تابستان بارها به دستگاه امنيتى آمريكا در زمينهى توطئه و عمليات تروريستى هشدار داده بودند ؛ با همهى اينها دستگاهى عظيم با بودجهاى نزديك به 100میليارد دلار طى سالها طراحى و برنامهريزى ، عملياتى چنين گسترده و با دقت انجام داد.
ربودن همزمان چهار هواپيما، صدها مايل انحراف از مسير اصلى و حمله به قلب مراكز مالى و نظامى آمريکا، و در نهايت مخفى ماندن از چشمان تيزبين دستگاهها .
جالب تر آن كه همين دستگاههاى عريض و طويل اندك بعد از حادثه به طور قاطع اعلام كردند كه اين عمليت از غارهاى افغانسات به فاصلهى هزاران مايل توسط بن لادن و گروه القاعده انجام شده است.
سؤالهاى بى شمارى براى بسيارى از مرم جهان مطرح است. براى بخش كوچكى از مردم آمريكا نيز كه شايد جزء زودباورترين و از لحاظ سياسى سادهترين مردم باشند، علامتهاى سؤال مطرح است. اين معما شايد هميشه به صورت رازى سر به مهر باقى بماند و شايد هم روزى پردهى اسرار دريده شود و معلوم گردد كه اين عمل توسط چه كسانى انجام شد و چه كسانى اجازهى وقوع آن را دادند. اگر چه اسرار اين فاجعه در پرده است، اما پيامدهاى آن بر همگان آشكار است.
در تاريخ آمريكا از اين رازهاى سر به مهر كم نيست. دو مثال تاريخى مسئله را روشنتر مىكند:
1. روز اول ماه مى 1886، كارگران كارخانهى مك كوريك در شيكاگو تظاهرات مسالمت آميز و جشن مانندى به مناسبت درخواست 8 ساعت كار در روز به پا كردند هنگامى كه كارگران مشغول گوش دادن به سخنرانى يکى از رهبران خود بودند، بمبى در ميان صف پليس منفجر شد و چند نفر از آنها را كشت. اين واقعه موجب شد نه تنها كارگران درآن روز تار و مار شوند و سران آنها محاکمه و به دار آویخته شوند؛بلکه جنبش کارگری و مبارزه براى 8 ساعت كار نزديك به 40 سال سركوب شد . هنوز معلوم نشده است كه آن بمب را چه كسى به صف پليس پرتاب كرد و يا در آن جا كار گذاشته بود؛ اما پيامد اين واقعه بر همگان آشكار است .
2. اواخر سال1963 در حالى كه جان اف كندى - رئيس جمهور وقت آمريكا - در شهر دالاس با اتومبيل روبازى مشغول پاسخ به ابراز احساسات مستقبلين بود، گلولهاى مغز او را متلاشى كرد . تا به حال ده ها فيلم در اين باره ساخته شده،صدها كتاب و هزاران مقاله در اين زمينه نوشته شده است و چند نفر از متهمان به اين قتل به طرز مرموزى كشته شدند . با وجودى كه پيامدهاى اين قتل بر همگان آشكار است ولى راز اين قتل همچنان در پردهى اسرار باقى مانده است . آن زمان ، فرد متهم را منسوب به شوروى دانستند و جو ضد كمونيستى موجود در آن دوره را دامن زدند تا هجوم وحشيانه به مردم ويتنام گستردهترشود.
آمريكا تنها كشورى نيست كه از اين اسرار نهان داشته باشد. تفاوت در اين جاست كه مخزن اسرار اين ابرقدرت بر خلاف بسيارى از ابر قدرتهاى گذشته هنوز دست نخورده باقى مانده است. افشاى اسرار پنهان ابرقدرت آلمان پس از جنگ اول جهانى آشكار ساخت كه قاتل شاهزادهى اتريشى در صربستان نه فردى عادى ، بلكه خود جاسوس آلمان بوده است . آلمان به دنبال بهانهاى براى آغاز جنگ بود و قتل شاهزادهى اتريشى بهانهاى مشروع به دست او داد.
تلفات جانى اين حمله (افراد ناپديد شده در خاكستر ساختمان ، سرنشينان سه هواپيما و تلفات پنتاگون ) تا كنون نزديك به 5000 نفر تخمين زده شده است و عظمت اين واقعه زمانى روشن مىشود كه با حمله به پرل هاربور كه تلفاتش كمتر از 2500 نفر بود ، مقايسه گردد . اين واقعه اگر يك يا دو ساعت ديرتر اتفاق مى افتاد، بى ترديد شمار تلفات را چند هزار نفر بالاتر مىبرد.
