نگاهى به حكومت امام مجتبى(علیه السلام)
نويسنده:عباس كوثرى
سال چهلم هجرى در حالى كه خاندان وحى و امّت اسلامى در سوگ اميرمؤمنان على عليهالسلام نشستهاند، كوفه، مركز استقرار خلافت علوى، بار ديگر انتخاب و آزمايشى برزگ را تجربه مىكند. صبحگاه روز بيست و يكم ماه رمضان، ابن عباس به ميان مردم آمده و مىگويد:
اى مردم! اميرمؤمنان به سراى ديگر سفر كرد و فرزندش را از براى شما به يادگار گذاشت. اگر دوست داريد، فرزندش به سوى شما آيد!
مردم گريستند و خواستار حضور امام مجتبى عليهالسلام در ميان خود شدند. حضرت، به مسجد كوفه آمد و پس از سپاس الهى و درود بر پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم چنين ادامه داد:
«در اين شب، مردى از دنيا رفت كه پيشينيان بر او در عمل نيك سبقت نگرفتند و آيندگان توان رسيدن به او را نخواهند داشت. او همراه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم در راه خدا مىجنگيد و جان خويش را سپر بلاى وى مىنمود. پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم پرچم خويش را به وى مىداد، در حالى كه جبرئيل از طرف راست و ميكائيل از جانب چپ، در كنار او بودند و از جنگ برنمىگشت تا خداوند پيروزى را به وى ارزانى مىداشت. او در شبى به عالم بقا رفت كه حضرت عيسى عليهالسلام در آن شب به آسمان عروج نمود؛ شبى كه يوشع بن نون، وصىّ موسى عليهماالسلام از دنيا رفت. از طلا و نقره چيزى جز هفتصد درهم برايش باقى نماند كه از بخششهاى او زياد آمده بود و مىخواست با آن پول، خادمى براى خانوادهاش خريدارى كند.»
پس از آن گريست و مردمان نيز گريه كردند، آنگاه فرمود:
منم پسر بشارت دهنده «به رحمت خداوند». منم فرزند بيم دهنده «از عذاب الهى» منم پسر دعوت كننده به سوى خداوند به اذن او. منم پسر نور تابناك. منم از اهل بيتى كه خداوند، ايشان را پاك و پاكيزه ساخت. و منم از خاندانى كه خداوند در قرآن كريم محبّت ايشان را واجب ساخته و خطاب به پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم فرموده است: «بگو از شما پاداشى جز دوستى اهلبيت خود نمىخواهم و هركس كار نيكى انجام دهد، برنيكىاش مىافزاييم.»1 و اين نيكى، دوستى ما اهلبيت عليهمالسلام است.»2
آنگاه نشست و مردم را غرق جذبه و نور معنويّت خويش نمود.
بيعت با امام مجتبى عليهالسلام
پس از سخنرانى امام، ابن عباس برخاست و گفت:
«معاشرالنّاس هذا ابنُ نبيّكم و وصىُّ امامكم فبايِعوه؛ اى مردم! اين فرزند پيامبر شما و وصىّ امام شماست، با او بيعت كنيد.»
مردم گفتند: او را نيك دوست داريم و حقّ او را برخويش واجب مىشماريم.3
به عقيده طبرى، اوّلين كسى كه با آن حضرت بيعت كرد، قيس بن سعد بن عباده بود. وى به هنگام بيعت، گفت: با تو بيعت مىكنم به حكم خدا و سنّت پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم و جهاد با دشمنان خدا. امام مجتبى عليهالسلام فرمود: بيعت كن به حكم خدا و سنّت پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم كه در بردارنده تمامى شرطهاست. و او با اين شرط بيعت نمود و مردم نيز با آن حضرت بيعت كردند.4
قيس بن سعد، اوّلين استاندار اميرمؤمنان على عليهالسلام در مصر بود و در تمامى جنگها همراه آن حضرت شركت داشت. وى تا آخر به پيمانى كه با سبط اكبر عليهالسلام بسته بود، وفادار ماند و زمانى كه فرمانده بخشى از لشكريان امام شد، فريب وعدههاى معاويه را نخورد و در جواب وى نگاشت:
«لا واللّه لا تَلْقانى ابداً الاّ بينى و بينك الرُّمح؛ سوگند به خدا! مرا ديدار نخواهى كرد، مگر آنگاه كه بين من و تو نيزه باشد.»5
دلائل انحصار خلافت در اهلبيت عليهمالسلام
پس از پايان يافتن بيعت، امام مجتبى عليهالسلام ديگر بار در سخنانى، دلائل شايستگى خويش براى خلافت و انحصار آن را در اهلبيت عليهمالسلام برشمرد و فرمود:
«ماييم حزب پيروز خدا ماييم عترت پيامبر خدا كه از هركس به وى نزديك تريم. ماييم اهلبيت رسالت كه از گناهان و بدىها معصوم و پاكيزهايم. ماييم يكى از دو چيز گرانبها كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم در ميان امت به يادگار گذاشت. ماييم تلاوت كنندگان قرآن كه همه اشيا به تفصيل در آن بيان شدهاند، كتابى كه باطل از هيچ سو در آن راه نمىيابد.
