محمد میرزا فرزند ارشد شاهطهماسب در سال 938 هجری در هرات به دنیا آمد و سرپرستی او به امیرالامرای وقت، حسینخان شاملو واگذار شد. او از همان کودکی از جانب پدرش به مناصب حکومتی و دولتی منصوب میشد، چنان که در اواخر سال 942 هجری به حکومت خراسان فرستاده شد و وزیرش محمد خان شرفالدین از طایفه تکلو بود. در سال 963 هجری به حکومت شیراز گمارده شد و یک سال بعد پس از عزل و زندانی شدن اسماعیل میرزا بار دیگر حکومت خراسان به وی واگذار شد. پس از چند سال خراسان را به پسر خردسال خود عباسمیرزا سپرد و خود به شیراز رفت (1) و تا زمان مرگ شاهطهماسب در این شهر به سر برد.
زمانی که شاه اسماعیل دوم به سلطنت رسید، قصد داشت محمد میرزا را همانند دیگر برادران خود به قتل برساند؛ لذا او را از حکومت شیراز عزل کرد. محمد میرزا در زندان اصطخر در حوالی شیراز محبوس شد و شاید علت تأخیر در قتل وی، بیماری و علیل بودن وی بود. او تا زمان مرگ اسماعیل دوم همچنان در زندان و در انتظار سرنوشت خود به سر برد و چون اسماعیل از دنیا رفت، او تنها فرزند شاهطهماسب بود که از کشتار اسماعیل جان به در برده بود. از این رو بزرگان دربار و در رأس آنها پریخان خانم و نیز قزلباشان او را به شاهی برگزیدند. میرزاسلمان وزیر برای رساندن این خبر و آوردن محمد میرزا از شیراز به قزوین به آن شهر رفت و پریخان خانم به رتق و فتق امور در قزوین پرداخت. (2) محمد میرزا پس از رسیدن به قزوین و نشستن بر تخت سلطنت به شکرانه این فضل الهی لقب خدابنده بر خود نهاد.
شاه محمد خدابنده 46 سال از عمرش میگذشت و قامتی متناسب و سیمایی دلپذیر با موهای کاملاً خاکستری داشت؛ در قوه بینایی او نقصی بود که او را تقریباً نابینا میکرد. هرگاه به طرف پایین نگاه میکرد هیچ چیز را نمیدید؛ اما وقتی به سوی بالا مینگریست، همه چیز را به آسانی میدید. (3) در ابتدای سلطنت وی شماری از امیران و صاحبمنصبانی که در زمان اسماعیل دوم زندانی شده بودند آزاد شدند و برخی به مناصبی گمارده شدند. (4) با وجود این که سران قزلباش میدانستند از وجود شاه محمد کاری برای پیشرفت مملکت ساخته نیست ولی از این نظر که در وقایع خونین پس از شاهطهماسب و قتل و کشتار شاهزادگان صفوی به تدریج آثار انحطاط در ارکان دولت پدیدار شده بود لازم بود، تا از وجود وی به عنوان شاه صفوی برای حفظ مملکت و سلطنت استفاده کنند، به خصوص در مقابل دشمن قدرتمندی چون امپراتوری عثمانی که پادشاه آن سلطان مرادخان سوم چشم طمع به خاک ایران دوخته بود. (5)
اولین اقدام شاهمحمد خدابنده برای تثبیت قدرت خود به عنوان شاه، از بین بردن رقیبان سیاسی و کوتاه کردن دست درباریان متنفذ و فرصتطلبی بود که برای رسیدن به منافع خود زمینه را برای به حکومت رساندن او فراهم آورده بودند. او تنها پسر اسماعیل دوم را به قتل رسانید و سپس با تحریک همسرش خیرالنساءبیگم - که نمیتوانست رقیبی را برای خود و همسرش در حکومت مشاهده کند، خواهر خود پریخان خانم را، که با نفوذترین زنان دربار به شمار میرفت و در وقایع پس از شاه طهماسب و حتی روی کار آمدن خود شاه محمد نقش بسیار داشت، به قتل رساند. هم زمان با کشتن پریخان خانم، چند تن دیگر از امیران قزلباش که با وی همکاری کرده بودند، اعدام شدند. (6) از این زمان خیرالنساء بیگم، همسر شاه، در همه امور دربار و حکومت دخالت داشت و به گفته یکی از تاریخنویسان هیچ کار مهمی بدون مشورت وی انجام نمیشد. (7)
شاه محمد خدابند در ابتدای حکومتش حقوق عقبافتاده قورچیان و مردمی را که تا زمان اسماعیل دوم داده نشده بود پرداخت کرد؛ اما به تدریج فساد مالی در دربار و میان امیران پدید آمد و رشوهدادن و گرفتن به منظور دستیابی به مناصب دولتی رواج یافت. بر اثر عدم مدیریت صحیح شاه، امرای قزلباش رفته رفته خودسر شدند و بیش از این که به فکر منافع کشور و دولت باشند، در پی منافع شخصی خود میرفتند به طوری که در اندک زمانی خزانههای حکومت خالی گشت. (8) دخالتهای همسر شاه - مهد علیا - در امور مملکتی نیز اوضاع را دشوارتر میکرد. او کنترل کامل کشور را در دست داشت و پسر بزرگ او حمزه میرزا - به مقام وکالت دیوان اعلی منصوب شد و مقرر شد در پای اسناد رسمی و بالاتر از مهر وزیر، مهر او زده شود. مهد علیا دشمن قزلباشها بود (قزلباشها پدر او یعنی حاکم مازندران را به قتل رسانده بودند) و زمانی که به قدرت رسید، قاتلان پدرش را به سختی مجازات کرد. (9) سران قزلباش که حاضر نمیشدند زیر فرمان این زن باشند، از این وضع ناخرسند بودند و این موجب اختلاف و آشوب شد.
آشوبها از درون دربار آغاز شد. دشمنی میان ملکه و قزلباشها به اوج رسید و گروهی از آنان گرد هم آمدند تا او را از قدرت به زیر کشند. آنان ضمن پیامی برای شاه از سلطه همسر او بر امور حکومتی شکایت کردند و خواستار تغییر این وضع و از بین بردن مهد علیا شدند. (10) شاه پیشنهاد کرد همسرش را تبعید کند یا خود از سلطنت کنارهگیری کند، ولی مهد علیا همچنان بر حفظ موقعیت خود اصرار داشت. قزلباشان که شاه را در این کار فاقد اراده دیدند، به قصر هجوم آوردند و ملکه را خفه کردند. این واقعه که بدون واکنش شاه و مجازات قاتلان مهد علیا پایان یافت، بیکفایتی و ناتوانی شاه و پسرش حمزه میرزا را کاملاً آشکار ساخت و همین امر موجب اختلافات بعدی شد. (11)
به زودی اختلافات به موضوع ولی عهدی نیز کشیده شد. در این میان دو پسر شاه محمد خدابنده مورد توجه قزلباشان قرار گرفتند: پسر بزرگ او حمزه میرزا که از حمایت مادرش مهد علیا و برخی درباریان بهرهمند بود و دیگری عباس میرزای نوجوان که به امارت خراسان تعیین شده بود. در سال 989 هجری علیقلیخان بزرگ طایفه شاملو و یکی از معروفترین سرداران قزلباش که در خدمت عباسمیرزا در خراسان بود با هم دستی طایفه استاجلو از فرامین دربار قزوین سر پیچیدند و عباسمیرزا را به شاهی برگزیدند. این اقدام به دنبال وقایعی بود که در مرکز حکومت روی میداد. آنان متوجه شده بودند که حمزه میرزا بر اثر فتوحاتی که در خاک عثمانی کرده، چندان مورد توجه واقع شده که احتمال دارد به عنوان ولی عهد و جانشین سلطان محمد انتخاب شود؛ از این رو برای دستیابی به مقاصد زودتر دست به کار شدند. سلطان محمد، حمزهمیرزا را برای دفع این آشوب روانه خراسان کرد و چون کاری از پیش نبرد، شاه خود در سال 991 هجری به سمت هرات حرکت کرد. شاملوها، که در هرات محاصره شده بودند، حاضر شدند در قبال تحویل گرفتن میرزا سلمان اعتمادالدوله وزیر - که با او خصومتی دیرینه داشتند - از شاه اطاعت کنند. شاه به ناچار وزیر را به هراتیان تسلیم کرد و آنها او را به قتل رساندند، سپس با وساطت بعضی از ریش سفیدان و بزرگان دربار هرات قرار شد خراسان و هرات همچنان در اختیار عباس میرزا باشد و حمزه میرزا بر نواحی عراق عجم و عرب حکومت کند. پس از این واقعه حمزه میرزای نوزده ساله اداره کشور را به دست گرفت؛ ولی به زودی درگیر دستهبندیهای قزلباشها شد و به سبب آن پیش از رسیدن به سلطنت به قتل رسید. (12)
در ایام سلطان محمد خدابنده، جنگها و درگیریهای متعددی میان صفویان و همسایگان شرقی و غربیشان روی داد که در اکثر این وقایع، به خصوص در نبرد با عثمانیان، حمزه میرزا پسر بزرگ شاه محمد عملکرد قابل توجه و مهمی داشت و همین امر موجب شهرت و محبوبیت او شد. سپاهیان عثمانی که از طریق گرجستان راهی آذربایجان شده بودند، تبریز را نیز به اشغال خود درآورده بود. حمزه میرزا چندین سال درگیر جنگ با عثمانی بود؛ اما به دلیل مشکلات داخلی تلاشهای او به نتیجهای نرسید و پیشنهاد صلح سردار عثمانی را پذیرفت؛ (13) اما شاهد انعقاد آن نبود. او پس از برقراری آتش بس به قصد بازگشت از آذربایجان حرکت کرد که در مسیر به دست مخالفانش کشته شد و قرارداد صلح در ایام پادشاهی شاه عباس اول منعقد گردید.
در اواخر سلطنت شاه محمد و در گیرودار جنگ با عثمانی، واقعه دیگری در قزوین رخ داد که بر مشکلات داخلی افزود. طایفه تکلو که به خواستههای خود نرسیده بودند در قزوین شورش کردند و با توجه به ضعف شاه و دور بودن ولی عهد حمزه میرزا - که برای دفع عثمانیان به آذربایجان رفته بود - طهماسب میرزا برادر کوچکتر حمزه میرزا را شاه خواند، بر تخت نشاندند. حمزه میرزا با رها کردن محاصره تبریز به سمت قزوین بازگشت و در نزدیکی سلطانیه با شورشیان رو به رو شد و با پایمردی، آنان را، که شمارشان بیشتر بود، شکست داد. (14)
سلطنت محمد خدابنده تا سال 996 هجری ادامه یافت و در این سال به نفع پسر خود عباسمیرزا از سلطنت استعفا داد. جریان این واقعه اینگونه بود که در سال 995 هجری حمزهمیرزا ولی عهد هنگام لشکرکشی به قراباغ به تحریک جمعی از امرای قزلباش، که او را برای رسیدن به مقاصد خود خطرناک میدیدند، در خوابگاهش به قتل رسید. (15) گروهی از شورشیان برادر حمزه میرزا، ابوطالبمیرزا را به عنوان شاه جدید اعلام کردند و راهی قزوین شدند. (16) از سوی دیگر، با رسیدن خبر مرگ حمزهمیرزا به خراسان، امرای قزلباش این دیار که به تازگی مورد تهاجم سخت ازبکان نیز واقع شده بودند با اعلام سلطنت عباسمیرزا به طرف قزوین به راه افتادند. عباسمیرزا و هوادارانش زودتر به مرکز حکومت رسیدند و مورد استقبال عمومی قرارگرفتند. شاه محمد خدابنده که در این زمان در شیراز به سر میبرد و دانست که به هیچوجه قادر به دفع این جریان و انصراف فرزندش از سلطنت نیست در سال 996 هجری از سلطنت استعفا داد و تخت پادشاهی را به پسرش واگذار کرد. (17)
سلطان محمد خدابنده تا سال 1004 هجری، در قزوین زندانی بود و در این سال به سبب ابتلا به بیماری اسهال در سن 66 سالگی از دنیا رفت. جسدش را نخست در امامزاده حسین قزوین به امانت دفن کردند و پس از چندی به عتبات فرستادند. (18) دوره یازده ساله حکومت او دوره ضعف و آشوب بود و طی این مدت همواره امرای قزلباش در گوشه و کنار کشور شورش کرده، مدعی تاج و تخت میشدند. اگرچه دوره حکومت او واجد ویژگی مطلوبی نبود، ولی برخی نویسندگان او را به گونهای ستودهاند. مؤلف کتاب تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران سلطان محمد خدابنده را پادشاهی درویش مآب و صوفی مسلک میداند و درباره او مینویسد: «مردی که از فرط خداپرستی خود را خدابنده ملقب ساخته بود، چه در میدان جنگ و چه در دولتخانه شاهی، سعی میکرد پا را از جاده انصاف بیرون ننهد، زیاده از حد گناهکاران را مواخذه نکند و بیهوده خشمگین نگردد. وی از همه علوم عهد خویش کمابیش اطلاع داشت و در درک مسائل هرگز دچار اشکال نمیشد. از بسیاری از فضائل اخلاقی و نیروی تمیز بهره کافی داشت، با این همه چه بسا در گرفتن تصمیم بر اثر تردید و دودلی، که ناشی از صفای باطن مردی درویش بود، به سرحد ضعف نفس میرسید.» (19) سلطان محمد شش پسر داشت که در زمان کنارهگیری از سلطنت سه تن آنها به نامهای عباس، ابوطالب و طهماسب زنده بودند.
پینوشتها:
1. احسنالتواریخ، ص 496 و 497.
2. عالمآرای عباسی، ص 343.
3. تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران، ص 259.
4. عالم آرای عباسی، ص 342-346.
5. تاریخ فرهنگ و تمدن ایران در عصر صفوی، ص 62.
6. عالم آرای عباسی، ص 347؛ خلاصةالتواریخ، ج2، ص 662.
7. خلاصةالتواریخ، ج2، ص 658.
8. عالم آرای عباسی، ج1، ص 350.
9. ایران عصر صفوی، ص68 و 69.
10. عالم آرای عباسی، ج1، ص 385.
11. عالم آرای عباسی، ج1، ص 387.
12. افوشتهای، نقاوة الآثار، ص 121- 148؛ خلاصةالتواریخ، ص 676؛ عالم آرای عباسی، ج1، ص 581.
13. ر. ک: خلاصةالتواریخ، ص 757-790؛ عالم آرای عباسی، ج1، ص 538.
14. عالم آرای عباسی، ج1، ص 539.
15. خلاصةالتواریخ، ص 839.
16. نقاوهة الآثار، ص 221؛ عالم آرای عباسی، ج1، ص 581.
17. نقاوهةالآثار، ص 257- 279؛ عالم آرای عباسی، ص 427.
18. میرزا محمد معصوم، تاریخ سلاطین صفویه، ص 18؛ تاریخ زندگانی شاه عباس اول، ج2، ص 517.
19. تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران، ص 260.
حسین زاده شانهچی، غلامحسن، (1394)، تاریخ صفویه، قم: مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی (ص)، چاپ اول.