امام صادق عليهالسلام وتقريب بين مسلمانان
و بر همين اساس، قرآن کريم يکى از عمدهترين و سازندهترين اهداف رسالت رسول اکرم صلى الله عليه وآله را تاليف قلوب و ايجاد انس و تفاهم به جاى خصومت و دشمنى بيان مىدارد و اگر کسى در تاريخ، به ديده عبرت بنگرد اين معنى را از شاهکارهاى رسالت محمدىصلى الله عليه وآله مىيابد. (1)
«واعتصموا بحبل الله جميعا ولاتفرقوا»; يعنى همگى به حبل و رشته خداوندى چنگ بزنيد و پراکنده نگرديد.
«واذکروا نعمت الله عليکم اذکنتم اعداء فالف بين قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخوانا و کنتم على شفا حفرة من النار فانقذکم منها» آل عمران /103; يعنى: ياد آوريد نعمتخداوندى را در حق شما که دشمنان يکديگر بوديد او ميان دلهاى شما جمع کرد و در پرتو نعمتيکتاپرستى، برادران هم شديد و در پرتگاه آتش قرار داشتيد شما را نجات و رهايى داد.
بعد از رحلت پيامبر عظيمالشان اسلام اوصياى معصوم او کوشيدند تا آن وحدت و يکپارچگى را حفظ کنند و از خدشهدار شدن اتحاد و اتفاق امت را مانع شدند. و در درازناى تاريخ، دانشمندان مصلح و همه تلاشگران راستين انسانيت، هم خودشان از عوامل اختلاف و تجزيه دور بودند و از دامن زدن به آتش خصومتبين مسلمانان، برکنار بودند و هم ديگران را به اتحاد و تفاهم فراخواندند.
ما مسلمانان به اين آيه زيباى قرآن، بيشتر بايد بينديشيم: «فتقطعوا امرهم بينهم زبرا کل حزب بمالديهم فرحون» المؤمنون /53; يعنى: اهل کتاب و پيروان اديان آسمانى و اتباع رسولان الهى، گروه، گروه شدند، ضد و دشمن هم گشتند و هر يک به آنچه نزد اوستخرسند و شادمان گرديدند.
مرحوم مغنيه مىنويسد: يکى خود را به موسى عليهالسلام منسوب داشت و دومى به عيسىعليهالسلام منتسب گرديد و ما خود را به محمدصلى الله عليه وآله پيوسته مىدانيم در حالى که دين و آيين همه پيامبران يکى است و خداى فرستنده و برانگيزنده همهشان هم يکى است. پس اين همه دشمنى و عداوت از کجا منشا مىگيرد؟! (2)
ايشان در تفسير فشرده خود در زمينه آيه سابقالذکر نيز نکتههايى ظريف و احيانا تلخ را يادآورده است. او در ذيل آن آيه مىنويسد: آيا اين آيه (نهى از تفرقه و جدايى) شامل ما مسلمانان هم هست و يا اختصاص به امتهاى نخستين و گذشته دارد! در نهجالبلاغه علىعليهالسلام آمده: «سياتى عليکم زمان يکفا فيه الاسلام کما يکفا الاناء بما فيه» يعنى: زمانى براى شما مسلمانان فرا مىرسد که در آن، اسلام همچون ظرف پرى که اگر آن را برگردانند خالى مىشود، خالى و تهى مىگردد، يعنى مورد عمل واقع نمىشود.
او در دنباله کلامش مىنويسد: مردم قبل از اسلام به سبب کفر و شرک پراکنده بودند و در پرتو نعمت اسلام برادر و صميمى گشتند و امروز بعکس (معالاسف) مردم در زير لواى کفر متحد و يکپارچهاند. امروز ما مسلمانان در پرتگاه آتش تشتت قرار داريم اگر چه مدعى اسلاميت هستيم و چگونه ممکن است اين دعوى صادق باشد که اسلام مايه نجات از هلاکت و تباهى است. (3)
به عقيده نگارنده، غالب دستهبندىها و انشعابها در زمينه مسايل دينى، مذهبى و عقيدتى و حتى موضوعات سياسى که احيانا با عنوان اختلاف سليقه، توجيه مىشوند، منشا معقول ندارند و سايقه شيطانى و داعيه اهريمنى، آنها را راهبرى مىکند. چنان که امروزه، جهان استکبار براى دستيابى به اهداف شوم خود، مسلمانان را به بنيادگرا و جز آن تقسيم مىکند و يا انقلابيون مسلمان ايران را با القاء عناوين وسوسهانگيز معتدل و تندرو ردهبندى کرده و با ايجاد آشفتگيهاى داخلى، احيانا به مقاصد ناميمونى دست مىيابد و عدهاى شايد ناخواسته به اين اهداف جامه عمل مىپوشانند و آب به آسياى بدخواهان مىريزند هر چند که خود نيز طرفى نمىبندند و تنها جامعه خود را از پيشرفت و تعالى مطلوب بازمىدارند.
در حالى که چه بنيادگرايان و صف مقابل آنان و چه راديکاليستها و طرف مخالف ايشان يعنى رفورميستها و بالاخره همه تندورها و کندروها، اگر در محيط آرام و تفاهم بنشينند و به بحث و حتى جدال احسن بپردازند و تجربههاى چندين صدساله تاريخى را هم آينه عبرت قرار دهند به وحدت نظر مىتوانند برسند و يکپارچگى و اتحاد و اتفاق را در حد بالايى حفظ کنند.
يک نمونه عينى از آنچه ادعا کرديم روش اخلاقى و فداکارانه امام على اميرالمؤمنينعليهالسلام است، به هنگامى که پس از رحلت رسول اکرم صلى الله عليه وآله عباس بن عبدالمطلب و ابوسفيان بن حرب، پيشنهاد بيعتبا آن حضرت کردند. و اين در موقعيتى بود که بيعتبراى ابوبکر در سقيفه بنىساعده، پيش آمده و امر خلافت و جانشينى به هر حال، به سبکى خاص و با سرعتى تمام، شکل گرفته و خاتمه يافته بود.
مطابق نص نهجالبلاغه، علىعليهالسلام از پيشنهاد مزبور استقبال نکرد بلکه به مناسبت آن، مردم را پندى حکيمانه فرمود و از ابتلا و گرفتارى به فتنه و آشوب، برحذر داشت.
«ايها الناس شقوا امواج الفتن بسفن النجاة وعرجوا عن طريق المنافرة وضعوا تيجان المفاخرة افلح من نهض بجناح اواستسلم فاراح. هذا ماء آجن ولقمة يغص بها اکلها و مجتئى الثمرة لغير وقت ابناعها کالزارع بغير ارضه...» (4) يعنى: اى مردم! موجهاى فتنه و آشوب را با کشتيهاى نجاتبخش بشکافيد و پيش بتازيد. از راه نفرت و کين روى گردانيد و راه مستقيم مهر و وفا را پيش گيريد. تاجهاى تفاخر و منيت و خودخواهى بر زمين نهيد. رستگار و پيروز شد آن که با داشتن نيروى صالح و بال و پر، نهضت کرد و يا اگر نيروى چندان نداشت آرام نشست و مردم را نيز آسوده خاطر ساخت. اين حکومت و زمامدارى چند روزه دنيايى، آبى تلخ و لقمه ناگوارى را ماند که در گلوى خورنده گير کند و آن کس که نابهنگام، ميوه را مىچيند همان کسى است که جز در زمين خود مىکارد.
بدينترتيب امام عليهالسلام دست ابوسفيان را خواند و به پيشنهاد او وقعى ننهاد که بىترديد ابوسفيان قصد تفرقهاندازى و دامن زدن به آتش اختلاف داشته است و لذا علىعليهالسلام پندى جانانه و نصيحتى مشفقانه فرمود و در نتيجه به حفظ يکپارچگى جامعه مسلمان و پرهيز از عوامل و انگيزههاى پراکندگى و تشتت تاکيد فرمود. در ادامه همين راه راست و خداپسندانه و وحدتآفرين، امام صادقعليهالسلام با اين که در صلاحيت و کارآيى و در علم و عمل، احدى به پايه او نمىرسيد برخلاف برخى که خود را به هر قيمت مىخواهند مطرح سازند و به انگيزه نفع شخصى با شيوههاى گوناگون همچون فرقهگرايى شق عصاى مسلمين مىکنند، دعويى طرح نکرد، چرا که زمينه را براى چنان کارى مساعد نمىديد و آن چنان دعوى و اقدام را به گفته جدش اميرالمؤمنين، پريدن بدون بال و پر و کشت و کار در مزرعه غير، مىدانست و در يک محاسبه عاقلانه، مىديد که از چنان عملى، دشمنان حق و راهزنان حقوق بشر سود خواهند برد و بس.
نکته جالب توجه آن که در عصر امام صادقعليهالسلام، که عباسيان به بهاى خون علويان و فاطميان و هواداران ايشان، بر کرسى خلافت دستيافته و همانند اسلاف امويشان براى تحکيم پايههاى سلطه، باز خون مىريختند و به همين هدف مىخواستند مردم را به نوعى، مشغول کنند لذا بازار مکتبهاى گوناگون فقهى، کلامى و فلسفى و حتى الحادى را رواج مىدادند و هر کس با گرد آوردن عدهاى در اطراف خود با اندک مايهاى، مذهبى مىساخت و پيروانى به دنبال خود مىکشيد، امام به جهاد فرهنگى پرداخت و در حد توان جلو اختلافات بيشتر و براندازهتر را گرفت.
به هر حال امروز جهان اسلام پس از گذشت هزار و اندى سال با نحلهها و مذهبها و مسلکهاى گوناگون مواجه است. مسلمين به همين سبب، با وجود جمعيتى معتنابه گرفتار ضعفى آشکار شدهاند و با داشتن ثروتهاى عمومى در وضعيتى نامطلوب به سر مىبرند به طورى که اين حالت ضعف و تشتت، مورد توجه برخى مصلحان قرار گرفته و به فکر چاره افتادهاند. در گذشتهاى نه چندان دور «دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميه» در مصر تاسيس شد که آثار با برکت آن در مجموعه رسالت الاسلام به يادگار مانده است و مقالات آن گرامى نامه بيانگر حسن نيت و فراوانى دانش و آگاهى گردانندگان آن است. امروزه در شرايط سختتر و اوضاع بحرانىتر مسلمين، در امالقراى انقلابهاى اسلامى، مجمعالتقريب با همين هدف تاسيس يافته و اميد استبه نتايج مطلوب دستيابد.
اينک به بحث اصلى يعنى نقش امام صادقعليهالسلام در تقريب مسلمانان مىپردازيم:
1 - نحلههاى عقيدتى و سياسى:
عمروبن عبيد، سخنگوى معتزله چنين آغاز سخن مىکند:
مردم شام، خليفه را کشتهاند و خداوند جمعيت ايشان را درهم ريخته و پراکندهشان فرموده است و ما انديشيديم و مردى را جستيم که داراى مردانگى، عقل و دين است و براى خلافت و رهبرى مناسب و شايسته. و او محمدبن عبدالله بن حسن است. ما در اطراف او گرد آمدهايم و مىخواهيم با او بيعت کنيم و آن گاه هدفمان را آشکار سازيم و دستبه انقلاب زنيم و مردم را به پيروى او فراخوانيم. هر کس پذيرفت و با ما شد چه بهتر و هر که نه بر ما و نه با ما بود ما را کارى با او نيست ولى کسانى که در برابر ما بايستند و به مخالفتبا ما برخيزند با آنان پيکار خواهيم کرد.
ما خواستيم اين مطلب را اول بار با شما در ميان بگذاريم چون شما پيروان فراوانى داريد و داراى فضيلت و ارزش هستيد و ما از مشورت با شما و نظر صائبتان بىنياز نيستيم.
پس از پايان سخنان نماينده جماعت معتزله، امام صادقعليهالسلام خطاب به حاضران چنين فرمود: آيا همه شما با اظهارات عمروبن عبيد موافق هستيد؟ و پس از آنکه پاسخ شنيد آرى به حمد و ثناى خداوند و سلام و درود بر پيامبر اکرم، پرداخت و چنين فرمود:
ما اهل بيت پيغمبرصلى الله عليه وآله موقعى که خداوند معصيتشود، به خشم مىآييم و وقتى مردم از او اطاعت کنند و فرمان ببرند، راضى و خشنود مىگرديم. اى عمرو! به من بگو اگر مسلمانان، حق حاکميت و رشته زمامدارى را به تو واگذارند و تو بدون زحمت و جنگ، زمام امور را به دست گيرى و به تو گفته شود آن را به هر که مىخواهى واگذار کن آن را به چه کسى تحويل مىدهى؟
عمروبن عبيد گفت: آن را به شور مىگذارم تا مسلمانان پس از رايزنى، فردى را از ميان خود برگزينند.
امام صادق عليهالسلام فرمود: آيا با همه مسلمانان اعم از فقها و دانشمندان و صلحا و نيکان و قريش و جز ايشان به رايزنى مىپردازى؟ عمرو پاسخ داد. آرى با همه مسلمين به شور مىنشينم و ميان عرب و عجم فرقى نمىگذارم.
اما صادق عليهالسلام در ادامه سخن چنين فرمود: آيا تو ابوبکر و عمر (خليفه اول و دوم) را تولى مىکنى و يا از عملکرد ايشان تبرى دارى؟ عمرو در پاسخ گفت: من آن دو را دوست مىدارم و عملکردشان را درست مىدانم.
امام فرمود: اگر تو از آن دو و عملکردشان تبرى داشتى مانعى نداشت که مخالف آنان سخن بگويى ولى پس از آن که آنها را دوست مىدارى و به عملکردشان خرسندى چطور برخلاف روش ايشان رفتار مىکنى؟! عمر با ابوبکر بيعت کرد بى آن که با مردم مشورت کند. سپس ابوبکر هم بدون رايزنى با احدى، خلافت را به عمر برگردانيد و خليفه دوم نيز به هنگام مرگ خلافت را ميان شش تن به شورا گذاشت و از انصار جز شش نفر قرشى را داخل نکرد و درباره اعضاى شورا هم توصيهاى کرد که گمان ندارم تو و ديگر همفکرانت آن را بپذيريد. عمرو پرسيد او چه کرد؟ امام صادق فرمود: او صهيب را فرمان داد که سه روز با مردم نماز گزارد و آن شش تن به شور بپردازند و جز پسرش احدى در آن رايزنى شرکت نکند و خودش حق انتخاب شدن نداشته باشد. عمر تاکيد کرد که اگر سه روز بگذرد و شورا به نتيجهاى نرسد، گردن هر شش نفر زده شود و اگر پيش از سه روز، چهار تن از شش تن وحدت نظر داشته باشند و دو تن ديگر مخالفت کنند گردن آن دو نفر را بزنند. آيا شما با چنين شورايى موافق هستيد؟ و آن را درست مىدانيد؟! معتزليان همگى يکصدا گفتند نه ما به چنين شورايى معتقد نيستيم.
امام صادق عليهالسلام فرمود: اى عمرو! از اين مطلب بگذريم، اگر فرضا مردم با آن کس که شما براى امامت و رهبرى برگزيدهايد، بيعت کردند و حتى دو نفر هم به مخالفتبا شما برنخاستند، هر گاه به مشرکان برخورديد و آنها اسلام را نپذيرفتند و جزيه هم نپرداختند، آيا شما و صاحبتان علم و دانش آن را داريد که به روش رسول خدا درباره آنان عمل کنيد؟ عمروبن عبيد گفت: البته، آرى. امام فرمود: چه مىکنيد؟ عمرو پاسخ داد: آنان را به پذيرش اسلام فرا مىخوانيم و اگر امتناع کردند وادار به پرداخت جزيه مىکنيم. امام فرمود: اگر مجوسى بودند و اهل کتاب نبودند و يا آتش پرست، گاو و گوسالهپرستبودند و اهل کتاب نبودند، چطور عمل مىکنيد؟ عمرو پاسخ داد: که برابر عمل مىکنيم و فرقى ميان آنها نيست. امام صادقعليهالسلام پرسيد: آيا قرآن مىخوانيد و با آن آشنا هستيد؟ عمرو گفت: آرى. امام گفت: بخوان، «قاتلوا الذين لايؤمنون بالله ولا باليوم الاخر ولايحرمون ما حرم الله ورسوله ولايدينون دين الحق من الذين اوتوا الکتاب حتى يعطوا الجزية عن يدوهم صاغرون» التوبة /92 . يعنى: با کسانى از اهل کتاب که به خدا و روز آخرت باور ندارند، حرام خدا و رسول را پاس نمىدارند و به دين حق نمىگروند بجنگيد و قتال کنيد تا با خفت و خوارى جزيه بپردازند.
پس خداوند فقط در مورد اهل کتاب چنان فرموده است ليکن شما بين اهل کتاب و ديگران در پرداخت جزيه فرقى نمىگذاريد و همه را برابر مىدانيد.
عمرو گفت: نظر ما چنين است. امام پرسيد: اين علم و دانش را از کى آموختهاى؟ عمرو گفت: همه مردم چنين مىگويند. امام فرمود: از اين موضوع هم بگذريم. اگر آنان جزيه نپرداختند و شما با ايشان پيکار کرديد و غلبه يافتيد و غنايمى به چنگ آورديد، آن غنيمتها را چه مىکنيد؟ عمرو گفت: يک پنجم آن را کنار مىگذاريم و چهار پنجم را ميان همه جنگجويان و سربازان قسمت مىکنيم؟ امام پرسيد: غنايم را به طور برابر ميان همه جنگندگان تقسيم مىکنيد. عمرو گفت: آرى. امام فرمود: تو با اين وضع، با عملکرد رسول خدا مخالفت مىکنى و داور ميان من و تو در اين مساله فقها و دانشمندان مدينه هستند. تو مىتوانى از ايشان بپرسى و آنان اختلاف ندارند که رسول اکرم با عربهاى باديه (مشرکين) صلح کرد و توافق فرمود که آنان در سرزمين خود باقى بمانند و هجرت نکنند به اين شرط که اگر دشمنى قد علم کند، آنان پيامبر را در سرکوبى دشمن يارى کنند و از غنايم هم بهرهاى نداشته باشند. ليکن تو مىگويى غنايم جنگى ميان همه کسانى که در جنگ شرکت جستهاند برابر تقسيم مىشود پس با روش و رفتار پيامبر با مشرکان مخالفت مىکنى.
امام صادق عليهالسلام فرمود: از اين مطلب نيز بگذريم نظر شما در صدقه چيست؟
عمرو آيه صدقه را تلاوت کرد: «انما الصدقات للفقراء والمساکين والعاملين عليها...» التوبة /60. يعنى: صدقهها از آن تهيدستان و مستمندان و کسانى است که آن را گرد مىآورند و کارگزارند....
امام فرمود: درست است. ليکن، چگونه تقسيم مىکنيد. عمرو گفت: آن را هشت جزء مىکنيم و به هر يک از هشت گروه يک جزء مىدهيم. امام صادق عليهالسلام فرمود: اگر يک گروه و يک صنف ده هزار نفر بودند ولى صنف و گروه ديگر فقط يک و يا دو و حداکثر سه نفر بودند باز به اين يکى، دو و يا سه نفر معادل آن ده هزار نفر مىپردازى؟ عمرو گفت: آرى چنين مىکنيم.
امام صادق عليهالسلام فرمود: تو ميان شهرنشين و صحرانشين فرق نمىگذارى؟ عمرو گفت: نه. امام فرمود: پس تو در همه کارهايت مخالف سيره و عملکرد رسول خدا، عمل مىکنى چون او زکات صحرانشينان را به فقرا و مستمندان روستا و صحرانشينان مىداد و زکوة شهرنشينان را به تهيدستان و فقراى شهرى مىداد و هرگز هم برابر تقسيم نمىکرد بلکه آن را به اندازه موجود براى افراد حاضر تقسيم مىفرمود. اگر در اين مساله نيز شک و ترديد دارى از فقهاى مدينه مىتوانى بپرسى که آنان در اين موضوع اتفاقنظر دارند.
آن گاه امام رو به عمروبن عبيد و ديگر همراهان و همفکران او کرد و فرمود: «اتق الله يا عمرو! و انتم ايضا ايها الرمط فاتقوا الله فان ابى حدثنى و کان خير اهل الارض و اعلمهم بکتاب الله و سنة رسوله ان رسول الله قال من ضرب الناس بسيفه و دعاهم الى نفسه و فى المسلمين من هو اعلم منه فهو ضال متکلف » (5) يعنى: اى عمرو! از خدا بترس و شما اى ماعتحاضر، از خدا پروا کنيد و از کيفر و خشم او بترسيد. پدرم که بهترين مردم روى زمين بود و به کتاب خدا و سنت رسول او، داناترين بود به نقل از رسول اکرم فرمود: هر که شمشير به روى مردم بکشد و آنان را به سوى خود فراخواند در صورتى که در ميان ايشان کسى وجود دارد که از وى داناتر است، چنان کس گمراه و متکلف مىباشد.
آيا آموزهاى جامعتر از اين براى حفظ وحدت و صيانت اتحاد و اتفاق جامعه مىتوان ارائه داد؟ و آيا امام صادق عليهالسلام در اين گفتگوى پربار، روى اصلى ترين مساله اجتماعى انگشت نگذاشته است؟ و چه زيبا فرمودهاند که اگر نادان ساکت مىنشست و دم نمىزد و ادعايى نمىکرد، اختلاف، براندازى مىشد و ريشهکن مىگرديد. چون عمدهترين عامل اختلاف و چندگانگى در هر محيط و جامعهاى از آنجا ناشى مىشود که فرد و يا افراد بىکفايت مدعى مقام و منصبى مىشوند و بدون صلاحيت لازم و کارآيى متناسب، قدم جلو مىگذارند و در نتيجه خود گمراه مىشوند و جامعهاى را به دنبال خود تباه مىسازند.
2 - زمينههاى حکمى و فقهى:
در زمان رسول خدا، مرجع براى بيان احکام، خود پيامبر بود و سپس به نص روايات معتبر تاريخى، علىبن ابىطالبعليهالسلام حلال مشکلات حقوقى و قضايى و مرجع رفع معضلات احکام بود، شواهد تاريخى خدشهناپذير بيانگر آن است که حتى در زمان خلفاى نخست و دوم امام عليهالسلام چنين وظيفهاى را عملا برعهده داشت.
در دورانهاى بعد، با اين که مسايل مورد ابتلا زيادتر و نياز مردم به دانستن احکام عملى فزونتر گرديد و هر چند امامان معصوم از اهلبيت رسولالله مرجعيت کامل داشتند و در همه زمينهها پاسخگوى مشکلات مردم و معضلات جوامع بودند، ليکن سوکمندانه بايد اعتراف کرد که سلطهگران اموى و عباسى و تشنگان قدرت و حکومت چنان وضعى پديد آورده بودند که مجال مطرح شدن اولياى معصوم و دانايان شريعت وجود نداشت. حاکمان و ايادى سفاک آنان، به جد، جلو مىگرفتند و در صورت مقاومتبسادگى پاکترين انسانها را مىکشتند. از ديگر سو نياز به فتوا و بيان احکام، ضرورت بود و لذا دستگاه خلافتبنىاميه و بنى عباس به فکر افتادند و با يک تير دو نشان زدند هم در خانه اهل بيت را بستند و هم به مفتىتراشى پرداختند و بر اصل روانى اجتماعى «تفرقه بيانداز ، حکومت کن» همه مراکز قدرت اجتماعى را قبضه کردند و براى رسيدن به اهداف شوم خود، عامل پيدايى مذاهب مختلف و جورواجور شدند. از جمله اقدامهاى امام جعفر صادق عليهالسلام که در سيره او انعکاس کامل دارد، جلوگيرى از چنان جريانها و رفتارها است. امام در مقاطع مختلف و آن جا که فرصت مىيافت، افرادى را که صلاحيت لازم براى تصدى امرى را نداشتند از اقدام بازمىداشت و به موعظه و نصيحت ايشان مىپرداخت که نمونه مقابله آن امام بزرگوار با سران معتزله از آن نوع است که پيشتر آورديم.
نمونه ديگر اقدام نصيحتگرانه امام است در زمينه فتوا و بيان حکم خدا و راه رسيدن به اين که لازمه آن نيز همانند هر منصب و مقام، صلاحيت و شايستگى است و بدون ترديد با نبودن علم و دانش و با فقدان شرايط افتا و اجتهاد و قدرت استنباط نمىتوان متصدى آن شد. از آن جمله مىتوان به برخورد امام جعفر عليهالسلام با ابوحنيفه پديدآورنده مذهب فقهى حنفى اشاره کرد که نکات آموزنده و تکاندهندهاى را در بردارد. با خواندن اين رخداد تاريخى که مورخان و دانشمندان مسلمان همچون کمالالدين محمدبن موسى دميرى، عباس قمى، محمدباقر مجلسى، شيخ کلينى و احمدبن على طبرسى و ديگران آن را نقل کردهاند معلوم مىشود مطرح شدن هر کس و تحت هر شرايط و فتوا و نظر دادن با معيارهاى من عندى و بىپايه چه اندازه مىتواند در ميان مردم شکاف و فاصله ايجاد کند و صفوف را از هم جدا سازد ولى بعکس اگر هر کارى به اهلش واگذار شود و دانايان بلکه اعلمان فتوا دهند، وحدت جامعه حفظ و اختلافات کمرنگ خواهد شد.
اما اصل ماجرا؟
ابن شبرمة مىگويد: همراه ابوحنيفه بر جعفربن محمد وارد شديم و در معرفى وى به امام گفتم: اين مرد، فقيهى از عراق است و حضور شما آمده است.
امام صادق گفت: شايد او همان کس است که در دين به راى و قياس مىپردازد. آيا او نعمان بن ثابت است؟
ابن شبرمه گويد: من تا آن زمان اسم کوچک ابوحنيفه را نمىدانستم و او را به ابوحنيفه مىشناختم.
ابوحنيفه پس از سخن امام صادق، پيشدستى کرد و گفت: آرى من همانم. نعمان بن ثابت، خداوند زندگى شما را سامان دهد.
امام جعفر صادق عليهالسلام گفت: اى اباحنيفه! تقوا پيشه کن و دين را با راى و قياس، مطرح مساز که نخستين قياس کننده به هواى خود نظر دهنده، ابليس بود. آن گاه که گفت من از آدم بهترم پس با قياس، راه خطا رفت و گمراه گشت.
آنگاه گفتگوى نسبتا مفصلى بين امام عليهالسلام و ابوحنيفه رد و بدل شده و امام در پايان چنين فرمود:
«اتق الله يا عبدالله! و لاتقس الدين برايک فانا نقف غدا و من خالفنا بين يدى الله فنقول: قال الله و قال رسولالله و تقول انت و اصحابک: سمعنا و راينا فيفعل الله بنا و بکم ما يشاء» (6)
يعنى: اى بنده خدا! پروا پيشه کن و از خدا بترس و با راى و هوى در دين قياس مکن زيرا روز قيامت ما و مخالفان ما در پيشگاه الهى مىايستيم. ما مىگوييم خدا فرمود و رسول خدا گفت و شما و يارانتان مىگويند شنيديم و راى و نظر داديم پس خدا آن گونه که بخواهد با ما و شما رفتار کند.
دميرى پس از نقل اين روايت در بيان شخصيت امام جعفر صادق عليهالسلام چنين مىنويسد:
جعفر صادق، همان جعفربن محمدبن الباقر بن على زين العابدين بن حسين بن على بن ابىطالب رضىالله تعالى عنهم اجمعين مىباشد. و جعفر يکى از دوازده امام بر مذهب اماميه از سادات اهل بيت است و بدان جهت لقب صادق يافت که همواره سخنش راستبود. و او در سنعتشيمى و علوم غريبه رسالهاى دارد.
و در حرف جيم در توضيح لغت جفرة، از ادب الکاتب ابن قتيبه آورده که کتاب جفر، پوستبرهاى بوده که امام صادق در روى آن، همه نيازمنديهاى بشر و هر آنچه را که انسان تا روز قيامتبدان احتياج دارد براى اهل بيتش نوشته است. (7)
و ابن خلکان هم اين جريان را نقل کرده است و سخن دميرى عين آن چيزى است که ابنخلکان آورده است او در پايان مىنويسد: کشاجم در کتاب «المصايد والمطارد» حکايت کرده که همين امام جعفر صادق عليهالسلام از ابوحنيفه رضىالله عنه سؤال کرد: در مورد محرمى که دندان رباعيه آهويى را شکسته باشد چه مىگويى؟! ابوحنيفه گفت: اى فرزند رسول خدا چيزى در آن مورد نمىدانم.
امام فرمود: تو خود را چنان داهى و چيز فهم قلمداد مىکنى ولى نمىدانى که آهو دو دندانى و داراى ثنائيه است و اصلا رباعيه ندارد! (8)
آيا در همان زمان که به اقرار همين نويسندگان دانشمند چون دميرى و ابن خلکان، شايستهترين، داناترين و آگاهترين افراد، امام صادق عليهالسلام بوده. اگر رشته امور به دستبا کفايت او سپرده مىشد و امام جلو قرار داده مىشد و پيشواى مطاع همگان مىگرديد فرقهبازى از ميان نمىرفت؟!
3 - برخورد با زنادقه:
ملاحده و عناصر ضد خدا در عصر امام صادق عليهالسلام هم وجود داشتهاند که در محيطهاى اسلامى و بلاد مسلماننشين و حتى در خود مکه احيانا عرضاندام مىکردند و با اصول اعتقادى مردم خداباور، مخالفت مىکردند که براساس نصوص تاريخى برخى شاگردان امام از وقاحت و بىحيايى و گستاخى آنان به خشم مىآمدند. و وضع آنان را به امام گزارش مىکردند که رساله توحيد مفضل يکى از اين ماجراها و حاوى نکات حکمتآموز است. امام صادق عليهالسلام با برخوردهاى حکيمانه خود به ارشاد مىپرداخت و ضمن دفاع از کيان عقيدتى جامعه موحد و خداپرست، آسيبزدايى و سازندگى مىکرد.
زنادقه با اين وجود که به روايات اسلامى و نصوص قرآنى، عقيده نداشتند ليکن با سوء تفسير هرج و مرج فکرى ايجاد مىکردند و از اين راه به مقاصد شوم و اهداف ناميمون خود مىرسيدند.
عبدالمؤمن انصارى گويد: به امام صادق عليهالسلام عرض کردم عدهاى حکايت مىکنند که پيامبر اکرم طى روايتى فرمود: «اختلاف امتى رحمة» يعنى: اختلاف امت من رحمت است.
امام صادق عليهالسلام: اين روايت، صحيح است.
عبدالمؤمن گفت: منظور آن است که اگر مردم اتحاد و اتفاق را کنار بگذارند و اختلاف و نزاع نمايند، چنين کارى رحمت است و وقتى اختلاف امت، پسنديده و رحمتباشد در نتيجه، اجتماع و اتفاقشان، عذاب و ضد رحمتخواهد بود و اين صحيح به نظر نمىرسد.
امام صادق عليهالسلام فرمود: معنى روايت چنان نيست که پنداشتهاند، بلکه منظور از واژه اختلاف، تردد و آمد و شد است: «فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين والينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون» التوبه /122; يعنى: چرا از هر فرقه و جماعتى، گروهى نمىکوچند و از شهر و ديارشان بيرون نمىآيند تا با آموزشهاى لازم، دين را بفهمند و احکام را ياد بگيرند و پس از مراجعتبه اوطانشان، به تعليم و تربيت مردم بپردازند و آنان را هشدار دهند.
بنابراين، مراد رسول خدا از آن روايت، آمد و شد مردم ميان بلاد، شهرها و کشورهاست نه اختلاف در دين و نزاع و مخاصمه در آيين و عقيده که دين حق، يکى بيش نيست. (9)
طبرسى، پس از ذکر روايت در دنباله آن مطالبى از امام ششم نقل مىکند که همانند يک قانون جهانشمول خط و ربط مشخص مىکند و معيار ارائه مىدهد.
امام صادق عليهالسلام به نقل از رسول اکرم فرمود: «ماوجدتم فى کتاب الله عز وجل فالعمل لکم به ولا عذر لکم فى ترکه و ما لم يکن فى کتاب الله عزوجل و کانت فى سنة منى فلا عذر لکم فى ترک سنتى و ما لم يکن فيه سنة منى فما قال اصحابى فقولوا و انما مثل اصحابى فيکم کمثل النجوم بايها اخذ اهتدى و باى اقاويل اصحابى اخذتم اهتديتم و اختلاف اصحابى لکم رحمة. قيل يا رسولالله! من اصحابک؟ قال: اهل بيتى. (10)
يعنى: آنچه در قرآن و کتاب خداى عزيز و جليل مىيابيد بايد به آن عمل کنيد و در ترک آن عذرى نداريد و آنچه در کتاب خدا نباشد (از نظر شما) ولى در سنت من يافته شود، عذرى در ترک عمل به سنت از شما، پذيرفته نيست و هر گاه در موردى نه در کتاب و نه در سنت من راجع به آن چيزى نيابيد به آنچه اصحاب من گويند عمل کنيد که اصحاب من مانند ستارگاناند به هر کدام چنگ بزنيد و هر کدام را بگيريد، بر هدايت و رستگارى قرار داريد اختلاف و آمد و شد اصحاب من براى شما رحمت است.
از رسول اکرم صلى الله عليه وآله سؤال شد: اصحاب شما کيستند؟ در پاسخ فرمود: اصحاب من، اهل بيت من هستند.
امام صادق عليهالسلام در کلامى ديگر همانند سخنان درربار هميشگى خويش، قاطع و قانونمند، ريشه بسيارى از مشاجرهها و جبههبندىها را خشکانده و طرح يک جامعه سالم و بدور از هر نوع پراکندگى و چند گانگى را ريخته است آن جا که فرمود:
«انما الامور ثلاث بين رشده فيتبع و بين غيه فيجتنب و امر مشکل يرد حکمه الى الله عزوجل و الى رسوله. حلال بين و حرام بين و شبهات يتردد بين ذلک فمن ترک الشبهات نجى من المحرمات و من اخذ بالشبهات ارتکب المحرمات و هلک من حيث لايعلم». (11)
يعنى: امور زندگانى سه قسماند: آنچه رشد و صلاح و خوبى آن آشکار است. پس بايد دنبال شود و دوم آنچه ضلالت و فساد و بدى آن محرز است و بايد از آن اجتناب شود و مشکلات ميان اين و آن که حکم آنها به خدا و رسول واگذار مىگردد. به عبارت ديگر: حلال بين و آشکار و حرام بين و معلوم و شبهههايى ميان اين دو، هر کس شبهات را رها کند از حرامها نجات يابد و هر که شبههها را بگيرد گرفتار حرام مىشود و ندانسته هلاک مىگردد.
4 - بحثهاى تفرقهانگيز:
از جمله نکاتى که امام صادق عليهالسلام در زمينه يکپارچگى جوامع، در زير سايه انبياءعليهمالسلام ، هماهنگ با جدش اميرالمؤمنين على عليهالسلام در نهجالبلاغه، يادآورده (12) دو نکته ذيل است:
1 - روشن نبودن حق و باطل و وجود ابهام و آميختگى ميان آن دو.
2 - منع از بحث و جدالهاى بىحاصل که نه تنها به نتيجه نمىانجامد بلکه آثار سوء نيز باقى مىگذارد.
در مورد نکته نخست، مجلسى روايت مىکند که روزى مردى شامى با برخى شاگردان آن حضرت با تجويز و نظر خاص وى به بحث و سخن نشسته و نتيجهاى بسيار خوب و عالى گرفته بودند. امام خطاب به آن مرد شامى فرمود: «يا اخا اهل الشام ان الله اخذ ضغثا من الحق و ضغثا من الباطل فمغثهما ثم اخرجهما الى الناس ثم بعث انبياء يفرقون بينهما فعرفهما الانبياء و الاوصياء، فبعث الله الانبياء ليفرقوا ذلک...» (13) يعنى: اى برادر کشور شامى! خداوند پارهاى از حق و باطل را در هم کرده و در اختيار مردم گذاشته سپس پيامبران را برانگيخته تا آنها را از هم جدا کنند. خداوند حق و باطل را بطور کامل براى پيامبران شناسانده است و بعثت انبياء براى تفريق و جداسازى حق از باطل در آن موارد اشتباه است... و اگر حق و باطل در همه موارد روشن و آشکار مىبود، نيازى به بعثت انبياء نمىشد.
نکته دوم: بحث و گفتگوى علمى و جدال پيرامون موضوعى عقيدتى آن جا که روشنگر باشد و انسان را از کوره راههاى پندار و توهم به سرچشمه زلال حقيقتبرساند پسنديده و بسيار لازم است. «وجادلهم باللتى هى احسن...» النحل /125. يعنى: با حکمت و پند و اندرز نيکو و جدال احسن به راه پروردگارت بخوان که او داناترست که چه کسى گمراه است و کدام فرد بر شاهراه هدايت قرار مىگيرد.
اما، هميشه و هر بحثى به نتيجه مطلوب نمىرسد و هدف را تامين نمىکند بلکه بعکس براساس عصبيت و پيشداوريهاى جزمى، آتش لجاجت و خصومت دامن زده مىشود و شکافها را فراختر و فاصلهها را زيادتر مىکند. اين جا است که بحث و گفتگو نه تنها مجاز نيستبلکه احيانا ممنوع مىباشد.
در اين جا يادآورى دو نکته حائز اهميت است:
اول آن که، بحث و مناظره براى گرفتن نتيجه مطلوب است. اما وقتى طرف مباحثه ابدا زير بار سخن حق نمىرود، گفتگو با او چه فايدهاى دارد؟
دوم از شاخى به شاخى شدن از شيوههاى باطلى است که برخى در مقام صحبت و مناظره، گرفتار آن مىشوند و هدف آن است که حق را نپذيرند.
سوم تاکيد امام بر اين معنا است که حتىالمقدور وحدت و يکپارچگى جامعه حفظ شود و با طرح بحثهاى اختلافانگيز که فقط به کينهها و دشمنيها دامن مىزند جامعه را دچار تشتت نکنيم.
در پايان مقال، به داستان طنزآميزى اشاره مىکنم که در عين حال نشانگر يکى از واقعيتهاى غير اجتماعى است. اين قصه، روشن مىکند که همواره در اطراف و اکناف، شياطينى وجود دارند که معمولا پيرو هيچ يک از طرفين دعوا نيستند، آتش بيار معرکه خلافاند و دامن زننده به شعله شقاق.
مؤمن طاق يکى از شاگردان و اصحاب امام ششم جعفر صادق عليهالسلام با ابوحنيفه برخوردهايى داشته که در کتب تاريخ و حديث آمده است. از جمله: روزى مؤمن طاق، بر ابوحنيفه وارد شد. او به مؤمن گفت: چيزى راجع به شيعه شنيدهام.
مؤمن: آن چيست؟
ابوحنيفه: شنيدهام شما شيعيان، وقتى يکىتان مرد دست چپ او را مىشکنيد تا نامه عملش قهرا بدست راستش داده شود!
مؤمن گفت: اى نعمان! اين را به دروغ به ما نسبت مىدهند. ليکن از شما مرجئه هم به ما چنين رسيده: وقتى کسى از شما مىميرد قيفى در دبر او مىگذاريد و يک سبو آب در آن خالى مىکنيد تا به روز قيامت تشنه نشود.
ابوحنيفه: «مکذوب علينا و عليکم» (14) يعنى: معلوم مىشود بر ما و شما (فراوان) دروغ بستهاند.
يادداشتها و مآخذ
1- ر.ک: به بحثى تحت عنوان فرهنگ وحدت در قرآن و نهجالبلاغه، ارائه شده به کنگره سوم مجمع التقريب که توسط آن مجمع تکثير و پخش شده و سپس در مجله ميقات حجشماره6 به چاپ رسيده است.
2- ر.ک: محمد جواد مغنيه، التفسير المبين، ص392.
3- همان.69.
4- نهجالبلاغه، خطبه پنج، صبحى صالح.
5- ابومنصور، احمدبن على طبرسى، الاحتجاج، 2/362، با تعليقات خرسان، نجف اشرف والکافى، 5/25. کتاب الجهاد، رجوع کنيد به: محمد حسين مظفر و سيد ابراهيم سيد علوى، امام جعفر صادق،287، رسالت قلم، تهران، اندک فرقى ميان متن کافى و متن احتجاج وجود دارد.
6- الاحتجاج، 2/358، با تعليقات خرسان.
7- کمالالدين محمدبن موسى دميرى، حياة الحيوان، 2/4 و 1/279، مصر1389 ه . ق.
8- شمسالدين احمدبن محمد معروف به ابن خلکان، وفيات الاعيان، 1/327، دارصادر، بيروت.
9- الاحتجاج، 2/355. از جمله مواردى که اختلاف به معناى آمد و شد است در آيه 190 آل عمران است: «ان فى خلق السموات والارض واختلاف الليل والنهار لايات لاولى الالباب» اصولا اختلاف مصدر افتعال از ماده خلف است و هر چند که در مواردى و از جمله در برخى آيات قرآنى، اختلاف به معنى نزاع و کشمکش و چندگانگى آمده و ليکن در آن موارد هم، معناى اصلى که آمد و شد و جانشينى چيزى بجاى چيزى ديگر و يا شخصى و اشخاصى بجاى شخص و اشخاص ديگر مىباشد و در اختلاف به معناى جنگ و ستيز نيز گويا يکى از طرفين مىخواهد با از بين بردن مقابل جاى او را بگيرد.
10- همان،356.
11- همان،356.
12- نهجالبلاغه در اين زمينه، بسيار پربار است. رجوع کنيد به: نور علم، ش36 ابعاد حق و باطل در نهجالبلاغه از نويسنده.
13- محمد باقر مجلسى، بحارالانوار،7م، 408، مؤسسه الوفاء، بيروت.
14- همان،407.
/س