جستاری کوتاه در زندگانى امام حسن(علیه السلام (2)

بزرگان و زمامداران جهان، هنگامى كه اوضاع و شرائط را بر خلاف هدفها و نظريات خود مى‏يابند، همواره سعى مى‏كنند در موارد دوراهى، جانبى را بگيرند كه زيان كمترى دربر داشته باشد، و اين يك اصل اساسى در محاسبات سياسى و اجتماعى است. امام مجتبى (علیه السلام) نيز بر اساس همين رويه معقول مى‏كوشيد هدفهاى عالى خود را تا آنجا كه مقدور است، به طور نسبى تامين نمايد. از اينرو هنگامى كه ناگزير
چهارشنبه، 30 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جستاری کوتاه در زندگانى امام حسن(علیه السلام (2)
جستاری کوتاه در زندگانى امام حسن(علیه السلام (2)
جستاری کوتاه در زندگانى امام حسن(علیه السلام (2)

نويسنده:مهدى پيشوايى

هدفهاى امام امام حسن(علیه السلام) از صلح با معاويه

بزرگان و زمامداران جهان، هنگامى كه اوضاع و شرائط را بر خلاف هدفها و نظريات خود مى‏يابند، همواره سعى مى‏كنند در موارد دوراهى، جانبى را بگيرند كه زيان كمترى دربر داشته باشد، و اين يك اصل اساسى در محاسبات سياسى و اجتماعى است.
امام مجتبى (علیه السلام) نيز بر اساس همين رويه معقول مى‏كوشيد هدفهاى عالى خود را تا آنجا كه مقدور است، به طور نسبى تامين نمايد. از اينرو هنگامى كه ناگزير شد با معاويه كنار آيد، طبق ماده اول با اين شرط حكومت را به وى واگذار كرد كه در اداره امور جامعه اسلامى تنها بر اساس قوانين قرآن و روش پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتار نمايد.
بديهى است نظر امام تنها رسيدن به قدرت و تشكيل حكومت اسلامى نبود، بلكه هدف اصلى، صيانت و نگهدارى قوانين اسلام در اجتماع و رهبرى جامعه بر اساس اين قوانين بود و اگر اين روش به وسيله معاويه اجرا مى‏شد، باز تا حدودى هدف اصلى تامين شده بود.
بعلاوه، طبق ماده دوم، پس از مرگ معاويه، امام حسن(علیه السلام) بن على (علیه السلام) مى‏توانست آزادانه رهبرى جامعه اسلامى را به عهده بگيرد، و با توجه به اينكه معاويه در حدود سى سال از آن حضرت بزرگتر بود(42)و در آن ايام دوران پيرى را مى‏گذرانيد و طبق شرائط عادى اميد زيادى مى‏رفت كه عمر وى چندان طول نكشد، روشن مى‏گردد كه اين شرط، روى محاسبات عادى تا چه حد به نفع اسلام و مسلمانان بود.
بقيه مواد پيمان نيز هر كدام حائز اهميت بسيار بود، زيرا در شرائطى كه امير مومنان (علیه السلام) در مراسم نماز جمعه و در حال نماز با كمال بى پروايى مورد سب و شتم قرار مى‏گرفت و اين كار به صورت يك بدعت ريشه دارى در آمده بود و شيعيان و دوستداران آن حضرت و افراد خاندان پيامبر همه جا مورد تعقيب و در معرض تهديد و شكنجه بودند، ارزش گرفتن چنين تعهدى از معاويه غير قابل انكار بود.

اجتماع در كوفه

پس از انعقاد پيمان صلح، طرفين همراه قواى خود وارد كوفه شدند و در مسجد بزرگ اين شهر گرد آمدند. مردم انتظار داشتند مواد پيمان طى سخنرانيهايى از ناحيه رهبران دو طرف، در حضور مردم، تاييد شود تا جاى هيچ گونه شك و ترديدى در اجراى آن باقى نماند.
اين انتظار بيجا نبود، ايراد سخنرانى جز در برنامه صلح بود، لذا معاويه بر فراز منبر نشست و خطبه‏اى خواند؛ ولى نه تنها در مورد پايبندى به شرائط صلح تاكيدى نكرد، بلكه باطعنه و همراه با تحقير چنين گفت:
«من به خاطر اين با شما نجنگيدم كه نماز و حج به جا آوريد و زكات بپردازيد! چون مى‏دانم كه اينها را نجام مى‏دهيد، بلكه براى اين با شما جنگيدم كه شما را مطيع خود ساخته و بر شما حكومت كنم».
آنگاه گفت: «آگاه باشيد كه هر شرط و پيمانى كه با امام حسن(علیه السلام) بن على (علیه السلام) بسته‏ام زير پاهاى من است، و هيچ گونه ارزشى ندارد.»(43)
بدين ترتيب، معاويه تمام تعهدات خود را زير پا گذاشت و پيمان صلح را آشكارا نقض كرد.

جنايات معاويه

معاويه به دنبال اعلام اين سياست، نه تنها تعديلى در روش خود به عمل نياورد بلكه بيش از پيش بر شدت عمل و جنايت خود افزود.
او بدعت اهانت به ساحت مقدس امير مومنان (علیه السلام) را بيش از گذشته روج داد، عرصه زندگى را بر شيعيان و وياران بزرگ و وفادار على (علیه السلام) فوق العاده تنگ ساخت، شخصيت بزرگى همچون «حجر بن عدى» و عده‏اى ديگر از رجال بزرگ اسلام را به قتل رسانيد، و كشتار و شكنجه و فشار در مورد پيروان على (علیه السلام) افزايش يافت به طورى كه نوعاً شيعيان يا زندانى و يا متوارى شدند و يا دور از خانه و كاشانه خود در محيط فشار و خفقان به سر مى‏بردند.
معاويه نه تنها ماده مربوط به حفظ احترام على (علیه السلام) و پيران آن حضرت را زير پا نهاد، بلكه در مورد خراج «دارابگرد» نيز طبق پيمان رفتار نكرد.
«طبرى» در اين باره مى‏نويسد:
«اهل بصره خراج دارابگرد را ندادند و گفتند اين مال، متعلق به بيت المال ما و از آن ماست». (44) «ابن اثير» مى‏نويسد:
«اهل بصره از دادن خراج دارابگرد امتناع ورزيدند و اين كار را به دستور معاويه انجام دادند».(45)

بيدارى و آگاهى مردم

مردمى كه به سبب تحمل جنگهاى متعدد از جنگ خسته و بيزار بودند و به پيروى از روساى خود و تحت تاثير تبليغات و وعده‏هاى فريبنده عمال معاويه دل به صلح و سازش بسته بودند، لازم بود بيدار شوند و متوجه گردندكه به خاطر اظهار ضعف از تحمل عواقب جنگ، و فريفتگى به وعده‏هاى معاويه و پيروى كوركورانه از روساى خود، چه اشتباه بزرگى مرتكب شده‏اند؟! و اين ممكن نبود مگر آنكه به چشم خود آثار و عواقب شوم و خطرناك عمل خود را مى‏ديدند.
بعلاوه لازم بود مسلمانان عملاً با چهره اصلى حكومت اموى آشنا شده و به فشارها، محروميتها، تعقيبهايى مداوم، و خفقانهايى كه حكومت اموى به عمل مى‏آورد، پى ببرند.
در حقيقت، آنچه لازم بود امام امام حسن(علیه السلام) (علیه السلام) و ياران صميمى او در آن برهه حساس از تاريخ انجام دهند، اين بود كه اين واقعيتها را عريان و بى پرده بر همگان مكشوف سازند و در نتيحه عقول و افكار آنها را براى درك و فهم اين حقايق تلخ، و قيام و مبارزه بر ضد آن، آماده سازند.
بنابراين اگر امام مجتبى(علیه السلام) صلح كرد، نه براى اين بود كه شانه از زير بار مسئوليت خالى كند، بلكه براى اين بود كه مبارزه را در سطح ديگرى شروع كند.
اتفاقاً حوادثى كه پس از انعقاد پيمان صلح به وقوع پيوست به اين مطلب كمك كرد و عراقيان را سخت تكان داد. «طبرى» مى‏نويسد: «معاويه(پس از آتش بس) در «نخليه» (نزديكى كوفه) اردو زد. در اين هنگام گروهى از خوارج بر ضد معاويه قيام كرده وارد شهر كوفه شدند. معاويه يك ستون نظامى از شاميان را به جنگ آنها فرستاد. خوارج آنها را شكست دادند. معاويه به اهل كوفه دستور داد خوارج را
سركوب سازند، و تهديد كرد كه اگر با خوارج نجنگند، در امان نخواهند بود!»(46)
بدين ترتيب مردم عراق كه حاضر به جنگ در ركاب اميرمومنان و امام حسن(علیه السلام) بن على(علیه السلام) نبودند، از طرف معاويه كه دشمن مشترك آنها و خوارج بود،مجبور به جنگ با خوارج شدند! و اين نشان داد كه در حكومت معاويه هرگز به صلح و آرامشى كه آرزو مى‏كردند نخواهند رسيد.

سياست تهديد و گرسنگى

علاوه بر اين، معاويه برنامه ضد انسانى دامنه دارى را كه بايد اسم آن را برنامه تهديد و گرسنگى گذاشت، بر ضد عراقيان به مورد اجرا گذاشت و آنها را از هستى ساقط كرد.
معاويه از يك طرف مردم عراق را در معرض همه گونه فشار و تهديد قرار داد و از طرف ديگر حقوق و مزاياى آنها راقطع كرد.
«ابن ابى الحديد»، دانشمند مشهور جهان تسنن، مى‏نويسد: شيعيان در هر جا كه بودند به قتل رسيدند. بنى اميه دستها و پاهاى اشخاص را به احتمال اينكه از شيعيان هستند،بريدند. هر كس كه معروف به دوستدارى و دلبستگى به خاندان پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود، زندانى شد، يا مالش به غارت رفت، و يا خانه‏اش را ويران كردند.
شدت فشار و تضييقات نسبت به شيعيان به حدى رسيد كه اتهام به دوستى على(علیه السلام) از اتهام به كفر و بيدينى بدتر شمرده مى‏شد! و عواقب سخت‏ترى به دنبال داشت!
در اجراى اين سياست خشونت‏آميز، وضع اهل كوفه از همه بدتر بود زيرا كوفه مركز شيعيان اميرمومنان(علیه السلام) شمرده مى‏شد.
معاويه«زياد بن سميه» را حاكم كوفه قرار داد و بعدها فرمانروايى بصره را نيز به وى محول كرد. زياد كه روزى در صف ياران على(علیه السلام) بود و همه آنها را بخوبى مى‏شناخت، پيدا كرده و كشت، تهديد كرد، دستها و پاهاى آنها را قطع كرد، نابينا ساخت، بر شاخه درختان خرما به دار آويخت و از عراق پراكنده نمود، به طورى كه احدى از شخصيتهاى معروف شيعه در عراق باقى نماند.

اوج فشار در كوقه و بصره

چنانكه اشاره شد، مردم عراق و مخصوصاً كوفه بيش از ديگران زير فشار قرار گرفته بودند، به طورى كه وقتى به خانه دوستان و افراد مورد وثوق و اطمينان خود رفت و آمد مى‏كردند و اسرار خود را با آنها در ميان مى‏گذاشتند،چون از خدمتكار صاحبخانه مى‏ترسيدند، مادام كه از آنها سوگندهاى مؤكد نمى‏گرفتند كه آنها را لو ندهند، گفتگو را آغاز نمى‏كردند!
معاويه طى بخشنامه‏اى به عمال و فرمانداران خو در سراسر كشور نوشت كه شهادت هيچ يك از شيعيان و خاندان على(علیه السلام) را نپذيرند!
وى طى بخشنامه ديگرى چنين نوشت: «اگر دو نفر شهادت دادند كه شخصى، از دوستدادان على(علیه السلام) و خاندان او است، اسمش را از دفتر بيت المال حذف كنيد و حقوق و مقررى او را قطع نماييد»!
زياد كه بتناوب شش ماه در كوفه و شش ماه در بصره حكومت مى‏كرد، «سمرة بن جندب» را به جاى خود در بصره گذاشت تا در غياب وى امور شهر را اداره كند. سمره در اين مدت هشت هزار نفر را به قتل رسانيد. زياد به وى گفت: آيا نمى‏ترسى كه در ميان آنها يك نفر بيگناه را كشته باشى؟ گفت: اگر دو برابر آنها رانيز مى‏كشتم هرگز از چنين چيزى نمى‏ترسيدم!
«ابو سوار عدوى» مى‏گويد: سمره در بامداد يك روز چهل و هفت نفر از بستگان مرا كشت كه همه حافظ قرآن بودند.

صلح، زمينه ساز قيام عاشورا

اين حوادث وحشتناك، مردم عراق را سخت تكان داد و آنها را از رخوت و سستى به در آورد و ماهيت اصلى حكومت اموى را تا حدى آشكار نمود.
در همان حال كه روساى قبائل، از آثار و منافع پيمان صلح امام امام حسن(علیه السلام) (علیه السلام)بهره‏مند مى‏شدند و از بذل و بخششهاى معاويه برخوردار مى‏گشتند، مردم عادى عراق كم كم به ماهيت اصلى حكومت بيدادگر و
خودكامه معاويه كه پاى خود به سوى آن رفته و به دست خود آن را تثبيت كرده بودند،پى مى‏بردند. (47)
معاويه «مغيره بن شعبه» را بر كوفه حاكم ساخت و كار بصره را به «عبدالله بن عامر» وا گذاشت و اين شخص كه پس از قتل عثمان آن شهر را ترك گفته بود، به بصره بازگشت. معاويه خود نيز به شام رفت و از دمشق به تدبيركار دولت خويش پرداخت.
مردم عراق هر گاه به يادزندگانى در روزگار على(علیه السلام) مى‏افتادند، اندوهناك مى‏شدند و از آن سستى كه در حمايت از على(علیه السلام) نشان داده بودند، اظهار پشيمانى مى‏نمودند و نيز از صلحى كه ميان ايشان و مردم شام اتتفاق افتاده بود، سخت پشيمان بودند. آنان چون به يكديگر مى‏رسيدند، همديگر را سرزنش مى‏كردند و از يكديگر مى‏پرسيدند كه چه خواهد شد و چه بايد كرد؟ هنوز چند سالى نگذشته بود كه نمايندگان كوفه ميان آن شهر و مدينه براى ديار حسبن بن على و گفتگو با او و شنيدن سخنان وى به رفت و آمد پرداختند.(48)
بنابراين دوران صلح امام امام حسن(علیه السلام) (علیه السلام) دوران آمادگى و تمرين تدريجى امت براى جنگ با حكومت فاسد اموى به شمار مى‏رفت تا روز موعود، روزى كه جامغه اسلامى آمادگى قيام داشته باشد، فرا رسد.

اظهار آمادگى براى آغاز قيام‏

روزى كه امام امام حسن(علیه السلام) (علیه السلام) صلح كرد، هنوز اجتماع به آن پايه از درك و بينش نرسيده بود كه هدف امام را تأمين كند. آن روز هنوز جامعه اسلامى اسير زنجيرهاى آمال و آرزوها بود؛ آمال و آرزوهايى كه روح شكست را در آنها تزريق كرده بود.
ازينرر و هدفى كه امام امام حسن(علیه السلام) (علیه السلام) تعقيب مى‏كرد اين بود كه افكار عمومى رابراى قيام بر ضد حكومت اموى آماده كند و به مردم فرصت دهد تا خود بينديشند و به حقايق اوضاع و ماهيت حكومت اموى پى ببرند، بويژه آنكه اشارتهايى كه حضرت مجتبى(علیه السلام) به ستمگريها و جنايات حكومت اموى وزير پا گذاشتن احكام اسلام مى‏نمود، افكار مردم را كاملاً بيدار مى‏كرد.(49)
كم كم اين آمادگى قوت گرفت و شخصيتهاى بزرگ عراق متوحه حسين بن على(علیه السلام) شده از او خواستند كه قيام كند.
ولى حسين بن على(علیه السلام) آنها را به پيروى از امام مجتبى(علیه السلام) توصيه مى‏كرد و مى‏فرمود: اوضاع فعلى براى قيام مساعد نيست و تا زمانى كه معاويه زنده است،نهضت و قيام به ثمر نمى‏رسد.

بازتاب حوادث در مدينه‏

پس از شهادت حضرت مجتبى(علیه السلام) كه حسين بن على(علیه السلام) امامت را عهده دار بود، خبر جنايتهاى معاويه بلا فاصله در مدينه طنين مى‏افكند و محور بحث در اجتماعاتى مى‏گشت كه حسين بن على(علیه السلام) با شركت بزرگان شيعه در عراق و حجاز و مناطق ديگر اسلامى تشكيل مى‏داد. براى نمونه، هنگامى كه معاويه «حجر بن عدى» و همراهان او را كشت، عده‏اى از بزرگان كوفه نزد حسين(علیه السلام) آمده جريان را به حضرت خبر دادند و پخش اين خبر موجى از نفرت در همه افراد با ايمان برانگيخت.
اين مطلب نشان مى‏دهد كه در آن هنگام جنبش منظمى بر ضد حكومت اموى شكل مى‏گرفت كه مبلغين و عوامل موثر آن، همان پيروان اندك و صميمى امام امام حسن(علیه السلام) (علیه السلام) بودند كه حضرت با تدبير هوشمندانه خويش جان آنان را از گزند قشون معاويه حفظ كرده بود. هدف اين گروه اين بود كه با تذكار جناياتى كه در سراسر دوران حكومت معاويه موج مى‏زد، روح قيام را در دلهاى مردم برانگيزند تا روز موعود فرا رسد!(50)
چرا امام امام حسن(علیه السلام) (علیه السلام) صلح امام حسين(علیه السلام) قيام كرد؟
بحثهاى پيشين، راز و رمز صلح امام مجتبى(علیه السلام) را روشن ساخت، ولى دراينجا، جاى يك سوال باقى است و آن اين است كه چرا امام امام حسن(علیه السلام) (علیه السلام) صلح كرد ولى امام حسين قيام نمود؟ اگر صلح، كار درستى بود، چرا امام حسين(علیه السلام) با يزيد صلح نكرد؟ و اگر قرار بر جنگ بود، چرا امام امام حسن(علیه السلام) نجنگيد؟
پاسخ اين سوال را بايد در اوضاع و شرائط متفاوت زمان اين دو امام بزرگ، و نحوه رفتار و شخصيت معاويه و يزيد جستجو كرد. ذيلاً به گوشه هايى از تفاوت شيوه معاويه و يزيد اشاره مى‏كنيم:

فريبكاريهاى معاويه‏

معاويه در دوران زمامدارى خود، با نقشه‏ها و سياستهاى عوام فريبانه خود،همواره سعى مى‏كرد به حكومت خود رنگ شرعى و اسلامى بدهد. او از اين كه افكار عمومى، انحراف وى را از خط سير صحيح سياست اسلامى بفهمد، جلوگيرى مى‏كرد. گر چه معاويه عملاً اسلام را تحريف نموده و حكومت اشرافى اموى را جايگزين خلافت ساده و بى پيرايه اسلامى ساخته، و جامعه اسلامى را به يك جامعه غير اسلامى تبديل كرده بود، ولى با وجود اينها ظواهر اسلام را نسبتاً حفظ مى‏كرد،مقررات اسلامى را ظاهراً اجرا مى‏نمود، پرده‏ها را نمى‏دريد و در دربارش پاره‏اى از مقررات اسلامى ضراعات مى‏شد و نمى‏گذاشت رنگ اسلامى ظاهرى جامعه عوض شود. او بخوبى درك مى‏كرد كه چون به نام دين و خلافت اسلامى، بر مردم حكومت مى‏كند، نبايد علناً مرتكب كارهايى بشود كه مردم آن را مبارزه با دين- همان دينى كه وى به نام آن بر آنان فرمانروايى مى‏كرد- تلقى نمايند، بلكه هميشه به اعمال خودرنگ دينى مى‏داد تا با مقامى كه داشت سازگار باشد و آن دسته از كارها را كه توجيه و تفسير آن طبق موازين دينى مقدور نبود، در خفا انجام مى‏داد.
بعلاوه معاويه، در حل و فصل امور و مقابله با مشكلات، سياست فوق العاده ماهرانه‏اى داشت و مشكلات را به شيوه‏هاى مخصوصى حل مى‏كرد كه فرزندش يزيد فاقد مهارت در به كارگيرى آنها بود، و همين دو موضوع، پيروزى قيام و تأثير مثبت شهادت در زمان حكومت معاويه را مورد ترديد قرار مى‏داد زيرا در اين شرائط افكار عمومى درباره قيام و انقلاب ضد اموى داورى صحيح نمى‏كرد. بنى اميه برانگيخته نمى‏شد، چون هنوز افكار عمومى به ميزان انحراف معاويه از اسلام، آشنا نبود و به همين جهت، عناصر نا آگاه، جنگ حضرت مجتبى(علیه السلام) را با معاويه بيشتر يك اختلاف سياسى و كشمكش بر سر قدرت و حكومت به شمار مى‏آوردند، تا قيام حق در برابر باطل!
شهادت در چنين شرائطى به پيشبرد مقاصد نهضت كمك نمى‏كرد، بلكه افكار عمومى درباره آن دستخوش اشتباه مى‏گرديد و حقيقت لوث مى‏شد.

جو نا مساعد

چنانكه ديديم، «فضاى سياسى دوره معاويه فضاى صريحى نبود كه يك مصلح بتواند از يك راه مشخص، امر را فيصله دهد، و جامعه، با هوشيارى، جهت خويش راپيدا كند، چنين نبود، بلكه جوى بود كه هر مصلحى در آن جو مى‏بايست مراقب عمل رهبران فساد باشد و در هر فرصت- با توجه به امكانات خود و چگونگى اطرافيان خود و شكل مواجهه دشمن- عكس العملى مناسب نشان دهد، تا بدين گونه «حقيقت مغلوب» را بر «غالب» پيروز گرداند. اين، مشكل عمده روزگار امام امام حسن(علیه السلام) بود. در آن روزگار، آنچه به نام «شهادت» شناخته شده بود تأثيرى كه بايد، نداشت. در واقع شهادت نيز مانند بسيارى از پديده‏ها، زمينه مساعدى مى‏خواهد تا بتواند از صورت يك شهادت و اخلاص فردى در آيد و شكل يك پديده اجتماعى موثر به خود گيرد و خون شهيد در رگ ديگر مردم، حيات بيافريند.
قرائن تاريخى نشان مى‏دهند كه اگر امام با سپاه سست عنصرى كه دور او را گرفته بودند- و يادى از آنان گذشت كه چه كردند- بر مى‏خاست و ميان خود و معاويه شمشير مى‏نهاد، او را به زودى به عنوان يك شهيد قهرمان، نمى‏كشتند، بلكه او را اسير مى‏كردند! معاويه مى‏خواست ننگى را كه او و خاندانش از دست سربازان اسلام ديده بودند، و روزى به دست سربازان سلحشور اسلام اسير شده بودند، از طريق اسير كردن يكى از بزرگان آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) جبران كند. پس امام در صورت شكست خوردن، به صورت شهيدى قهرمان- انسان كه درعاشورا پيش آمد- كشته نمى‏شد، بلكه او به دست معاويه گرفتار مى‏شد و سرانجام به گونه‏اى نامعلوم تلف مى‏گشت، و اين، يكى از زيانهاى بزرگ بود كه در آن روز متوجه موضع حق مى‏شد.
اگر در جنگ با سپاه معاويه، سپاه امام مجتبى(علیه السلام) مغلوب مى‏شد، معاويه به سرزمينها و شهرهاى اسلام مى‏تاخت و تا مى‏توانست مى‏كشت، و بويژه شهرهاى مكه و مدينه و كوفه و بصره و ديگر آباديهايى كه در قلمرو حكومت على بن ابى طالب و امام امام حسن(علیه السلام) قرار داشت. بدين گونه تعداد كشته شدگان - برخلاف واقعه عاشوا- محدود نمى‏ماند و از حساب مى‏گذشت، اين بود آن حفظ خونى كه امام از آن ياد مى‏كرد.»(51)
شايد به همين دلايل - و نيز به دليل صحه گذاشتن حسين بن على (علیه السلام) بر صلح امام امام حسن(علیه السلام) بود كه - حسين بن على (علیه السلام) پس از شهادت برادر بزرگوار خود، در مدت ده سال آخر حكومت معاويه يعنى تقريبا از سال 50 تا 60 هجرى قيام نكرد، بلكه در انتظار فرصت مناسب، روز شمارى مى‏نمود و به آماده ساختن افكار عمومى اكتفا مى‏ورزيد، زيرا اگر در اين زمان قيام مى‏كرد، معلوم نبود بازتاب آن در جامعه اسلامى چگونه خواهد بود و در افكار عمومى چگونه انعكاس خواهد يافت؟

يزيد، چهره منفور جامعه اسلامى

اما اين مطلب در مورد يزيد درست برعكس بود زيرا( چنانكه در زندگانى امام حسين (علیه السلام) گفته‏ايم) يزيد نه تنها پختگى و تدبير و سياست پدر را نداشت، بلكه از رعايت ظواهر اسلام نيز كه مى‏خواست به نام آن بر مردم حكومت كند، فرسنگها دور بود.
يزيد جوانى ناپخته، شهوت پرست، خود سر، و فاقد دور انديشى و احتياط بود. او فردى بى خرد، متهور، خوشگذران، عياش، و داراى فكر سطحى بود.
يزيد كه پيش از رسيدن به حكومت اسير هوسهاو پايبند تمايلات افراطى بود، بعد از رسيدن به حكومت نيز نتوانست حداقل مثل پدر ظواهر اسلام را حفظ كند، و خود را ولو به صورت ظاهر، فردى ديندار و با ايمان معرفى كند بلكه در اثر خصلت بى پرواى و هوسبازى كه داشت، علنا مقدسات اسلامى را زير پا گذاشت و در راه رضاى شهوات خود از هيچ چيز فرو گذارى نكرد. او علناً شراب مى‏خورد و تظاهر به فساد و گناه مى‏كرد.
يزيد از لحاظ سياسى آن قدر ناپخته بود كه ماهيت اصلى حكومت بنى اميه را كه دشمنى آشتى‏ناپذير با اسلام و بازگشت به دوران جاهليت و احياى رژيم اشرافى آن زمان بود، كاملا به مردم نشان داد.
اين پرده دريها و بى بند وباريهاى يزيد براى همه ثابت كرده بود كه وى بكلى فاقد شايستگى و لياقت براى احراز مقام خلافت و رهبرى جامعه اسلامى است. بنابراين مزدوران حكومت بنى اميه نمى‏توانستند قيام حسين (علیه السلام) را در افكار عمومى متهم و آلوده سازند، زيرا مردم به چشم خود، رفتار يزيد را، كه كوچكترين تناسبى با موازين دينى و تعاليم مذهبى نداشت، مى‏ديدند، و همين رفتار يزيد در افكار عمومى، مجوز خوبى براى قيام جهت واژگون ساختن چنين حكومتى به شمار مى‏رفت. در چنين شرائطى مردم قيام حسين بن على (علیه السلام) را قيام فرزند پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر ضد حكومت باطل به منظور حفظ اسلام تلقى مى‏كردند، نه اختلاف سياسى و يا كشمكش بر سر تصاحب مقام و قدرت!

جنبش نيرو مى‏گيرد

علت ديگر قيام حسين بن على (علیه السلام) را بايد در بيدارى افكار عمومى و افزايش نفوذ دعوت شيعيان پس از صلح امام مجتبى ع جستجو كرد، زيرا جنبشى كه پس از امضاى صلح، بر ضد حكومت اموى آغاز شده بود روز بروز در حال گسترش و توسعه بود و بر دامنه نفوذ آن افزوده مى‏شد.
سياست معاويه نيز، دانسته يا نادانسته، موجب گسترش و نيرومندى اين جنبش گرديد، زيرا معاويه كه پس از شهادت امام مجتبى (علیه السلام) ميدان عمل را تا حدودى بلامانع مى‏ديد، بيش از پيش عرصه را بر مردم - خاصه شيعيان و پيروان امير مومنان (علیه السلام) تنگ گرفت و از هيچ گونه ظلم و ستم فروگذار نكرد.
تجاوز مكرر معاويه به حقوق مسلمانان، حملات و شبيخونهاى پى در پى نظاميان خشن و ستم پيشه معاويه بر مناطق مختلف اسلامى، كشتن و آزار مردم بيگناه، نقض پيمان صلح و بيعت گرفتن براى وليعهدى يزيد- برخلاف مفاد صريح صلحنامه - و بالاخره مسموم ساختن امام مجتبى (علیه السلام) مسائلى بود كه وجهه عمومى حكومت بنى اميه را بيش از پيش لكه دار ساخت و موقعيت آن را تضعيف كرد. اين حوادث موجب همبستگى و فشردگى هر چه بيشتر صفوف شيعيان و تقويت جبهه ضد اموى شد و بتدريج زمينه نهضت و قيام حسينى را فراهم ساخت.
دكتر «طه حسين»، دانشمند و نويسنده معروف مصرى، پس از بيان سختگيريهاى معاويه نسبت به شيعيان پس از صلح، مى‏نويسد:
«در ده سال آخر حكومت معاويه، كار شيعيان بالا گرفت و دعوت آنها در شرق كشور اسلامى و جنوب مناطق عربى فوق العاده انتشار يافت، به طورى كه هنگام مرگ معاويه عده بسيارى از مردم، مخصوصاً اهل عراق، لعن معاويه و محبت اهل بيت را جزئى از وظيفه دينى خود مى‏دانستند».(52)
بدين ترتيب، جامعه اسلامى به قدر كافى چهره حقيقى حكومت اموى را شناخت، و طعم تلخ شكنجه هاى آن را چشيد، و از انواع ظلمها و تجاوزهاى اين حكومت به حقوق مسلسانان، آگاه شد و ماسكى كه اين حكومت در ابتداى زمامدارى معاويه بر چهره زده بود كنار رفته مردم با قيافه اصلى آن آشنا گشتند. و در نتيجه، با مرگ معاويه و رشد و آگاهى حامعه اسلامى، تمام عواملى كه در زمان وى مانع تحقيق يك قيام پيروزمند بود، بر طرف شد و راه قيام بر ضد حكومت اموى كاملاً هموار گرديد و در اين هنگام بود كه حسين بن على (علیه السلام) ضربت قاطع را بر پيكر حكومت فاسد بنى اميه وارد ساخت و آن قيام بزرگ و بى‏نظير را پى ريزى نمود.

نهضت الهام بخش

قيام حسين بن على (علیه السلام) تحول دامنه دارى در جامعه اسلامى به وجود آورد، اوضاع را دگرگون ساخت و افكار عمومى را بر ضد حكومت بنى اميه شوراند و منشأ پيدايش نهضتها و انقلابهاى پى در پى و بزرگى مانند: قيام توابين، نهضت بزرگ ديگر گرديد، در حالى كه اگر همين انقلاب در زمان حضرت مجتبى و به وسيله آن حضرت عملى مى‏گرديد، فاقد چنين ثمراتى بود.
حسين بن على (علیه السلام) در واقع دنباله برنامه برادر ارجمند خود را گرفت، زيرا حضرت مجتبى (علیه السلام) با كمال شهامت، خرده‏گيريهاى كوته فكران و عناصرافراطى را تحمل كرد و بتدريج زمينه انقلاب را فراهم ساخت و افكار عمومى را آماده نمود و آنگاه كه زمينه كاملاً آماده شد، حسين بن على (علیه السلام) ابتكار عمل را در تهاجم به كانون فساد به دست گرفت.

تفاوت ياران

گذشته از تفاوتهايى كه دوره امام امام حسن(علیه السلام) با زمان امام حسين داشته است- و شرح آن گذشت-بايد تفاوت اساسى ميان ياران اين دو امام را نيز در نظر گرفت.
در صفحات گذشته ديديم كه سپاه امام امام حسن(علیه السلام) با شنيدن يك شايعه، بهم ريختند و جمعى، سرا پرده امام امام حسن(علیه السلام) را غارت كردند و حتى فرش زير پاى امام را ربودند!
ديديم آنان كه ميخواستند در ركاب امام، با سپاه شام بجنگند و در اين راه جان دهند، خود حادثه ساز شدند و امام را تنها گذاشتند. اكنون آنان را مقايسه كنيد با ياران امام حسين كه شب عاشورا مى‏گفتند:
«به خدا سوگند اگر بدانيم كه كشته مى‏شويم، آنگاه ما را زنده مى‏كنند، سپس مى‏كشند و خاكسترمان را بر باد مى‏دهند، و اين كار را هفتاد بار مى‏كنند، از تو جدا نخواهيم شد تا اينكه در راه تو جان بسپاريم. يك كشته شدن كه بيش نيست، و آن شهادت است و كرامت جاويد و سعادت ابدى».
آرى با اين گونه مردان، مى‏توان، شورى در تاريخ بشر در انداخت به نام «شهادت» و طنينى در گنبد افلاك در افكند به نام «عاشورا»، نه با كسانى كه با آنان نه غلبه نصيب گردد، نه شهادت، بلكه آدمى را دست بسته تحويل دشمن دهند و آنچه بر جاى ماند، ذلت اسارت باشد و بس!
اين بود كه امام امام حسن(علیه السلام) فقط سنگر مبارزه را تغيير داد، به عبارت ديگر تغيير جاى داد نه تغيير جهت، مانند كسى كه در وسيله‏اى در حال حركت نماز بخواند و روى به قبله داشته باشد، اين نماز گزاز با تغيير مركوب،تغيير وضع و جاى مى‏دهد، نه تغيير جهت(روى به قبله بودن). قبله مردان حق همواره مبارزه با باطل بوده است، چه از ميدان عاشورا، چه از درون كوچه‏ها و محله‏هاى كوفه و مسجد مدينه، چه از زندان بغداد و.
امام امام حسن(علیه السلام) (علیه السلام) ، معاويه را، بزرگترين مانع نشر حق و عدالت در آن روزگار را هدف گرفته بود،گاه از زاويه تجهيز سپاه و گاه از زاويه تدبير قبول صلح. (53)

دو رويه يك رسالت‏

علامه مجاهد، مرحوم«سيد شرف الدّين عاملى»، در مقدمه‏اى كه بر كتاب پر ارج«صلح الامام حسن(علیه السلام) » تأليف دانشمند و محقق عاليقدر«شيخ راضى آل ياسين»نوشته، چنين مى‏نگارد:
«...مهمترين هدف امام امام حسن(علیه السلام) آن بود كه پرده از چهره اين طاغيان بر دارد و آنان را آن طور كه بودند، بشناساند، تا از عملى شدن نقشه هايى كه براى از بين برد رسالت جدش پيامبر كشيده بودند، جلوگيرى نمايد، و اين هدف امام، به طور كامل برآورده شد و ماسك از چهره كثيف امويان برافتاد و ماهيت پليد آنان آشكار گشت(و خدا را بر اين نعمت سپاس).
از بركت اين تدبير امام امام حسن(علیه السلام) بود كه برادرش سيدالشهدا آن انقلاب بزرگ را كه روشنگر حقيقت و عبرت بخش خردمندان بود، به وجود آورد.
اين دو برادر، دو رويه يك رسالت بودند كه وظيفه و كار هريك، در جاى خود، و در اوضاع و احوال خاص خود از نظر ايفاى رسالت و تحمل مشكلات، و نيز از نظر فداكارى و از خود گذشتگى، درست معادل و هموزن ديگرى بود.
امام حسن(علیه السلام) از بذل جان خود دريغ نداشت، و حسين در راه خدا جانبازتر از امام حسن(علیه السلام) نبود. چيزى كه هست، امام حسن(علیه السلام) ، جان خود رادر يك جهاد خاموش و آرام فدا كرد و چون وقت شكستن سكوت رسيد، شهادت كربلا واقع شد؛ شهادتى كه پيش از آنكه حسينى باشد. امام حسن(علیه السلام) ى بود!
از نظر خردمندان صاحبنظر، واقعيت فداكارى در روز«ساباط» از روز«عاشورا» ريشه دارتر بود، زيرا امام امام حسن(علیه السلام) آن روز در صحنه فداكارى، نقش يك قهرمان شكيبا و پايدار را در چهره يك شكست خورده از پاى در آمده ايفا كرد.
از اينجاست كه شهادت عاشورا درمرتبه اول امام حسن(علیه السلام) ى بود و در مرتبه دوم حسينى، زيرا اين امام حسن(علیه السلام) بود كه در واقع شالوده نهضت عاشورا را ريخته و آن را به ثمر رساند.
گويى امام امام حسن(علیه السلام) و امام حسين (علیه السلام) (به منظور روشن كردن ماهيت ضد اسلامى حكومت اموى و بيدار كردن مردم از غفلت) بر سر يك برنامه متفقاً تصميم گرفته بودند كه هر يك نقشى ايفأ كنند، منتها نقش امام امام حسن(علیه السلام) نقش صبر وپايدارى حكيمانه باشد و نقش امام حسين (علیه السلام)، نقش انقلاب و قيام مردانه، تا از اين دو نقش، يك تاكتيك كامل در راه هدف واحد، به وجود آيد.
از اينجا بود كه پس از واقعه ساباط و كربلا، مردم بيدار شدند و شروع كردند به فكر كردن در مسائل و حوادث، و پى به ماهيت پليد بنى اميه بردند.(54)
با توجه به اين حقايق، مى‏توان گفت كه اگر حسين بن على (علیه السلام) در شرائط تاريخى برادرگرامى خود امام امام حسن(علیه السلام) قرار مى‏گرفت، همان كار را مى‏كرد كه امام امام حسن(علیه السلام) كرد،و و اگر امام امام حسن(علیه السلام) در زمان حسين بن على، برنامه او را در پيش مى‏گرفت زيرا اين دو امام بزرگ هر كدام با توجه به اوضاع و شرائط خاص زمان خود، رسالت تاريخى خويش را انجام دادند.<P
پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) با پيش بينى اين حوادث و خرده گيريهاى، درباره اين دو فرزند عاليقدر خود فرمود: «امام حسن(علیه السلام) و حسين دو پيشواى اسلامند، خواه صلح كنند و خواه نبرد و جهاد.»(55)

صلح يا صلاح...؟

اين بخش رابا مقاله يكى از نويسندگان كه در يكى از مجلات تهران (56)زير عنوان «صلح ياصلاح...؟» چاپ شده بود، به پايان مى‏رسانيم:
صلح امام حسن(علیه السلام) يا به عبارتى متاركه و آتش بس وى با معاويه را شايد بتوان يكى از دشوارترين مراحل سير امامت در دنياى اسلام ناميد. اين انقلابى‏ترين نرمش تاريخ، و تحمل رنج طاقت فرساى آن، كه هيچ كس جز پسر على (علیه السلام) آن هم توسط درك عاليترين درجات ايمان قادر به انجامش نبوده و نخواهد بود، همواره بحث‏انگيز و سوال آفرين بوده است، و متاسفانه غرض و رزان به قلم غرض، و جاهلان به ديده جهل، اين شگرد ايمانى را در پرده تحريف و ابهام پيچيده‏اند.
امامان همگى، مظهر تقوى و روش هستند، تقوى در همگى شان مشترك، و روش در تمامى شان متفاوت است.
روش على (علیه السلام) در دو مرحله: سكوت و خروش: راهگشاى امت مى‏گردد. شيوه امام حسن(علیه السلام) در مرحله اول روش پدر، و راه حسين (علیه السلام) در مرحله دوم آن شكل مى‏گيرد. على (علیه السلام) بى سكوت، خروش و شهادتى هشدار دهنده و حياتبخش نمى‏داشت، فرياد و جانفشانى حسين (علیه السلام) نيز بدون صلح برادر، اين چنين در تاريخ به ثبت نمىرسيد.
آنان كه امام حسن(علیه السلام) را بع عافيت انديشى متهم كرده‏اند، و آنان هم كه تحت تاثير شور و احساس، آرزو كرده‏اند كه «اى كاش او نيز شهادت را بر مى‏گزيد و از ساباط (نام مكان صلح، نام روز صلح، همان صلح انقلابى و تاريخ ساز امام حسن(علیه السلام) (علیه السلام)، و به عبارتى ديگر روز عاشوراى امام حسن(علیه السلام) عاشوراى ديگر، و از كوفه، كربالاى ديگر مى‏ساخت، هر دو در اشتباهند.

گزينش موثرترين شيوه مبارزه

چه بسا تحمل شهادت براى امام حسن(علیه السلام) آسانتر بود، اما او نيز مانند ساير امامان بايد تنها به فكر نجات اسلام و مسلمين، و برگزيدن موثرترين شيوه و مستى مبارزه، مى‏بود. با كمى تفحص مى‏يابيم كه در دوران امام حسن(علیه السلام) هيچ روش ديگرى جز صلح، آن هم به هدف ماندن براى پر پيام‏تر رفتن، و زنده بودن براى بهتر مردن، به كار نمى‏آمد. اگر امام حسن(علیه السلام) در آن تنهايى و بى ياورى، مانند برادر قيام مسلحانه مى‏كرد و شهيد مى‏شد، امامت تداوم نمى‏يافت.
شايد اگر او هم مانند برادر حتى هفتاد و دو يار صديق و جانباز مى‏داشت، به آن خروش دست مى‏زد، اما وقتى دشمن آن گونه اطراف او را از ياور تهى مى‏كند كه حتى همسرش را براى مسموم كردنش، تحت فرمان مى‏گيرد و امراى سپاهش را براى «كت بسته» تحويل دادن او به معاويه، به معامله وا مى‏دارد، و در نهايت، فرمانده سپاهى را كه براى قيام بايد از او كمك بگيرد، بر عليه‏اش به طغيان مى‏كشاند، چه راهى جز صلح پيش پايش مى‏ماند؟
به تنها كسى كه مى‏توانست اعتماد كند، همان حسينى بود كه فرداى پر پيام عاشورا، منتظرش نشسته بود. بى انصافى است اگر اذعان نكنيم كه شهادت كربلا پيش از آنكه حسينى باشد، امام حسن(علیه السلام) ى است و چهره امام حسن(علیه السلام) را در روزى كه در صحنه فداكارى با نقشى از يك قهرمان نستوه و پايدار، و در چهره مظلومانه يك از پا ننشسته مغلوب، صلح را بتحميل، تحمل مى‏كند، با بيدارى ننگريم.
بى ترديد، اگر معاهده امام حسن(علیه السلام) با معاويه نبود و محك آزمودن در شكستن مفاد آن، به وسيله همين صلح به مردم داده نمى‏شد، قيام حسين نيز به وقوع نمى‏پيوست. اگر شرط امام حسن(علیه السلام) با معاويه كه او را از تعيين جانشين محروم مى‏ساخت برقرار نمى‏شد، تا معاويه آن را با انتصاب يزيد بشكند، نه حسين دستاويز مشهودى براى قيام مى‏داشت، و نه پيروانش دليل واضح براى استدلال...(57)

ساباط و عاشورا؛ افشاگر جاهليت پليد امويان

امت آن روز، خود وقتى بر مسير دو حادثه «ساباط» و «عاشورا» نظر افكند، جاهليت زشت و پليد امويان را به وضوح احساس مى‏كرد. ديد كه امام حسن(علیه السلام) مسالمت را پذيرفت، ولى باز معاويه به هيچ يك از پنج شرط توافق پايبند نبوده و ميثاقها را شكست. نه در دوران حكومت، بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر خدا، عمل كرد؛ نه پس از خود، زمام امر را به شورا و يا صاحب واقعى آن سپرد ؛ نه دشنام و ناسزا به على را موقوف كرد و تقدس منبر را از اين بدعت ننگين مصون داشت؛ نه خراج تعهد كرده را پرداخت ؛ و نه مسلمانان متعهد و ياران على را از آسيب حملات ناجوانمردانه‏اش بركنار داشت... و سرانجام نيز امام حسن(علیه السلام) رامسموم كرد.

بزرگترين تجسم خواستن و نتوانستن!

به بركت قيام امام امام حسن(علیه السلام) (علیه السلام)، و قيام فريادگونه امام حسين(علیه السلام)، نقطه‏هاى پوشيده، عريان شدند و فكرهاى نهان، عيان گشتند. اين بغض اسلام بود كه در امام حسن(علیه السلام) نهفت و نهفت...، و در حسين به فرياد شكست، و شالوده امامت بود كه خون جگر امام حسن(علیه السلام) نطفه بست، و در خون پيكر حسين به بلوغ رسيد.
امام حسن(علیه السلام) ، بزرگترين تجسم خواستن و نتوانستن بود. سربازى كه در جنگها، يكه تازيش حيرتها مى‏آفريد، و خلفى كه در مكتب رشادت تا شهادت پدر، از ارث و آموزش بهره برده بود، آنجا كه رسالت را در ميدان امامت، تنها در صلح، ممكن ديد، چه بزرگوارانه و پرشكيب، آن را پذيرفت، كه تحمل كرد. اين، زيبايى روش امام حسن(علیه السلام) بود نه كيفيتى ديگر، كه سكوت و صلح را تنها بر لبه شمشيرش نشاند، و راههاى ديگر اسلام را در حصار پناه مصون داشت. زبان برنده و خطبه‏هاى كوبنده و كلام توفنده‏اش سكوت شمشير را بكمال جبران كردند، و مستعدترين زمينه را براى قيام خونين برادر فراهم ساختند تا بدانجا كه معاويه از سخن گفتنش مى‏هراسيد و رندان مزدور را بر آن داشت تا رشته كلام را از اين صاحب بر حقش، به سرقت برده و حتّى الامكان به وى اجازه صحبت در مجامع را ندهند.

جهاد در وسيعترين ميدانها

او بزرگترين قدم اصلاحى را برداشت، و در هنگامه‏اى كه فتنه و سلاح، حاكم بود، درهاى مكتب اخلاق، محبت و اصلاح را گشود، و مانند مصلحى كه جز به صلاح نمى‏انديشد، نام را به رضاى خدا فروخت. او صلح را در ابتداى راه برنگزيد، بلكه در انتهاى آن، و پس از شكست در همه جبهه‏هاى جهاد، گردن نهاد جهاد دردناك او در وسيعترين ميدآنهاو گسترده‏ترين ابعاد صورت گرفت. در جبهه مبارزه با دشمن، هم لشكر و هم سنگر را به آزمون گذاشت و هم مقابله با فتنه‏ها و نيرنگها را. در جهاد با اصحاب منافق، ازنيروى اصلاح و ارشاد كمك گرفت و در جهاد با نفس، از مهار خشم و تحمل صلحى تحميلى.
با نظرى حتى اجمالى بر جهادهاى اين مظلوم خاموش، هر اعتراضى اعتذار مى‏شود و هر ايرادى ستايش.

پی‏نوشت‏ها:

42-آل ياسين، همان كتاب، ص 278.
43- ابن ابى الحديد، همان كتاب، ج 16، ص 15 - ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبيين، نجف، منشورات المكتبه الحيدرية، 1385 ه'.ق، ص 45- شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبه بصيرتى، ص 191.
ابوالفرج مى‏گويد: معاويه به اين خطبه را پيش از ورود به كوفه ايراد كرد.
44-محمد بن جرير الطبرى، تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دارالقاموس الحديث، ج 6، ص 95.
45-الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص .405 بلاذرى نيز مى‏نويسد:
«معاويه به فرماندار خود در بصره تصميم دستور داد مردم را برضد امام حسن(علیه السلام) بن على تحريك كند. او نيز اين ماموريت را انجام داد و در نتيجه تحريكات وى، اهل بصره داد وفرياد به راه انداختند و گفتند: اين مال، متعلق به بيت المال است، چرا آن را به ديگران بدهيم!» (انساب الاشراف، تحقيق: شيخ محمد باقر محمودى بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1397 ه.ق، ص 47/)
46- تاريخ الامم و الملوك،بيروت، دارالقاموس الحديث، ج 6، ص 95.
47- طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دار القاموس الحديث،ج 6، ص 132.
امام مجتبى(علیه السلام) تمام اين حوادث را پيش بينى مى‏كرد. او بخوبى مى‏دانست كه اگر زمام امور مسلمانان به دست بنى اميه بيفتد، سرنوشت تاريكى در انتظار آنان و مخصوصاً شيعيان خواهد بود، ولى مسلمانان تا روزى كه خود با اين حوادث تلخ، رو در رو قرار نگرفته بودند، پى به اهميت قضيه نمى‏بردند. آنان هنگامى كه با اين حوادث وحشتناك مواجه شدند، تازه متوجه شدند كه فرصت را از دست داده‏اند و فهميده و نفهميده مقدمات بدبختى خود را فراهم ساخته‏اند.
حضرت مجتبى(علیه السلام) ضمن خطبه‏اى كه مشروح آن در صفحات گذشته نقل شد، به اين آينده تاريك اشاره كرده بود: «اگر(به علت سستى و بيوفايى شما) ناگزير شوم زمامدارى مسلمانان را به معاويه بسپارم، يقين بدانيد زير پرچم حكومت بنى اميه هرگز روى خوشى و شادى نخواهيد ديد و گرفتار انواع شكنجه ها و آزارها خواهيد شد. هم اكنون گويى، به چشم خود مى‏بينم كه فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ايستاده، آب و نان درخواست خواهند كرد، آب و نانى كه مال فرزندان شما بوده و خداوند براى آنها قرار داده است، ولى بنى اميه آنها را از در خانه خود رانده از حق مسلم خود محروم خواهند ساخت».
48- حسين، طه، على و دو فرزند بزرگوارش، ترجمه احمد آرام، تهران، كتابفروشى و چاپخانه على اكبر علمى، 1332 ه.ش،ص 207.
49- از اين جهت مى‏توان گفت كه پيمان صلح، براى معاويه حكم شمشيرى دو دم را داشت كه هر دولبه‏اش به زيان وى بود! زيرا اگر او به مفاد صلحنامه عمل مى‏كرد، هدف امام تا حدودى تأمين مى‏شد و اگر آن را نقض مى‏كرد، نتيجه آن ايجاد تنفر عمومى از حكومت اموى و جنبش و بيدارى مردم بر ضد اين حكومت بود، و اين، مسئله‏اى بود كه پيشواى دوم آن را از نظر دور نداشت.
50- شمس الدين، محمد مهدى، ارزيابى انقلاب حسين(علیه السلام)، ترجمه مهدى پيشوائى، قم، انتشارات توحيد،1362 ه.ش، 178-179.
51- حكيمى، محمدرضا، امام در عينيت جامعه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، صفحات 121 و 133 و 171.
52- على و فرزندانش، ترجمه محمد على خليلى، چاپ سوم، تهران، انتشارات بنگاه مطبوعاتى گوتنبرگ، ص 298.
53-حكيمى، همان كتاب،ص 129-130.
54- آل ياسين، شيخ راضى، صلح امام امام حسن(علیه السلام) پرشكوه‏ترين نرمش قهرمانانه تاريخ، ترجمه سيد على خامنه‏اى،موسسه انتشارات آسيا، 1354 ه'.ش، مقدمه،ص 20-21.
55- ابن شهر اشوب مى‏نويسد: همه مسلمانان اتفاق دارند كه پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
«الامام حسن(علیه السلام) و الحسين امامان قاما او قعدا» (مناقب آل ابى طالب، قم، مكتبه الطباطبائى، ج 3، ص 394).
56-مجله زن روز در عهد طاغوت، بدون ذكر نام نويسنده مقاله.
57-البته اين بخش را نبايد مسلم تلقى كرد- مولف.

منبع:سيره پيشوايان




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط