بررسی پیش‌فرض‌های دوازده فیلم مهم

پیش‌فرض‌هایی که فوق العاده‌اند

ترومن موضوع بزرگ‌ترین شوی واقعی تلویزیونی روی زمین است، و دوربین‌ها لحظه به لحظه در شبانه روز او را دنبال می‌کنند و تنها نکته فیلم این است که او خودش خبر ندارد که در یک واقعیت ساختگی زندگی می‌کند.
سه‌شنبه، 21 دی 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
پیش‌فرض‌هایی که فوق العاده‌اند
پیش‌فرض‌هایی که فوق العاده‌اند

 

نویسنده: مارک وایت
مترجم: سیما فاطمی‌پور
 

 بررسی پیش‌فرض‌های دوازده فیلم مهم

نمایش ترومن (1998)

The Truman Show

پیش‌فرض:

ترومن موضوع بزرگ‌ترین شوی واقعی تلویزیونی روی زمین است، و دوربین‌ها لحظه به لحظه در شبانه روز او را دنبال می‌کنند و تنها نکته فیلم این است که او خودش خبر ندارد که در یک واقعیت ساختگی زندگی می‌کند.
همه ما فیلم‌هایی را دیده‌ایم که در آن شخصیت اصلی در جایی با موقعیتی گیرافتاده و نمی‌تواند فرار کند، از زندان گرفته تا یک تابوت در زیر زمین، اما آن چه ترومن را متمایز می‌کند، این است که باید از یک نمایش واقعی تلویزیونی فرار کند.
پدر و مادرش پدر و مادر واقعی او نیستند، همسرش بازیگر است و تهیه کننده‌ها همگی یک قمر مصنوعی که در آسمان استودیو معلق است، زندگی می‌کنند. طبیعی است که فیلم هر چه جلوتر می‌رود، اسرارآمیزتر می‌شود، چون ترومن تصمیم می‌گیرد بخش‌های بیشتری از دنیا را ببیند، و قبل از این که فرار کند، به محیط اطراف خود مظنون می‌شود. چنین داستانی جنبه‌های متعدد تأمل برانگیزی دارد؛ از ایده مدیران تلویزیون که نقش خدا را بازی می‌کنند گرفته تا ساختن یک مدینه فاضله. این فیلم بی شک یکی از فیلم‌های پرفروش و تفکربرانگیز 20 سال اخیر است.
در حالی که این فیلم آشکارا بیانیه‌ای جامع درباره زندگی مدرن است، اما اکنون وضعیت ترومن، در روان پزشکی به مثابه یک بیماری شناخته می‌شود. جوئل‌گولد، روان پزشک، در سال 2008 فاش کرد که نه تنها افرادی مبتلا به شیزوفرنی را دیده بود که اعتقاد داشتند نقش اول یک شوی واقعی تلویزیونی هستند، بلکه از بسیاری دیگر هم این ادعا را شنیده بود. این موضوع آن قدر تفکربرانگیز است که حتی در روان پزشکی هم تأثیرگذار بوده و سبب شناخت اختلالی روانی شده است.
گفته می‌شود که همه کارها، حداقل در سینما، انجام شده است. موضوع و عرصه جدیدی برای کشف وجود ندارد، مسیر جدیدی برای رفتن نمانده و الان دوره بازآفرینی است. همه کارهایی که انجام می‌شود، به نوعی به روزرسانی آثاری است که قبلاً خلق شده است: بازسازی تصویر قهرمانی که دوستش داریم، اقتباس از رمانی که شهرتش عالم‌گیر شده است و فقط ساختن یک داستان تکراری در نقطه‌ای نامعلوم.
ولی بعضی از فیلم‌های خاص انگار قصد دارند این نظر را به چالش بکشند. برخی کارگردان‌ها کاملاً متفاوت فکر می‌کنند و البته منظور من فقط آثاری مانند فیلم هزارپای انسانی (The Human Centipede) یا اوتیک کوچک (Little Otik) نیست؛ همان فیلم ساخته کشور چک که در آن زن و شوهری که بچه‌دار نمی‌شدند، یک بچه از چوب برای خود تراشیدند.
بعضی از فیلم‌ها اساساً آن قدر فوق‌العاده هستند که درآمد اصلی خود را از ایده جدید خود کسب کرده‌اند، نه از پیرنگ. این فیلم‌ها آن قدر ناب هستند که حتماً به تماشای آن‌ها خواهید نشست، بدون توجه به این که چه بازیگرانی دارند. این‌گونه فیلم‌ها هستند که سبب می‌شوند هر منتقدی نتواند به راحتی ادعا کند که هیچ چیز جدیدی در فیلم‌ها وجود ندارد!
در این مقاله 12 فیلم را با پیش‌فرض فوق‌العاده معرفی می‌کنیم که برخی از آن‌ها مرزهای سینما را گسترش داده‌اند و بعضی از این پیش‌فرض‌ها فقط برای ساختن فیلم‌های تأثیرگذار خلق شده‌اند. فهرست این فیلم‌ها برعکس تنظیم شده است، یعنی هر چه به سمت انتها می‌رویم، با پیش‌فرض‌های جذاب‌تری مواجه می‌شویم.

