دل نوشته هایی در سوگ نبی رحمت(صلی الله علیه و آله و سلم) (2)
تهیه کننده : سید امیر حسین کامرانی راد
منبع : راسخون
منبع : راسخون
سنگینترین اندوه عالم
در روزگاری که «کرامت انسانی» به تاراج «قومیّت» میرفت
در آن زمان که «عبودیت» را عفریت «جهالت»، به بر هوت «شرک» رانده بود و شکوفههای «عاطفه»، ناشکفته در گور «نخوت» دفن میشدند و شعر و شراب و شهوت، متاع بازار «عکاظ» بود، آمدی؛ با دستهایی از بوی بهشت
با نگاهی به وسعت عشق و تبسّمی به زیبایی محبت
و هدیهای آوردی، به گرانقدری «توحید».
و چه پُر بها بود لحظههای با تو بودن!
بردباری تو، مرهم زخمهای دیرینه ما بود، کلامت، شفای دردِ نادانی ما، دست هایت سایهبان بی یاوری، و هستیات، بهانه آفرینش ما. و امروز، یارانت تلخترین جرعهها را از ظرف زمان مینوشند و سنگینترین اندوه عالم را بر شانههای دل میکشند.
نبودنت، بینشهای نهان شده نفاق را بر جگر سوخته خاندانت مینشاند.
فقدان تو، فرصت فوران فتنههای کمین گرفته در پس پوستههای تظاهر است.
دردآور است که ثمر سالها جَهد و جهاد تو، به ارزانی، گرفتار چنگال طمع میشود و وجدانهای خفته در آغوش عافیت خواهی را، فریاد بیدارگر وارثانِ بر حق تو به انصاف و عدالت میخواند، امّا پاسخی جز نگاههای سنگین و بی اعتنا و پژواک سکوت مرگ بار بی عملی نمیگیرد.
باکی نیست؛ روز داوری در پیش است و پروردگارت بر مرصاد ستمگران.
گفتی، صحیفه و قلمی بیاورند تا راه و رسم هدایت را به فرمانت در آن بنگارند؛ امّا به بهای گمراهی امّت، از امر تو سرباز زدند و از وصیت بازت داشتند؛ اما برای آنانکه ضمیرشان سرشار از عطر نبوّت است، حقیقت، آشکارترین است. چه نیازشان به صحیفهای و قلمی؟!
اینان بر لوح دل نگاشتهاند که «علی علیهالسلام با حق است و حق با علی علیهالسلام است.» این باوردارانِ آگاه، به بصیرت، «شهود» کردهاند که «امیر»شان کیست و نشانه جانشینش چیست.
حقیقتی را که در نگاه تو آشکار بود، در آینه چشمان مرتضی به تماشا گرفتهاند. چنین است که خنّاس شک و تردید را به ایمانشان دسترس نیست؛ به شمار اندکند، امّا به حق باوری بسیار.
درود بر تو ای پیام آور راستی، که آنچه شرط بلاغ بود، به جای آوردی و هرچه آزار روزگار، بر خود هموار کردی!
درود بر تو که خُلق عظیمت، مکارم اخلاق را به تمامت رساند!
زیان کارند آنانکه بر میراث تو، بر کتاب وحی و عترت پاکت، ستم روا داشتند و فرجام نیک، از آن پرهیزکاران است.
*******
نسیم صلوات محمّدی
بگذار تا آسمان فرو پاشد
تا زمین از غصه درهم بپیچد
تا کوهها رشته رشته پراکنده شوند
تا کوچهها شعله شعله به آسمان پرتاب شوند
خاک مرگ بر سرزمین ببارد
بگذار تا بعد از این، رنگ خوشبختی نبینند
این کوچههای نیشخند و دسیسه
این خانههای حماقت و کوته نظری
چگونه ایستادی؟
در برابر جهلِ مردان شهر
که کوه را از پای انداخت
آسمان را مچاله میکرد
و رشته صبر دریاها را پاره مینمود
در برابر قومی کوردل و ناشنوا
کنگ و سنگ دل
که با تو از سر ستم بر آمدند
کمر به قتل شبانهات بستند
تو را زیر سنگ باران کودکانشان گرفتند
گفتند: جادوگری؟! شاعری؟!
دندانت را سنگ زدند
روح آرامت را صیقل دادند
شمشیر به رویت کشیدند
بر سرت شکمبه گوسفندانشان را خالی کردند
کودکان را در مسابقه سنگ زنیات جایزه دادند
محاصرهات کردند
تو که شهر را روشن کردی از عطر خداوند
دختران زنده به گور را فرصت زیستن بخشیدی
اندیشههای مردابیِ عفنشان را بارور کردی
تو که
زنان تیرهبخت را عاطفه دادی
مردان کوردل را مهربان کردی
تو که
کوههای سر به فلک کشیده
در برابرت زانو زدند
درختان با موسیقی آیههای نورانیات بالنده شدند
خورشید به واسطه تو ظهور کرد
ماه به واسطه تو زیبا شد
آسمان بهواسطه تو بخشنده شد
تو که دریا بهواسطه تو کریم است
خاک بهواسطه تو ارزش یافت
اینک آرام آرام
ایستاده و صبور
سر بر دامان جبروتی خداوند میگذاری
در بال بال معطر جبرائیل
با نسیم صلوات محمدی
بگذار تا شهر، غم بیتو بودن را مویه کند
خاک مصیبت و اندوه بر سر بریزد.
چنگ بر دامان خاک بزند
بگذار تا شهر بایستد از زندگی
بگذار تا دیگر صدای قدمهای مهربانت را نشنود
صدای صوت قرآنت را نشنود
لبخندهایت را نبیند
روزگار ملال آورت را نبیند،
بگذار تا شهر؛ این شهر خفته در خفقان
این شهر خاموش در تب جهل
بعد از تو روزگار خوش نبیند!!
*******
ای شهر نشسته در غم
ای زمزمه نشسته بر اندوه! ای زمزم گریسته بر خلوت غبار!
ای نالههای فروخفته در نای لحظهها؛ اندوهتان بلند!
هان بگویید، اینک این رستخیز نا به هنگام، از پی چیست؟!
این که بنشاندهست بر آیینه دلها، غبار؟!
این که برده از دل پیروجوان، اینک قرار؟!
ترجمانِ داغِ عالم سوز کیست؟!
ای مدینه!
اینک تو و این سکوت مُصحف!
اینک تو و این غم مضاعف! ای شهر نشسته در غم یار!
با رفتن آفتاب مگذار! از خاطرهها رود حضورش! آیینه حق نمای نورش!
ای مدینه!
بشتاب که میرود امیدت!
امیّد همیشه رو سفیدت!
بشتاب که میشود فراموش!
در خاطر روزهای عیدت!
اینک تو و این غم مضاعف!
ای مدینه!
سرد است نگاه مسجد امروز!
آیینه دل نشسته در سوز!
بغضی به گلوی خسته دارم!
آتش به دلم بیا، بیافروز!
اینک تو و این غم مضاعف!
ای خانه وحی یاریام کن!
پروانه وحی، یاریام کن!
سرمایه رحمت جهان رفت!
آن نورِ زمین و آسمان، رفت!
آیینه، غبار غم به دامان!
گرید به هوایِ روی جانان!
گوید به زبان بی زبانی!
شاید به اشارهای بدانی.
ای شهر نشسته در غم یار!
با رفتن آفتاب مگذار!
از خاطرهها رود حضورش!
آیینه حق نمای نورش!
ـ ای خانه وحی، کو محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم ؟
آیینه حق نمای سرمد!
فرزند حجاز کو، نیامد!
آن روح نماز کو، نیامد!
محراب نهاده سر به زانو!
گر مرثیهخوان و گه سبب جو!
آکنده دل از غم صدایش!
گوید به میانِ نالههایش: ای شهر نشسته در غم یار!
با رفتن آفتاب مگذار!
