نويسنده: عباس کوثري
«حرام» در اصل به معناي منع و سخت گرفتن و نيز ضد حلال است. (1) جمع آن «حُرُم» است. «حُرمة» اسم مصدر از احترام به معناي چيزي است که بياحترامي به آن جايز نيست و جمع آن حرمات است، مثل غرفه و غُرُفات. (2) ممنوع شدن يا به فرمان تکويني الهي است يا به وسيله بشر و گاه به حکم عقل و گاه به حکم شارع. (3)
خداوند در آيه ديگر ميفرمايد:«وَحَرَامٌ عَلَى قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاها أَنَّهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ»: (6) و حرام است بر شهرها و آباديهايي که نابودشان کرديم [که به دنيا بازگردند]؛ آنها هرگز باز نخواهند گشت. مراد از حرام در اين آيه ممنوعيت تکويني است؛ زيرا آيه دربارهي فعل تکويني الهي است.
مقصود از «يَصِلُ إِلَى شُرَكَائِهِمْ» ممکن است اين باشد که هرگاه بر اثر حادثهاي سهمي که براي خدا قرار داده بودند آسيب ميديد، ميگفتند: مهم نيست؛ خداوند نيازي ندارد؛ ولي چنانچه از سهم بتها از بين ميرفت، سهم خداوند را جايگزين آن ميکردند.
بخشي ديگر از تحريمهاي جاهلي که افترايي بر خدا بود، مربوط به چهار نوع از حيوانات اهلي ميشد. مشرکان بر اين اعتقاد بودند که بحيره، سائبه، وصيله و حام حراماند؛ اما خداوند فرمود: «مَا جَعَلَ اللّهُ مِن بَحِيرَةٍ وَلاَ سَائِبَةٍ وَلاَ وَصِيلَةٍ وَلاَ حَامٍ وَلكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ». (9) «بَحِيرَةٍ» شتراني بودند که ده شکم (10) يا پنج شکم زاييده بودند. گوش اين حيوان را شکاف وسيعي ميدادند و آن را به حال خود ميگذاشتند و از کشتن آن صرفنظر ميکردند. (11)
براي «سائبه» معاني مختلفي ذکر کردهاند؛ برخي گفتهاند سائبه شتري بوده که اهل جاهليت براي آمدن مسافر يا خوب شدن مريض نذر ميکردند و آزاد ميگذاشتند و از شير و منافع آن استفاده نميکردند و داخل شدنش به چراگاه آزاد بود. در احتمالي ديگر گفتهاند شتري بوده که به بتکدهها هديه ميدادند يا آنکه شتر مادهاي بوده است که ده شکم بچهشتر ماده زاييده است. آنان چنين شتري را آزاد ميگذاشتند. (12)
«وصيله» گوسفند مادهاي بوده است که دو قلو ميزاييده و آن را ذبح نميکردند. اين کلمه از ماده وصل است؛ بدين معنا که با نظير خود پيوستگي و اتصال يافته است.
«حام» نيز حيوان نري بوده است که از صلب او حيوانهاي ماده ده شکم ميزاييدند و ميگفتند او از پشت خود حمايت کرده است. پس آن شتر را رها ميکردند و از رفتنش به سوي چراگاه و آبها ممانعت نميشد. (13) گفتني است جمله «مَا جَعَلَ اللّهُ» به اين معناست که خداوند حکم تحريم را براي آنها تشريع نکرده است.
کلمه حرام در هيئت باب تفعيل نيز به معناي حرام تکليفي آمده است، همانند «وَعَلَى الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ»: (14) بر يهوديان هر حيوان ناخندار (داراي سم يکپارچه) را حرام کرديم و مثل آيه: «قُل لَا أَجِدُ فِي مَاأُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلَى طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّا أَن يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً...»: (15) بگو در آنچه بر من وحي شده، هيچ غذاي حرامي نمييابم، مگر آنکه مردار باشد يا خوني روان و بيرون آمده... و مانند آيه «وَإِنْ يَأْتُوكُمْ أُسَارَى تُفَادُوهُمْ وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْرَاجُهُمْ»: (16) اگر بعضي [از همکيشان شما] به صورت اسيران نزد شما آيند، فديه ميدهيد و آنان را آزاد ميسازيد با اينکه بيرون ساختن آنان بر شما حرام بود. همينسان است آياتي که از ماههاي حرام (رجب، ذي قعده، ذيحجه، محرم) با تعبير «الشهر الحرام» ياد کرده است، مثل آيه 194 سوره بقره؛ زيرا کلمه «حرام» به اين معناست که در اين ماه جنگيدن غير دفاعي، حرام شده است، چنانکه تعبير «المسجد الحرام» در آيه 144 بقره و «البيت الحرام» در آيه دوم سوره مائده بدين معناست که خداوند در مسجد الحرام و بيت الحرام چيزهايي را که در غير اين مکان حرام نيست، حرام کرده است.