درخشش ابدی یک ذهن پاک (2004)

Etemal Sunshine Of The Spotless Mind

پیش‌فرض:

کلمنتین به یک درمانگاه تخصصی مراجعه می‌کند تا تمام خاطرات مربوط به نامزد سابقش جوتل را از ذهنش پاک کند. جوئل متوجه این موضوع می‌شود و او هم همین کار را می‌کند و فیلم در روند پاک کردن حافظه این دو نفر داستان آن‌ها را تا گذشته دنبال می‌کند. ژانر عاشقانه احتمالاً در قیاس با دیگر ژانرها فرمول‌بندی مشخص‌تری دارد. کارگردان‌ها تلاش می‌کنند از کلیشه‌های رایج بپرهیزند - حتی از طریق جدا کردن زوج اصلی از یکدیگر - اما هنوز ارائه تفسیری جدید از چنین داستان آشنایی دشوار است.
درخشش ابدی یک ذهن پاک اثری بدیع است، که در آن رویدادهای یک رابطه از انتها به ابتدا نشان داده می‌شود. با یک جدایی آغاز می‌شود و با آشنایی پایان می‌یابد. جوئل می‌داند که خاطراتش در حال پاک شدن هستند، پس سعی می‌کند از این فرایند بگریزد، اما در نهایت می‌پذیرد که نمی‌تواند این روند را متوقف کند و تا جایی که می‌تواند، باید از این خاطرات لذت ببرد. پرسش جالبی است؛ آیا واقعاً می‌خواهید تمام خاطرات عاشقانه را از ذهن خود پاک کنید؟ با این حال صحنه آخر فیلم پرسشی را مطرح می‌کند که شاید مهم‌تر باشد؛ کلمنتین و جوئل دوباره با هم آشنا می‌شوند، بار دیگر عاشق می‌شوند و متوجه می‌شوند که ارتباطی دو ساله داشته‌اند که به پاک شدن خاطراتشان منجر شده است. آیا اگر از ابتدا از پایان کار آگاه بودید، باز هم با کسی که عاشقش بودید، وارد رابطه می‌شدید؟

پیش‌گویی (2009)

Knowing

پیش‌فرض:

پروفسور جان کوستلر یک کپسول زمان پیدا می‌کند که پیش‌گویی‌هایی به وقوع پیوسته در آن وجود دارد و آخرین پیش‌گویی به آخرالزمان مربوط می‌شود که نزدیک است.
تصمیم نیکلاس کیج برای بازی در فیلم پیش‌گویی تصمیم شجاعانه‌ای بود. بسیاری معتقدند که با این انتخاب ثبات و یکدستی مسیر شغلی‌اش از میان رفت، و این فیلم در ژانر فاجعه برای او انتخابی پرخطر بود.
البته فیلم پیش‌گویی روی کاغذ پذیرفتنی به نظر می‌رسد. پیرنگ آن جذاب و نامتعارف است، این که قهرمان داستان برخلاف فرمول این‌گونه فیلم‌ها به جای این که مجبور باشد از مواد مذاب، شهاب سنگ یا گیاهانی که در حال نابود کردن زمین هستند، فرار کند، از قبل از فاجعه پیش رو باخبر است. در واقع این ایده که کوستلر از آینده خبر دارد، می‌‌توانست امکان کشف و جست و جوی زیادی را برای مخاطبان فراهم کند، اما متأسفانه فیلم این انتظار را برآورده نمی‌سازد. در پایان، یک گدازه خورشیدی به زمین برخورد می‌کند و همه را می‌کشد. برای خیلی‌ها این پایان ناامید کننده بود، به ویژه با دانستن این موضوع که برخورد یک گدازه خورشیدی با زمین در واقعیت امکان ندارد. اما کیج از نقش خود دفاع کرد و گفت نیازی نداشته است تا برای ایفای نقش فیزیک‌دان - اخترشناس تحقیق کند، چون با یک پروفسور ادبیات و شخصیت آکادمیک (یعنی پدرش آگوست کاپولا) زندگی کرده است.

گزارش اقلیت (2002)

Minority Report

پیش‌فرض:

در یک مرکز پلیس که مأموران آن می‌توانند مجرمان را قبل از ارتکاب جرم دستگیر کنند، خود رئیس مرکز، متهم به ارتکاب جرمی در آینده می‌شود.
پیش از این که نام تام کروز با فیلم‌های اکشن کم مایه و فرقه ساینتولوژی عجین شود، فیلم گزارش اقلیت با بازی او اثری بسیار ناب و به طرز نفس‌گیری جذاب بود.
فیلم درباره کشمکش میان اختیار اراده آزاد و جبر/ یا سرنوشت از پیش تعیین شده است. فیلم نگاهی جذاب دارد به مردی که از ابتدای داستان در قالب نقشی منفی طراحی شده و قرار است در آینده مرتکب قتل شود؛ پیش از این که در طول فیلم ابعاد دیگر شخصیتش آشکار شود. پاسخ این پرسش که تأسیس «مرکز پیش‌بینی جرم» از جنبه اخلاقی درست است یا نادرست، بر عهده تماشاگر گذاشته می‌شود و فیلم به آن پاسخ نمی‌دهد. پیرنگ فیلم پیش از آن که اخلاقیات مبتنی بر تشکیل مدینه فاضله را با پیوند زدن آن به تک تک شخصیت‌ها به شکلی پیچیده نشان دهد، نخست آن‌ها را به صورت سرراست بیان می‌کند.
با این که گزارش اقلیت چنین درون مایه دشواری دارد و در جامعه‌ای پیچیده اتفاق می‌افتد، هرگز ایده اصلی خود را گم نمی‌کند. ایده اصلی فیلم درباره مردی است که نه از گذشته خود، بلکه از آن رویدادی می‌گریزد که قرار است به زودی برایش اتفاق بیفتد. داستان فیلم کمابیش به‌اندازه فیلم‌های علمی - تخیلی خلاقانه و روان است. این طور نیست؟

هویت بورن (2002)

The Boume Identity

پیش‌فرض:

یک مأمور سیا بیدار می‌شود و نمی‌داند کیست، برای چه کسی کار می‌کند و چه توانمندی‌هایی دارد. باید پیش از آن که به دست آدم کش‌ها کشته شود، جواب این پرسش‌ها را پیدا کند. اگر شخصیت اصلی داستانتان در ابتدای فیلم بیدار شود و نداند که کیست و کجاست، توان بالقوه نامحدودی برای پروراندن داستان در اختیار شما قرار می‌دهد.
اگر بورن قاتلی آموزش دیده است، که شکار همکار خود شده است، داستان فیلم به دسیسه‌های پیچیده‌تر و جذاب‌تری نیاز دارد. همان‌طور که بورن گرد جهان می‌گردد تا ببیند کیست، شغلش چیست و چرا می‌تواند چنین کارهای خطرناکی انجام دهد، باید سرنخ‌هایی را که از زندگی‌اش به دست می‌آورد، کنار هم بچیند. او به یک ماشین قاتل تبدیل شده که کاملاً از گذشته خود بی خبر است و تمرکز فیلم هویت بورن بر آن است که او چگونه سعی می‌کند با هویتی متفاوت زندگی جدیدی برای خود بسازد.
افزون بر این، هویت بورن نمونه فوق العاده‌ای است از استفاده از ضدقهرمان در نقش اصلی. به ما در مقام تماشاگر این طور نشان داده می‌شود که جیسون بورن یک مأمور قسی‌القلب است که آموزش دیده تا طبق دستور مردم را به قتل برساند. اما خودش به خاطر نمی‌آورد چرا چنین زندگی‌ای داشته و چرا آن را رها کرده است. مت دیمون در حالی این نقش را بازی کرد که از توانایی‌های خود مطمئن نبود، اما بازی فوق العاده‌ای داشت. می‌توان گفت که نقش بورن برای او «یک شروع تازه» بود.

