
مقدمه:
در دستانی کن و درمان دهی *** تات رسانند به فرمان دهی
مخزن الاسرار (2)
شعر زبان دل است و فرهنگ آن زبان در فرهنگ و زبان مردم است، یعنی یک شعر با همه زیبائی معنی و آراستگی صورت آن با همان واژههای زبان مردم زمان خود ساخته و پرداخته میشود. این واژهها از متن زندگی شاعر و جامعه او آب میخورند و با شاعر و مردم او زندگی میکنند و هرگز نمیمیرند و در بطن شعر به زندگی جاودانهای راه مییابند و شاعر و مردم را نیز با خود به همراه میبرند و ابدیت میبخشند؛ مقولههای اهورا و اهریمن، روز و شب و هر خوب و بد، زشت و زیبای دیگر با همان مفاهیم محسوس و ملموس و رنگ روشن و تاریک خود که شناخته شدهاند در صدف شعر میدرخشند، اینجا شعر و نخجیر هر دو به دنبال دل خویش در جاذبه عمومی عشق به کشمکش افتادهاند، جنگ و گریز و رنج و لذت در غایت ادامه حیات معنی مییابد و یا شعر از یک حرکت معنیدار و بالنده افسانه میسازد و در همین عالم است که خنجر نیز همانند ستاره میدرخشد و بیم ستم آن و امید داد این، هر دو دل را میلرزاند، دل از آن میگریزد و این را با آغوش باز میپذیرد.
اینجا در همین جهان رؤیاانگیز شعر یک بوته گل همانند یک کودک زیبا موهای خود را شانه میزند، بلبل همانند یک عاشق ایلیاتی ساز خود را بدینوسیله میفشارد و آواز میخواند و حتی تلخ میگوید، طوطی چون شاعری مداح و تقلیدگر به خود شهرزاد قصهگو قصه میگوید و در همین افسون هنر سخنوری است که پردههای گوناگون دانش بشری با همه آهنگها و نغمههای رنگارنگ زندگی به صورتی کاملاً پسندیده و طبیعی با شاعر همراهی میکنند و همه جا با او حضور دارند و گرداگرد سلطان عشق حلقه زدهاند و تا هنرمند پیروز بخت به غمزه خیال یکی را پیش میخواند همان یکی باادب و پاکی تمام همانند یک دانشجوی ممتاز در جایگاه مخصوص بیت و در صف آراسته گروه خود جای میگیرد و اگر امروز هزاران سال از این حادثه شورانگیز میگذرد ما با یک نگاه گذرا میبینیم این نشانه گاههای پاک و زلال درد و درمان در کجا نشستهاند و چرا نشستهاند؟
آنجا که سیر از تیره سوسنیها برای درمان بویناکی دهان به کار میرود وشکر اسپهانی از خسروپرویز میخواهد تا سالی سیر بخورد شاید بهبود یابد:
یکی عیب است گر نآید گرانت *** که بویی در نمک دارد دهانت
نمک در مردم آرد بوی پاکی *** تو با چندین نمک چون بویناکی؟
به سوسن بوی شه گفتا: چه تدبیر؟ *** سمنبر گفت: سالی خوردن سیر
خسرو و شیرین (3)
گویا شیرینی حلوا و تب صفرا در شعر طعمی دیگر دارد و پرخواری را زیانی بیشتر است هنگامی که به تمثیل آراسته میگردد:
چو مارا قند و شکر در میان هست *** به خوزستان چه باید در زدن دست
زلال آب چندانی بود خوش *** کزو بتوان نشاند آشوب آتش
چو از سر برگذشت آردزیانی *** وگر خود باشد آب زندگانی
بدان یزدان که او مهر آفریده است *** بساط کین میانش گستریدهاست
که این دل چون تو جانان را نخواهد *** دلی باشد که او جان را نخواهد؟
ولی تب کرده را حلوا چشیدن *** نیرزد سالها صفرا کشیدن
خسرو و شیرین
شاید خانه شعر زیباترین و آرامترین صحنه نمایش و جایگاه آسایش واژگان زبان و از آن میان برگزیدگان دانش دردستانی و درماندهی یعنی پزشکی و داروسازی است.
مشاهده و مطالعه موضوع و اصطلاحات پزشکی در کتابهای مربوط به طب و داروسازی یک ضرورت است و خود خدمت و عبادت به شمار میرود لیکن این خدمت با اضطراب مسئولیت همراه است. برعکس دیدن هر موضوع علمی و از آن جمله واژگان و اصطلاحات و مسائل مربوط به طب در آهنگ اوجگیر یک بیت شعر، زیبایی و نشئهای دیگر به همراه دارد و از عالمی برتر خبر میدهد، نه تنها خستگیآور نیست لذت بخش نیز هست و حتی اگر در نسخهای منسوخ پیچیده باشد و پیام غلطی را از سوی شاعر بیان بکند باز ماندگار است زیرا از عالمی برتر و بهتر در سخن منظوم راه یافته است، دل راست و یاقوت را در دو کفه ترازو و پیش هم گذاشتن و از بلا و با نجات یافتن بدان میماند که صبر بلخ را با گلشکر آمیخته و در کام ما ریختهاند:
دل راست کن از بلامیندیش *** یاقوت خود از وبا میندیش
لیلی و مجنون (4)
راستی چقدر لذتبخش است هنگامی که در آهنگ موزون یک بیشه میشنویم، رسوایی کار عاشق با ذکر نام محبوب و معشوق او و شنیدن این خبر بر آن بیدل بیخبر همان اثر را دارد که کرفس دادن کژدم زده را. یعنی کرفس سم را به سرعت در رگها روان میسازد و حدیث عشق معشوق نیز رسوایی را شتاب میدهد:
گر با تو حدیث او نگویند *** رسوایی کار تو بجویند (5)
زهریست به قهر نفس دادن *** کژدم زده را کرفس دادن
لیلی و مجنون
هنگامی که رادیو بیبیسی در برنامه شبانگاهی فارسی در سال 1365 شمسی (1986م) اعلام میکند:
«در یکی از مراکز تحقیقاتی انگلستان کشف کردهاند که تار عنکبوت خون را بند میآورد». (6)
وقتی میبینیم همین حقیقت در سال 584 قمری (1184م) یعنی 802 سال پیش از خبرگزاری لندن در کتاب شعر هنرمندی حکیم به زبان شعر بازگو شده است با خود میاندیشیم مسلماً خیلی بیشتر از آن کتاب و منظومه شعری این داروی خونبند، کشف شده و ای بسا در بسیاری از کتابهای قدیم نیز آمده است لیکن دست همگان بدان کتابها نمیرسد و همانند شعر در دسترس عامه مردم قرار نمیگیرد و زیبایی شعر را نیز به همراه ندارد، آنجا که هنرمند گنجه کامجوییهای دنیا را از یکسو لذتبخش و از سوی دیگر دنیا خراب کن میداند آنها را به تارعنکبوت همانند میکند که از یک طرف سودمند است و خون را بند میآورد و از سوی دیگر احتمال خطری دیگر دارد که نمیدانیم چیست و شاعر نیز از خراش عنکبوت به معنی دیگری اشاره میکند و ظاهراً نمیداند و اما همراهی همین معنی با طلب نور معنی و یاد خدا از ساقی عالم معنی، (7) و بهرهگیری از این تمثیل زیبا در عزلت از دنیا و کامجوییهای آن بر دلنشینی مطلب میافزاید:
ساقی می مشکبوی بردار *** بنداز من چاره جوی بردار
آن می که عصاره حیات است *** با کوره کوزه نباتست
زین خانه خاکپوش تا کی *** زو خوردن زهر نوش تا کی
آن خانه عنکبوت باشد *** گه بندد و خون وگه خراشد
گه بر مگسی زند شبیخون *** گه دست کسی رهاند از خون
چون پیله ببند خانه را در *** تا در شب خواب خوش نهی سر
این خانه که خانه وبالست *** پیداست که وقف چند سالست
در این بررسی کوتاه و مختصر هدف بیان مسائل طبی موجود در آثار شعر فارسی نیست و حتی پنج گنج نظامی نیز به طور کامل مورد بحث نیست بلکه ظهور دانش گسترده پزشکی با شاخههای مختلف آن مانند شکستهبندی، شیمی، جراحی، داروشناسی و ... در صحنه شعر نظامی مورد بحث قرار میگیرد و در این راه نیز فقط به ذکر نمونههایی هرچند کوتاه اشاره میشود تا روزی همه مسائل مربوط به طب قدیم در آثار حکیم نظامی گنجهای به صورت مدون و طبقهبندی شده فراهم آید و در یکی از مراکز پژوهشی کشور صحت و سقم آنها در معرض داوری نهاده شود و به مجامع علمی تقدیم گردد و نوشته حاضر در واقع طرحگونهای برای آن تحقیق است.
بررسی علم طب در شعر کهن فارسی
1- پنج گنجنامه گنجهای
نظم زچه به مرتبت بلند است *** آن علم طلب که سودمند است
در جدول این خط قیاسی *** میکوش به خویشتن شناسی
تشریح نهاد خود درآموز *** کین معرفتی ست خاطرافروز
پیغمبر گفت علم علمان *** علم الابدان و علم الادیان
درناف دو علم بوی ضیب است *** و آن هر دو فقیه یا طبیب است
می باش طبیب عیسوی عیش *** اما نه طبیب آدمی کش
گر هر دو شوی بلند گردی *** پیش همه ارجمند گردی
لیلی و مجنون
ای فرزند! شعر پایگاهی بس بلند دارد، لیکن تو در پی دانشی گام بردار که سودمندی دارد و در این استدلال نیز به تشریح تن و روان خود و شناخت خویشتن بکوش تا به معرفت نفس برسی.
پیغمبر ما محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است دانش بشری در دو بخش دانش تن و دانش دین یعنی فیزیک و متافیزیک جهان هستی خلاصه میشود و از آن همه علوم تنها دو علم چون آهوی ختن دارای نافه مشک آجین است و از ناف دو علم بوی خوش عطرها به مشام میرسد و آن دو بوی خوش در ناف آن دو آهوی خوش آفرینش عبارت از پزشکان و روحانیون و یا به قول نظامی گنجهای طبیبان و فقیهان هستند.
هنرمند میگوید: ای فرزند من بکوش تا فقیهی طاعت اندوز و پزشکی عیسوی دم باشی و اگر بتوانی طبابت خود را با زیور روحانیت بیارایی آنگاه به جایگاهی بس بلند پای مینهی و همه مردم دنیا عزیزت میدارند.
2- خجسته درخت در درمان صرع و پیوند چشم و معالجه آبله چشم
نظامی شاعر پارسی گوی قرن ششم هجری (12 میلادی) در شهر گنجه یکی از شهرهای آذربایجان میزیسته است. این هنرمند حکیم در حالیکه خود فقیه و خطیب شهر بوده، علم طب را ارج مینهد و آن را یکی از دو رکن اصلی علوم میداند و هشتصد سال پیش عمل جراحی و پیوند چشم را یک موضوع ممکن و عملی میشمارد و در افسانهسازترین منظومه خود «هفت پیکر» نمونهای بسیار جالب و زیبا از این عمل حیرتانگیز پزشکی را به دست میدهد و در خانه ساده یک روستایی کرد و یک چوپان با عاطفه ما را به اتاق عمل جراحی قرن ششم آذربایجان هدایت میکند و میگوید: یک شرب آب نوشیدنی ساده به قیمت یک چشم عطش فرو مینشاند و در این ارزیابی است که یادگار گرانبهایی از اسطوره یک عمل جراحی بزرگ و شگفتانگیز به جای گذارد و به زبان رمز مسأله خیر و شر را مورد بحث قرار میدهد و میگوید: و جوان مسافر به نام خیر و شر از شهر خود پیاده به راه افتادند هر یک توشهای به همراه داشتند، در راه خیر توشه خود را میخورد شر نگه میداشت میدانست که آن راه بیابانی سوزان و خشک و بیآب در پیش دارد و این راز با خیر در میان نمیگذاشت.بعد از دو سه روز راهپیمایی سرانجام دو مسافر جوان به بیابان سوزان میرسند خیر میبیند که شر گاهگاهی پنهانی از مشک خود آب مینوشد و او را نمیدهد، خیر چند روزی در تشنگی تاب میآورد و سرانجام اختیار از دست میدهد. دو گوهر قیمتی در کیسه داشته، هر دو را بیرون میکشد و پیش شر مینهد تا شاید جرعهای آب بدهد شر میگوید: میترسم آب بدهم و بیایی در شهر از من آنچه داری بگیری و آبرویم را ببری.
شیر که خشم خدای باد بر او *** نامه خود را ورق گشاد بر او
گفت گر سنگ چشمهای متراش *** فارغم زین فریب فارغ باش
میدهی گوهرم به ویرانی *** تا به آباد شهر بستانی
چه حریفم که این فریب خورم *** من ز دیو، آدمی فریب ترم
هفت پیکر
با من قمار مکن که حقه بازی تو چاره ساز نیست و اینگونه افسونها در من اثری ندارد اگر آب میخواهی به قیمت دو گوهر بینایی میخرم، خیر میگوید از خدا شرم بکن شر این چشم کندن چه معنی دارد؟ شر هیچ بهانه و لابهای را نمیپذیرد و چون خیر مرگ را پیش چشم عیان میبیند به کندن دو چشم تن در میدهد و شر با بیرحمی تمام هر دو چشم خیر را از حدقه بیرون میآورد و بیآنکه آبی بدهد جامه و هر آنچه با خیر بوده همه را برمیدارد و میبرد و خیر را با دو چشم خونآلود در آن صحرای سوزان رمزها برجای میگذارد.
در چراغ دو چشم او زد تیغ *** نآمدش کشتن چراغ دریغ
نرگسی را به تیغ گلگون کرد *** گوهری را و تاج بیرون کرد
چشم تشنه چو کرده بود تباه *** آب نازاده کرد همت براه
جامه و رخت و گوهرش برداشت *** مرد بی دیده را تهی بگذشت
هفت پیکر
در این داستان رمزآمیز، هنرمند میگوید عطش نفس و آرزوها بینایی معنوی و درونی را از ما میگیرد و ما همه آبرو و حاصل زندگی خود را با همین نابینایی از دست میدهیم و به دنبال همین رمزسازی میخواهد بگوید میتوان بینایی درون را بازیافت که از عالم زیبای غیب یاری میکنند همچنانکه در عالم ماده نیز این چنین چیزی ممکن است البته این اشارات در خود افسانه هنرمند نیست و او رمز سربسته داستان را به صورت طبیعی پیش میبرد و برای امکان عمل جراحی چشم با دقت و ظرافت تمام شرایط ممکن برای پیوند یک چشم را حتی از نظر زمانی مورد بحث قرار میدهد و میگوید در چه حالتی از حالات ممکن است باز کره چشم در جای خود قرار بگیرد و بینایی خود را باز یابد شاعر ناگزیر اصطلاحاتی از آناتومی مربوط به چشم را در ابیات زیبای خود با ظرافت خاصی مینشاند و میگوید:
دیدهای را که کنده بود ز جای *** درهم افکند و برو نام خدای
گر خراشیده شد سپیدی توز *** مقله در پیله مانده بود هنوز
هفت پیکر
البته در این حادثه، خمیر دارویی از یک درخت کهنسال دو شاخه نقش اساسی را بازی میکند که ظاهراً هر شاخهای از آن سمبول یا نموداری برای دو علم طب و فقه یا عالم فیزیک و متافیزیک انتخاب شده است و حکیم با هنرمندی تمام در ادامه داستان میگوید: از بزرگان کردان را گلهای بزرگ بیابان گردی پیش گرفته بود و دشت به دشت از برای علف میگشت و از قضا در آن دو روز آنجا خیمه زده بود و دختری زیبا و ترک چشم و هندوخال داشت.
سردی آب از رگ جگر خورده *** نازنینی به نان پرورده
جعد بر جعد چون بنفشه باغ *** به سیاهی سیه تر از پر زاغ
سحر غمزهاش که بود از افسون مست *** بر فریب زمانه یافته دست
تنگی پسته شکرشکنش *** بوسه را راه بسته بر دهنش
و این دختر از چشمه آبی خنک و سرد که دور از راه بود آب میبرد که نالهای از دور دست میشنود. بر پی ناله میرود جوانی در خاک و خون خفته را میبیند ناز از سر برون کرده پیش زخم خورده میرود و از حال وی میپرسد، خیر میگوید: کار من طرفه بازی دارد و قصه من درازایی، اگر جرعهای آب ندهید میمیرم.
دختر او را آب داده گرماگرم دیده از جای کنده شده را با یاد نام خدا در هم میافکند؟ و پیدا در چشم او نهاده میبندد ظاهراً چشم از جایگاه خود بیرون نیامده و قطع کامل نشده است.
دیدهای را که کنده بود ز جای *** درهم افکند و برد نام خدای
گر خراشیده شد سپیدی توز *** مقله در پیله مانده بود هنوز
پیه در چشم او نهاد و بست *** وز سر مردمی گرفتش دست
دختر خیر را به دست یکی از چاکران میسپارد تا آرام آرام به خیمه کرد بیاورد و خود زودتر میرود و مادر را خبر میدهد، خسته را به خوابگاه میآورند و غذا میدهند و اما او از درد رنج میبرد و آه و ناله میکند.
چاکری کو به خانه راه آورد *** خسته را سوی خوابگاه آورد
جامی کردند و خوان نهادندش *** شوربا و کباب دادندش
مرد گرمی رسیده با دم سرد *** خورد لختی و سر نهاد به درد
شبانگاه کرد از صحرا میآید و آن خسته را بیهوش و افتاده میبیند و دستور میدهد از شاخ آن درخت بلند چند برگی آورده بکوبند و آب آن را گرفته در زخم خیر بسایند و تاب از او بستانند!
گفت کز شاخ آن درخت بلند *** باز بایست کرد برگی چند
کوفتن برگ و آب ازو ستدن *** سودن آنجا و تاب ازوستدن
و آن درخت کهنسال دو شاخ کاملاً جدا از هم دارد که برگ یکی از آن دو علاج نور رفته دیدهها است و برگ یک شاخ دیگر نیز چاره صرعیان است و ایشان را شفا میبخشد.
دختر کرد دل به معالجه آن بیمار میبندد و در این ابیات است که خواه ناخواه اصطلاحات مربوط به علم طب به صورتی بسیار ساده و طبیعی در ابیات قرار میگیرد.
تدبیر، نوشدارو، خستگان، مغز باز گذاشتن، کوفتن، صافی کردن، درد، دردمند، دارو به هم دربستن، طلاها، بستن سر، برگشادن دارو، نظرگاه.
چو زکرد آن شنید دختر کرد *** دل به تدبیر آن علاج سپرد
لابهها کرد و زهد پدر درخواست *** تا کند برگ بینوایی راست
کرد چون دید لبه کردن سخت *** راه برداشت و رفت سوی درخت
باز کرد از درخت مشتی برگ *** نوشداروی خستگان از مرگ
آمد آورد نازنین برداشت *** کوفت چندانکه مغز بازگذاشت
کرد صافی چنانکه درد نماند *** در نظرگاه درمند فشاند
دارو و دین را به دربست *** خسته از درد ساعتی بنشست
دیده بر بخت کار ساز نهاد *** سر به بالین تخت باز نهاد
بود تا پنج روز بسته سرش *** وان طلاها نهاده بر نظرش
روز پنجم خلاص دارندش *** دارو از دیده برگشادندش
در ادامه این داستان است که خیر دختر کرد را به زنی میگیرد، در سفری که پیش میآید از برگهای هر دو شاخ آن درخت کهنسال میچینند و در بار شتر پنهان کرده با خود میبرد، از برگهای شاخه دیگر استفاده کرده دختر پادشاه را از بیماری صرع نجات میدهد. و اگر چشم کنده شده در پنج روز به یاری برگ این درخت مرموز بهبود مییابد شربت برگ شاخه دیگر یک دختر صرعی را سه روز به خواب میبرد و شفا میدهد و شاعر صرع را بیماری سودا مینامد و میگوید:
اندکی برگ از آن خجسته درخت *** داشت با خود گره برو زده سخت
سود وزان سوده شربتی بر ساخت *** سرد و شیرین که تشنه را بنواخت
داد تا شاه زاده شربت خورد *** وز دماغش فرو نشست آن گرد
رست از آن ولوله که سودا بود *** خوردن و خفتنش به یکجا بود
و آن پری رخ سه روز خفته بماند *** با پدر حال خود نگفته بماند
در سوم روز چو نیک سر برداشت *** خوردن از آن چیزها که در خور داشت...
در این داستان دختر وزیر نیز مبتلای به آبله است و باز با برگ همان درخت صندل بوی خجسته بهبود مییابد.
شاعر در مورد این درخت فقط میگوید دارای دو شاخه بوده درختی است کهنسال و اما آن را برای داستان روز پنجشنبه و رنگ زرد لیمویی تدبیر کرده است که منسوب به ستاره مشتری است و از آنجا میدانیم این درخت از دیدگاه شاعر صندل بوی صندل رنگ است و در این داستان طبی رمزناک رنگ زرد نقشی برعهده دارد.
وقت وقت از برای دفع گزند *** تاختی سوی آن درخت بلند
بر هوای درخت صندل بوی *** جامه را کرده بود صندل شوی
هنرمند چوب یا بوی صندل و حتی رنگ صندل یعنی رنگ لیمویی را در دوران درمان مؤثر میداند و در علاج در سر صندل سوده را توصیه میکند و میگوید تب و تاب را نیز فرو مینشاند.
صندل آسایش روان دارد *** بوی صندل نشان جان دارد
صندل سوده درد سر ببرد *** تب ز دل تابش از جگر ببرد
هفت پیکر
این درخت دو شاخه همچنانکه اشاره شده به دلالت حدیث «العلم علمان» در منظومه لیلی و مجنون احتمال دارد رمزی برای علم فقه و طب باشد و یا مقصود از آن دو شاخ کهن و اصیل آگاهیهای انسان یعنی علم و معرفت (دانایی و شناخت) بوده باشد و اما آنچه در علم ماده از درخت صندل استنباط میشود، این درخت از گیاهان دو لپهای است که امروزه اسانس آن مصرف درمانی و عطرسازی دارد. (8)
پینوشتها:
1- دانشگاه آزاد اسلامی
2- مخزن الاسرار نظامی گنجهای، تصحیح دکتر بهروز ثروتیان، انتشارات توس، تهران 1363 خورشیدی
3- خسرو و شیرین، به تصحیح و شرح دکتر بهروز ثروتیان، انتشارات توس، تیران 1366 خورشیدی
4- شرح و تصحیح دکتر بهروز ثروتیان، انتشارات توس، تهران 1364
5- بجویند و بگویند، نیز همان معنی را میرساند.
6- برنامه شباهنگاهی 14 خرداد 1365 (رک، مجله آینده، شماره87 سال 12 (مهر، آبان1365) یادداشتهای صفحات 482-484 با عنوان سه نسخه پزشکی، از دکتر بهروز ثروتیان).
7- نظامی به صراحت بر این معنی اشاره کرده است:
مپندارای خضر فرخنده پی *** که از می مراهت مقصودمی
مرامی همان خیره ایزدیست *** صبوح آن خرابی بی آن بیخودیست
وگرنه به ایزد که تا بودهام *** به می دامن لب نیالودهام
گر از می شدم هرگز آلوده جام *** حلال خدا باد بر من حرام
(شرفنامه)
8- رک: فرهنگ فارسی معین، ج2/ص2165 ذیل صندل
گروهی از نویسندگان، (1394) مجموعه مقالات کنگره بین المللی تاریخ پزشکی در اسلام و ایران، چاپ دوم.