دانشگاه، دانشگاه است

دكتر مهدي محقق از اساتيد و محققين بنام ايراني است كه سال‏ها تدريس و تحقيق و نيز همكاري با اسلام شناسان و ايران شناسان را در داخل و خارج از كشور در كارنامه خود دارد. اين استاد دانشگاه كه سطوح عالي حوزوي را نيز قبل از به پايان رساندن سطوح عالي دانشگاه، در نزد بزرگان عصر خود به پايان رسانده است، با دو نظام آموزشي و پژوهشي حوزه و دانشگاه آشنايي كامل دارد. نگاه درد شناسانه و درمانگرايانه استاد در خصوص كاستي‏ها و بايسته‏هاي دو نظام حوزه و دانشگاه،
پنجشنبه، 31 ارديبهشت 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دانشگاه، دانشگاه است
دانشگاه، دانشگاه است
دانشگاه، دانشگاه است

نويسنده: مهدي محقق

دكتر مهدي محقق از اساتيد و محققين بنام ايراني است كه سال‏ها تدريس و تحقيق و نيز همكاري با اسلام شناسان و ايران شناسان را در داخل و خارج از كشور در كارنامه خود دارد. اين استاد دانشگاه كه سطوح عالي حوزوي را نيز قبل از به پايان رساندن سطوح عالي دانشگاه، در نزد بزرگان عصر خود به پايان رسانده است، با دو نظام آموزشي و پژوهشي حوزه و دانشگاه آشنايي كامل دارد. نگاه درد شناسانه و درمانگرايانه استاد در خصوص كاستي‏ها و بايسته‏هاي دو نظام حوزه و دانشگاه، صفحه گپ پرسمان را بر آن داشت تا بخشي از نقطه نظرات اين چهره ماندگار علم و فرهنگ ايران زمين را تقديم دانشجويان عزيز كند.

استاد دانشگاه بايد در دانشگاه باشد.

ما(من و شهيد مطهري) در جلسه هايي كه به وسيله وزارت علوم تشكيل مي‏شد، اغلب با هم بوديم. من نماينده دانشكده ادبيات و علوم انساني بودم و ايشان نماينده دانشكده علوم معقول و منقول بود و حتي در بعضي از اين جلسات هم كه مي‏دانستيم افرادي شركت مي‏كنند كه ما حرفي براي آنان نداريم، مرحوم مطهري براي شركت در جلسه با من مشورت مي‏كردند. من مي‏گفتم: وقتي وزارت علوم دعوت كرده و جلسه‏اي تشكيل شده است و بزرگان مملكت هم كه اغلب بزرگان سياسي بودند و شركت مي‏كنند و در جريان علم قرار مي‏گيرند، ما بايد شركت كنيم؛ زيرا يكي از آفات مملكت ما همين بوده است كه گاهي بعضي از افراد با نفوذ سياسي، خودشان را وارد جريان مي‏كنند؛ در حالي كه نه علاقه‏اي به علم دارند و نه به درد معلمي مي‏خورند؛ ولي چون كه كلمه دانشگاه يك كلمه دهان پركني هست، مي‏آيند تا گفته بشود كه ايشان مدير عامل فلان اداره هستند يا در فلان وزارت خانه در رأس قرار دارند و در ضمن استاد دانشگاه هم هستند.
در كشورهاي مترقي اين جور نيست. آن كسي كه استاد دانشگاه هست، بايد استاد دانشگاه بماند و بايد ساعت 9 در دفتر خودش باشد و در اختيار دانشجويان قرار بگيرد. كسي كه چند تا شغل دارد و يك شغلش، استادي دانشگاه است، اين استاد به معني واقعي نيست. او مي‏آيد آن جا يك درسي مي‏دهد و آن عنوان را يدك مي‏كشد. غرض اين كه افرادي هم كه آن جا نشسته بودند، اكثرشان از اين قبيل بودند و نه همه شان.
وقتي ما با مرحوم مطهري با هم به آن جا رفتيم، آنها گفتند: هدف از اين جلسه اين است كه دانشجويان ديگر الان يك خورده سركش شده‏اند و فرمان بردار نيستند و طغيان مي‏كنند و از اين حرف‏ها و ما مي‏خواهيم افرادي بيايند الگو براي اينها بشوند تا در حقيقت آنان تحت تأثير آن افراد قرار بگيرند؛ پس اين الگوها را اين جا جمع كرديم و در اين جمع فقط چند نفر استاد بودند كه من مي‏شناختم.
آنها واقعا استاد به معني واقعي بودند؛ ولي بقيه شان همان افراد اداري و ديواني بودند كه به دانشگاه راه يافته بودند. افرادي بودند كه ده تا شغل داشتند كه يكي هم تدريس در دانشگاه بود. مرحوم مطهري مي‏فرمودند: نسل جوان ما و دانشجويان ما از بزرگان اين مملكت مأيوس شدند؛ از بس كه ديدند متملق و چاپلوس هستند، دنبال مال و منال دنيا هستند و اعتنايي به دانشجويان ندارند و چه بسا دانشجويان را تحقير مي‏كنند.
اين است كه جوان ايراني از اينها مأيوس شده، الگوي خودش را ديگر نمي‏تواند از ايران به دست بياورد و پس سعي مي‏كند الگويش را از خارج از ايران به دست بياورد و به دنبال فلان قهرمان فكري آمريكاي جنوبي مي‏رود و اين را الگوي خودش قرار مي‏دهد و يك جمله‏اي گفتند كه شايد مثلاً من جرأتش را نداشتم كه اين جمله را بگويم؛ ولي مرحوم مطهري مي‏گفتند و بعد هم گفتم: شما خوب گفتي. گفت: «ممكن است بعضي‏ها شرح حال خودشان را بنويسند و بدهند دست دانشجو كه بيا اين را الگوي خودت قرار بده و دانشجو ممكن است اين را بخواند؛ و به خاطر اين كه من چه كار بكنم كه مثل اين نشوم». اين تعبير براي آنها خيلي گران آمد و واقعا هم تعبير درستي بود. همان طوري كه عرض كردم دانشجويان كاملاً استاد واقعي را از استاد غير واقعي تمييز مي‏دادند. آن جا در دانشكده ادبيات كه بودم، استادان بزرگ و بزرگواري مثل مرحوم دكتر يحيي مهدوي داشتيم كه تمام حقوق خودش را صرف نشر كتاب‏هاي قرآني و تفسيري مي‏كرد.
استاد دكتر غلام حسين صديقي، استاد جلال الدين همايي و مرحوم بديع الزمان فروزانفر را دانشجويان استاد واقعي مي‏دانستند؛ ولي كساني هم بودند كه ده جا ارتباط داشتند، ده جا شغل داشتند و مي‏آمدند سر كلاس و وقت شاگرد را هدر مي‏دادند اجازه نمي‏دادند كه دانشجويان با آنان صحبت بكنند كه اينها را هم دانشجويان مي‏شناختند.

بهشتي مرا به دايرة المعارف اسلام كنجكاو كرد.

اولين باري كه من مرحوم بهشتي را ملاقات كردم ديدم يك كتاب كفتي زير بغلش است. سالي بود كه با هم امتحان ورودي مي‏داديم براي ورود شدن به دانشكده منقول و معقول. بعد از اين كه آشنا شده بوديم، دو دفعه سلام و عليك كرده بوديم. در جريان امتحان كنكور بوديم و اينها يكي دو تا كتاب كلفت زير بغلشان بود. گفتم اين چيست؟ يك دوستي داشتند كه او هم با ما وارد دانشكده معقول و منقول شد ؛ آقاي سيد كمال الدين موسوي كه در اصفهان تا همين اواخر هم تدريس مي‏كردند الان هم در قيد حيات هستند. او خيلي شوخ طبع بود و به من مي‏گفت: «تأبط شرا؛ يعني شري را زير بغلش گرفته».(شوخي مي‏كرد).
بعد كه من كنجكاو شدم كه اين كتاب چيست؟ گفت كتاب دايرة المعارف اسلام است و تا آن وقت شايد من زياد كنجكاو نبودم كه دایرة المعارف اسلام چيست؛ ولي مرحوم بهشتي گفت مگرتو نمي‏داني كه از 150 سال پيش اروپايي‏ها تحقيق و تتبع كردند درباره مسائل مختلف اسلام؛ از تاريخ، قرآن، جغرافي و اينها را به صورت الفبايي در اين‏جا مدون كردند.
خوب يك طلبه حوزه به هيچ وجه ضرورتي نداشت كه يك كتاب انگليسي را كه فرنگي‏ها نوشتند، بخواند؛ حتي در بعضي جاها مثل حوزه علميه مشهد كه حتي خواندن فلسفه هم علني مجاز نبود، يادم است كه من شب‏ها مي‏رفتم پيش يك استاد و منطق حاج ملاهادي سبزواري را مي‏خواندم.
در هر حال، مرحوم مطهري يا مرحوم بهشتي و ديگر دوستان ما مثل آقاي دكتر سيد جعفر شهيدي كه خداوند وجودشان رابراي علم اين مملكت نگه بدارد، كاملاً متوجه شده بودند كه اگر خواسته باشند يك مورخ قوي باشند، بايد غير از شرح حال نويسي، تاريخ تولد و تاريخ وفات نويسي، بلد باشد؛ يعني متوجه شده بودند كه يك مورخ واقعي بايد به تحليل علمي وقايع و رخدادها بپردازد. بنابراين مرحوم مطهري هم اين دغدغه را داشت كه در حوزه علميه خواهش‏هاي او بر طرف نمي‏شود. و علاوه بر اين او يك رسالت بزرگ‏تري هم در خودش حس مي‏كرد كه مي‏گفت اين نسل جوان الان مشتاق اسلام شدند و يك مقدار از آن جبري كه در زمان رضا خان به وجود آمد يا بي‏توجهي كه بعد از او پيدا شد، وجود ندارد.

دانشگاه بايد استاد محور باشد

در مملكت ما هميشه استاد مداري رايج بوده، مريد و مرادي بوده و امام و مأمومي بوده؛ اگر استاد قوي باشد، به طرفش روي مي‏آورند؛ هر رشته‏اي مي‏خواهد باشد. مرحوم بديع الزمان فروزان‏فر، استاد زبان و ادبيات فارسي ما بود؛ ولي چون كه يك استادي قوي بود، رشته زبان وادبيات فارسي را آن قدر اعتلا و ارتقا بخشيده بود كه عده زيادي از دانشجويان، دانشكده‏هاي ديگر را رها مي‏كردند و مي‏آمدند رشته زبان و ادبيات فارسي مي‏خواندند. همين چند وقت پيش ما مراسم بزرگ‏داشت استاد بهاء الدين خرمشاهي را برگزار كرديم كه او گفت: من و كامران فاني دانشجوي پزشكي بوديم و دانشكده ادبيات، استادان بسيار بزرگي داشت كه ما را جذب كرد. آن وقت مرحوم استاد جلال الدين همايي آن‏جا بود؛ فروزان‏فر آن‏جا بود؛ احمد بهمن‏يار آن‏جا بود؛ مرحوم ميرزا عبدالعظيم خان قريب آن جا بود كه هر كدامشان استوانه‏اي بودند؛ استاداني كه واقعا استاد به معني واقعي بودند. از اين جهت بود كه مرحوم مطهري معتقد بود: اگر يك استاد قوي پيدا بشود، جذب مي‏كند. مگر همان كساني كه خود مرحوم مطهري جذب كرده بود، با چه نيرويي جذب كرده بود. دولت كه كمك نمي‏كرد؛ بلكه آن شخصيت علمي خودش بود. مرحوم مطهري هم معتقد بود كه اگر استادان بزرگ بيايند، دانشگاه واقعا حرف اول علم را مي‏زند و افراد قوي به وجود مي‏آيند. او معتقد بود كه هر چه استادها ضعيف‏تر بشوند، علم ضعيف‏تر مي‏شود. مرحوم استاد همايي هم يك وقتي مي‏فرمودند: دانشگاه ما از نظر علم، وقتي ضعيف شد كه دبيرستان‏هاي ما ضعيف شدند و اگر ما خواسته باشيم علم پيشرفت بكند و ارتقا پيدا بكند، بايست به همان دبستان و دبيرستان توجه بكنيم؛ حتي به كودكستان توجه بكنيم. چرا سطح كتاب خواني در مملكت ما در درجه بسيار پايين است. حالا از كساني كه آمار مي‏گيرند، بپرسيد كه كتاب خواني در آلمان چگونه است و در مملكت ما چگونه است؛ چرا بايد اين‏طور باشد؟ دين ما و مذهب ما، با كتاب و با قلم آغاز شده است؛ پس چرا بايد از نظر كتاب خواني در درجه چندم قرار بگيريم؛ پس معلوم مي‏شود كه از همان كودكي ما را كتاب خوان و علاقه‏مند به كتاب و علاقه‏مند به علم بار نياورند. مرحوم مطهري عقيده‏اش اين بود كه بايد ما استادهاي قوي داشته باشيم تا بتوانند دانشجويان را جذب بكنيم؛ ولي اگر يك استاد، استاد حرفه‏اي شده و اگر وسيله‏اي برايش پيدا مي‏شد كه برود مثلاً بزاز بشود يا برنج فروش بشود، خوب مسلما رفته بود.
ما بدين در نه پي حشمت و جاه آمده‏ايم از بد حادثه اين جا به پناه آمده‏ايم.
من در كانادا درس دادم. آنها استاد را بعد از چهار سال اخراج مي‏كردند و مي‏گفتند: ركود علمي داشته است. كدام استاد را ما تا حالا بيرون كرديم تا بگوييم ركود علمي داشته است؟ مرحوم مطهري مسایل را كاملاً مي‏دانست و از اين جهت بود كه مي‏گفت: بزرگ‏ترين شخصيت‏هاي علمي كه از ايران عبور مي‏كنند، به من معرفي كن كه ببينم اينها چه كار كردند تا به اين جا رسيدند.1

پي نوشت :

ر.ك: حسن ابراهيم زاده، از چشمه تا دريا،مجموعه خاطرات شهيد مطهري، ص 41 - 57.

منبع:ماه نامه ی پرسمان




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط