ارتباطات ميان فرهنگى- 1
نويسنده: حسين رضى
چكيده:
مقدمه
«فرهنگ، مجموعه پيچيدهاى است كه شامل: معارف، معتقدات، هنرها، صنايع، فنون، اخلاق، قوانين، سنن و بالاخره تمام عادات و رفتار و ضوابطى است كه فرد به عنوان عضو، از جامعه خود فرا مىگيرد، و در برابر آن جامعه وظايف و تعهداتى را برعهده دارد.»
ويژگى مشترك اين تعريف ها، انتقال و فراگيرى فرهنگ از نسلى به نسل ديگر است، كه فرد آن را به عنوان عضوى از اجتماع مىآموزد و فرا مىگيرد. بدين ترتيب، فرهنگ محصول حيات جمعى و زندگى اجتماعى است، كه براساس آن جامعه انسانى پايه ريزى مىشود، و شكل مىگيرد و در طول زمان ونسلها دستخوش تغييراتى نيز مىگردد. البته، فرهنگ در عين ثبات، نوعى دگرگونى و نوآورى دراز مدت و آهسته را در خود دارد. از اين رو، برخى محققان فرهنگ را توليد وباز توليد اجتماعى احساس، معنا وآگاهى دانستهاند O|Sullivan, 1994, p.68) . اما اين توليد و باز توليد به گونهاى است كه ثبات و يكپارچگى فرهنگ حفظ مىشود، و نوعى پديده ثابت در حال تغيير -كه همواره نامحسوس مىنمايد- مشاهده مىشود. به همين دليل، برخى معتقدند كه فرهنگ حوزه معنايى است كه حوزههاى توليد(اقتصاد) و روابط اجتماعى (سياست) را وحدت مىبخشد O|Sullivan, 1994,p.68) .اين ديدگاه، به فرهنگ مفهومى عام وكلى مىدهد. در اين تعريف، فرهنگ معنابخشى زندگى انسان بويژه بخش اجتماعى آن را برعهده دارد، و انسان را از اجزاى پراكنده و جزئيات متفرق حيات امروزى، به نوعى وحدت مىرساند.
همه تعريف هاى مذكور، به گونهاى عمومى ديدگاههاى گوناگون درباره فرهنگ را ارائه مىدهد. اما چنانچه بخواهيم به طور تخصصى وعملىتر فرهنگ را تعريف كنيم - كه به بحث اين مقاله نيز نزديكتر باشد-، مىتوان گفت كه فرهنگ در حوزه دانش، هر آنچه را كه از طريق ارتباط متقابل آموخته- مىشود، در برمىگيرد (ساروخانى 1370، ص 165). در اين تعريف، به جنبه ارتباطات نيز توجه شده است. اين تعريف به نوعى همان ديدگاههاى قبلى، اما با بيانى جديد وعلمىتر است، و توجه را به حوزه ارتباطات جلب مىكند.
يكى ديگر از تعريف هاى مناسب براى فرهنگ در مطالعه ارتباطات ميان فرهنگى، تعريف ذيل است (مولانا،1376):
«فرهنگ عبارت است از زندگى وعادات روزمره افراد، كه به زندگى اجتماعى تسرى پيدا مىكند.»
تعريف ديگرى از فرهنگ كه مفهومى انسان شناسانه را بيان مىكند، به وسيله ادوارد هال مطرح شده است. وى در اين باره معتقد است Moon,1996,p.71) :
«فرهنگ عبارت است از: اطلاعات به اشتراك گذارده شده به همراه روشهاى به اشتراك گذارده شده در باره رمزگذارى، ذخيره سازى و بازيابى آن اطلاعات.»
حال، ضرور مىنمايد كه با نگاهى به تعريف هاى ارائه شده براى ارتباطات، به روشن شدن اين مفهوم و حوزه مطلوب در اين مقاله، كمك كنيم.
در زمينه ارتباطات نيز تعريف هاى گوناگونى ارائه شده است. برخى محققان به گردآورى بيش از صد تعريف و ذكر نمونههاى بسيارى از آن، در آثار خود پرداختهاند (محسنيانراد،1369، صص37-65).اما يكى از مناسب ترين و بهترين تعاريف ارائه شده - كه تا حدى جامع و مانع است و در ارتباطات ميان فرهنگى نيز مىتوان از آن استفاده كرد-، تعريف ذيل است (محسنيانراد،1369، ص57):
«ارتباط، عبارت است از: فراگرد انتقال پيام از سوى فرستنده براى گيرنده، مشروط بر آنكه در گيرنده پيام، مشابهت معنا با معناى مورد نظر فرستنده پيام ايجاد شود.»
اين تعريف به عناصر ارتباط: پيام، فرستنده و گيرنده، و فراگرد بودن ارتباط و معنا در ارتباطات توجه دارد. اين ويژگي ها در ارتباطات ميان فرهنگى كاربرد بسيار دارد، و لازم استبه آن توجه شود. حال، بايد ديد چگونه مىتوان فرهنگ و ارتباطات را يكجا مطالعه كرد و جنبهها يا حوزه مشترك هر دو را بررسى نمود.
همانگونه كه ملاحظه شد، فرهنگ وارتباطات هر دو فراگردند، و يك ضرورت انسانى به شمار مىروند Prosser, 1978, p.336) . يعنى، هر دو به نوعى پويايند، و هيچ جامعه انسانى را بدون اين دو پديده نمىتوان تصور كرد. بنابراين، آنچه در واقعيتبيرونى و در زندگى اجتماعى انسان مشاهده مىشود، به صورتى به هم پيوسته و در هم تنيده است. اما براى مطالعه و تحقيق، اجزاى فرهنگى و اجزاى ارتباطى متفاوت را مىتوان تجزيه كرد تا معلوم شود چگونه درون و ميان فرهنگ ها به كنش متقابل مىپردازد.
فرهنگىترين خصوصيات فرهنگى، ارزش ها و جهتگيريهاى ارزشى است كه به طور ارتباطى از طريق: عقايد، افكار، تصورات قالبى، اسطورهها، پيشفرضها، الگوهاى فكر و عادات، انتقال مىيابد prosser,1978, p.341) . بنابراين، فرهنگ بدون ارتباطات دوام و بقا نمىبايد و ارتباطات بدون فرهنگ از محتوا و پيام بىبهره مىماند; كه نتيجه آن نابودى هر دو است. همچنين، بحث از تقدم و فرهنگ بر ارتباطات يا برعكس، همانند بحث از تقدم مرغ بر تخم مرغ يا برعكس است. از اينرو، هابرماس آغاز فرهنگ را ارتباطات مىداند (مولانا،1376). بنابراين، مىتوان فرهنگ و ارتباطات را به گونهاى غير قابل تجزيه، به هم پيوسته دانست. اين دو از طريق ارتباطات، درون محيط و زمينه فرهنگى ماو هر زمان كه ما به ارتباطات ميان فرهنگى با طبيعت ميان فردى يا ارتباطات درون فرهنگى با طبيعت جمعى مىپردازيم،به هم پيوستهاند. بنابراين، ارتباطات ميان فرهنگى، به عنوان زير مجموعهاى از فرهنگ و ارتباطات در مىآيد Prosser, 1978, P.336) . در اينجا، اين دو حوزه به گونهاى كامل و ملموس به هم مىپيوندند و حوزه جديدى را بنا مىنهند كه ضرورت آن در عصر جديد به گونهاى اساسى احساس مىشود. از اين رو، درباره اهميت مطالعه ارتباطات ميان فرهنگى، مىتوان گفت كه آن همانند يك دانش به ما يارى مىدهد تا جهان اطرافمان را بشناسيم، و همچون علوم انسانى به ما كمك مىكند تا خود را بشناسيم. همچنين، ارتباطات ميان فرهنگى مىتواند از طريق: تجارت، حكومت، آموزش ومهارتهاى زبانى و تمام حوزههايى كه سرانجام به تماس ميان فردى مربوط مىشود، به ما كمك كند Rohrlich, 1987, pp.127-128) . به بيان ديگر، ارتباطات ميان فرهنگى ابتدا موجب توجه به جهان اطراف، فرهنگ هاى ديگر وشناخت آنها مىشود اين شناخت كمك مىكند تا خود رانيز بهتر بشناسيم، زيرا مفهوم خود و ديگرى، در توجه به وجوه مشترك و تفاوتها نهفته است. همچنين، ابزار و شيوههايى كه امكان ارتباط با اين فرهنگ ها را ايجاد مىكند و مسائلى را كه مىتواند به عنوان موضوعات مطلوب دو طرف در اين ارتباط مورد توجه قرار گيرد، براى ما روشن مىكند.
در اين مقاله، ابتدا با نگاهى به تاريخ شكلگيرى مطالعات مربوط به ارتباطات ميان فرهنگى، چگونگى شكلگيرى آن به عنوان يك رشته علمى و مستقل بررسى مىشود. پس از آن، مفاهيم مورد نظر دراين حوزه مطالعه مىگردد، و ويژگيهاى و تفاوتهاى هر يك بررسى مىشود. سرانجام، بحث از جايگاه ارتباطات ميان فرهنگى در حال حاضر و ضرورت توجه بيشتر به آن در سطح علمى و اجرايى-به عنوان ابزارى براى پيشبرد اهداف انقلاب اسلامى و زمينهساز بيدارى اسلامى در سطح جهان و در ميان امت اسلامى- خواهد آمد.
تاريخ شكلگيرى
با توجه به مطالب پيشگفته، فرهنگ و ارتباطات به عنوان دو جزء جدايى ناپذير در زندگى اجتماعى انسان، همواره در تاريخ حيات بشرى وجود داشتهاند. از اينرو، ارتباطات ميان فرهنگى به عنوان زير مجموعهاى از اين دو، در طول تاريخ وجود داشته است. اما قبل از اين، هيچگاه رشته مطالعاتى مشخصى در اين زمينه به وجود نيامده بود Rohrlich, 1987, p. 123) .بنابراين بحث از شروع اين رشته، در واقع بحث از موجوديت آن به عنوان رشتهاى مطالعاتى با ويژگيهايى است كه آن را از ديگر رشتهها و حوزههاى مطالعاتى نشاندار مىكند.
اغلب محققان مرحله آغازين حوزه ارتباطات ميان فرهنگى را از موسسه خدمات خارجى و كارهاى ادوارد هال مىدانند Moon,1996,p.71) .اما بيان دقيقتر آن است كه ارتباطات ميان فرهنگى تا جنگ جهانى دوم وجود نداشت. البته در سالهاى 1930م و 1940م، اين اصطلاح به وسيله مردم شناسان به كار مىرفت. از آنجا كه نحوه برخورد با فرهنگ ها و مردم ديگر براى سياستمداران مهم بود، مردم شناسانى همچون: مارگارت ميد و روث بنديكت، به بررسى ملل ديگر و بحث از «شخصيت ملى» national character) پرداختند; كه با استقبال فراوانى در آن زمان روبرو شد. در زمان جنگ دوم جهانى اين بحثبه طور مفصل مطرح گرديد، و واشنگتن پايتخت مطالعات بين فرهنگى شد. پس از جنگ دوم براى اداره جهان كه به دست آمريكا افتاده بود، لازم آمد- براساس اصل چهار ترومن - براى مقابله با كمونيسم،به كشورهاى ديگر كمكهاى فرهنگى و فكرى شود. از اين رو، در مؤسسه خدمات خارجى در وزارت خارجه آمريكا در سالهاى 1940م و 1950م براى تربيت نيروهايى كه به سرعت و در دورهاى كوتاه مدت بتوانند با تواناييهاى به دست آمده به كشورهاى ديگر اعزام شوند، پايههاى رشته ارتباطات ميان فرهنگى گذاشته شد (مولانا،1376). بنابراين، مردم شناسان اين بحث را از سال 1930م آغاز كردند. اما شكلگيرى آن به عنوان يك رشته علمى مستقل، به سالهاى پس از 1940م و كارهاى ادوارد هال بر مىگردد. به بيان دقيقتر، اصطلاح فرهنگ - آنگونه كه امروزه در ميان دانشمندان ارتباطات ميان فرهنگى رواج دارد- ناشى از شرايط خاص تاريخى بويژه دهه 1940م و فعاليت ادوارد ت.هال در مؤسسه خدمات خارجى .با تاسيس اين مؤسسه - با عبارت اختصارى:" Foreign Service Institute) " FSI - ادواردهال مردم شناس به اين مؤسسه رفت و از پايهگذاران اين رشته شد (مولانا،1376). هر چند ايجاد اين رشته و شروع مطالعات مربوط به آن را در اين سالها مىدانند، اما اين امر به معناى به ثمر نشستن اين مطالعات و ظهور ادبيات خاص اين رشته، طى اين سالها نيست. زمان زيادى لازم بود تا اين مطالعات به صورت متون و آثار مكتوب و مدون چاپ شود; به طورى كه بجز يكى دو اثر در سالهاى دهه 1960م، تقريبا هيچ متن بلندى درباره جنبههاى نظرى ارتباطات ميان فرهنگى تا سالهاى دهه 70م وجود نداشت Prosser, 1978, p.335) . همچنين، در زمينه مطالعات موردى وحتى پراكنده- كه ممكن بود به عنوان مقاله چاپ شود-، اين امر ديده مىشد. به طور مثال، ملاحظه مىشود كه در دهه 50م سه مقاله، در دهه 60م شش مقاله و در دهه 70م پنجاه و دو مقاله درحوزه ارتباطات ميان فرهنگى در نشريات تخصصى ارتباطات منتشر شد Moon, 1996, p.72) . از مطالعه و بررسى مطالب پيشگفته چنين برمىآيد كه اين مطالعات به طور تدريجى وآرام شكل گرفت، و در دهه 70م به حد قابل ملاحظهاى رسيد. بررسى اين حوزه در سالهاى پس از دهه 70م، نشان مىدهد كه در دو دهه گذشته، حوزه مطالعات ارتباطات ميان فرهنگى و بين فرهنگى به گونهاى رشد كرده، كه از كتابهاى انگشتشمار به حدود بيش از 500متن و حداقل دو مجله معتبر رسيده است Weaver,1996a, p.XV) . اين امر نشاندهنده توجه متخصصان فرهنگ وارتباطات به اين حوزه در سالهاى اخير، و كاربرد فراوان آن در روابط ميان ملتها وفرهنگ هاست.
از آنجا كه پيدايى هر رشته جديد علمى نتيجه رشد آن حوزه از علوم، انباشت اطلاعات و ادبيات مربوط به آن حوزه است كه در نهايتبه استقلال آن حوزه مىانجامد، لذا مىتوان گفت كه ارتباطات ميان فرهنگى نيز نتيجه تلاش دانشمندان حوزههاى مختلف بويژه مردم شناسى و انسانشناسى فرهنگى است; هر چند كوششهاى روان شناسان، جامعه شناسان، زبان شناسان و دانشمندان علوم سياسى را در اين باره نبايد ناديد گرفت. به اين ترتيب، در زمانى كه انسان شناسان فرهنگى همچون: دل هايمس، اتل آلبرت، كليفورد گيرتز، روى واگنر و ادوارد هال، مطالعه در ارتباطات را به عنوان جزئى اساسى در مطالعه فرهنگ به حساب مىآوردند، متخصصان ارتباطات ميان فرهنگى با توجه دقيق به كارهاى انسانشناسان فرهنگى آن را در مطالعات خود در حوزه روابط ميان ارتباطات و فرهنگ جدىتر گرفتند Prosser, 1978, p.335) . دليل اين امر آن است كه بسيارى از مسائل مورد علاقه دانشمندان حوزه ارتباطات ميان فرهنگى، به نوعى توسط انسانشناسى فرهنگى بررسى مىشد. تا آن زمان، اين حوزه يگانه رشتهاى از علومانسانى بود، كه فرهنگ هاى جوامع ديگر را مطالعه مىكرد. از اين رو، نتايجحاصل از مطالعات اين حوزه، در ارتباطات ميان فرهنگى كاربرد داشت و به عنوان دستمايهاى براى تحقيقات بيشتر به آن توجه مىشد. به همين دليل، برخى ادعا كردهاند تا زمانى كه برنامههاى دانشگاهى هنوز متخصصان ارتباطات ميان فرهنگى را تربيت نمىكند، انسانشناسى فرهنگى شايستگى آن را دارد كه در تربيت چنين متخصصانى نقشى مهم برعهده گيرد Prosser, 1978,pp.335-336) . البته، اين مطلب در زمانى بيان شده است كه هنوز ارتباطات ميان فرهنگى به عنوان يك رشته مشخص با ويژگيهاى مخصوص به خود، مطرح نشده و در سطح دانشگاهى به وجود نيامده است. طرح اين مطلب، بيانگر ارتباط نزديك ميان دو حوزه انسانشناسى فرهنگى و ارتباطات ميان فرهنگى، و تاثير و تاثر آن دو از يكديگر است.
اهميت كار ادوارد هال نه تنها از جهتبنيانگذارى تحقيقات علمى در حوزه ارتباطات ميان فرهنگى مهم مىنمايد، بلكه از جهت وسعت، دقت و مدت فعاليت وى، قابل توجه است; به گونهاى كه تحقيقات كنونى درحوزه ارتباطات ميان فرهنگى، متاثر از كارهاى او است. او در كارش به اصولى توجه كرد، كه هم اكنون نيز در اين حوزه مهم شمرده مىشود. بررسى كارهاى انجام شده هال وتحقيقات كنونى، ارتباط ميان كار وى و تحقيقات جارى ارتباطات ميان فرهنگى را در موارد ذيل نشان مىدهد Moon,1996, p.72) :
«1. مقايسه فرهنگ هاى ملى به جاى تاكيد بر يك فرهنگ
2. حركت از تحليل كلان به تحليل خرد
3. تاكيد بركنش متقابل ميان اعضاى فرهنگ هاى گوناگون
4. ارتباطات به عنوان امرى الگويى، آموختنى وقابل تحليل
5. استفاده از تجربيات ميان فرهنگى زندگى واقعى به عنوان ابزار آموزش
6. استفاده از زبان شناسى توصيفى
7. مخاطبانى وسيع براى تربيت ميان فرهنگى»
براى اولين بار، ادواردهال به اكثر اين موارد - به عنوان اصول تحقيقات علمى دراين حوزه همچون رويكردى جديد - توجه كرد، كه نتايجبسيار جالبى به بار آورد. هم اكنون نيز در اكثر مطالعات مربوط به اين حوزه، به اين اصول با ديده اعتماد و احترام نگريسته مىشود.
نقش مؤسسه خدمات خارجى و وزارت خارجه آمريكا در راه اندازى مطالعات مربوط به اين حوزه و ايجاد امكانات لازم براى اين مطالعات، موجب شد اين رشته در ابتدا از جهت دانشگاهى رشد نكند، بلكه از جهتسياستگذارى مطرح شود. سپس، با جذب استادان در سيستم، ادبيات، تئوريها و نظريات گرد آمد، و سرانجام به ايجاد اين رشته انجاميد. دلايل توجه سياستگذاران آمريكايى به اين حوزه، عبارت بود از (مولانا،1376):
«1. لزوم شناخت فرهنگ هاى ديگر، براى استفاده از آن در تغيير سرنوشت جنگها به نفع نيروهاى خودى
2. توجه به ويژگيهاى فرهنگى كشورهاى ديگر، براى ارائه كمكهاى فرهنگى و فنى به آنان براساس اصل چهار ترومن
3. توسعه روابط آموزشى ميان آمريكا و ديگر كشورها، و برخورد با مشكلات فرهنگى وسياسى اعزام وپذيرش دانشجو
4. توجه به مسئله و عامل فرهنگ و روابط فرهنگى در سياستگذارى خارجى آمريكا- علاوه برسياست واقتصاد- و موفقيت در بيرون آوردن آن از انزواى وزارت خارجه و پيشىگرفتن در اين امر بر اروپاييها
5. دخالتهاى نظامى آمريكا در مناطق مختلف دنيا و پايگاههاى ايجاد شده در آن مناطق
6. توجه به عوامل اقتصادى به منظور توسعه تجارت جهانى و بينالملل و اولويت و برترى آمريكا در گرفتن بازار دنيا و نياز به بازاريابى
7. گسترش مهاجرت از كشورهاى ديگر به آمريكا
8. تاسيس رشتههاى جديد همچون روزنامه نگارى در دهه 60م، در اثر ادغام بخش ارتباطات دانشكدههاى سخن در دانشكدههاى ارتباط جمعى و در هم آميختن ارتباطات فردى و جمعى به جاى رشتههاى قديمتر همانند: سخنورى، تئاتر و موسيقى»اين رشته در سطح جهانى نيز با توجه فزايندهاى روبرو شد. در دهه 70م با انتشار روز افزون متون، مقالات، نشريات و مجموعههاى تخصصى، تهيه برنامههاى دانشگاهى و تشكيل كنفرانسهاى تخصصى در باره ارتباطات ميان فرهنگى، اهميت ارتباطات ميان فرهنگى بيش از پيش آشكار شد. سرانجام، سازمانهاى گوناگونى همچون: انجمن ارتباطات بينالملل، سازمان ارتباطات گفتارى، جامعه آموزش، تربيت و پژوهش ميان فرهنگى، بخش بينالملل سازمان آموزش روزنامهنگارى، و بسيارى دانشكدهها ودانشگاههاى جديد، به اين امر از جنبههاى مختلف و متنوع توجه كردند Prosser, 1978, p.336) .
نتيجه اين توجه، از دو جهت قابل بررسى و مطالعه است:
نخست، از جهت كشورهاى كوچك و در حال توسعه، كه رشد مطالعات اين حوزهها و نتايجحاصل از آن، به درك متقال از يكديگر كمك مىكند و زمينه ارتباطات نزديك و گستردهترى را ايجاد مىنمايد. نمونه اين گونه ارتباطات، در همكاريهاى منطقهاى و جهانى ديده مىشود.
دوم، از جهت كشورهاى بزرگ وتوسعه يافته، كه همواره سعى در اعمال حاكميت و سلطه خود بر كشورهاى ديگر در سطح جهان داشتهاند. مطالعات مربوط به اين حوزه و نتايجحاصل از آن، همچون ابزارى براى خدمتبه منافع اين كشورهاست.
حال اگر سير مطالعه خود را در اين زمينه تا زمان حاضر ادامه دهيم، ملاحظه مىكنيم كه دو پيشرفت عمده، ويژگى ارتباطات بينالملل و روابط ميان فرهنگى در دهههاى اخير را شكل داده است:
نخست، نظم جديد جهانى ارتباطى و اطلاعاتى در حال شكلگيرى و جايگزينى با رژيم قبلى ارتباطات و اطلاعات است. اين نظم به طور كلى از نظر جوهرى و شكلى با نظم مورد در خواست در دو دهه قبل تفاوت دارد.
دوم، از زمان گزارش كميسيون مكبرايد در 1980م، جهان به دنبال يك نظم جديد فرهنگى است، كه حوزهاى فراتر از مفهوم ساده اطلاعات و ارتباطات را در برمىگيرد Mowlana, 1996,p.179) .
اين دو تغيير، نتيجه توجه بيش از پيش كشورهاى كوچك و در حال توسعه به مسئله فرهنگ، ارتباطات و ارتباطات ميان فرهنگى است. از اينرو، ملاحظه مىشود كه ارتباطات ميان فرهنگى همچون تيغى دو دم عمل مىكند. با آنكه ارتباطات ميان فرهنگى در ابتدا با نظر ومساعدت كشورهاى بزرگ بويژه آمريكا و به منظور بهرهبردارى از آن براى تامين منافع نامشروعشان رشد و نمو كرد، اما سرانجام موجب شد كه كشورهاى ضعيف به اين حوزه توجه نمايند، و از همين ابزار براى مقابله با كشورهاى سلطهگر در حوزه فرهنگ و ارتباطات استفاده كنند.
حوزه مفاهيم
درباره مفهوم فرهنگ و ارتباطات، تعريف هاى بسيار زيادى شده و هر رويكرد علمى از ديدگاهى خاص نظرى به آن كرده است. بنابراين، در حوزههايى همچون ارتباطات ميان فرهنگى- كه با هر دو مفهوم سروكار دارد-، پيچيدگى كار بسيار است. از اين رو، بيان دقيق وارائه تعريف هاى مناسب از مفاهيم اين حوزه، لازم مىنمايد تا علاوه بر رفع ابهام و پيچيدگى بحث، موجبات طرح اين رشته در ميان ديگر رشتههاى علمى فراهم آيد، و رويكرد خاص اين حوزه- كه آن را از ديگر حوزهها متمايز مىسازد و به آن هويت مىبخشد - بيان شود.
توجه به فرهنگ هاى ديگر درحوزه ارتباطات، نقطه آغاز اين بحثبه شمار مىآيد. در واقع، تنوع فرهنگى با طرح ارتباطات مؤثر، پيوند فرهنگ و ارتباطات را موجب شد تا ارتباطات ميان فرهنگى به عنوان حوزهاى مطالعاتى به وجود آيد Samovar, 1994,p.7) . در اين پيوند، به تقسيمبندىهاى رايج جهانى همچون دولت- ملتها، توجهاى نمىشود. از اين رو، نتيجه آن نيز توجه اين حوزه به مسائل مورد نظر، فارغ از اين تقسيم بندىهاست. بنابراين، در حوزه ارتباطات ميان فرهنگى و بين فرهنگى، موضوع فرهنگ در سطوح ارتباطات ميان فردى وگروهى به طور مجزا از پديدههاى بينالمللى و جهانى بحث مىشود; همان گونه كه ارتباطات ميان فرهنگى در جهانى بدون مرزهاى: سياسى، اقتصادى و تكنولوژيك صورت مىپذيرد Mowlana, 1996, p.200) . در اينجا، تفاوت ارتباطات ميان فرهنگى- به معناى عام- با ارتباطات بينالمللى روشن مىشود. از اين رو، مىتوان گفت كه ارتباطات بينالمللى در قالب دولت- ملتها و درون مرزهاى جغرافيايى و سياسى پديد مىآيد; در حالى كه خاستگاه ارتباطات ميان فرهنگى در جهانى بدون مرز است.
برخى با تاكيد بر تفاوت مخاطبان به عنوان عامل جدايى اين دو حوزه، معتقدند كه ارتباطات شامل فرستادن پيام ميان افراد متعلق به يك فرهنگ (ارتباطات ميان فرهنگى)، تا مبادله پيامهايى در سطح جهان- ميان فرهنگ هاى مختلف - از طريق وسايل جديد ارتباطات از راه دور (ارتباطات بينالمللى) مىشود Weaver, 1996, p.1) . در اين بيان، تعلق عناصر ارتباطات (فرستنده، گيرنده و پيام) به يك فرهنگ مشخص يا تعلق آن به فرهنگ هاى مختلف، وجه مميز ميان اين دو حوزه است.
ديدگاه ديگر، بيان مىكند پس از آنكه ارتباطات ميان فرهنگى به عنوان رشته مطالعاتى مشخصى در آيد، مىتوان آن را در ميان گروههاى سياسى به گونه "بين الملل" و در ميان گروههاى فرهنگى به عنوان "ميان فرهنگى" مشاهده كرد Rohrlich, 1987, p.123) . بنابراين تعريف، ارتباطات بينالملل بحث از ارتباطات از ديدگاهى سياسى است، و ارتباطات ميان فرهنگى بحث از ارتباطات از منظرى فرهنگى خواهد بود. از اين رو، فقط توجه و تاكيد بر هريك از اين دو ديدگاه، ويژگى آن را مشخص مىسازد.
در ديدگاه ديگر، ارتباطات ميان فرهنگى به عنوان زير مجموعهاى از ارتباطات بينالمللى به شمار مىآيد. در دانشگاههاى ژاپن و بسيارى از دانشگاههاى آمريكايى، اين حوزه (ارتباطات ميان فرهنگى و بين فرهنگى) به عنوان بخشى از روابط بينالمللى يا ارتباطات بينالمللى محسوب مىشود Weavre, 1996b,p.2) .شايد، دليل آن را بتوان در تاريخ شكل گيرى اين حوزه از مطالعات در وزارتخارجه آمريكا، اهداف تعيين شده براى آن در زمان مذكور، و رشد نكردن و توسعه نيافتن آن در حد يك رشته مستقل دانشگاهى دانست. البته، ممكن استبا توسعه آن وتوجه بيشتر دانشمندان به اين حوزه، از اين وضعيتخارج شود.
ديدگاهى ديگر- كه مىتوان آن را شبيه ديدگاه اول و دوم، اما دقيقتر و كاملتر از آن دانست- ارتباطات ميان فرهنگى را جزئى از ارتباطات جهانى مىداند، كه مىتواند به طور مستقل مطرح شود. در اين نظر، ارتباط ميان فرهنگى جزئى از ارتباطات بينالمللى قلمداد نمىشود، زيرا در ارتباطات بينالمللى واحدها انسانى نيست، شامل افراد وگروهها نمىشود، و در آن جهان متشكل از ملتها يا دولت- ملتها فرض شده است (مولانا،1376) از اين رو، چنانچه ارتباطات ميان فرهنگى به عنوان جزئى از ارتباطات جهانى در نظر آيد، همعرض با ارتباطات بينالمللى- و نه زير مجموعه آن - قلمداد خواهد شد. و چنانچه آن را به طور مستقل بيان كنيم، در اين صورت شاخهاى از ارتباطات، فرهنگ يا هر دو خواهد بود، ويژگيهاى يك علم مستقل را دارد و از سطح ميان فردى تا سطح جهانى را در برمىگيرد.
ادامه دارد....
منبع: http://www.e-resaneh.com
/خ