چرا هاليوود پيامبران را مسخره ميكند
نويسنده: معصومه اسماعيلي
شخصيتهاي الهي در تمام اديان از تقدسي ويژه برخوردارند كه نشأت گرفته از معنويتي عميق و ارتباطي ماورايي با منبع خير و وحدانيت است. ممتازترين افراد بشر براي رسالتي ژرف و شگرف انتخاب ميگردند تا پيامآوران الهي گردند و اين اتصال به مقام ربوبي و انتخاب كساني از سوي خداوند چيزي است كه شكاكيت امروز در جهان معاصر مبنا و ساختار آن را زير سؤال ميبرد. گويا تقدس و روحانيت و نفوذ اجتماعي و سياسي مبعوثين با ساختارهاي سياسي جهان امروز همخواني ندارد و با رسالت اومانيسم و «انسان خداي جهان» نميسازد. پس همراه با سياستهاي تجارت جهاني نبوده و گويا الگوپذيري قشر متوسط جامعه از دين و پيامبران الهي وجدان جمعي را بيدار كرده و جهان را به سويي ديگر ميكشاند. پس تصميم بر اين است كه از طرق مختلف سياسي و فرهنگي چون اشاعة فرهنگ پلوراليزم و پوزيتويسم اصل برتري يک دين بر ديگر اديان زير سؤال رفته، وحي به مصاف تجربه و علوم حسي درآيد و از طريق رسانههاي جمعي تلقي مردم از دين و پيامآوري دگرگون گردد. ساختن فيلمهايي چون «كتاب آفرينش»، «ارمياي نبي»، «ده فرمان» و «عيسي به روايت لوقا» بر اين اساس بوده است.
در فيلمهاي ساخت آمريكا، ايتاليا و آلمان، زندگي و تاريخ پيامبران بيشتر از آنكه جنبهاي واقعي داشته باشند بر محور تحريفات انجيل و يا تحريفات آگاهانه جهان سياست ساخته شده، و ويژگيهاي شخصيتي و تاريخي پيامبران به وضوح دگرگون ميگردند.
اين فيلمها معمولاً دچار تحريفات و ويژگيهايي چون عدم برنامة تبليغي پيامبران، سادهلوحي و عرفي بودن آنان و شكافكني در نظام ديني آنان ميباشد. شخصيت پيامبران چون موسي، ابراهيم و ارمياي نبي دچار نوعي شكاكيت دكارتي و ترديد ديني است. اگرچه مسأله زنان و ماجراي عشقهاي زميني نيز در اين آثار خود بحث جداگانه و مفصلي را ميطلبد.
شخصيت پيامبران الهي در فيلمهاي ساخت هاليوود و دنياي غرب كاملاً منطبق با ديدگاه اومانيستي امروز است در آثار آمريكائي از حدّ و اندازة يك انسان معمولي فراتر نميرود. موسي در «ده فرمان» ايمان خود را با شكاكيت آغاز ميكند و قابل توجه است كه مرددترين شخصيت فيلم نيز اوست كه تفكر خداپرستي و وحدانيت را در ميان بنياسرائيل به چالش ميكشاند. او خدا را نفي ميكند اما از خدايان و عقايد آنها سخني بر زبان نميآورد، موسي خدا را در ميزان حضورش در زمين ميجويد يعني دقيقاً همان تفكري كه پوزيتويستهاي منطقي در مورد مقولات وحياني دارند. در واقع موسي و عيساي اين آثار انسانهايي هستند كه بر طبق تفكر ما بعد كليسا ميانديشند و در عصر اومانيسم به عنوان يك انسان و فقط يك انسان شناخته ميشوند.
نظرية «انسانمداري» انسان را مركز جهان هستي ميداند كه خير و شر بر طبق تفكر او سنجيده ميشوند و منطق و مقولات موجود از ذهن او سرچشمه ميگيرند. در واقع هرچه انسان با ذهن خويش بپذيرد همان موجود است و هرچه را كه انكار كند مقولهاي عدمي است. پس موسي نيز در «ده فرمان» از شكاكيت و نفي خداوند آغاز ميكند و با جملاتي چون «كدام خدا؟ اگر خداي شما مقتدر است چرا شما را نجات نميدهد»، «آيا خداي شما پشت مجروح و دست شكسته ميخواهد» و «خداوند شما كجاست؟» انكار و ترديد خويش را نشان ميدهد.
لذا با اين تفكر موسي بايد از انكار و شك در وجود خدا به وجود او پي ببرد تا بعد از آن مرحلة كمال، وحي و پيامآوري آغاز گردد. موسي با تجربة عقائد بردگان، خود را از شكاكيت به ساحل وجود ميرساند كه از كيفيت رسيدن فاكتور گرفته ميشود و تنها صغري و نتيجة بحث در اثر خود نمايي ميكند يعني مشاهدات موسي از زجر بردگان و اعتقاد آنان به وجود خداوند و ارسال يك منجي و بعد نتيجة قياس او كه وجود خداوند است و در مرحلة آخر ماجراي كوه طور و وحي خداوند به منزلة علت تام شهود او اتفاق ميافتد و موسي به كمال خويش ميرسد.
موسي يك انسان است پس بايد تمام آرزوها و كنشهاي فردي يك انسان آن هم از نوع غربي را دارا باشد. موساي هاليوود در برابر فرعون تعظيم ميكند و بر دست او بوسه ميزند. او گرفتار عشق خواهرزاده فرعون شده، همچون ديگر انسانها مجذوب زيبايي او ميگردد و بعدها دلباختة دختر بزرگ شعيب ميشود. او از دختران شعيب روي نميگرداند و حياي ديني ندارد. چون يك انسان است و در حوزة مدركات، احساسات،جوشش عشق، و تمنيات با ديگران تفاوتي ندارد.
در واقع چرا خوشگذراني نكند در حالي كه قلب و جسمش به اين كار رضايت ميدهند و مسلّماً بر طبق تفكر غربي حيا و ايمان مفاهيمي انتزاعياند و موسي هم هنوز گرفتار شكاكيت خويش است. پس هنوز معنويت و ايمان الهي بر او سايهگستر نگشته است. آنچه دنياي غرب به ويژه هاليوود، آشکارا از آن روي ميگرداند وجود نيروي وحي و خواست الهي در پرورش يك انسان خارق العاده است كه عصمت و طهارت او موجب تعالياش ميگردد. انسان از اين ديدگاه خود موجودي كامل و تمام عيار است پس نيازي به درك و پرستش خدا ندارد. آنها با ساختن اين آثار در پي القاي اين انديشهاند كه پيامبران به عنوان الگوي مذهبي، چيزي فراتر از ديگر انسانها ندارند جز يك ارتباط ماورايي يا چيزي شبيه به سحر و جادو.
موساي «ده فرمان» زماني در شكاكيت خويش غرق ميشود كه بنياسرائيل مؤمن به خداي واحدند و در واقع تنها نياز به يك منجي دارند نه يك پيامبر، درتمام طول اثر موسي تنها يك منجي قدرتمند است و خبري از پيامبري و پيامهاي الهي نيست. او مورد پذيرش بنياسرائيل قرار ميگيرد و بعد كه رسالت نجات را انجام داد به كناري رانده ميشود. تأكيد فيلم بيشتر بر اين مقوله است كه بنياسرائيل قبل از حضور موسي خود با دركِ شخصي خودشان ايمان آوردهاند سپس انسان به خودي خود پيامبر خويش است و حضور موسي نه تنها به ايمان آنها نميافزايد بلكه حتي در رفع كفر نوظهورشان نيز بيتأثير است.
«ارمياي نبي» ساخته «هري وينو» نيز با همين ديدگاه ساخته ميشود. «فيلم با اين سؤال تقديري آغاز ميشود كه آيا در ارميا انساني برتر است؟ در واقع اين فيلم به نحوي نمايان در تضاد با تمام مفاهيمي است كه در اديان بزرگ الهي راجع به پيامبران آمده است. ارميا انساني ساده و معمولي است كه در بيابان سحر و جادو ميكند و حرفهايي غير عادي ميزند. در واقع فيلم ميخواهد بگويد او در سن پيامبري است و در حال پذيرش و القاي وحي است اما پس از كاشت اين اطلاعات، فيلمساز عدسي را روي شخصيت ارميا متمرکز ميكند و مخاطب درمييابد كه او مردي ساده و حتي چهره كسي است كه بيشتر به يک شخص سادهلوح ميزند. در واقع مرز ميان سادگي و معصوميت تا ناداني و سادهلوحي، فاصلة ظريفي است كه حفظ و رعايت آن نزد كارگردانان بسيار دشوار است. اما به هر حال كاري نيست كه از عهده فيلمساز خبرة« ارمياي نبي» برنيايد. پس ميتوان فهميد كه در اين نوع شخصيتپردازي و پرداخت چهره نوعي تعمد در كار بوده است تا از او شخصيتي سادهلوح نمايش دهد و علت اين كار را شايد بتوان در گزينههاي زير پيدا كرد:
1 . در تاريخ چهرهپردازي و شخصيت پيامبران به صورت افرادي سادهلوح نمايش داده شده است.
2 . پيامبران الگوي انسان هاي متمدن و قدرت ديني جهان هستند ولي اين الگوها سادهلوحند.
3 . آنان انسانهايي بسيار ساده بودهاند و با اين حال الگوي ديني دينداران جهان چنين انسانهايي هستند.
گمان نگارنده بر اين است كه دو گزينة آخر با تلفيق با هم پاسخ اين سؤال باشند. در واقع سردمداران جهان غرب در قرن حاضر دريافتهاند كه اگر قدرتي در جهان قدرت مقابله با آنان را داشته باشد قدرت شوروي از هم پاشيده يا چين و روسيه نيست بلكه قدرت تفكر ديني است كه به نحوي فزاينده در حال گسترش است و هر روز پيروان بيشتري به خود جذب ميكند. پس در برابر چنين قدرتي بايد به مقابله برخاست. حساسترين نقطة دين كه ميتوان به آن ضربه زد نقطة پيدايش تفكر يعني نقطة ظهور يك دين با وجود پيامبري مبعوث است در واقع با خدشهدار كردن پايههاي اين تفكر، اساس و نهاد آن به تدريج فرو خواهد ريخت.
آنان در پي القاي اين انديشهاند كه پيامبران به عنوان الگوي مذهبي افرادي عادي و حتي گاهي چون ارميا پايينتر از حد پيروان خود بودهاند چنانچه موسي در ده فرمان از نظر اعتقادي در سطحي نازلتر از بنياسرائيل قرار دارد. در واقع انسان با تفكر خويش خدا را فهميده و موسي نيز چيزي بيشتر از اين نميگويد. ارمياي نبي حتي قدرت منجي بودن نيز ندارد. او در فساد شهر خويش منفعل است و حتي بعد از شكستن بتهاي مغازهاي پا به فرار ميگذارد.
در ارزشگذاري فيلم، معقوليت و تعقلپذيري اثر يكي از نكات مهم و قابل توجه است و فيلمسازان غربي بر اين نكته توجه بسيار دارند. در «ارمياي نبي» با پرداخت شخصيت ارميا به عنوان انساني معمولي و حتي سادهلوح، فقير و بسيار ترسو، در پي بيان علت و ايجاد فضاي علّي براي پيامبري هستند، گويا ميان خصوصياتي چون سادهلوحي و پيامبري نوعي رابطه تلازم برقرار است و اين رابطة مخدوش علي و معلولي باعث ميشود كه مخاطب، چفت و بست داستاني را به خوبي درك نكند و ارميا را به عنوان پيامبري كه از او برتر است نپذيرد. چرا كه ارميا با آن نحوه پرداخت شخصيتي آنقدر والا و باارزش نيست كه كساني را به سمت خود جذب كند.
در كتاب آفرينش نيز كه داستان پيدايش انسان و سير پيامبري تا زمان حضرت ابراهيم (علیه السلام) است، وضع بر همين منوال است. پيامبران در اين اثر نيز انسانهايي عادي و حتي شايد معموليتر از ديگران هستند. آنها از ابعاد عميق معنوي و ارزشگذاري شخصيتي كاملاً عاري بوده و افرادي عرفي بودهاند. در واقع اين فيلم درپي القاي اين انديشه است كه مخاطب بايد از نظر خصوصيات انساني خود را با چنين پيامبراني بسنجد تا به وضوح دريابد در پيامبران چيزي بيشتر از يك انسان عادي نبوده است. در واقع فيلمسازان آمريكايي تمام ويژگيها، قدرت معنوي و ماورايي پيامبران را در طول تاريخ ناديده گرفته و با حذف مهمترين خصوصيتها، پيامبران خدا را در سطح انساني معمولي و حتي كوتاه فكر تنزل ميدهند.
«آدم» در «كتاب آفرينش» تنها اين ويژگيرا دارد كه اولين انسان است، اما در اينكه او پيامبر نيز هست كاملاً ترديد است. او مردي ساده و منفعل است كه با اولين وسوسة شيطان سيب را از دست حوّا گرفته و ميخورد و پس از تنزّل به سطح زمين، كشاورزي ساده ميگردد. آدم و حوا تمام روز كشاورزي ميكنند و گويا حتي از وجود فرزندان خويش هابيل و قابيل و از مشاهدة اعمال آنها غافلند. آدم با ديدن كشته شدن قابيل حتي واكنش احساسي يك انسان را نيز از خود بروز نميدهد. آدم در اين فيلم مظهر علم ربوبي نيست و چيزي بر تراز فرشتگان ندارد. او چهرة كشاورزي ساده و بيسواد را دارد كه در جهل و بيخبري به سر برده و تا حدي همچون اقوام اوليه «بربر» است.
فيلمساز با اين چهرة پردازي و پرداخت شخصيتي غلط براي آدم با همان پيش فرضهاي قبلي شخصيت نوح را نيز ميكاود. در واقع به عقيدة فيلمساز ميان نوح و يك پير مرد كشتيساز فرقي نيست و چيزي فراتر در شخصيت او يافت نميشود. نوح يك پيامبر است، اما سؤال اينجاست كه او چگونه پيامبري است كه هيچگونه مؤمني به دين خويش ندارد و حتي همسر و فرزندانش نيز با ديده ترديد به او مينگرند و گاه اعمال او را انكار ميكنند. نوح روزي از خانه بيرون ميآيد و صدايي ميشنود كه براي خودت و حيوانات يك كشتي نجات بساز اما از كجا معلوم كه شنيدن اين نوا نوعي توهّم نبوده است. نوح در برابر قوم خود هيچگونه نقش و تبشير يا انذاري برعهده ندارد. مسلّماً هاليوود به پيامبران بشريت به اين چشم نگاه ميكند كه آنان انسانهايي بسيار معمولي و عرفياند كه صلاحيتي براي برتري بر اجتماع ندارند.
و جهان غرب تنها در پي مقايسة قدرت مادي و ابزاري پيامبران با جهان علم و صنعت است و در اين مقايسه با پيش فرضي تثبيت شده برآنند كه غرب متمدنترين و پيشرفتهترين قدرت است. اما مقايسه اصلي بايد در ميان تفكر ديني و تفكر غربي صورت پذيرد كه در اين آثار امكان چنين مقايسهاي نيست. چون شخصيت پيامبران از هرگونه معنويت و تفكر عميق ربوبي خالي است. حتي آنان همچون تفكر امروز غربيان، پيرو شكاكيت و حتي انكار هستند پس تفاوتي با ديگر انسانها ندارند. ارمياي نبي با شنيدن وحي و نواي الهي پا به فرار ميگذارد و نميتواند انتخاب خداوند را بپذيرد.
ابراهيم در «كتاب آفرينش» در برابر قرباني كردن پسرش ترديد ميكند و نميتواند اين فرمان را بپذيرد. او از خدا ميپرسد «آيا خداي عدالت گستر از من چنين ميخواهد؟» «تو كه مظهر عدلي پس انصافت كجا رفته است» و با جملاتي از اين قبيل خشم و عدم پذيرش خود را اعلام ميدارد و اين در حالي است كه پسر ابراهيم به راحتي بر اين فرمان گردن مينهد. ابراهيم در زبان اديان، خليل خداوند است اما اين صفت در كتاب آفرينش كاملاً مخدوش است.
در واقع فيلمسازان غربي با حمايت سياست فرهنگسازي جهاني با چنين شخصيت پردازي از نوح، ابراهيم، آدم، موسي و عيسي (ع) اين مسأله را بازگو ميكنند كه پيامبران به عنوان انسانهاي عادي تنها با اين ويژگيسر و كار داشتند كه به آنها وحي و الهام صورت ميگرفته و انسانهاي ديگر از درك اين قدرت ماورايي عاجزند كه البته امكان وحي و الهام نيز در فيلمي كه فرانسه از پيامبر جديد ساخت مخدوش ميگردد، «ژاندارك» خون مسيح را مينوشد و قدرت پيامبري مييابد. اما در سرتاسر فيلم، نگاه فيلمساز بر اين نكته است كه آيا واقعاً به او وحي ميشود. اگر چه ما يقين داريم كه «ژاندارك» پيامبر نبوده است اما هدف كارگردان بيشتر تعميم مسأله وحي در مورد همة مبعوثين است.
كارگردان «ژاندارك» با زير سؤال بردن وحي و كشيدن پاي الهام به زندگي ديگر انسانها در پي بيان اين نكته است كه هر انساني امكان وحيپذيري دارد و ژاندارك نيز به عنوان يك زن داراي اين قدرت است. فيلمساز پس از چيدن اين مقدمه و تعميم قدرتپذيرش وحي به تمام انسانها به دنبال مقدمهاي ديگر ميرود تا اين بنيان را خدشهدار سازد، او به اين نكته ميپردازد كه ژاندارك در كشته شدن خانوادة خويش دچار نوعي ضربة شديد احساسي شده است پس شايد شدت نفرت او نسبت به متجاوزين باعث توهم وحي براي نجات كشور شده است. پس از كجا معلوم كه وحي و الهام مقدس در ديگر پيامبران نيز از سر احساس انتقام و برتري جويي و يا عقدههاي دروني ناشي از خودپرستي و قدرتپرستي نباشد.
در واقع در اينگونه آثار تلاش شده است تا آغاز با مخدوش كردن تاريخچه پيامبري، آنان را از سطح عالمان علوم الهي و مبلّغان شريعت به سطح انساني عادي تنزّل دهند و بعد از القاي اين مقدمه، در ده فرمان، و عيسي به روايت لوقا بستر را براي نوعي القاي شكاكيت آماده سازند و در آخر با آثاري چون ژاندارك اساس وحي را نيز زير سؤال ببرند.
تنها شخصيتهايي كه عليرغم تحريف زياد در آثار پيامبران جلوه بيشتري دارند چهره عيسي در مصائب مسيح و عيسي به روايت لوقا و چهره موسي در ده فرمان است. ده فرمان در واقع به جاي آنكه داستان يك پيامبر باشد روايت آزاديخواهي بنياسرائيل و ماجراي محنتهاي آنان در طول تاريخ است. فضاي موسيقايي و روايي داستان در ده فرمان در خدمت بيان اين مطلب است كه اسرائيل قوم خداوند است و موسي با نجات آنان از بردگي، سرزمين موعود را به آنها بخشيد تا در راحتي زندگي كنند و اكنون صهيونيسم جهاني همان بنياسرائيل مظلوم است كه دوباره در پي احقاق حق خويش است.
عيسي نيز در عيسي به روايت لوقا كسي است كه نه براي رشد و انذار بشر بلكه براي تطهير آنان از گناهان مبعوث شده است و در مصائب مسيح با رنج و محنتهاي فراواني اين تطهير صورت ميپذيرد و مسيحيان پاكترين قوم ميشوند. در واقع به هيچ كدام از آثار هاليوودي نميتوان به چشم تاريخ پيامبران نگريست بلكه اينها تنها تمهيدي براي سياست دينگريزي و فرهنگسازي سياسي در غرب هستند.
برگرفته از : مجله فرهنگ پويا
منبع : سایت موعود
/خ
در فيلمهاي ساخت آمريكا، ايتاليا و آلمان، زندگي و تاريخ پيامبران بيشتر از آنكه جنبهاي واقعي داشته باشند بر محور تحريفات انجيل و يا تحريفات آگاهانه جهان سياست ساخته شده، و ويژگيهاي شخصيتي و تاريخي پيامبران به وضوح دگرگون ميگردند.
اين فيلمها معمولاً دچار تحريفات و ويژگيهايي چون عدم برنامة تبليغي پيامبران، سادهلوحي و عرفي بودن آنان و شكافكني در نظام ديني آنان ميباشد. شخصيت پيامبران چون موسي، ابراهيم و ارمياي نبي دچار نوعي شكاكيت دكارتي و ترديد ديني است. اگرچه مسأله زنان و ماجراي عشقهاي زميني نيز در اين آثار خود بحث جداگانه و مفصلي را ميطلبد.
شخصيت پيامبران الهي در فيلمهاي ساخت هاليوود و دنياي غرب كاملاً منطبق با ديدگاه اومانيستي امروز است در آثار آمريكائي از حدّ و اندازة يك انسان معمولي فراتر نميرود. موسي در «ده فرمان» ايمان خود را با شكاكيت آغاز ميكند و قابل توجه است كه مرددترين شخصيت فيلم نيز اوست كه تفكر خداپرستي و وحدانيت را در ميان بنياسرائيل به چالش ميكشاند. او خدا را نفي ميكند اما از خدايان و عقايد آنها سخني بر زبان نميآورد، موسي خدا را در ميزان حضورش در زمين ميجويد يعني دقيقاً همان تفكري كه پوزيتويستهاي منطقي در مورد مقولات وحياني دارند. در واقع موسي و عيساي اين آثار انسانهايي هستند كه بر طبق تفكر ما بعد كليسا ميانديشند و در عصر اومانيسم به عنوان يك انسان و فقط يك انسان شناخته ميشوند.
نظرية «انسانمداري» انسان را مركز جهان هستي ميداند كه خير و شر بر طبق تفكر او سنجيده ميشوند و منطق و مقولات موجود از ذهن او سرچشمه ميگيرند. در واقع هرچه انسان با ذهن خويش بپذيرد همان موجود است و هرچه را كه انكار كند مقولهاي عدمي است. پس موسي نيز در «ده فرمان» از شكاكيت و نفي خداوند آغاز ميكند و با جملاتي چون «كدام خدا؟ اگر خداي شما مقتدر است چرا شما را نجات نميدهد»، «آيا خداي شما پشت مجروح و دست شكسته ميخواهد» و «خداوند شما كجاست؟» انكار و ترديد خويش را نشان ميدهد.
لذا با اين تفكر موسي بايد از انكار و شك در وجود خدا به وجود او پي ببرد تا بعد از آن مرحلة كمال، وحي و پيامآوري آغاز گردد. موسي با تجربة عقائد بردگان، خود را از شكاكيت به ساحل وجود ميرساند كه از كيفيت رسيدن فاكتور گرفته ميشود و تنها صغري و نتيجة بحث در اثر خود نمايي ميكند يعني مشاهدات موسي از زجر بردگان و اعتقاد آنان به وجود خداوند و ارسال يك منجي و بعد نتيجة قياس او كه وجود خداوند است و در مرحلة آخر ماجراي كوه طور و وحي خداوند به منزلة علت تام شهود او اتفاق ميافتد و موسي به كمال خويش ميرسد.
موسي يك انسان است پس بايد تمام آرزوها و كنشهاي فردي يك انسان آن هم از نوع غربي را دارا باشد. موساي هاليوود در برابر فرعون تعظيم ميكند و بر دست او بوسه ميزند. او گرفتار عشق خواهرزاده فرعون شده، همچون ديگر انسانها مجذوب زيبايي او ميگردد و بعدها دلباختة دختر بزرگ شعيب ميشود. او از دختران شعيب روي نميگرداند و حياي ديني ندارد. چون يك انسان است و در حوزة مدركات، احساسات،جوشش عشق، و تمنيات با ديگران تفاوتي ندارد.
در واقع چرا خوشگذراني نكند در حالي كه قلب و جسمش به اين كار رضايت ميدهند و مسلّماً بر طبق تفكر غربي حيا و ايمان مفاهيمي انتزاعياند و موسي هم هنوز گرفتار شكاكيت خويش است. پس هنوز معنويت و ايمان الهي بر او سايهگستر نگشته است. آنچه دنياي غرب به ويژه هاليوود، آشکارا از آن روي ميگرداند وجود نيروي وحي و خواست الهي در پرورش يك انسان خارق العاده است كه عصمت و طهارت او موجب تعالياش ميگردد. انسان از اين ديدگاه خود موجودي كامل و تمام عيار است پس نيازي به درك و پرستش خدا ندارد. آنها با ساختن اين آثار در پي القاي اين انديشهاند كه پيامبران به عنوان الگوي مذهبي، چيزي فراتر از ديگر انسانها ندارند جز يك ارتباط ماورايي يا چيزي شبيه به سحر و جادو.
موساي «ده فرمان» زماني در شكاكيت خويش غرق ميشود كه بنياسرائيل مؤمن به خداي واحدند و در واقع تنها نياز به يك منجي دارند نه يك پيامبر، درتمام طول اثر موسي تنها يك منجي قدرتمند است و خبري از پيامبري و پيامهاي الهي نيست. او مورد پذيرش بنياسرائيل قرار ميگيرد و بعد كه رسالت نجات را انجام داد به كناري رانده ميشود. تأكيد فيلم بيشتر بر اين مقوله است كه بنياسرائيل قبل از حضور موسي خود با دركِ شخصي خودشان ايمان آوردهاند سپس انسان به خودي خود پيامبر خويش است و حضور موسي نه تنها به ايمان آنها نميافزايد بلكه حتي در رفع كفر نوظهورشان نيز بيتأثير است.
«ارمياي نبي» ساخته «هري وينو» نيز با همين ديدگاه ساخته ميشود. «فيلم با اين سؤال تقديري آغاز ميشود كه آيا در ارميا انساني برتر است؟ در واقع اين فيلم به نحوي نمايان در تضاد با تمام مفاهيمي است كه در اديان بزرگ الهي راجع به پيامبران آمده است. ارميا انساني ساده و معمولي است كه در بيابان سحر و جادو ميكند و حرفهايي غير عادي ميزند. در واقع فيلم ميخواهد بگويد او در سن پيامبري است و در حال پذيرش و القاي وحي است اما پس از كاشت اين اطلاعات، فيلمساز عدسي را روي شخصيت ارميا متمرکز ميكند و مخاطب درمييابد كه او مردي ساده و حتي چهره كسي است كه بيشتر به يک شخص سادهلوح ميزند. در واقع مرز ميان سادگي و معصوميت تا ناداني و سادهلوحي، فاصلة ظريفي است كه حفظ و رعايت آن نزد كارگردانان بسيار دشوار است. اما به هر حال كاري نيست كه از عهده فيلمساز خبرة« ارمياي نبي» برنيايد. پس ميتوان فهميد كه در اين نوع شخصيتپردازي و پرداخت چهره نوعي تعمد در كار بوده است تا از او شخصيتي سادهلوح نمايش دهد و علت اين كار را شايد بتوان در گزينههاي زير پيدا كرد:
1 . در تاريخ چهرهپردازي و شخصيت پيامبران به صورت افرادي سادهلوح نمايش داده شده است.
2 . پيامبران الگوي انسان هاي متمدن و قدرت ديني جهان هستند ولي اين الگوها سادهلوحند.
3 . آنان انسانهايي بسيار ساده بودهاند و با اين حال الگوي ديني دينداران جهان چنين انسانهايي هستند.
گمان نگارنده بر اين است كه دو گزينة آخر با تلفيق با هم پاسخ اين سؤال باشند. در واقع سردمداران جهان غرب در قرن حاضر دريافتهاند كه اگر قدرتي در جهان قدرت مقابله با آنان را داشته باشد قدرت شوروي از هم پاشيده يا چين و روسيه نيست بلكه قدرت تفكر ديني است كه به نحوي فزاينده در حال گسترش است و هر روز پيروان بيشتري به خود جذب ميكند. پس در برابر چنين قدرتي بايد به مقابله برخاست. حساسترين نقطة دين كه ميتوان به آن ضربه زد نقطة پيدايش تفكر يعني نقطة ظهور يك دين با وجود پيامبري مبعوث است در واقع با خدشهدار كردن پايههاي اين تفكر، اساس و نهاد آن به تدريج فرو خواهد ريخت.
آنان در پي القاي اين انديشهاند كه پيامبران به عنوان الگوي مذهبي افرادي عادي و حتي گاهي چون ارميا پايينتر از حد پيروان خود بودهاند چنانچه موسي در ده فرمان از نظر اعتقادي در سطحي نازلتر از بنياسرائيل قرار دارد. در واقع انسان با تفكر خويش خدا را فهميده و موسي نيز چيزي بيشتر از اين نميگويد. ارمياي نبي حتي قدرت منجي بودن نيز ندارد. او در فساد شهر خويش منفعل است و حتي بعد از شكستن بتهاي مغازهاي پا به فرار ميگذارد.
در ارزشگذاري فيلم، معقوليت و تعقلپذيري اثر يكي از نكات مهم و قابل توجه است و فيلمسازان غربي بر اين نكته توجه بسيار دارند. در «ارمياي نبي» با پرداخت شخصيت ارميا به عنوان انساني معمولي و حتي سادهلوح، فقير و بسيار ترسو، در پي بيان علت و ايجاد فضاي علّي براي پيامبري هستند، گويا ميان خصوصياتي چون سادهلوحي و پيامبري نوعي رابطه تلازم برقرار است و اين رابطة مخدوش علي و معلولي باعث ميشود كه مخاطب، چفت و بست داستاني را به خوبي درك نكند و ارميا را به عنوان پيامبري كه از او برتر است نپذيرد. چرا كه ارميا با آن نحوه پرداخت شخصيتي آنقدر والا و باارزش نيست كه كساني را به سمت خود جذب كند.
در كتاب آفرينش نيز كه داستان پيدايش انسان و سير پيامبري تا زمان حضرت ابراهيم (علیه السلام) است، وضع بر همين منوال است. پيامبران در اين اثر نيز انسانهايي عادي و حتي شايد معموليتر از ديگران هستند. آنها از ابعاد عميق معنوي و ارزشگذاري شخصيتي كاملاً عاري بوده و افرادي عرفي بودهاند. در واقع اين فيلم درپي القاي اين انديشه است كه مخاطب بايد از نظر خصوصيات انساني خود را با چنين پيامبراني بسنجد تا به وضوح دريابد در پيامبران چيزي بيشتر از يك انسان عادي نبوده است. در واقع فيلمسازان آمريكايي تمام ويژگيها، قدرت معنوي و ماورايي پيامبران را در طول تاريخ ناديده گرفته و با حذف مهمترين خصوصيتها، پيامبران خدا را در سطح انساني معمولي و حتي كوتاه فكر تنزل ميدهند.
«آدم» در «كتاب آفرينش» تنها اين ويژگيرا دارد كه اولين انسان است، اما در اينكه او پيامبر نيز هست كاملاً ترديد است. او مردي ساده و منفعل است كه با اولين وسوسة شيطان سيب را از دست حوّا گرفته و ميخورد و پس از تنزّل به سطح زمين، كشاورزي ساده ميگردد. آدم و حوا تمام روز كشاورزي ميكنند و گويا حتي از وجود فرزندان خويش هابيل و قابيل و از مشاهدة اعمال آنها غافلند. آدم با ديدن كشته شدن قابيل حتي واكنش احساسي يك انسان را نيز از خود بروز نميدهد. آدم در اين فيلم مظهر علم ربوبي نيست و چيزي بر تراز فرشتگان ندارد. او چهرة كشاورزي ساده و بيسواد را دارد كه در جهل و بيخبري به سر برده و تا حدي همچون اقوام اوليه «بربر» است.
فيلمساز با اين چهرة پردازي و پرداخت شخصيتي غلط براي آدم با همان پيش فرضهاي قبلي شخصيت نوح را نيز ميكاود. در واقع به عقيدة فيلمساز ميان نوح و يك پير مرد كشتيساز فرقي نيست و چيزي فراتر در شخصيت او يافت نميشود. نوح يك پيامبر است، اما سؤال اينجاست كه او چگونه پيامبري است كه هيچگونه مؤمني به دين خويش ندارد و حتي همسر و فرزندانش نيز با ديده ترديد به او مينگرند و گاه اعمال او را انكار ميكنند. نوح روزي از خانه بيرون ميآيد و صدايي ميشنود كه براي خودت و حيوانات يك كشتي نجات بساز اما از كجا معلوم كه شنيدن اين نوا نوعي توهّم نبوده است. نوح در برابر قوم خود هيچگونه نقش و تبشير يا انذاري برعهده ندارد. مسلّماً هاليوود به پيامبران بشريت به اين چشم نگاه ميكند كه آنان انسانهايي بسيار معمولي و عرفياند كه صلاحيتي براي برتري بر اجتماع ندارند.
و جهان غرب تنها در پي مقايسة قدرت مادي و ابزاري پيامبران با جهان علم و صنعت است و در اين مقايسه با پيش فرضي تثبيت شده برآنند كه غرب متمدنترين و پيشرفتهترين قدرت است. اما مقايسه اصلي بايد در ميان تفكر ديني و تفكر غربي صورت پذيرد كه در اين آثار امكان چنين مقايسهاي نيست. چون شخصيت پيامبران از هرگونه معنويت و تفكر عميق ربوبي خالي است. حتي آنان همچون تفكر امروز غربيان، پيرو شكاكيت و حتي انكار هستند پس تفاوتي با ديگر انسانها ندارند. ارمياي نبي با شنيدن وحي و نواي الهي پا به فرار ميگذارد و نميتواند انتخاب خداوند را بپذيرد.
ابراهيم در «كتاب آفرينش» در برابر قرباني كردن پسرش ترديد ميكند و نميتواند اين فرمان را بپذيرد. او از خدا ميپرسد «آيا خداي عدالت گستر از من چنين ميخواهد؟» «تو كه مظهر عدلي پس انصافت كجا رفته است» و با جملاتي از اين قبيل خشم و عدم پذيرش خود را اعلام ميدارد و اين در حالي است كه پسر ابراهيم به راحتي بر اين فرمان گردن مينهد. ابراهيم در زبان اديان، خليل خداوند است اما اين صفت در كتاب آفرينش كاملاً مخدوش است.
در واقع فيلمسازان غربي با حمايت سياست فرهنگسازي جهاني با چنين شخصيت پردازي از نوح، ابراهيم، آدم، موسي و عيسي (ع) اين مسأله را بازگو ميكنند كه پيامبران به عنوان انسانهاي عادي تنها با اين ويژگيسر و كار داشتند كه به آنها وحي و الهام صورت ميگرفته و انسانهاي ديگر از درك اين قدرت ماورايي عاجزند كه البته امكان وحي و الهام نيز در فيلمي كه فرانسه از پيامبر جديد ساخت مخدوش ميگردد، «ژاندارك» خون مسيح را مينوشد و قدرت پيامبري مييابد. اما در سرتاسر فيلم، نگاه فيلمساز بر اين نكته است كه آيا واقعاً به او وحي ميشود. اگر چه ما يقين داريم كه «ژاندارك» پيامبر نبوده است اما هدف كارگردان بيشتر تعميم مسأله وحي در مورد همة مبعوثين است.
كارگردان «ژاندارك» با زير سؤال بردن وحي و كشيدن پاي الهام به زندگي ديگر انسانها در پي بيان اين نكته است كه هر انساني امكان وحيپذيري دارد و ژاندارك نيز به عنوان يك زن داراي اين قدرت است. فيلمساز پس از چيدن اين مقدمه و تعميم قدرتپذيرش وحي به تمام انسانها به دنبال مقدمهاي ديگر ميرود تا اين بنيان را خدشهدار سازد، او به اين نكته ميپردازد كه ژاندارك در كشته شدن خانوادة خويش دچار نوعي ضربة شديد احساسي شده است پس شايد شدت نفرت او نسبت به متجاوزين باعث توهم وحي براي نجات كشور شده است. پس از كجا معلوم كه وحي و الهام مقدس در ديگر پيامبران نيز از سر احساس انتقام و برتري جويي و يا عقدههاي دروني ناشي از خودپرستي و قدرتپرستي نباشد.
در واقع در اينگونه آثار تلاش شده است تا آغاز با مخدوش كردن تاريخچه پيامبري، آنان را از سطح عالمان علوم الهي و مبلّغان شريعت به سطح انساني عادي تنزّل دهند و بعد از القاي اين مقدمه، در ده فرمان، و عيسي به روايت لوقا بستر را براي نوعي القاي شكاكيت آماده سازند و در آخر با آثاري چون ژاندارك اساس وحي را نيز زير سؤال ببرند.
تنها شخصيتهايي كه عليرغم تحريف زياد در آثار پيامبران جلوه بيشتري دارند چهره عيسي در مصائب مسيح و عيسي به روايت لوقا و چهره موسي در ده فرمان است. ده فرمان در واقع به جاي آنكه داستان يك پيامبر باشد روايت آزاديخواهي بنياسرائيل و ماجراي محنتهاي آنان در طول تاريخ است. فضاي موسيقايي و روايي داستان در ده فرمان در خدمت بيان اين مطلب است كه اسرائيل قوم خداوند است و موسي با نجات آنان از بردگي، سرزمين موعود را به آنها بخشيد تا در راحتي زندگي كنند و اكنون صهيونيسم جهاني همان بنياسرائيل مظلوم است كه دوباره در پي احقاق حق خويش است.
عيسي نيز در عيسي به روايت لوقا كسي است كه نه براي رشد و انذار بشر بلكه براي تطهير آنان از گناهان مبعوث شده است و در مصائب مسيح با رنج و محنتهاي فراواني اين تطهير صورت ميپذيرد و مسيحيان پاكترين قوم ميشوند. در واقع به هيچ كدام از آثار هاليوودي نميتوان به چشم تاريخ پيامبران نگريست بلكه اينها تنها تمهيدي براي سياست دينگريزي و فرهنگسازي سياسي در غرب هستند.
برگرفته از : مجله فرهنگ پويا
منبع : سایت موعود
/خ