سفرنامه سلوکی(قسمت سیزدهم)
بیستم: رضا
قسم اول آن است که انسان بکوشد خدا از او راضی باشد؛ یعنی، با انجام واجب و ترک حرام به جایی برسد که خدا از او راضی و خشنود باشد که در این صورت گرفتار قهر خدا نخواهد شد.
قسم دوم آن است که انسان بکوشد از قضا و قدر الهی راضی باشد؛ یعنی هر چه خدا انجام می دهد او بپسندد و به آن رضا بدهد و این مقام، مهم است. البته مرحله اول برای هر انسانی لازم است؛ اما کسب مرحله و مقام دوم مقدور همه نیست.
در سیبره و سنت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه واله وسلم آمده است که در همه ی زندگیش هرگز «ای کاش» نگفت: «لم یکن رسول الله صلی الله علیه واله وسلم یقول لشیء قد مضی: لو کان غیره» (1)؛ زیرا همه ی گفتار و رفتارش مطابق قضای الهی تنظیم می شد و این مقام کامل رضاست؛ و چون وجود مبارک آن حضرت اسوه ی سالکان است، برخی عارفان در هفتاد سال زندگی خود همان راه پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم را پیمودند و در همه ی این مدت پر برکت درباره ی چیزی که اتفاق می افتاد «لیته لم یکن»، و درباره ی چیزی که اتفاق نمی افتاد «لیته کان» نمی گفتند:
عن عارف عمر سبعین سنة
أن لم یقل رأسا لأشیا کائنة
«یا لیت لم تقع» ولا لما ارتفع
مما هو المرغوب «لیته وقع» (2)
چنین سیره و سنتی که در زندگی معصومان (علیهم السلام) و شاگردان و رهروان آنان مشاهده می شود مبتنی بر این اساس مرصوص معرفتی است که چون می دانستند خدا حکیم محض است و همه ی کارهایش، بر اساس عدل،حکمت و رحمت است.ذات اقدس خداوند در سوره ی مبارکه ی «حدید» حقیقت زهد را که زمینه ی نیل به مقام رضاست بازگو کرده، می فرماید: همه ی مقدرات، قبل از تحقق در جهان عینی، در کتاب آسمانی و الهی تنظیم شده است: (لکیلا تأسوا علی ما فاتکم ولا تفرحوا بما اتکم) (3)؛ تا شما نسبت به آنچه از دستتان می رود یا مصیبتی که دامنگیرتان می شود اظهار افسوس و رنج نکنید و برای امور دنیوی که به شما می رسد خوشحال نباشید. «فرح» در برابر رخدادهای گوارا و «افسوس» در مورد فقدان چیزهای گوارا روا نیست و کسی که بر اثر معرفت از معبر زهد گذشت و به مقام رضا رسید، در هر دو حال مزبور به کار خدا را به عنوان مبدأ حکمت و رحمت بشناسد، به او دل می سپارد و در پیشگاهش سر می ساید و این سر ساییدن و دل سپردن محبت است و یکی از ثمرات این محبت، رضاست.
قرآن کریم از سالکانی که به این مرحله بار یافته اند چنین تعبیر می کند: (رضی الله عنهم و رضوا عنه ذلک لمن خشی ربه) (4)؛ کسی که از خدا راضی است. خشیت داشته باشد، به جایی می رسد که خدا از او و او هم از خدا راضی است. خشیت هم محصول علم و معرفت است: (إنما یخشی الله من عباده العلماء) (5) و با محبت هم جمع می شود؛ وقتی انسان خدا را مبدأ حکمت و رحمت بشناسد، از او هراسناک است که مبادا کاری را بر خلاف حکم حکیمانه او انجام دهد تا خدای حکیم براساس حکمتش او را مؤاخذه کند. چون خداوند حکیم هرگز حکمت را رها نمی کند و هیچ وسیله ای، نیز حکمت او را دگرگون نمی کند: «یا من لا یغیر حکمته الوسائل» (6)؛ یعنی، نمی شود با توسل به وسایل، کاری کرد که خدا بر خلاف حکمت، کاری انجام دهد یا چیزی را ترک کند.
غرض آن که، چون انسان سالک، خدا را مبدأ حکمت و رحمت می شناسد و هر گونه اثری را در نظام هستی از او می داند قهرا به او دل می بندد و محصول این دلبستگی هم رضای به کار اوست. پس آیه ی (رضی الله عنهم و رضوا عنه ذلک لمن خشی ربه) (7) مقام «رضا» را به «خشیت» ارتباط می دهد و خشیت را در آیه ی (إنما یخشی الله من عباده العلماء) به معرفت وابسته می داند. بنابراین، معرفت است که زمینه ی این گونه مسائل را فراهم می کند.
قرآن کریم در زمینه ی «رضا» می فرماید: (فلا و ربک لا یؤمنون حتی یحکموک فیما شجر بینهم ثم لا یجدوا فی أنفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیما) (8)؛ سوگند به پروردگار تو، اینها هرگز ایمان نمی آورند مگر این که به جایی برسند که در همه ی اختلافهای فکری، اخلاقی، مالی و... تو را حکم قرار دهند و به محکمه ی قسط و عدل تو مراجعه کنند. گاهی اختلاف فکری، در درون خود انسان است؛ مثل این که، بین دو مکتب فکری، متحیر می ماند و گاهی با اندیشمندان دیگر، اختلاف فکری دارد و گاهی هم با صاحب اوصاف دیگر، اختلاف اخلاقی و وصفی دارد؛ چنانکه گاهی با دیگران، اختلاف در رفتارو مسائل حقوقی پیدا می کند. در همه ی این موارد که اختلاف و «مشاجره» پیدا می شود، مرجع حل اختلاف و مشاجره، پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم و قانون خداست.
انسان وقتی مؤمن است که در همه ی موارد مشاجره و اختلاف به محکمه و مکتب پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم مراجعه کند و اگر آن را قبول نداشته باشد و به آن مراجعه نکند، اصلا مسلمان و مؤمن نیست. ولی مؤمن بعد از مراجعه نیز آنچه را که صاحب محکمه یعنی دین بیان می کند می پذیرد و نه تنها ساکت بلکه ساکن می شود و می آرمد؛ یعنی، از نتیجه ی محکمه، چه به سود و چه به زیان او باشد، راضی است.
در جایی دیگر می فرماید: (وما کان لمؤمن ولا مؤمنة إذا قضی الله و رسوله أمرا أن یکون لهم الخیرة) (9)؛ هیچ مرد و زن با ایمانی حق ندارد در برابر حکم خدا و پیغمبر او اظهار رأی کند و بگوید: من این را قبول دارم و آن را قبول ندارم؛ زیرا حق انتخاب و اختیار در برابر حکم قطعی خدا و پیغمبر او، با ایمان سازگار نیست.ایمان به شریعت اسلام، بدین معناست که این دین، حق است و بنابراین، پس از پذیرش اصل دین، مؤمن مجاز نیست درباره ی داوریهای دین اظهار نظر کند و حق اختیار به خود بدهد.
تذکر: نام فرشته ی دربان بهشت «رضوان» است: «أمر الله رضوان خازن الجنان أن ینادی فی أرواح المؤمنین» (10) و این بدان معناست که مقام رضا، در بهشت و «باب الجنة» است و انسان راضی، از در بهشت می گذرد و کسی که به مقام رضا نرسیده باشد، از این در وارد نمی شود و در حقیقت، خود آن مقام، در است و خود آن فرشته، باب است که به صورت یک مقام خاص به ما تعلیم شده است.
بیست و یکم تسلیم
تسلیم هم با «توکل» فرق دارد و هم با «رضا». در مقام توکل، شخص کاری را می طلبد؛ ولی چون خودش نمی تواند آن کار را به خوبی انجام دهد وکیل می گیرد تا به سود او کارهای وی را انجام دهد و چون هیچ کسی بهتر از خدا کار نمی داند و نمی تواند انجام دهد، بهتر از همه آن است که خداوند را وکیل قرار دهد و بر او توکل کند: (وعلی الله فلیتوکل المتوکلون) (11)؛ چنانکه مؤمنان مأمور شده اند به خدا توکل کنند. مقام رضا از مقام توکل بالاتر است؛ زیرا در مقام توکل انسان خواسته ی خود را اصل قرار می دهد؛ اما از خدا می خواهد بر اساس خواسته ی او کار کند، ولی در مقام رضا خواسته ی خدا اصل و خواسته ی عبد سالک، فرع است؛ اما در مقام تسلیم، عبد از خود خواسته ای ندارد و به خدا عرض می کند: «حکم آنچه تو اندیشی لطف آنچه تو فرمایی» ، نه این که بگوید: «پسندم آنچه را جانان پسندد».
آیه ای که از «تسلیم» سخن می گوید قبلا به مناسبت بحث «رضا» ذکر شده است که در پایان آن آیه ی کریمه چنین آمده است: (ویسلموا تسلیما) (12). مؤمن نه تنها از رخدادهای ناگوار احساس دلتنگی نمی کند، بلکه اصلا خواسته ای ندارد. اگر او «دل» را در اختیار خود داشته باشد، می تواند نهال آرزو را در آن برویاند، ولی اگر دل را به خدا سپرده باشد، دیگر چیزی در اختیار او نیست که در آن نهالی غرس کند. از این رو خداوند درباره ی چنین سالکان صالح می فرماید: (ویسلموا تسلیما). تسلیم، تنها این نیستا که مؤمنان به رسول گرامی صلی الله علیه واله وسلم بگویند: «السلام علیک یا رسول الله»؛ گرچه در ذیل کریمه ی : (یا أیها الذین امنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما) (13) آمده است که بگویید: «اللهم صل علی محمد و آل محمد» (14) و صلوات و سلام را بر رسول گرامی صلی الله علیه واله وسلم و خاندان گرامی او اهدا کنید، اما این یک تسلیم لفظی و عبادت «جارحه» ای است و آنچه مهم است تسلیم در برابر محکمه ی عدل است؛ یعنی انسان، نسبت به خداوند، مالک چیزی نباشد و خود را به نحو انقیاد به خدا بسپارد.
بیست و دوم توحید
در این کریمه، «سمع» و «بصر» به عنوان مثال ذکر شده است و گرنه «فؤاد»، «رأس» و همه ی اجزای بدن چنین است که خدا مالک آنهاست. اگر برای انسان ثابت و روشن شود که همه ی هستی وی از آن خداست، آنگاه باید از مقام و مرحله ی قبلی خود بالاتر بیاید.
هیچ کس نمی تواند ادعا کند که بر عضوی از اعضایش مسلط است؛ چون در همان حال تصمیم گیری ممکن است قدرتش گرفته شود. انسان نمی داند آیا جرعه ی آبی را که در دست دارد می تواند بنوشد یا قبل از نوشیدن آن، جانش گرفته شود.
بنابراین، چون خدا مالک همه ی هستی است، مرحله یا مقام «تسلیم» در عین حال که خود، کمال است اما از باب «حسنات الابرار، سیئات المقربین» (17) کمال نهایی سالکان و اصل نیست و انسان از مرحله ی تسلیم هم استغفار می کنند و می خواهند به مقام «أکمل» برسند.
از این رو، مقام تسلیم برای سالکان الی الله، مقام نهایی نیست و شایسته است آنان به مقام «توحید» بار یابند. در این مرحله که مرحله ی (لا تجعل مع الله إلها اخر) (18) است، شخص می گوید غیر از ذات اقدس خداوند، احدی مالک و ملک چیزی نیست: (قل اللهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بیدک الخیر إنک علی کل شیء قدیر) (19). انسان می یابد که هر گونه قدرتی ملک خداست. او نه تنها مالک «سماوات» و «أرض» است، «ملک» هم هست و نه تنها مالک انسان است، بلکه مالک ملک و ساطنت و نفوذ هم هست و به هر کس که بخواهد این نفوذ را عطا می کند و از هر کس که بخواهد آن را می گیرد. آنگاه اشیاء و اشخاص در برابر خداوند صبغه ی مظهریت می یابند، چنانچه روشن خواهد شد.
مراحل توحید
وقتی سالک به این مرحله ی برتر توحید بار یابد، می فهمد که چیزی را از خود به خدا نداده است؛ چون چیزی نداشت تا آن را به خدا بدهد و از این جا «فقر» محض او ظهور می کند و در این صورت، دیگر جا برای توکل نیست؛ چون چیزی ندارد تا خدا را برای حفظ آن وکیل بگیرد و جا برای حفظ مقام رضا هم نیست؛ زیرا طبع و میلی ندارد تا بگوید: «پسندم آنچه را جانان پسندد» و جان و جسم هم ندارد تا آنها را به خدا بسپارد و بگوید «روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم» و قهرا عجز محض او ظهور می کند و این مرحله، مرحله ی توحید است.
آنگاه انسان، همه ی نظام آفرینش را با این دید می بیند و هر موجودی را هم فقیر محض می بیند. حتی آن جا که اظهار استکانت می کند، او می داند که حتی این استکانت نیز به برکت ظهور قدرت حق است، وگرنه هیچ موجودی توان اظهار عجز هم ندارد و در اعلام عجز و در اظهار بندگی هم عاجز است. آنگاه او یک موحد تام است و «لا إله إلا الله» گفتن او با دیگران تفاوت بسیاری دارد.
ذات اقدس خداوند که به رسول اکرم صلی الله علیه واله وسلم دستور توحید می دهد، ناظر به این مرحله نهایی است: (فاعلم أنه لا إله إلا الله واستغفر لذنبک و للمؤمنین و المؤمنات) (22)؛ بدان که هیچ مبدئی جز خدا نیست و برای خود و مردان با ایمان، طلب آمرزش کن؛ چون وقتی انسان سالک به این گونه مراحل بار یافت، می یابد که بسیاری از «حسنات»، مقامات و کمالات قبلی نقص و عسب است و بنابراین، از آنها استغفار می کند. پس منظور از گناه و «ذنب» در آیه، گناه مصطلح نیست، بلکه نقص را کمال پنداشتن و عیب را صحت انگاشتن و عجز را قدرت باور داشتن خواهد بود.
کمال انقطاع به خدا
برای راهیابی به مقام والای توحید، راههای فراوانی وجود دارد. دین برای استحکام توحید در جان موحد سالک، حدودی(23) معین کرده است. حدود الهی یعنی امور ممنوعه و این اوصاف، نسبت به اشخاص گوناگون، مختلف است: برای عده ای محرمات و معاصی، برای عده ای دیگر که محتاطند گذشته از محرمات و معاصی، مشتبهات، و برای گروه سوم که از این دو گروه وارسته ترند، مباحات، حدود است. خداوند این حدود را تنظیم کرده تا سالک بر اثر عبور از آنها به توحید، نزدیکتر شود و به چیزی جز خدا ننگرد و سرانجام به «کمال انقطاع» برسد، و بهترین راه برای پیمودن این راه عبودیت است. بنده خالص بودن به این معناست که بنده برای این که احساس کند عین ربط به خداست، از او چیزی نخواهد و در دنیا تمرین کند که از راه اجرت، برای خدا کار نکند.
خدای سبحان برای رهایی از این نقص به ما دستور می دهد: (ففروا إلی الله) (24) یا به پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم خطاب می کند: (واذکر اسم ربک و تبتل إلیه تبتیلا) (25) و برای این که این «تبتل» و کمال انقطاع، حاصل شود مقدمات را فراهم کرده و فرموده است: (إن ناشئة الیل هی أشد وطأ وأقوم قیلا) (26)؛ شب زنده داری عالم خاصی دارد؛ حرفها در آن محکمتر و گامها استوارتر است؛ انسان در روز، مشاغل زیادی دارد: (إن لک فی النهار سبحا طویلا) (27) و در شب چون مانعی نیست آرام است. وقتی آرام شد مطالب را بهتر درک کرده، آنها را با خدای خود صحیحتر در میان می گذارد. در چنین فضایی خدا به رسول اکرم صلی الله علیه واله وسلم دستور می دهد: (واذکر اسم ربک و تبتل إلیه تبتیلا) (28).
این آیات در سوره ی مبارکه ی «مزمل» است که در آغاز بعثت رسول اکرم صلی الله علیه واله وسلم نازل شده و تأکید در آیه آخر، نشانه ی آن است که نه تنها انقطاع عبد بلکه کمال انقطاع او مطلوب خداست؛ چنانکه در «مناجات شعبانیه» به عنوان مطلوبی الهی از آن یاد شده: «اللهم هب لی کمال الانقطاع إلیک» (29).
کسی که پیوند خود را از غیر خدا قطع کند. چون قطع او، کاری اختیاری است، قلطع به این کار، عنایت و توجه دارد و حضور فاعل را نشان می دهد، ولی «انقطاع» از این دقیقتر است؛ زیرا حضور فاعل را نشان نمی دهد، بلکه پذیرش را نشان می دهد و «کمال انقطاع» از این هم دقیقتر؛ زیرا به این معناست که انسان به انقطاع خود هم توجه و عنایتی ندارد. چنین حاتی در شب برای شب زنده دار و اهل تهجد و نماز شب مقدور است.
نکته شایان توجه در این آیات آن است که خداوند خطاب به پیامبر می فرماید: (إن لک فی النهار سبحا طویلا)؛ تو در روز، کارهای زیادی داری و در آنها شناوری، معلوم می شود پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم در روز به طور مرتب، مشغول ارشاد، هدایت، تبلیغ و انجام کارهای رهبری بود و شب هنگام فراغتی می یافت و با این که کارهای روز آن حضرت صلی الله علیه واله وسلم زیاد بود،مانع تبتل و انقطاع او در شب نبود؛ چون اگر کار روز، الهی باشد هرگز بر اثر آن، غباری بر چهره ی آیینه ی دل نمب نشیند و حواس انسان را به غیر خدا متوجه نمی کند.
علت این است که برای بسیاری از انسانها تمرکز حواس، به ویژه در نماز، کارآسانی نیست به این جهت است که کارهای بیرون از نماز، الهی نیست!
راههای رسیدن به کمال انقطاع
اما باقر (,لیخ السلام) به زرارة که از اصحاب و شاگردان آن حضرت بود، فرمودند: تهدید شیطان که گفت: (لأقعدن لهم صراطک المستقیم* ثم لاتینهم من بین أیدیهم و من خلفهم و عن أیمانهم و عن شمائلهم و لا تجد أکثرهم شاکرین) (30)؛ من بر سر راه راست آنان می نشینم و ... درباره ی شما شیعیان است؛ زیرا شیطان دیگران را به دام خود گرفتا کرده و دیگر بر سر راه آنها نمی نشیند؛ زیرا آنان در مسیر فضیلت نیستند تا شیطان راه آنها را ببندد: «یا زرارة إنما صمد لک ولأصحابک، فأما الآخرین فقد فرغ منهم» (31). بنابراین، این خطر هست که اگر کسی محب و متولی خاندان عصمت (علیهم السلام) شود، شیطان می کوشد تا مانع کامیابی او شود.
امام صادق (سلام الله علیه) نیز فرمودند: آیه ی کریمه ی (هل یستئی الذین یعلمون والذین لا یعلمون، إنما یتذکر أولوا الألباب) (32)، درباره ی ما و دشمنان ما هستند و (أولوا الألباب) شیعیان ما هستند که معیار صحیح را تشخیص می دهند و می دانند که اینها مظهر ذات اقدس اله و صراط مستقیم هستند(33).
در سوره ی «حجر» آمده: (و إنهما لبإمام مبین) (34): یعنی دو شهری که ما آنها را ویران کردیم، در مسیر مکه و شام، بر سر بزرگراه قرار دارد. بنابراین، به بزرگراه «امام مبین» می گویند. معصومین که، امام مبین هستند، ارتباط با آنان این اثر را دارد که انسان را به نحو تام به خدا مرتبط و از غیر او منقطع می کند؛ زیرا غیر از ولای آنان راه دیگری نیست و سالک الهی هرگز به آن سمت که خارج از منطقه ولایت است متوجه نخواهد نشد. در ذیل آیه ی مبارکه ی (الذین امنوا وکانوا یتقون* لهم البشری فی الحیوة الدنیا و فی الاخرة) (35) روایتی از امام باقر (علیه السلام) نقل شده که می فرماید: درباره ی شما شیعیان در دنیا، در حال احتضار ودر آخرت از بشارت اهل بیت (علیهم السلام) برخوردارند (36)؛ زیرا اگر منقطع محض نیز نباشند، به منقطعین مرتبطند و انسانی که به منقطعین صرف مرتبط باشد دیگر برای غیر خدا استقلالی قایل نیست. آیات قرآنی، روایات معصومین و کلمات بزرگان اخلاق الهی هر سه بر اصل توحید استوار است.
قرآ« کریم می فرماید: مردان الهی که اهل توحیدند از خدا «حسنه ی »دنیا و آخرت می خواهند و می گویند: (ربنا اتنا فی الدنیا حسنة و فی الآخرة حسنة) (37). و قرآن، «حسنات» دنیا را می شمرد و می فرماید: کسانی که از مرز دین، دفاع می کنند (إحدی الحسنیین) (38)، یعنی شهادت یا غلبه بر دشمن، نصیب آنان می گردد.
اهل جهاد اکبر نیز از إحدی الحسنیین، برخوردارند. چندین روایت به این مضمون است که اگر کسی عظمت، حقانیت و سنت و سیرت اهل بیت را بشناسد و به آن عمل کند و منتظر ظهور حضرت بقیة الله، موفق می شود و آن حضرت را زیارت می کند یا اگر به حضور یا ظهور آن حضرت موفق نشود به منزله ی کسی است که همراه با وی جهاد کرده باشد.
امام باقر (علیه السلام) می فرماید: منتظر ظهور ولی عصر (أرواحنا فداه) و عارف به حق ولایت الهی، به منزله کسی است که در پای رکاب او شمشیر بزند؛ بلکه به منزله ی کسی است که در رکاب پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم جهاد کند؛ بلکه مانند کسی است که همراه پیامبر به شهادت برسد: «العارف منکم هذا الأمر المنتظر له المحتسب فیه الخیر کمن جاهد والله مع قائد آل محمد صلی الله علیه واله وسلم بسیفه: ثم قال الثالثة: بل ئالله کمن استهشد مع رسول الله صلی الله علیه واله وسلم فی فسطاطه» (39). این مراحل، مربوط به درجات منتظران و یاوران آن حضرت (علیه السلام) است، که در معرفت و ایمان و انتظار ظهور آن حضرت متفاوتند.
این مجموعه، «حسنه ی دنیا» است و زمینه ی توحید کامل را فراهم می کند و توحید کاهل، نتیجه ی تهذیب روح و تهذیب روح، زمینه ی توحید کامل است. به این ترتیب، تأثیر ولایت اولیای الهی در نزاهت روح کاملا مشخص می شود. چون محبت و پیروی از سنت و سیرت کسانی که «منقطع عن غیرالله الی الله» هستند انسان را منقطع الی الله می کند و در این صورت انسان به کمال اصیل خود بار می یابد.
قرآن کریم در همین زمینه می فرماید: (قل لا أسئلکم علیه أجرا إلا المودة فی القربی و من یقترف حسنة نزد له فیها حسنا) (40). این آیه نشان می دهد که ولایت اهل بیت از حسنات دنیاست. چون در آن، مصداق کامل حسنه، مودت اهل بیت (علیهم السلام) شمرده شده که این در دنیا حاصل می شود؛ زیرا در قیامت، فقط نتیجه آن ظهور می کند. در قیامت کسی نمی تواند دوستی آنان را تحصیل کند. چون آن جا «دار جزاء» است نه «دار عمل».
مجلسی که در آن، فضیلت، احکام، سخنان، مدح و مصایب اهل بیت (علیهم السلام) بازگو می شود و انسان را به آنان نزدیک و به سنت و سیرت آنان معتقد و پای بندتر می کند، از حسنات دنیاست؛ همان گونه که مجلس درس، وعظ و ذکر حق، از حسنات زندگی دنیاست؛ زیرا از پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم نقل شده که فرمود: «بادروا ریاض الجنة»؛ به سوی بوستانهای بهشت بشتابید. عرض کردند: بوستانهای بهشت چیست؟ فرمود: «حلق الذکر»؛ انجمنه و محفلهایی که در آنها نام خدا و پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم و احکام و دستورهای خدا بازگو می شود (41).
امیر المؤمنین (سلام الله علیه) می فرماید: «رحم الله امرأ سمع حکما فرعی ودعی إلی رشاد فدنا و أخذ بحجرة هاد فنجا» (42) : خداوند رحمت کند کسی را که دست به دامن راهنمایی بزند:
به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم
که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
جناب «ابن میثم» در شرح این جمله می فرماید: ناظر به آن است که عده ای که بدون استاد، سعی در سیر و سلوک دارند به جایی نمی رسند و حق با کسانی است که می گویند طی این راه به وسیله ی راهنما میسر است (43).
امام صادق (علیه السلام) نیز می فرماید: پدرم همواره می فرمود: «إن شیعتنا اخذون بحجزتنا و نحن آخذون بحجزة نبینا و نبینا آخذ بحجزة الله» (44)؛ شیعیان ما به دامان ما چنگ می زنند و ما به دامن پیغمبر صلی الله علیه واله وسلم چنگ می زنیم و پیغمبربه خدا متمسک است؛ یعنی، همان گونه که در اصل نظام تکوین، ذات اقدس خداوند، مبدأ اصیل است، پس ار آن انسان کامل از او فیض می گیرد و بعد جانشینان انسان کامل از او مدد می گیرند و بعد پیروانشان از آنها کمک می گیرند، در نظام تشریع نیز، اگر کسی بخواهد علوم و معارفی را یاد بگیرد و روش سعادت را از ذات اقدس خداوند فرا گرفته: (ما من دابة إلا هو اخذ بناصیتها إن ربی علی صزاط مستقیم) (45): زمام همه ی موجودات جنبده، به دست خداست و او هم بر مسیر مستقیم هر موجودی را راهنمایی می کند.
ما نیز در نماز از خدا می خواهیم تا زمام ما را به دست خود بگیرد و به دیگری وامگذارد: (إهدنا الصراط المستقیم) ؛ چنانکه در ادعیه آمده است: (اللهم ولا تکلنی إلی نفسی طرفة عین أبدا» (46)، «ولا تکلنا إلی غیرک ولا تمنعنا من خیرک» (47). اگر کسی مشمول مهر خدا واقع نشود، خدا او را به حال خودش رها می کند و گمراه می شود: (فماذا بعد الحق إلا الضلال) (48).
البته چون تفویض و واگذاری موجود ممکن به حال خود مستحیل است و گرنه انقلاب ذات رخ می دهد و فقیر محض، غنی خواهد شد، پس مقصود آن است که خدای سبحان لطف خاص خود رااز تبهکاران باز می دارد و از وارستگان دریغ نمی دارد.
پي نوشت :
1- اصول کافی، ج2، ص63.
2- شرح منظومه، بخش حکمت، ص358. نیز ر. ک. معراج السعادت، ص767.
3- سوره ی حدید، آیه ی 23.
4- سوره ی بینه، آیه ی 8.
5- سوره ی فاطر، آیه ی 28.
6- سوره ی الداعی، آیه ی 22.
7- سوره ی بینه، آیه ی 8.
8- سوره ی نساء، آیه ی 65.
9- سوره ی احزاب، آیه ی 36.
10- بحار، ج6، ص292.
11- سوره ی ابراهیم، آیه ی 12.
12- سوره ی نساء، آیه ی 65.
13- سوره ی احزاب، آیه ی 56.
14- نورالثقلین، ج4، ص300.
15- مفاتیح الجنان، تعقیب نماز عصر.
16- سوره ی یونس، آیه ی 31.
17- بحار، ج25، ص205.
18- سوره ی اسراء، آیه ی 22.
19- سوره ی آل عمران، آیه ی 26.
20- سوره ی قصص، آیه ی 88.
21- مفاتیح الجنان،تعقیب نماز عصر.
22- سوره ی محمد صلی الله علیه واله وسلم، آیه ی 19.
23- «حد» به معنای «منع» است و از این رو به دربان که مانع ورود بیگانه است، «حداد» می گویند، چنانکه «حاجب» و «بواب» نیز نامیده می شود.
24- سوره ی ذاریات، آیه ی 50.
25- سوره ی مزمل، آیه ی 8.
26- سوره ی مزمل، آیه ی 6.
27- سوره ی مزمل، آیه ی 7.
28- سوره ی مزمل، آیه ی 8.
29- مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه.
30- سوره ی اعراف، آیات16-17.
31¬- بحار، ج65، ص94؛ محاسن برقی، ج1، ص275.
32- سوره ی زمر، آیه ی 9.
33- محاسن برقی، ج1، ص272.
34- سوره ی حجر، آیه ی 79.
35- سوره ی یونس، آیات63-64.
36- نورالثقلین، ج2، ص312.
37- سوره ی بقره، آیه ی 201.
38¬- سوره ی توبه، آیه ی 52.
39- بحار، ج24، ص38.
40- سوره ی شوری، آیه ی 23.
41- بحار، ج2، ص202.
42- نهج البلاغه، خطبه ی 76.
43- شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج2، ص208.
44- بحار، ج65، ص30؛ محاسن برقی، ج1، ص291.
45- سوره ی هود، آیه ی 56.
46- بحار، ج14، ص384.
47- بحار، ج95، ص393.
48- سوره ی یونس، آیه ی 32.