مصلح عالم اسلام

اكنون چه بايد كرد اين طبيعت زندگي است و عاديات آن و آيا اين تمام حقيقت است ؟ نه ، ابدا. در درون اين كوير و در جاي جاي اين پهنه ، چشمه‌ساران زلال و جوشان حقيقت و فرازهاي شكوهمند و صخره‌هاي نستوه و درختان خرم و سركش و قله‌هاي افراشته‌اي نيز هست . و شرط كمال ، رهايي از حيرت و پوچي ، رسيدن به آنهاست و شرط رسيدن به هرچيز نخست شناخت آن چيز است ، تا سپس كششي پديد آيد و كوششي . و اين معلوم است كه هر كسي را ، راه شناخت آن والاها و بالاها هموار
يکشنبه، 11 اسفند 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مصلح عالم اسلام
مصلح عالم اسلام
مصلح عالم اسلام

نويسنده:محمد رضا حكيمي
زندگي بيشتر از آنكه والاييها را مجسم سازد انسان را در مسائل عادي غرق مي‌كند . تا جايي كه چه بسا اشخاصي بپندارند كه اين همه ، آمدن و رنج بردن و رفتن است و عمق آن ، جز منجلابي فريبا چيزي نيست .
اكنون چه بايد كرد اين طبيعت زندگي است و عاديات آن و آيا اين تمام حقيقت است ؟ نه ، ابدا. در درون اين كوير و در جاي جاي اين پهنه ، چشمه‌ساران زلال و جوشان حقيقت و فرازهاي شكوهمند و صخره‌هاي نستوه و درختان خرم و سركش و قله‌هاي افراشته‌اي نيز هست . و شرط كمال ، رهايي از حيرت و پوچي ، رسيدن به آنهاست و شرط رسيدن به هرچيز نخست شناخت آن چيز است ، تا سپس كششي پديد آيد و كوششي . و اين معلوم است كه هر كسي را ، راه شناخت آن والاها و بالاها هموار نيست ، بويژه جوانان و نوجوانان را كه بايد اينان را در اين راه توان داد و كمك كرد .
از اينجاست كه علماي تربيت گفته‌اند : " براي مطالعه جوانان ، هيچ چيز بهتر از شرح حال بزرگان نيست زيرا وجود نوابغ مجسمه كليه فضايلي است كه ما مي‌خواهيم با نصايح و دستورهاي خود به فرزندان امروز ، تعليم دهيم " . بزرگاني كه در تاريخ بشر وجود داشته‌اند و دارند ، همه خطهاي قرمز بطلاني هستند كه بر پوچي و پوچ‌انگاري كشيده شده‌اند و مي‌شوند . اينان با زندگاني و آثار خويش ـ كه حتي همان پوچگرايان در پرتو همان آثار زندگي مي‌كنند و با همان علوم و افكار و وسايل و اختراعات عمر مي‌گذرانند ـ به هستي مفهوم داده‌اند و به زندگي ارج .
در اين ميان افرادي هم پديد مي‌آيند كه به سائقه‌اي به سوي نمونه‌اي ـ يا نمونه‌هايي ـ از اينگونه كسان سوق داده مي‌شوند و اين چهره‌ها را مي‌شناسند در اين حال بزرگترين خدمتي كه اينگونه افراد مي‌توانند به همنوعان خود بكنند ، شناساندن انسان‌هاي زبده‌اي است كه آنان را شناخته و در خور شناساندن يافته اند . اين خدمت ـ يا به تعبير درست‌تر : وظيفه ـ هنگامي تشديد مي‌يابد كه معلوم گردد در مقياسهاي كلي مسائل انساني و فرهنگ بشري و مقومات ملي نيز ، شناساندن اين گونه كسان ، ارزشي بس والا دارد .
اگر مي‌خواهيد آتيه هر اجتماعي را از هم‌اكنون پيش‌بيني كنيد تا حدود زيادي از اين زاويه مي‌توانيد ديد كه اكنون از چه چيزها و چه كسان و چه حرفه‌ها و امثال آن تقدير مي‌شود . نسل جوان ، كمتر مي‌تواند از احساسات خود خلاص شود و به تاملگرايي در هر چيز و هر انتخاب دست زند . بنابراين آنچه امروز بر سر بازار است سازنده نسل حاضر است ، يعني عناصر عمده اجتماع فردا . در اين جا تنها مايه خوشوقتي كه وجود دارد تميزي است كه به هر حال در نسل جوان مشهود است كه به اين سادگي‌ها و با اين هياهو‌ها براي خويش معبودي نمي‌گزيند .
قبل از ورود به بحث اصلي لازم است اين مسئله مطرح شود كه امروزه چگونه رابطه نسل حاظر با فرهنگ گذشته ـ گذشته‌اي كه در حال و هم اكنون نيز ساري و زنده است ـ گسسته است . بويژه فرهنگ عظيم چهارده قرن اخير ايران يعني ايران اسلامي . امروز نوع صاحب‌نظراني كه در وجودشان هم روح علم و هم خون مليت هردو ، سريان دارد به سختي از اين مسئله رنج مي‌برند : چرا بار ذهني نسل جوان تا اين اندازه ناچيز است ؟
چرا از معارف و علوم و ارزشهاي آبا اجدادي خود تا اين حد بي‌خبر است ؟
چرا يك جوان ايراني اگر هم چيزي مي‌داند كمتر ايراني است و بيشتر بيگانه ؟ چرا ؟
به گفته يكي از مطلعان : " از آغاز اين قرن ، آشنايي با معارف اسلامي بين گروهي از فرنگ رفته‌ها و بعداً "غربزده"ها تا آن حد تضعيف شد كه برخي اصلاً منكر وجود آن شدند و جهت پنهان ساختن "جهل" خود اهميت آن را نيز انكار كردند و علاقه آنها به علوم و معارفي كه ساخته اجداد آنهاست ، از خود غربيها كمتر شد . افراد اين گروه كوشيده‌اند تا با فراموشي گذشته ، خود را غربي جلوه دهند ، با اين نتيجه ، كه هم معارف ارزنده پيشين را از دست داده‌اند و هم موفق به كسب علوم غربي نشده‌اند ، مگر در موارد بسيار ظاهري و پيش پا افتاده .
" چون كسب تمدن جديد ، براي تمدني كه خود داراي علوم و معارف ريشه دار و عميق است ، بدون آگاهي از زمينه تاريخي و فكري خود آن تمدن مقدور نيست ، براي ترجمه دو زبان لازم است : بايد مطلبي را از زباني به زا=باني ترجمه كرد نمي‌توان زباني را به يك خلاء منتقل ساخت ... نمي‌توان با جهل درباره گذشته به سوي آينده رفت ، چون گذشته فقط گذشته نيست ، بلكه ريشه حال و آينده است ، مخصوصاً در مسائل مربوط به تفكر و معارف كه فوق زمان و تقسيم‌بندي هاي بين گذشته و حال و آينده قرار دارد . امروزه بايد معارف اسلامي و ايراني را شناخت و با آگاهي كامل به حل مسائلي كه در عصر حاضر در مقابل ايرانيان و مسلمانان و شرقيان به طور كلي قرار داده است ، مبادرت ورزيد ".
پس بايد دقيق بنگريم كه مضار اين گسستن و بي‌خبري اندك نيست . درست است كه يكي از كوشش‌هاي پيگير استعمار در راه همين گسستن و همين بي‌خبري است و درست است كه ده‌ها كس ـ حتي گاه اشخاصي در سمت استادي دانشگاه‌ها ـ دانسته يا ندانسته به اين خواسته استعمار كمك مي‌كنند ، اما آگاهان و مطلعان را مي‌سزد كه دم فرو بندند ؟ استعمار مي‌كوشد تا پيوندها بگسلد ، مخصوصاً پيوندهاي استوار ديني و فرهنگي و معلوم است كه اگر ملتي از گذشته خود گسست از حماسه خود گسسته است و ملتي كه كه از حماسه خود گسست زودتر رام مي‌گردد ، اين است آمال نهايي آنان كه مروج گسستن از گذشته‌اند .
و اگر در ميان اينان برخي هستند كه توجه ندارند ـ چه در مورد همه اين گونه كسان نمي‌توان معتقد به بي‌توجهي شد ، زيرا كه در عده‌اي مبعوثيت و ماموريت كاملاً تشخيص داده شده است و مي‌شود ـ بايد توجه داشته باشند كه اين است موضعشان و بازدهشان . ايران گذشته ـ بويژه ايران اسلامي ـ داراي فرهنگ عظيمي است كه يك جوان ايراني با آشنا نبودن با اين فرهنگ ، بسياري از عناصر ايراني بودن خويش را فاقد است .
جامعه‌شناسان مي‌گويند " شخصيت از عوامل فرهنگ غير مادي مانند اخلاق و فلسفه و علم و دين و هنر نيز تاثيرات گوناگوني برمي‌دارد1 " بنابراين يك جوان غيرآگاه از اخلاق و فلسفه و علم و دين و هنر گذشته ، از چه عوامل فرهنگ غير مادي تاثيرات گوناگوني خواهد برداشت ؟ جواب معلوم است .
از اين رو، من همواره آرزو داشته‌ام كه رابطه نسل حاضر با فرهنگ و معارف پيشين حفظ شود و از اين رهگذر شخصيت نسل جديد ايران از مايه‌هاي اصيل و اصالت‌هاي ژرف بارور گردد و كمتر طعمه استعمار ‌شود و بيشتر سازنده باشد تا ساخته شده و به اصطلاح به جاي پوچي و تحير ، يا بيگانه‌گرايي يا فريب‌پذيري ، شخصيت جوان داراي آن اصالت و اسطقسي كه بايد ، باشد .
و اينكه بيشتر توجه من به فرهنگ " ايران اسلامي " معطوف است چه در واقع " انسان ايراني " در دوره اسلامي بود كه توانست همه طاقت علمي و فرهنگي و اجتماعي و معنوي خويش را به بروز رساند و حتي مقياس شخصيت خود را ـ به عنوان يك انسان به مفهوم وسيع كلمه ـ به دست آورد . آنهمه مسائلي كه در ايران پيش از اسلام ـ بويژه در دوره ساساني ـ بر مردم حكمفرما بود : حفاظت شديد طبقات برده و از زندگي كردن اكثريت ، محروميت وحشتناك و فاجعه بار عامه مردم از تحصيل ، آزادي در تعدد همسر تا سرحد امكان مالي 2 و امثال اينها همه با ورود اسلام به ايران از بين رفت . در آن روزگار ، هنر و علم و تمدني هم كه بود از آن مردم نبود ، ويژه طبقات بالا و در انحصار آنان بود ، اما اسلام هنگامي كه وارد ايران شد و در كوي وبرزن‌هاي اين مرز و بوم فرياد زد : " ان اكرمكم عندالله اتقاكم : در نزد الله ،
پرهيزگارترين گرامترين است " همه تمايزها و عناوين و امتيازات را زير پا گذاشت و له كرد ، اسلام هنگامي كه وارد ايران شد و در كوي و برزن‌هاي اين آب و خاك فرياد زد : طلب العلم فريضه علي كل مسلم و مسلمه : آموختن دانش بر هر مرد و زن مسلمان واجب است " ، همه محدوديت‌هاي استعداد‌كش را بر باد فنا داد ، و علم طلبي را مانند قناتي كه چون به مظهر رسيد به هر سوي روان تواند شد ، در سراسر ايران بزرگ ، ساري و جاري ساخت 3 . ديگر براي تحصيل علم ، مطرح نبود كه اين كفشگرزاده است يا اميرزاده يا موبدزاده .4 اين بود كه از گمنامترين خانوارها نام‌آورترين دانشمندان و اديبان و متفكران و رياضي‌دانان و آسمان‌شناسان و محدثان و مفسران و متكلمان و شاعران بيرون آمدند ، مانند بيروني و فارابي و ابن سينا و بهمنيار و خواجه نصير الدين طوسي و شيخ صدوق و شيخ كليني و شيخ طبرسي و ابوالحسن عامري نيشابوري و محمد بن زكرياي رازي و حكيم عمر خيام و حجه الاسلام غزالي و زمخشري و ابوالعباس لوكري مروي و عبدالقاهر جرجاني و امام مرزوقي و خطيب تبريزي و سيبويه و ابوالفتوح رازي و فخر رازي و ابوزيد بلخي و ابو مشعر بلخي و ابوحاتم رازي و ابويعقوب سجستاني و عزالدين علي جلدكي و شيخ اشراق و مولوي و عطار و سنايي وناصر خسرو و سعدي و حافظ و سرخسي و طبري و امام الحرمين جويني و محمد بن اسماعيل بخاري و مسلم بن حجاج نيشابوري و ابوعلي فارسي و مجد الدين فيروزآبادي و غياث الدين منصور دشتكي و سيد حيدر آملي ملا محسن فيض و لاهيجي و قاضي سعيد قمي وميرداماد حسيني و جلال الدين دواني و علامه مجلسي و ملاصدراي شيرازي و ميرفندرسكي و مهيار ديلمي و قاضي عضد ايجي و سعد تفتازاني و مير سيد شريف جرجاني و ملا محمد مهدي نراقي و ملا فتح الله كاشاني و حاجي ملا هادي سبزواري و سيد جمال الدين اسدآبادي و ميرزاي شيرازي5 و صدها چهره ديگر ، كه يكي از اين سان و از اين دست را ، در ايران پيش از اسلام نداشته‌ايم و با آن فرهنگ انحصاري نمي‌توانستيم داشت .
در حقيقت سخني را كه گيبون ، درباره آيين مسيح و امپراطوري روم گفته است : " رسميت يافتن آيين مسيح را مي‌توان يكي از مهمترين تحولات داخلي امپراطوري روم دانست " 6 درباره اسلام و ايران نيز كاملاً صادق است و البته اين تاثير اسلام ، منحصر به ايران نبود ، بلكه اين ماهيت تعليماتي اسلام بود كه در هر جا استعدادي يافت پرورش داد ، يعني در واقع ديني بود استعدادپرور نه استعداد‌كش .
چنانكه در ديگر سرزمين‌ها صدها انسان بزرگ و نمونه كامل ، تربيت كرد مانند ابوذر غفاري و مقداد كندي و عمار ياسر و شهداي عاشورا و سعيد بن جبير و ابن رشد و ابن هيثم و ابن طفيل و ابن خلدون و بتاني و امام شافعي و شيخ مفيد و سيدمرتضي و سيد رضي و شهيد اول و شهيدثاني و علامه حلي و فلاسفه مصر فاطمي و كميت اسدي و دعبل خزايي ابوتمام و حميري و بحتري و ابن فارض و ابن الاعلم بغدادي و كامل الصباح عاملي 7 و صدها و هزار چون اينان و اينها همه ، بجز تاثير كلي و دگرگوني اجتماعي و تربيت ديني و نشر اخلاق والاي اسلامي بود در سرزمين‌ها و در راه تهذيب اجتماعات و پيراستن اقوام و نشر فضيلت و حماسه در ميان خلقها و توده‌ها ، كه همه حاكي از ماهيت انقلابي اسلام است .
و از اين روست كه اين سخن مايرون وينر : " سطحي‌ترين مشاهدات امروز در مورد مذاهب آسيايي ، نشان مي‌دهد كه اين مذاهب به هيچ وجه متحجر نبوده و هرگز چون صخره سنگيني راه پيشرفت را سد نكرده‌اند ."8 از همه بيشتر در مورد دين اسلام صادق است كه براستي راه پيشرفت را نه تنها سد نكرد ، بلكه گشود و تاييد كرد و بلكه در اين مقوله، در موارد بسيار ، به مرحله آفرينش رسيد . پس با يك نگاه به گذشته ، با آفاقي عظيم و وسيع روبرو مي‌شويم ، آفاقي از فرهنگ و دانش و معرفت و تجربه و تاريخ و اصالت و عظمت و حماسه و سرانجام به اين نتيجه مي‌رسيم كه :
1. گسستن زياد نسل جوان از اين گذشته غني و سيراب ، هم حيف است و تاسف‌آور و هم خيانت است به ايراني و ايراني بودن ، صرف نظر از خيانت به معنويات عاليه بشري و خيانت به اسلام .
2.شش براي آشنا ساختن نسل‌هاي معاصر با اين گذشته ، همواره خدمتي است مقدس و حركتي است انسان ساز و مكتب‌آموز و حماسه‌آفرين و غرورزاي ... و روشن است كه يكي از راه‌هاي ايجاد رابطه بين نسلهاي معاصر و گذشتگان ، معرفي آنان است و معرفي كارهايي كه كرده‌اند و خدماتي كه تقديم داشته‌اند و نشر آثارشان و تجليل و تكريم از مقامشان به گفته حسين كاظم‌زاده ايرانشهر : " حكما گفته‌اند كه ابراز حق‌شناسي و تكريم درباره بزرگان ، نشانه نجابت و بزرگي است ."
اين مسئله نه تنها در روابط افراد با يكديگر ، بلكه در زندگي اجتماعي ملتها نيز حقيقت و اهميت دارد و به قدر حفظ آثار عتيقه و صنايع ظريفه ! جالب دقت است . " اظهار قدرداني و حرمت در حق مردان نامور و صاحبان فضل و هنر در ميان يك ملت از يك طرف نام و نشان و عظمت مدني آن ملت را از محو شدن نگه مي‌دارد و او را در نظر تاريخ و اهل تحقيق بزرگ مي‌نمايد و از طرف ديگر براي افراد نسل حاضر و نژاد آينده مايه تشويق و سربلندي و وسيله پرورش دادن حس غرور و قوه اراده مي‌گردد." 9
و من در تجليل از بزرگان تنها به تجليل از قدما و اشخاص قرون بسيار پيش معتقد نيستم ، بلكه فكر مي‌كنم كه بيشتر بايد از معاصران ـ البته آنان كه به حق شايسته‌اند ـ تجليل به عمل آيد . زيرا نسل جوان ، در مورد پيشينيان ، بخاطر بعد زماني ، دچار بعد ذهني نيز مي‌شود و گمان مي‌كند اين گونه فداكار بودن و عالم شدن و فايده رساندن و مشعل گشتن ، در همان روزگاران ممكن بوده است و در اين روز و روزگار و با اين شرط و شرايط ، چون آنان نمي‌توان شد . اما هنگامي كه كساني را شناسانديم كه در همين روز و روزگار و با همين شرط و شرايط ، به قله عظمتها رسيده‌اند و در راه علم و اخلاص و فداكاري و جهاد از همه چيز گذشته‌اند و حتي به زرق و برق جهان قرن بيستم به ديده تحقير نگريسته‌اند و اشتغال به اموري را كه ديگر همقطارانشان ـ در هر صنف ـ بدانها اشتغال ورزيده‌اند، زير پا هشته‌اند .10
و در نتيجه توانسته‌اند در پرتو رياضت و محروميت و كوشش و جهاد ، فرهنگ و تمدن را گامي به پيش رانند ، و خلاصه والاييها را رها نكرده‌اند تا به دونيها گرايند ، وقتي از اينگونه كسان تكريم به عمل آيد آن نتيجه مقصود سهل‌تر و نزديكتر به دست مي‌آيد . و اين به معناي نفي لزوم تجليل از پيشينيان نيست ، بلكه پيشنهادي است در اين زمينه كه البته در موارد چندي هم اينگونه عمل شده است و براي استادان و نويسندگان و شاعراني چند از معاصران يادنامه و نامه ويژه‌نامه انتشار يافته است .
اما از نظر اسلامي و ايران اسلامي ، مي‌دانيم كه در همين سده ، چهره‌هاي عظيم سازنده‌اي وجود داشته‌اند كه بي گمان شناساندن صحيح و كامل آنان به نسل جوان جزء واجبات است ، مخصوصاً نماياندن نقاط اوجي كه زندگي آنان را مضمون‌دار ساخته است . از اين شمارند : سيد جمال الدين حسيني اسدآبادي ، ميرزا محمد حسن شيرازي ، ميرزا محمد تقي شيرازي ، شيخ محمد عبده ، شيخ سليم بشري ، عبدالمحسن كاظمي، ميرحامد حسين نيشابوري هندي ، سيد محسن امين عاملي ، سيدعبدالحسين شرف الدين عاملي ، شيخ محمد جواد بلاغي ، شيخ محمود شلتوت ، شيخ محمد حسين كاشف الغطاء ، شيخ محمد خياباني ، سيدحسن مدرس ، سيدموسي زرآبادي قزويني ، ميرزا مهدي اصفهاني خراساني ، ميرزاي ناييني ، شيخ مجتبي قزويني خراساني ، سيدهبه‌الدين شهرستاني ، شيخ آقابزرگ تهراني ، علامه اميني و گروهي ديگر در همين زمره‌ها .

