شیعه در عصر خلفای راشدین
در ابتدای این دوره امیر المؤمنین علی ـ علیه السلام ـ و معتقدان به امامت آن حضرت از بیعت با ابوبكر امتناع ورزیدند و در موارد و مناسبتهای مختلف به تبیین دیدگاه خود پرداختند. به نقل ابن قتیبه، به دستور ابوبكر امام علی ـ علیه السلام ـ را احضار كردند و از او خواستند تا با ابوبكر بیعت كند. امام علی ـ علیه السلام ـ به آنان فرمود:
«انا احقّ بهذا الامر منكم، لا ابایعكم و انتم اولی بالبیعه لى»[1]؛ من از شما به امر خلافت و رهبری سزاوارترم، من با شما بیعت نمیكنم، شایستهتر این است كه شما با من بیعت كنید.
در این هنگام عمر و ابو عبیده بن جرّاح خطاب به امام علی ـ علیه السلام ـ سخنانی گفته و از او خواستند تا با ابوبكر بیعت كند، ولی امام ـ علیه السلام ـ بار دیگر این مطلب را كه خلافت و امامت حق او و اهلبیت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ است را به آنان یادآور شد و فرمود:
«فو الله یا معشر المهاجرین، لنحن احقّ الناس به، لأنّا اهل البیت و نحن أحقّ بهذا الأمر منكم ما كان فینا القاریء لكتاب الله، الفقیه فی دین الله، العالم بسنن رسول الله، المضطلع بامر الرعیه، المدافع عنهم الامور السیّئه، القاسم بینهم بالسویّه، و الله، انه لفینا، فلا تتبعوا الهوی فتضلّوا عن سبیل الله، فتزدادوا من الحق بعداً»[2]؛ ای گروه مهاجران، به خدا سوگند، ما خاندان سزاوارترین مردم به امر خلافت و رهبری امت اسلامی هستیم. تا وقتی كه در میان ما قاری قرآن كریم فقیه در دین خدا، عالم به سنتهای رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ ، توانمند در امر رهبری مردم، و مدافع آنان در ناملایمات، تقسیم كنندهی بیت المال در بین آنان به طول یكسان وجود داشته باشد؛ سوگند به خدا كه چنین فردی در میان ما خاندان رسالت وجود دارد. پس از هوای نفس پیروی مكنید كه گمراه شده و از حق دور خواهید شد.
پیروان و هواداران امام علی ـ علیه السلام ـ نیز در گفتگویی آشكار و روشنگر با ابوبكر اعتقاد خود را در مورد خلافت و امامت بلافصل علی ـ علیه السلام ـ بیان نمودند. شیخ صدوق نام دوازده تن از مهاجران و انصار كه در مورد امامت علی ـ علیه السلام ـ ، با ابوبكر به احتجاج پرداختند را نقل كرده است.[3] البته از عبارت وی به دست میآید كه احتجاج كنندگان منحصر در دوازده نفر نبودند، زیرا پس از ذكر نام آنها گفته است: «و غیرهم» در پایان نیز پس از اشاره به سخنرانی زید بن وهب گفته است: «فقام جماعه بعده فتكلّموا بنحو هذا». این گروه نخست با یكدیگر به مشورت پرداختند. نظر برخی از آنان این بود كه هرگاه ابوبكر بر فراز منبر بالا رفت، او را از منبر فرود آورند، ولی عدّهای دیگر این روش را نپسندیدند، و سرانجام تصمیم گرفتند با امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ در این باره مشورت كنند. امام ـ علیه السلام ـ آنان را از برخورد عملی و خشونتآمیز با ابوبكر بر حذر داشت. و یادآور شد كه چنین برخوردی در آن شرایط مصلحت نیست. چنان كه خود آن حضرت با اكراه بیعت را پذیرفت. بر این اساس از آنان خواست كه روش صبر و مدارا را برگزینند، ولی به مسجد بروند و آنچه را از پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در این باره شنیدند، به مردم ابلاغ كنند تا حجّت خداوند بر آنان تمام شود.
