جستاری کوتاه در زندگانى امام حسن(علیه السلام)- (1)
حسن بن على (علیهما السلام) از دوران جد بزرگوارش چند سال بيشتر درك نكرد زيرا او تقريبا هفت سال بيش نداشت كه پيامبر اسلام بدرود زندگى گفت.
پس از درگذشت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تقريبا سى سال در كنار پدرش امير مومنان (علیه السلام) قرار داشت و پس از شهادت على (علیه السلام) (در سال 40 هجرى) به مدت 10 سال امامت امت را به عهده داشت و در سال 50 هجرى با توطئه معاويه بر اثر مسموميت در سن 48 سالگى به درجه شهادت رسيد و در قبرستان «بقيع» در مدينه مدفون .گشت
فرياد رس محرومان
پيشواى دوم، نه تنها از نظر علم، تقوى، زهد و عبادت، مقامى برگزيده و ممتاز داشت، بلكه از لحاظ بذل و بخشش و دستگيرى از بيچارگان و درماندگان نيز در عصر خود زبانزد خاص و عام بود. وجود گرامى آن حضرت آرام بخش دلهاى دردمند، پناهگاه مستمندان و تهيدستان، و نقطه اميد درماندگان بود. هيچ فقيرى از در خانه آن حضرت دست خالى برنمى گشت. هيچ آزرده دلى شرح پريشانى خود را نزد آن بزرگوار بازگو نمىكرد، جز آنكه مرهمى بر دل آزرده او نهاده مىشد. گاه پيش از آنكه مستمندى اظهار احتياج كند و عرق شرم بريزد، احتياج او را برطرف مىساخت و اجازه نمىداد رنج و مذلت سؤال را بر خود هموار سازد!
«سيوطى» در تاريخ خود مىنويسد: «حسن بن على» داراى امتيازات اخلاقى و فضائل انسانى فراوان بود، او شخصيتى بزرگوار، بردبار، باوقار، متين، سخى و بخشنده، و مورد ستايش مردم بود.(2)
نكته آموزنده
خاندان علم و فضيلت
وى پيش آنها رفت و اظهار مطلب كرد. حضرت مجتبى (علیه السلام) فرمود: از ديگران كمك مالى خواستن، تنها در سه مورد رواست: ديهاى (خونبها) به گردن انسان باشد و از پرداخت آن بكلى عاجز گردد، يا بدهى كمر شكن داشته باشد و از عهد پرداخت آن برنيايد، و يا فقير و درمانده گردد و دستش به جايى نرسد. آيا كدام يك از اينها براى تو پيش آمده است؟ (3)
گفت: اتفاقا گرفتارى من يكى از همين سه چيز است. حضرت مجتبى (علیه السلام) پنجاه دينار به وى داد. به پيروى از آن حضرت، حسين بن على ع چهل و نه دينار و عبدالله بن جعفر چهل وهشت دينار به وى دادند.
فقير موقع بازگشت، از كنار عثمان گذشت. عثمان گفت: چه كردى؟ جواب داد: از تو پول خواستم تو هم دادى، ولى هيچ نپرسيدى پول را براى چه منظورى مىخواهم؟ اما وقتى پيش آن سه نفر رفتم يكى از آنها (حسن بن على) در مورد مصرف پول از من سوال كرد و من جواب دادم و آنگاه هر كدام اين مقدار به من عطا كردند.
عثمان گفت: اين خاندان، كانون علم و حكمت و سرچشمه نيكى و فضيلتند، نظير آنها را كى توان يافت؟(4)
بخشش بى نظير
«حضرت مجتبى (علیه السلام) در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارايى خود را در راه خدا خرج كرد و سه بار ثروت خود را به دو نيم تقسيم كرده و نصف آن را براى خود نگهداشت و نصف ديگر را در راه خدا بخشيد.»(5)
كمك غير مستقيم
- آيا حاضرى تو را به كارى راهنمايى كنم كه به مقصودت برسى؟
- چه كارى؟
- امروز دختر خليفه از دنيا رفته و خليفه عزادار شده است، ولى هنوز كسى به او تسليت نگفته است، نزد خليفه مىروى و با سخنانى كه به تو ياد مىدهم، به وى تسليت مىگويى، از اين راه به هدف خود مىرسى.
- چگونه تسليت بگويم؟
- وقتى نزد خليفه رسيدى بگو: «الحمدلله الذى سترها بجلوسك على قبرها و لا هتكها بجلوسها على قبرك.»
(حاصل مضمون آنكه: حمد خدا را كه اگر دخترت پيش از تو از دنيا رفت و در زير خاك پنهان شد، زير سايه پدر بود، ولى اگر خليفه پيش از او از دنيا مىرفت، دخترت پس از مرگ تو دربدر مىشد و ممكن بود مورد هتك حرمت واقع شود.)
مرد فقير به اين ترتيب عمل كرد.
اين جملههاى عاطفى در دوان خليفه اثر عميقى بر جاى نهاد و از حزن و اندوه وى كاست و دستور داد جايزهاى به وى بدهند.
آنگاه پرسيد: اين سخن از آن تو بود؟
گفت: نه، حسن بن على (علیه السلام) آن را به من آموخته است.
خليفه گفت: راست مىگويى، او منبع سخنان فصيح و شيرين است.(6)
بررسى علل صلح (آتش بس) امام حسن (علیه السلام)
گروهى، با مطالعه زندگانى حضرت مجتبى ع و حوادث آن روز، اين سوالها را مطرح مىسازند كه چرا امام حسن (علیه السلام) با معاويه صلح كرد؟ مگر پس از شهادت امير مؤمنان (علیه السلام) شيعيان و پيران على با فرزندش حسن مجتبى (علیه السلام)بيعت نكرده بودند؟
آيا بهتر نبود كه آنچه را بعدا امام حسين (علیه السلام) انجام داد، امام حسن (علیه السلام) پيشتر انجام مىداد و در برابر معاويه قيام مىكرد، و آنگاه يا پيروز مىشد و يا با شهادت خود حكومت معاويه را متزلزل مىساخت؟
پيش از آنكه به پاسخ اين سوالها بپردازيم، لازم است مقدمتاً سه نكته را ياد آورى كنيم:
1- مبارزات حسن بن على (علیه السلام) پيش از دوران امامت
در جنگ جمل
پيش از شروع جنگ نيز، به دستور پدر، همراه عمار ياسر و تنى چند از ياران اميرمومنان (علیه السلام) وارد كوفه شد و مردم كوفه را جهت شركت در اين جهاد دعوت كرد.(8)
او وقتى وارد كوفه شد كه هنوز «ابوموسى اشعرى» يكى از مهرههاى حكومت عثمان بر سر كار بود و با حكومت عادلانه امير مومنان (علیه السلام) مخالفت نموده و از جنبش مسلمانان در جهت پشتيبانى از مبارزه آن حضرت با پيمان شكنان جلوگيرى مىكرد، با اين كار حسن بن على (علیه السلام) توانست بر رغم كار شكنيهاى ابوموسى و همدستانش متجاوز از 9 هزار نفر را از شهر كوفه به ميدان جنگ گسيل دارد.(9)
در جنگ صفين
آمادگى او براى جانبازى در راه حق به قدرى بود كه امير مومنان در جنگ صفين از ياران خود خواست كه او و برادرش حسين بن على (علیه السلام) را از دامه جنگ با دشمن باز دارند تا نسل پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با كشته شدن اين دو شخصيت از بين نرود.(11)
2- مناظرات كوبنده امام مجتبى (علیه السلام) با بنى اميه
مناظرات و احتجاجهاى مهيج و كوبنده حضرت مجتبى (علیه السلام) با معاويه و مزدوران و طرفداران او نظير: عمرو عاص، عتبه بن ابى سفيان، وليد بن عقبه، مغيره بن شعبه، و مروان حكم، شاهد اين معنا است.(12)
حضرت مجتبى (علیه السلام) حتى پس از انعقاد پيمان صلح كه قدرت معاويه افزايش يافت و موقعيتش بيش از پيش تثبيت شد، بعد از ورود معاويه، به كوفه، برفراز منبر نشست و انگيزههاى صلح خود و امتيازات خاندان على را بيان نمود و آنگاه در حضور هر دو گروه با اشاره به نقاط ضعف معاويه با شدت و صراحت از روش او انتقاد كرد.(13)
پس از شهادت اميرمومنان و صلح امام حسن (علیه السلام) خوارج تمام قواى خود را بر ضد معاويه بسيج كردند. در كوفه به معاويه خبر رسيد كه «حوثره اسدى»، يكى از سران خوارج، بر ضد او قيام كرده و سپاهى دور خود گرد آورده است.
معاويه، براى تثبيت موقعيت خود و براى آنكه وانمود كند كه امام مجتبى (علیه السلام) مطيع و پيرو اوست، به آن حضرت كه راه مدينه را در پيش گرفته بود، پيام فرستاد كه شورش حوثره را سركوب سازد و سپس به سفر خود ادامه دهد!
امام (علیه السلام) به پيام او پاسخ داد كه: من براى حفظ جان مسلمانان دست از سر تو برداشتم (از جنگ با تو خوددارى كردم) و اين معنا موجب نمىشود كه از جانب تو با ديگران بجنگم. اگر قرار به جنگ باشد، پيش از هر كس بايد با تو بجنگم، چه، مبارزه با تو از جنگ با خوارج لازمتر است. (14)
در اين جملات روح سلحشورى و حماسه موح مىزند، بويژه اين تعبير كه با كمال عظمت، معاويه را تحقير نموده مىفرمايد: دست از سر تو برداشتم (فانى تركتك لصلاح الامة).
3- قانون صلح در اسلام
بنابراين، همانگونه كه پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بر اساس مصالح عاليترى كه احيانا آن روز براى عدهاى قابل درك نبود، موقتاً با دشمن كنار آمد، حضرت مجتبى (علیه السلام) نيز، كه از جانب رهبر و پيشواى دينى بود و به تمام جهات و جوانب قضيه بهتر از هر كس ديگر آگاهى داشت، با درو انديشى خاصى صلاح جامعه اسلامى را در عدم ادامه جنگ تشخيص داد. از اينرو اين موضوع نبايد موجب خردهگيرى گردد، بلكه بايد روش آن حضرت عيناً مثل پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تلقى شود.
اينك براى آنكه انگيزهها و آثار صلح آن حضرت بهتر روشن شود، لازم است تاريخ را ورق بزنيم و اين مسئله را با استناد به مدرك اصيل تاريخى بررسى كنيم:
اجمالا بايد گفت: حضرت مجتبى (علیه السلام) در واقع صلح نكرد، بلكه صلح بر او تحميل شد. يعنى، اوضاع و شرائط نامساعد و عوامل مختلف دست به دست هم داده وضعى به وجود آورد كه صلح به عنوان يك مسئله ضرورى بر امام تحميل گرديد و حضرت جز پذيرفتن صلح چارهاى نديد، به گونهاى كه هر كس ديگر به جاى حضرت بود و در شرائط او قرار مىگرفت، چارهاى جز قبول صلح نمىداشت؛ زيرا هم اوضاع و شرائط خارجى كشور اسلامى، و هم وضع داخلى عراق و اردوى حضرت، هيچ كدام مقتضى ادامه جنگ نبود. ذيلاً اين موضوعات را جداگانه مورد بررسى قرار مىدهيم:
از نظر سياست خارجى
وقتى كه گزارش صف آرايى سپاه امام حسن و معاويه در برابر يكديگر، به سران روم شرقى رسيد، زمامداران روم فكر كردند كه بهترين فرصت ممكن براى تحقق بخشيدن به هدفهاى خود را به دست آوردهاند، لذا با سپاهى عظيم عازم حمله به كشور اسلامى شدند تا انتقام خود را از مسلمانان بگيرند. آيا در چنين شرائطى، شخصى مثل امام حسن (علیه السلام) كه رسالت حفظ اساس اسلامى را به عهده داشت، جز اين راهى داشت كه با قبول صلح، اين خطر بزرگ را از جهان اسلام دفع كند، ولو آنكه به قيمت فشار روحى و سرزنشهاى دوستان كوته بين تمام شود؟
«يعقوبى»، مورخ معروف، مىنويسد: هنگام بازگشت معاويه به شام (پس از صلح با امام حسن) به وى گزارش رسيد كه امپراتور روم با سپاه منظم و بزرگى به منظور حمله به كشور اسلامى از روم حركت كرده است.
معاويه چون قدرت مقابله با چنين قواى بزرگى را نداشت، با آنها پيمان صلح بست و متعهد شد صد هزار دينار به دولت روم شرقى بپردازد.(16)
اين سند تاريخى نشان مىدهد كه هنگام كشمكش دو طرف در جامعه اسلامى، دشمن مشترك مسلمانان با استفاده از اين فرصت، آماده حمله بود و كشور اسلامى در معرض يك خطر جدى قرار داشت و اگر جنگ ميان نيروهاى امام حسن و معاويه در مىگرفت، كسى كه پيروز مىشد، امپراتورى روم شرقى بود نه حسن بن على (علیه السلام) و نه معاويه!! ولى اين خطر با تدبير و دورانديشى و گذشت امام بر طرف شد.
امام باقر (علیه السلام) به شخصى كه بر صلح امام حسن ع خرده مىگرفت، فرمود: اگر امام حسن اين كار را نمىكرد خطر بزرگى به دنبال داشت. (17)
از نظر سياست داخلى
در بررسى علل صلح امام مجتبى (علیه السلام) از نظر سياست داخلى، مهمترين موضوعى كه به چشم مىخورد، فقدان جبهه نيرومند و متشكل داخلى است، زيرا مردم عراق و مخصوصا مردم كوفه، در عصر حضرت مجتبى (علیه السلام) نه آمادگى روحى براى نبرد داشتند و نه تشكيل و هماهنگى و اتحاد.
خستگى از جنگ
دكتر«طه حسين» پس از نقل ماجراى حكميت و پيچيدهتر شدن اوضاع در پايان حنگ صفين، مىنويسد: سپس(على) تصميم گرقت رهسپار شام گردد، اما منافقان اصحابش پيشنهاد كردند كه به كوفه بازكردد تا پس از جنگ، كارهاى خود را روبراه كنند و با جمعيت و آمادگى بيشترى به سوى دشمن روى آورند. على- عليه السلام- آنان را به كوفه باز آورد، ليكن ديگر از كوفه بيرون نرفت؛ چه؛ يارانش به خانههاى خود رفتيد و به كارهاى خود سرگرم شدند و به قدرىدر كار جنگ سستى و بى رغبتى نشان دادند كه على- عليه السلام- را از خود ناميد ساختند على(علیه السلام) پيوستهآنها را به جهاد مىخواند و در دعوت خويش اصرار مىورزيد، ليكن نه مىشنيدند و نه مىپذيرند، تا آنجا كهروزى در خطبه خود گفت: با نافرمانى خود، رأى مرا تباه ساختيد و كار به جايى رسيد كه قريش گفتند: پسر ابى طالب مردى است دلير، ليكن با جنگ آشنايى ندارد. پدرشان خوب، چه كسى علم جنگ را بهتر از من مىداند؟!.(20)
پس از شهادت اميرمنان(علیه السلام) كه حسن بن على به خلافت رسيد، اين پديده بشدت آشكار شد و مخصوصا هنگامى كه امام حسن مردم را به جنگ اهل شام دعوت نمود مردم خيلى بكندى آماده شدند. هنگامى كه خبر حركت سپاه معاويه به سوى كوفه به امام مجتبى(علیه السلام) رسيد، دستور داد مردم در مسجد جمع شوند. آنگاه خصبهاى آغاز كرد و پس از اشاره به بسيج نيروهاى معاويه، مردم را به جهاد در راه خدا و ايستادگى در مبارزه با پيروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداكارى و تحمل دشواريها را گوشزد كرد امام(علیه السلام) با اطلاعى كه از روحيه مردم داشت، نگران بود كه دعوت او را احابت نكنند. اتفاقاً همين طور شد و پس از پايان خطبه جنگى مهيج حضرت، همه سكوت كردند و احدى سخنان آن حضرت را تاييد نكرد! اين صحنه به قدرى اسفانگيز و تكان دهنده بود كه يكى از ياران دلير و شحاع امير مومنان(علیه السلام) كه در مجلس حضور داشت، مردم را به خاطر اين سستى و افسردگى بشدت توبيخ كرد و آنها را قهرمامان دروغين و مردمى ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت كرد كه در ركاب امام براى جنگ اهل شام آماده گردند.(21)
اين سند تاريخى نشان مىدهد كه مردم عراق تا چه حد به سستى و بى حالى گراييده بودند و آتش شور و سلحشورى و مجاهدت، در آنها خاموش شده بود و حاضر نبودند در جنگ شركت كنند. سرانجام پس از فعاليتها و سخنرانيهاى عدهاى از ياران بزرگ حضرت مجتبى به منظور بسيج نيروها و تحريك مردم براى جنگ، امام(علیه السلام) با عده كمى كوفه را ترك گفت و محلى در نزديكى كوفه بنام«نخيله» را اردوگاه قرار داد و پس از ده روز اقامت در «نخيله» به انتظار رسيدن قواى تازه، جمعا«چهار هزار نفر» در اردوگاه حضرت گردد آمدند! به همين جهت امام ناگزير شد دوباره به كوفه برگردد و اقدامات تازه و جديترى جهت گردآورى سپاه به عمل بياورد.(22)
جامعهاى با عناصر متضاد
سپاهى ناهماهنگ
سندى گويا
هيچ شك و ترديدى ما را از مقابله با اهل شام باز نمىدارد. ما در گذشته به نيروى استقامت و تفاهم داخلى شما، با اهل شام مىجنگيديم، ولى امروز بر اثر كينهها اتحاد و تفاهم از ميان شما رخت بر بسته، استقامت خود را از دست داده و زبان به شكوه گشودهايد.