ترون (2010)

Tron

 

پیش‌فرض:

یک هکر کامپیوتر از طریق نرمافزاری کامپیوتری جهانی را پیدا می‌کند. تنها راه فرارش از آن جهان، شرکت در مجموعه‌ای از بازی‌های گلادیاتوری است.
از غریبه‌های اینترنتی، تا حملات بزرگ ربات‌ها، سینما همیشه به ما هشدار داده و گفته است که حواسمان به کامپیوترها باشد. اما پیش از این که ماتریکس در سال 1999 داستانی هشداردهنده را روایت کند، ترون در سال 1982 در دنیای ربات‌ها اتفاق افتاد. گرچه فیلم ترون: میراث - 2010 (Tron: Lagacy) برای جوانان از خودراضی سال 2010 جذابیت زیادی نداشت، اما ترون قبلی در دهه 1980 تولید شده بود و در آن زمان، ساخت فیلمی که در دنیای کامپیوتری بگذرد، سنت شکنی بزرگی به شمار می‌آمد. حتی الان هم چنین آثاری زیاد ساخته نمی‌شود. با توجه به دیدگاه رایج، امروز فیلم‌هایی را ترجیح می‌دهیم که مملو از جلوه‌های ویژه کامپیوتری باشد و آن‌ها را دنیاهای بیگانه یا ضدآرمان‌شهر (dystopia) می‌نامیم. ترون کماکان امروز هم دارای یکی از بدیع‌ترین ایده‌ها در میان فیلم‌های بلاک باستری به شمار می‌آید.
شایع است که تنها همین ایده وجود یک تمدن در یک برنامه کامپیوتری، احتمالاً قرار است ماده خام تولید سه فیلم دیگر باشد. تازه این بدون حضور شخصیت اصلی فیلم ترون، یعنی کوین فلین، است، که خود را فدا کرد تا شخصیت شرور اصلی را نابود کند. به نظر می‌رسد نمی‌توان یک ایده خوب را نادیده گرفت.

دروغ‌گو دروغ‌گو (1997)

Liar Liar

مرد بله‌گو (2005)

Yes Man

در دروغ‌گو دروغ‌گو جیم کری نقش وکیلی را بازی می‌کند که متوجه می‌شود نمی‌تواند دروغ بگوید، در مرد بله‌گو او اعتقاد دارد اگر یک بار دیگر به چیزی نه بگوید، نفرین می‌شود.
به نظر می‌رسد فیلم‌سازها عشق این هستند که جیم کری خل‌وضع و بامزه را در موقعیت‌های غیرممکن قرار دهند، مثلاً در وضعیتی که تمام نیروهای الهی به او اعطا شده، ستاره یک شوی تلویزیونی واقعی که خود از آن بی خبر است، یا شرایطی که خاطرات عشق سابقش از ذهنش پاک می‌شود. هم فیلم دروغ‌گو دروغ‌گو و هم فیلم مرد بله‌گو از این نظر وضعیتی مشابه دارند. دروغ‌گو دروغ‌گو یک فیلم دوست داشتنی نسبتاً موفق بود که در آن پسر بچه‌ای در روز تولدش آروز می‌کند که پدرش - که وکیل است - یک روز کامل نتواند دروغ بگوید. در مرد بله‌گو کری منفی باف را می‌بینیم که با رفتن به یک سمینار انگیزه‌بخشی تشویق می‌شود به همه چیز جواب مثبت بدهد. هر دو فیلم از نظر پیش‌فرض به خودی خود جذاب هستند. در هر دو با یک موقعیت غیرقابل باور مواجهیم و این امکان وجود دارد که نیمه اول فیلم به جای خلق صحنه بیشتر به ایجاد طراحی کلی بگذرد. همین امر سبب می‌شود که تغییر تدریجی رفتار کری در این موقعیت‌های احمقانه، به گسترش بهتر شخصیت‌های دیگر کمک کند (تا آن‌ها از حالت طرح‌واره بیرون بیایند).
و واقعاً جیم کری برای چنین صحنه‌هایی عالی است؛ چون به خوبی حالت‌های یک فرد بهت‌زده با هیجانات کودکانه را دارد.

انجمن نجیب‌زادگان عجیب (2003)

The League Of Extraordinary Gentlemen

پیش‌فرض:

شان کانری رهبر گروهی از شخصیت‌های مشهور داستانی مانند دورین گری و آقای جکیل / دکتر ‌هاید در یک مأموریت فوق سری است.
احتمالاً انتظار دارید که آخرین فیلم‌شان کانری قبل از بازنشستگی یک فیلم بسیار جذاب و اثری فوق العاده سرگرم کننده در زیر ژانر سرقت باشد. شاید استفان نورینگتون کارگردان اثر قصد انجام چنین کاری را داشته است، به همین دلیل هم برای فیلمش داستان کمدی آلن مور را به نام انجمن نجیب‌زادگان عجیب اقتباس کرده است. در حالی که ابرقهرمان‌های جدید همچون مرد عنکبوتی و مردان ایکس در بالای جو زمین به پرواز درمی‌آیند، به نظر می‌رسد یک آدم کم عقل شخصیت‌های داستان‌های نویسندگان قدیمی همچون ژول ورن، سرآرتور کانن دویل، اسکاروایلد، برام استوکر و مارک تواین را هم زمان به روی پرده آورده است. این فیلم را به معنای واقعی کلمه می‌توان انجمن عدالت‌خواهان افسانه‌ای نامید و آن را فرصتی دانست برای نشان دادن شخصیت‌هایی که محبوبیت جهانی دارند. البته به این فیلم نقدهایی جدی وارد شده است، اما هنوز ایده آن عالی به نظر می‌رسد.

به موقع (2011)

In Time

پیش‌فرض:

در آینده سن همه افراد در 25 سالگی متوقف می‌شود؛ بعد از آن یک سال برای زندگی وقت دارند که این زمان با شمارشگر معکوس روی دستشان نشان داده می‌شود. مردی در جست و جوی راهی برای طولانی‌تر کردن زندگی خود، متوجه می‌شود که افراد ثروتمند همه زمان را برای خود نگه داشته‌اند.
در حالی که بسیاری از کارگردان‌ها اختلاف طبقاتی میان فقیران و ثروتمندان را در جامعه مدرن برجسته می‌کنند، به موقع فیلمی است که این تفاوت را به سادگی و به سبکی شاعرانه نشان می‌دهد.
وقت طلاست. این ایده‌ای واقعاً زیرکانه است؛ که از طریق کانسپت فیلم کشف می‌شود، این که ثروتمندان عمر طولانی‌تری دارند. در این فیلم جهان کنونی ما و نیز نظام‌های طبقاتی آن به شکل مشابه نشان داده شده است: کسانی که زمان را در اختیار دارند، عمر طولانی‌تری دارند. افراد متمول در منطقه زمانی متفاوتی زندگی می‌کنند و میلیون‌ها سال عمر را برای خود ذخیره کرده‌اند، در حالی که فقرا باید در 25 سالگی بمیرند. این مسئولیت شخصیت ویل، رابین هود داستان، با بازی جاستین تیمبرلیک است که زمان را به طور مساوی بین همه تقسیم کند.
البته فیلم به بی راهه رفته است و به داستان ماجراجویانه واکشنی مطلقاً سیاه و سفید تبدیل شده که در آن شخصیت اصلی قرار است دنیا را نجات دهد. با این حال برخی از درون مایه‌ها و ایده‌هایی که فیلم می‌توانست بیشتر یا بهتر به آن‌ها بپردازد، جذاب به نظر می‌رسد این پیش‌فرض برای چنین پیرنگی بیش از حد خوب بوده است.