اگر چه ممكن است چگونگى امكان وقوع چنين فاجعهاى مدتها در پردهى اسرار بماند ، اما پيامدهاى آن از ساعات اول پس از وقوع فاجعه آشكار بود . سؤال بسيار مهمى كه در اين زمينه مطرح است و هنوز پاسخى به آن داده نشده است اين است كه چرا اين فاجعه از طرف دولت آمريكا به منزلهى «جنايت عليه آمريكا » يا « جنايت عليه بشريت » اعلام نشده ، بلكه از همين ابتدا ، « جنگ صليبى » و « جنگ عليه آمريكا » مطرح شد؟ دو دليل اساسى مىتوان ذكر كرد : نخست آن كه ، اگر اين حمله جنايت عليه بشريت اعلام مىشد ، عاملان اصلى آن بايد به «دادگاه جنايى بينالمللى » سپرده شوند ؛ دادگاهى كه دولت آمريكا با موجوديت آن به مخالفت برخاسته است ، زيرا امكان دارد برخى از سران خود و دولتهاى دوستش به دليل اعمال گذشتهشان به چنين دادگاهى تحويل داده شوند . دوم و از آن مهمتر آن كه اعلام جنگ و حالت فوق العاده ، پيامدهاى بسيار گستردهتر و عميقترى از مبارزه با جنايت و تروريسم دارد و ابزار قدرتمندى در اختيار هيئت حاكمه مىگذارد تا بتواند سياستهايى را كه سالها در سر مىپروراند ، چه از لحاظ داخلى و چه از لحاظ جهانى ، با استفاده از اين فرصت طلايى پياده كند . پياده كردن اين سياستها همانگونه كه شاهديم ، فاجعهى 11 سپتامبر را به كلى تحت الشعاع قرار مىدهد و از آن فراتر مىرود .
بنابراين و با توجه به فرضيهى دوم بايد به اين نتكه توجه داشت كه حادثهى 11 سپتامبر را نبايد به عنوان يك علت و عامل اساسى در تدوين سياست نظامىگرى آمریكا تلقى كرد ؛ بلكه اين حادثه مستمسك خارجى اين كشور داد . در فصل بعدى نشان خواهيم داد كه چگونه زمينههاى اين استراتژى از چند سال قبل در ابعاد سياسى ، اقتصادى و نظامى فراهم بوده است و به عبارت ديگر ، چنان چه اين حادثه رخ نمىداد ، سياستگزاران آمريكايى دستاويز ديگرى را براى اجراى برنامههاى خود مىيافتند . اينك اين سؤال مطرح است كه آيا واقعا دولت آمريكا سياست خارجى مدونى دارد ؟
تصور بسيارى از مردم و حتى انديشمندان در جهان سوم اين است كه يك دولت قدرتمند ، به عنوان يك ابرقدرت كه از همهى امكانات تحقيقاتى و اطلاعاتى برخوردار است ، طبعا و عقلا بايد سياست خارجى برنامهريزى شده و در عينحال درازمدتى داشته باشد . كه در چارچوب آن سياستهاى خود را تدوين و تنظيم كند. در حالى كه در كمال شگفتى ملاحظه مىشود كه اين دولت عملا در طول تاريخ 200 سالهى خود نه تنها چنين برنامه و سياستى نداشته است ، بلكه عدهاى مانند لرد برايس معتقدند كه اصولا اين دولت هيچ گونه برنامهاى در سياست خارجى ندارد .
بنا به گفتهى لرد برايس نقش سياست خارجى در زندگى آمريكايىها را مىتوان همان قدر توصيف كرد كه جهانگردان از مارهاى ايرلند توصيف مىكنند و در واقع هيچ .
اين در وضعيتى است كه دولت آمريكا براى خود نقش فعال جهانى قائل است . امروزه تفكر بسيارى از متفكران آمريكايى به تفكر لرد برايس شباهت دارد كه در واقع ، منطق سياست خارجى آمريكا بيشتر برخورد انفعالى با حوادث و اتفاقات است تا بر اساس پيشبينى و دورنگرى تدوينكنندگان سياست خارجى ، معمولا دكترينهاى ارائه شده توسط رؤساى جمهور آمريكا عمرى كوتاه داشتند و بر اساس تجربيات گذشته شكل مىگرفتند كه عموما با ناكامى مواجه بودند و عمر رعايت و اجراى آنها نيز از عمر دو دورهى 4 سالهى رياست جمهورى كوتاهتر بود و لذا رؤساى بعدى بايد با اتكا بر ويرانههاى دكترين قبلى ، نظريهها و دكترين جديدى ارائه كنند . دكترين آيزنهاور بر پايهى شكست دكترين ترومن شكل گرفت و دكترين كندى به علت ناكارآمدى دكترين حقوق بشر كارتر به علت رسوايى واترگيت نيكسون و شكست دكترين او در خاورميانه به وجود مىآيد و اين دور و تسلسل تا به امروز همچنان ادامه دارد .
وينستون چرچيل - نخست وزير معروف انگليس در دوران جنگ جهانى دوم - در اين خصوص با تمسخر عنوان مىكند كه آمريكايىها هميشه اقدامات درستى انجام مىدهند ، اما بعد از آن كه همهى راههاى ديگر را امتحان كردند .
بنابراين ، داشتن برنامهاى كلان و دراز مدت و يا به عبارت ديگر ، آنچه در سياست خارجى آمريكا (Think Tank) ناميده مىشود ، افسانهاى بيش نيست و اين چيزى است كه نه تنها مورد قبول محققان خارجى آمريكاست ؛ بلكه نگارنده نيز در طول تحصيلات و مطالعات خود به درستى اين موضوع پى برده است .
از زمان جورج واشنگتن تا امروز ، سياست گزاران سياست خارجى آمريكا دربارهى مسائل اساسى در حال بحث و گفت و گويند و نتوانستهاند پاسخ روشن و قطعى براى اين سؤالها ارائه دهند .
سؤالها عبارتاند از : آيا بايد دولت يا بخش بازرگانى براى ايجاد و شكل دادن به اقتصاد از طريق تعرفه و تجارت ، و دفاع از حقوق بشر و بناى نظم جهانى بر پايهى حقوق بين الملل همكارى كند ؟ آيا بايد گسترش دموكراسى ، محور سياست خارجى آمريكا باشد ؟ آيا تأسيس نظام جهانى صلحآميز بايد افسانه تلقى شود ؟ آيا ايالات متحده بايد سيستم دفاعى قدرتمندى براى حراست از خود ايجاد كند ؟ آيا آمريكايىها بايد درگير شدن خود را در مسائل و منازعات خارجى به حداقل برسانند و همت اصلى خود را روى تقويت دموكراسى در داخل متمركز كنند ؟
ناديده گرفتن اين مباحثات و ضعفى كه در سياست خارجى ايالات متحده مشاهده مىگردد ، موجب گمراهى ديگر دولتمردان است و آنها را در تحليل و برخورد با آمريكا دچار مشكل مىكند . به نظر مىرسد كه علت اساى در نداشتن سياست خارجى درازمدت ، بر دو اصل استوار است : اول ، صاحبان قدرت و نفوذ كه به طور عمده از خانوادههاى بزرگ و ثروتمند همچون راكفلرها ، روچيلدها ، مردوخها و كاراتلها و تراستهاى بزرگ منجمله شركتهاى چندمليتى تشكيل شده است . بيش از آن كه به منافع درازمدت ملى كشورشان فكر كنند و براى آن اهميت قائل باشند ،به سود حاصلهى كوتاهمدت مىنگرند و در نتيجه ، برنامههاى تدوين شده ، تحت تأثير منافع و سود ساليانه مورد انتظار آنها قرار مىگيرد . دوم ، رؤساى جمهور كه براى مدت كوتاه 4 سال به كاخ سفيد مىآيند ، بيش از هر چيز نگران انتخاب مجدد خودند . آنها از ارائهى برنامههاى درازمدت كه آثار آن هم در درازمدت مشهود خواهد بود خوددارى مىكنند و بيشتر به منافع كوتاهمدت مىانديشند و ترجيح مىدهند كه سياست خارجى آنها طورى تنظيم گردد كه آثار مثبت و پرسروصداى كوتاه مدت و فورى داشته باشد و از قبول شكستهاى مقطعى نيز احتراز كنند . رقباى آنها نيز ضمن تكيه بر ضعف سياستهاى مقطعى و انفعالى رئيس جمهور خود ، سياستهاى دراز مدت ارائه نمىدهند و فقط به مسكنهاى مقطعى و خوشحالكنندهاى براى شهروندان و رأى دهندگان خود بسنده مىكنند .
اینک این سوال مطرح است :
آمريكا بعد از فروپاشى نظام دوقطبى و حوادث 11 سپتامبر 2001 به دنبال چه نظامى در جهان است و اهداف ، سياستها ، معيارها ، عوامل مؤثر ، ويژگىها ، بازيگران و تأثيرات بين المللى ، منطقهاى و ملى آن چه چيزها و چه كسانى خواهند بود ؟
در اين تحقيق با بررسى همه جانبه به دنبال اثبات اين نظريه خواهيم بود كه :
1. آمريكا به دنبال ايجاد نظام سلطهى همه جانبه و هژمونى نظامى با بهرهگيرى از كليهى ابزارهاى قدرت بويژه قدرت نظامى است و به دنبال حفظ منافع خود ، اقداماتى براى به تأخير انداختن نظام چند قطبى انجام مىدهد .
2. آمريكا به علت ناتوانى براى ايجاد نظام تك قطبى سلسله مراتبى با بهرهگيرى از قدرت نظامى به دنبال ايجاد ساختار دوقطبى جديد با مؤلفهها و شاخصههاى فرهنگى جدید (تقابل اسلام و غرب ) خواهد بود . بنابراين ، به مراكز و مناطق ژئواستراتژيك و ژئواكونوميك جهان اسلام هجوم خواهد برد و سعى در تصرف و سلطه بر آن مناطق خواهد داشت . به ناچار دشمنانى فرضى يا واقعى جهان اسلام را مطرح مىكند و از همهى ابزارهاى ممكن براى پيروزى در اين تقابل استفاده خواهد كرد .
3. از آنجا كه آمريكايىها معتقدند در مقابلهى جهان اسلام با غرب ، خطر عمده اسلامى است كه از ايران نشئت مىگيرد ، در تقابل فرهنگى جمهورى اسلامى ايران با توجه به ويژگىهاى ژئوپلتيك و ژئواكونوميك به تدريج جايگاه خود را در محوريت جهان اسلام قرار خواهد داد ؛ لذا ايران بايد در مهار جامع چند بعدى قرار گيرد و طبيعى است كه منافع و امنيت ملى جمهورى اسلامى با وجود اين مهار در تمام ابعادش مورد تهديد خواهد بود .
4. در خصوص سناريوى آمريكا در ايجاد نظام جديد بر پايهى سلطهى نظامى ، به حلقههاى زير توجه كنيد . دو قدرت ناهمگون از درون و بيرون بر يكديگر و براى بقاى خود زورآزمايى مىكنند و از بيرون ، آمريكا و حاميانش با ابزار نظامى و اقتصادى سعى در تداوم و تثبيت سلطهى خود خواهند داشت و از درون ، جوامع اسلامى با استفاده از ابزارهاى اعتقادى ، فرهنگى و جمعيتى براى رهايى از سلطه ، تلاش خواهند كرد . برآيند اين دو فشار ، شكل دهندهى نظام بين الملل آينده است .
عمليات طراحى شدهى بعد از 11 سپتامبر و بر اساس مواضع اتخاذ شدهى جوامع و قدرتها را مىتوان در دواير متحدالمركزى ترسيم كرد كه تعيين كنندهى فشارهاى وارد شده به درون و بيرون و يا به عبارت ديگر ، جذب به مركز و خروج از مركز خواهد بود . اين دواير از بيرون به درون عبارتاند از :
1. دايرهى اول ، ايالات متحده آمريكا .
2. دايرهى دوم ، حاميان طبيعى آمريكا ، انگليس و اسرائيل
3. دايرهى سوم ، قدرتهاى بزرگ شامل اروپاى متحد ، روسيه ، چين و ژاپن
4. دايرهى چهارم ، جهان اسلام و شامل كشورهاى عربى ، شبه قارهى هند ، خاور دور و آسياى مركزى و قفقاز.
5. دايرهى پنجم (دايرهى مركزى )جمهورى اسلامى ايران
ترديدى نيست كه ايالات متحده آمريكا در اعمال سياست نظامىگرى خود جنگى را آغاز كرده است كه پايان آن مبهم و تاريك است و طول زمان آن هم بستگى به ميزان ذخيرههاى اين كشور در تحمل و تداوم چنين جنگى دارد .اين جنگ فقط جنگ نظامى نيست ؛ بلكه عوامل اطلاعاتى ، فرهنگى ، اقتصادى و تبليغاتى نيز به خدمت گرفته مىشوند . بنابراين ، بررسى توانمندىهاى هر يك از بازيگران صحنهى بين الملل در شرايط بعد از 11 سپتامبر بويژه از بازيگران اصلى ؛ يعنى ، آمريكا و جهان اسلام ضرورى است . در عين حال ، مواضعى كه هر يك از بازيگران حاشيهاى در صحنهى روابط بين الملل انتخاب خواهند كرد در ايجاد اتحاديهها ، تهديدها و موازنهها نقش كليدى دارد .
1. روايت رسمى دولت و هيئت حاكمهى آمريكا كه تقريباً بى كم و كاست توسط قاطبه دستگاههاى ارتباط جمعى، روز و شب و ساعت به ساعت به گوش و چشم مردم آمريكا و جهان رسانده مىشود و اكنون جزئى از ذهنيت آمريكا شده است. اين است كه اين كار توسط 91 نفر عرب مسلمان انجام شد. گروهى كه 4 هواپيماى مسافربرى بزرگ را به طور همزمان و طبق برنامهاى حساب شده ربوده شده ربودند و به مراكز حساس مالى و نظامى و شايد سياسى آمريكا حمله كردند. طبق روايت، اين 91 نفر جزء شبكهى تروريستى بينالمللى القاعدهاند كه مركز آن در افغانستان است. اما، حداقل شعباتى در 60 كشور جهان دارد و اسامه بن لادن، فرزند يكى از پيمانكاران ثروتمند عربستان سعودى، در رأس اين شبكه قرار دارد و كل اين برنامه زير نظر او بوده است . همين روايت، واقعهى اخير را با انفجار در زيرزمين يكى از همين دو برج و نيز سفارتخانههاى آمريكا در كنيا و تانزانيا مربوط مىداند. دولت آمريكا براى اثبات اين روايت هنوز هيچ مدرك قطعى به مردم خود و مراجع بينالمللى ارائه نكرده است.
2.روايت دوم اين است كه اين كار بىترديد توسط گروهى خشمگين از سياستهاى آمريكا و در نتيجه از جان گذشته، مصمم، تحصيل كرده و از لحاظ فنى آزموده با برنامهاى دقيق انجام شده است. استدلال آنها اين است كه چگونه و چرا دستگاههاى امنيتى آمريكا با شاخكهايشان نه تنها در آمريكا بلكه در سراسر جهان گسترده شده است و مأموران آن در انواع سازمانها، گروهها، سنديكاها، دانشگاهها، مراكز تجارى، ادارات، كسب و كارها، سفارتخانهها، دولتها، و ديگر نهادها رخنه كردهاند و مىتوانند با بودجه سرسامآور خود بسيارى را به خدمت گيرند و با دستگاههاى جاسوسى كشورهايى چون تركيه، اسرائيل، عربستان صعودى، مصر، فرانسه، انگليس، آلمان و پاكستان ارتباط تنگاتنگ و ارگانيك برقرار كنند؟
3.روايت سوم كه از زبان برخى از اقوام افراد متهم در كشورهاى مصر و عربستان شنيده مىشود اين است كه اصولاً فرزندان آنها محال است دست به چنين كارى بزنند و چنين عملى در شخصيت آنها نيست و تمام آنچه دولت آمريكا ادعا مىكند دروغى بزرگ است. اين واقعه يا كار دستگاههاى جاسوسى آمريكاست و يا به احتمال قوى، دستگاه جاسوسى اسرائيل و هدف آنها بهرهبردارى لازم براى آغاز بحران و عمليات نظامى به منظور خروج از ركود اقتصادى و تثبيت سلطهى نظامى بر جهان است.
