صفات عاليه انسانى
نويسنده: آیت الله العظمی شیرازی
حضرت امام رضا (علیه السلام) بر حسب ظاهر دوّمين شخصيّت كشور اسلامى آن روز بودند و حضرت رضا (علیه السلام) با مقامى كه داشتند، بر حسب ظاهر آن روز وليّعهد بوده، و قادر بر هرگونه كارى بودند.
امّا به خودشان تغييرى راه نداده، و پيوسته به ارشاد و هدايت مردم پرداخته و ساده مىزيستند، و لذا در احوالشان آمده كه به هنگام صرف غذا. تمام غلامان و زيردستان كوچك و بزرگ و حتى مهتر خويش را احضار مىفرموده و با سخنان خود آنان را مأنوس مىكرده و بعد همه باهم دستهجمعى بر سر يك سفره به صرف غذا مشغول مىشدهاند، و هنگامى كه يكى از حضار عرضه داشت: براى زيردستان سفره جداگانهاى بگسترانيد، امام فرمودند: خداى ما يكى، و پدر و مادرمان حضرت آدم و حوّا هم يكى است، و جزاى هركسى در گرو عمل اوست.
و در روايتى وارد شده كه آن حضرت به هنگام آماده شدن سفره غذا ظرف بزرگى را ميطلبيده، و از هرچه كه در سفره وجود داشت مقدارى در آن ظرف بزرگ قرار مىداده، و سپس آن را براى تعدادى از فقرا و بينوايان مىفرستاده است، و اين گونه اخلاق اسلامى را جز در امامان معصوم و رهبران به حق اسلام در هيچ مكتب و مذهبى نمىتوان يافت (كافى ج4 ص52).
آن حضرت همه جا در دسترس مردم بوده، و از تشريفات حكومتى و قراردادن حاجب و نگهبان و امثال آن كه معمولاً شيوه حاكمان جداى از مردم است متنفّر بود، و اگر در خانه او دربان و يا حاجبى بوده، از سوى مأمون عباسى تعيين شده، و نه تنها ارتباطى به آن حضرت نداشت، بلكه بر آن امام معصوم جاسوس هم بوده است، مثلا در تاريخ وارد شده كه شخصى به نام (هشام) (بحارالانوار ج49 چاپ جديد ص139) از سوى فضل بن سهل ذوالرياستين (صدر اعظم مأمون) و همچنين از سوى خود مأمون عباسى مأموريت يافت كه بهعنوان حاجب امام رضا (علیه السلام) جاسوسى كند، و تا آنجائى كه مىتواند اخبار بيت امام را گزارش بدهد، اين شخص خودش را به عنوان يكى از خدمتگزاران امام جا زده و به امر مأمون عباسى بهعنوان پيشخدمت حضرت رضا (علیه السلام) به خانه آن حضرت راه يافت.
او كمكم ملاقاتهاى حضرت را با مردم كنترل كرده، و روز بهروز فشار بر حضرت را مىافزود، تا آنجائى كه تعداد بسيارى از شيعيان را از ملاقات با آن حضرت اجباراً منع كرد، و حتى فرمايشاتى را كه از امام با ديگران ردّ و بدل مىشد گزارش مىداد.
امروزه تاريخ، اعمال مأمون و امثال او را محكوم مىكند و اين ضعف مأمون عباسى را نشان مىدهد كه شخصى به عنوان جاسوس بر در خانه حضرت رضا (علیه السلام) منصوب بدارد تا اينكه رفت و آمد را كنترل كرده و آنچه در خانه امام واقع مىشود گزارش بدهد، علاوه بر اينكه خود تجسّس بر خانه افراد و بهويژه رهبران مذهبى حرام است، و از اين جهت مأمون مرتكب خلاف اسلام مىشده، و اين منطق توجيهى هميشگى ستمگران است كه (هدف وسيله را توجيه مىكند).
تاريخ افرادى را معرّفى مىكند كه داوطلبانه و به طور افتخارى در خدمت حضرت امام رضا (علیه السلام) در آمدند از قبيل (معروف كرخى) كه در ايام كودكيش به پيروى از آئين پدر و مادرش مسيحى بوده، و بعد بر دست شريف حضرت رضا (علیه السلام) مسلمان شده، و پيوسته ملازم خانه و خدمتگذار آن حضرت شد، و به شرف خدمت امام افتخار و مباهات مىورزيد.
و خاندان عصمت و طهارت كه تجلّى اسلام در تمام شئون زندگى هستند در اين مسئله پيش قدم بوده، و حتى اگر كسى براى رفع نيازش به آنان رجوع مىكرد، نه تنها نيازش را برآورده بلكه پس از برآوردن آن از نگاه كردن به رويش خوددارى كرده تا نكند آن فرد نيازمند كمى خجالت بكشد.
مثلاً در تاريخ حضرت على بن موسى الرّضا (علیه السلام) (افضل التحية والثناء آمده كه شخصى به حضورشان شرفياب شده و اظهار داشت كه: در سفر حج خرجى سفرم را گم كرده و مىخواهم به وطنم باز گردم در حالى كه پولى به همراه ندارم، اگر بر من لطف كنيد و خرج سفرم را بپردازيد، هنگام رسيدن به شهر خودم به قدر آنچه را كه به من دادهايد از سوى شما صدقه مىدهم، چون من از موارد مصرف صدقه نيستم.
حضرت اين مرد را نشانده و احترامش كردند، و سپس به اندرون خانه تشريف برده و درب حجره را بستند، بعد از چند لحظه دست شريفشان را از بالاى در بيرون آورده و آن مرد را صدا زدند، آن مرد كه نزديك آمد، حضرت فرمودند: اين دويست دينار(هريك دينار شرعى لااقل معادل يك مثقال طلا، عيار 18 نخود است) است، با خودت ببر و به مصرف برسان و از سوى من هم صدقه نده، آن مرد كيسه زر را دريافته و از خانه حضرت خارج شد. يكى از اصحاب پرسيد: شما كه لطف زيادى بر اين مرد روا داشتيد، ديگر چرا چهره خودتان را از او مخفى نموديد؟! امام فرمودند: نخواستم چون حاجتش را برآوردهام ذلّت خواهش و سؤال را در چهرهاش ببينم، پيغمبر اكرم فرمود: (كسى كه كار نيكى را مخفيانه انجام بدهد، معادل پاداش هفتاد حج است، و خداوند گناهان او را مىبخشد) (كافى، جلد4 صفحه24)
و امام رضا (علیه السلام) با آن شخصيّت معنوى و همچنين مقام ظاهرى كه داشتند بدون هيچگونه تكبّرى، خواسته آن مرد ناشناس را بر آورده، و كيسه را بدست گرفته، و او را شستشو مىدادند كه در اين ميان افرادى وارد حمام شده، و بر آن حضرت با خطاب: يابن رسول الله سلام كردند، آن مرد غريب كه متوجّه اشتباه خود شده بود، با دستپاچگى از جاى برخواسته و از حضرت معذرتخواهى كرد، ولى حضرت به او امركردند كه بنشيند تا كارشان تمام بشود، و همينطور هم شد (مناقب آل ابىطالب، چاپ ايران، جلد4 صفحه .362) ،از اين داستان دو نكته مهم به دست مىآيد:
1 ـ اينكه حضرت امام رضا (علیه السلام) آنقدر مردمى بودهاند كه نه تنها بدون تشريفات وارد حمام عمومى مىشده، بلكه با حالتى ساده ظاهر مىشدند تا آنجائى كه افرادى او را نشناخته، و از وى درخواست كشيدن كيسه به بدنشان مىكردهاند.
2 ـ حضرت امام رضا (علیه السلام) علاوه بر مقام امامت دوّمين شخصيت دولت اسلامى آن روز از نظر ظاهر و با اين وجود بدون تكبر از برآوردن حاجت پيش پاافتاده مؤمنى ابا نكرده، بلكه از او مىخواهند كه كارشان را به آخر برسانند، و اين درس مهمّى است براى حاكمان و فرمانروايان كه در ميان مردم چگونه زندگى كنند.
فضل براى اينكه همين امتيازات را پس از مأمون در دوران بقدرت رسيدن وليعهدش امام رضا (علیه السلام) نيز دارا باشد، از مأمون خواهش كرد كه آن نامه را به امضاى امام رضا (علیه السلام) نيز برساند، اما مأمون نپذيرفته و گفت: كه حضرت رضا (علیه السلام) با ما شرط كرده كه هيچگونه اقدامى از نظر حكومتى نكند، پس بهتر است خودت اين نامه را به حضور ايشان ببرى.
به همين جهت ذوالرياستين نامه مأمون را با خود برداشته، و بر امام رضا (علیه السلام) وارد شد، ديد آن حضرت نشسته و مشغول انجام كارى است، ذوالرياستين در جاى خودش در آستانه درب حجره ايستاد تا حضرت اذن دخول و نشستن به او بدهند، او مدّتى ايستاد و حضرت اعتنايش نكردند، و پس از آنكه غرور و تكبّر او را سركوب نموده و با اين رفتار ادبش كردند، سر شريفشان را بالا گرفته و فرمودند چه حاجتى دارى؟
ذوالرياستين با چهرهاى برافروخته عرضه داشت اى سرور من اين نوشته ايست از اميرالمومنين مأمون و شما در نوشتن چنين نامهاى براى اينجانب شايستهتر هستيد، چون ولى عهد مسلمين مىباشيد.
حضرت رضا (علیه السلام) در حالى كه چهره شريفشان را درهم كشيده بودند فرمودند: آن را بخوان، و ذوالرياستين همان طور كه ايستاده بود، همه آن نوشته را قرائت كرد، آنگاه حضرت رضا (علیه السلام) فرمودند: تا زمانى كه تقوى پيشه كنى و از خدا بترسى ما قبولت داريم، و سپس روى شريفشان را از او برتافته و مشغول كار خود شدند، و فضل بن سهل ذوالرياستين با غرورى درهم شكسته، و قيافهاى رنگ باخته از حضور شريف آن حضرت خارج شد. (بحار الانوار، چاپ جديد، جلد49 صفحه168)
يكى از روزها يك نفر از شيعيان آن حضرت بيمار شد، و حضرت امام رضا (علیه السلام) براى ديدار او به خانهاش تشريف برده و حالش را پرسيدند؟ و سپس در همان چند لحظه آن بيمار را تسلّى خاطر و موعظه و اندرزش داده و به او فرمودند: مردم دو گروه هستند، يكى با مرگ به راحتى و آسايش دست مىيابد، و ديگرى با مرگش مردم را از شرّ خود راحت مىكند، و تو اگر مىخواهى از گروه اول باشى، ايمان به خدا و ولايتت را تجديد كن تا پس از مرگ در آسايش باشى آن مرد چنين كرد و پس از چند لحظه در محضر پر مهر و محبّت حضرت امام رضا (علیه السلام) چشم از جهان بست.( بحار الانوار، چاپ جديد ج49)
اين اخلاق پسنديده اهل بيت پيغمبر، بخصوص راجع به عفو گنهكاران يكى از مهمترين عوامل پيشرفت اسلام و جذب مردم به اين دين مقدس بود، پيامبر بزرگ اسلام (ص) در موارد بسيارى از تقصير گنهكاران مىگذشت با وجودى كه قدرت داشت، و مىتوانست انتقام بگيرد.
حضرت علىّ بن ابىطالب (علیه السلام) اهل جمل و اسيران صفّين و خوارج نهروان را بخشيد با وجودى كه قادر بر انتقام بود چرا كه از قديم گفتهاند (در عفو لذّتى است كه در انتقام نيست) و گرچه انتقام لذت بخش است ولى لذت ترك آن بيشتر مىباشد، و گفته شاعر فارسى (سعدى): اگر لذّت ترك لذّت بدانى***دگر لذّت دهر لذّت نخوانى
امام حسن مجتبى (علیه السلام) از گناه آن مردى كه به ايشان ناسزا گفت چشم پوشيده و با او ملاطفت كردند (عوالم العلوم نوشته شيخ عبدالله بحرانى ج16 چاپ جديد قم ص121.)
حضرت امام حسين (علیه السلام) حتى در جبهه جنگ از دشمن ناتوان شده خود چشم پوشيده و عفوش نمود، بلكه او را كمك هم كرد(پيشواى شهيدان نوشته آيةالله سيد رضا صدر ص72.)
امام سجاد (علیه السلام) از مروانى كه به جدّش پيامبر، اميرالمؤمنين، حضرت فاطمه زهرا، امام حسن مجتبى و امام حسين (صلوات الله عليهم اجمعين) آسيب رسانيده و آن بزرگان را اذيّت و آزار داده بود، نه تنها چشم پوشيدند، بلكه او را پناه داده و مورد مرحمت هم قرارش دادند (الكامل فىالتاريخ نوشته ابن الاثير چاپ1385 ه بيروت ج4 ص113.) امام محمد باقر (علیه السلام) از آن مردى كه مسيحى بود و به حضرتشان ناسزا گفت و مادر مخدّره آن امام معصوم را كلفت آشپزخانه خواند گذشت نموده و برايش دعا هم كردند (مناقب آل ابىطالب، چاپ ايران، جلد3 صفحه337).
امام جعفر صادق (علیه السلام) از گناه كنيزى كه بچه آن حضرت را بىاختيار از بلندى بهزمين زده و كشته بود نه تنها چشم پوشيده، بلكه آن زن را آزاد هم فرمودند(بحار الانوار، چاپ جديد، ج47 ص24).
امام موسى بن جعفر كاظم (علیه السلام) كه مواجه شده بودند با يك نفر مخالف و دشمن و از او ناسزا شنيده بودند، به مزرعهاش رفته و كيسهاى زر به وى داده، و گناهش را هم عفو كردند (بحار الانوار، چاپ جديد، ج48 ص102).
و بالاخره يك نمونه از عفو و گذشت حضرت علىّ بن موسى الرّضا (علیه السلام) را نيز نقل كرديم كه آن بزرگوار نيز مانند اجداد طاهرين و نياكانش از گنهكار چشم پوشيده، و مردم را دوست مىداشت.
متأسفانه حكومتهائى كه بهنام اسلام سركار آمدند، از قبيل بنى اميه، بنى العبّاس، عثمانيان در تركيه و غيره اين شيوه را نه تنها پيش نگرفته، بلكه چهره اسلام را نيز سياه جلوه داده و اسلام را متّهم ساختند، آنان نه تنها از تقصير و لغزش گنهكاران گذشت نمىكرده، بلكه بيگناهان را نيز در زندانهاو تحت شكنجه قرار داده و با شلاق و چكمه استبداد سركوبشان ساختند، و اگر تاريخ صحيح شيوه رفتار و كردار پيامبر اكرم و اهلبيت طاهرينش را به عنوان معيارها و نمونههاى كاملى از تجلّى اسلام واقعى ثبت نمىكرد، امروز نامى از اسلام و رحمت اسلامى باقى نمانده بود، بلكه صفحات سياهى از كشتارهاى فردى و دستهجمعى، مصادره اموال، زندانهاى مخوف، شكنجههاى وحشيانه، تجاوز به نواميس مردم به نامهاى مختلف، سركوب آزاديهاى مردم به نامهاى مختلف، به بند كشيدن علما و دانشمندان، دريافت مالياتهاى ظالمانه، جنگهاى وسيع بر سر قدرت و به طور كلّى زير پا گذاشتن احكام قرآن و اسلام به نام اسلام به چشم مىخورد، بهطورى كه هيچكس ديگر نمىتوانست حتى سخنى از اسلام و حاكميّت آن به ميان آورد. و اين خاندان مطهّر پيامبر بودند كه انواع شكنجهها، زندانها، فاجعههاى خونين و ديگر نابسامانيها را بهجان خريدند، تا براى نسلهاى آينده حجّت باشند، و براى هميشه پيشوا و مقتداى جامعه اسلامى به حساب آيند. يكى از شاعران شيعه از زبان اهلبيت پيامبراكرم (عليهم السلام) قطعه شعرى سروده كه آن بزرگان را با حكومتهاى بنى اميه و بنى العبّاس اين چنين مىسنجد:
ملكنا فكان العفو منّا سجـيـة *** ولما ملكـتم سال بالدم ابطــع
وحـلّلتم قتل الاسارى وظـالما *** غدونا عن الاسرى نعفّ و نصفح
فحسبكم هذا التفاوت بينــنا *** و كل انـاء بالـذى فيه ينضـح
ترجمه شعر: زمانى كه قدرت به ما آل محمد رسيد، عفو و گذشت از اخلاق و خوى ما بود، اما زمانى كه ملك به شما رسيد سرزمينهاى وسيعى را سيل خون بيگناهان فرا گرفت. و شما كشتن اسيران را حلال كرديد، و در حالى كه ما پيوسته اسيران را عفو كرده و از آنان گذشت مىكرديم. و همين تفاوت ميان ما براى شما كافى است، چرا كه از كوزه برون تراود آن را كه در اوست.
قبران فى طوس خير النـاس كلـهم***و شرّ كلّهــم هـذا من العـبر
ما ينفع الرجس من قرب الزّكى و ما***على الزّكى بقرب الرجس من ضرر
ترجمه شعر: در طوس دو آرامگاه است، آرامگاه بهترين مردم و بدترينشان، و اين از عبرتها و پندهاست.
نه از نزديكى آن امام پاك سودى به آن پليد هارون مىرسد و نه بر ايشان امام رضا ضرر و زيانى از نزديكى به آن پليد است (امالى الصدوق ص661). مأمون عباسى بر افروخته شده، و از اين حقگوئى دعبل به تنگ آمد، اما چون در برابر واقع قرار گرفته بود نتوانست اعتراضى كند! جنايت بزرگ مأمون
بالاخره مأمون عباسى كه از وجود حضرت امام رضا (علیه السلام) برخود و حكومتش بيم داشت، در پى بهانهاى بود كه به موجب آن از حضرت انتقام بگيرد، گويند كه از بهانههاى مأمون حقگوئى امام رضا (علیه السلام) در موارد مختلف و از جمله در مورد زير بوده است:
روزى مأمون عباسى در مجلس عمومى خودش كه حضرت امام رضا (علیه السلام) هم در آنجا تشريف داشتند، بر اريكه حكومت نشسته، و رفت و آمد مردم عمومى بود، در اين ميان به مأمون خبر رسيد كه يك مرد صوفى دست به سرقت زده و دستگير شده است، مأمون عباسى امر به احضار وى كرد، آن مرد را كه آوردند، ديد كه حالتى رقّتبار و ظاهرى بسيار فقيرانه دارد، و اثر سجده بر پيشانيش هست! مأمون بدو گفت: آيا تو با اين ظاهر خوب دست به سرقت زدهاى؟! آن مرد گفت: از روى اضطرار بوده نه اختيار، چون تو از دادن حقّ من خوددارى كردهاى.
ـ چه حقّى؟
ـ حقّ من از بيتالمال، چون من ابنالسبيل و فقيرم با وجودى كه قرآن را هم از حفظ دارم! حال از خودت شروع كن نخست حدّ شرعى را برخودت جارى كن و سپس بر من. مأمون كه از سخنان آن مرد به خشم آمده بود به حضرت امام رضا (علیه السلام) عرضه داشت: شما چه مىگوئيد؟! و حضرت به آرامى فرمودند: او مىگويد كه تو هم دزد هستى، مأمون از فرمايش امام برآشفت و به آن مرد گفت: بخدا سوگند دستت را قطع مىكنم. آن مرد بىاينكه ترسى به دل راه دهد گفت:
ـ چگونه دستم را قطع مىكنى؟! حال آنكه تو بنده من هستى؟!
ـ واى بر تو از كجا بنده تو هستم؟!
ـ از آنجائى كه پدر تو هارون، مادرت را از بيتالمال مسلمين خريدارى كرده، پس تو برده تمام مسلمين در شرق و غرب دنيا هستى مگر زمانى كه همه آنان تو را آزاد كنند، امّا من هنوز آزادت نكردهام. مأمون كه از اين گفت و شنود بستوه آمده بود، مجدداً روى به امام رضا (علیه السلام) كرده و عرضه داشت: مىگوئيد با او چه كنم؟ حضرت فرمودند: كه دنيا و آخرت با حجّت و برهان قائم است، و من مىبينم كه اين مرد با تو احتجاج كرده و تو پاسخى ندارى. مأمون عباسى برخلاف ارادهاش چون با پاسخهاى دندان شكنى روبرو شده بود، آن مرد متّهم را آزاد ساخت و چند روزى كناره گرفت، و همين زمان بود كه بر قتل حضرت رضا (علیه السلام) تصميم گرفت (مناقب آل ابىطالب، چاپ ايران، جلد4 صفحه368.)
مأمون عباسى كه قبلاً عرض شد براى اهداف شومى كه در سر داشت حضرت علىّ بن موسى الرّضا (علیه السلام) را از مدينه به خراسان جلب كرده و آن حضرت را مجبور به اقامت نزد خود و قبول ولايت عهديش نمود، چنين مىانديشيد كه با قتل آن حضرت و غروب آن خورشيد نورافروز، نام آن حضرت را مىتواند از دلها خارج ساخته، و ياد او را براى هميشه پايان بدهد.
او كه جز به بقاى دولت و حكومتش به چيزى نمىانديشيد و حاضر بود در اين راه زندانها بسازد، هتك حرمت كند، شكنجه بدهد، مؤمنين را به زير ضربات شلاق بيندازد، اموال مردم را مصادره كند، علما و دانشمندان را خانهنشين و تحت نظر قرار بدهد، تهمت به بيگناهان ببندد، و بهطور كلّى بهنام اسلام و جانشينى پيامبر اسلام (ص)، اسلام را به نابودى بكشد و بدنام كند، روزى جشن ولايت عهدى امام رضا (علیه السلام) بپا داشته و دستور مىدهد تا بنىعباس لباسهاى سياه را در آورده و لباس سبز بپوشند، و درهم و دينار به نام آن حضرت سكه مىزند، و دستور مىدهد تا نام شريفش را بهعنوان ولايت عهد با القاب و مدح و ثنا بر منابر بياورند، و روزى هم تصميم به قتل آن امام معصوم گرفته، و با انگور و يا آب انار زهر آلود مسمومش مىكند، و به طرز دلخراشى به شهادتش مىرساند، و بعد براى تظاهر در برابر مردم و فريب سادهلوحان با چشمهاى پر از اشك گريه سر مىدهد، يقه چاك مىزند شال عزا بگردن مىنهد و مجلس عزا بپا مىدارد!!
و جالب توجّه اين است كه با حالت تأسّف و زارى كنار نعش مقدّس امام رضا (علیه السلام) ايستاده و عرضه داشت: اى سرور من بخدا سوگند نمىدانم كداميك از دو مصيبت بر من سنگينتر است، آيا از دست دادن و فراق تو، و يا تهمت مردم به من كه قاتل تو هست؟
سرانجام پس از شهادت حضرت رضا (علیه السلام) مأمون عباسى در همان سال عازم بغداد شده، و آنجا را مركز خود قرار داد، و از طرفى چون در اثر معاشرت خود با امام رضا (علیه السلام) علويان و شيعيان را شناخته بود، آنان را در همه جا تحت تعقيب قرار داده، و پيوسته به قتل مىرسانيد، و لذا مشاهده مىشود كه معمولا در شهرهاى ايران و حتى افغانستان، در دامنه كوهها، در وسط جنگلها و نقاط دور دست، آرامگاه امامزادگان ديده مىشود، آنان يا به دست مأمورين عباسى به شهادت رسيده، و يا غريبانه در آن نقاط دور از وطنشان جان سپردهاند.
منبع: نقش رهبری حضرت رضا (علیه السلام)
امّا به خودشان تغييرى راه نداده، و پيوسته به ارشاد و هدايت مردم پرداخته و ساده مىزيستند، و لذا در احوالشان آمده كه به هنگام صرف غذا. تمام غلامان و زيردستان كوچك و بزرگ و حتى مهتر خويش را احضار مىفرموده و با سخنان خود آنان را مأنوس مىكرده و بعد همه باهم دستهجمعى بر سر يك سفره به صرف غذا مشغول مىشدهاند، و هنگامى كه يكى از حضار عرضه داشت: براى زيردستان سفره جداگانهاى بگسترانيد، امام فرمودند: خداى ما يكى، و پدر و مادرمان حضرت آدم و حوّا هم يكى است، و جزاى هركسى در گرو عمل اوست.
و در روايتى وارد شده كه آن حضرت به هنگام آماده شدن سفره غذا ظرف بزرگى را ميطلبيده، و از هرچه كه در سفره وجود داشت مقدارى در آن ظرف بزرگ قرار مىداده، و سپس آن را براى تعدادى از فقرا و بينوايان مىفرستاده است، و اين گونه اخلاق اسلامى را جز در امامان معصوم و رهبران به حق اسلام در هيچ مكتب و مذهبى نمىتوان يافت (كافى ج4 ص52).
آن حضرت همه جا در دسترس مردم بوده، و از تشريفات حكومتى و قراردادن حاجب و نگهبان و امثال آن كه معمولاً شيوه حاكمان جداى از مردم است متنفّر بود، و اگر در خانه او دربان و يا حاجبى بوده، از سوى مأمون عباسى تعيين شده، و نه تنها ارتباطى به آن حضرت نداشت، بلكه بر آن امام معصوم جاسوس هم بوده است، مثلا در تاريخ وارد شده كه شخصى به نام (هشام) (بحارالانوار ج49 چاپ جديد ص139) از سوى فضل بن سهل ذوالرياستين (صدر اعظم مأمون) و همچنين از سوى خود مأمون عباسى مأموريت يافت كه بهعنوان حاجب امام رضا (علیه السلام) جاسوسى كند، و تا آنجائى كه مىتواند اخبار بيت امام را گزارش بدهد، اين شخص خودش را به عنوان يكى از خدمتگزاران امام جا زده و به امر مأمون عباسى بهعنوان پيشخدمت حضرت رضا (علیه السلام) به خانه آن حضرت راه يافت.
او كمكم ملاقاتهاى حضرت را با مردم كنترل كرده، و روز بهروز فشار بر حضرت را مىافزود، تا آنجائى كه تعداد بسيارى از شيعيان را از ملاقات با آن حضرت اجباراً منع كرد، و حتى فرمايشاتى را كه از امام با ديگران ردّ و بدل مىشد گزارش مىداد.
امروزه تاريخ، اعمال مأمون و امثال او را محكوم مىكند و اين ضعف مأمون عباسى را نشان مىدهد كه شخصى به عنوان جاسوس بر در خانه حضرت رضا (علیه السلام) منصوب بدارد تا اينكه رفت و آمد را كنترل كرده و آنچه در خانه امام واقع مىشود گزارش بدهد، علاوه بر اينكه خود تجسّس بر خانه افراد و بهويژه رهبران مذهبى حرام است، و از اين جهت مأمون مرتكب خلاف اسلام مىشده، و اين منطق توجيهى هميشگى ستمگران است كه (هدف وسيله را توجيه مىكند).
تاريخ افرادى را معرّفى مىكند كه داوطلبانه و به طور افتخارى در خدمت حضرت امام رضا (علیه السلام) در آمدند از قبيل (معروف كرخى) كه در ايام كودكيش به پيروى از آئين پدر و مادرش مسيحى بوده، و بعد بر دست شريف حضرت رضا (علیه السلام) مسلمان شده، و پيوسته ملازم خانه و خدمتگذار آن حضرت شد، و به شرف خدمت امام افتخار و مباهات مىورزيد.
حفظ آبروى مردم
و خاندان عصمت و طهارت كه تجلّى اسلام در تمام شئون زندگى هستند در اين مسئله پيش قدم بوده، و حتى اگر كسى براى رفع نيازش به آنان رجوع مىكرد، نه تنها نيازش را برآورده بلكه پس از برآوردن آن از نگاه كردن به رويش خوددارى كرده تا نكند آن فرد نيازمند كمى خجالت بكشد.
مثلاً در تاريخ حضرت على بن موسى الرّضا (علیه السلام) (افضل التحية والثناء آمده كه شخصى به حضورشان شرفياب شده و اظهار داشت كه: در سفر حج خرجى سفرم را گم كرده و مىخواهم به وطنم باز گردم در حالى كه پولى به همراه ندارم، اگر بر من لطف كنيد و خرج سفرم را بپردازيد، هنگام رسيدن به شهر خودم به قدر آنچه را كه به من دادهايد از سوى شما صدقه مىدهم، چون من از موارد مصرف صدقه نيستم.
حضرت اين مرد را نشانده و احترامش كردند، و سپس به اندرون خانه تشريف برده و درب حجره را بستند، بعد از چند لحظه دست شريفشان را از بالاى در بيرون آورده و آن مرد را صدا زدند، آن مرد كه نزديك آمد، حضرت فرمودند: اين دويست دينار(هريك دينار شرعى لااقل معادل يك مثقال طلا، عيار 18 نخود است) است، با خودت ببر و به مصرف برسان و از سوى من هم صدقه نده، آن مرد كيسه زر را دريافته و از خانه حضرت خارج شد. يكى از اصحاب پرسيد: شما كه لطف زيادى بر اين مرد روا داشتيد، ديگر چرا چهره خودتان را از او مخفى نموديد؟! امام فرمودند: نخواستم چون حاجتش را برآوردهام ذلّت خواهش و سؤال را در چهرهاش ببينم، پيغمبر اكرم فرمود: (كسى كه كار نيكى را مخفيانه انجام بدهد، معادل پاداش هفتاد حج است، و خداوند گناهان او را مىبخشد) (كافى، جلد4 صفحه24)
در حمام عمومى
و امام رضا (علیه السلام) با آن شخصيّت معنوى و همچنين مقام ظاهرى كه داشتند بدون هيچگونه تكبّرى، خواسته آن مرد ناشناس را بر آورده، و كيسه را بدست گرفته، و او را شستشو مىدادند كه در اين ميان افرادى وارد حمام شده، و بر آن حضرت با خطاب: يابن رسول الله سلام كردند، آن مرد غريب كه متوجّه اشتباه خود شده بود، با دستپاچگى از جاى برخواسته و از حضرت معذرتخواهى كرد، ولى حضرت به او امركردند كه بنشيند تا كارشان تمام بشود، و همينطور هم شد (مناقب آل ابىطالب، چاپ ايران، جلد4 صفحه .362) ،از اين داستان دو نكته مهم به دست مىآيد:
1 ـ اينكه حضرت امام رضا (علیه السلام) آنقدر مردمى بودهاند كه نه تنها بدون تشريفات وارد حمام عمومى مىشده، بلكه با حالتى ساده ظاهر مىشدند تا آنجائى كه افرادى او را نشناخته، و از وى درخواست كشيدن كيسه به بدنشان مىكردهاند.
2 ـ حضرت امام رضا (علیه السلام) علاوه بر مقام امامت دوّمين شخصيت دولت اسلامى آن روز از نظر ظاهر و با اين وجود بدون تكبر از برآوردن حاجت پيش پاافتاده مؤمنى ابا نكرده، بلكه از او مىخواهند كه كارشان را به آخر برسانند، و اين درس مهمّى است براى حاكمان و فرمانروايان كه در ميان مردم چگونه زندگى كنند.
رفتار با متكبر
فضل براى اينكه همين امتيازات را پس از مأمون در دوران بقدرت رسيدن وليعهدش امام رضا (علیه السلام) نيز دارا باشد، از مأمون خواهش كرد كه آن نامه را به امضاى امام رضا (علیه السلام) نيز برساند، اما مأمون نپذيرفته و گفت: كه حضرت رضا (علیه السلام) با ما شرط كرده كه هيچگونه اقدامى از نظر حكومتى نكند، پس بهتر است خودت اين نامه را به حضور ايشان ببرى.
به همين جهت ذوالرياستين نامه مأمون را با خود برداشته، و بر امام رضا (علیه السلام) وارد شد، ديد آن حضرت نشسته و مشغول انجام كارى است، ذوالرياستين در جاى خودش در آستانه درب حجره ايستاد تا حضرت اذن دخول و نشستن به او بدهند، او مدّتى ايستاد و حضرت اعتنايش نكردند، و پس از آنكه غرور و تكبّر او را سركوب نموده و با اين رفتار ادبش كردند، سر شريفشان را بالا گرفته و فرمودند چه حاجتى دارى؟
ذوالرياستين با چهرهاى برافروخته عرضه داشت اى سرور من اين نوشته ايست از اميرالمومنين مأمون و شما در نوشتن چنين نامهاى براى اينجانب شايستهتر هستيد، چون ولى عهد مسلمين مىباشيد.
حضرت رضا (علیه السلام) در حالى كه چهره شريفشان را درهم كشيده بودند فرمودند: آن را بخوان، و ذوالرياستين همان طور كه ايستاده بود، همه آن نوشته را قرائت كرد، آنگاه حضرت رضا (علیه السلام) فرمودند: تا زمانى كه تقوى پيشه كنى و از خدا بترسى ما قبولت داريم، و سپس روى شريفشان را از او برتافته و مشغول كار خود شدند، و فضل بن سهل ذوالرياستين با غرورى درهم شكسته، و قيافهاى رنگ باخته از حضور شريف آن حضرت خارج شد. (بحار الانوار، چاپ جديد، جلد49 صفحه168)
عيادت از مريض
يكى از روزها يك نفر از شيعيان آن حضرت بيمار شد، و حضرت امام رضا (علیه السلام) براى ديدار او به خانهاش تشريف برده و حالش را پرسيدند؟ و سپس در همان چند لحظه آن بيمار را تسلّى خاطر و موعظه و اندرزش داده و به او فرمودند: مردم دو گروه هستند، يكى با مرگ به راحتى و آسايش دست مىيابد، و ديگرى با مرگش مردم را از شرّ خود راحت مىكند، و تو اگر مىخواهى از گروه اول باشى، ايمان به خدا و ولايتت را تجديد كن تا پس از مرگ در آسايش باشى آن مرد چنين كرد و پس از چند لحظه در محضر پر مهر و محبّت حضرت امام رضا (علیه السلام) چشم از جهان بست.( بحار الانوار، چاپ جديد ج49)
عفو گنهكاران
اين اخلاق پسنديده اهل بيت پيغمبر، بخصوص راجع به عفو گنهكاران يكى از مهمترين عوامل پيشرفت اسلام و جذب مردم به اين دين مقدس بود، پيامبر بزرگ اسلام (ص) در موارد بسيارى از تقصير گنهكاران مىگذشت با وجودى كه قدرت داشت، و مىتوانست انتقام بگيرد.
حضرت علىّ بن ابىطالب (علیه السلام) اهل جمل و اسيران صفّين و خوارج نهروان را بخشيد با وجودى كه قادر بر انتقام بود چرا كه از قديم گفتهاند (در عفو لذّتى است كه در انتقام نيست) و گرچه انتقام لذت بخش است ولى لذت ترك آن بيشتر مىباشد، و گفته شاعر فارسى (سعدى): اگر لذّت ترك لذّت بدانى***دگر لذّت دهر لذّت نخوانى
امام حسن مجتبى (علیه السلام) از گناه آن مردى كه به ايشان ناسزا گفت چشم پوشيده و با او ملاطفت كردند (عوالم العلوم نوشته شيخ عبدالله بحرانى ج16 چاپ جديد قم ص121.)
حضرت امام حسين (علیه السلام) حتى در جبهه جنگ از دشمن ناتوان شده خود چشم پوشيده و عفوش نمود، بلكه او را كمك هم كرد(پيشواى شهيدان نوشته آيةالله سيد رضا صدر ص72.)
امام سجاد (علیه السلام) از مروانى كه به جدّش پيامبر، اميرالمؤمنين، حضرت فاطمه زهرا، امام حسن مجتبى و امام حسين (صلوات الله عليهم اجمعين) آسيب رسانيده و آن بزرگان را اذيّت و آزار داده بود، نه تنها چشم پوشيدند، بلكه او را پناه داده و مورد مرحمت هم قرارش دادند (الكامل فىالتاريخ نوشته ابن الاثير چاپ1385 ه بيروت ج4 ص113.) امام محمد باقر (علیه السلام) از آن مردى كه مسيحى بود و به حضرتشان ناسزا گفت و مادر مخدّره آن امام معصوم را كلفت آشپزخانه خواند گذشت نموده و برايش دعا هم كردند (مناقب آل ابىطالب، چاپ ايران، جلد3 صفحه337).
امام جعفر صادق (علیه السلام) از گناه كنيزى كه بچه آن حضرت را بىاختيار از بلندى بهزمين زده و كشته بود نه تنها چشم پوشيده، بلكه آن زن را آزاد هم فرمودند(بحار الانوار، چاپ جديد، ج47 ص24).
امام موسى بن جعفر كاظم (علیه السلام) كه مواجه شده بودند با يك نفر مخالف و دشمن و از او ناسزا شنيده بودند، به مزرعهاش رفته و كيسهاى زر به وى داده، و گناهش را هم عفو كردند (بحار الانوار، چاپ جديد، ج48 ص102).
و بالاخره يك نمونه از عفو و گذشت حضرت علىّ بن موسى الرّضا (علیه السلام) را نيز نقل كرديم كه آن بزرگوار نيز مانند اجداد طاهرين و نياكانش از گنهكار چشم پوشيده، و مردم را دوست مىداشت.
متأسفانه حكومتهائى كه بهنام اسلام سركار آمدند، از قبيل بنى اميه، بنى العبّاس، عثمانيان در تركيه و غيره اين شيوه را نه تنها پيش نگرفته، بلكه چهره اسلام را نيز سياه جلوه داده و اسلام را متّهم ساختند، آنان نه تنها از تقصير و لغزش گنهكاران گذشت نمىكرده، بلكه بيگناهان را نيز در زندانهاو تحت شكنجه قرار داده و با شلاق و چكمه استبداد سركوبشان ساختند، و اگر تاريخ صحيح شيوه رفتار و كردار پيامبر اكرم و اهلبيت طاهرينش را به عنوان معيارها و نمونههاى كاملى از تجلّى اسلام واقعى ثبت نمىكرد، امروز نامى از اسلام و رحمت اسلامى باقى نمانده بود، بلكه صفحات سياهى از كشتارهاى فردى و دستهجمعى، مصادره اموال، زندانهاى مخوف، شكنجههاى وحشيانه، تجاوز به نواميس مردم به نامهاى مختلف، سركوب آزاديهاى مردم به نامهاى مختلف، به بند كشيدن علما و دانشمندان، دريافت مالياتهاى ظالمانه، جنگهاى وسيع بر سر قدرت و به طور كلّى زير پا گذاشتن احكام قرآن و اسلام به نام اسلام به چشم مىخورد، بهطورى كه هيچكس ديگر نمىتوانست حتى سخنى از اسلام و حاكميّت آن به ميان آورد. و اين خاندان مطهّر پيامبر بودند كه انواع شكنجهها، زندانها، فاجعههاى خونين و ديگر نابسامانيها را بهجان خريدند، تا براى نسلهاى آينده حجّت باشند، و براى هميشه پيشوا و مقتداى جامعه اسلامى به حساب آيند. يكى از شاعران شيعه از زبان اهلبيت پيامبراكرم (عليهم السلام) قطعه شعرى سروده كه آن بزرگان را با حكومتهاى بنى اميه و بنى العبّاس اين چنين مىسنجد:
ملكنا فكان العفو منّا سجـيـة *** ولما ملكـتم سال بالدم ابطــع
وحـلّلتم قتل الاسارى وظـالما *** غدونا عن الاسرى نعفّ و نصفح
فحسبكم هذا التفاوت بينــنا *** و كل انـاء بالـذى فيه ينضـح
ترجمه شعر: زمانى كه قدرت به ما آل محمد رسيد، عفو و گذشت از اخلاق و خوى ما بود، اما زمانى كه ملك به شما رسيد سرزمينهاى وسيعى را سيل خون بيگناهان فرا گرفت. و شما كشتن اسيران را حلال كرديد، و در حالى كه ما پيوسته اسيران را عفو كرده و از آنان گذشت مىكرديم. و همين تفاوت ميان ما براى شما كافى است، چرا كه از كوزه برون تراود آن را كه در اوست.
اخلاق پسنديده
حقگوئى دعبل
قبران فى طوس خير النـاس كلـهم***و شرّ كلّهــم هـذا من العـبر
ما ينفع الرجس من قرب الزّكى و ما***على الزّكى بقرب الرجس من ضرر
ترجمه شعر: در طوس دو آرامگاه است، آرامگاه بهترين مردم و بدترينشان، و اين از عبرتها و پندهاست.
نه از نزديكى آن امام پاك سودى به آن پليد هارون مىرسد و نه بر ايشان امام رضا ضرر و زيانى از نزديكى به آن پليد است (امالى الصدوق ص661). مأمون عباسى بر افروخته شده، و از اين حقگوئى دعبل به تنگ آمد، اما چون در برابر واقع قرار گرفته بود نتوانست اعتراضى كند! جنايت بزرگ مأمون
بالاخره مأمون عباسى كه از وجود حضرت امام رضا (علیه السلام) برخود و حكومتش بيم داشت، در پى بهانهاى بود كه به موجب آن از حضرت انتقام بگيرد، گويند كه از بهانههاى مأمون حقگوئى امام رضا (علیه السلام) در موارد مختلف و از جمله در مورد زير بوده است:
روزى مأمون عباسى در مجلس عمومى خودش كه حضرت امام رضا (علیه السلام) هم در آنجا تشريف داشتند، بر اريكه حكومت نشسته، و رفت و آمد مردم عمومى بود، در اين ميان به مأمون خبر رسيد كه يك مرد صوفى دست به سرقت زده و دستگير شده است، مأمون عباسى امر به احضار وى كرد، آن مرد را كه آوردند، ديد كه حالتى رقّتبار و ظاهرى بسيار فقيرانه دارد، و اثر سجده بر پيشانيش هست! مأمون بدو گفت: آيا تو با اين ظاهر خوب دست به سرقت زدهاى؟! آن مرد گفت: از روى اضطرار بوده نه اختيار، چون تو از دادن حقّ من خوددارى كردهاى.
ـ چه حقّى؟
ـ حقّ من از بيتالمال، چون من ابنالسبيل و فقيرم با وجودى كه قرآن را هم از حفظ دارم! حال از خودت شروع كن نخست حدّ شرعى را برخودت جارى كن و سپس بر من. مأمون كه از سخنان آن مرد به خشم آمده بود به حضرت امام رضا (علیه السلام) عرضه داشت: شما چه مىگوئيد؟! و حضرت به آرامى فرمودند: او مىگويد كه تو هم دزد هستى، مأمون از فرمايش امام برآشفت و به آن مرد گفت: بخدا سوگند دستت را قطع مىكنم. آن مرد بىاينكه ترسى به دل راه دهد گفت:
ـ چگونه دستم را قطع مىكنى؟! حال آنكه تو بنده من هستى؟!
ـ واى بر تو از كجا بنده تو هستم؟!
ـ از آنجائى كه پدر تو هارون، مادرت را از بيتالمال مسلمين خريدارى كرده، پس تو برده تمام مسلمين در شرق و غرب دنيا هستى مگر زمانى كه همه آنان تو را آزاد كنند، امّا من هنوز آزادت نكردهام. مأمون كه از اين گفت و شنود بستوه آمده بود، مجدداً روى به امام رضا (علیه السلام) كرده و عرضه داشت: مىگوئيد با او چه كنم؟ حضرت فرمودند: كه دنيا و آخرت با حجّت و برهان قائم است، و من مىبينم كه اين مرد با تو احتجاج كرده و تو پاسخى ندارى. مأمون عباسى برخلاف ارادهاش چون با پاسخهاى دندان شكنى روبرو شده بود، آن مرد متّهم را آزاد ساخت و چند روزى كناره گرفت، و همين زمان بود كه بر قتل حضرت رضا (علیه السلام) تصميم گرفت (مناقب آل ابىطالب، چاپ ايران، جلد4 صفحه368.)
خورشيد بىپايان
مأمون عباسى كه قبلاً عرض شد براى اهداف شومى كه در سر داشت حضرت علىّ بن موسى الرّضا (علیه السلام) را از مدينه به خراسان جلب كرده و آن حضرت را مجبور به اقامت نزد خود و قبول ولايت عهديش نمود، چنين مىانديشيد كه با قتل آن حضرت و غروب آن خورشيد نورافروز، نام آن حضرت را مىتواند از دلها خارج ساخته، و ياد او را براى هميشه پايان بدهد.
او كه جز به بقاى دولت و حكومتش به چيزى نمىانديشيد و حاضر بود در اين راه زندانها بسازد، هتك حرمت كند، شكنجه بدهد، مؤمنين را به زير ضربات شلاق بيندازد، اموال مردم را مصادره كند، علما و دانشمندان را خانهنشين و تحت نظر قرار بدهد، تهمت به بيگناهان ببندد، و بهطور كلّى بهنام اسلام و جانشينى پيامبر اسلام (ص)، اسلام را به نابودى بكشد و بدنام كند، روزى جشن ولايت عهدى امام رضا (علیه السلام) بپا داشته و دستور مىدهد تا بنىعباس لباسهاى سياه را در آورده و لباس سبز بپوشند، و درهم و دينار به نام آن حضرت سكه مىزند، و دستور مىدهد تا نام شريفش را بهعنوان ولايت عهد با القاب و مدح و ثنا بر منابر بياورند، و روزى هم تصميم به قتل آن امام معصوم گرفته، و با انگور و يا آب انار زهر آلود مسمومش مىكند، و به طرز دلخراشى به شهادتش مىرساند، و بعد براى تظاهر در برابر مردم و فريب سادهلوحان با چشمهاى پر از اشك گريه سر مىدهد، يقه چاك مىزند شال عزا بگردن مىنهد و مجلس عزا بپا مىدارد!!
و جالب توجّه اين است كه با حالت تأسّف و زارى كنار نعش مقدّس امام رضا (علیه السلام) ايستاده و عرضه داشت: اى سرور من بخدا سوگند نمىدانم كداميك از دو مصيبت بر من سنگينتر است، آيا از دست دادن و فراق تو، و يا تهمت مردم به من كه قاتل تو هست؟
سرانجام پس از شهادت حضرت رضا (علیه السلام) مأمون عباسى در همان سال عازم بغداد شده، و آنجا را مركز خود قرار داد، و از طرفى چون در اثر معاشرت خود با امام رضا (علیه السلام) علويان و شيعيان را شناخته بود، آنان را در همه جا تحت تعقيب قرار داده، و پيوسته به قتل مىرسانيد، و لذا مشاهده مىشود كه معمولا در شهرهاى ايران و حتى افغانستان، در دامنه كوهها، در وسط جنگلها و نقاط دور دست، آرامگاه امامزادگان ديده مىشود، آنان يا به دست مأمورين عباسى به شهادت رسيده، و يا غريبانه در آن نقاط دور از وطنشان جان سپردهاند.
منبع: نقش رهبری حضرت رضا (علیه السلام)