سفرنامه سلوکی (9)
چهاردهم
شوق
وقتی اراده شدید شود شوق ظهور می کند. شوق آن است که انسان هم محبت مطلوب و مراد را بچشد و هم از هجرانش رنج ببرد. از این رو شوق با درد همراه است و مشتاق،همیشه درد فراق دارد، ولی این درد فراق برای درک کمال مراد است؛ یعنی وقتی مراد و محبوب کمال باشد و مرید به او نرسد، این نرسیدن و هجران، درد آور است. از این رو در هر شوقی دردی نهفته است؛ اما این درد، لذیذ و تحمل پذیر است و زمینه ی وصول را فراهم می کند.
درد و رنجی که بر اثر از دست دادن مطلوب و محبوب، پیدا می شود و سودی ندارد؛ زیرا انسان هنگامی که گرفتار مصیبتی می شود اگر صبر و شکیبایی را از کف بدهد، دو عذاب می بیند: یکی عذاب از دست دادن آن محبوب و دیگری عذاب جزع و بی صبری، ولی انسان صابر تنها یک درد دارد و آن درد از دست دادن محبوب است و درد جزع او را گرفتار نمی کند.
جزع نسبت به گذشته، سودی ندارد و باید آن را با صبر بر طرف کرد، ولی نسبت به آینده، این درد، محرک است. یک دردمند؛ برای نیل به مطلوب را احساس می کند می کوشد برای رفع این رنج، در راه، سرعت و بر دیگران سبقت بگیرد و زودتر به مقصد برسد و از این رو یکی از منازل سیر و سلوک شوق است که بعد از اراده یا بر اثر شدت اراده پیدا می شود، و ظهور می کند.
در قرآن کریم واژه ی «شوق» نیامده است، ولی بعضی از آیات با انضمام برخی مقدمات مطوی می توان آن را استنباط کرد؛ مثلا می فرماید: (ولیعلم الذین أوتوا العلم أنه الحق من ربک فیؤمنوا به فتخبت له قلوبهم)(1)؛ آنها که می دانند این وحی، حق و این کلام، از خداست به آن ایمان می آورند و «اخبات» دارند. «اخبات» هم یکی از منازل سیر و سلوک است. گفته شده: اخبات آن استکه انسان در پیشگاه «مولا» هیچ حرکت نکند. در بعضی از پرندگان نیز این حالت هست که برای برطرف شدن درد خود چنان خضوع دارند که اگر دیگری بر بالای سر آنها بنشینند و با منقار بر آن بکوبند تا آن مواد دردزا را بیرون آورند، آنها اصلا حرکت نمی کنند. بنابراین، حالت تام و خضوع محض در پیشگاه محبوب را می توان «اخبات» نامید.
پانزدهم
محبت
علت برتری محبت مؤمن، به خدا از محبت مشرک به بـ، این است که بت اگر چه زیبا باشد زیبایی بصری و سمعی یا زیبایی خیالی و وهمی دارد و ادراک این زیباییها به وسیله ی گوش و چشم و تأثیر این محبوبها در حد وهم و خیال است؛ چون انسان نا آگاه، می پندارد از بتان و به طور کلی از غیر خدا کاری ساخته است. بنابراین، معرفت بت پرستها در حد توهم و تخیل و زیبایی شناسی آنها هم در حد خیال، وهم، سمع و بصر است و به همین دلیل، محبت و عشق آنها از محدوده ی چشم و گوش از یک سو و از محور وهم و خیال از سوی دیگر نمی گذرد؛ ولی مؤمن نه تنها از راه چشم و گوش، آثار طبیعی و از راه وهم و خیال، آثار مثالی و برزخی مطلوب ومحبوب حقیقی را می نگرد، بلکه از راه عقل، کمال معقول و اسمای حسنای الهی را می نگرد و قهرا درک او قویتر است مدرک هم قویتر است و چون مدرک قویتر است در نتیجه محبت هم بیشتر است.
در نبردهایی که بین مردان با ایمان و مشرکان و کافران در طول تاریخ، اتفاق افتاده است مؤمنان، همواره پیروز بوده اند و این بدان دلیل است که ایستادگی و مقاومت در سایه ی علاقه، همان ایستادگی در پرتو معرفت است و چون معرفت مؤمنان کاملتر است، علاقه ی آنها نیز کاملتر است و چون محبت و اشتیاق و علاقه ی آنها کاملتر است، ایستادگی آنها نیز کاملتر و بیشتر است؛ و چون مقاومت و ایستادگی آنها کاملتر و بیشتر است؛ قهرا پیروزی هم از آن آنهاست: (کم من فئة قلیلة غلبت فئة کثیرة بإذن الله) (3). البته امدادهای غیبی، نقش سازنده ای دارد، ولی زمینه ساز حصول آن امدادهای غیبی همان محبتها، معرفتها، عشقها و شوقها ی وافر سالکان کوی حقیقت و معنویت است، و در هر موردی که چنین ثمری از نبرد با کافران به دست نیامده، بر اثر ضعف معرفت، نقص ایمان و قصور محبت بوده است.
محبت راستین و دروغین
زرق و برق دنیا نیز چنین است. انسان اگر به دنیا دل ببندد، دنیا جاذبه دارد و او را به سوی خود جذب می کند؛ اما برای این که او را درهم بکوبد و نابود و سپس به صورت زباله دفع کند، ولی ذات اقدس خداوند نه تنها محبوب مؤمنان است بلکه محب آنان نیز هست و آنان را به سمت خود جذب می کند تا آنها را بپروراند و احیا کند. از این رو، همان گونه که گفته شده:
ألا کل شیء ما خلا الله باطل
وکل نعیم لا محالة زائل(4)
در مورد محبت نیز باید گفت هر محبتی غیر از محبت خدا باطل و دروغین است.
امیر المؤمنین (علیه السلام) می فرماید: دنیایی که شما را ترک می کند، پیش از این که شما را ترک کند، شما آن را ترک کنید: «وآمرکم بالرفض لهذه الدنیا التاکة لکم» (5). انسان هم سرانجام روزی از دنیا و لذایذ و مقامهای آن عزل و محروم می شود؛ از این رو قرآن دنیا را خانه ی فریب و نیرنگ معرفی می کند.
البته منظور از دنیا آسمان و زمین نیست؛ زیرا اینها آیات الهی و نعمت خداست. ذات اقدس خداوند دنیا را چنین معرفی کند: مثل دنیا این است که بارانی ببارد و سرزمینی، سبز و خرم شود، ولی پس از مدتی خزانی در پی آن بیاید و آن را به صورت گاهی زرد در آوردو از بین ببرد: (کمثل غیث أعجب الکفار نباته ثم یهیج فتریه مصفراثم یکون حطاما) (6).
چون«مثل» غیر از «ممثل» است، معلوم می شود امور طبیعی مانند فصول چهاگانه، «دنیا» نیست. اینها آیات منظم و خوب است؛ یعنی پاییز در جای خود به همان اندازه خوب و زیباست که بهار در جای خود؛ چون اگر پاییز و زمستانی نباشد، هرگز بهاری نخواهد بود، ولی آن «من» و «ما» که چند صباحی خرمی و آنگاه پژمردگی را به دنبال دارد، «دنیا» است و چنین چیزی جاذبه ای دروغین دارد و هر محبتی که در کنار جاذبه ی دروغین باشد و یا محبت آن محبوبی که انسان را خوب جذب می کند تا از بین ببرد، محبتی کاذب است و اصولا هر محبتی که به غیر خدا تعلق بگیرد چنین است، ولی در محبت الهی خدای سبحان لطف و فیض منبسط خود را گسترده است تا محب خود را به فضای باز درآورد و به او پرو بال بدهد تا پرواز کند. از این رو قرآن کریم می فرماید: (والذین آمنوا أشد حبا لله) (7). بنابراین، اگر محبت کسی به دنیا و آخرت یا به خدا و غیر خدا یکسان باشد، او به این معنا، مؤمن نیست؛ زیرا معرفتش تام نیست و از همین جا معلوم می شود که محور بحثها معرفت است، نه محبت چنانکه در مرحله ی بعد تبیین می شود. چون خود محبت از فروعات بحثهای محوری معرفت است.
نظامی گنجوی در پایان داستان «لیلی و مجنون» می گوید: لیلی در اواخر عمر بیمار شد و طراوتش از بین رفت. او به مادرش وصیت کرد: پیام مرا به مجنون برسان و به او بگو اگر خواستی محبوبی برگزینی، دوستی مانند من مگیر که با یک تب، همه ی طراوت خود را از دست بدهد و با یک بیماری، همه ی نشاط او فرو نشاند؛ دوستی بگیر که زوال پذیر نباشد. بنابراین، معرفت، محبت حقیقی می آورد و غفلت، محبت کاذب. در قرآن کریم درباره ی محبت کاذب آمده است: (کلا بل تحبون العاجلة* وتذرون الاخرة* وجوه یومئذ ناضرة* و وجوه یومئذ باسرة* تظن أن یفعل بها فاقرة) (8)؛ شما متاع زودگذری را دوست دارید و کسانی که چنین متاعی را به عنوان محبوب، برگزیده اند، در روز قیامت، چهره ی آنها افسرده است، ولی کسانی که خدا را به عنوان محبوب راستین پذیرفته اند، در آن روز چهره ای شادمان دارند.
نیز می فرماید: (وتحبون المال حبا جما) (9)؛ شما مال را خیلی دوست دارید. کسی که به مال، خیلی علاقه مند باشد، در هنگام مرگ فشار بیشتری می بیند؛ زیرا باید هنگام مرگ همه ی علاقه های دنیوی را رها کند. گاهی ممکن است اصل مال کم باشد، ولی علاقه به آن زیاد باشد. آنچه در این آیه آمده، این نیست که شما مال زیادی را دوست دارید، بلکه می فرماید شما به مال، خیلی دل بسته اید. آنچه که مربوط به جمع مال و «اکتناز» است در سوره ی «توبه» و بعضی از سور دیگر آمده است. در سوره ی توبه می فرماید: (والذین یکنزون الذهب والفضة ولا ینفقونها فی سبیل الله فبشر هم بعذاب ألیم) (10). در سوره ی «همزه» نیز می فرماید: (ویل لکل همزة لمزة* الذی جمع مالا وعدده* یحسب أن ماله أخلده) (11)؛ او مالی را جمع و شمارش کرده است و هر روز کوشیده تا بر ارقام ثروت اندوخته اش در بانکها، افزوده شود. او از داشتن مال وافر لذت می برد؛ بدون این که بتواند از آن استفاده کند و در حقیقت، انباردار دیگران است. چنین انسانی تلاش می کند و مشکل قیامت را خودش تحمل می کند ولی لذت بهره وری از مال را عده ای دیگر می برند و این، خسارت بزرگی است. انسانی که اهل معرفت نباشد در انتخاب محبوب، خطا می کند.
محبت، محور تربیت
یکی از مبانی مهم تعلیم و تربیت در اسلام، «محبت» است. قرآن کریم که معلم و مربی اخلاق است مهمترین محور فضایل اخلاقی را محبت می داند و امام صادق (سلام الله علیه) می فرماید: خدای سبحان پیامبر خود را با محبت الهی تأدیب و تربیت کرده است: «إن الله عزوجل أدب نبیه علی محبته» (12). کار خدا تأدیب است و پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم مؤدب او و مدار تأدیب آن حضرت صلی الله علیه واله وسلم نیز، محبت است.
هستی و همه ی کمالات آن نخست از مولا شروع می شود نه از بنده، یعنی این انسان نیست که در عبادت خدا، سه راه دارد بلکه این خداست که براساس مصلحت با سه راه، انسانها را می پروراند. خدا عده ای را براساس ترس، عده ای را براساس بشارت و نشاط و گروهی را براساس محبت، تربیت می کند.
خداوند گروهی را براساس ترس از جهنم می پروراند؛ آنها به گونه ای تربیت می شوند که فعل واجب و ترک حرام را برای این که در قیامت نسوزند انجام می دهند؛ برخی را براساس شوق به بهشت می پروراند که آنها فعل واجب و ترک حرام را برای رسیدن به بهشت انجام می دهند و برخی را نیز فارغ از خوف و بشارت می پروراند. از این رو براساس (ألا إن أولیاء الله لا خوف علیهم ولاهم یحزنون) (13) می توان گفت: «ألا إن أولیاء الله لا خوف عیهم ولا هم یبشرون» و چنین انسانهایی اولیاء الله هستند و خداوند آنان را براساس محبت می پروراند؛ چنانکه پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم را نیز بر مدار محبت پروراند. از این رو عبادت پیغمبر و اهل بیت (علیهم السلام) عبادت شاکرانه و محبانه بود. البته بشارت بر مدار محبت و نشاط بر محور مودت غیر از بشارت و نشاط بر مدار جنت حسی است.
چون ادب پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم بر محور محبت است و آن حضرت اسوه ی ماست، ما موظفیم هم در ارتباط با خدای سبحان و هم در ارتباط با خلق، بر مدار محبت حرکت کنیم، مثلا برای بسیاری از نوآموزان در طلیعه ی امر، پیمودن راه سوم یعنی مدار محبت، دشوار است؛ ولی نباید همه ی همت اولیای منزل یا مدرسه، این باشد که فرزندان و نوآموزان را بر مدار ترس و تشویق یا تنبیه، تربیت کنند. البته باید عده ای را بترسانند که اگر در امتحان یا سایر برنامه ها، موفق نشوید، تنبیه، مردود یا اخراج می شوید و عده ای را نیز باید تشویق کنند که اگر در امتحان یا برنامه های کلاس کامیاب شدید، هم جایزه می گیرید و هم آینده سازان خوبی خواهید بود و ... . این کارها، سودمند است اما کار نهایی نیست و باید دانش آموز را بر محور محبت، تربیت کرد تا دوستدار علم شود و برای مدرک، نمره، شهرت در جامعه، چاپ عکس در مطبوعات و ... درس نخواند.
مسئله ی «تخویف» و «تبشیر» در قرآن و روایات اهل بیت (علیهم السلام) فراوان است؛ اما نسبت به افراد ضعیف، مرحله ی نهایی و نسبت به افراد متوسط، مقدمه و وسیله است، تا انسان در اوایل، از راه تنبیه و تشویق و کم کم براساس تحبیب حرکت کند.
عناصر اصیل تهذیب اخلاق
بیان مطلب این است هیچ کس که ذاتا از خود منزجر نیست، بلکه هر انسانی به خود، علاقمند است.
اصل دوم این است که هر کسی کار را برای محبوب خود انجام می دهد و چون به خود، علاقه مند است، کار را برای خود می کند. اگر انسان آن «خود» اصیل را شناخته باشد، در انتخاب هدف کار، دقیق است و آن را برای «خود» اصلی انجام می دهد و انتخاب هدف کار، مراحل گوناگونی دارد:
مرحله ی اول این که انسان، «خود» اصلی را گم کرده و خود فرعی و بدلی را به جای آن نشانده باشد و بیگانه را به جای خویشتن خویش تلقی کند، در آن صورت، کاری که به سود بیگانه است به نفع خود می پندارد و آن را به سود او انجام می دهد و خیال می کند به نفع خود اوست و کاری که به زیان بیگانه است به زیان خود می پندارد و از انجام آن اجتناب می ورزد؛ مثلا، شهوت و غضب را که از فروعات انسانند و باید از عقل او اطاعت کنند به جای امیر معزول، یعنی عقل می نشاند. وقتی شهوت و غضب، فرمانروای درون او شدند محبوب او خواهند بود و آنگاه هر کاری انجام می دهد یا باید شهوت پسند و یا غضب پذیر باشد و به این جهت دست به گناه می زند.
مرحله دوم این است که زمام امر را به دست شهوت و غضب ندهد و بالاتر از این بیندیشد و به مرحله ی وهم راه پیدا کند و مقام خواه و جاه طلب باشد. او وهم را به جای عقل نشانده و بیگانه را به جای دوست جا داده است و از این وهم بیگانه اطاعت می کند. از این رو ممکن است دست به حرام دراز نکند و بر اساس غریزه ی شهوت یا غضب و ... کار نکند و کار خیری را انجام دهد؛ ولی تظاهر و ریا کند. در این صورت، فعلش فعل خوب ولی خود او فاعل بدی است. چون بیگانه را به جای آشنا نشانده است. او خیال می کند ریا اصل او را که عقل باشد ارضا می کند؛ در حالی که دشمن را که وهم باشد راضی می کند، نه دوست را. از این رو در روایات و ادعیه، ما را از ریا پرهیز داده و به تقوا توصیه کرده اند. امام سجاد (علیه السلام) به خدای سبحان عرض می کند: «ولا تجعل شیئا مما أتقرب به فی آناء الیل و أطراف النهار ریاء و لا سمعة و لا أشرا ولا بطرا» (14)؛ خدایا! به من توفیق بده تا هیچ کاری را از روی ریا و سمعه انجام ندهم.
مرحله ی سوم آن است که انسان، زمام امور را به دست شهوت و غضب یا وهم نمی دهد تا گناه و ریا کند اما می خواهد نام نیکی از او بماند؛ چون اگر نام نیکی از او در این جهان بماند و او «زنده یاد» باشد بهتر از آن است که «سرای زرنگار» ی از او بماند. که البته این، مرحله ی نازله ی خیر است. چون او خود اصلی را فراموش کرده و خود فرعی را به جای او نشانده و به آن خود فرعی، دل بسته و سعی کرده است رضای آن را تأمین کند.
اگر کسی به مرحله ی والاتری بار یابد و بداند، بدون این که بخواهد دیگران ذکر جمیل او را بر زبان جاری کنند، دیگران چنین خواهند کرد، این حساب دیگری دارد؛چنان که خدای سبحان می فرماید: (وجعلنا لهم لسان صدق علیا) (15)؛ اما عالم بودن، غیر از قاصد بودن است، چنانکه خداوند گاهی ذکر جمیل کسی را منشور می سازد، بدون این که او عالم باشد. چنانکه در دعای کمیل آمده است: «وکم من ثناء جمیل لست اهلا له نشرته» (16). گاهی کسی می داند که خداوند، این لطف را اعمال می کند و به او ذکر جمیل می دهد، ولی گاهی او به قصد ذکر جمیل، کاری انجام می دهد؛ مانند این که می کوشد تابلویی به نام او باشد. البته هدفش خیر است و آن این است که دیگران به یاد او باشند و برای او طلب آمرزش و مغفرت نکنند؛ اما این مرحله نیز مرحله ای ضعیف است.
مرحله ی چهارم آن است که شخص در این فکر نیست که دیگران از او نام ببرند؛ گرچه می داند خدا ذکر جمیل می دهد. او کار را برای خدا انجام می دهد. و وقتی سخن از خدا مطرح می شود، ترس از جهنم و شوق به بهشت، مطرح است.
مرحله ی پنجم که بالاتر از همه ی مراحل گذشته است، مرحله ی محبت الهی و انس با خداست که انسان، کار را نه برای ذکر جمیل و یا خیر بودن کار و نه برای نجات از جهنم یا دستیابی به بهشت، بلکه برای رضا و محبت و لقای حق انجام دهد. همه ی این مراحل، چنانکه در مرحله ی بعد تبیین خواهد شد، به شناخت حقیقت انسان بر می گردد. اگر کسی حقیقت خود را بشناسد، آنچه که به حال او سودمند یا زیانبار است می شناسد و از زیانبار می پرهیزد و از سودمند، استفاده می کند.
خیانت به «خود»
اهد کرد. از این رو دستورهای اخلاقی، در این زمینه فراوان است که به جان خود خیانت نکنید.
محبت به بندگان خدا
درباره ی جامعه نیز به ما دستور داده اند که ملت را یک واحد بدانید و دیگران را هم مثل خود تلقی کنید و در مسائل اجتماعی هیچ سهمی برای دیگران، کمتر از سهم خود قائل نباشید.
ساقی به جام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پر بلا کند
این از دشوارترین کارها اخلاق اجتماعی است که ما برای دیگران همان سهمی را قائل باشیم که برای خود قائلیم.
در نصوص دینی ما چند چیز به عنوان «سید الاعمال»، یعنی سرآمد کارها، شناخته شده است مانند: رعایت انصاف در رفتار و معاشرت با دیگران، برادری و برابری با دیگران و یاد مستمر خدا، چنانگه پیامبر اکرم صلی الله علیه واله وسلم به امیر المؤمنین (علیه السلام) می فرماید: «یا علی سید الأعمال ثلاث خصال: إنصافک الناس من نفسک، و مواساة الأخ فی الله عزوجل و ذکرک الله تبارک و تعالی علی کل حال» (18). جامعه با این اعمالی که سید سایر کارهاست شکل می گیرد و اسلام برای این که ما را به «سید الاعمال» برساند دستورهای رسمی داده است؛ اولا تا چهل خانه را، همسایه ی یکدیگر قرار داده و رعایت حقوق همسایگی را لازم شمرده است که البته این چهل خانه، چهل خانه ی هندسه ی فضایی است نه هندسه مسطح؛ بنابراین، کسانی که در آپارتمانها و برجها زندگی می کنند همان طور که چهل خانه در چهار جهت، همسایه دارند، چهل خانه در طبقات پائین و بالا نیز همسایه دارند. در این فضای وسیع، انسان موظف است شهری را زیر پوشش حقوق مجاورت خود بگیرد.
در همین فضا همسایه ی مسجد بودن نیز مطرح است که: «لا صلاة لجار المسجد الا فی المسجد» (19) همسایه های مسجد باید نماز را در آن بخوانند و اگر به جماعت در مسجد موفق نشوند، لااقل به صورت «فرادا» نماز را در مسجد بخوانند تا یکدیگر را در آن جا ببینید و با این کار، محبت و صفای متقابلی ایجاد شود. بعد از این که مردم، عادت کردند نماز پنجگانه را به جماعت بخوانند هفته ای یک بار، مردم یک منطقه در یک جا برای نماز جمعه حضور پیدا کنند و سپس به آنها دستور داده شده است سالی دو بار نماز عید فطر و قربان را با هم بخوانند.
این اجتماعات شبانه روز در نماز جماعتها و اجتماع هفتگی نماز جمعه، و اجتماع عمومیتر نماز عید فطر و عید قربان، سالی دو بار، زمینه را فراهم می کند تا کنگره ی عظیم حج، سالی یک بار انجام شود که در آن نه تنها مردم یک کشور، بلکه مردم کشورهای گوناگون در کنار هم جمع می شوند. به این ترتیب، این دین، ستون و همچنین پایه های اصیل خود را بر اساس انس و محبت با دیگران و تفکر اجتماعی تدوین و تنظیم کرده است و چنین جامعه ای هرگز نسبت به دیگران خیانت نمی کند. در حقیقت خیانت به دیگری فرع بر غش و خیانت به خود است. کسی که خود را شناخت هرگز به جامعه خیانت نمی کند و خیانت به مردم، یعنی خیانتهای اجتماعی از خیانتها ی فردی به مراتب بدتر است.
پی نوشتها:
1.سوره ی حج، آیه ی 54.
2.سوره ی بقره، آیه ی 165.
3.سوره ی بقره، آیه ی 249.
4.أسد الغابة، ج4، ص483.
5. بحار، ج86، ص237.
6.سوره ی حدید، آیه ی 20.
7.سوره ی بقره، آیه ی 165.
8.سوره ی قیامت، آیات20-25.
9.سوره ی فجر، آیه ی 20.
10. سوره ی توبه، آیه ی 34.
11. سوره ی همزه، آیات1-3.
12. بحار، ج17، ص3.
13. سوره ی یونس، آیه ی 62.
14. مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی.
15. سوره ی مریم، آیه ی 50.
16. مفاتیح الجنان، دعای کمیل.
17. سوره ی اسراء، آیه ی 23.
18. بحار، ج66، ص371.
19. بحار،ج 80، ص379.