با گذشت زمان اين نظريه كه حادثهى 11 سپتامبر دستمايهى نظام سياسى آمريكاست،قوت بيشترى مىيابد و افرادى با جرأت ازدرون و بيرون آمريكا، بر اين امر پافشارى مىكنند.
ليندون لاروش كه خود از چهرههاى فعال سياسى آمريكاست و پنج مرتبه نامزد رياست جمهورى آن كشور بوده است. طى مقالهاى ادعا كرد كه حادثهى 11 سپتامبر در واقع كودتايى بود كه توسط گروهى متشكل از برژينسكى، هانتينگتون، ريچارد پرل، ليبرمن، بنياد اسميت، ريچاردسون و انستيتوى اولين طراحى و از سوى شركتها و مؤسسات بزرگ مالى آمريكا حمايت شد. لاروش معتقد است كه هدف اين عده، راه اندازى جنگى مذهبى و تحقق بخشيدن به نظريهى برخورد تمدنها براى اهداف و منافع اقتصادى و نظامى گروهى خاص بود.
به دنبال آن، خانم سپنتامك كن - نمايندهى كنگرهى آمريكا از ايالات جورجيا - بر اين فرضيه مهر تأييد زده و معتقد است كه احتمالاً دستياران نزديك بوش براى كسب منافع عظيم اقتصادى حادثهى 11 سپتامبر را آفريدند و تأكيد مىكند كه افراد نزديك به دولت بوش از جمله سرمایه داران گروه کارلاپل که با بالا رفتن ارزش سهام شرکتهای نظامی و قراردادهاى تسليحاتى به ثروتهاى كلان مىرسند، در اين ماجرا نقش داشتهاند.
از همه مهمتر كار محققانهى تيرى ميسان -پژوهشگر فرانسوى - است كه بر هر دو نظريهى اول خط بطلان كشيده و نظريهى ديگرى را تقويت كرد. او با مطالعهى دقيق و مستند به اثبات مىرساند كه مقامات كاخ سفيد و اسرائيل از قبل از اين حادثه آگاهى داشتند و بسيارى از مطالب بيان شده در زمينهى نحوهى برخورد هواپيماها به برجها و پنتاگون با واقعيتهاى تكنيكى و فنى نوعى خيالبافى است.
او مطالب خود را در كتابى با نام گمراهى وحشتناك منتشر کرد اين كتاب از پرفروشترين كتابهاى فرانسه شناخته شد و چاپ اول آن بلافاصله ناياب گرديد. در مقابل اين ادعا دولت آمريكا سكوت مطلق اختيار كرده است.
با وجود آن كه انفجار چند سال پيش در مركز تجارت جهانى، اين دستگاه وسيع را نسبت به هر توطئهاى هوشيارتر كرده بود و با وجود آن كه گروههاى قبلى متهم، نه ماهها بلكه سالها زير بازجويى شديد پليس سياسى و پليس مخفى آمريكا بودند و دولت آمريكا با دولتهاى عربى بويژه مصر ، عربستان صعودى ، اردن ، و شيخ نشينهاى كنارهى خليج فارس همكارى نزديك داشته است و گروه اسامه بن لادن ساخته و پرداختهى دولت پاكستان ، عربستان صعودى و آمريكاست و با وجود آن كه دستگاههاى امنيتى چند كشور از جمله هند ، آلمان و فرانسه از ابتداى تابستان بارها به دستگاه امنيتى آمريكا در زمينهى توطئه و عمليات تروريستى هشدار داده بودند ؛ با همهى اينها دستگاهى عظيم با بودجهاى نزديك به 100میليارد دلار طى سالها طراحى و برنامهريزى ، عملياتى چنين گسترده و با دقت انجام داد.
ربودن همزمان چهار هواپيما، صدها مايل انحراف از مسير اصلى و حمله به قلب مراكز مالى و نظامى آمريکا، و در نهايت مخفى ماندن از چشمان تيزبين دستگاهها .
جالب تر آن كه همين دستگاههاى عريض و طويل اندك بعد از حادثه به طور قاطع اعلام كردند كه اين عمليت از غارهاى افغانسات به فاصلهى هزاران مايل توسط بن لادن و گروه القاعده انجام شده است.
سؤالهاى بى شمارى براى بسيارى از مرم جهان مطرح است. براى بخش كوچكى از مردم آمريكا نيز كه شايد جزء زودباورترين و از لحاظ سياسى سادهترين مردم باشند، علامتهاى سؤال مطرح است. اين معما شايد هميشه به صورت رازى سر به مهر باقى بماند و شايد هم روزى پردهى اسرار دريده شود و معلوم گردد كه اين عمل توسط چه كسانى انجام شد و چه كسانى اجازهى وقوع آن را دادند. اگر چه اسرار اين فاجعه در پرده است، اما پيامدهاى آن بر همگان آشكار است.
در تاريخ آمريكا از اين رازهاى سر به مهر كم نيست. دو مثال تاريخى مسئله را روشنتر مىكند:
1. روز اول ماه مى 1886، كارگران كارخانهى مك كوريك در شيكاگو تظاهرات مسالمت آميز و جشن مانندى به مناسبت درخواست 8 ساعت كار در روز به پا كردند هنگامى كه كارگران مشغول گوش دادن به سخنرانى يکى از رهبران خود بودند، بمبى در ميان صف پليس منفجر شد و چند نفر از آنها را كشت. اين واقعه موجب شد نه تنها كارگران درآن روز تار و مار شوند و سران آنها محاکمه و به دار آویخته شوند؛بلکه جنبش کارگری و مبارزه براى 8 ساعت كار نزديك به 40 سال سركوب شد . هنوز معلوم نشده است كه آن بمب را چه كسى به صف پليس پرتاب كرد و يا در آن جا كار گذاشته بود؛ اما پيامد اين واقعه بر همگان آشكار است .