در تفسير قرآن تنها مرجعِ مورد اعتماد، ما هستيم. در قرآن با يقين سخن مىگوييم و با گمان، تأويل آيات نمىنماييم. از ما اطاعت كنيد؛ زيرا اطاعت ما، از جانب خدا بر شما واجب شده است و فرمانبرى ما را با اطاعت خود و رسول خويش همراه نموده و فرموده است: «يا ايّها الذّين آمنوا اطيعوا اللّه و اطعيوا الرّسول و اُولى الأمر منكم فَاِن تنازعتم فى شىء فرُدّوه الى اللّه والرّسول»6؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، اطاعت كنيد خدا را، و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولوالأمر «اوصياى پيامبر» را و هرگاه در چيزى نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم باز گردانيد (و از آنها داورى بطلبيد)
و در آيه ديگر فرمود: «اگر آن را به پيامبر و اولى الأمر بازگردانند، از ريشههاى مسائل آگاه خواهند شد.»7
امام مجتبى عليهالسلام در ادامه فرمود:
«شما را از گوش دادن به سخنان شيطان برحذر مىدارم؛ زيرا او دشمن آشكار شماست، تا همانند سپاهيان كفر در جنگ بدر نباشيد كه شيطان به آنان گفت: «امروز هيچ كس از مردم بر شما پيروز نمىگردد، و من همسايه «و پناه دهنده» شما هستم؛ اما هنگامى كه دو گروه (كافران و مؤمنانِ مورد حمايت فرشتگان) در برابر يكديگر قرار گرفتند، به عقب برگشت و گفت: من از شما بيزارم، من چيزى مىبينم كه شما نمىبينيد».8
در اين خطبه، دلايلى براى انحصار امامت در اهلبيت عليهمالسلام وجود دارد، كه در منابع اهل سنّت نيز مورد قبول واقع شده است؛ از جمله:
1. طهارت و عصمت اهل بيت عليهمالسلام ؛ كه قرآن كريم آن را در آيه تطهير «انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت»، بيان داشته است.
2. آيه اولوالأمر؛ كه منظور از آن، امامان معصوم عليهمالسلام هستند.
3. حديث ثقلين؛ كه بين شيعه و سنّى متواتر است.
امام عليهالسلام در كلامى ديگر به حديث پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم استناد مىكند و مىفرمايد:
«اَلستُ الّذى قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم لى وَ لاِءخى: الحسن والحسين امامان قاما او قعدا؛ آيا من همان فرد نيستم كه پيامبر گرامى در حقّ من و برادرم فرمود: حسن و حسين هردو امام هستند؛ چه قيام كنند و چه صلح.»9
راهكارهاى حكومتى امام مجتبى عليهالسلام
پيشوا و رهبر، حلقه اتصال و سررشتهدار امور مملكتى است كه با فقدان او، نظام جامعه دچار از هم گسيختگى مىشود. بر اين اساس امام حسن عليهالسلام پس از شهادت اميرمؤمنان و عهده دارشدن خلافت، بدين امر اهتمام ورزيد و در اين راستا به اجراى راهكارهايى اقدام نمود كه بدين شرح است:
الف) تثبيت نظام مديريّتى
امام مجتبى عليهالسلام پس از اوّلين سخنرانى خود، بعد از شهادت اميرمؤمنان، به اداره مملكت پرداخته و كارگزاران سابق را در يمن، حجاز، آذربايجان، خراسان، كرمان و فارس در كار خويش ابقا نمود و عبداللّه بن عباس را به بصره فرستاد.10
شيخ مفيد مىنويسد: «فرتَّب العّمال و امَّرَ الاُمراء وانفذ عبداللّه بن عباس الى البصرة و نظر فى الاُمور؛ كارگزاران خود را به اطراف و نواحى فرستاد و حكّام و امراء را در هر محلّ نصب كرد و عبداللّه بن عباس را به بصره فرستاد و به تدبير امور پرداخت.»11
بدين ترتيب امام حسن عليهالسلام ساختار مديريتى را، كه از پيش به وسيله اميرمؤمنان عليهالسلام پايه ريزى شده بود، حفظ و با همان آهنگ و مقصد بر استمرار آن راه تأكيد نمود.
ب) جلوگيرى از نفوذ دشمن
پس از آنكه معاويه از بيعت مردم با امام حسن مجتبى7 آگاه شد، توطئههاى مختلفى را با هدف ايجاد نابسامانى و از هم گسيختن امور، تدارك ديد كه فرستادن جاسوس به سوى كوفه و بصره، از آن جمله است. البته به دستور حضرت، جاسوس معاويه در كوفه گردن زده شد و امام نامهاى به بصره براى ابن عباس نگاشت و از وى خواست جاسوس معاويه را دستگير و او را نيز اعدام كند.12
ج) اتمام حجّت با معاويه
معاويه با بهانههاى بىاساس، از تسليم در مقابل حكومت اميرمؤمنان على عليهالسلام سرباز زد. عملكرد معاويه، حتى طبق مبانىاهل سنت ـ كه اتفاقِ اهل حلّ و عقد را براى امامت كافى مىدانند ـ نيز محكوم است. امام مجتبى عليهالسلام با يادآورى اين اصل، براى اتمام حجّت به معاويه نامه مىنويسد و او را از مخالفت با حكومت مركزى بر حذر مىدارد. در بخشى از اين نامه چنين آمده است:
«همانا على عليهالسلام ـ چون از جهان چشم فروبست، كه رحمت خداى بر او باد، روزى كه به شهادت رسيد و روزى كه خداوند بر او با انتخاب اسلام منّت نهاد و روزى كه در قيامت بر انگيخته شود ـ پس از او مسلمانان مرا به خلافت و امامت برگزيدند. از خداوند خواستارم كه عطاياى دنيوى او، چيزى از آنچه مايه كرامت ما، در آخرت است، كم نكند.
