روزهای نحس، آری با خیر؟
آیا ایام واقعا نحس و سعد دارند و اگر دارند این نحوست و سعادت آیا ذاتی آنهاست؟
چرا مردم برخی روزها را نحس می دانند؟ آیا برای این مساله می توان از كتاب و سنت شاهد مثالی آورد؟
اكنون این سوالات را از محضر علامه شهید استاد مطهری جویا می شویم؛ ببینیم ایشان چگونه پاسخ خواهند داد.
« در میان مردم معمول است که بعضى از روزها را روز سعد و مبارک، و بعضى را روز شوم و نحس مى شمرند، هر چند در تعیین آن اختلاف بسیار است، سخن اینجا است که این اعتقاد عمومى تا چه حد در اسلام پذیرفته شده است؟ و یا از اسلام گرفته شده است؟ البته این از نظر عقل محال نیست که اجزاء زمان با یکدیگر تفاوت داشته باشند، بعضى داراى ویژگیهاى نحوست، و بعضى ویژگیهاى ضد آن، هر چند از نظر استدلال عقلى راهى براى اثبات یا نفى چنین مطلبى در اختیار نداریم، همین اندازه مى گوئیم ممکن است ولى از نظر عقل ثابت نیست.
بنابر این اگر دلائل شرعى از طریق وحى که افقهاى وسیعترى را روشن مى سازد بر این معنى در دست داشته باشیم قبول آن نه تنها بى مانع بلکه لازم است. در آیات قرآن کریم تنها در دو مورد اشاره به نحوست ایام شده است:
یکى در آیات سوره قمر، و دیگرى در آیه 16 سوره فصلت که درباره همین ماجراى قوم عاد سخن مى گوید در آنجا میخوانیم: « فارسلنا علیهم ریحا صرصرا فى ایام نحسات...»
ما تندبادى سخت و سرد در روزهاى شومى بر آنها مسلط ساختیم.
و در نقطه مقابل، تعبیر مبارک نیز در بعضى از آیات قرآن دیده مى شود، چنانکه در باره شب قدر مى فرماید:
«انا انزلناه فى لیلة مبارکة» ؛ ما قرآن را در شبى پر برکت نازل کردیم (دخان/3).
نحس در اصل به معنى سرخى فوق العاده افق است که آنرا به صورت نحاس یعنى شعله آتش خالى از دود در مى آورد، سپس به همین مناسبت در معنى شوم به کار رفته است.
به این ترتیب قرآن جز اشاره سربسته اى به این مساله ندارد، ولى در روایات اسلامى به احادیث زیادى در زمینه نحس و سعد ایام برخورد مى کنیم که هر چند بسیارى از آنها روایات ضعیف است و یا احیانا آمیخته با بعضى روایات مجعول و خرافات مى باشد، ولى همه آنها چنین نیست، بلکه روایات معتبر و قابل قبولى در میان آنها بدون شک وجود دارد، چنانکه مفسران نیز در تفسیر آیات سوره قمر بر این معنى صحه نهاده اند.
واضح است که در اینجا قرآن نمی خواهد بگوید که مثلا آن روز چون روز یکشنبه یا دوشنبه بود نحس بود و عذاب آمد. یکشنبه و دوشنبه هر هفته تکرار می شود. یا مقصود این نیست که چون مثلا سیزده ماه صفر بود اینها معذب شدند. سیزده ماه صفر هر سال تکرار می شود، و بعلاوه اینجا دارد تصریح می کند: «فکیف کان عذابی و نذر» یعنی عذاب به علت تکذیب و به علت حق ناشناسی و کفران یک نعمت بزرگ بود.