2. اواخر سال1963 در حالى كه جان اف كندى - رئيس جمهور وقت آمريكا - در شهر دالاس با اتومبيل روبازى مشغول پاسخ به ابراز احساسات مستقبلين بود، گلولهاى مغز او را متلاشى كرد . تا به حال ده ها فيلم در اين باره ساخته شده،صدها كتاب و هزاران مقاله در اين زمينه نوشته شده است و چند نفر از متهمان به اين قتل به طرز مرموزى كشته شدند . با وجودى كه پيامدهاى اين قتل بر همگان آشكار است ولى راز اين قتل همچنان در پردهى اسرار باقى مانده است . آن زمان ، فرد متهم را منسوب به شوروى دانستند و جو ضد كمونيستى موجود در آن دوره را دامن زدند تا هجوم وحشيانه به مردم ويتنام گستردهترشود.
آمريكا تنها كشورى نيست كه از اين اسرار نهان داشته باشد. تفاوت در اين جاست كه مخزن اسرار اين ابرقدرت بر خلاف بسيارى از ابر قدرتهاى گذشته هنوز دست نخورده باقى مانده است. افشاى اسرار پنهان ابرقدرت آلمان پس از جنگ اول جهانى آشكار ساخت كه قاتل شاهزادهى اتريشى در صربستان نه فردى عادى ، بلكه خود جاسوس آلمان بوده است . آلمان به دنبال بهانهاى براى آغاز جنگ بود و قتل شاهزادهى اتريشى بهانهاى مشروع به دست او داد.
ابعاد حادثه
تلفات جانى اين حمله (افراد ناپديد شده در خاكستر ساختمان ، سرنشينان سه هواپيما و تلفات پنتاگون ) تا كنون نزديك به 5000 نفر تخمين زده شده است و عظمت اين واقعه زمانى روشن مىشود كه با حمله به پرل هاربور كه تلفاتش كمتر از 2500 نفر بود ، مقايسه گردد . اين واقعه اگر يك يا دو ساعت ديرتر اتفاق مى افتاد، بى ترديد شمار تلفات را چند هزار نفر بالاتر مىبرد.
اگر چه ممكن است چگونگى امكان وقوع چنين فاجعهاى مدتها در پردهى اسرار بماند ، اما پيامدهاى آن از ساعات اول پس از وقوع فاجعه آشكار بود . سؤال بسيار مهمى كه در اين زمينه مطرح است و هنوز پاسخى به آن داده نشده است اين است كه چرا اين فاجعه از طرف دولت آمريكا به منزلهى «جنايت عليه آمريكا » يا « جنايت عليه بشريت » اعلام نشده ، بلكه از همين ابتدا ، « جنگ صليبى » و « جنگ عليه آمريكا » مطرح شد؟ دو دليل اساسى مىتوان ذكر كرد : نخست آن كه ، اگر اين حمله جنايت عليه بشريت اعلام مىشد ، عاملان اصلى آن بايد به «دادگاه جنايى بينالمللى » سپرده شوند ؛ دادگاهى كه دولت آمريكا با موجوديت آن به مخالفت برخاسته است ، زيرا امكان دارد برخى از سران خود و دولتهاى دوستش به دليل اعمال گذشتهشان به چنين دادگاهى تحويل داده شوند . دوم و از آن مهمتر آن كه اعلام جنگ و حالت فوق العاده ، پيامدهاى بسيار گستردهتر و عميقترى از مبارزه با جنايت و تروريسم دارد و ابزار قدرتمندى در اختيار هيئت حاكمه مىگذارد تا بتواند سياستهايى را كه سالها در سر مىپروراند ، چه از لحاظ داخلى و چه از لحاظ جهانى ، با استفاده از اين فرصت طلايى پياده كند . پياده كردن اين سياستها همانگونه كه شاهديم ، فاجعهى 11 سپتامبر را به كلى تحت الشعاع قرار مىدهد و از آن فراتر مىرود .
بنابراين و با توجه به فرضيهى دوم بايد به اين نتكه توجه داشت كه حادثهى 11 سپتامبر را نبايد به عنوان يك علت و عامل اساسى در تدوين سياست نظامىگرى آمریكا تلقى كرد ؛ بلكه اين حادثه مستمسك خارجى اين كشور داد . در فصل بعدى نشان خواهيم داد كه چگونه زمينههاى اين استراتژى از چند سال قبل در ابعاد سياسى ، اقتصادى و نظامى فراهم بوده است و به عبارت ديگر ، چنان چه اين حادثه رخ نمىداد ، سياستگزاران آمريكايى دستاويز ديگرى را براى اجراى برنامههاى خود مىيافتند . اينك اين سؤال مطرح است كه آيا واقعا دولت آمريكا سياست خارجى مدونى دارد ؟
تصور بسيارى از مردم و حتى انديشمندان در جهان سوم اين است كه يك دولت قدرتمند ، به عنوان يك ابرقدرت كه از همهى امكانات تحقيقاتى و اطلاعاتى برخوردار است ، طبعا و عقلا بايد سياست خارجى برنامهريزى شده و در عينحال درازمدتى داشته باشد . كه در چارچوب آن سياستهاى خود را تدوين و تنظيم كند. در حالى كه در كمال شگفتى ملاحظه مىشود كه اين دولت عملا در طول تاريخ 200 سالهى خود نه تنها چنين برنامه و سياستى نداشته است ، بلكه عدهاى مانند لرد برايس معتقدند كه اصولا اين دولت هيچ گونه برنامهاى در سياست خارجى ندارد .
بنا به گفتهى لرد برايس نقش سياست خارجى در زندگى آمريكايىها را مىتوان همان قدر توصيف كرد كه جهانگردان از مارهاى ايرلند توصيف مىكنند و در واقع هيچ .
اين در وضعيتى است كه دولت آمريكا براى خود نقش فعال جهانى قائل است . امروزه تفكر بسيارى از متفكران آمريكايى به تفكر لرد برايس شباهت دارد كه در واقع ، منطق سياست خارجى آمريكا بيشتر برخورد انفعالى با حوادث و اتفاقات است تا بر اساس پيشبينى و دورنگرى تدوينكنندگان سياست خارجى ، معمولا دكترينهاى ارائه شده توسط رؤساى جمهور آمريكا عمرى كوتاه داشتند و بر اساس تجربيات گذشته شكل مىگرفتند كه عموما با ناكامى مواجه بودند و عمر رعايت و اجراى آنها نيز از عمر دو دورهى 4 سالهى رياست جمهورى كوتاهتر بود و لذا رؤساى بعدى بايد با اتكا بر ويرانههاى دكترين قبلى ، نظريهها و دكترين جديدى ارائه كنند . دكترين آيزنهاور بر پايهى شكست دكترين ترومن شكل گرفت و دكترين كندى به علت ناكارآمدى دكترين حقوق بشر كارتر به علت رسوايى واترگيت نيكسون و شكست دكترين او در خاورميانه به وجود مىآيد و اين دور و تسلسل تا به امروز همچنان ادامه دارد .
وينستون چرچيل - نخست وزير معروف انگليس در دوران جنگ جهانى دوم - در اين خصوص با تمسخر عنوان مىكند كه آمريكايىها هميشه اقدامات درستى انجام مىدهند ، اما بعد از آن كه همهى راههاى ديگر را امتحان كردند .
بنابراين ، داشتن برنامهاى كلان و دراز مدت و يا به عبارت ديگر ، آنچه در سياست خارجى آمريكا (Think Tank) ناميده مىشود ، افسانهاى بيش نيست و اين چيزى است كه نه تنها مورد قبول محققان خارجى آمريكاست ؛ بلكه نگارنده نيز در طول تحصيلات و مطالعات خود به درستى اين موضوع پى برده است .
از زمان جورج واشنگتن تا امروز ، سياست گزاران سياست خارجى آمريكا دربارهى مسائل اساسى در حال بحث و گفت و گويند و نتوانستهاند پاسخ روشن و قطعى براى اين سؤالها ارائه دهند .
سؤالها عبارتاند از : آيا بايد دولت يا بخش بازرگانى براى ايجاد و شكل دادن به اقتصاد از طريق تعرفه و تجارت ، و دفاع از حقوق بشر و بناى نظم جهانى بر پايهى حقوق بين الملل همكارى كند ؟ آيا بايد گسترش دموكراسى ، محور سياست خارجى آمريكا باشد ؟ آيا تأسيس نظام جهانى صلحآميز بايد افسانه تلقى شود ؟ آيا ايالات متحده بايد سيستم دفاعى قدرتمندى براى حراست از خود ايجاد كند ؟ آيا آمريكايىها بايد درگير شدن خود را در مسائل و منازعات خارجى به حداقل برسانند و همت اصلى خود را روى تقويت دموكراسى در داخل متمركز كنند ؟
ناديده گرفتن اين مباحثات و ضعفى كه در سياست خارجى ايالات متحده مشاهده مىگردد ، موجب گمراهى ديگر دولتمردان است و آنها را در تحليل و برخورد با آمريكا دچار مشكل مىكند . به نظر مىرسد كه علت اساى در نداشتن سياست خارجى درازمدت ، بر دو اصل استوار است : اول ، صاحبان قدرت و نفوذ كه به طور عمده از خانوادههاى بزرگ و ثروتمند همچون راكفلرها ، روچيلدها ، مردوخها و كاراتلها و تراستهاى بزرگ منجمله شركتهاى چندمليتى تشكيل شده است . بيش از آن كه به منافع درازمدت ملى كشورشان فكر كنند و براى آن اهميت قائل باشند ،به سود حاصلهى كوتاهمدت مىنگرند و در نتيجه ، برنامههاى تدوين شده ، تحت تأثير منافع و سود ساليانه مورد انتظار آنها قرار مىگيرد . دوم ، رؤساى جمهور كه براى مدت كوتاه 4 سال به كاخ سفيد مىآيند ، بيش از هر چيز نگران انتخاب مجدد خودند . آنها از ارائهى برنامههاى درازمدت كه آثار آن هم در درازمدت مشهود خواهد بود خوددارى مىكنند و بيشتر به منافع كوتاهمدت مىانديشند و ترجيح مىدهند كه سياست خارجى آنها طورى تنظيم گردد كه آثار مثبت و پرسروصداى كوتاه مدت و فورى داشته باشد و از قبول شكستهاى مقطعى نيز احتراز كنند . رقباى آنها نيز ضمن تكيه بر ضعف سياستهاى مقطعى و انفعالى رئيس جمهور خود ، سياستهاى دراز مدت ارائه نمىدهند و فقط به مسكنهاى مقطعى و خوشحالكنندهاى براى شهروندان و رأى دهندگان خود بسنده مىكنند .
اینک این سوال مطرح است :
آمريكا بعد از فروپاشى نظام دوقطبى و حوادث 11 سپتامبر 2001 به دنبال چه نظامى در جهان است و اهداف ، سياستها ، معيارها ، عوامل مؤثر ، ويژگىها ، بازيگران و تأثيرات بين المللى ، منطقهاى و ملى آن چه چيزها و چه كسانى خواهند بود ؟
در اين تحقيق با بررسى همه جانبه به دنبال اثبات اين نظريه خواهيم بود كه :
1. آمريكا به دنبال ايجاد نظام سلطهى همه جانبه و هژمونى نظامى با بهرهگيرى از كليهى ابزارهاى قدرت بويژه قدرت نظامى است و به دنبال حفظ منافع خود ، اقداماتى براى به تأخير انداختن نظام چند قطبى انجام مىدهد .
2. آمريكا به علت ناتوانى براى ايجاد نظام تك قطبى سلسله مراتبى با بهرهگيرى از قدرت نظامى به دنبال ايجاد ساختار دوقطبى جديد با مؤلفهها و شاخصههاى فرهنگى جدید (تقابل اسلام و غرب ) خواهد بود . بنابراين ، به مراكز و مناطق ژئواستراتژيك و ژئواكونوميك جهان اسلام هجوم خواهد برد و سعى در تصرف و سلطه بر آن مناطق خواهد داشت . به ناچار دشمنانى فرضى يا واقعى جهان اسلام را مطرح مىكند و از همهى ابزارهاى ممكن براى پيروزى در اين تقابل استفاده خواهد كرد .
3. از آنجا كه آمريكايىها معتقدند در مقابلهى جهان اسلام با غرب ، خطر عمده اسلامى است كه از ايران نشئت مىگيرد ، در تقابل فرهنگى جمهورى اسلامى ايران با توجه به ويژگىهاى ژئوپلتيك و ژئواكونوميك به تدريج جايگاه خود را در محوريت جهان اسلام قرار خواهد داد ؛ لذا ايران بايد در مهار جامع چند بعدى قرار گيرد و طبيعى است كه منافع و امنيت ملى جمهورى اسلامى با وجود اين مهار در تمام ابعادش مورد تهديد خواهد بود .
4. در خصوص سناريوى آمريكا در ايجاد نظام جديد بر پايهى سلطهى نظامى ، به حلقههاى زير توجه كنيد . دو قدرت ناهمگون از درون و بيرون بر يكديگر و براى بقاى خود زورآزمايى مىكنند و از بيرون ، آمريكا و حاميانش با ابزار نظامى و اقتصادى سعى در تداوم و تثبيت سلطهى خود خواهند داشت و از درون ، جوامع اسلامى با استفاده از ابزارهاى اعتقادى ، فرهنگى و جمعيتى براى رهايى از سلطه ، تلاش خواهند كرد . برآيند اين دو فشار ، شكل دهندهى نظام بين الملل آينده است .
عمليات طراحى شدهى بعد از 11 سپتامبر و بر اساس مواضع اتخاذ شدهى جوامع و قدرتها را مىتوان در دواير متحدالمركزى ترسيم كرد كه تعيين كنندهى فشارهاى وارد شده به درون و بيرون و يا به عبارت ديگر ، جذب به مركز و خروج از مركز خواهد بود . اين دواير از بيرون به درون عبارتاند از :
1. دايرهى اول ، ايالات متحده آمريكا .
2. دايرهى دوم ، حاميان طبيعى آمريكا ، انگليس و اسرائيل
3. دايرهى سوم ، قدرتهاى بزرگ شامل اروپاى متحد ، روسيه ، چين و ژاپن
4. دايرهى چهارم ، جهان اسلام و شامل كشورهاى عربى ، شبه قارهى هند ، خاور دور و آسياى مركزى و قفقاز.
5. دايرهى پنجم (دايرهى مركزى )جمهورى اسلامى ايران
ترديدى نيست كه ايالات متحده آمريكا در اعمال سياست نظامىگرى خود جنگى را آغاز كرده است كه پايان آن مبهم و تاريك است و طول زمان آن هم بستگى به ميزان ذخيرههاى اين كشور در تحمل و تداوم چنين جنگى دارد .اين جنگ فقط جنگ نظامى نيست ؛ بلكه عوامل اطلاعاتى ، فرهنگى ، اقتصادى و تبليغاتى نيز به خدمت گرفته مىشوند . بنابراين ، بررسى توانمندىهاى هر يك از بازيگران صحنهى بين الملل در شرايط بعد از 11 سپتامبر بويژه از بازيگران اصلى ؛ يعنى ، آمريكا و جهان اسلام ضرورى است . در عين حال ، مواضعى كه هر يك از بازيگران حاشيهاى در صحنهى روابط بين الملل انتخاب خواهند كرد در ايجاد اتحاديهها ، تهديدها و موازنهها نقش كليدى دارد .