وصيت نامه منتشر نشده شهيد ميثمي
شهيد حجت الاسلام «عبدالله ميثمي» 12خرداد سال1344 در اصفهان چشم به جهان گشود.در نوجواني وارد حوزه علميه اصفهان و از آنجا راهي قم شد. به دليل مبارزه با رژيم پهلوي سر از زندان قصر تهران درآورد. براي آن كه اذيتش كنند، با يك كمونيست هم سلولي اش كردند. بعد از آزادي براي مبارزه و تبليغ راهي شهركرد شد. جنگ شد. ازدواج كرده بود اما به قول خودش زندگي او جبهه بود. در جبهه نمازش را كامل مي خواند. مي گفت؛ اينجا وطنم است. نماينده حضرت امام در قرارگاه خاتم الانبياء شده بود. كربلاي پنج بود كه تركش خورد. چند روز بعد 12بهمن 65، شهيد شد. آن روز، روز شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) بود.
متن زير آخرين وصيت نامه اين شهيد بزرگوار است كه به تازگي توسط مؤسسه «ميقات» كشف شده و براي اولين بار منتشر مي شود. لازم به توضيح است كه تنها چند جمله كه در مورد مسائل شخصي بوده، درج نشده و به جز اين مورد، متن كامل و بدون دخل و تصرف است.
«اعوذ بالله من الشيطان الرجيم»
«بسم الله الرحمن الرحيم»
الحمدلله رب العالمين و الصلوه والسلام علي اشرف الانبياء والمرسلين ابي القاسم محمد صلي الله عليه و علي اهل بيته الطيبين الطاهرين
و اما بعد از حمد خداي تبارك و تعالي و درود به پيغمبر و اهل بيتشان عليهم السلام خداوند توفيق عنايت فرمود كه در شب شانزدهم اسفندماه سال هزارو چهارصد و شصت شمسي مطابق با جمادي الاول در ايام وفات فاطمه زهرا سلام الله عليها وصيتنامه اي بنويسم. و خدايا تو گواهي در اين لحظه كه در خدمت مقام وحدانيت، اين كلمات را مي نويسم بسي شرمنده و شرمسارم، چرا كه بندگان تو را مي بينم كه در جبهه هاي حق بر عليه باطل مي جنگند و در سنگرهاي خود وصيتنامه هاي شهيد وارانه مي نويسند. خدايا دلم مي سوزد كه چرا به زمين چسبيدم. خدايا اگر من بيچاره در اين لحظه بميرم فردا در مقابل اين جواناني كه از لذت و عيش و نوش دنيا بريدند و رو به تو آوردند سرافكنده خواهم بود.
اشهد ان لااله الاالله وحده لاشريك له و اشهدان محمدا صلي الله عليه و آله عبده و رسوله و ان عليا اميرالمؤمنين و حسن بن علي المجتبي و حسين بن علي السيدالشهدا و علي بن الحسين زين العابدين و محمدبن علي باقر علم النبين و جعفربن محمد الصادق و موسي بن جعفر الكاظم و علي بن موسي الرضا و محمدبن علي التقي و علي بن محمدالنقي والحسن بن علي العسگري و حجه بن الحسن المهدي صلواتك عليهم اجمعين ائمتي و سادتي بهم اتولي و من اعدائهم اتبري و ان ما جاز به النبي حق و ان الله بعث من في القبور.
اي پدر بزرگوار و مادر مهربانم و اي خواهران و برادران و اي همه كساني كه با شما در دنيا مانوس بودم از شما عاجزانه مي خواهم كه پيوسته از برايم طلب مغفرت كنيد چرا كه با رويي سياه از دنيا مي روم. شما نمي دانيد خدا چقدر لطف كرده گناهان مرا از شما پوشانده. آنچه در دوران زندگيم بيش از همه چيز مرا رنج داد و باعث خون دل خوردن من شد، اخلاص نداشتنم بود و الان نمي دانم در مقابل خداي بزرگ چه عملي را همراه خود ببرم. دومين مسئله اي كه مرا در زندگي عقب انداخت كه موفق نشوم از فيض هاي بزرگتري بهره مندتر گردم، بي نظمي و بز صفتي من بود كه جسته گريخته كار مي كردم و به هر كشتزاري دهاني مي زدم. اين است كه دستم از حسنات تهي است. و سومين چيزي كه گوشت بدنم را آب كرد و در دنيا مرا سوزاند تا قيامت چه بر سرم آورند غيبت بخصوص غيبت علما بود. خدا كند كٱي داشتيم. تا سال 60 در كردستان بودم تا اينكه كم كم عمليات هاي بزرگ و آفندي در جنوب آغاز شد و من هم با چند نفر از رفقايي كه آنجا با هم بوديم راهي جبهه جنوب و در لشگر 14 امام حسين(علیه السلام) مشغول خدمت شدم. آن زمان هم 17 سال داشتم.
¤ از همان ابتدا كارتان امدادگري بود؟
- در عمليات بيت المقدس در لشگر 14 به عنوان امدادگر گردان معرفي شدم كه آن زمان به ما مي گفتند امدادگر-تفنگدار.
از همان زمان به اين كار خيلي علاقه داشتم. بعد از عمليات فتح المبين بحث امدادگري جدي تر و منسجم تر شد. هر رزمنده اي مطمئن بود كه اگر زخمي شود علاوه بر بسته درماني و كمك هاي اوليه اي كه همراه داشت، فردي به عنوان امدادگر هست كه به او كمك كند و خدمات درماني به او بدهد و اين قضيه مهمي بود.
¤ چطور به كار امدادگري علاقه مند شديد؟
- وقتي يكي مجروح مي شد و به زمين مي افتاد، اولين لفظي كه مي گفت، امدادگر بود. مثلاً نمي گفت پدرم يا مادرم، مي گفت امدادگر. امدادگري يك لذت خاصي دارد. وقتي شما به يك كسي كه دارد درد مي كشد كمك مي كني و او را نجات مي دهي، حال خاصي به شما دست مي دهد كه قابل توصيف نيست. امدادگر براي مجروح نقش فرشته را دارد. فرشته اي كه وقتي او را مي بيند خيلي احساس آرامش مي كند.
¤ بحث بهداري و امدادگري در جنگ از كجا شروع شد؟
- قبل از شروع جنگ بهداري هايي كوچك و محدود در سپاه تشكيل شد و دوره هاي شش ماهه مي گذاشتند و به بچه هايي كه اغلب هم ديپلم تجربي داشتند، آموزش مي دادند. همين حركت را مي توانيم پايه گذار تاسيس بهداري در سپاه بدانيم.
با شروع جنگ در مناطق عملياتي بهداري هايي به صورت ابتدايي راه افتاد. مثلاً اوايل جنگ در منطقه دارخوين اطراف آبادان، حاج آقاي كشفي گروهي را از بندر عباس آوردند و يك بهداري ايجاد كردند. حاج آقاي كشفي فرمانده و مسئول ما بود. ايشان واحد هاي مختلف بهداري مثل موتوري بهداري را تشكيل دادند. اين واحد كارش اين بود كه بايد مجروح را به عقب منتقل مي كرد و او را به بيمارستان مي رساند.
¤ در عمليات امدادگرها از كي وارد عمل مي شدند؟
- از همان ابتداي عمليات. هر گرداني و هر دسته اي به طور ثابت تعدادي امدادگر داشت كه به طور طبيعي از ابتداي عمليات همراه گردان بودند و در كنار رزم، كارهاي امدادي را انجام مي دادند. امدادگرهاي بهداري ها هم معمولاً صبح عمليات وارد منطقه مي شدند و به مجروح ها مي رسيدند. هرگرداني در آفند دو آمبولانس با خود داشت كه همراه نيروها جلو مي رفتند و هميشه همراه آنها بودند. اين آمبولانس ها هم بنا به شرايط منطقه عملياتي مختلف بودند.
مثلاً در جاهايي كه خاكريز نبود يا كوتاه بود، آمبولانس ها سقف نداشتند يا از جيپ استفاده مي شد. يا مثلاً در عمليات آبي- خاكي قايق هايي مخصوص كار امدادي بود كه به آنها آمبولانس- قايق مي گفتيم و اولين بار هم در عمليات بدر از آنها استفاده شد. در گردان ها دو برابر تعداد امدادگر، تخليه مجروح وجود داشت. امدادگر كارش بستن زخم و جلوگيري از خونريزي و اين طور مسائل بود اما تخليه مجروح ها بايد فرد را به جاي امني منتقل مي كردند تا از آسيب بيشتر جلوگيري شود. اين كار خيلي سختي هم بود چون معمولاً مجروحين در نقاط خطرناكي و در تيررس بودند و نزديك شدن به آنها خطر بالايي داشت.
¤ به نظر مي رسد كار امدادگري خيلي سخت باشد، چون رزمنده فقط مي جنگد و درصدد نجات جان خود است اما امدادگر هم بايد بجنگد، مواظب خود باشد و ديگران را هم نجات بدهد.
- بله همينطور است. در يك منطقه اي كه نيروها در حالت آفند يا پدافند هستند و آتش شديدي هم روي آنها مي ريزد، هر كسي به فكر يافتن جانپناهي است. حالااگر يكي زخمي بشود همه فرياد مي زنند؛ امدادگر...امدادگر...و امدادگر هر چقدر هم كه آتش شديد باشد و او مشغول هر كاري حتي نماز هم كه باشد، بايد كوله اش را بردارد و خودش را بالاي سر مجروح برساند و به او رسيدگي كند. عبارت بي سنگر را براي سنگر سازان به كار مي برند اما واقعاً امدادگر ها از آنها هم بي سنگرتر و مظلوم تر بودند. حتي همانجا زير آن آتش شديد به مجروه سرم وصل مي كردند.
¤ نقش روحي و رواني امدادگر ها چه بود؟ اصلاً چنين نقشي داشتند؟
- رزمنده ها به امدادگر به چشم فرشته نجات نگاه مي كردند. شما تصور كنيد كه در آن معركه و شرايط سخت يك نفر بيايد بالاي سر مجروح و به او رسيدگي كند چه حالي به مجروح دست مي دهد. امدادگرها به مجروحين روحيه مي دادند، با آنها صحبت مي كردند و مثلاً مي گفتند چيزي نيست، خوب مي شي!
¤ اگر بالاي سر مجروحي مي رسيديد و مي ديديد كه او آنقد ر وضعش وخيم است كه به زودي شهيد خواهد شد، عكس العملتان چطور بود؟ چه مي كرديد؟
- يك مسئله اي در حيطه پزشكي هست كه اگر حتي يك درصد امكان احياء و نجات وجود داشته باشد بايد وارد عمل شد و هر كاري مي توان انجام داد. در عمليات بدر آقاي آقا خاني كه يكي از فرماندهان برجسته لشگر 14 بود، مجروح شد و من بالاي سرش رفتم. طوري بود كه مي دانستم شهيد مي شود اما با اين حال همه زخم هايش را بستم، مسكن به او تزريق كردم و حتي سرم هم وصل كردم در صورتي كه ايشان لحظاتي بعد به شهادت رسيد. هيچوقت در طول جنگ پيش نيامد كه بگويم اين مجروح رفتني است و برايش كاري انجام ندهم.
¤ امدادگري در جنگ با چه محدوديت ها و مشكلاتي مواجه بود؟
- شايد بتوان گفت اين تنها بخش جنگ بود كه ما در آن مشكل خاصي نداشتيم. چه از لحاظ امكانات و تجهيزات وچه از لحاظ نيرو و نفر. دليلش هم اين بود كه ما از يك عقبه قوي و مستحكمي برخوردار بوديم كه همان بيمارستان هاي ما بودند و هر چه در جنگ پيش رفتيم وضع ما مطلوب تر شد. سپاه دوره هاي امدادي و پزشكي مختلفي مي گذاشت و بچه ها واقعاً كارآزموده و مجرب بودند.
بهداري بعد از عمليات
بيت المقدس رو به كادر سازي و كار منظم رفت و شاكله قوي و مستحكمي را تشكيل داد. از سال 63 به بعد بيمارستان هاي صحرايي در مناطق مختلف جبهه هاي جنوب و غرب تاسيس شد و اواخر جنگ آنقدر كار امدادي كامل بود كه خيلي از مجروح ها وقتي به بيمارستان هاي شهرها منتقل مي شدند، آنجا كار جديدي برايشان نمي كردند چون همه كارهاي لازم قبلاً انجام شده بود.
بزرگترين اورژانس جنگي را در كربلاي پنج به نام بقيه الله (عج) در منطقه دوعيجي راه انداختيم كه اوج كار و هنر بهداري در جنگ بود.تعداد زيادي پزشك متخصص آنجا بودند و نزديك خط مقدم بود و به همين خاطر آتش سنگيني هم روي آن ريخته مي شد. اين بيمارستان از شاهكارهاي جنگ بود و جان خيلي ها را نجات داد.
¤ برايتان پيش آمد كه مجروحي داد و فرياد راه بيندازد كه چرا به من رسيدگي نمي كنيد؟
- من در جنگ خيلي مجروح ديدم و با آنها سر و كله زدم. آنهايي كه بار اولشان بود مجروح مي شدند و كم تجربه بودند بعضي وقت ها پرخاش مي كردند. البته اين هم به دليل شرايط خاص منطقه بود. شرايطي كه شما بايد در آن صحنه بوده باشي تا بفهمي چطوري است. البته اين پرخاش هاي احتمالي تاثيري روي كار امدادگر نمي گذاشت و امدادگر با كار درماني و حرف هايي كه به مجروح مي زد، حالت عصبي او را تلطيف مي كرد. ما در جنگ ممكن بود كم توجهي به مجروح داشته باشيم اما بي توجهي نداشتيم. همان كم توجهي هم اصلاً عمدي نبود و زماني پيش مي آمد كه مجروح خيلي زياد بود و چاره اي نبود.
¤ صحنه اي بود كه آنقدر مجروح زياد باشد كه اصلاً ندانيد چه كار كنيد و به كدامشان برسيد؟
- يك اصلي در كار امدادي است كه وقتي شما با چند مجروح مواجه هستيد اول بايد سراغ كسي برويد كه اصلاً صدايي از او بلند نيست. چون معمولاً كساني كه آه و ناله مي كنند، همين نشان مي دهد حالشان وخيم نيست. مثلاً ممكن است شكستگي داشته باشند و درد زيادي بكشند اما آن كسي كه ساكت است ممكن است در حال خفگي باشد. پس او در اولويت است. در چنين شرايطي تقسيم كار مي كرديم و سعي مي كرديم با خونسردي و با توجه به اولويت به همه رسيدگي كنيم.
¤ شما خودتان هم مجروح شديد؟
- بله. سه بار اين افتخار را داشتم. اولين بار در فتح خرمشهر بود كه يك شب رفتيم براي كمك به چند مجروح در يك ميدان مين كه خودمان هم گير افتاديم و عراقي ها آمدند بالاي سرمان و به همه تير خلاص زدند. يك تير هم به سر من زدند كه از گونه سمت چپم وارد شد و پشت گردنم نزديك نخاع گير كرد، آنها هم كه فكر كردند همه را كشته اند رفتند اما من زنده ماندم.
در آزاد سازي فاو دستم مجروح شد و در كربلاي پنج هم شيميايي شدم.
¤ ويژگي خاص بچه هاي بهداري و امدادگر چه بود؟
- اغلب آنها اوايل جنگ محصل بودند كه بعد از جنگ تحصيلاتشان را ادامه داده و به مراحل بالايي در امور پزشكي و علمي رسيدند. ويژگي ديگر آنها اين بود كه خيلي در جنگ ماندگار بودند. يعني اين طور نبود كه يك مدت چند ماهه اي بيايند و بعدش بروند.
¤ مجروحيني كه به آنها رسيدگي مي كرديد، بعدها كه شما را مي ديدند برخوردشان چطور بود؟
- يك بار يك آقايي به من رسيد و شروع كرد به بوسيدن. حالاببوس كي نبوس. چند سال قبل در ماووت زخمي شده بود و من اولين كسي بودم كه به او امدادرساني كردم. مجروحيتش هم خيلي ناجور بود. فك پايينش كلاً كنده شده بود و حالش وخيم بود. بعداً فك مصنوعي برايش گذاشته بودند.
افراد وقتي بعداً ما را مي ديدند ابراز لطف مي كردند و مثلاً مي خواستند بدانند در آن شرايط چه ذكري مي گفته اند. اين هم بستگي داشت به حالات عرفاني بچه ها كه دقيقاً در اين شرايط خودش را نشان مي داد. مثلاً وقتي ما به اينها مي گفتيم آب نبايد بخوريد، خودشان رعايت مي كردند و نمي خوردند. در صورتي كه خيلي سخت بود و مجروح خيلي احساس تشنگي مي كند.
¤ كار امدادگر ها تنها محدود به رسيدگي به مجروحين بود؟
- نه، اين تنها يك بخشي از كارشان بود. بهداشت منطقه، بهداشت فردي و جمعي، آموزش هاي بهداشتي و جلوگيري از بيماري هاي مختلف از ديگر مسئوليت هاي ما بود كه هر كدام از آنها به نوبه خود خيلي گسترده و موثر بودند.
¤در بحث بهداشت رواني هم كار مي كرديد؟
- به صورت كلاسيك كاري نمي شد. البته نيروهاي تبليغات به نوعي همين وظيفه را داشتند اما به دليل روحيه هاي مذهبي رزمندگان، مشكل خاصي در اين زمينه ديده نمي شد.
¤ سخت ترين صحنه براي شما كجا بود؟
- كربلاي پنج بود كه دشمن شيميايي زد و همه شيميايي شدند. مجروح ها و حتي امدادگرها هم شيميايي شده بودند و صحنه عجيبي بود. مجروح ها را با هر وسيله اي كه گيرمان مي آمد مي فرستاديم عفب.
¤ پيش آمد به عراقي ها هم امداد رساني كنيد؟
- بله. خيلي هم زياد. در
بيت المقدس هفت كه اواخر جنگ بود خيلي عراقي ها زخمي و اسير شده بودند و ما
زخم هايشان را بستيم.
¤چه حسي داشتيد؟
- عراقي ها به دليل تبليغاتي كه رژيم صدام كرده بود فكر مي كردند اگر اسير شوند شكنجه مي شوند و هر بلايي سرشان خواهد آمد و خيلي مي ترسيدند. اما ما وقتي به مجروحين آنها مي رسيديم همان كاري را كه براي بچه بسيجي هاي خودمان مي كرديم براي آنها هم مي كرديم. در كار امداد رساني هيچ فرقي نمي گذاشتيم. البته در دلمان هم مي دانستيم كه همين چند ساعت قبل داشته رفيق ما را مي كشته است. با اين حال فرقي نمي گذاشتيم و تندي نمي كرديم. البته تاثير خودش را هم مي گذاشت. بي زبان ها مي خواستند هر طور شده تشكر كنند. مثلاً يكيشان پاهايش قطع شده بود و آب برايش مضر نبود. وقتي من به او آب دادم انگار كه دنيا را به او داده اند.
¤در كار امدادي موارد خنده دار هم برايتان پيش آمد؟
- بله. مثلاً درعملياتي رفتم بالاي سر مجروحي اما هر كار كردم نمي گذاشت زخمش را ببندم. يك غنيمتي در جيبش بود و مي ترسيد آن را از دست بدهد. سال ها بعد رفتم به خانه شان و ديدم آن را دارد. غنيمت با ارزشي هم نبود اما براي خنده نمي گذاشت ببندمش.
يا مثلاً يك مجروحي بود كه اصلاً تبش پايين نمي آمد و همه تعجب كرده بودند و هر كار مي كرديم فايده نداشت. بعد فهميديم تب سنج را به جاي اينكه بگذارد در دهانش مي گذاشته در ليوان چاي داغ
منبع : روزنامه كيهان شماره 19082- صفحه 9- مورخه 22/2/1387
متن زير آخرين وصيت نامه اين شهيد بزرگوار است كه به تازگي توسط مؤسسه «ميقات» كشف شده و براي اولين بار منتشر مي شود. لازم به توضيح است كه تنها چند جمله كه در مورد مسائل شخصي بوده، درج نشده و به جز اين مورد، متن كامل و بدون دخل و تصرف است.
«اعوذ بالله من الشيطان الرجيم»
«بسم الله الرحمن الرحيم»
الحمدلله رب العالمين و الصلوه والسلام علي اشرف الانبياء والمرسلين ابي القاسم محمد صلي الله عليه و علي اهل بيته الطيبين الطاهرين
و اما بعد از حمد خداي تبارك و تعالي و درود به پيغمبر و اهل بيتشان عليهم السلام خداوند توفيق عنايت فرمود كه در شب شانزدهم اسفندماه سال هزارو چهارصد و شصت شمسي مطابق با جمادي الاول در ايام وفات فاطمه زهرا سلام الله عليها وصيتنامه اي بنويسم. و خدايا تو گواهي در اين لحظه كه در خدمت مقام وحدانيت، اين كلمات را مي نويسم بسي شرمنده و شرمسارم، چرا كه بندگان تو را مي بينم كه در جبهه هاي حق بر عليه باطل مي جنگند و در سنگرهاي خود وصيتنامه هاي شهيد وارانه مي نويسند. خدايا دلم مي سوزد كه چرا به زمين چسبيدم. خدايا اگر من بيچاره در اين لحظه بميرم فردا در مقابل اين جواناني كه از لذت و عيش و نوش دنيا بريدند و رو به تو آوردند سرافكنده خواهم بود.
اشهد ان لااله الاالله وحده لاشريك له و اشهدان محمدا صلي الله عليه و آله عبده و رسوله و ان عليا اميرالمؤمنين و حسن بن علي المجتبي و حسين بن علي السيدالشهدا و علي بن الحسين زين العابدين و محمدبن علي باقر علم النبين و جعفربن محمد الصادق و موسي بن جعفر الكاظم و علي بن موسي الرضا و محمدبن علي التقي و علي بن محمدالنقي والحسن بن علي العسگري و حجه بن الحسن المهدي صلواتك عليهم اجمعين ائمتي و سادتي بهم اتولي و من اعدائهم اتبري و ان ما جاز به النبي حق و ان الله بعث من في القبور.
اي پدر بزرگوار و مادر مهربانم و اي خواهران و برادران و اي همه كساني كه با شما در دنيا مانوس بودم از شما عاجزانه مي خواهم كه پيوسته از برايم طلب مغفرت كنيد چرا كه با رويي سياه از دنيا مي روم. شما نمي دانيد خدا چقدر لطف كرده گناهان مرا از شما پوشانده. آنچه در دوران زندگيم بيش از همه چيز مرا رنج داد و باعث خون دل خوردن من شد، اخلاص نداشتنم بود و الان نمي دانم در مقابل خداي بزرگ چه عملي را همراه خود ببرم. دومين مسئله اي كه مرا در زندگي عقب انداخت كه موفق نشوم از فيض هاي بزرگتري بهره مندتر گردم، بي نظمي و بز صفتي من بود كه جسته گريخته كار مي كردم و به هر كشتزاري دهاني مي زدم. اين است كه دستم از حسنات تهي است. و سومين چيزي كه گوشت بدنم را آب كرد و در دنيا مرا سوزاند تا قيامت چه بر سرم آورند غيبت بخصوص غيبت علما بود. خدا كند كٱي داشتيم. تا سال 60 در كردستان بودم تا اينكه كم كم عمليات هاي بزرگ و آفندي در جنوب آغاز شد و من هم با چند نفر از رفقايي كه آنجا با هم بوديم راهي جبهه جنوب و در لشگر 14 امام حسين(علیه السلام) مشغول خدمت شدم. آن زمان هم 17 سال داشتم.
¤ از همان ابتدا كارتان امدادگري بود؟
- در عمليات بيت المقدس در لشگر 14 به عنوان امدادگر گردان معرفي شدم كه آن زمان به ما مي گفتند امدادگر-تفنگدار.
از همان زمان به اين كار خيلي علاقه داشتم. بعد از عمليات فتح المبين بحث امدادگري جدي تر و منسجم تر شد. هر رزمنده اي مطمئن بود كه اگر زخمي شود علاوه بر بسته درماني و كمك هاي اوليه اي كه همراه داشت، فردي به عنوان امدادگر هست كه به او كمك كند و خدمات درماني به او بدهد و اين قضيه مهمي بود.
¤ چطور به كار امدادگري علاقه مند شديد؟
- وقتي يكي مجروح مي شد و به زمين مي افتاد، اولين لفظي كه مي گفت، امدادگر بود. مثلاً نمي گفت پدرم يا مادرم، مي گفت امدادگر. امدادگري يك لذت خاصي دارد. وقتي شما به يك كسي كه دارد درد مي كشد كمك مي كني و او را نجات مي دهي، حال خاصي به شما دست مي دهد كه قابل توصيف نيست. امدادگر براي مجروح نقش فرشته را دارد. فرشته اي كه وقتي او را مي بيند خيلي احساس آرامش مي كند.
¤ بحث بهداري و امدادگري در جنگ از كجا شروع شد؟
- قبل از شروع جنگ بهداري هايي كوچك و محدود در سپاه تشكيل شد و دوره هاي شش ماهه مي گذاشتند و به بچه هايي كه اغلب هم ديپلم تجربي داشتند، آموزش مي دادند. همين حركت را مي توانيم پايه گذار تاسيس بهداري در سپاه بدانيم.
با شروع جنگ در مناطق عملياتي بهداري هايي به صورت ابتدايي راه افتاد. مثلاً اوايل جنگ در منطقه دارخوين اطراف آبادان، حاج آقاي كشفي گروهي را از بندر عباس آوردند و يك بهداري ايجاد كردند. حاج آقاي كشفي فرمانده و مسئول ما بود. ايشان واحد هاي مختلف بهداري مثل موتوري بهداري را تشكيل دادند. اين واحد كارش اين بود كه بايد مجروح را به عقب منتقل مي كرد و او را به بيمارستان مي رساند.
¤ در عمليات امدادگرها از كي وارد عمل مي شدند؟
- از همان ابتداي عمليات. هر گرداني و هر دسته اي به طور ثابت تعدادي امدادگر داشت كه به طور طبيعي از ابتداي عمليات همراه گردان بودند و در كنار رزم، كارهاي امدادي را انجام مي دادند. امدادگرهاي بهداري ها هم معمولاً صبح عمليات وارد منطقه مي شدند و به مجروح ها مي رسيدند. هرگرداني در آفند دو آمبولانس با خود داشت كه همراه نيروها جلو مي رفتند و هميشه همراه آنها بودند. اين آمبولانس ها هم بنا به شرايط منطقه عملياتي مختلف بودند.
مثلاً در جاهايي كه خاكريز نبود يا كوتاه بود، آمبولانس ها سقف نداشتند يا از جيپ استفاده مي شد. يا مثلاً در عمليات آبي- خاكي قايق هايي مخصوص كار امدادي بود كه به آنها آمبولانس- قايق مي گفتيم و اولين بار هم در عمليات بدر از آنها استفاده شد. در گردان ها دو برابر تعداد امدادگر، تخليه مجروح وجود داشت. امدادگر كارش بستن زخم و جلوگيري از خونريزي و اين طور مسائل بود اما تخليه مجروح ها بايد فرد را به جاي امني منتقل مي كردند تا از آسيب بيشتر جلوگيري شود. اين كار خيلي سختي هم بود چون معمولاً مجروحين در نقاط خطرناكي و در تيررس بودند و نزديك شدن به آنها خطر بالايي داشت.
¤ به نظر مي رسد كار امدادگري خيلي سخت باشد، چون رزمنده فقط مي جنگد و درصدد نجات جان خود است اما امدادگر هم بايد بجنگد، مواظب خود باشد و ديگران را هم نجات بدهد.
- بله همينطور است. در يك منطقه اي كه نيروها در حالت آفند يا پدافند هستند و آتش شديدي هم روي آنها مي ريزد، هر كسي به فكر يافتن جانپناهي است. حالااگر يكي زخمي بشود همه فرياد مي زنند؛ امدادگر...امدادگر...و امدادگر هر چقدر هم كه آتش شديد باشد و او مشغول هر كاري حتي نماز هم كه باشد، بايد كوله اش را بردارد و خودش را بالاي سر مجروح برساند و به او رسيدگي كند. عبارت بي سنگر را براي سنگر سازان به كار مي برند اما واقعاً امدادگر ها از آنها هم بي سنگرتر و مظلوم تر بودند. حتي همانجا زير آن آتش شديد به مجروه سرم وصل مي كردند.
¤ نقش روحي و رواني امدادگر ها چه بود؟ اصلاً چنين نقشي داشتند؟
- رزمنده ها به امدادگر به چشم فرشته نجات نگاه مي كردند. شما تصور كنيد كه در آن معركه و شرايط سخت يك نفر بيايد بالاي سر مجروح و به او رسيدگي كند چه حالي به مجروح دست مي دهد. امدادگرها به مجروحين روحيه مي دادند، با آنها صحبت مي كردند و مثلاً مي گفتند چيزي نيست، خوب مي شي!
¤ اگر بالاي سر مجروحي مي رسيديد و مي ديديد كه او آنقد ر وضعش وخيم است كه به زودي شهيد خواهد شد، عكس العملتان چطور بود؟ چه مي كرديد؟
- يك مسئله اي در حيطه پزشكي هست كه اگر حتي يك درصد امكان احياء و نجات وجود داشته باشد بايد وارد عمل شد و هر كاري مي توان انجام داد. در عمليات بدر آقاي آقا خاني كه يكي از فرماندهان برجسته لشگر 14 بود، مجروح شد و من بالاي سرش رفتم. طوري بود كه مي دانستم شهيد مي شود اما با اين حال همه زخم هايش را بستم، مسكن به او تزريق كردم و حتي سرم هم وصل كردم در صورتي كه ايشان لحظاتي بعد به شهادت رسيد. هيچوقت در طول جنگ پيش نيامد كه بگويم اين مجروح رفتني است و برايش كاري انجام ندهم.
¤ امدادگري در جنگ با چه محدوديت ها و مشكلاتي مواجه بود؟
- شايد بتوان گفت اين تنها بخش جنگ بود كه ما در آن مشكل خاصي نداشتيم. چه از لحاظ امكانات و تجهيزات وچه از لحاظ نيرو و نفر. دليلش هم اين بود كه ما از يك عقبه قوي و مستحكمي برخوردار بوديم كه همان بيمارستان هاي ما بودند و هر چه در جنگ پيش رفتيم وضع ما مطلوب تر شد. سپاه دوره هاي امدادي و پزشكي مختلفي مي گذاشت و بچه ها واقعاً كارآزموده و مجرب بودند.
بهداري بعد از عمليات
بيت المقدس رو به كادر سازي و كار منظم رفت و شاكله قوي و مستحكمي را تشكيل داد. از سال 63 به بعد بيمارستان هاي صحرايي در مناطق مختلف جبهه هاي جنوب و غرب تاسيس شد و اواخر جنگ آنقدر كار امدادي كامل بود كه خيلي از مجروح ها وقتي به بيمارستان هاي شهرها منتقل مي شدند، آنجا كار جديدي برايشان نمي كردند چون همه كارهاي لازم قبلاً انجام شده بود.
بزرگترين اورژانس جنگي را در كربلاي پنج به نام بقيه الله (عج) در منطقه دوعيجي راه انداختيم كه اوج كار و هنر بهداري در جنگ بود.تعداد زيادي پزشك متخصص آنجا بودند و نزديك خط مقدم بود و به همين خاطر آتش سنگيني هم روي آن ريخته مي شد. اين بيمارستان از شاهكارهاي جنگ بود و جان خيلي ها را نجات داد.
¤ برايتان پيش آمد كه مجروحي داد و فرياد راه بيندازد كه چرا به من رسيدگي نمي كنيد؟
- من در جنگ خيلي مجروح ديدم و با آنها سر و كله زدم. آنهايي كه بار اولشان بود مجروح مي شدند و كم تجربه بودند بعضي وقت ها پرخاش مي كردند. البته اين هم به دليل شرايط خاص منطقه بود. شرايطي كه شما بايد در آن صحنه بوده باشي تا بفهمي چطوري است. البته اين پرخاش هاي احتمالي تاثيري روي كار امدادگر نمي گذاشت و امدادگر با كار درماني و حرف هايي كه به مجروح مي زد، حالت عصبي او را تلطيف مي كرد. ما در جنگ ممكن بود كم توجهي به مجروح داشته باشيم اما بي توجهي نداشتيم. همان كم توجهي هم اصلاً عمدي نبود و زماني پيش مي آمد كه مجروح خيلي زياد بود و چاره اي نبود.
¤ صحنه اي بود كه آنقدر مجروح زياد باشد كه اصلاً ندانيد چه كار كنيد و به كدامشان برسيد؟
- يك اصلي در كار امدادي است كه وقتي شما با چند مجروح مواجه هستيد اول بايد سراغ كسي برويد كه اصلاً صدايي از او بلند نيست. چون معمولاً كساني كه آه و ناله مي كنند، همين نشان مي دهد حالشان وخيم نيست. مثلاً ممكن است شكستگي داشته باشند و درد زيادي بكشند اما آن كسي كه ساكت است ممكن است در حال خفگي باشد. پس او در اولويت است. در چنين شرايطي تقسيم كار مي كرديم و سعي مي كرديم با خونسردي و با توجه به اولويت به همه رسيدگي كنيم.
¤ شما خودتان هم مجروح شديد؟
- بله. سه بار اين افتخار را داشتم. اولين بار در فتح خرمشهر بود كه يك شب رفتيم براي كمك به چند مجروح در يك ميدان مين كه خودمان هم گير افتاديم و عراقي ها آمدند بالاي سرمان و به همه تير خلاص زدند. يك تير هم به سر من زدند كه از گونه سمت چپم وارد شد و پشت گردنم نزديك نخاع گير كرد، آنها هم كه فكر كردند همه را كشته اند رفتند اما من زنده ماندم.
در آزاد سازي فاو دستم مجروح شد و در كربلاي پنج هم شيميايي شدم.
¤ ويژگي خاص بچه هاي بهداري و امدادگر چه بود؟
- اغلب آنها اوايل جنگ محصل بودند كه بعد از جنگ تحصيلاتشان را ادامه داده و به مراحل بالايي در امور پزشكي و علمي رسيدند. ويژگي ديگر آنها اين بود كه خيلي در جنگ ماندگار بودند. يعني اين طور نبود كه يك مدت چند ماهه اي بيايند و بعدش بروند.
¤ مجروحيني كه به آنها رسيدگي مي كرديد، بعدها كه شما را مي ديدند برخوردشان چطور بود؟
- يك بار يك آقايي به من رسيد و شروع كرد به بوسيدن. حالاببوس كي نبوس. چند سال قبل در ماووت زخمي شده بود و من اولين كسي بودم كه به او امدادرساني كردم. مجروحيتش هم خيلي ناجور بود. فك پايينش كلاً كنده شده بود و حالش وخيم بود. بعداً فك مصنوعي برايش گذاشته بودند.
افراد وقتي بعداً ما را مي ديدند ابراز لطف مي كردند و مثلاً مي خواستند بدانند در آن شرايط چه ذكري مي گفته اند. اين هم بستگي داشت به حالات عرفاني بچه ها كه دقيقاً در اين شرايط خودش را نشان مي داد. مثلاً وقتي ما به اينها مي گفتيم آب نبايد بخوريد، خودشان رعايت مي كردند و نمي خوردند. در صورتي كه خيلي سخت بود و مجروح خيلي احساس تشنگي مي كند.
¤ كار امدادگر ها تنها محدود به رسيدگي به مجروحين بود؟
- نه، اين تنها يك بخشي از كارشان بود. بهداشت منطقه، بهداشت فردي و جمعي، آموزش هاي بهداشتي و جلوگيري از بيماري هاي مختلف از ديگر مسئوليت هاي ما بود كه هر كدام از آنها به نوبه خود خيلي گسترده و موثر بودند.
¤در بحث بهداشت رواني هم كار مي كرديد؟
- به صورت كلاسيك كاري نمي شد. البته نيروهاي تبليغات به نوعي همين وظيفه را داشتند اما به دليل روحيه هاي مذهبي رزمندگان، مشكل خاصي در اين زمينه ديده نمي شد.
¤ سخت ترين صحنه براي شما كجا بود؟
- كربلاي پنج بود كه دشمن شيميايي زد و همه شيميايي شدند. مجروح ها و حتي امدادگرها هم شيميايي شده بودند و صحنه عجيبي بود. مجروح ها را با هر وسيله اي كه گيرمان مي آمد مي فرستاديم عفب.
¤ پيش آمد به عراقي ها هم امداد رساني كنيد؟
- بله. خيلي هم زياد. در
بيت المقدس هفت كه اواخر جنگ بود خيلي عراقي ها زخمي و اسير شده بودند و ما
زخم هايشان را بستيم.
¤چه حسي داشتيد؟
- عراقي ها به دليل تبليغاتي كه رژيم صدام كرده بود فكر مي كردند اگر اسير شوند شكنجه مي شوند و هر بلايي سرشان خواهد آمد و خيلي مي ترسيدند. اما ما وقتي به مجروحين آنها مي رسيديم همان كاري را كه براي بچه بسيجي هاي خودمان مي كرديم براي آنها هم مي كرديم. در كار امداد رساني هيچ فرقي نمي گذاشتيم. البته در دلمان هم مي دانستيم كه همين چند ساعت قبل داشته رفيق ما را مي كشته است. با اين حال فرقي نمي گذاشتيم و تندي نمي كرديم. البته تاثير خودش را هم مي گذاشت. بي زبان ها مي خواستند هر طور شده تشكر كنند. مثلاً يكيشان پاهايش قطع شده بود و آب برايش مضر نبود. وقتي من به او آب دادم انگار كه دنيا را به او داده اند.
¤در كار امدادي موارد خنده دار هم برايتان پيش آمد؟
- بله. مثلاً درعملياتي رفتم بالاي سر مجروحي اما هر كار كردم نمي گذاشت زخمش را ببندم. يك غنيمتي در جيبش بود و مي ترسيد آن را از دست بدهد. سال ها بعد رفتم به خانه شان و ديدم آن را دارد. غنيمت با ارزشي هم نبود اما براي خنده نمي گذاشت ببندمش.
يا مثلاً يك مجروحي بود كه اصلاً تبش پايين نمي آمد و همه تعجب كرده بودند و هر كار مي كرديم فايده نداشت. بعد فهميديم تب سنج را به جاي اينكه بگذارد در دهانش مي گذاشته در ليوان چاي داغ
منبع : روزنامه كيهان شماره 19082- صفحه 9- مورخه 22/2/1387