خداوند در مورد قوم عاد می فرماید: «کذبت عاد»؛ عاد هم تکذیب کرد. «فکیف کان عذابی و نذر»؛ عذاب و انذار من چگونه بود؟ بعد به طور مختصر شرح می دهد: «انا ارسلنا علیهم ریحا صرصرا فی یوم نحس مستمر»؛ فرستادیم بر آنها بادی صرصر، بادی تند و شدید و ویرانگر. (قمر/18و19)
بعضی مفسرین می گویند خود صرصر کأنه آن صدای باد را هم دارد مجسم می کند.«فی یوم نحس مستمر» در روزی شوم که شومی مستمری داشت. کلمه نحس به معنی شوم است. در اینجا مفسرین روی کلمه نحس بحث کرده اند که معنای شوم بودن یک روز چیست؟
واضح است که در اینجا قرآن نمی خواهد بگوید که مثلا آن روز چون روز یکشنبه یا دوشنبه بود نحس بود و عذاب آمد. یکشنبه و دوشنبه هر هفته تکرار می شود. یا مقصود این نیست که چون مثلا سیزده ماه صفر بود اینها معذب شدند. سیزده ماه صفر هر سال تکرار می شود، و بعلاوه اینجا دارد تصریح می کند: «فکیف کان عذابی و نذر» یعنی عذاب به علت تکذیب و به علت حق ناشناسی و کفران یک نعمت بزرگ بود.
پس روز، شوم بود ولی شومی اش نه از خود روز بود یا از آن جهت که روزی از روزهای هفته یا ماه است، بلکه به علت حادثه ای که در آن روز پیش آمد این روز شوم شد.
دو مفهوم نحوست
در موضوع نحوست ایام، دو مسأله است. یک مسأله این است که ما برخی روزهای سال را مبارک می شماریم و برخی را نحس و شوم، به اعتبار حادثه ای که در آن روز واقع شده، و مقصود ما این نیست که این روز از آن جهت که این روز است مبارک است یا این روز از آن جهت که این روز است شوم است، بلکه مقصود ما این است که این روز برای ما یادآور حادثه پر برکتی است یا این روز برای ما یادآور حادثه شومی است.
مثلا ما روز عید غدیر را روز مبارک می دانیم ولی نه به اعتبار اینکه هجدهم ذی الحجه است که چون ماه، ماه ذی الحجه است و این روز هجدهمین روز ماه ذی الحجه است مبارک است، اعم از اینکه در این روز حادثه ای واقع شده باشد یا نشده باشد، اعم از اینکه در این روز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، علی علیه السلام را به خلافت نصب کرده باشد یا نکرده باشد، این روز، روز مبارک است و چون این روز مبارک بود، پیغمبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را در این روز به خلافت نصب کرد، یعنی بخت حادثه یوم الغدیر بلند بوده که در این روز واقع شده است، این روز از قدیم الایام و قبل از این هم روز مبارکی بوده، از اولی که این آسمان و زمین درست شده روز هجدهم ذی الحجه روز مبارکی بوده و حادثه غدیر در روزی که خودش مبارک بود واقع شد.
یا دهم محرم روزی بوده که از اولی که عالم ساخته شده اصلا این روز، بد ساخته شده، شوم ساخته شده و حادثه کربلا در روزی واقع شد که بالذات شوم بود و قهرا قبل از اینکه امام حسین علیه السلام هم شهید بشود هر سال که روز دهم محرم می آمد روز شومی می آمد، از زمان حضرت آدم علیه السلام و قبل از حضرت آدم این روز شوم بوده و الان هم روز دهم محرم شوم است، تا قیامت هم این روز از آن جهت که این روز است شوم است. حادثه کربلا هم در یک روز شوم واقع شد.
یک وقت انسان این طور فکر می کند. این طرز فکر، اساسی نمی تواند داشته باشد. نه عقل می تواند آن را قبول کند و نه از نظر نقل ما می توانیم تأییدی برای آن بیاوریم. ولی یک وقت به آن معنای دوم است: هجدهم ذی الحجه، چون در این روز برای ما حادثه مبارکی رخ داده است ما این روز را مبارک می شماریم. هجده ذی الحجه مبارکی خودش را از حادثه غدیر دارد نه حادثه غدیر از هجدهم ذی الحجه. دهم محرم شومی خودش را (نه اینکه بالذات شوم است) از شهادت امام حسین دارد نه کشته شدن و قتل امام حسین شومی خودش را از دهم محرم دارد. نظیر لفظ و معنا می شود.
