می خواستیم پاوه نمایشگاه بزنیم. من بودم و ابراهیم و خواهر ناصر کاظمی و راننده. هنوز نه از خواستگاری نه از ازدواج خبری نبود. از کنار مزارعی گذشتیم که داشتند ...
یکی از مسایلی که در سفر لبنان موجب تأثر و ناراحتی حاج همت شده بود، اسارت حاج احمد متوسلیان بود.در آخرین باری که حاج احمد میخواست به لبنان برود، حاج همت به او گفت: «حاجی! اجازه بده ما برویم.»...
یک شب که در مقر بودیم یکی از بچه ها با عجله خودش را به ما رساند و گفت : ((یک نفر از بالا صدا می زند که من می خواهم بیایم پیش شما . حاج همت کیست ؟!))...
در عملیات والفجر سه، به قرارگاه نجف رفتیم. حدود یک ربع بود نشسته بودیم که دیدیم تلفن زنگ زد. یکی از برادران گوشی را برداشت و گفت از دفتر امام است.برادر دیگری گوشی را گرفت و صحبت کرد....
صحبت را با نام خدا شروع می کنیم؛ با درود بر خمینی عزیز، این زاده پرهیزگار و متقی و رنج کشیده سالیان دراز، ولی فقیه و آقا و سرور؛ و با سلام بر همه شهدای گلگون کفن تاریخ اسلام از زمان ...
خیلی از عزیزان را نیز در این عملیات از دست دادیم. خیلی از بچه های گمنام، شریف و به قول فرمانده دلاور تیپ عمارِ لشکرِ ما، شهید اکبر حاجی پور، "دریا دل" که گمنام به شهادت رسیدند. ....
هر چه داریم از شهدا داریم و این انقلاب حاصل خون شهیدان است . به تاریخ 19/10/1359 شمسی ساعت 10/10 شب چند سطری وصیت نامه می نویسم شب ستاره ای به زمین می کشند و باز این آسمان غمزده ...
هنگام جنگ دادیم صدها هزار دارا شد کوچه های ایران مشکین ز اشک سارا *** سارا لباس پوشید ، با جبهه ها عجین شد در فکه و شلمچه ، دارا بروی مین شد *** چندین هزار دارا ، بسته به سر ، سربند...
اینجا سرزمینی شوره زار و سوزان است . اینجا همان طلائیه خودمان است . نیک بنگر که این سیم خاردارها و خورشیدی ها برای سر و سینه های بسیجیان ترسیم شده اند ....