وقتى كه به جنگ صفين روانه مىشديد دين خود را بر منافع دنيا مقدم مىداشتيد، ولى امروز منافع خود را بر دين خود مقدم مىداريد. ما همان گونه هستيم كه در گذشته بوديم، ولى شما نسبت به ما آن گونه كه بوديد وفادار نيستيد.
عدهاى از شما، كسان و بستگان خود را در جنگ صفين، و عدهاى ديگر كسان خود را در نهروان از دست دادهاند. گروه اول، بر كشتگان خود اشك مىريزند؛ و گروه دوم، خونبهاى كشتگان خود را مىخواهند؛ و بقيه نيز از پيروى ما سرپيچى مىكنند!
معاويه پيشنهادى به ما كرده است كه دور از انصاف، و بر خلاف هدف بلند و عزت ما است. اينك اگر آماده كشته شدن در راه خدا هستيد، بگوييد تا با او در مبارزه برخيزم و با شمشير پاسخ او را بدهيم و اگر طالب زندگى و عافيت هستيد، اعلام كنيد تا پيشنهاد او را بپذيرم و رضايت شما را تامين كنيم.
سخن امام كه به اينجا رسيد، مردم از هر طرف فرياد زدند: «البقية، البقية»: ما زندگى مىخواهيم، ما مىخواهيم زنده بمانيم! (25)
آيا با اتكا به چنين سپاه فاقد روحيه رزمندگى، چگونه ممكن بود امام ع با دشمن نيرومندى مثل معاويه وارد جنگ شود؟ آيا با چنين سپاهى، كه از عناصر متضادى تشكيل شده بود و با كوچكترين غفلت احتمال مىرفت خود خطرزا باشد، هرگز اميد پيروزى مىرفت؟
اگر فرضا امام حسن (علیه السلام) و معاويه جاى خود را عوض مىكردند و معاويه در رأس چنين سپاهى قرار مىگرفت، آيا مىتوانست جز كارى كه امام حسن (علیه السلام) كرد، بكند؟
آرى همين عوامل دست به دست هم داد و جامعه اسلامى را تا دو قدمى خطر قطعى نزديك ساخت و حوادث تلخى به وجود آورد كه شرح آن را ذيلا مىخوانيد.
بسيج نيرو از طرف امام حسن (علیه السلام)
اسناد تاريخى زندهاى در دست است كه نشان مىدهد اين تهمتها كاملا بى اساس است و با حقايق تاريخى به هيچ وجه سازگار نمىباشد، زيرا اگر پيشواى دوم نمىخواست با معاويه بجنگد، معنا نداشت گردآورى سپاه و بسيج نيرو كند؛ در صورتى كه به اتفاق مورخان، امام مجتبى (علیه السلام) سپاه ترتيب داد و آماده جنگ شد، ليكن از يك سو به خاطر عدم هماهنگى و چند دستگى سپاه امام (علیه السلام) و از سوى ديگر در اثر توطئههاى خائنانه معاويه، از هم پاشيده شد و مردم از اطراف امام (علیه السلام) پراكنده شدند، امام نيز بناچار از جنگ خوددارى نمود و مجبور به پذيرفتن صلح شد.
بنابراين، كار امام حسن (علیه السلام) با «قيام» و اعلان جنگ و تهيه لشكر آغاز شد و سپس با درك عميق اوضاع و شرائط جامعه اسلامى و رعايت مصالح روز، منجر به صلح مشروط گرديد.(26)
ذيلا نظر خوانندگان را به توضيحات بيشرتى در اين زمينه جلب مىكنيم:
مردم پيمان شكن
معاويه نيز عين نامهها را براى امام مجتبى (علیه السلام) فرستاد و پيغام داد كه چگونه با اتكا به چنين افرادى حاضر به جنگ با وى شده است؟ (27)
فرمانده خائن
حضرت مجتبى (علیه السلام) خط سير پيشروى سپاه را تعيين فرمود و دستور داد در هر كجا كه به سپاه معاويه رسيدند جلوى پيشروى آنها را بگيرند و جريان را به امام (علیه السلام) گزارش دهند تابى درنگ با سپاه اصلى به آنها ملحق شود.(29)
«عبيدالله» فوج تحت فرماندهى خود را حركت داد و در محلى بنام «مسكن» با سپاه معاويه روبرو شد و در آنجا اردو زد.