مصلح عالم اسلام

مي‌دانيم كه سيد جمال الدين را اهل تحقيق و اطلاع " مصلح عالم اسلام " خوانده‌اند . سيد جمال الدين مساله‌اي را مطرح كرد كه هر روز ملتهاي مسلمان بخواهند از اين بدبختي و استعمارزدگي رهايي يابند ، جز از همان راه كه سيد پيشنهاد كرده بود و در راه آن، همه، هستي خود را داد ، نمي‌تواند رهايي يافت و آن " اتحاد اسلامي " است . استعمار از آغاز خوب به هدف سيد و نتيجه آن پي برد ، و هنگامي كه سيد چوب را برداشت گربه دزد به جاي اينكه فرار كند مقاومت كرد تا چوب را بشكند ، نخست خود سيد را به دهها مهلكه سياسي و اجتماعي افكند . آنگاه به دست ناصرالدين شاه در زمستاني مهيب ، از آستانه " حضرت عبدالعظيم " به كرمانشاه تبعيدش كرد و سرانجام در مقر سلطان عثماني ، سر به نيستش نمود . بعد هم همواره كوشيد تا سكوتي را كه درباره سيد به دست عمال خود ، با رعب بوجود آورده بود ، ادامه يابد ، سپس نيز يارانش را يكي پس از ديگري از ميان برد .
اما چون نگريست كه به گفته خود سيد : "انعدام صاحب نيت اسباب انعدام نيت نمي‌شود "11 كوشيد تا آنچه را سيد رشته بود پنبه كند . از اين رو اشخاص را واداشت تا دهها كتاب عليه شيعه بنويسند و باز روابط اين دو فرقه بزرگ قرآني را ( كه تماس ممتد سيد جمال الدين با شيخ محمد عبده و ديگر افاضل مصر و ساير سرزمين‌هاي اسلام ، تا حدود زيادي به نزديكي آنان كمك كرده بود و شيخ محمد عبده ، به همين ملاحظه نهج البلاغه را ـ حتي با خطبه شقشقيه ـ شرح و چاپ كرد و در سراسر بلاد اسلامي عرب منتشر ساخت ) تيره سازند .
كار ديگري كه استعمار در برابر اين دشمن كم مانند خويش كرد ، واداشتن گروهي بود تا او را به هر عنواني شده ـ با جعل و افترا ـ بد نام كنند ( و مثلاً در صدد برآيند تا سيد حسيني فرزند علي و فاطمه و بزرگترين مدافع مرزهاي قرآن و به تعبير خودش " امت محمديه "12 و سرآمدترين فيلسوف مسلمان در قرون اخير را به ارمني بودن يا نا مختوني شهره سازند 13 زهي جلافت و بي‌آبرويي زهي ! ) تا قداست اين مصلح بزرگ اسلامي در نظر جوانان يا بي‌اطلاعان لكه‌دار گردد و در نتيجه فكر حماسيش نيز از زنده بودن و پيرو داشتن بيفتد ، از اين رو ، نوشتن اين گونه مقالات و ارائه اسناد صحيح كه واقعيت روحاني و اصلاحي سيد را نشان مي‌دهد ، و موجب زنده شدن مقصد استعمار ويران كن او مي‌شود ، خدمتي بس بزرگ است . من در اين باب توصيه مي‌كنم كه اهل كتاب مخصوصاً نسل جوان كه مي‌خواهد خود را بسازد و چون مردان بزرگ خطر كند و حماسه بيافريند ، اين سه كتاب را حتماً بخواند :
1. سيد جمال الدين حسيني پايه گذار نهضت‌هاي اسلامي از : صدر واثقي ، چاپ شركت انتشار .
2. نقش سيد جمال الدين اسدآبادي در بيداري مشرق زمين از : سيد محمد محيط طباطبايي با مقدمه‌اي و به ضميمه آن چندين نامه بسيار مهم سيد ، به گردآوري و اهتمام سيد هادي خسروشاهي ، چاپ قم . 3. شرح حال و آثار سيد جمال الدين اسدآبادي از : ميرزا لطف الله اسدآبادي با مقدمه‌اي از حسين كاظم‌زاده ايرانشهر ـ چاپ قم ، دارالفكر .

سيد جمال الدين و فلسفه سياسي

در اين جا نكته‌اي بس مهم را نيز مي‌خواهم ياد كنم و آن اين است كه كساني كه در اين سالهاي اخير، در هر جاي جهان و به هر زبان درباره تاريخ فلسفه اسلامي يا فلاسفه اسلام يا فلسفه و فلاسفه اسلامي ايران كتاب يا مقاله نوشته‌اند ، يا درس داده‌اند و سيد جمال الدين را در اين شمار نياورده‌اند ، بي¬گمان كار خويش را با نقصي عظيم و غير قابل جبران و حتي غير قابل چشم‌پوشي توام كرده‌اند . در اين سده اخير كدام فيلسوف در اسلام و ايران ، عظيم القدرتر از سيد جمال الدين داشته‌ايم ؟ فيلسوفي كه از ديدگاه ويژه فلسفي نيز مي‌توان او را يكي از بهترين اخلاف فارابي و ابن سينا و ابوالحسن عامري و امثال اينان در فلسفه سياسي و ابن خلدون در فلسفه اجتماعي دانست آنهم نه صرفاً نظري ، بلكه عملي و نه صرفاً متفكر ، بلكه فعال .
فيلسوفي كه فلسفه‌اش ـ بجز مباني ديگر ـ از وحي قرآني و سنت اسلامي نيز كاملاً سيراب است و خلاصه فيلسوفي كه نوع محققان و آگاهان از مسائل تاريخ و سياست و جوانب آن وي را به عظمت و اخلاص ستوده‌اند و در او جز فداكاري و خويشتن را فراموش كردن و بر سر هدف گذاشتن چيزي نديده‌اند ، و او را با اوصاف " حكيم مجدد " ، " پيشواي مصلح " ، " قطب دايره علوم " ، " نادره دوران " ، " آيتي " از آيات خدا ( آيات الله ) نام برده‌اند و شيخ محمد عبده عالم بزرگ مصر ، او را پس از پيغامبران ، فرزانه‌ترين اولاد آدم دانسته‌است " فاني لوقلت ان ما اتاه الله من قوه الذهن و سعه العقل و نفوذ البصيره ، هي اقصي ما قدره لغير الانبياء ، لكنت غير مبالغ " و فروغي گويد : او را دريايي از علم و فضل ديدم ... عالمي مانند سيد قبل آن ( ديدار ) و بعد از آن نديدم "14 و زركلي چنين معرفيش مي‌كند : "فيلسوف الاسلام في عصره ... واحد الرجال الافذاذ الذين قامت علي سواعدهم نهضه الشرق الخاصره ... فقصد مصر و انتفخ فيها روح النهضه الاصلاحيه في الدين و السياسيه "15 و ملك الشعراي بهار ، او را " ژني " ، " فيلسوف بزرگ " و " فيلسوف شرق " خوانده است ... 16
بنابراين اميد است كه پس از اين مطالعاتي كه درباره تاريخ فلسفه اسلامي يا ايران اسلامي چيزي مي‌نويسند ـ بجز دهها كتاب كه درباره سيد نوشته شده است ـ اينان نيز فصلي از تاريخ‌هاي فلسفه اسلامي خويش را به اداي حق تضييع شده اين فرزند رشيد " بعثت ، غدير ، عاشورا " اختصاص دهند .
هنگامي كه ابن باجه اسپانيايي ( م : 533 هـ . ق ) با كتاب " تدبير المتوحد " در شمار فلاسفه اسلام باشد ـ كه البته هست ـ چگونه سيد جمال الدين با " العروة الوثقي " در اين شمار نيايد ؟ سيد جمال الدين و تشيع
چگونگي زندگي سيد در ايران ، درگيريش با قدرت‌هاي آن روز ايران ، حضورش در نجف ، نامه‌اش به علماي شيعه ، نامه‌اش به مراجع شيعه در آن روز ، ميرزا محمد حسن شيرازي ( 1312 هـ . ق ) و تعبيراتش نسبت به مرجع تقليد در اين نامه : " پيشواي دين پرتو در خشان انوار ائمه ... " و تعبيراتش در نامه‌اي كه براي علما نوشته و به عنوان " حمله القرآن " معروف شده است 17 و اينكه راحت مي‌توانسته است علماي شيعه ايران را مورد عتاب و خطاب قرار دهد و به آنان امر و نهي يا انتقاد و پيشنهاد كند و... اينهمه معلوم مي‌دارد كه بحث در باب تشيع او زايد است .
آيا اينكه ناصرلدين شاه دوبار او را براي اصلاح امور و ارشاد افكار به تهران دعوت كرده است ـ و بعد هم البته به دليل نشر مسائل روشنفكرانه از ناحيه سيد جمال ، نتوانسته است او را تحمل كند ـ چه توجيهي مي‌تواند داشته باشد ؟ آيا ناصرالدين شاهي كه " تكيه دولت " مي‌سازد و به پاي روضه امام مي‌نشيند مي‌توانسته است ، از يك عالم سني ـ آن هم در دو نوبت مختلف ـ دعوت كند تا بيايد و اوضاع كشور شيعي و مردم شيعه ايران را سر و سامان دهد ؟ .
باري اگر سيد جزو علماي شيعه نبود و مذهب او براي مردم ايران چه عالم ، چه جاهل ، چه مقام رسمي و چه غير رسمي ، جزو قطعيات نبود ، نه تنها ناصرالدين شاه نمي‌توانست به عنوان مصلح ديني به ايران دعوتش كند ، بلكه به هنگام مخالفت با او دچار هيچ هراسي نمي‌شد ـ يا اينكه شد ـ و مي‌توانست به استناد اختلافات مذهبي ( و اينكه سيد مي‌خواهد ايران را به طرف مذهب سني بكشاند ! و امثال اين سخنان ) او را از نظرها بياندازد . چون مي‌نگريم كه درباره اينگونه مردان بزرگ و اهدافشان ، و به منظور منحرف و منصرف كردن افراد جامعه از پيروي آن اهداف پاك و عالي ، از وارد كردن هرگونه اتهامي نيز مضايقه نمي‌شود ، تا چه رسد به اينكه در مورد كسي واقعيتي وجود داشته باشد ، واقعيتي كه مي‌توان با آن حداقل عامه مردم را نسبت به پيشوايي ، كم توجه كرد ـ مثل همان تكيه بر سني بودن در موردي كه مثل ناصرالدين شاه كسي و عمالش بخواهند سيد جمال را بكوبند ـ نمي‌خواهم بگويم مبادله نظر بين علماي شيعه و سني در طول تاريخ اسلام ، يا در آن ايام وجود نداشته است ، نه ، ابدا اين را نمي‌گويم ، بلكه اين رابطه بوده است و خوشبختانه اكنون نيز هست ، و حتي در اجازات حديث و تحصيل علم ، علماي مذاهب اسلام به هم مراجعه مي‌كرده‌اند و مي‌كنند و تاليفات يكديگر را مي‌خوانده‌اند و مي‌خوانند ، بلكه مي‌خواهم بگويم اگر در آن روزگار ، حتي شبهه سني بودن در مورد سيد وجود داشت كارگردانان حكومت آنروز ايران ، مي‌توانستند همين امر را براي ايجاد بلوي عليه سيد ، بزرگترين دستاويز قرار دهند .
ناصرالدين شاه مي‌توانست ، از جمله به استناد به همين اختلاف مذهبي ، او را از خود دور كند و بدنام هم نشود و از دست سيد و انقلابي را كه او پي مي‌نهاد ، بياسايد. اما مي‌بينيم كه چنين نيست بلكه رفتار او در مقام مخالفت با سيد رفتار كسي است كه با مقامي روبرو است كه جامعه ايران از خرد وكلان و عالم و عامي ، او را به عنوان يك عالم ديني و اجتماعي قابل اعتماد مي‌شناسد ، همينطور ، رفتار علماء و طلاب ايران در برابر او نيز حاكي از نفوذ كامل وي در آنان است كه او را به عنوان مصلحي برخاسته از ميان خود تلقي مي‌كرده‌اند . حتي بايد گفت : ديگر تهمتهايي هم كه در باب مبادي ديني و جز آن ، به سيد زده‌اند و تا كنون نيز مي‌زنند ( يا برخي از سخناني كه با توجه به كارنامه مجموعه آثار علمي و گفتاري سيد ، جز اين نمي‌تواند باشد كه بيگانه به هنگام ترجمه سخنش در كلام او وارد كرده باشد ) همينگونه است و اتهام است و الصاق و نوعا از ناحيه مستشرقين است ( كه علت و كيفيت و كميت تحقيقاتشان در باب شرق و مواريث شرق و اسلام و رجال اسلام و فرهنگ اسلام ، بر هوشمندان و صاحب‌نظران پوشيده نيست ) يا كساني كه با اينكه در ميان خود ما پديد آمده‌اند ، راه آنان را رفته‌اند و به نوعي ، هم هدف با آنان بوده‌اند و هستند .
و اينهمه كوشش پليد ، براي اين مي‌شود تا اين دشمن هنوز هم موثر استعمار را از نظر ملل اسلامي بيندازند . و البته به مصداق " الحق يعلو و لا يعلي عليه " موفق هم نمي‌شوند . پس توجهي اجمالي به كارنامه زندگي سيد در ايران ، كافي است كه ـ بجز ديگر اسناد و مداركي كه بخصوص در اين سالها بدست آمده است ـ دليل قاطعي باشد بر مذهب او . و همين توجه نزد كسي كه با اين مسائل آشنا باشد و مختصري تامل كند ، براي از بين رفتن اين غائله واهي بر سر مذهب سيد بسنده است .
آيا در ميان ملتي مذهبي چون ايرانيان مي‌تواند شخصي تا اين اندازه نفوذ داشته باشد و بيداري عمومي را سبب شود و علماءشان را تهييج كند و طلابشان را بشوراند و روشنفكرانشان را برانگيزد و به نويسندگان و اديبان و خطيبان و شاعرانش جهت دهد و با قدرتهاي مسلطشان درافتد ، و غرورهاي باطل را خرد كند و با انبوهي از خدعه‌ها و نيرنگ‌هاي سياسي پنجه نرم كند و ناصرالدين شاه را به دست و پا اندازد و ميرزاي شيرازي را به صدور فتوي وادارد ، و با اين همه با آن مردم هم‌نژاد و هم‌مذهب نباشد؟ و همه اين امور را در ايران ، آنهم بعنوان يك عالم ديني و يك سيد " سلاله علي " انجام دهد و معذالك از نظر مذهب ، جعفري نباشد ، و مثلاً حنفي يا شافعي يا مالكي يا حنبلي باشد ؟ كسي كه بخصوص در ميان طلاب زندگي كرده باشد ، مي‌داندكه اين قبيل امور بر آنان مخفي نمي‌ماند .
و امري در حدود محال است كه سيد جمال الدين شيعه نباشد و به صورتي كه اتفاق افتاده است ، بتواند بي سرو صدا و بدون هيچ گونه گفتگويي درباره مذهبش ، سالها با علماء و طلاب ايران و علما و طلاب شيعه در غير ايران بجز ديگر علماي اسلام و روشنفكران ديگر مذاهب اسلامي مجالست و معاشرت و سرو سر و تبادل نظر و تعاون عملي داشته باشد و اين همه با آنان در حال تماس و رابطه و كشمكش و صلاح‌انديشي و اشتراك اقدام باشد . پس بدين گونه روشن است كه عدم اصرار سيد درباره تعيين مذهب خود در سفرها و در گوشه و كنار ممالك اسلامي و حتي گاه ايجاد شبهه در اين باره ، مربوط مي‌شود به سياست آنروز او ، در مورد مقبول واقع شدنش در نظر همه ملتهاي اسلامي، تا بتواند مقاصد ديني و اجتماعي خود را در راه ايجاد " اتحاد اسلام " و نشر آزادي به ثمر برساند و از طرف ايادي استعمار ، از ناحيه مسائل مربوط به اختلاف مذهبي ـ بخصوص در كشورهاي اهل سنت ـ حتي الامكان مصون بماند .
در اينجا استناد نمي‌كنم به مطلبي كه برخي از علماء بزرگ اظهار كرده‌اند ، از جمله علامه سيد محسن امين عاملي ( صاحب آثار بسيار و از جمله اعيان الشيعه در 56 جلد ) و آن مطلب " اصاله التشيع " است در علويين ، بلكه به مناسبت ، دو نكته ذيل را، از محقق متتبع سيد محمد محيط طباطبايي ـ كه درباره زندگي سيد تحقيقات بسيار دارند ـ نقل مي‌كنم و سپس سخني دارم در باب نظريه شيخ آقابزرگ تهراني در اين باره ـ اما سخن استاد مرحوم سيد محمد محيط طباطبايي :
" شيخ عبدالقادر مغربي ، يكي از دو مريد باقيمانده دوره زندگاني سيد ( به هنگامي كه آقاي محيط طباطبايي اين مطلب را مي‌نوشته‌اند ، شيخ عبدالقادر مغربي زنده بوده است ) كه فيض ملاقات او را دريافته‌اند براي ملامت سر محمد ظفرالله خان ـ پس از آنكه مسئله وزارت امور خارجه پاكستان را در راه حفظ عقيده مذهبي خود ترك كرد ـ توسط منير حصني دمشقي ، به او چنين پيام مي‌فرستد :
تو كه عمر را در كار سياست گذرانده‌اي و سرشناس جهاني شده‌اي ، چرا به اندازه سيد جمال الدين شيعه ايراني ، سياستمدار نشده‌اي كه وقتي عقيده مذهبي و جنسيت سياسي خود را مانع از پيشرفت كار خود ديد ، خود را افغاني خواند و با حنفي‌ها كه طبقه حاكمه دستگاه خلافت عثماني بودند ، به ظاهر هم‌عقيدگي اظهار كرد . مرحوم شيخ محمد حسين كاشف الغطاء از قول پدرش شيخ علي كاشف الغطاء كه مدتها در اسلامبول با سيد معاشر بوده و در عراق نيز نسبت به اصل و جنس او معرفت داشته‌است ، نقل مي‌كرد كه موقع توقف مرحوم شيخ علي ( پدر كاشف الغطاء ) در اسلامبول و شركت در مجالس و محافل افادات سيد ، همه خواص ياران او مي‌دانسته‌اند كه از جامعه شيعه ايران برخاسته و براي چه اظهار تسنن و افغان بودن مي‌كند .18 اصل ديگري كه در باب مذهب سيد قابل توجه است اين است كه علامه محقق ، شيخ آقا بزرگ تهراني ، كه به شناخت احوال علماي شيعه و معرفت تاليفات و آثار آنان معروف است و بيش از 70 سال در اين باره فحص و تحقيق كرده است و در اين رشته متتبع و مرجعي است كم مانند ( و تاليفات او ، از جمله دو كتاب بزرگ
" الذريعة الي تصانيف الشيعه " در حدود 30 جلد و " طبقات اعلام الشيعه " نيز در حدود 30 جلد گواه اين حقيقت است ) سيد جمال الدين را در بخش مربوط به قرن چهاردهم از كتاب " طبقات اعلام الشيعه " ـ كه چنانكه از نامش پيداست فقط ويژه گزارش زندگي عالمان شيعه است ـ ذكر كرده و شرح حالش را زير عنوان " السيد جمال الهمداني الشهير بالافغاني " آورده است و پس از ذكر نسب او تا يحيي بن عمر بن الامام زين العابدين عليه السلام ، او را با اين تعبير ستوده است : " من اعاظم الفلاسفه و كبار رجال الشيعه المصلحين " در شمار بزرگترين فيلسوفان و از مصلحان بزرگ شيعه .19 مي‌دانيم كه شيخ آقا بزرگ ، با اواخر عمر سيد همزمان بوده و از سن ده سالگي ( 1303 هـ . ق ) وارد جامعه طلاب شده است 20 يعني از 10 سال پيش از رحلت سيد . قطعاً در اين سنين در حوزه‌هاي روحاني، سخن بسيار درباره سيد مي‌شنيده است و از واقعيت حال او كه بر طلاب پوشيده نمي‌مانده است ، اطلاع مي‌يافته .
نيز مي‌دانيم كه شيخ آقا بزرگ به سال 1315 هجري قمري به نجف رفته و به محضر علماء نجف رسيده و از جمله عالم رباني و رجالي معروف ، حاج ميرزا حسين نوري ( كه خود از اساتيد مسلم و از متخصصان بزرگ رشته معرفه الرجال بوده است و معاصر سيدجمال الدين ، سال فوت نوري 1320 هـ . ق است )و در آن روزگار قطعاً شيخ آقابزرگ حتي كسان چندي را مي‌ديده است كه نه تنها از دور و نزديك بر احوال سيد آگاه بوده‌اند ، بلكه حضور او را در نجف ( حدود سالهاي 1270 هـ . ق ) درك كرده بودند .
بنابراين وقتي او سيد را ـ بي هيچ قيد احتياط ـ در شمار علماي شيعه مي‌آورد ، با اين‌همه زمينه اطلاع و فحص و امكان شناخت و با توجه به موضوع معاشرت و با تعيين صريح موضوع كتاب كه ذكر علماي شيعه است ، جاي بحثي درباره مذهب سيد بر جاي نمي‌گذارد . پس از اين‌همه ، بايد به يادداشت كه موضوع مهمي كه در مورد سيد جمال الدين اسدآبادي مطرح است و بايد به جد مورد توجه باشد ، طرز تفكر سياسي ـ ديني اوست و جهان‌بيني‌ اسلامي و برداشت اجتماعي او از دين اسلام .
و به تعبير ديگر فلسفه سياسي مبتني بر مباني اسلامي او ، و تنبه و توجه او ـ بعنوان يك عالم ديني ـ به اجتماعيات اسلام و اوضاع مسلمين و حيل و تزويرات و تشبثات استعمار ـ چه استعمار خارجي و چه استعمار داخلي ـ و احساس تكليف كردن او نسبت به اين مسائل و وجهه همت قرار دادن آنها و ... اين در واقع موضوع مهمي است كه بايد محققين تاريخ و جامعه‌شناسان آشنا به مذهب و آگاه از اصول و مباني اسلامي آنرا مورد تحقيق و بررسي قراردهند و نتيجه پژوهش خود را در اختيار عموم قرار دهند .
اين است كه مي‌گويم : " عالمان دين و طلاب راستين ، بايد بدانند كه غير از عروة الوثقاي مرجع اسبق ، مرحوم سيد محمد كاظم يزدي ، عروة‌الوثقاي ديگري نيز هست. و براي مسلمانان و اجتماعات اسلامي ، با توجه به سياست‌هاي جهاني و استعمار‌ها و تكاليف مسلمانان در اين مسائل ، فروع و مسائل اين عروه نيز مطرح است ، و توجه به اين فروع و مسائل نيز واجب تكليفي است . و بر عالم نظر در آنها " اوجب " است زيرا كه به حكم تجربه و مشاهده ، با هوشياري نسبت به مسائل اين عروه ( سياسي ـ ديني ) و عمل به آنها و مقاومت بر سر آنهاست كه مي‌توان مسائل آن عروه را نيز داشت و عمل كرد و فرزندان را بر طبق آنها تربيت نمود . و گرنه استعمار و عوامل آن ، آن مسائل را يكي يكي ـ والعياذ با الله ـ هدم مي‌كنند .
اين دو كتاب ، يكي شامل احكام فقهي و عبادي فردي و معاملات است ، از عالم و فقيهي بزرگ در اسلام ، و ديگري شامل احكام اجتماعي و معاملات سياسي ـ ديني است ، از عالم اجتماعي و فيلسوفي سياسي و بزرگ در اسلام .و اين دو مقوله در صدر اسلام ـ يعني در متن اسلام ـ يكي بوده است . سپس در روزگاران بعد ، به علت پيشامدهايي از هم جدا شده است .و همين جدا شدن، باعث بزرگترين زيان‌ها و انحطاط‌ها براي مسلمانان گشته است . پس اكنون چرا بايد عالمان عروه فقهي تا اين اندازه از عروه اجتماعي جدا و دور و بي‌خبر باشند ؟ و راستي ، آيا چگونه تواند بود آنهمه توجه و تدريس و تحشيه و تزاحم بر سر آن " عروه " ، و اين همه بي‌خبري و ناآگاهي از اين " عروه " ! ... ". و اين است كه مي‌گويم اين كتاب ـ و امثال آن ـ بايد جزو كتب درسي حوزه‌ها قرار گيرد .
همين‌گونه روحانيت اسلام ، بويژه طلاب جوان ، بايد درباره سيدجمال لدين و مرداني امثال او مطالعات بسيار داشته باشند ، اين رهبران بزرگ و آرمان‌هاي اسلامي و جهاني آنان را بشناسند ، و شخصيت و حماسه و جهاد اينگونه پيشوايان قرآني بزرگ را سرمشق خويش سازند ، در آثار و انديشه‌هاي اجتماعي آنان دقيق شوند ، افكار و تجربه‌هاي سياسي و اجتماعي آنان را در درگيري با استعمار پيگيري كنند و بدانند.اين امور براي آنان از هر چيز مفيدتر تواند بود . چرا بايد افكار اجتماعي ـ اسلامي سيدجمال الدين در حوزه‌هاي علميه درسي نباشد و مورد رسيدگي و تاسي قرار نگيرد؟ .

سيماي ابن سينا و ابن رشد

ارنست رنان مي گويد : هنگامي كه با سيد جمال الدين روبرو مي‌شدم و گفتگو مي‌كردم ، آزادانديشي ، بزرگ‌منشي و اخلاصي كه از قلب او مي‌تراويد ، اينگونه در نظرم مي‌آورد كه گويي با يكي از مشاهير پيشينيان روبرو شده‌ام ، گويي به چهره ابن سينا يا ابن رشد مي‌نگرم، يا يكي از آن آزادگان بزرگ ، كه در خلال پنج قرن ، نماينده همه افكار و آداب انساني بودند .21

حماسه بال بزرگ ، تداعي‌گر هومر

استاد علي الهامي الجزايري مي‌گويد :
نام " سيد جمال الدين " در همه شهرهاي اسلامي ، به جاودانگي خواهد پيوست ، همچنان كه نام " هومر" در شهرهاي قديم يونان به جاودانگي پيوست .22 كوششهاي استعمار در برابر سيد جمال الدين
اين ايجاد رابطه اسلامي و مقدمات تفاهم ، كه به دست سيد جمال الدين نقشي راستين پذيرفت ، استعمار را وا داشت تا از راه قلم و تاليف نيز به كار افتد و بكوشد تا رشته‌هاي سيد را پنبه كند ، و آثار خوب افكار او را محوسازد ، و آن وحدتي را كه سيد تا مراحل چندي به پي‌ريزيش توفيق يافته بود، دوباره، به دو گانگي و اختلاف مبدل نمايد . البته در اين مقصود ، توفيق كامل نصيب آنان نگشت . زيرا ملل اسلام روز به روز درباره وحدت اسلامي و ديگر مسائل جهان خود حساسيت بيشتر يافته‌اند .اما بيگانگان ، چنانكه گفتيم ، به كوشش برخاستند ، و در اين منظور از پاي ننشستند . از اين رو دو گروه را برانگيختند : گروهي خريده شده و مزدور ، و گروهي معاند ، يا سفيه ، يا بي‌اطلاع از مباني مذهب و تاثير فرهنگ مذهبي در جوهر اجتماع و عنصر مقاومت . و اين دو دسته را مامور كردند تا كتابها و مقالاتي بنويسند در توهين به شيعه و مقدسات شيعه و گاه تكفير شيعه . آن هم يكي پس از ديگري ، و در نواحي مختلف كشورهاي اسلامي ، و با موضعگيري‌هاي متفاوت ، كه در صفحات پيش نيز به اين مسائل اشاره كرديم . در همين ايام نيز مي‌نگريم كه دنباله اين خيانت رها نشده است ، و پس از آنهمه تحقيق و تفاهم از سوي علماي بزرگ اسلام ، سني و شيعه ، باز گاه در ايام حج ، مزدوران استعمار ، با نوشتن و پخش رسالاتي در حمله به شيعه ، به دشمنان حج و قبله و قرآن مدد مي‌رسانند ... هر كس اين كتابها را خوانده باشد و جو انتشار و وقت انتشار آنها را بداند مي‌فهمد كه ما چه مي‌گوييم ، و مي‌فهمد كه كسان و كتابهايي را كه ما مورد تجليل قرار مي‌دهيم چه كرده‌اند .

حضور روحيه صليبي در رجال غرب

سيد جمال الدين معتقد بود كه روحيه صليبي همواره در وجود رجال غرب كمين كرده است . و استعمار پيوسته مي‌كوشد تا روح ديني و اجتماعي و اقتصادي را در سرزمين‌هاي اسلامي ناتوان كند ، تا خود بتواند پيروز گردد و حكم راند . سيد به خاطر همين خطر ، مسلمانان را به "اتحاد " دعوت مي‌كرد و به فراگرفتن راه و رسم ترقي ، همان راه و رسمي كه غرب به وسيله آن پيش افتاده بود . سيد مي‌خواست مسلمانان از عوامل پيروزي غرب و امكانات غربيها آگاه شوند و خود آنها را به چنگ آورند . او دايم مي‌كوشيد و مبارزه مي‌كرد تا كشورهاي اسلامي را از چنگال بهره‌كشان و بيگانگان رها سازد ، و سطح اين كشورها را ، از نظر داخلي و خارجي ـ بالا آورد . سيد مسلمانان را مي‌خواند تا نظريات و مسائل خرافيي را كه در روزگاران ضعف به دين اسلام بسته شده بود دور بريزند .
سيد نگران بود از اينكه مي‌ديد وضع كشورهاي اسلامي روزبه‌روز بدتر مي‌شود و دولتهاي استعماري همواره سر راه مسلمانان و كشورهايشان كمين كرده‌اند . مي‌ديد كه كارها همه به دست حكام عامل استعمار است و حتي يك كار به دست خود مردم نيست ، و اصلاً كسي اعتنايي به ملت و مردم ندارد . اختلافهاي دولتهاي اسلامي و احزاب سياسي گوناگون ، با عناصر و مقاصد مختلف ، نيز سيد را سخت آشفته مي‌ساخت .از اين رو مي‌كوشيد تا اينهمه را متحد كند و يكي سازد ، و دولتهاي اسلامي را با هم پيوند دهد و در يك صف آرد ، تا امتي بزرگ و يگانه به وجود آيد ، كه دل استعمار گران را آب كند .سيد ياران و مريدان خويش را جمع كرد و با صراحت ، درباره وضع اسفبار و فساد همه‌گير كشورهايشان با آنان گفتگو كرد .
گفت : پدران و نياكان ما مسلمانان كه به بلندترين قله شكوه و عظمت رسيدند ، تنها و تنها به اين علت بود كه به حقيقتهاي دين چنگ زدند و چونان بناي يكپارچه و استوار ، يگانه شدند و همه پشت هم بودند . همينكه مسلمانان از راه يگانگي دور گشتند ، لقمه استعمار شدند چرا ، چون :
ان اللهَ لايغيِرْ ما بِقَومٍ حُتي يْغَيِروْا ما بِاَنفُسِهِم 23 ـ خداوند حال و روز هيچ ملتي را تغيير نمي‌دهد ، تا اينكه خود آن ملت حال و روز خود را تغيير دهد .24 مصلحي مفسد در اينجا لازم است گفته شود كه برخي از كساني كه در سده گذشته ، در جهان اسلام ، خود را جزو مصلحان به‌شمار آورده‌اند ، چه بسا از مهمترين مبادي فرهنگي يك مصلح اسلامي عاري بوده‌اند . از اين گروه است سيد محمد رشيد رضا ( 1282 ـ 1354 ق ) ، كه زركلي نيز او را به عنوان " احد رجال الاصلاح الاسلامي " 25 نام برده است . اين "مصلح "، هنگامي كه به مسائل مهم مربوط به به امامت و فلسفه سياسي در اسلام و جريانات شيعه و تاريخ شيعه مي‌رسد ، به‌صورت انساني جلوه مي‌كند بي‌اطلاع، يا مغرض ، يا غير مصلح .
شخصي كه در دنياي اسلام ، درصدد اقدامات روشنفكرانه و ضد استعماري بر مي‌آيد ، بايد اطلاعات وسيعي در مورد تاريخ و جغرافياي انساني و اقتصادي اقوام مسلمان داشته باشد . فرهنگهاي اقليمي اسلام را بشناسد ، از مذاهب و اعتقادات و ارزشها و فداها و جهادهاي فرقه‌هاي اسلامي با خبر باشد ، ارج آنها را بداند ، پاكدل و گشاده‌سينه و وسيع‌انديش باشد ، به ارزشهاي فرهنگي و غناي انساني اقوام مختلف مسلمان به چشم احترام بنگرد ، در تعبير از حد ادب نگذرد ، در مناقشات جانب يگانگي را رها نكند ، و برادران اهل قبله را يكسان ببيند . از اينجاست كه سيد جمال الدين اسدآبادي مي‌كوشد تا وطن و مذهبش درست معلوم نباشد ، و از اينجاست كه شيخ محمد عبده ـ چنانكه گذشت ـ بر "نهج البلاغه " شرح مي‌نويسد و آن را منتشر مي‌كند ، تا از راههاي گوناگون ميان فرق اسلام تفاهم پديد آيد . اما كردار رشيد رضا به عكس اين است .
او اولاً ، از تاريخ و فقه و حديث و موقعيت اسلامي رجال شيعه بي‌اطلاع است ، ثانياً ، در هر مناسبتي اختلافات مذهبي را دامن مي‌زند و در مورد شيعه اظهاراتي مي‌كند حاكي از بي‌اطلاعي او از فرهنگ اسلامي شيعي و بي‌مبالاتي او در باب ايجاد تفرقه و دامن زدن به آتش اختلافات ، صرف نظر از بي‌ادبيها و تعبيرهاي نامناسب او نسبت به رجال اسلام .و اين چگونگي ، براي كسي كه خود را در شمار مصلحان ديني مي‌بيند و پيرو مكتب سيد جمال الدين و شيخ محمد عبده مي‌داند ، هيچگاه شايسته نيست . نمونه آنچه گفتيم ، سخنان و نسبتهاي نادرست و بي ماخذ اوست در حق شيعه ، در كتاب " السنة و الشيعة " .از اينجا مي‌توان حدس زد كه آنچه از اينگونه مطالب در تفسير " المنار " نيز آمده است ، كار رشيد رضاست نه شيخ محمد عبده .
بنابراين رشيد رضا ، بيشتر ، در شمار يك داعي قوميت عربي جاي دارد تا يك مصلح اسلامي . ياد خدا قرآن كريم ، مسلمانان صدر اسلام را همواره فراخوانده است تا خدا را ياد كنند ، و هيچگاه خدارا فراموش نكنند . اين چگونگي براي همه مسلمانان ، و در همه زمانها و اعصار ، اهميتي بنيادين دارد . بايد مسلمانان همواره به ياد خدا باشند ، و از نصر الهي نيرو گيرند ، هم افراد در زندگي فردي و هم اجتماعات در حركتهاي اجتماعي .
اهميت اين موضوع از آنجا روشن مي‌شود كه قرآن كريم ياد خدا و ذكر "الله " را موجب اطمينان قلب مي‌شمارد . و هيچ حركت سازنده‌ فردي و اجتماعي بدون اطمينان قلوب كوشندگان چنانكه بايد انجام نمي‌يابد و به پايان ثمربخشي نمي‌رسد . پس بايد بر موضوع ذكر خدا و ياد كردن هماره خداوند تاكيد بسيار شود ، و اين موضوع در يادها زنده گردد . قرآن كريم حتي مي‌فرمايد : " خدا را بسيار ياد كنيد " . در اينجا خوب است مطلبي جالب و آموزنده ، درباره اين امر سازنده و بسيار با اهميت ، از سيد جمال الدين اسدآبادي بياوريم ، مصلح بزرگي كه آرمانش بيداري همه مسلمانان و يگانگي همه كشورهاي اسلامي در برابر جهان غرب بود :
ـ امت اسلام را خداوند با قلت عدد و كمي جمعيت برانگيخت ، و شأنشان را به اعلي درجه عظمت رسانيد ... چگونگه اقوام شجاع عالم از مقابله با آنها عاجز و ناتوان شدند ؟ ... دانايانِ حقيقت بين ِ حقيقت خواهِ حقيقت شناس ، علت اين ترقي ناگهاني را يافته چنين گفتند : " قوم كانو معُ اللهِ فكانُ اللهُ معُهم " مسلمانان با خدا بودند ، و در راه اعلاء كلمه الهي كوشش كردند ، و خدا را در هيچ حال فراموش ننمودند ، پس خدا نيز با آنها بود ، و نصرت خود را قريب ركابشان فرمود . چنانكه نص صريح قرآن شريف است : " إن تنصُراللهَ ينصُركم " ، يعني : " اگر خدا راياري كنيد ، خدا نيز شما را ياري مي‌كند " .
واضح است كه خداوند با كسي جنگ ندارد و عاجز هم نيست ، تا محتاج به ياري و كمك بندگان خود باشد ، بلكه مقصود آن است كه اگر خدا را هميشه حاضر و ناظر دانسته ، و در راه اعلاء كلمه خدا و اجراي اوامر و نواهي شريعت الهيه جهاد و كوشش كنيد ، خداوند شما را ظفر مي‌دهد و نصرت كرامت مي‌فرمايد... هرگز به خاطر كسي خطور نمي‌كرد كه اين مشت اعراب بي سامان اركان ‌‌دُوَل عظيمه را متزلزل نمايند ، و نام ونشانشان را از صفحه عالم محو كنند ... و اين خود يعني "شريعت اسلام " را در عالم جايگير و متمكن سازند ، و عالميان را خاضع و خاشع اوامر و نواهي قرآن نمايند .
ليكن اين امر عظيم واقع شد ، و اين امت مرحومه با كمال ضعف و بي‌اسبابي به مقامي رسيدند كه هيچ امتي را آن مقام ميسر نگشت ، و در هيچ تاريخي نظيرش ديده نشد . جهت چه بود ؟ جهت آن بود كه عهدي كه با خدا بستند وفا كردند ، پس خداوند نيز آنها را در دنيا و آخرت اجر جزيل كرامت نمود ، در دنيا عزت و در آخرت سعادت .
شاعر بزرگ و بلندآوازه عراقي ، محمد مهدي الجواهري ، در قصيده‌اي بلند ( 74 بيت ) و با صلابت ، كه از نظر وزن و روي ، به استقبال يكي از قصايد معروف ابوالعلاي معري 27 سروده است ، عظمتهاي سيد جمال الدين را ياد كرده است . من در اينجا چند بيت از اين قصيده را ، با گردانيده پارسي آن ابيات ، از نظر خوانندگان مي‌گذرانيم :
هُويتَ لِنُصــرهِ الـــحُق اِلــسهادا فَلولا المـوتُ لم تُطِقِ الرْقـــادا
و لولا المـــوتُ لم تَتُركً جِهادا فللْتَ به الطُــغاهُ و لا جُــــلادا
و ان كان الـــــحِدادْ يـَــرْد ميتاً وتبـــــلُغُ منه ثاكِله مْــــرادا
فاِن الشرقُ بين غَــــدٍ و اَمــــس عليك بذلهِ لَبـــسُ الــــــحِدادا
تَرفّــــــع ايها النجــم المْسجي ! و زد فـي داره اشـــــرف اتقادا !
و دْر بـــــالفكر في خَلد اللـيالي و جْل في الكونــرأيا مْستـــعادا !
فإن الموتَ اقــــــصر قيد بــــاع بان يغتال فـــــــكراً و اعتقــاداً
* جمالَ الدين ، يــــا روحـاً علياً ! تنزلَ بالرســــــالةِ ثم عــــادا
تَجشمًتَ المهـــالك في عسوفٍ تجشمه ســـــواكُ فما استقــادا
طريقْ الخالدين ، فمن تَحامــــي مصائرُهم تحامــــــاهْ و حـــادا
كثيرْ الرعبِ بالشلــــاءِ ، غطــتْ مغاوره الجماجِمْ و الوهــــــادا
جماجم رائدي شَــرفٍ و حـــقٍ تَهاووا في مجاهِلِه ارتيــــــادا
و اشباحْ الضحايــــــا في طُــواه علي السارين تحتــشدْ احتشــادا
و فوقُ طروسِهِ خُـــطت سطــور دم الاحــــــرارِ كان له مــدادا
شقَقت فجـــــاجُه لم تخش تيها و مذابــه ، و ليــلاً ، وُانفرادا
لانــــك حامل ما لا يْــــــوازي بــقوته : العــقيده و الفوادا
و انت ازدُدت مــــن سْم زُعاف تذَوقه سواكُ فـــما استــــزادا
نصال المستـــبِد يري انكشافــــا عمايــَــــته ، و عثــرته سدادا
اذا استَحلي غوايــته و اَصــــغي الي المْتــَــــزلّفينُ لـــه تمادي
خَشِيت الله عــــن علم ، و حق ، اذا لم تخش فـــــي الحق العبادا
و لم تَنُزل علــــي اهواءطــــاغ و لا عُمــــا تـــريد لمـا ارادا
و لم تجِـــدِ الامــاني و المنايا مبُررُه عن الحــــــق ارتـــدادا
و لــم ارُفِي الرجال كمْستمــــد مـــن الحق اعتزازاً و اعـــتدادا
و كان مْعسكَران : الظلم يطـــغي و مظــــلوم ، فلم تقِفِ الحيـــادا
و لـــم تحتج ان البُغي جيـــــش و ان الزاحفـــينُ له فُــــرادي
و اَن الامــــــر مرهـــــون بوقت يْنادي حيــــن يأزف لاينـــادي
معاذير بها ادُرعـَـــــت نفـــوس ضِعاف ترهبْ الكـــرب الشدادا
* جمالَ الدين ! كنت و كان شرق و كانت شرعــــــه تَهُب الجهادا
و كانت جنه فـــي ظــــل سيف حُمُي الفرد الذمــــار به و ذادا
و ايمان يقود الـــــــــناس طوعاً الي الغَمُرات فـــــتوي و اجتهادا
و ناس لاالحضــــاره دنــــستهْم ولا طالوا مع الطمــــع امـــتدادا
و كانت "عروه الوثقـي" تُزَجي28 لمنقسمين حْبــــاً و اتــــــحادا

گردانيده :

ـ تو عاشقانه در راه ياري حق ، خواب و آرامش خويش به يكسوي افكندي ، اگر خواب مرگ نرسيده بود ، تو يك لحظه غنودن نمي‌يارستي ! ـ اگر خواب مرگ تو را نربوده بود ، يك دم از جهاد نمي‌آسودي ، و از آن پيكار كه تجاوزكاران را با آن هزيمت مي‌دادي نمي‌گسستي . ـ اگر جامه سياه سوك ، مرده‌اي را زنده كند ـ و اگر با سياه پوشيدن ، فرزندِ مادرِ فرزند مرده‌اي باز گردد ـ سرتاسر شرق ، ميان ديروز و فردا ، جامه سياه زبوني و خواري بر تن كرده است تا تو ـ اي فرزن بزرگ شرق ـ بازگردي!
ـ اي ستاره پر فروغ روي در نقاب خاك نهفته ، يكي برآي ! و در ميان هاله‌هاي شرف و بزرگي همواره بدرخش ! ـ يكي برآي و بدرخش ، و در ذهن و ضمير روزگار فكر بيافرين ، و در پهنه جهان، انديشه‌هاي نو پراكن . ـ براستي ، دست مرگ كوتاهتر و ناتوانتر از آن است كه بتواند افكار پاك و عقايد راسين مردان حق را نابود سازد .
* ـ اي جمال الدين ! اي روح بلند و بلند جاي ، كه از جهان برين ، براي اداي رسالت خويش ، فرود آمدي ، و سپس بر فراز افلاك شدي و به جهان مينويان پيوستي ! ـ تو ـ براي نجات شرق ـ راههاي هلاكت‌آفرين دشوارگذر را با رنج بسيار پيمودي، راهي كه جز تو كسي ديگر نتوانست پيمود . ـ راه تو راه جاودانان بود ، همانان كه هر كس از سرانجام ايشان خويشتن دور داشت ، آن سرانجامها نيز او را از خود دور داشتند ، تا ( هر كوتاه همت و حقير جاني) ، به آستان آن جاودانگي‌ها راه نيابد.
ـ راهي پر هراس ، كه در گام‌گام آن پيكر آزادگان افتاده است ، و نشيب و فرازهاي آن را جمجمه‌ها فروپوشيده‌اند ، ـ جمجمه‌هاي خواهندگان شرف و آزادگي و حق ، همانان كه براي طلب حق ، خويشتن پيوسته بدين راه‌هاي پر مخاطره بي‌نشان درافكندند .در پيچ و خم اين راه مرد طلب ، اشباح قربانيان صف كشيده‌اند ، وشب هنگام ، در برابر ديدگان عابران به حركت در مي‌آيند .راهي كه بر همه صفحه‌ها و تابلوهاي آن ، علائم و خطوط راهنمايي ، با خون آزادگان نوشته شده است .
ـ تو اين راهها و سنگلاخ‌ها را بشكافتي و پيش رفتي ، بي‌آنكه بيمي به دل آري از سرگرداني در هامونهاي بي‌نشان ، از گرگ‌زارها ، از شبها و سياهيها و از تنهاييها . ـ چرا ؟ چون وجود تو بار چيزي را حمل مي‌كرد كه هيچ نيرويي تاب برابري با آن ندارد : بار ايمان استوار و دل پاك روشن . ـ تو آن زهر كشنده‌اي را كه ديگران تاچشيدند به دور افكندند ، بسيار نوش جان كردي .
ـ آن زهر جانگير ، درگيري با مستبدان و خودكامگان بود ، همانان كه كوردليها و غلط‌رويهاي خود را اصلاحات و روشن‌بيني مي‌پندارند ، و خيانتهاي خود را خدمت وانمود مي‌كنند و دروغها و لغزشهاي خويش را كردار و گفتار راست و درست مي‌شناسانند . ـ آنان هنگامي كه تباهكاريها و گمراهيهايشان در دهانشان مزه مي‌كند ، و هنگامي كه به سخنان چاپلوسان و متملقان اطراف خويش گوش فرا مي‌دهند ، جري مي‌گردند و در تباهي و گمراهي بيش‌تر مي‌رانند .
ـ اما تو ! با علم و ايمان از خداي مي‌ترسيدي . پس سزاوار همين بود كه تو در راه خدا ، از بندگان ضعيف خدا نترسي ! تو به هواها و هوسهاي آن طاغي متجاوز ، روي موافق نشان ندادي و به ملاحظه او ، روي از اهداف پاك خويش بر نتافتي ! ـ تو رسيدن به آرزوها ( شهرت ، مقام ، رياست ، آسايش ) را ، همچنين ترس از مرگ و قتل را ، براي رها كردن مبارزه و حق‌طلبي ، بهانه قرار ندادي .
ـ من در ميان مردان ، كسي نديده‌ام كه از نظر شخصيت و شكوه و اعتماد به نفس، چون مرداني باشد كه متكي به حقند و شخصيتشان از حق مايه مي‌گيرد . ـ در برابر تو ، دو جبهه مشخص پديدار بود : جبهه ظالم متجاوز و جبهه مظلوم بي‌پناه ، تو در چنين روزگاري ، سكوت و بي‌طرفي اختيار نكردي .
ـ تو اينگونه عذر نتراشيدي كه ستمگر سپاهي نيرومند دارد ، ما در برابر او قدرتي نداريم و تنها خواهيم ماند . ـ تو نگفتي هر كار وقتي دارد ، بايد وقت آن برسد ، نمي‌توان وقت را آفريد . ـ آري ، اينها عذرها و بهانه‌هايي است كه مردم ضعيف‌النفس بي‌شخصيت زبون ، كه از كارزار مردانه مي‌هراسند ، مي‌تراشند تا خود را در پناه آن ، توجيه كنند .
* ـ اي جمال الدين ! تو بودي و سرتاسر شرق ، و دين اسلام كه امر به جهاد مي‌داد ، ـ و بهشتي كه در زير سايه شمشيرها بود ، شمشيري كه هر كس ، با آن ، پيمان و ناموس و حقوق و شرف خويش را نگاهباني مي‌كرد و از پذيرفتن ستم و خواري سرباز مي‌زد ، ـ و ايماني بود كه مردم را راهبري مي‌كرد و فتوي مي‌داد تا در راه حق و شرف ، خويشتن به درون پهنه‌هاي مرگبار مبارزات درافكنند.
ـ و مردمي بودند كه تمدن غرب آنان را پليد و ملوث نساخته بود ، و اينهمه در كام طمعهاي دور و دراز نيفتاده بودند . ـ و درفش راستين روشنگر ، مجله " عروة الوثقي " بود ، كه مي‌توانست بآساني ، به دست دو همگام انتشار يابد ، كه در دوستي و يگانگي هم‌پيمان بودند ... 29

پی نوشتها:

1.زمينه جامعه شناسي ، تاليف : اگ‌برن ( W.F.Ogburn ) و نيم‌كف ( M.F.Nimkoff ) ، اقتباس امير حسين آريان‌پور ، ( تهران : انتشارات دهخدا ، 1350 ) ص 183 .
2. براي ماخذ اين مسائل ، رجوع كنيد به طبري و مسعودي و ابن اثير و ابوالفدا و جاحظ و از متاخرين گيرشمن و كريستسن سن ، و كتابهاي ارزنده كارنامه اسلام از عبدالحسين زرين‌كوب ، خدمات متقابل اسلام و ايران از مرتضي مطهري ، علم و تمدن در اسلام از سيد حسين نصر ، ترجمه احمد آرام ، و ماخذ مشابه .
3. و تا آنجا در ترويج علم و تحصيل كوشيد كه قرآن كريم گفت : " هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون ـ آيادانشمندان و بيدانشان همسانند؟ " و در سخنان اسلامي آمد : " النظر الي وجه العالم عباده : نگاه به صورت دانشمندان عبادت است " و " النظر الي باب العالم عباده : نگاه كردن به در خانه دانشمند، خيره شدن به محل سكناي يك دانشمند عبادت است " . و اين سخن امام زين العابدين : " اطلبوا العلم و لو بسفك المهج و خوض اللجج : دانش را بجوييد اگر چه خونتان در راه آن ريخته شود و بر سر گردابهاي مرگبار سفر كنيد " يا اين روايت پيامبر به نقل امام صادق : " اكثر الناس قيمه اكثرهم علماً : قيمت آن كس در اجتماع انساني بيشتر است كه دانشش بيشتر است " و دهها امثال اين تعليم.
4.اشاره به داستان معروف شاهنامه . نيز رجوع شود به ايران در زمان ساسانيان.
5. در ذكر نام اين بزرگان هيچگونه ترتيبي رعايت نشده است .
6. انحطاط و سقوط امپراطوري روم :تاليف ادوارد گيبون (Edward Gibbon ) ترجمه ابوالقاسم طاهري ، ( چاپ جيبي ) ، ص 303 .
7. درباره اين شخصيت علمي و اختراعات به ثبت رسيده او ( 66 اختراع ) و اختراعات ديگر او ( بيش از 96 اختراع عمومي ) رجوع شود به كتاب فلاسفه شيعه ، تاليف : شيخ عبدالله نعمه ، سيد جعفر غضبان ، ص 337 به بعد .
8. نوسازي جامعه ، تاليف : مايرون وينر (Myron Weiner ) ، ترجمه رحمت الله مقدم مراغه‌اي ، ( انتشارات فرانكلين ، 1350 ) ، ص 47 .
9.از مقدمه ايرانشهر ، بر كتاب شرح حال و آثار سيد جمال الدين اسدآبادي ، تاليف ميرزا لطف الله اسدآبادي ، ( قم : دار الفكر ) .
10. مي‌توان در اين قسمت ، از باب مثال مرحوم دكتر محمد معين را نام برد، رحمه الله عليه .
11. نقش سيد جمال الدين اسدآبادي در بيداري مشرق زمين ، ص 282 .
12. همان كتاب ، بخش نامه‌هاي سيد جمال الدين ، ص 179 به بعد .
13. همان كتاب ، بخش نامه‌ها ، ص 195 .
14. رجوع شود به ماخذ مربوط .
15. الاعلام ، تاليف : خيرالدين زركلي ، چاپ سوم ، ( بيروت ) ، ج 7 ، ص37 .
16. " مردم سيد مرحوم را از بزرگترين فلاسفه و نوابغ و بزرگان شمرده‌اند و شك نيست كه سيد در مسائل سياسي و اجتماعي داراي غريزه كامل و افكار عالي و اطلاعات رسايي بوده ... ما سيد را مردي بسيار عالي مقام و عالم و خدمتگزار بشر ( به اعتبار امروز ) مي‌شماريم ... " ( رجوع شود به بهار و ادب فارسي ، مقاله سيد جمال الدين ، ج2 ، ص 321 به بعد ) .
17. رجوع به ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدي از اين دو نامه ، در كتاب نامه‌ها و اسناد سياسي سيد جمال الدين اسدآبادي ، تحقيق و جمع‌آوري از سيد هادي خسروشاهي ( چاپ سوم ) .
18. نقش سيد جمال الدين در بيداري مشرق زمين ، چاپ اول ، ص 137 ـ 136 .
19. نقباء البشر في القرن الرابع عشر ـ از طبقات اعلام الشيعه ، چاپ نجف ، المطبعه العلميه 1373 هـ . ق ، ص 310 به بعد .
20. عبدالرحيم محمد علي ، شيخ الباحيثن آغا بزرگ الطهراني ، چاپ نجف مطبعه النعمان / 1390 هـ . ق ، ص 14 .
21.العروه الوثقي ، مقدمه ، ص 36 .
22. همان كتاب .
23.سوره الرعد ( 3 ) ، آيه 11 .
24. تراث الانسانيه ، مقاله استاد طاهر الجبلاوي ، ج 1 ، صص 830 ـ 829 و 833 ـ 832 ، ( مصر : وزاره الثقافه و الارشاد القومي ) .
25. الاعلام ، ج 6 ، ص 361 .
26. مقالات جماليه ، صص 168 ـ 166 ، ( تهران : كلاله خاور ، 1312 ش ) .
27. مقصود اين قصيده معري است : اَريُ العُنقاءَ تَكبْرً اَن تُصادا فَعانِد مُن تُطيقْ لهً عــــِنادا
28. ديوان الجواهري ، چاپ چهارم ، ( دمشق : مطبعه الجمهوريه ) ج 1 ، صص 106 ـ 95 .
29. با نقل مطالبي از كتاب بيدارگران اقاليم قبله ، اين مقاله تكميل شد .

منبع: www.mosleheshargh.com




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما
پایان‌های ناخوشایند: تأملی در سرنوشت بدعاقبتان و عوامل آن
پایان‌های ناخوشایند: تأملی در سرنوشت بدعاقبتان و عوامل آن
قدم به قدم در خانه تکانی و تمیزکاری آشپزخانه
قدم به قدم در خانه تکانی و تمیزکاری آشپزخانه
چرا صل علی سترکه ترند شد؟ به همراه فیلم
چرا صل علی سترکه ترند شد؟ به همراه فیلم
گزیده‌ای از جلسه ۲۸ دادگاه محاکمه منافقین
play_arrow
گزیده‌ای از جلسه ۲۸ دادگاه محاکمه منافقین
عراقچی: سواحل مکران به محور توسعه ملی تبدیل می‌شوند
play_arrow
عراقچی: سواحل مکران به محور توسعه ملی تبدیل می‌شوند
پدر امیر محمد خالقی: برخی می‌خواستند از خون فرزندم سوءاستفاده کنند
play_arrow
پدر امیر محمد خالقی: برخی می‌خواستند از خون فرزندم سوءاستفاده کنند
پشت پرده طرح ترامپ برای کوچ اجباری مردم غزه
پشت پرده طرح ترامپ برای کوچ اجباری مردم غزه
روایت معاون اول قوه قضائیه از مبانی دینی و حقوقی بیانات رهبر انقلاب درباره عدم مذاکره با آمریکا
play_arrow
روایت معاون اول قوه قضائیه از مبانی دینی و حقوقی بیانات رهبر انقلاب درباره عدم مذاکره با آمریکا
گل دیدنی هالک از روی ضربه کاشته
play_arrow
گل دیدنی هالک از روی ضربه کاشته
پاسخ فواد ایزدی به یک سوال: چرا از آمریکا به ایران آمدید؟ / FBI اذیتم می‌کرد!
play_arrow
پاسخ فواد ایزدی به یک سوال: چرا از آمریکا به ایران آمدید؟ / FBI اذیتم می‌کرد!
قیچی برگردان اسماعیل قلی‌زاده از جنس شاهکار!
play_arrow
قیچی برگردان اسماعیل قلی‌زاده از جنس شاهکار!
تقلید صدای حیرت‌انگیز توسط شرکت‌کننده مقابل میثاقی و خیابانی
play_arrow
تقلید صدای حیرت‌انگیز توسط شرکت‌کننده مقابل میثاقی و خیابانی
نمایی از قطار لاکچری در ماچو پیچو
play_arrow
نمایی از قطار لاکچری در ماچو پیچو
نقشه آمریکا برای ایران به روایت فواد ایزدی!
play_arrow
نقشه آمریکا برای ایران به روایت فواد ایزدی!
تحصن حامیان حزب‌الله در جاده فرودگاه بیروت
play_arrow
تحصن حامیان حزب‌الله در جاده فرودگاه بیروت