از خاطرهها رود حضورش! آیینه حق نمای نورش!
ـ ای خانه وحی، داغ بابا!
آشفته اگرچه قلب زهرا علیهاالسلام !
ما را به شرارهای بسوزان!
با مرثیه وارهای بسوزان!
شاید به زبان بیت الاحزان!
نالیم، که در فراق جانان: ای شهر نشسته در غم یار! با رفتن آفتاب مگذار
از خاطرهها رود حضورش!
آیینه حق نمای نورش!
ای زمزمه نشسته بر اندوهم!
ای کعبه برده از دلم آرامش! ای گریه آسمانی جبراییل علیهالسلام ! ای ناله نای تنهاییها! بغضی به گلوی خسته دارم!
آن روز در آن غروب غمگین
با رفتن آفتاب دیدم.
در چهره عاشقانِ توحید، غم بود و...
*******
من میروم، ستاره بی پشتوانهام!
خداحافظ ای شهر، ای دیوارهای تا همیشه پیوسته، ای درهای به روی آسمان بسته، ای کبود سیلی خورده!
تمام زوایای پیچیده در آهنگ مرموز چشمهای گستاخ شهر خداحافظ، ای سکوتِ شبهای سجاده و نماز!
خداحافظ، ای خاک، ای صدای منتشر در هوای مهآلود شهر!
خداحافظ، هوای نا اهلِ این حوالی!
خداحافظ مکّه، مدینه، شعب!
خداحافظ، خنجرهای کشیده دشمنی، دستهای مشت شده چشمهای نا مهربان!
خداحافظ ... !
سلام أسمان پیوسته، جبروتِ گسترده!
سلام ای ترانه گمشده در خاک آسمان!
سلام پنجرههای تا همیشه روبروی نور دهان گشوده!
سلام، جریان جاری لطف،
سلام جبرائیل
سلام ای تمام فرشتگانِ نزدیک، ای ملایک!
سلام، هفت آسمان! بوی بهار میآید.
خداحافظ ای مکعب نور، ای طلایه چشمهای مشتاق، خداحافظ!
صدای بالهای جبرائیل را میشنوم.
خداحافظ اُحد، خندق، احزاب!
خداحافظ، روزهای طعنه و تبعید، روزهای نخلستان، روزهای روزه و شبهای بیافطار!
تمام پنجرههای باز به سوی آسمان صدایم میزنند، خورشید در منافذ خاک فرو میچکد.
سلام، سپیده تا ابد مستدام صبح! سلام ترنم تا همیشه جاری دعا!
سلام درهای گشوده آسمان! بوی بالهای ملایک میآید،
سلام عرش! سلام نور محض!
سلام روزهای نیامده جدا از خاک!
سلام پهنه یکدست آسمان!
سلام خدیجه، بانوی شبهای بی قراری! سلام تکیهگاه تنهایی، سلام!
خداحافظ، ستاره بیمادرِ پدر!
خداحافظ، چهره کبود و پهلوی شکسته!
خداحافظ ای دست هایت مرهم دردهایم!
خداحافظ ای صدایت منتشر در چاههای در حال طغیان، خداحافظ!
خداحافظ، دردهای ناگفتنی، زخمهای ناسرودنی، خداحافظ ای شهر، ای تمام نامردمی.
*******
همه جا غم، همه جا ماتم
غمی در سینهام میجوشه امشب
چراغ آسمون، خاموشه امشب
گمونم پیرنِ مشکی شو، زهرا علیهاالسلام
به جای مادرش، میپوشه امشب!
همه جا غم است، همه جا ماتم! گویی توفان خاموشی در آسمانها وزیده و زمین در حوالی رستاخیز است! حتی صدای سکوت، غمگین است! بغضی سنگین بر گلو و داغی شگرف، بر دل سنگینی میکند؛ کم کم نجوای مرثیههایم سکوت را میشکند:
چه غم دارد، خدایا، این دل من!
گرفته رنگ غم، هم منزل من
میخواهم سر به دیوار «بقیع» بگذارم و با تمام توان گریه کنم؛ برای سکوت علی علیهالسلام ، برای گریههای زهرا علیهاالسلام ، برای غربت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، برای فرداهای حادثهسازِ مدینه، برای مظلومیّت حسن علیهالسلام ، برای تنهایی حسین علیهالسلام ، و برای ... چگونه میتوانم گریه نکنم؟
چگونه میتوانم، منبر پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم را زیر پای «نامحرمان» ببینم و فریاد ابوذرانه خود را در گلو نگهدارم! چگونه میتوانم وقتی نخلهای «فدک» میگریند، من خاموش باشم! وای، اگر تاریخ، زبان به شِکوه بگشاید! وای، اگر تاریخ، پرده از اسرار درونی زمین بردارد!
... و اینک پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، معراج روحانی خود را به تماشا نشسته و اندوه وارههای فردا را، مرور میکند؛ فردایی که فرزندان قابیل را به مسندها خواهد نشانید و آزادگان امت را به ارتفاع دارها خواهد سپرد!
فردایی که دستهای معاویه را با خون بنی هاشم علیهالسلام ، خضاب خواهد کرد! فردایی که به اذن خلیفهگان، مؤمنین را در مساجد، گردن خواهند زد!
یا رسولاللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم :
میرَوید امّا زمین، بعد از شما میشود اندوهگین، بعد از شما
خون ز خون میروید و گل میکند وای بر حال زمین، بعد از شما!
یا رسولاللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، ای آفتاب عالمتاب «لَولاکْ»! ای آیت آیینه گشته از دلِ افلاک تا خاک! ای رَحمةٌ لِلعالَمین! ای مشرق سبز طلوع روشنِ دین! تنهاترین محبوب یزدان! ای سینه آیینهپوش مِهر قرآن!
جاریترین نعمت در سایه هستی؛ تو هستی!
به رغم مدّعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره تو، حجّت موجّه ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما، نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
یا رسولاللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم ! امروز ماتمسرای دل را به نام تو، سیهپوش کردهایم و نام مبارک تو را با درود و تحیّت بر زبان جاری میسازیم.
سرشار از اندوهان تو، با مویههای غریبانه حضرت زهرا علیهاالسلام ؛ با گریههای جانکاه حضرت علی علیهالسلام ؛ با بیقراری حضرت جبریل علیهالسلام و با شور و غوغای فرشتگان، همراه میشویم و به یاد گیسوانِ عنایتت، گیسو پریشان، مرثیههای تنهایی را زمزمه میکنیم. درود خداوند، بر تو، بر زندگیات، بر روشنایی راهت، بر عروج روحانی و رستاخیز جسمانیات! از ساعتی که به دنیا آمدی و در ساعتی که نیازمندانِ شفاعت را دستگیر خواهی بود!
مولا جان، یا سیّدی! ما را به جرعهای از یک تبسّم، میهمان کن.
*******
از زبان فرشته آسمانی مرگ!
وقتی در را به رویم گشودی، چشمهایت به رنگ غروب بود؛ سرخ سرخ! گویی که خورشید وجود پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم در پشت چشمهای تو به خاموشی میگرایید. از شیار اندوهگونههایت، به راحتی میشد فهمید که باران اشکهایت، لحظهای قطع نشده است. وقتی پرسیدی کیستم؟ صدایت شبیه آواز دلتنگ قناری بود که با هیچ نغمهای، بغض حنجرهاش خالی نمیشد!
برایت غریبهای بودم که شوق دیدار پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم را داشتم! همین کافی بود تا مهربانی بینظیرت را که سهم غریبان این دنیا بود، نثارم کنی؛ اگر چه به خاطر بیماری رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، اذن دخول به خانه را ندادی و من به حرمت حضور تو، پشت در ایستادم!
آن تلألو نگاه نجیبانهات که به زیبایی گلهای محمدی باغ آلاللّه بود، مانع آن بود که از آن «نبأ عظیم»، که هفت آسمان عشق را به عزای دل نشانده بود، با تو حرفی بزنم.
آمده بودم تا روشنایی چلچراغ خانهات را با خویش ببرم، اما دلم به دیدن شبهای تار اندوهت رضایت نمیداد، گویا پیشاپیش، روزهای تنهاییات را در بیتالاحزانی میدیدم که در و دیوارش، با مویههای غریبانه تو همنوا میشد که
نَفْسی عَلی زَفَراتِها مَحْبوسة
یا لَیْتَها خَرَجَتْ مع اَلزَّفراتِ
لا خَیْر بَعْدَکَ فی الحیاة وَ اِنّما
اَبکی مَخافَةَ أن تَطُولَ حَیاتیِ
آه! از آن رنجی که بعد از رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، بر تو و علی علیهالسلام وارد میشود!
وقتی دوباره اذن ورود گرفتم، با دستی لرزان در را گشودی؛ انگار حسّ غریب مرگ به سراغت آمده بود! فهمیدم که از کلام رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، مرا شناختهای و نیّت حضورم را دریافتهای که این گونه ملتمسانه و غمگین، نگاهم میکنی! میخواستم به تو باز گویم که نگاهت میتواند حتی مرگ را به تأخیر بیندازد و تقدیر را بر هم زند، اما دل به رضایت خداوند سپردی و دیده از من برگرفتی.
آن قدر آرام و ملایم قدم به خانهات گذاشتم که گویی در، برای ورود نسیم بهاری باز شده بود! کاش بر من تکلیف نشده بود که بین جان محبوب خدا و جسم نازنینش مفارقت ایجاد کنم!
در طول سالهای حیات پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، هرگاه جبرائیل از زیارت نبی اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم باز میگشت، پر و بالش خوشبوتر از گلهای بهشتی بود و چهرهاش نورانیتر از چلچراغهای جنّت! و من هر بار آرزو میکردم تا مجالی بیابم برای بوییدن گل وجود پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و دیدن روشنایی جمالش! و این مجال، هنگام رحلت رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم فراهم شد؛ در هنگامهای که صدای جانگداز تو شنیده میشد که گفتی: «وا کُرباه لِکَرْبِک یا اَبَتاه».
باور کن، عمری است که پیغامبر خبر مرگ آدمیانم، اما تا کنون هیچ مصیبتی، این چنین دلم را نلرزانده بود! رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم ابتدا به روی تو آغوش گشاد و در گوشت، رازی را نجوا کرد و بعد به روی من! از آنچه رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم با تو گفت، نخست چشمهایت دریای متلاطم اشک شد و بعد غنچه لبانت، به گل خنده شکفت! میدانستم که امروز، در وقت مرگ رسولاللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، اشکهایت را به نظاره نشستهام و چندی نخواهد گذشت که در وقت رفتنت، بر لبخند غریبانهات، خواهم گریست!
فاطمه علیهاالسلام جان!
عزرائیل ـ فرشته آسمانی مرگ ـ تا به حال از هیچ کس برای قبض روحش اذنی نگرفته بود؛ جز پدرت، ـ رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم ـ که محبوبترین خلایق نزد خداست!
دل آرام باش! که نسیم مرگ، جان پدرت را به توفان احتضار نمیکشاند و جز با ملاطفت و مهربانی، این امانت الهی را نمیستاند.
خدا کند که وعده دیدار ما که در هنگامه شهادت مظلومانه توست، هرگز فرا نرسد که مرا پس از رحلت رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم توانی نمانده است!
خداوند در این مصیبت جانگداز، به تو صبری شایسته این اندوه عظیم، عنایت کند!
*******
بیتالاحزان غم
غمی به وسعت بیتالاحزان غم، آسمان و زمین را پوشانده است. بیم تنهایی، تازهترین تصویر آغشته به اشک است؛ اشکی که ماندگارترین خاطره زمین خواهد شد.
چه زود میروید!
ای آفتابِ «سدره نشین»! با کدامین غروب؛ نجواهایم را بخوانم، که سالها دستهای خالیام، بر آستانه نگاهتان، دخیل میبستند و شما، همان مهربانترین بودید که همیشه، تبسّم خود را با همه تقسیم میکرد.
میگذشتید از میان کوچهها، با هر تبسّم
کوچه میشد در میانِ عطر لبهای شما، گم
آه ای پیغمبر ای اشراقهای سبزِ باور
آه از آیین و از آیینههای قلب مردم!
چشمهای فقیرم هنوز از روزنه تاریخ، به دستهای سخاوتمند شما، خیره مانده است، تا شاید لقمهای معرفت، جرعهای کمال و ذرهای عنایت بستاند!
چه زود میروید! زمینی که بار امانت را نتوانست تحمل کند، چگونه میتواند بار اندوه شما را تحمل کند؟!
آه ای همیشه عاشق، ای محبوب خدا و ای رحمت حق! چگونه میتوان زهرای علیهاالسلام خسته را با بیتالاحزان و علیِ علیهالسلام دل شکسته را با چاه؛ تنها گذارد!
بعد از شما از کدامین داغ، آتش به جان شویم؟ از بقیع یا کربلا؟ از لحظههای نیلیِ یاس، یا دستهای حضرت عباس علیهالسلام ؟
از خاطرات دردناک حضرت زینب علیهاالسلام ، یا از گلوی خسته تنهاترین سجاد علیهالسلام ؟
یا سیّدی! یا رسولاللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم ؛ فدایتان! فدای آن لحظهای که آسمان سر بر داشت و قامت دلارای شما را به نظاره نشست! «لَولاکَ لَما خَلَقْتُ الاَفْلاک».
چگونه میتوانم باور کنم که امروز، مدینه، سوگ شما را به مرثیه بنشیند! مگر میشود جاریترین نور الهی، خاموشی گُزیند! مگر میشود آسمان، تمام پنجرههای آبیاش را، سیاهپوش کند! مگر میشود، بغضها بر گلوی ابرها ببارند و پرندگان، سر به تنهایی فرو برده، مویههای غریبانه بنوازند! به خدا که امروز، روز اندوه زمین است! اندوهی که هزاران عاشورا در وسعت آن گم میشوند! اندوهی که تمام دردها و داغهای عالم، با بیتالاحزان حضرت زهرا علیهاالسلام پیوند میخورد.
*******
در سوگ احمد(صلی الله علیه و آله و سلم)
*******
در سوگ پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم)
زمين و آسمانها در عزا شد يارسول اللَّه
سينه از دود آه غم شده سرتاسر عالم
به دلها حجله ماتم بپا شد يارسول اللَّه
به عرض تسليت جبريل از اين ماتم عظما
حضور حيدر و خيرالنسا شد يارسول اللَّه
ز چشم بوذر و مقداد و سلمان اشك مى ريزد
به هجرانت مدينه مبتلا شد يارسول اللَّه
ببين اى خواجه لولاك با چشمان اشك آلود
حسين و زينبين و مجتبى شد يارسول اللَّه
زجا برخيز و بين آمد شروع غربتِ مولا
عجب حقّ ذوی القربى ادا شد يارسول اللَّه
بجاى تسليت از دختر مظلومه ات زهرا
در آتش شعله ور بيت الولا شد يارسول اللَّه
ميان شعله هاى آتش واز ضربت مسمار
زيكديگر گل و غنچه جدا شد يارسول اللَّه
سماوى زين غم عظمى به سوز و آه مى گويد
جهان از بعد تو ماتم سرا شد يارسول اللَّه
*******
ارمغانی پربار
*******
نگرانی پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله وسلم وسلم)
روح حیات در عالم خاک
اینک روشنترین بهانه هستی، آشکارترین حجت خدا، مخاطب «لُولاکَ لَما خَلَقْتُ الاَْفْلاکَ» در خاک میشود و عالم خلقت که به بهانه وجود او مجال حضور یافته بود در تحیّر رحلت او فرو میماند. فرشته مقرب الهی، ملکِ مرگ هنوز مبهوت آن جلال و شکوه است که گاه رحلت، روح بلند او را دربرگرفته بود. بهشت در پسِ قرنها انتظار به میزبانیِ او زیور بسته و عالم خاک در حسرت کوچ او به غم نشسته است، و انسان در این میان، در انسانیت خود و در شرافت و سعادت خود تا ابد مرهون و مدیون اوست که او باران لطف خدا بود بر جامعه بشری و روح حیات و هشیاری انسان در کالبد بیروح عالم خاک. سلام و درود جاودانه خدا بر او باد.
*******
در لحظات وداع
*******
نور الهی
تو نور خدایی و نور خدا خاموشی نمیگیرد. با عروج تو و با رحلت جانگدازت هرچند حرمان حضورت بر عالم سایه افکند، امّا انوار وجود تو هماره تا ابد خواهد تابید که عالم به نور وجود تو زنده است و بر محور وجود تو میگردد.ای رسول پاک خدا، ای بزرگترین آیه خلقت.
به نام پاک تو
تو را ای رسول خدا،ای برگزیده پاک،ای پیامآور رحمت و مهر، چه بخوانم که در کلام نمیگنجی و در وصف نمیآیی. آنان که تو را ساحر و مجنون لقب دادند، چه زیانکار در آتش جهل و کینه خود سوختند و آنان که از فرمان تو سر پیچیدند چه خسران زده به هلاکت رسیدند. و من اینک در گاه رفتنت ای بلندترین کمال انسانی وای پر شکوهترین جلوه انسانیّت، تو را به نام بلندت میخوانم تا تسلای دل حرمان زدهام باشی.ای رسول خدا،ای پیامبر پاک خدا، جانها فدای نام تو باد.
*******
آینه صبوری
*******
واسطه فیض الهی
*******
تلاشی بیمانند
رحمت و درود بیپایان الهی بر آن پیامآور مهربان.
*******
بهانه هستی
*******
اتمام حجّت
*******
حصار امن
*******
اندوه جاودانه
*******
مرهم دل
*******
پیامک های تسلیت نبی رحمت(صلی الله علیه و آله و سلم)
*رحلت پیامبر اعظم صلیاللهعلیهوآله وسلم معراج وصال اوست با حضرت دوست. رحلت جانسوزش را به عاشقان رسالتش تسلیت میگوییم.
*در شب رحلت پیامبر اعظم صلیاللهعلیهوآله وسلم ، چون شمع، شعله شعله میسوزیم و آب میشویم، اشک غم میریزیم و بیتاب میشویم. عروج آسمانیاش را تسلیت میگوییم.
* باور کن آسمان، تاب تنهایی نمیآورد و کمرش زیر داغت، خم خواهد شد.
* وقتی تو رفتی، چشمان آسمان سیاهی رفت و اشک از نگاه ستاره غلتید.
*فقدان رسولان، پشت اهالی ایمان را میشکند و عشق را داغدار میکند؛ رحلت رسول اعظم اسلام تسلیت باد!
*يا رسول الله صلىاللهعليهوآله ! مثل تو ديگر در پهنه زمين تكرار نخواهد شد، اما با تكرار صلوات بر تو، نور حضورت را در قلب خود احساس مىكنيم.
*ای نبی رحمت(صلی الله علیه و آله و سلم)با غروب آفتاب تو، كعبه تا قيامت سيهپوش گشته و زمزم، اشك عزا به رخسار مكه مىريزد.
*******
داغ جگر سوز
گريان، زغمى ديده عالم شده امشب
آهنگ سرشكم، كه رسد بر لب مژگان
با اين دل سودا زده همدم شده امشب
پايان شب آخر ماه صفر است اين
يا آنكه زنو ماه محرّم شده امشب
مهتاب، رخ خويش نهان كرد زماتم
چون رحلت پيغمبر خاتم شده امشب
از داغ جگر سوز نبى سيّد ابرار
نخل قد زهرا و على خم شده امشب
شد كار فلك، خون جگر خوردن از اين غم
گردون، ز محن با رخ درهم شده امشب
سيماى جهان، غرقه خون دل «ياسر»
در سوگ رسول اللّه اعظم شده امشب
(محمود تارى «ياسر»)
*******
باردگر، ياد تو زد آتش به جانم
جا دارد از اندوه، در سوگ وفاتت
گر جاي اشک، ازديدگانم، خون چکانم
اي سوره عشق
اي آيه مهر
اي چشمه نور
اي اختر تابنده، اي ياد معطر
اي برترين و آخرين پيغام آور
اي پانهاده بر بلنداهاي افلاک
اي همنشين بينوا بر بستر خاک
رفتي ولي ما را به دست غم سپردي
اي چشمه مهر و وفا
اي خوب،... اي پاک!
در روزهاي تيره و شبرنگ " بطحا"
در ظلمت کور کوير جاهليت
مشعل به کف، درد آشنا، ره مي سپردي
در اوج خشم و کينه ديرين" يثرب"
در سنيه ها بذر محبت مي فشاندي
پاک و مبرا بودي از هر لغزش و عيب،
اي شاهد غيب!
سيماي تو آئينه ايزد نما بود
چشم خدا بين تو هم، چشم خدا بود
اي وارث خط شفقگون رسالت
دردا...دريغا!
اي امي گويا!... از آن روزي که رفتي
ما همچنان در انتظاري تلخ مانديم
زآندم که ما غمنامه سوگ تو خوانديم
از ديدگان، بر مزرع دل، خون فشانديم
بعد از تو، اي محمود احمد، اي محمد(ص)
ديگر بلال، " الله اکبر" برنياورد
جبريل، از سوي خدا ديگر نيامد
خوش روزگاري داشتيم اندر کنارت
اما دريغ، آن روزها ديري نپائيد
رفتي... ولي از ياد ما هرگز نرفتي.
بعد از تو اشک ديده مان هرگز نخشکيد
بعد از تو خاطرهايمان هرگز نياسود
بعد از تو، امت در غمت صاحب عزا بود
بعد از تو، اي يار ضعيفان، قصه ما
غم بود و حرمان بود و درد تازيانه
يا کنج زندان، يا اسارت، يا شهادت
آزارها و حمله هاي وحشيانه
بعد از تو، اولاد علي، آواره گشتند
بر خون سجود آورده و در خون نشستند
بعد از تو، ما مانديم و غوغاي سقيفه
بعد از تو، ما مانديم، با زهراي مظلوم
آن چهره اي که بارها بوسيده بودي
آزرده و سيلي خور دست ستم شد
در کوفه محراب علي گرديد گلگون
صحراي سرخ کربلا رنگين شد از خون
بعد از تو فرزندان زهرا کشته گشتند
لب هاي قرآن خوان و حقگوي" حسين" ات
آماج ضربت هاي چوب خيزران گشت
يار وفادارت، " ابوذر"
چون عاشقان، در غربت تبعيد، جان داد
" عمارياسر" کشته گرديد
فريادهاي " مالک اشتر" فروخفت
بيدارهامان بر فراز دار رفتند،
اي بنده خوب خداوند!...
بعد از تو ما مانديم و ميراث شهيدان
بعد از تو ما بوديم و خيل سوگواران
رفتي تو، اي تنديس اخلاق و فضائل
از عقل کامل!
رفتي ولي ما را به دست غم سپردي
يادت گرامي باد، اي ياد معطر
اي نامت احمد،
نامت بلند و جاودان باد،
اي« محمد»
جواد محدثي
منابع:
ماهنامه اشارات، شماره 48
ماهنامه اشارات، شماره 59
ماهنامه اشارات، شماره 83
ماهنامه اشارات، شماره 94
ماهنامه اشارات، شماره 106
ماهنامه گلبرگ
www.payambarazam.ir
www.shiati.ir
www.hawzah.net