طولى نكشيد به امام (علیه السلام) گزارش رسيد كه عبيدالله با دريافت يك ميليون درهم از معاويه، شبانه همراه هشت هزار نفر به وى پيوسته است. (30)
پيدا است خيانت اين فرمانده، در آن شرائط بحرانى، در تضعيف روحيه سپاه و تزلزل موقعيت نظامى امام (علیه السلام) تا چه حد موثر بود، ولى هر چه بود «قيس بن سعد» كه مردى شجاع و با ايمان و نسبت به خاندان اميرمومنان بسيار باوفا بود، طبق دستور امام حسن (علیه السلام) فرماندهى سپاه را به عهده گرفت و طى سخنان مهيجى كوشيد روحيه سربازان را تقويت كند. معاويه خواست او را نيز با پول بفريبد، ولى قيس فريب او را نخورد و همچنان در مقابل دشمنان اسلام ايستادگى كرد.(31)
توطئههاى خائنانه
كار به جايى رسيد كه معاويه چند نفر از افراد خوش ظاهر را كه مورد اعتماد مردم بودند، به حضور امام (علیه السلام) فرستاد. اين عده در اردوگاه «مدائن» با حضرت مجتبى (علیه السلام) ملاقات كردند، و پس از خروج از چادر امام، در ميان مردم جار زدند: «خداوند بوسيله فرزند پيامبر فتنه را خواباند و آتش جنگ را خاموش ساخت. حسن بن على (علیه السلام) با معاويه صلح كرد، و خون مردم را حفظ نمود»!
مردم كه به سخنان آنها اعتماد داشتند، در صدد تحقيق برنيامدند و سخنان آنها را باور نموده و بر ضد امام شورش كردند و به خيمه آن حضرت حمله ور شده و آنچه در خيمه بود، به يغما بردند و در صدد قتل امام برآمدند و آنگاه از چهار طرف متفرق شدند.(32)
خيانت خوارج
بنابراين اگر امام مجتبى (علیه السلام) تن به صلح در داد چارهاى جز اين نداشت، چنانكه طبرى و عدهاى ديگر از مورخان مىنويسند: حسن بن على (علیه السلام) موقعى حاضر به صلح شد كه يارانش از گرد او پراكنده شده و وى را تنها گذاردند.(34)
گفتار امام پيرامون انگيزههاى صلح
من به اين علت حكومت و زمامدارى را به معاويه واگذار كردم كه اعوان و يارانى براى جنگ با وى نداشتم. اگر يارانى داشتم شبانه روز با او مىجنگيدم تا كار يكسره شود. من كوفيان را خوب مىشناسم و بارها آنها را امتحان كردهام. آنها مردمان فاسدى هستند كه اصلاح نخواهند شد، نه وفا دارند، نه به تعهدات و پيمانهاى خود پايبندند و نه دو نفر با هم موافقند. بر حسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه مىكنند، ولى عملاً با دشمنان ما همراهند.(35)
پشواى دوم كه از سستى و عدم همكارى ياران خود بشدت ناراحت و متاثر بود، روزى خطبهاى ايراد فرمود و طى آن چنين گفت:
در شگفتم از مردمى كه نه دين دارند و نه شرم و حيا. واى بر شما! معاويه به هيچ يك از وعدههايى كه در برابر كشتن من به شما داده، وفا نخواهد كرد. اگر من با معاويه بيعت كنم، وظايف شخصى خود را بهتر از امروز مىتوانم انجام بدهم، ولى اگر كار به دست معاويه بيفتد، نخواهد گذاشت آيين جدم پيامبر را در جامعه اجرا كنم.
به خدا سوگند (اگر به علت سستى و بيوفايى شما) ناگزير شوم زمامدارى مسلمانان را به معاويه واگذار كنم، يقين بدانيد زير پرچم حكومت بنى اميه هرگز روى خوشى و شادمانى نخواهيد ديد و گرفتار انواع اذيتها و آزارها خواهيد شد.
هم اكنون گويى به چشم خود مىبينم كه فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ايستاده و درخواست آب و نان خواهند كرد؛ آب و نانى كه از آن فرزندان شما بوده و خداوند آن را براى آنها قرار داده است، ولى بنى اميه آنها را از در خانه خود رانده و از حق خود محروم خواهند ساخت.
آنگاه امام افزود:
اگر يارانى داشتم كه در جنگ با دشمنان خدا با من همكارى مىكردند، هرگز خلافت را به معاويه واگذار نمىكردم، زيرا خلافت بر بنى اميه حرام است....(36)
امام مجتبى كه ماهيت پليد حكومت معاويه را بخوبى مىشناخت، روزى در مجلسى كه معاويه حاضر بود، سخنانى ايراد كرد و ضمن آن فرمود: «سوگند به خدا، تا زمانى كه زمام امور مسلمانان در دست بنى اميه است، مسلمانان روى رفاه و آسايش نخواهند ديد»(37).
و اين، هشدارى بود به عراقيان كه بر اثر سستى و به اميد راحتى و آسايش، تن به جنگ با معاويه ندادند، غافل از اينكه در حكومت معاويه هرگز به اميد و آرزوى خود دست نمىيابند.
پيمان صلح، و اهداف امام (علیه السلام)
از طرف ديگر، چون معاويه به خاطر برقرار صلح و قبضه نمودن قدرت، حاضر به دادن همه گونه امتياز بود- به طورى كه ورقه سفيد امضا شدهاى براى امام فرستاد و نوشت هر چه در آن ورقه بنويسد مورد قبول وى مىباشد.(38)-امام از آمادگى او حداكثر بهره بردارى را نموده و موضوعات مهم و حساس را كه در درجه اول اهميت قرار داشت و از آرمانهاى بزرگ آن حضرت بشمارمى رفت، در پيمان صلح گنجانيد و از معاويه تعهد گرفت كه به مفاد قرار داد عمل كند.