منبعمقاله: کوثري، عباس؛ (1394)، فرهنگنامه تحليلي وجوه و نظائر در قرآن (جلد دوم)، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، معاونت پژوهشي، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، چاپ اول.
کاربردهاي حرام در قرآن
1. ممنوع شدن به فرمان تکويني الهي
قرآن کريم در ماجراي بازگرداندن موسي (عليهالسلام) به مادرش ميفرمايد: «وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِن قَبْلُ... فَرَدَدْنَاهُ إِلَى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا»: (4) ما همه زنان شيرده را از پيش بر او حرام کرديم... ما او را به آغوش مادرش بازگردانديم تا چشمش روشن شود. مقصود از «تحريم زنان شيرده» تحريم تکويني است نه تشريعي؛ (5) زيرا در موسي که کودکي شيرخوار بود، زمينهاي براي تکليف شرعي نبود؛ بدين معنا که ما موسي (عليهالسلام) را به گونهاي قرار داديم که پستان هيچ شيردهندهاي را نپذيرد تا براي او مقدمهاي براي رسيدن به آغوش مادر باشد.خداوند در آيه ديگر ميفرمايد:«وَحَرَامٌ عَلَى قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاها أَنَّهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ»: (6) و حرام است بر شهرها و آباديهايي که نابودشان کرديم [که به دنيا بازگردند]؛ آنها هرگز باز نخواهند گشت. مراد از حرام در اين آيه ممنوعيت تکويني است؛ زيرا آيه دربارهي فعل تکويني الهي است.
2. حرام تکليفي
خداوند در توبيخ اهل جاهليت که برخي از اشيا را حرام ميدانستند، ميفرمايد: «قُلْ أَرَأَيْتُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ لَكُم مِن رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَرَاماً وَحَلاَلاً قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَى اللَّهِ تَفْتَرُونَ»: (7) بگو: به من خبر دهيد روزيهايي را که خداوند بر شما نازل کرده که بعضي از آن را حلال و بعضي از آن را حرام کردهايد. بگو: آيا خداوند به شما اجازه داده يا بر خدا افترا ميبنديد؟ اين آيه شريفه ميتواند ناظر به تحريمهايي باشد که بخشي از آنها را خداوند در آيه ديگر بيان فرموده است: «وَجَعَلُوا لِلّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالْأَنْعَامِ نَصِيباً فَقَالُوا هذَا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ وَهذَا لِشُرَكَائِنَا فَمَا كَانَ لِشُرَكَائِهِمْ فَلاَ يَصِلُ إِلَى اللّهِ وَمَا كَانَ لِلّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلَى شُرَكَائِهِمْ»: (8) مشرکان سهمي از آنچه خداوند از زراعت و چهارپايان آفريده براي او قرار دادند و به گمان خود گفتند: اين مال خداست و اين هم مال شرکاي ما. آنچه مال شرکاي آنها بود به خدا نميرسيد؛ ولي آنچه مال خدا بود به شرکايشان ميرسيد.مقصود از «يَصِلُ إِلَى شُرَكَائِهِمْ» ممکن است اين باشد که هرگاه بر اثر حادثهاي سهمي که براي خدا قرار داده بودند آسيب ميديد، ميگفتند: مهم نيست؛ خداوند نيازي ندارد؛ ولي چنانچه از سهم بتها از بين ميرفت، سهم خداوند را جايگزين آن ميکردند.
بخشي ديگر از تحريمهاي جاهلي که افترايي بر خدا بود، مربوط به چهار نوع از حيوانات اهلي ميشد. مشرکان بر اين اعتقاد بودند که بحيره، سائبه، وصيله و حام حراماند؛ اما خداوند فرمود: «مَا جَعَلَ اللّهُ مِن بَحِيرَةٍ وَلاَ سَائِبَةٍ وَلاَ وَصِيلَةٍ وَلاَ حَامٍ وَلكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ». (9) «بَحِيرَةٍ» شتراني بودند که ده شکم (10) يا پنج شکم زاييده بودند. گوش اين حيوان را شکاف وسيعي ميدادند و آن را به حال خود ميگذاشتند و از کشتن آن صرفنظر ميکردند. (11)
براي «سائبه» معاني مختلفي ذکر کردهاند؛ برخي گفتهاند سائبه شتري بوده که اهل جاهليت براي آمدن مسافر يا خوب شدن مريض نذر ميکردند و آزاد ميگذاشتند و از شير و منافع آن استفاده نميکردند و داخل شدنش به چراگاه آزاد بود. در احتمالي ديگر گفتهاند شتري بوده که به بتکدهها هديه ميدادند يا آنکه شتر مادهاي بوده است که ده شکم بچهشتر ماده زاييده است. آنان چنين شتري را آزاد ميگذاشتند. (12)
«وصيله» گوسفند مادهاي بوده است که دو قلو ميزاييده و آن را ذبح نميکردند. اين کلمه از ماده وصل است؛ بدين معنا که با نظير خود پيوستگي و اتصال يافته است.
«حام» نيز حيوان نري بوده است که از صلب او حيوانهاي ماده ده شکم ميزاييدند و ميگفتند او از پشت خود حمايت کرده است. پس آن شتر را رها ميکردند و از رفتنش به سوي چراگاه و آبها ممانعت نميشد. (13) گفتني است جمله «مَا جَعَلَ اللّهُ» به اين معناست که خداوند حکم تحريم را براي آنها تشريع نکرده است.
کلمه حرام در هيئت باب تفعيل نيز به معناي حرام تکليفي آمده است، همانند «وَعَلَى الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ»: (14) بر يهوديان هر حيوان ناخندار (داراي سم يکپارچه) را حرام کرديم و مثل آيه: «قُل لَا أَجِدُ فِي مَاأُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلَى طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّا أَن يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً...»: (15) بگو در آنچه بر من وحي شده، هيچ غذاي حرامي نمييابم، مگر آنکه مردار باشد يا خوني روان و بيرون آمده... و مانند آيه «وَإِنْ يَأْتُوكُمْ أُسَارَى تُفَادُوهُمْ وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْرَاجُهُمْ»: (16) اگر بعضي [از همکيشان شما] به صورت اسيران نزد شما آيند، فديه ميدهيد و آنان را آزاد ميسازيد با اينکه بيرون ساختن آنان بر شما حرام بود. همينسان است آياتي که از ماههاي حرام (رجب، ذي قعده، ذيحجه، محرم) با تعبير «الشهر الحرام» ياد کرده است، مثل آيه 194 سوره بقره؛ زيرا کلمه «حرام» به اين معناست که در اين ماه جنگيدن غير دفاعي، حرام شده است، چنانکه تعبير «المسجد الحرام» در آيه 144 بقره و «البيت الحرام» در آيه دوم سوره مائده بدين معناست که خداوند در مسجد الحرام و بيت الحرام چيزهايي را که در غير اين مکان حرام نيست، حرام کرده است.
پينوشتها:
1. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغة؛ ج 2، ص 44.
2. احمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ج 1 و 2، ص 131-132.
3. حسين راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 229.
4. قصص: 12-13.
5. سيد محمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 16، ص 13.
6. انبياء: 95.
7. يونس: 59.
8. انعام: 136.
9. مائده: 103.
10. حسين راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 109.
11. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان؛ ج 4، ص 38.
12. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3 و 4، ص 389.
13. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص 685.
14. انعام: 146.
15. همان، 145.
16. بقره: 85.
منبعمقاله: کوثري، عباس؛ (1394)، فرهنگنامه تحليلي وجوه و نظائر در قرآن (جلد دوم)، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، معاونت پژوهشي، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، چاپ اول.