الفاظ از نظر اینکه الفاظند یعنی حروف الفبا هستند ترکیب می شوند از الف و ب و پ و ت و ث وج تا آخر. هیچ لفظی با هیچ لفظ دیگری فرق نمی کند. ولی الفاظ برای معانی مختلفی وضع می شوند، بعضی الفاظ برای معانی بسیار عالی و لطیف وضع می شوند، مثل اینکه ما از الف و دو تا لام و یک الف دیگر و یک ه لفظ الله را ساخته ایم که نام خداوند است. چون معنا مبارک است لفظ هم برای ما لفظی است مبارک ، حتی احترام دارد و وقتی که به صورت کتبی در می آید دست بی وضو هم به آن نمی زنیم. همین طور اسماء پیغمبران و ائمه، یا اسمهایی که بر یک معانی خیلی عالی مثلا از مقدسات بشر دلالت می کند مثل لفظ علم که گویی خود این لفظ هم برای ما جلالتی دارد. در مقابل، ما الفاظی را وضع می کنیم برای معانی ای که مستقبح ذکره است یعنی بشر قبیح می شمارد که نام آنها را ببرد: «ما یستقبح ذکره».
بعد چون آن معنا چیزی است که بشر نمی خواهد آن را بازگو کند گویی قبح معنا در لفظ اثر می گذارد و الا بدیهی است که لفظ، بالذات قبحی ندارد، قبح از معناست، لفظ به تبع معنا و چون نام این معناست قبیح شمرده می شود. حال اگر کسی در مجلسی شروع کند الفاظ زشت به زبان آوردن، مردم به او می گویند این کلمات چیست که به زبان می آوری؟ ممکن است جواب بدهد مگر کلمه هم با کلمه فرق می کند؟! راست هم می گوید، مگر کلمه هم با کلمه فرق می کند؟ هیچ کلمه ای با هیچ کلمه دیگری فرق نمی کند، اما کلمه به اعتبار معنی اش با کلمه دیگر فرق می کند. وقتی می گویند این کلمات را به زبان نیاور، چون این کلمه را که شما می گویید، آن معنا به ذهن می آید و بنا نیست که بشر در مجامع آن معانی را در ذهن خودش مجسم کند.
به این معنا البته درست است که برخی روزها روزهای مبارکی است. حتی می تواند یک سلسله دستورهای شرعی بر اساس همین روزها برقرار بشود برای اینکه این روز یادآور آن حادثه است. مثلا امام حسین را در نیمه شعبان یا بیست و هفتم رجب زیارت می کنیم. بیست و هفتم رجب با بیست و چهارم رجب، خودش بالذات هیچ فرقی نداشته ولی بیست و هفتم رجب به اعتبار بعثت پیغمبر اکرم شرافتی پیدا کرده است. گاهی لفظ به اعتبار معنایش شرافتی پیدا می کند که بی وضو نباید دست روی آن گذاشت. بیست و هفتم رجب به اعتبار بعثت پیغمبر، هفده ربیع به اعتبار ولادت پیغمبر، سوم شعبان به اعتبار ولادت امام حسین و نیمه شعبان به اعتبار ولادت حضرت حجت شرافتی پیدا می کند که (می گویند) امام حسین را هم اگر می خواهید زیارت کنید در این روز زیارت کنید که این روز یادآور چنین حادثه مبارکی است، یعنی حتی یک سلسله احکام و دستورها بر این اساس برقرار می شود، و هیچ مانعی هم ندارد.
مسأله نحوست ذاتی ایام
ولی در روایات ما پیدا می شود چیزهایی که از آنها حتی بیش از این، مفهوم می شود. مثلا مسافرت کردن در حالی که قمر در عقرب است یا مسافرت کردن در فلان روز خوب نیست، مسافرت کردن در فلان روز خوب است، این چیزهایی که اصطلاحا نجوم احکامی نامیده می شود. اینها چیست؟ در مورد اینها ما یک عده روایات داریم که ظاهر آنها همین ها را تأیید می کند، و از طرف دیگر یک عده روایات داریم که شدیدا اینها را نفی می کند، مثل آنچه که در نهج البلاغه است که در کتب روایات هم ذکر شده است که وقتی امام علی علیه السلام می خواستند به جنگ نهروان بروند، در حالی که سوار شده و آهنگ رفتن کرده بودند، اشعث قیس کندی آمد در حالی که یکی از خویشاوندانش همراهش بود و گفت: یا امیرالمؤمنین! توقف بفرمایید و حرکت نکنید برای اینکه این (مرد) سخنی می گوید.
فرمود چه می گوید؟ او آمد و گفت من منجم هستم، اوضاع کواکب دلالت می کند که اگر شما در این ساعت حرکت کنید و بروید به جنگ شکست می خورید و همه تان کشته می شوید.
امیرالمؤمنین به شدت به او حمله کرد، فرمود هر کسی که حرفهای تو را باور کند باید خدا و قرآن را تکذیب کند. ما وظیفه داریم در کارها به خدا توکل و اعتماد کنیم، و بعد فرمود: «سیروا علی اسم الله»؛ به نام خدا حرکت کنید و هیچ به حرفهای اینها ترتیب اثر ندهید. رفتند و پیروز هم شدند و می دانیم که در هیچ جنگی لشکریان امیرالمؤمنین به این سرعت و به این تمامی پیروز نشدند که غیر از هشت نه نفر از خوارج بقیه همه تار و مار شدند.
نحس در اصل به معنى سرخى فوق العاده افق است که آنرا به صورت نحاس یعنى شعله آتش خالى از دود در مى آورد، سپس به همین مناسبت در معنى شوم به کار رفته است.
عبدالملک بن اعین برادر زرارة بن اعین است. روزی آمد خدمت امام صادق علیه السلام و عرض کرد: یا بن رسول الله! من گرفتار این نجوم شده ام و این نجوم در من وسواسی ایجاد کرده. ضمنا این آدم منجم هم بود، به همین نجوم احکامی عمل می کرد، به این حسابهایی که اوضاع ستارگان مثلا دلالت می کند بر اینکه اگر امروز از طرف جنوب بروی چنین می شود، از شمال بروی چنین، مسافرت چنین است و ازدواج چنین.
کم کم عادت کرده بود و خیلی مصیبت بود که تمام کارهایش را بر اساس راهنماییهای نجومی انجام بدهد و این سبب شده بود که اصلا زندگی اش فلج بشود چون یک روز مثلا چندم ماه بود نحس بود، یک روز قمر در عقرب بود، روز دیگر فلان ستاره در پیش رو بود. گفت: یا بن رسول الله! من این طور شده ام.
در حدیث نوشته اند در وسائل است حضرت با کمال تعجب فرمود: تو به این چیزها عمل و اعتنا می کنی؟! گفت: بله یابن رسول الله، چطور؟ فرمود: الان حرکت می کنی می روی به خانه ات و تمام این کتابها را یکجا آتش می زنی. امر امام بود، رفت تمام کتابها را یکجا آتش زد. روایات زیادی در نهی از ترتیب اثر دادن به این امور داریم. ما از مجموع اخبار و روایات این چنین استفاده می کنیم که یا این مسائل اساسا تأثیری در زندگی انسان ندارد و یا اگر دارد این سه چیز (چون هر سه اینها در روایات هست): توکل به خداوند، متوسل شدن به اولیاء خدا و صدقه دادن اثر اینها را از بین می برد.
منابع:
مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن 5، ص 246 -233
جمعی از نویسندگان، تفسیر نمونه، ج 23، ص 41 الف