آنان به سفارش امام ـ علیه السلام ـ عمل كرده وارد مسجد شدند، و یكی پس از دیگری قیام نمودند و با ابوبكر به احتجاج پرداختند. از آنجا كه نقل مشروح سخنان آنان در این مجال نمیگنجد، نكات محوری احتجاجهای آنان را یادآور میشویم:
1. خالد بن سعید: پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود: ان! علیّاً امیركم من بعدى و خلیفتى فیكم. انّ اهل بیتى هم الوارثون امرى و القائمون بأمر امتى.
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمودند: علی بعد از من امیر شما و جانشین من در میان شما می باشد، به راستی كه اهل بیت من وارثان امر من و بر پا دارندگان امور امت من می باشند.
2. ابوذر غفاری: پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمود: الامر لعلى بعدى ثم الحسن و الحسین ثم فی اهل بیتى من ولد الحسین.
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمودند: مسئولیت امور بعد از من بر عهده علی ـ علیه السلام ـ است، بعد از او حسن و حسین و بعد از آنها نیز در میان فرزندان حسین خواهد بود.
3. مقداد بن اسود: قد علمت ان هذا الامر لعلى ـ علیه السلام ـ و هو صاحبه بعد رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ .
مقداد: دانستم امر خلافت از برای علی است و او صاحب این امر بعد از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ می باشد.
4. بریده اسلمی: یا ابابكر! اما تذكر اذا امرنا رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و سلّمنا علی على ـ علیه السلام ـ بإمره المؤمنین.
بریده اسلمی: ای ابوبكر آیا به یاد داری كه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ به ما دستور داد كه به علی با عنوان امیرالمومنین سلام كنیم.
5. عبدالله بن مسعود: على بن ابى طالب ـ علیه السلام ـ صاحب هذا الامر بعد نبیّكم فاعطوه ما جعله الله له و لا ترتدوا علی اعقابكم فتنقلبوا خاسرین.
عبدالله بن مسعود: علی بن ابی طالب بعد از پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ صاحب امر خلافت است، پس آنچه را كه خداوند برای او داده به او بدهید و مرتد نشوید كه دچار خسران می شوید.
6. عمار یاسر: یا ابابكر لاتجعل لنفسك حقا، جعل الله عزّوجلّ لغیرك.
عمار یاسر به ابوبكر گفت: خلافت را برای خود قرار مده چون خداوند آن را برای غیر تو قرار داده.
7. خزیمه بن ثابت: انّى سمعت رسول الله یقول اهل بیتى یفرّقون بین الحق و الباطل و هم الأئمه الذین یقتدی بهم.
8. ابوالهیثم بن تیهان: قال النبى ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ : اعلموا انّ اهل بیتى نجوم اهل الأرض فقدّموهم ولا تقدّموهم.
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمودند: بدانید اهل بیت من ستارگان اهل زمین هستند، آنها را مقدم دارید و از آنها پیشی نگیرید.
9. سهل بن حنیف: انى سمعت رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ قال: امامكم من بعدى علی بن ابى طالب و هو انصح الناس لأمّتى.
سهل بن حنیف می گوید: من شنیدم كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ فرمودند: امام شما بعد از من علی بن ابی طالب است و او ناصح ترین شخص برای امت من است.
10. ابو ایّوب انصاری: قد سمعتم كما سمعنا فى مقام بعد مقام من نبى الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ انه (علی) ـ علیه السلام ـ اولی به منكم.
ابو ایّوب انصاری: همانا شنیدم همان طوری كه شنیدید بارها و بارها از پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ كه علی _ علیه السلام _ به مقام خلافت اولی تر از شما بود.
11. زید بن وهب: وی و گروهی دیگر نیز سخنانی چون سخنان پیشین بیان كردند.[4]
ابوبكر پیش از آن كه از دنیا برود عمر را به جانشینی خود برگزید. به گفتهی ابن قتیبه، نخست در وصیت نامهای كه ابوبكر املا میكرد و عثمان بن عفان مینوشت عمر را به خلافت پس از خود برگزید، آنگاه دستور داد تا مردم اجتماع كنند، ابوبكر خطاب به آنان گفت: ای مردم چنان كه میبینید من در آستانهی سفر آخرت قرار دارم، و شما به رهبری نیاز دارید كه زمام امور شما را عهدهدار شود، نماز جماعت را برپا كند و با دشمنانتان بجنگد، اگر میخواهید من در این باره تصمیم بگیرم، و فردی را انتخاب كنم. آنان با درخواست او موافقت كردند. پس از آن كه مردم متفرّق شدند، عمر را احضار كرد و از او خواست تا وصیت نامهی وی را برای مردم بخواند، پیش از آن كه عمر نامه را بخواند، فردی به او گفت: در نامه چه نوشته شده است؟ عمر گفت نمیدانم، آن مرد گفت ولی من میدانم، در روز نخست تو ابوبكر را به رهبری برگزیدی، و اینك او تو را به رهبری برگزیده است.[5]
خلافت عمر ده سال ادامه یافت. در این دوران در ارتباط با شیعه تحوّل خاصی رخ نداده است، شیعیان به پیروی از امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ روش مدارا و مماشات با دستگاه خلافت را برگزیده بودند، و از طرف دستگاه خلافت نیز در مورد امام علی ـ علیه السلام ـ و شیعیان روش خشونتآمیزی گزارش نشده است، بلكه در مشكلات و مسایل علمی و سیاسی از رأی و نظر امام علی ـ علیه السلام ـ كاملاً بهرهگیری میشد.
تا آنجا كه گفته شده است عمر هفتاد بار جمله «لو لا على، لهلك عمر» را تكرار كرده، و نیز گفته است: «اللهم لا تبقنی لمعظله لیس لها ابن ابى طالب»[6] و چنانكه در نهج البلاغه آمده است، در جریان جنگ مسلمانان با ایرانیان، عمر شورای نظامی تشكیل داد و امام علی ـ علیه السلام ـ یكی از اعضای آن شورا بود. اعضای شورا دیدگاههای خود را اظهار كردند، و عمر رأی امام ـ علیه السلام ـ را برگزید.[7]
پس از عمر، با طرحی كه وی به عنوان شورای شش نفره آماده كرده بود، عثمان به خلافت برگزیده شد. وی دوازده سال زمام خلافت را در دست داشت. در دوران خلافت او كارهایی صورت گرفت كه بر خلاف سنّت پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و نیز مخالف رویهی دو خلیفهی پیشین بود و همین امر سبب نارضایتی و خشم مسلمانان گردید. وی خویشاوندان خود را بر مناصب حكومتی برگزید و از اموال بیت المال به آنان بذل و بخشش میكرد، ابوذر را از مدینه به شام و سپس به ربذه تبعید كرد، حكم بن عاص را كه پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ از مدینه تبعید كرده بود، به مدینه باز گرداند و مورد محبت و اكرام قرار داد، ولید بن عقبه را والی كوفه كرد و آنگاه كه او در حال مستی با مردم نماز جماعت صبح را چهار ركعت خواند، وی را از این مقام عزل نكرد، با عبدالله بن مسعود با خشونت رفتار كرد و قضایای دیگری از این قبیل.[8]
این رفتارها خشم بسیاری از مسلمانان را برافروخته بود، در این میان اصحاب و یاران امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ كه میدیدند در مسیر خلافت و رهبری چه انحراف بزرگی رخ داده است و آثار ناگوار آن یكی پس از دیگری نمایان میشود، فرصت را مناسب دانسته و در مورد امامت و رهبری امام علی ـ علیه السلام ـ دست به روشنگری و تبلیغ زدند. چنان كه روزی ابوذر در مسجد پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ به سخنرانی پرداخت و دربارهی فضایل اهل بیت پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ سخن گفت، آنگاه گفت: علی بن ابی طالب وصیّ محمد ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و وارث علم او است، ای امتی كه پس از پیامبر خود دچار حیرت شدید، اگر آن كسی را كه خداوند مقدم داشته، شما نیز بر دیگران مقدّم میداشتید، و به ولایت و وراثت اهل بیت پیامبر خویش اقرار میكردید، در بهترین شرایط مادی و معنوی به سر میبردید، اما اینك كه بر خلاف حكم خداوند عمل كردید، پی آمد كار خود را بچشید.[9]
یاران امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ حتی در نخستین روزهایی كه عثمان به خلافت برگزیده شد، چنین انحرافاتی را احساس كرده بودند، یعقوبی مینویسد: در اولین روزهایی كه عثمان به خلافت برگزیده شده بود، روزی، مقداد بن اسود را در مسجد دیدند كه با نهایت تأسّف و اندوه میگفت: از قریش در شگفتم كه امر رهبری را از اهل بیت پیامبر خویش دور كردند، در حالی كه نخستین مؤمن، داناترین فرد به دین خدا، و آگاهترین افراد به طریق مستقیم؛ یعنی، پسر عموی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در بین آنهاست. آنان در این كار خیر و صلاح امت را نمیخواستند، بلكه دنیا را بر آخرت خویش برگزیدند.[10]
پس از عثمان، مسلمانان با امیر المؤمنین علی ـ علیه السلام ـ به عنوان خلیفه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و پیشوای امت اسلامی، بیعت كردند، و بدین وسیله امام ـ علیه السلام ـ كه از جانب خداوند و توسط پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ به مقام خلافت و امامت منصوب شده بود، و تا این زمان در اثر غفلت و بیتوجهی برخی و طرح و نقشهی برخی دیگر فرصت در دست گرفتن زمام رهبری امت اسلامی از او سلب شده بود، و آن حضرت نیز به جهت رعایت مصالح اسلام و مسلمانان از متوسّل شدن به زور و خشونت پرهیز میكرد، و صرفاً در مواقع مناسب به بیان حقیقت میپرداخت. اینك پس از گذشت بیست و پنج سال زمام خلافت و امامت كه حق مشروع آن حضرت بود، به دست او سپرده شد.[11] اما افسوس كه این كار بسیار دیر صورت گرفت، و در طول این دوران اشتباهات و انحرافات بسیاری در امر حكومت و رهبری رخ داد و امكانات و زمینههای بسیاری از دست رفت، و اكنون رهبری درست جامعه كه صرفاً بر اساس كتاب و سنت استوار باشد، كاری بس دشوار مینماید، اما امام ـ علیه السلام ـ كه جز به رضایت خداوند و مصلحت اسلام و مسلمانان نمیاندیشید، خود را به پذیرش بیعت مردم و متصدّی شدن امر امامت ملزم میبیند. چنانكه فرموده است:
«لولا حضور الحاضر و قیام الحجّه بوجود الناصر و ما اخذ الله علی العلماء الاّ یقارّوا علی كظّه ظالم و لا سغب مظلوم لألقیت حبلها علی غاربها و آخرها بكأس أوّلها و لألفیتم دنیاكم هذه أزهد عندى من عفطه عنز.»[12]
اما، اینك نیز بار دیگر عنصر جهالت و غفلت از یك سوی، و شیطنت و نیرنگ از سوی دیگر مانع از آن شد كه درخت تناور و بارآور عصمت و حكمت در عرصهی رهبری جامعهی اسلامی كاملاً سایه گستر و بارآور شود.
اولاً: جنگهای داخلی پیاپی را بر امت اسلامی تحمیل كردند، و ثانیاً: با به شهادت رساندن امام علی ـ علیه السلام ـ جامعهی اسلامی را از رهبری بیبدیل آن حضرت محروم ساختند. چنان كه امام ـ علیه السلام ـ خود در این باره فرموده است: «فلمّا نهضت بالامر نكثت طائفه و مرقت اخری و قسط آخرون» مقصود از ناكثان اصحاب جمل، و مارقان، خوارج نهروان و قاسطان معاویه و اصحاب او هستند.
امام ـ علیه السلام ـ به این مطلب كه انگیزههای دنیا گرایانه موجب چنین فتنههایی شد اشاره كرده و فرموده است: گویا آنان كلام خداوند را نشنیدند كه میفرماید: «تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ»[13]؛ سپس میافزاید: چرا آنان این كلام الهی را شنیدهاند، ولی دنیا در چشم آنان آراسته گردیده و دلهای آنان را ربوده است.
«ولكنّهم حلیت الدنیا فى اعینهم و راقهم زبرجها»[14]
در این زمان، اگر چه شیعیان در اظهار عقاید خویش از آزادی كامل برخوردار بودند، و از این جهت از دستگاه حكومت و دیگران تقیه نمیكردند، اما حوادث و آشوبهای یاد شده، فرصت و مجال آن كه آنان بتوانند در بسط و نشر عقاید و اندیشههای خود به گونهای ایدهآل عمل كنند را از آنان گرفت. البته، امام علی ـ علیه السلام ـ از فرصت به دست آمده حداكثر استفاده را نمود و علاوه بر این كه با رفتار معصومانه خویش چهرهی اسلام راستین را به بشریت نمایاند، معارف والا و بالای بسیاری را نیز بیان نمود كه اینك به عنوان یكی از گرانبهاترین میراثهای علمی و دینی جهان اسلام و بلكه فرهنگ و تمدّن بشری به شمار میرود.
پی نوشت:
[1] . الامامه و السیاسه: 1/18.
[2] . همان، ص19.
[3] . آنان عبارتنداز: خالد بن سعید بن عاص، مقداد بن اسود، عمار بن یاسر، ابوذر غفاری، سلمان فارسی، عبدالله بن مسعود، بریده اسلمی (از مهاجران)، و خزیمه بن ثابت، سهل بن حنیف، ابو ایوب انصاری، ابو الهیثم بن تیهان و زید بن وهب (از انصار).
[4] . شیخ صدوق، الخصال، ابواب اثنی عشر، حدیث 4.
[5] . الامامه و السیاسه: 1/24 ـ 25.
[6] . الغدیر: 3/79؛ تاریخ الخلفاء، ص170 ـ 171؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 1/46، شرح خطبهی دوم.
[7] . نهج البلاغه، خطبهی 146.
[8] . تاریخ یعقوبی: 2/70 ـ 71؛ الامامه و السیاسه: 1/35؛ تاریخ الخلفاء، ص157.
[9] . تاریخ الیعقوبی، ج12، ص67 ـ 68.
[10] . همان، ص57.
[11] . امام ـ علیه السّلام ـ خود در این باره فرموده است: «الآن اذ رجع الحقّ إلی اهله و نقل الی منتقله». نهج البلاغه، خطبهی 2، اگر چه سید رضی گفته است امام ـ علیه السّلام ـ این سخنان را پس از بازگشت از صفین بیان كرده است، ولی همانگونه كه ابن ابی الحدید یادآور شده، این سخنان با آن موقعیت مناسبتی ندارد، چرا كه در جریان صفین با نیرنگ عمروبن عاص و سادهلوحی خوارج امر به مردم مشتبه گردید، و حق به اهلش سپرده نشد، و سید رضا صرفاً آنچه را به او رسیده، نقل كرده است و گویا در نقل این مطلب توسط راویان اشتباهی رخ داده است، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: 1/47.
[12] . نهج البلاغه، خطبهی 3 (شقشقیه).
[13] . قصص/83.
[14] . نهج البلاغه، خطبهی شقشقیه.
/خ