آنچه مرا به ارسال اين نامه واداشت، اين است كه برتو اتمام حجّت كنم و نزد خداوند معذور باشم؛ اگر بپذيرى، بهرهاى بزرگ مىيابى و كارى به صلاح مسلمانان مىنمايى. پس باطل را رها كن و در آنچه ديگران از بيعت من وارد شدند، تو نيز داخل شو؛ زيرا خود نيك مىدانى كه من، نزد خدا و نزد آنان كه به سوى حق باز مىگردند و پيمانها و احكام او را حفظ مىكنند، از تو شايستهتر به خلافت هستم.»13
حوادث دوران حكومت امام مجتبى عليهالسلام
1. ترور امام حسن عليهالسلام
مرحوم صدوق مىنويسد:
معاويه جاسوسى را به سوى تعدادى از منافقان و خوارج مثل عمرو بن حريث، اشعث بن قيس، شبث ابن ربعى و... روانه ساخت و به هريك از آنها وعده داد كه در صورت كشتن امام حسن عليهالسلام دويست هزار درهم، به همراه فرماندهى بخشى از لشكريان شام اعطا كند. امام عليهالسلام كه از توطئه دشمنان آگاهى داشت، حتى در حال نماز از زره استفاده مىنمود. روزى يكى از مخالفان، در حال نماز به سوى حضرت تيراندازى كرد كه با برخورد به زره، اثر نكرد. و نيز هنگامى كه حضرت شبانه از ساباط مداين عبور مىكرد، يكى از منافقان خنجرى مسموم بر ران مباركش زد كه موجب شد حضرت در مداين بسترى و مورد معالجه قرار بگيرد.»14
2. خيانت فرماندهان
يكى از حوادث اسفبار، كه زمينه ساز تضعيف روحيه سپاهيان امام مجتبى عليهالسلام شد، خيانت فرماندهان بود. يكى از آنان، فردى است به نام «حكم» كه از بزرگان قبيله «كِندَه» بود. امام عليهالسلام او را براى فرماندهى چهار هزار نفر، به شهر انبار گسيل داشت. معاويه در نامهاى او را تطميع كرد و پانصد هزار درهم براى وى فرستاد . اين فرمانده، دين خود را به دنيا فروخت و روانه شام شد.15
يكى ديگر از فرماندهان خائن، مردى است از قبيله «بنىمراد» كه او نيز به همان شيوه ذكر شده فريفته شد.
عبيداللّه بن عباس از ديگر فرماندهانى است كه فريب معاويه را خورد. او كه فرماندهى دوازده هزار نفر را عهده دار بود، شبانه به سوى معاويه گريخت. قيس بن سعد در نامهاى به امام مجتبى عليهالسلام جريان پيوستن وى به معاويه را چنين شرح مىدهد:
چون عبيداللّه بن عباس در قريه «حَبّونيَّه»، كه مقابل اراضى «مِسكَن» است، سپاه را رو به روى لشكرگاه معاويه مستقر ساخت، معاويه فرستادهاى به نزد عبيداللّه روانه كرد و او را به سوى خود دعوت نمود و تعهّد كرد كه به او يك ميليون درهم بپردازد؛ نصف آن را نقد و نصف ديگرش را پس از داخل شدن در كوفه. او، شبانه به سوى لشكر معاويه رفت و چون صبح شد، مردم امير خود را نيافتند و با من (قيس بن سعد) نماز صبح را به جاى آوردند.16
3. صلح با معاويه
از ديگر حوادث مهم، صلح امام مجتبى عليهالسلام با معاويه است؛ صلحى كه به تعبير امام باقر عليهالسلام «براى امت، از آنچه خورشيد بر آن مىتابد، بهتر بود.»17 و همان گونه كه خود فرمود: «بسان صلح حديبيّه است.» و به نقل بسيارى از مفسران قرآن كريم امام حسن عليهالسلام از اين صلح به «فتح مبين» ياد مىكند: «انّا فتحنا لك فتحاً مبيناً». كتابهاى بسيارى در باره صلح آن حضرت نگاشته شده و آن را از ابعاد مختلفى بررسى نمودهاند. از آنجا كه سخنان و پاسخهاى امام عليهالسلام در اين موضوع، روشنى بخش تاريكىهاى شبههآميز است، به صورت اختصار، به بخشى از آنها اشاره مىشود:
جواب اجمالى امام عليهالسلام
امام مجتبى عليهالسلام خطاب به ابو سعيد مىفرمايد:
«مگر من حجّت خدا بر خلق و امام بعد از پدرم نيستم! مگر من همان نيستم كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم در باره من و برادرم فرمود: «حسن و حسين هردو امام هستند، چه قيام كنند و چه صلح»؟ پس من، چه قيام كنم و چه صلح، امام خواهم بود. اى اباسعيد! علت صلح من با معاويه همان علتى است كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم به خاطر آن با «بنىضمره» و «بنى اشجع» و با اهل مكّه به هنگام بازگشت از «حديبيّه» صلح نمود. آنان به صراحت حكم قرآن، كافر بودند و اينان به حكم تأويل قرآن كافر نيستند. آيا نمىدانى كه خضر عليهالسلام چون كشتى را سوراخ نمود و پسرى را كشت و ديوار را در محلّى كه از اطعام آنان خوددارى كردند، تعمير نمود، موسى عليهالسلام خشمناك شد؛ ولى بعد از آگاهى به حكمت آن، قانع گرديد؟ شما نيز اين چنين هستيد كه به خاطر عدم آگاهى از حكمت صلح، ناخشنود هستيد.»18
جواب تفصيلى امام عليهالسلام
الف) حفظ شيعه
امام عليهالسلام در سخنى يادآور مىشوند:
«وَ لَولا ما اَتَيتُ لَما تُرِكَ مِن شِيعتنا على وجهِ الأرض اَحَدٌ الاّ قُتِلَ؛ اگر صلح نمىكردم، هيچ كس از شيعيان ما باقى نمىماند و همه آنان كشته مىشدند.»19
و در پاسخ حُجر بن عدى فرمود:
«و انّما فَعَلْتُ ما فَعَلْتُ ابقاءً عليكم؛ انجام صلح براى حفظ بقاى شما بود.»20
ب) اندك بودن ياران صدّيق
اگرچه در ظاهر، تعداد لشكريان امام عليهالسلام زياد بود؛ اما ياوران صدّيق و مقاوم اندك بودند. و اين عده قليل توان مقابله با سپاه معاويه را نداشتند. در آغاز وقتى حضرت، مردم را به جهاد دعوت كرد، پاسخى نشنيد، در اين حال عدىّ بن حاتم به پا خاست و گفت: سبحان اللّه! امام خود را اجابت نمىنماييد؟! بعد از آن بود كه مردم، يكى پس از ديگرى براى جهاد اعلام آمادگى كردند.21
امام عليهالسلام در خطبهاى اين نكته را بيان داشته و در قسمتى از آن مىفرمايد:
«خداوند، هارون (وصىّ موسى عليهالسلام ) را، هنگامى كه بنى اسرائيل او را ناتوان ساخته و نزديك بود وى را بكشند، به دليل نداشتن ياور، در تنگنا نگذاشت. نيز به همين دليل، پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآلهوسلم اجازه يافت كه هجرت كند. و اين چنين است كار من و پدرم زمانى كه مردم، ما را رها نموده و با ديگرى بيعت نمودند و ياورى نيافتيم.
اينها قوانين و سنّتهاى ناستودهاى است كه يكى پس از ديگرى مىآيد!»22
در راستاى تأكيد بر همين نكته، در نقل ديگرى مىخوانيم كه حضرت در خطبهاى فرمود:
«انّ معاوية قد دعا الى امرٍ ليس فيه عزٌّ و لا نَصِفةٌ فاِنْ اَرَدتُمُ الحيوةَ قَبلناه منه و اَغْضَينا على القَذى وَ اِن اَرَدْتُمُ المَوت بَذَلناهُ فى ذات اللّه و حاكمناه الى اللّه؛ معاويه به بيعتى دعوت كرده است كه عزّت و انصافى در آن نيست. اگر زندگى و ماندن خويش را مىخواهيد، ما قبول مىكنيم و پلك چشم بر خار فرو نهيم و اگر مرگ را بر زنده ماندن اختيار مىكنيد، جان را در راه خدا تسليم كنيم و داورى را از خدا بخواهيم.»
در اين هنگام لشكريان به اتقاق فرياد كردند كه: ما زندگى و ماندن را مىخواهيم.23
در اين هنگام امام عليهالسلام خود را تنها و به ناچار پذيراى «صلح» گشت تا استمرار اسلام و تشيّع علوى را در امتداد تاريخ تضمين كند.
پىنوشتها:
1.شورى / 23.
2.بحارالانوار، ج 43، ص 361؛ مقاتل الطالبيين، ص 20، چ قديم؛ ناسخ التواريخ، ج 1، حضرت امام حسن(علیه السلام)، ص 178.
3.بحارالانوار، ج ؟، ص 362.
4.تاريخ طبرى، ج 4، ص 121.
5.سفينةالبحار، ج 2، واژه «قيس».
6.نساء / 59.
7. همان / 83.
8.بحارالانوار، ج 43، ص 360.
9.عللالشرايع، بهنقل از بحارالانوار، ج 44،ص2.
10.بحارالانوار، ج 43، ص 363.
11.ارشاد، شيخ مفيد، ص 168
12.مقاتلالطالبيين،ص22؛بحارالانوار،ج44،ص40.
13.بحارالانوار، ج 44، ص33..
14.اختيار معرفة الرّجال، ص 113.
15.بحارالانوار، ج 44، ص 48.
16.الروضة من الكافى، ص 330، به نقل از بحارالانوار، ج 44، ص 25.
17مجمع البيان، ج 9ـ10، ذيل آيه.
18و 19. بحارالانوار، ج 44، ص 2 و 19.
20.همان، ص29
21.سفينةالبحار، ج 2، ص 170.
22.احتجاج، ج 2، ص 8، انتشارات مطابع نعمان، النجف.
23.الكاملفىالتاريخ،ج3،ص406؛اسدالغابة،ج2،ص13.
منبع: ماهنامه کوثر
اى مردم! اميرمؤمنان به سراى ديگر سفر كرد و فرزندش را از براى شما به يادگار گذاشت. اگر دوست داريد، فرزندش به سوى شما آيد!
مردم گريستند و خواستار حضور امام مجتبى عليهالسلام در ميان خود شدند. حضرت، به مسجد كوفه آمد و پس از سپاس الهى و درود بر پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم چنين ادامه داد:
«در اين شب، مردى از دنيا رفت كه پيشينيان بر او در عمل نيك سبقت نگرفتند و آيندگان توان رسيدن به او را نخواهند داشت. او همراه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم در راه خدا مىجنگيد و جان خويش را سپر بلاى وى مىنمود. پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم پرچم خويش را به وى مىداد، در حالى كه جبرئيل از طرف راست و ميكائيل از جانب چپ، در كنار او بودند و از جنگ برنمىگشت تا خداوند پيروزى را به وى ارزانى مىداشت. او در شبى به عالم بقا رفت كه حضرت عيسى عليهالسلام در آن شب به آسمان عروج نمود؛ شبى كه يوشع بن نون، وصىّ موسى عليهماالسلام از دنيا رفت. از طلا و نقره چيزى جز هفتصد درهم برايش باقى نماند كه از بخششهاى او زياد آمده بود و مىخواست با آن پول، خادمى براى خانوادهاش خريدارى كند.»
پس از آن گريست و مردمان نيز گريه كردند، آنگاه فرمود:
منم پسر بشارت دهنده «به رحمت خداوند». منم فرزند بيم دهنده «از عذاب الهى» منم پسر دعوت كننده به سوى خداوند به اذن او. منم پسر نور تابناك. منم از اهل بيتى كه خداوند، ايشان را پاك و پاكيزه ساخت. و منم از خاندانى كه خداوند در قرآن كريم محبّت ايشان را واجب ساخته و خطاب به پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم فرموده است: «بگو از شما پاداشى جز دوستى اهلبيت خود نمىخواهم و هركس كار نيكى انجام دهد، برنيكىاش مىافزاييم.»1 و اين نيكى، دوستى ما اهلبيت عليهمالسلام است.»2
آنگاه نشست و مردم را غرق جذبه و نور معنويّت خويش نمود.
بيعت با امام مجتبى عليهالسلام
پس از سخنرانى امام، ابن عباس برخاست و گفت:
«معاشرالنّاس هذا ابنُ نبيّكم و وصىُّ امامكم فبايِعوه؛ اى مردم! اين فرزند پيامبر شما و وصىّ امام شماست، با او بيعت كنيد.»
مردم گفتند: او را نيك دوست داريم و حقّ او را برخويش واجب مىشماريم.3
به عقيده طبرى، اوّلين كسى كه با آن حضرت بيعت كرد، قيس بن سعد بن عباده بود. وى به هنگام بيعت، گفت: با تو بيعت مىكنم به حكم خدا و سنّت پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم و جهاد با دشمنان خدا. امام مجتبى عليهالسلام فرمود: بيعت كن به حكم خدا و سنّت پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم كه در بردارنده تمامى شرطهاست. و او با اين شرط بيعت نمود و مردم نيز با آن حضرت بيعت كردند.4
قيس بن سعد، اوّلين استاندار اميرمؤمنان على عليهالسلام در مصر بود و در تمامى جنگها همراه آن حضرت شركت داشت. وى تا آخر به پيمانى كه با سبط اكبر عليهالسلام بسته بود، وفادار ماند و زمانى كه فرمانده بخشى از لشكريان امام شد، فريب وعدههاى معاويه را نخورد و در جواب وى نگاشت:
«لا واللّه لا تَلْقانى ابداً الاّ بينى و بينك الرُّمح؛ سوگند به خدا! مرا ديدار نخواهى كرد، مگر آنگاه كه بين من و تو نيزه باشد.»5
دلائل انحصار خلافت در اهلبيت عليهمالسلام
پس از پايان يافتن بيعت، امام مجتبى عليهالسلام ديگر بار در سخنانى، دلائل شايستگى خويش براى خلافت و انحصار آن را در اهلبيت عليهمالسلام برشمرد و فرمود:
«ماييم حزب پيروز خدا ماييم عترت پيامبر خدا كه از هركس به وى نزديك تريم. ماييم اهلبيت رسالت كه از گناهان و بدىها معصوم و پاكيزهايم. ماييم يكى از دو چيز گرانبها كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم در ميان امت به يادگار گذاشت. ماييم تلاوت كنندگان قرآن كه همه اشيا به تفصيل در آن بيان شدهاند، كتابى كه باطل از هيچ سو در آن راه نمىيابد.
در تفسير قرآن تنها مرجعِ مورد اعتماد، ما هستيم. در قرآن با يقين سخن مىگوييم و با گمان، تأويل آيات نمىنماييم. از ما اطاعت كنيد؛ زيرا اطاعت ما، از جانب خدا بر شما واجب شده است و فرمانبرى ما را با اطاعت خود و رسول خويش همراه نموده و فرموده است: «يا ايّها الذّين آمنوا اطيعوا اللّه و اطعيوا الرّسول و اُولى الأمر منكم فَاِن تنازعتم فى شىء فرُدّوه الى اللّه والرّسول»6؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، اطاعت كنيد خدا را، و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولوالأمر «اوصياى پيامبر» را و هرگاه در چيزى نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم باز گردانيد (و از آنها داورى بطلبيد)
و در آيه ديگر فرمود: «اگر آن را به پيامبر و اولى الأمر بازگردانند، از ريشههاى مسائل آگاه خواهند شد.»7
امام مجتبى عليهالسلام در ادامه فرمود:
«شما را از گوش دادن به سخنان شيطان برحذر مىدارم؛ زيرا او دشمن آشكار شماست، تا همانند سپاهيان كفر در جنگ بدر نباشيد كه شيطان به آنان گفت: «امروز هيچ كس از مردم بر شما پيروز نمىگردد، و من همسايه «و پناه دهنده» شما هستم؛ اما هنگامى كه دو گروه (كافران و مؤمنانِ مورد حمايت فرشتگان) در برابر يكديگر قرار گرفتند، به عقب برگشت و گفت: من از شما بيزارم، من چيزى مىبينم كه شما نمىبينيد».8
در اين خطبه، دلايلى براى انحصار امامت در اهلبيت عليهمالسلام وجود دارد، كه در منابع اهل سنّت نيز مورد قبول واقع شده است؛ از جمله:
1. طهارت و عصمت اهل بيت عليهمالسلام ؛ كه قرآن كريم آن را در آيه تطهير «انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرّجس اهل البيت»، بيان داشته است.
2. آيه اولوالأمر؛ كه منظور از آن، امامان معصوم عليهمالسلام هستند.
3. حديث ثقلين؛ كه بين شيعه و سنّى متواتر است.
امام عليهالسلام در كلامى ديگر به حديث پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم استناد مىكند و مىفرمايد:
«اَلستُ الّذى قال رسول اللّه صلىاللهعليهوآلهوسلم لى وَ لاِءخى: الحسن والحسين امامان قاما او قعدا؛ آيا من همان فرد نيستم كه پيامبر گرامى در حقّ من و برادرم فرمود: حسن و حسين هردو امام هستند؛ چه قيام كنند و چه صلح.»9
راهكارهاى حكومتى امام مجتبى عليهالسلام
پيشوا و رهبر، حلقه اتصال و سررشتهدار امور مملكتى است كه با فقدان او، نظام جامعه دچار از هم گسيختگى مىشود. بر اين اساس امام حسن عليهالسلام پس از شهادت اميرمؤمنان و عهده دارشدن خلافت، بدين امر اهتمام ورزيد و در اين راستا به اجراى راهكارهايى اقدام نمود كه بدين شرح است:
الف) تثبيت نظام مديريّتى
امام مجتبى عليهالسلام پس از اوّلين سخنرانى خود، بعد از شهادت اميرمؤمنان، به اداره مملكت پرداخته و كارگزاران سابق را در يمن، حجاز، آذربايجان، خراسان، كرمان و فارس در كار خويش ابقا نمود و عبداللّه بن عباس را به بصره فرستاد.10
شيخ مفيد مىنويسد: «فرتَّب العّمال و امَّرَ الاُمراء وانفذ عبداللّه بن عباس الى البصرة و نظر فى الاُمور؛ كارگزاران خود را به اطراف و نواحى فرستاد و حكّام و امراء را در هر محلّ نصب كرد و عبداللّه بن عباس را به بصره فرستاد و به تدبير امور پرداخت.»11
بدين ترتيب امام حسن عليهالسلام ساختار مديريتى را، كه از پيش به وسيله اميرمؤمنان عليهالسلام پايه ريزى شده بود، حفظ و با همان آهنگ و مقصد بر استمرار آن راه تأكيد نمود.
ب) جلوگيرى از نفوذ دشمن
پس از آنكه معاويه از بيعت مردم با امام حسن مجتبى7 آگاه شد، توطئههاى مختلفى را با هدف ايجاد نابسامانى و از هم گسيختن امور، تدارك ديد كه فرستادن جاسوس به سوى كوفه و بصره، از آن جمله است. البته به دستور حضرت، جاسوس معاويه در كوفه گردن زده شد و امام نامهاى به بصره براى ابن عباس نگاشت و از وى خواست جاسوس معاويه را دستگير و او را نيز اعدام كند.12
ج) اتمام حجّت با معاويه
معاويه با بهانههاى بىاساس، از تسليم در مقابل حكومت اميرمؤمنان على عليهالسلام سرباز زد. عملكرد معاويه، حتى طبق مبانىاهل سنت ـ كه اتفاقِ اهل حلّ و عقد را براى امامت كافى مىدانند ـ نيز محكوم است. امام مجتبى عليهالسلام با يادآورى اين اصل، براى اتمام حجّت به معاويه نامه مىنويسد و او را از مخالفت با حكومت مركزى بر حذر مىدارد. در بخشى از اين نامه چنين آمده است:
«همانا على عليهالسلام ـ چون از جهان چشم فروبست، كه رحمت خداى بر او باد، روزى كه به شهادت رسيد و روزى كه خداوند بر او با انتخاب اسلام منّت نهاد و روزى كه در قيامت بر انگيخته شود ـ پس از او مسلمانان مرا به خلافت و امامت برگزيدند. از خداوند خواستارم كه عطاياى دنيوى او، چيزى از آنچه مايه كرامت ما، در آخرت است، كم نكند.
آنچه مرا به ارسال اين نامه واداشت، اين است كه برتو اتمام حجّت كنم و نزد خداوند معذور باشم؛ اگر بپذيرى، بهرهاى بزرگ مىيابى و كارى به صلاح مسلمانان مىنمايى. پس باطل را رها كن و در آنچه ديگران از بيعت من وارد شدند، تو نيز داخل شو؛ زيرا خود نيك مىدانى كه من، نزد خدا و نزد آنان كه به سوى حق باز مىگردند و پيمانها و احكام او را حفظ مىكنند، از تو شايستهتر به خلافت هستم.»13
حوادث دوران حكومت امام مجتبى عليهالسلام
1. ترور امام حسن عليهالسلام
مرحوم صدوق مىنويسد:
معاويه جاسوسى را به سوى تعدادى از منافقان و خوارج مثل عمرو بن حريث، اشعث بن قيس، شبث ابن ربعى و... روانه ساخت و به هريك از آنها وعده داد كه در صورت كشتن امام حسن عليهالسلام دويست هزار درهم، به همراه فرماندهى بخشى از لشكريان شام اعطا كند. امام عليهالسلام كه از توطئه دشمنان آگاهى داشت، حتى در حال نماز از زره استفاده مىنمود. روزى يكى از مخالفان، در حال نماز به سوى حضرت تيراندازى كرد كه با برخورد به زره، اثر نكرد. و نيز هنگامى كه حضرت شبانه از ساباط مداين عبور مىكرد، يكى از منافقان خنجرى مسموم بر ران مباركش زد كه موجب شد حضرت در مداين بسترى و مورد معالجه قرار بگيرد.»14
2. خيانت فرماندهان
يكى از حوادث اسفبار، كه زمينه ساز تضعيف روحيه سپاهيان امام مجتبى عليهالسلام شد، خيانت فرماندهان بود. يكى از آنان، فردى است به نام «حكم» كه از بزرگان قبيله «كِندَه» بود. امام عليهالسلام او را براى فرماندهى چهار هزار نفر، به شهر انبار گسيل داشت. معاويه در نامهاى او را تطميع كرد و پانصد هزار درهم براى وى فرستاد . اين فرمانده، دين خود را به دنيا فروخت و روانه شام شد.15
يكى ديگر از فرماندهان خائن، مردى است از قبيله «بنىمراد» كه او نيز به همان شيوه ذكر شده فريفته شد.
عبيداللّه بن عباس از ديگر فرماندهانى است كه فريب معاويه را خورد. او كه فرماندهى دوازده هزار نفر را عهده دار بود، شبانه به سوى معاويه گريخت. قيس بن سعد در نامهاى به امام مجتبى عليهالسلام جريان پيوستن وى به معاويه را چنين شرح مىدهد:
چون عبيداللّه بن عباس در قريه «حَبّونيَّه»، كه مقابل اراضى «مِسكَن» است، سپاه را رو به روى لشكرگاه معاويه مستقر ساخت، معاويه فرستادهاى به نزد عبيداللّه روانه كرد و او را به سوى خود دعوت نمود و تعهّد كرد كه به او يك ميليون درهم بپردازد؛ نصف آن را نقد و نصف ديگرش را پس از داخل شدن در كوفه. او، شبانه به سوى لشكر معاويه رفت و چون صبح شد، مردم امير خود را نيافتند و با من (قيس بن سعد) نماز صبح را به جاى آوردند.16
3. صلح با معاويه
از ديگر حوادث مهم، صلح امام مجتبى عليهالسلام با معاويه است؛ صلحى كه به تعبير امام باقر عليهالسلام «براى امت، از آنچه خورشيد بر آن مىتابد، بهتر بود.»17 و همان گونه كه خود فرمود: «بسان صلح حديبيّه است.» و به نقل بسيارى از مفسران قرآن كريم امام حسن عليهالسلام از اين صلح به «فتح مبين» ياد مىكند: «انّا فتحنا لك فتحاً مبيناً». كتابهاى بسيارى در باره صلح آن حضرت نگاشته شده و آن را از ابعاد مختلفى بررسى نمودهاند. از آنجا كه سخنان و پاسخهاى امام عليهالسلام در اين موضوع، روشنى بخش تاريكىهاى شبههآميز است، به صورت اختصار، به بخشى از آنها اشاره مىشود:
جواب اجمالى امام عليهالسلام
امام مجتبى عليهالسلام خطاب به ابو سعيد مىفرمايد:
«مگر من حجّت خدا بر خلق و امام بعد از پدرم نيستم! مگر من همان نيستم كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم در باره من و برادرم فرمود: «حسن و حسين هردو امام هستند، چه قيام كنند و چه صلح»؟ پس من، چه قيام كنم و چه صلح، امام خواهم بود. اى اباسعيد! علت صلح من با معاويه همان علتى است كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم به خاطر آن با «بنىضمره» و «بنى اشجع» و با اهل مكّه به هنگام بازگشت از «حديبيّه» صلح نمود. آنان به صراحت حكم قرآن، كافر بودند و اينان به حكم تأويل قرآن كافر نيستند. آيا نمىدانى كه خضر عليهالسلام چون كشتى را سوراخ نمود و پسرى را كشت و ديوار را در محلّى كه از اطعام آنان خوددارى كردند، تعمير نمود، موسى عليهالسلام خشمناك شد؛ ولى بعد از آگاهى به حكمت آن، قانع گرديد؟ شما نيز اين چنين هستيد كه به خاطر عدم آگاهى از حكمت صلح، ناخشنود هستيد.»18
جواب تفصيلى امام عليهالسلام
الف) حفظ شيعه
امام عليهالسلام در سخنى يادآور مىشوند:
«وَ لَولا ما اَتَيتُ لَما تُرِكَ مِن شِيعتنا على وجهِ الأرض اَحَدٌ الاّ قُتِلَ؛ اگر صلح نمىكردم، هيچ كس از شيعيان ما باقى نمىماند و همه آنان كشته مىشدند.»19
و در پاسخ حُجر بن عدى فرمود:
«و انّما فَعَلْتُ ما فَعَلْتُ ابقاءً عليكم؛ انجام صلح براى حفظ بقاى شما بود.»20
ب) اندك بودن ياران صدّيق
اگرچه در ظاهر، تعداد لشكريان امام عليهالسلام زياد بود؛ اما ياوران صدّيق و مقاوم اندك بودند. و اين عده قليل توان مقابله با سپاه معاويه را نداشتند. در آغاز وقتى حضرت، مردم را به جهاد دعوت كرد، پاسخى نشنيد، در اين حال عدىّ بن حاتم به پا خاست و گفت: سبحان اللّه! امام خود را اجابت نمىنماييد؟! بعد از آن بود كه مردم، يكى پس از ديگرى براى جهاد اعلام آمادگى كردند.21
امام عليهالسلام در خطبهاى اين نكته را بيان داشته و در قسمتى از آن مىفرمايد:
«خداوند، هارون (وصىّ موسى عليهالسلام ) را، هنگامى كه بنى اسرائيل او را ناتوان ساخته و نزديك بود وى را بكشند، به دليل نداشتن ياور، در تنگنا نگذاشت. نيز به همين دليل، پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآلهوسلم اجازه يافت كه هجرت كند. و اين چنين است كار من و پدرم زمانى كه مردم، ما را رها نموده و با ديگرى بيعت نمودند و ياورى نيافتيم.
اينها قوانين و سنّتهاى ناستودهاى است كه يكى پس از ديگرى مىآيد!»22
در راستاى تأكيد بر همين نكته، در نقل ديگرى مىخوانيم كه حضرت در خطبهاى فرمود:
«انّ معاوية قد دعا الى امرٍ ليس فيه عزٌّ و لا نَصِفةٌ فاِنْ اَرَدتُمُ الحيوةَ قَبلناه منه و اَغْضَينا على القَذى وَ اِن اَرَدْتُمُ المَوت بَذَلناهُ فى ذات اللّه و حاكمناه الى اللّه؛ معاويه به بيعتى دعوت كرده است كه عزّت و انصافى در آن نيست. اگر زندگى و ماندن خويش را مىخواهيد، ما قبول مىكنيم و پلك چشم بر خار فرو نهيم و اگر مرگ را بر زنده ماندن اختيار مىكنيد، جان را در راه خدا تسليم كنيم و داورى را از خدا بخواهيم.»
در اين هنگام لشكريان به اتقاق فرياد كردند كه: ما زندگى و ماندن را مىخواهيم.23
در اين هنگام امام عليهالسلام خود را تنها و به ناچار پذيراى «صلح» گشت تا استمرار اسلام و تشيّع علوى را در امتداد تاريخ تضمين كند.
پىنوشتها:
1.شورى / 23.
2.بحارالانوار، ج 43، ص 361؛ مقاتل الطالبيين، ص 20، چ قديم؛ ناسخ التواريخ، ج 1، حضرت امام حسن(علیه السلام)، ص 178.
3.بحارالانوار، ج ؟، ص 362.
4.تاريخ طبرى، ج 4، ص 121.
5.سفينةالبحار، ج 2، واژه «قيس».
6.نساء / 59.
7. همان / 83.
8.بحارالانوار، ج 43، ص 360.
9.عللالشرايع، بهنقل از بحارالانوار، ج 44،ص2.
10.بحارالانوار، ج 43، ص 363.
11.ارشاد، شيخ مفيد، ص 168
12.مقاتلالطالبيين،ص22؛بحارالانوار،ج44،ص40.
13.بحارالانوار، ج 44، ص33..
14.اختيار معرفة الرّجال، ص 113.
15.بحارالانوار، ج 44، ص 48.
16.الروضة من الكافى، ص 330، به نقل از بحارالانوار، ج 44، ص 25.
17مجمع البيان، ج 9ـ10، ذيل آيه.
18و 19. بحارالانوار، ج 44، ص 2 و 19.
20.همان، ص29
21.سفينةالبحار، ج 2، ص 170.
22.احتجاج، ج 2، ص 8، انتشارات مطابع نعمان، النجف.
23.الكاملفىالتاريخ،ج3،ص406؛اسدالغابة،ج2،ص13.
منبع: ماهنامه کوثر