گر چه متن پيمان صلح در كتب تاريخ، به طور كامل و بترتيب، ذكر نشده است، بلكه هر كدام از مورخان به چند ماده از آن اشاره نمودهاند، ولى با جمع آورى مواد پراكنده آن از كتب مختلف مىتوان صورت تقريباً كاملى از آن ترسيم نمود. با يك نظر كوتاه به موضوعاتى كه امام در قرار داد قيد نموده و براى تحقق آنها پافشارى مىكرد، مىتوان به تدبير فوق العادهاى كه حضرت در مقام مبارزه سياسى براى گرفتن امتياز از دشمن به كار برده، پى برد.
اينك پيش از آنكه هر يك از مواد صلحنامه را جداگانه مورد بررسى قرار دهيم، متن پيمان صلح را كه در پنج ماده مىتوان خلاصه كرد، ذيلاً از نظر خوانندگان محترم مىگذرانيم:
متن پيمان
ماده دوم: بعد از معاويه، خلافت از آن حسن بن على (علیه السلام) خواهد بود و اگر براى او حادثهاى پيش آيد حسين بن على (علیه السلام) زمام امور مسلمانان را در دست مىگيرد. نيز معاويه حق ندارد كسى را به جانشينى خود انتخاب كند.
ماده سوم: بدعت ناسزا گويى و اهانت نسبت به امير مومنان (علیه السلام) و لعن آن حضرت در حال نماز بايد متوقف گردد و از على (علیه السلام) جزبه نيكى ياد شود.
ماده چهارم: مبلغ پنج ميليون درهم كه در بيت المال كوفه موجود است از موضوع تسليم حكومت به معاويه مستثنا است و بايد زير نظر امام مجتبى (علیه السلام) مصرف شود.
نيز معاويه بايد در تعيين مقررى و بذل مال، بنى هاشم را بر بنى اميه ترجيح بدهد. همچنين بايد معاويه از خراج «دارابگرد» مبلغ يك ميليون درهم در ميان بازماندگان شهداى جنگ جمل و صفين كه در ركاب امير مومنان كشته شدند، تقسيم كند.(39)
ماده پنجم: معاويه تعهد مىكند كه تمام مردم، اعم از سكنه شام و عراق و حجاز، از هر نژادى كه باشند، از تعقيب و آزار وى در امان باشند و از گذشته آنها صرفنظر كند احدى از آنها را به سبب فعاليتهاى گذشتهشان بر ضد حكومت معاويه تحت تعقيب قرار ندهد، و مخصوصاً اهل عراق را به خاطر كينههاى گذشته آزار نكند.
علاوه بر اين معاويه تمام ياران على (علیه السلام) را، در هر كجا كه هستند، امان مىدهد كه هيچ يك از آنها را نيازارد و جان و مال و ناموس شيعيان و پيران على در امان باشند، و به هيچ وجه تحت تعقيب قرار نگيرند، و كوچكترين ناراحتى براى آنها ايجاد نشود، حق هر كس به وى برسد، و اموالى كه از بيت المال در دست شيعيان على (علیه السلام) است از آنها پس گرفته نشود.
نيز نبايد هيچ گونه خطرى از ناحيه معاويه متوجه حسن بن على (علیه السلام) و برادرش حسين بن على (علیه السلام) و هيچ كدام از افراد خاندان پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بشود و نبايد در هيچ نقطهاى موجبات خوف و ترس آنها را فراهم سازد.
در پايان پيمان، معاويه اكيدا تعهد كرد تمام مواد آن را محترم شمرده دقيقا به مورد اجرا بگذارد. او خدا را بر اين مسئله گواه گرفت، و تمام بزرگان و رجال شام نيز گواهى دادند.(40)
بدين ترتيب پيشگويى پيامبر اسلام (ص)، در هنگامى كه حسن بن على (علیه السلام) هنوز كودكى بيش نبود، تحقق يافت: پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) روزى برفراز منبر، با مشاهده او فرمود:
«اين فرزند من سرور مسلمانان است و خداوند بوسيله او در ميان دو گروه از مسلمانان صلح برقرار خواهد ساخت.(41)
پینوشتها:
1- ابن شهراشوب، مناقب آل ابى طالب، تصحيح و تليعق: حاج سيد هاشم رسولى محلاتى، قم، موسسه انتشارات علامه، ج 4، ص 28 - شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبه بصيرتى، ص 187 - اسد الغابه فى معرفه الصحابه، تهران، المكتبةالاسلامية، ج 2، ص 10، - ابن حجر العسقلانى، الاصابه فى تمييز الصحابه، بيروت، داراحيأ التراث العربى، 1328 ه'.ق، ج 1، ص 328.
2- كان الحسن رضى الله عنه له مناقب كثيره: سيدا، حليما، ذاسكينة و وقار وحشمة، جوادا، ممدوحا...(تاريخ الخلفا، ط 3، بغداد، مكتبه المثنى، 1383 ه'.ق، ص 189/)
3- ان المسالة لا تحل الا فى احدى ثلاث: دم مفجع، او دين مقرع، او فقر مدقع ففى ايها تسئل؟
4-مجلسى، بحارالانوار، تهران، المطبعة الاسلامية، 1393 ه'.ق، ج 43، ص 333.