پاک‌سازی (2013)

The Purge

پیش‌فرض:

پلیس به مدت یک روز تمام جرم‌ها را قانونی اعلام کرده است. وقتی که یک مهاجم به خانه جیمز سندین حمله می‌کند، اعضای خانواده مجبور می‌شوند بدون این که به آدم‌هایی بی رحم بدل شوند، شب را به صبح برسانند.
درباره این ایده حتماً وقتی با کسی حرف زده‌اید: اگر می‌توانستی هر کاری که دوست داری انجام دهی و مجازاتی در انتظارات نبود، چه می‌کردی؟
در فیلم پاک سازی به این سؤال پرداخته می‌شود، اما به جای تمرکز روی جنگ‌ها و قتل‌عام‌ها در شهر، داستان حول یک خانواده در حومه شهر می‌گردد و به شرارت‌های پنهان در یک خانواده معمولی نگاهی می‌اندازد. با وجود این که چنین داستانی جذاب به نظر می‌رسد، اما فیلم بیشتر تبدیل به اثری شده که موجودات بیگانه در آن عاملان پاک‌سازی را شکار می‌کنند. به محض آن که قوانین کنار می‌روند، نسبی بودن اخلاقیات آشکار می‌شود.
با این که فیلم پاک‌سازی این جسارت را داشته که به جای گروهی خلاف‌کار روی یک خانواده تمرکز کند، به نظر می‌رسد فرصت‌های فوق العاده‌ای را از دست داده است؛ عواقب گسترده‌تر آن شب به خصوص چیست؟ چه نوع جامعه‌ای چنین وضعیتی را تحمل می‌کند؟ شاید این پرسش‌ها در قسمت‌های بعدی این فیلم پاسخ داده شود.

عمل کشتن (2012)

The Act Of Killing

پیش‌فرض:

در فیلمی مستند، جاشوا اوپنهایمر (کارگردان)، رهبران سابق جوخه مرگ در اندونزی را به چالش می‌کشد تا آن کشتار جمعی را در هر ژانری که دوست دارند، بازسازی کنند؛ از فیلم جنایی کلاسیک ‌هالیوودی گرفته تا موزیکار پرزرق و برق.
فکر می‌کنید مستندها قابل پیش‌بینی و کسل کننده هستند؟ در این باره تجدید نظر کنید.
جاشوا اوپنهایمر با ایده‌ای بسیار تأمل برانگیز قاتل‌ها را در جایگاه قربانیان قرار می‌‌دهد تا آن‌ها به روش‌های مختلف جنایات خود را علیه بشریت بازسازی کنند. فیلم به شکل ترسناکی جذاب است؛ نگاهی است ژرف و غریب به درون ذهن قاتلان، با یکی از شگفت‌انگیزترین شیوه‌های داستان‌گویی تاکنون.
در پایان، یکی از رهبران به نام انوار، تصمیم می‌گیرد که دیگر در فیلم حضور نیابد، چون همه چیز زیادی دارد واقعی می‌شود. اوپنهایمر به آن‌ها یادآوری می‌کند که کاری که آن‌ها انجام می‌دهند، به هیچ وجه به اندازه آن چه قربانیان تجربه کردند، ناخوشایند نیست. انوار با شنیدن این جمله در هم می‌شکند، به پشت بام می‌رود، همان جایی که عده زیادی را کشته بود، و بارها و بارها عق می‌زند. این فیلم یکی از عذاب‌آورترین و بهترین فیلم‌هایی است که ممکن است ببینید، و همه این‌ها به خاطر پیش‌فرض شگفت‌انگیز آن است.
چه فیلم‌هایی پیش‌فرض‌های مورد علاقه شما را دارند؟ آیا تا به حال فیلمی که به نظر عالی می‌رسید، ناامیدتان کرده است؟ آیا فیلمی دیده‌اید که کانسپتی عالی داشته و انتظاراتتان را برآورده کرده باشد؟
منبع مقاله:
ماهنامه فیلم نگار، اردیبهشت 95، سال پانزدهم، شماره 161.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط