نویسنده: ناصر فکوهی
توهم زبان و تجدد
زبان انسانی، شگفتانگیزترین و شاید بدون اغراق بتوان گفت ارزشنمدترین ابداع فرهنگی انسان در طول حیات 4 میلیون ساله این گونه بوده است (فکوهی، 1390: 88- 80). زمانی که در نیمه قرن بیستم کلود لوی استروس، در کتاب انسانشناسی ساختاری خود تجلیلی شاید بیش از اندازه مبالغهآمیز از زبان میکرد (لوی استروس، جلد اول: 62- 37) و در این سخن بیتردید، تأثیر روابط نزدیکش با رومن یاکوبسن (1) در دوران جنگ جهانی دوم در امریکا، مشاهده میشد؛ اطلاعات موجود درباره پدیده زبان، حتی در دیدگاه زبانشناسان و حتی در خود حلقه وین و صورتگرایان روس که یاکوبسن از نمایندگان آنها بود، به یک صدم اطلاعات امروزین ما نیز نمیرسید. با وجود این، در همان زمان، استروس نمیتوانست، تحسین و حیرت خود را درباره این پدیده بیمانند که امکاناتی خارج از تصور به انسان میدهد، پنهان کند. تقریباً در همین سالها بود که جرج اورول، (2) در حوزهای کاملاً متفاوت، کتاب معروف خود 1984 (اورول، 1361) را نوشت که تقریباً به اذعان بیشتر متخصصان سیاست و جامعهشناسی سیاسی و با وجود قالب خیالی و داستانی خود، از مهمترین کتب سیاسی تاریخ بشر به حساب میآید. اورول نیز در این کتاب، اساس هژمونی غالب را در دنیای آتی که جهانی نفرتانگیز و تصورناپذیر پر از جنگ و کینه و له شدن شخصیت آدمها زیر پای یک حزب واحد بود و او مدلش را از شوروی آن زمان گرفته بود، زبان میدانست. در این دنیای وحشتناک اورولی، حزب حاکم با ساختن زبانی جدید و تقلیل یافته که دائماً بر خلاف همه زبانهای جهان، به جای آنکه تعداد کلماتش اضافه شود، کاهش مییافت، بر آن بود که گذشته و حال و آینده انسانها را کنترل کند و از آنها موجوداتی بسازد که اصولاً قدرت مخالفاندیشی نداشته باشند. بیشک، اورول که در آن زمان درباره چنین جهانی اغراق میکرد، در ذهن خود تصور نمیکرد که کمتر از نیم قرن بعد از آنکه او این کتاب را مینویسد، انسانیت واقعاً به چنان نقطهای برسد و یا با آن نزدیک شود.بحث ما درباره تجدد یا نوسازی فرهنگی نیز دقیقاً به همین مسئله ذهنی زبان باز میگردد: در زبان، قدرتی افسونآمیز وجود دارد که به کنشگر اجتماعی امکان میدهد، تا بینهایت ساختارهای ذهنی خود را در ترکیبهایی از واقعیت و خیال به گفتمانهای به ظاهر منسجم و پذیرفتنی برای خود او و یا دیگران تبدیل کند. گوبلز، وزیر معروف تبلیغات هیتلر میگفت: «دروغ هر اندازه بزرگتر باشد، راحتتر پذیرفته میشود» (دروغ بزرگ، 1393) و در این سخن، واقعیتی را بیان میکرد: اینکه ساختارهای زبانی میتوانند با قدرت نهفته در خود هر چیزی را باورپذیر کنند و در جای واقعیت بنشانند.
آنچه در اغلب کشورهای موسوم به در حال توسعه که پیشتر و گاه هنوز امروز به آنها کشورهای جهان سوم نیز میگویند، صادق است و حاصل گذار آنها از فرایندهای استعماری، پسا استعماری، جنبشهای آزادیبخش، تشکیل دولتهای ملی و غیره به حساب میآید، آن است که گذار این پهنههای سرزمینی که همگی بدل به «کشور» (باز هم یک واژه دیگر در قالبی زبانی) شدند، عمدتاً گذاری «زبانی» و در مرحله دوم «ابزاری» (درمعنای فناورانه واژه) بود و نه گذاری معنایی و مفهومی. آنچه در ابتدای این قرن در کشوری همچون کشور ما «تجدد» نامیده میشد، بیش از هر چیز حاصل انتقال تجربه زبانی کسانی (دانشجویان و نخبگان) بود که پس از سالهای تحصیل در کشورهای اروپایی، زبان «فرنگ» را با خود به ارمغان آوردند. این زبان، هر چند در گروهی از فرایندها، از جمله در ابتدای قرن بیستم و از خلال شکلگیری نهادهای دولتی ملی و زیربناهای فیزیکی، اداری، مالی و اقتصادی و غیره، به واقعیتی مادی نیز تبدیل شد، ولی در اصل و اساس خود نتوانست به سطح معنایی و به شکلی پایدار در کنشگران اجتماعی درونی شود.
به همین دلیل، «تجدد» یا «مدرنیته» ایرانی، از آن روز تا امروز بیشتر در سطح گفتمانها و زبان تعریف شد و میشود (آبراهامیان، 1392) و امروز شاید برای نخستین بار جامعه ایرانی به دلیل گذارش در طول بیش از چهار دهه، در حال ساختن یک جامعه مدنی قدرتمند است که فراتر از زبان، مدرنیته (یعنی در زمان حال و در مکان حال بودن) را نه به مثابه یک تجربه زبانی، بلکه به مثابه یک تجربه واقعی زیست میکند. این به خودی خود امری مثبت است ولی باید متوجه خطرات آن نیز بود. ما در مدت زمانی نسبتاً کوتاه، تجدد را در مفهوم یک امر زبانشناختی و شناختی به امری مادیتیافته و تجربهپذیر تبدیل کردهایم. با وجود این، گره و مشکل کار نیز دقیقاً در این فرایند دگردیسی است؛ زیرا هر چند زبان به دلیل ذهنی بودن ذاتیاش امکان میدهد که کنشگر هر جا در تحقق یافتن آرزوهایش با مشکلی رو به رو شد، روی به رومانتیسم و عالم خیال و اتوپیا بیاورد و آنچه را نمیتواند در واقعیت مادی بسازد، در خیال بنا کند، شعر بگوید، داستان بنویسد و یا صرفاً با نگارش مقالات و خالی کردن خود در «شعارها» و «کلمات»، تحسین و تمجیدها یا لعن و نفرینها، تا حدی آرام بگیرد و رضایت بیابد، ولی در جهان واقعی چنین نیست. به عبارت دیگر در جهان فیزیکی، عدم امکان یافتن تغییر موقعیتهای فرهنگی به یافتن ظرفهای زمانی / مکانی قابل بیان و تجربه مادی، بسیار سریعتر از آنچه بتوان تصور کرد، ساختارهای تنش را به وجود میآورد و آنها را به سوی بحرانی شدن بیش از پیش میراند. این روند ممکن است البته اشکالی کاملاً پیچیده داشته باشد، یعنی یا قالب نوعی انفعال و بیحرکتی مطلق را به خود بگیرد که در حقیقت در آن حالت، جامعه در حال ذخیره انرژی منفی خفته است که هر آن میتواند به یک انرژی اَنومیک و مخرب تبدیل شود و یا بر عکس، این تنش میتواند از ابتدا شکل فعال داشته و به سرعت در شکل یک شورش عمومی بروز کند. البته هر دو حالت بسیار خطرناک هستند.
موقعیت آرمانی یا تقریباً آرمانی برای هر سیستم اجتماعی آن است که ساختارهای زبانی آن با ساختارهای واقعی و امکانپذیر آن در جهان فیزیکی انطباقی نسبی داشته باشند. البته این امر به دلیل وقوع انقلاب اطلاعاتی به راه افتاده، آنچه جامعهشناس امریکایی اَرجون اَپادورای (3) (اَپادورای، 1996) «جریان»ها (4) مینامد، هر روز مشکلتر میشود؛ زیرا کنشگران به زحمت میتوانند و اغلب حتی نمیتوانند «تصویر چیزها» را از «خود چیزها» جدا کنند و «مشاهده بازنمودها» تقریباً همان اندازه بر واقعیت سیستمها تأثیرگذاری میکند که «مشاهده خود چیزها».
در طول بیش از صد سال، مدرنیته ما، مدرنیتهای عمدتاً زبانشناختی بوده است که البته این تجربه مفید نیز بوده؛ زیرا زبان تنها ظرفی است که امکان میداده است که درباره مفهومی اندیشه شود. امروز این مدرنیته هر چه بیشتر در حال تبدیل شدن به واقعیتی اجتماعی است و دیگر صرفاً در چهارچوبهای زبانی نمیگنجد؛ از سوی دیگر باید متوجه این امر بود که زبان نمیتواند اَلترناتیو یا جانشینی برای محدودیتهای مادی واقعی بر سر راه این تحقق باشد و فشار وارد آوردن از هر سو، یعنی چه در جهت موافق و چه در جهت مخالف این تبدیل موقعیت، میتواند در بهترین حالت به یک ناکارایی ایدئولوژیک و در بدترین حالت به یک آنومی عمومی و مخرب بینجامد.
پینوشتها:
1. Roman Jakobson.
2. George Orwell.
3. Arjun Appadurai.
4. flux.
فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.