5- سيوطى، تاريخ الخلفا، ط3، بغداد، مكتبه المثنى، 1383 ه'.ق، ص 190 - ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1384 ه'.ق، ج 2، ص 215 - سبط ابن جوزى، تذكره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحيدريه، 1383 ه'.ق، ص 196 - الشيخ محمد الصبان، اسعاف الراغبين (در حاشيه نور الابصار) قاهره، مكتبه المشهد الحسينى، ص 179.
6- شريف الفرشى، باقر، حياة الامام الحسن، ط 2، نجف، مطبعه الاداب، 1384 ه'.ق، ج 1، ص 302.
7-ابن شهراشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 21.
8- ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1384 ه'.ق، ج 2، ص 170 - ابن قتيبه دينورى، الامامة والسياسة، ط 3، قاهره، مكتبه مصطفى البابى الحلبى، 1382 ه'.ق، ج 1، ص 67.
9-ابوحنفيه دينورى، الاخبار الطوال، ط 1، قاهره، داراحيأ الكتب العربى، (افست انتشارات آفتاب تهران) ص 144-145 - ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 231.
10- نصر بن مزاحم، وقعه صفين، ط 2، قم، منشورات مكتبه بصيرتى، 1382 ه'.ق، ص 113.
11-ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحيأ الكتب العربيه، 1961 م، ج 11، ص 25 (خطبه 200.(
12- طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعه المرتضويه، ص 144-150.
13-طبرسى، همان كتاب، ص 156.
14ابن ابى الحديد، همان كتاب، ج 5، ص 98 - ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 409 -على بن عيسى الاربلى، كشف الغمه فى معرفة الائمه، تبريز، مكتبة بنى هاشم، 1381 ه'.ق، ج2، ص 199 - ابوالعباس المبرد، الكامل فى اللغة و الادب، ط1، بيروت، دارالكتب العلميه، 1407 ه'.ق، ج 2، ص 195.
15- امام حسن مجتبى (علیه السلام) در پاسخ شخصى كه به صلح آن حضرت با معاويه اعتراض داشت، به پيمانهاى صلح پيامبر اسلام استناد نموده، و فرمود: به همان دليل كه پيامبر با آن قبائل پيمان بست، من نيز با معاويه قرار داد آتش بس منعقد ساختم. (مجلسى، بحارالانوار، تهران، المكتبة الاسلامية، 1383 ه'.ق، ج 44، ص 2).
16- تاريخ بعقوبى، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1384 ه'.ق، ج 2، ص 206.
17- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المطبعه الاسلاميه، 1383 ه.ق، ج 44، ص 1.
) در تهيه و تنظيم اين بخش، علاوه بر مدرك گذشته، از جزوه «فلسفه صلح امام حسن (علیه السلام) (فاقد نام مؤلف و ناشر) نيز استفاده شده است.
18- در جنگ جمل متجاوز از سى هزار نفر كشته شدند (تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 172) و در جنگ نهروان چهار هزار نفر از خوارج به قتل رسيدند (تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 182)و مجموع تلفات طرفين در جنگ صفين به صد و ده هزار نفر رسيد (مسعودى، مروج الذهب، ط 1، بيروت، دارالاندلس، 1965 م، ج 2، ص 393).
19- مس الدين، محمد مهدى، ارزيابى انقلاب حسين (ثوره الحسين)، ترجمه مهدى پيشوايى، چاپ دوم، قم، انتشارات توحيد، ص 197-200.
20- آيينه اسلام، ترجمه محمد ابراهيم، آيتى بيرجندى، تهران، شركت سهامى انتشار، 1339 ه'.ش، ص 250-251 .
21- ابوالفرج، الاصفهانى، مقاتل الطالبيين، ط 2، نجف، منشورات المكتبه، الحيدرى:، 1385 ه'.ق، ص 39 ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحيأ الكتب العربيه، 1961 م، ج 16، ص 38 - احمد بن يحيى البلاذرى، انساب الاشراف، ط 1، ص 60، تحقيق: الشيخ محمد باقر المحمودى، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1397 ه.ق، ص 32.
22-آل ياسين، شيخ راضى، صلح الحسن، ط 2، منشورات دارالكتب العراقيه فى الكاظميه، ص 102.
23-آل ياسين، همان كتاب، ص 68-74.
24- شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبه، بصيرتى، ص 189 - ابن صباغ مالكى، الفصول المهمه فى معرفة .الائمة، 1303 ه'.ق، ص 167
25- ابن اثير، اسد الغابه فى معرفة الصحابة، تهران، المكتبه الاسلاميه، ج 2، ص 13 و 14- ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 406- مجلسى، بحارالانوار، تهران، مكتبه الاسلاميه، 1393 ه.ق، ج 44، ص 21 - سبط ابن الجوزى، تذكره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحيدريه، 1383 ه.ق، ص 199.
26-به همين جهت است كه چند تن از مورخان قديم اسلامى، كتابهايى به همين نام (قيام الحسن) نوشتهاند كه از آن جمله دو كتاب زير را مىتوان نام برد:
الف - قيام الحسن، تاليف هشام بن السائب الكلبى كه در سال 205 ه'.ق در گذشته است.
ب- قيام الحسن، تاليف ابراهيم بن محمد الثقفى كه در سال 283 ه'.ق، در گذشته است (حكيمى، محمد رضا، امام در عينيت جامعه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ص 171).
27-شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبة بصيرتى، ص .191 مويد اين معنا پاسخى است كه امام مجتبى (علیه السلام) به يكى از شيعيان داد. امام ضمن پاسخ سؤال او كه چرا دست از جنگ كشيدى؟ فرمود: سوگند به خدا اگر با معاويه جنگ مىكردم، مردم مرا به او تسليم مىكردند (مجلسى، بحارالانوار، ج 44، ص 20
28- . يعقوبى از سعيد بن قيس نام نمىبرد ولى مورخان ديگر، به ترتيبى كه گفته شد نوشته اند
29-ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبيين، ط 2، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1385 ه'.ق، ص 40.
30-دو پسر عبيدالله را «بسر بن ارطاة» يكى از فرماندهان خونخوار معاويه، كشته بود (ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحيأ الكتب العربية، 1961 م، ج 2، ص 14)؛ از اينرو جاداشت كه حداقل، خصومت او با معاويه كه قاتل اصلى فرزندانش بود، او را از اين عمل ننگين بازدارد، اما آن عنصر سست و بى لياقت با پيوستن به معاويه، نيروهاى امام مجتبى (علیه السلام) را درهم ريخت و خيانت بزرگى مرتكب شد.
31- ابوالفرج الاصفهانى، همان كتاب، ص 42- ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1384 ه'.ق، ج 2، ص 204.
32-چنانكه قبلا گفتيم، با توجه به اينكه ارتش امام مجتبى (علیه السلام) از گروههاى مختلفى تشكيل يافته بود كه در ميان آنها عدهاى از خوارج و عدهاى از عناصر سود جو و دنيا پرست بودند، جاى تعجب نبود كه در صدد قتل امام برآيند و چادر و لوازم سفر آن حضرت را غارت كنند و در همان حال عدهاى فرياد بزنند: اين مرد ما را به معاويه فروخت و مسلمانان را ذليل ساخت!! براستى كه سبط اكبر پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تا چه حد مظلوم بوده است؟!
33- ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1384 ه'.ق، ج 2، ص 205، مورخان جريانى را كه منتهى به غارت خيمه امام و حمله به سوى آن حضرت شد، به طور مختلف نوشتهاند. از آن جمله «طبرى» و «ابن اثير» و «ابن حجر عسقلانى» مىنويسند:
هنگامى كه حسن بن على در «مدائن» اردو زده بود، ناگهان شخصى (كه از مزدوران معاويه بود) صدا زد: مردم! قيس بن سعد كشته شده است، فرار كنيد! مردم متفرق شدند و...(تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دارالقاموس الحديث، ج 6، ص 92 - الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3،ص 404- الاصاب: فى تمييز الصحابة، ط 1، بيروت، داراحيأ التراث العربى، 1328 ه'.ق، ج 1، ص 330/)
34- محمد بن جرير الطبرى، همان كتاب، ص 92- ابن اثير، اسدالغابه فى معرفة الصحابة، تهران، المكتبه الاسلامية، ج 2، ص .14 عبارت اسد الغابه چنين است: «...فلما افردوه امضى الصلح.»
35- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المكتبة الاسلامية، 1393 ه'.ق، ج 44، ص 147 - طبرسى، احتجاج، نجف ،المطبعة المرتضوية، ص 157.
36- شبر، سيد عبدالله، جلأالعيون، قم، مكتبة بصيرتى، ج 1، ص 345-346.
37- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحيأ الكتب العربية، 1961 م، ج 16، ص 28.
38- ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 405 - ابن عبدالبر، الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، (در حاشيه الاصابه)، ط 1، بيروت، دار احيأ التراث العربى، 1328 ه.ق، ج1، ص 371 - محمد بن جرير الطبرى، همان كتاب، ج 6، ص 93.
39- دارابگر يكى از پنج شهرستان ايالت فارس در قديم بوده است. (لغتنامه دهخدا، لغت داربجرد). شايد علت انتخاب خراج «دارابگرد» اين باشد كه اين شهر طبق اسناد تاريخى، بدون جنگ تسليم ارتش اسلام شد و مردم آن با مسلمانان پيمان صلح بستند. خراج آن طبق قوانين اسلام، اختصاص به پيامبر و خاندان آن حضرت و يتيمان و تهيدستان و درماندگان راه داشت. از اينرو امام مجتبى (علیه السلام) شرط كرد كه خراج اين شهر به بازماندگان شهداى جنگ جمل و صفين پرداخت شود زيرا درآمد آنجا، همچنانكه گفته شد، به خود آن حضرت تعلق داشت. بعلاوه، بازماندگان نيازمند شهيد اين دو جنگ كه بى سرپرست بودند، يكى از موارد مصرف اين خراج به شمار مىرفتند (مجلسى، بحارالانوار، تهران، المكتبه الاسلاميه، 1393 ه.ق، ج 44، ص 10).
40- مشروح پيمان صلح را در كتاب «صلح الحسن» تاليف شيخ راضى آل ياسين (ط 2، منشورات دارالكتب العراقية فى الكاظمية) ص 259-261 مطالعه فرماييد.
41- اين پيشگويى با اندكى اختلاف در الفاظ، در كتب و مآخذ ياد شده در زير، از آن حضرت نقل شده است:
تذكرة الحواص، ص 194 - اسدالغابة، ج 2، ص 12 - نورالابصار، ص 121- الفصول المهمه، ابن صباغ مالكى، ص 158 - الاصابة، ج 1، ص 330- كشف الغمة، ترجمه فارسى، ج 2، ص 98- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 298 - الصواعق المحرقه، ص 82- البدايه و النهايه، ج 8، ص 36- الاستيعاب، (در حاشيه الاصابه) ج 1، ص 369- حليه الاوليأ، ج 2، ص 35- اسعاف الراغبين (در حاشيه نور الابصار)- مسند احمد حنبل، ج 5، ص 38 و 44 - عمدة الطالب، ص 65 - الطبقات الكبرى عبدالوهاب شعرانى، ج 1، ص 26 - انساب الاشراف، ج 3، ص 42.