حیات و کارنامه مخالفان لعن یزید

این مقاله به زندگی‌نامه مهم‌ترین سردمداران اقلیت هوادار یزید که در کنار ارتکاب اشتباهات در مورد انقلاب کربلا به تبرئه یزید با هواداری وی و طرفدارانش با عناوین و توجیهات مختلف پرداخته‌اند، اختصاص یافته...
پنجشنبه، 11 مرداد 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
حیات و کارنامه مخالفان لعن یزید
دیدگاه بزرگان اهل سنت در قضیه لعن یزید
 
چکیده
این مقاله به زندگی‌نامه مهم‌ترین سردمداران اقلیت هوادار یزید که در کنار ارتکاب اشتباهات در مورد انقلاب کربلا به تبرئه یزید با هواداری وی و طرفدارانش با عناوین و توجیهات مختلف پرداخته‌اند، اختصاص یافته است؛ افرادی چون ابوحامد محمد غزالی، ابوبکر بن عربی، ابو العباس بن تیمیه و ابوالفداء ابن‌کثیر. با آن‌که غزالی کم‌ترین مطلب را در این مورد نوشته و انحراف موردی داشته، به دلیل اهمیت جایگاه و نظریات وی در میان اهل‌سنت، در صدر فهرست قرار گرفته است.

تعداد کلمات 2924/ تخمین زمان مطالعه 15 دقیقه
 حیات و کارنامه مخالفان لعن یزید

امام محمد غزالی (۴۵۰ - ۵۰۵)

تولد و بالندگی
ابوحامد محمد بن محمد غزالی، در سال ۴۵۰ در یک خانواده فقیر خراسانی و در بخش طابران طوس به دنیا آمد. او تحصیلات خود را در حالی آغاز کرد که سرزمین خراسان و اطراف آن، در آتش جنگ‌های فرقه‌ای می‌سوخت و حاکمان سلجوقی با وزارت دانشمند معروف و متعصب شافعی، نظام‌الملک طوسی، به تقویت مذهب شافعی و تحکیم مبانی أشعریه می‌پرداختند. آن‌ها برای این امر، مدارسی را در هرات، بلخ، نیشابور، اصفهان و بغداد تاسیس کردند که به نام «مدارس نظامیه» معروف گردید. این مدارس و اساتید شاغل در آن، که از سوی نظام‌الملک اداره و تأمین مالی می‌گردید، در واقع برای تأمین دو هدف مهم در نظر گرفته شده بود:
    1. تقویت مذهب شافعی و مبانی اشعری در برابر دیگر مذاهب، به‌ویژه معتزله و شیعه؛
    2. تضعیف و طعن جامع الأزهر فاطمیون در مصر که برای تقویت مذهب تشیع فعالیت داشت؛

افزون بر این‌ها، قدرت اسماعیلیه و درگیری‌های فراوان هواداران آن با سلجوقیان و نظام‌الملک که برخی از آن‌ها، از جمله نام‌برده سرانجام جان خود را در این راه از دست دادند، به روشنی فضای حاکم بر مدارس نظامیه و اساتید آن را بیان داشته، شرایط تربیتی و فکری غزالی را نیز به خوبی ترسیم می‌کند.ترور نظام‌الملک در سال 485، بر میزان نفرت وی از اسماعیلیه و عواطفش به نظام‌الملک و شافعی افزود. نگارش کتاب «المستظهریه» که در مدح المستظهربالله عباسی (۴۸۷ - ۵۱۲) و به اصطلاح فضایح باطنیه است، یکی از شواهد اوج تعصب مذهبی و احساس‌گرایی سیاسی وی به شمار می‌آید.
غزالی در چنان فضا و شرایطی، تحصیلات خود را در سرزمین خویش نزد علمای آن دیار به ‌ویژه علی احمد بن محمد لرازکانی آغاز کرد و سپس به جرجان رفته، مدتی از محضر ابی‌نصر اسماعیلی بهره برد. او از آن‌جا به نیشابور رفت و حلقه شاگردی ابوالمعالی جوینی، معروف به امام الحرمین را که از سوى نظام‌الملک در آن‌جا به مدیریت و تدریس مشغول بوده، به گردن آویخت.[1]
 او سالیان طولانی در آن جا شاگردی کرد و علوم گوناگون اسلامی ‌را استادان شافعی مذهب و أشعری مسلک آن مدرسه، با تلاش و تعصب فراگرفت. غزالی با استعداد، پشتکار و توانایی که از خود نشان داد، به زودی توجه استادان خویش، از جمله امام‌الحرمین را جلب کرد و او بارها نامبرده را مورد تمجید و تشویق قرار داد؛ به طوری که نام و آوازه وی، فراتر از مدرسه رفته به گوش دولت‌مردان به‌‌ویژه همشهری فاضلش نظام‌الملک رسید. غزالی پس از فراغت از تحصیل به اردوگاهی نزدیک نیشابور رفته، از نزدیک با نظام الملک دیدار کرد و از تشویق فراوان و جوایز وی بهره‌مند شد.

 

تدریس در نظامیه

 نظام‌الملک با توجه به اندیشه ضد شیعی و تعصب مذهبی، و نیز شایستگی و هم‌فکری غزالی با وی، او را به عنوان مدرس مدارس نظامیه گماشت. از این‌جا بود که روز به روز بر شهرت و اقتدار غزالی افزوده شد و وابستگی همه جانبه وی نیز به دولت و منافع و اندیشه‌های نظام‌الملکِ وزیر، مضاعف گردید.
 

مداحی خلیفه عباسی

ترور نظام‌الملک در سال 485، بر میزان نفرت وی از اسماعیلیه و عواطفش به نظام‌الملک و شافعی افزود. نگارش کتاب «المستظهریه» که در مدح المستظهربالله عباسی (۴۸۷ - ۵۱۲) و به اصطلاح فضایح باطنیه است، یکی از شواهد اوج تعصب مذهبی و احساس‌گرایی سیاسی وی به شمار می‌آید.
او در سال 486، ابوبکر بن عربی مؤلف کتاب «العواصم من القواصم» را - که یکی از عالمان درباری امویان اندلس و قاضی شهر اشبلیه بود - به حضور پذیرفت و در پاسخ تقاضای وی مبنی بر وحدت مسلمانان تحت قلمرو حاکم اموى اندلس و مغرب به نام یوسف بن تاشفین و خفه کردن هرگونه صدای مخالف در آن نواحی به دلیل دشمنی مسیحیت، فتوای نابودی امرای رقیب تاشفین را صادر کرد.[2]
غزالی در سال ۴۸۷، مجلس بیعت المستظهربالله عباسی را منعقد کرد و از سال 489، سفرهایی به سوریه و مکه، بیت المقدس و مصر انجام داد و در سال ۴9۹، به مدرسه نظامیه نیشابور رفت که تحت نظر و ریاست فخرالملک على بن نظام‌الملک، وزیر خراسانی خلافت عباسی اداره می‌شد و در سال‌های اخیر که فرزند نظام‌الملک نیز ترور شد، به طوس بازگشت تا این که در سال 505 در همان‌جا درگذشت.[3]
از او آثار فراوان و گوناگون باقی مانده است که در علوم مختلف اسلامی به‌ویژه قرآن‌پژوهی، حدیث، تاریخ، عرفان، فقه، اصول و فلسفه به بحث پرداخته است و در تمامی ‌آن‌ها، تعصب مذهبی، دفاع از شافعیه و مبانی مذهبی آن، ترویج اشعریه، طرد مخالفان مذهب شافعی و اشعری به چشم می‌خورد.[4]

 

بیشتر بخوانید: دیدگاه معاصرین اهل‌سنت و وهابیت در لعن یزید

 

ابوبکر ابن العربی (468-543)

تولد و زادگاه
قاضی ابوبکر، محمد بن عبدالله بن محمد المعافری الأشبیلی المالکی، معروف به «ابن‌عربی»، در سال 468 در خانواده‌ای روحانی و سیاسی در منطقه اشبلیه به دنیا آمد. پدرش ابومحمد، از فقها و روسای شهر اشبلیه بود و از شاگردان و دست‌آموزان عبدالله بن منظور و ابی‌محمد بن خزرج و برخی علمای قرطبه به شمار می‌رفت. او در بین حاکمان، به‌ویژه حکم‌رانان اشبلیه، موقعیت والا و در‌خور توجهی داشت.
ابومحمد پس از انقضای دولت سلسله عبادیه که در اشبلیه مدتی فرمانروایی کرد و در نزد آنان از مکانت شایسته برخوردار بود، راهی حج گردید، در حالی که ابوبکر هفده ساله نیز او را در این سفر همراهی می‌کرد، ابن‌عربی در این مسافرت به شهرهای گوناگون مصر، سوریه، عراق، مکه و مدینه رفت.[5] در مصر، خدمت ابوالحسن خلفی رسید و مدتی در محضر وی و عالمان دیگر آن دیار به آموزش علوم مختلف پرداخت، آن‌گاه رهسپار شام شد و در آن‌جا أبو‌نصر مقدسی، ابوسعید زنجانی و ابو‌حامد غزالی را ملاقات کرد و در دروس مختلف آنان شرکت کرد. وی در بغداد نیز شاگردی اساتیدی چون ابوالحسن مبارک، معروف به ابن‌الطیوری، ابوالحسن علی بن ایوب نیزاری و دیگر دانشمندان پایتخت را اختیار کرد و در مکه، از ابی‌علی حسین بن علی طیری دانش را فراگرفت.[6]
او مدتی در «اسکندریه» مصر به تحصیل پرداخت و پس از فوت پدرش در سال ۴۹۳، به اندلس بازگشت و به زودی در سایه دانش گسترده و متنوع و جایگاه سیاسی و خانوادگی خویش، شهرت فراوانی یافت و مورد توجه مردم و سیاستمداران مغرب و أندلس اسلامی ‌قرار گرفت و به سِمَت قاضی شهر اشبلیه منصوب شد.

 

مقامات سیاسی و قضایی

او به تدریج شهرت علمی، فضایی و سیاسی فراوانی یافت؛ به‎گونه‌ای که به عنوان قاضی معروف شد. پس از آن‌که کار یوسف بن تاشقین فرمانروا و از حاکمان معروف مغرب اسلامی بالا گرفت و نامبرده در صدد از بین بردن رقبای خویش برآمد که تحت نام امیر بر شهرها و نقاط مختلف مغرب، اندلس و نواحی مسلمان‌نشین هم‌جوار حکومت می‌کردند، قاضی ابن‌عربی برای تسهیل کار وی و منقاد کردن مردم و حکمرانان به تسلیم در برابر تاشفین و پذیرفتن سلطه مطلق وی، عازم بغداد شد تا از خلفای بغداد و عالمان آن دیار برای وی فرمان رسمی ‌آورد و سلطه همه جانبه او را از سویی و از سوی دیگر، تسلیم یا نابودی مخالفان و رقیبانش را جنبه شرعی و دینی ببخشد. نابودی هواداران و امرای فاطمی و نیز تصفیه مبارزان لبافیه و به طور کلی خوارج، هدف بعدی او را تشکیل می‌داد.
او در بغداد با ابوحامد غزالی که در آن روزگار در رأس عالمان درباری عباسی قرار داشت و رئیس مدرسه نظامیه بغداد و مدرسان آن به حساب می‌آمد، دیدار کرد و موفق شد فتوایی از او مبنی بر نابودی رقیبان تاشفین و سلطه یک جانبه و مطلق وی به دست آورد. ابن‌عربی پس از بازگشت از بغداد بر سلطه بی‌چون و چرای تاشفین و نابودی رقیبان سیاسی و مذهبی‌اش مشروعیت بخشید و خود نیز مقام بی‌بدیل و فوق‌العاده‌ای در مغرب اسلامی ‌و اندلس به دست آورد.[7]

 

دیگر فعالیت‌ها و تلاش‌ها

نامبرده افزون بر قضاوت، تدریس و کمک به امرای اموی اندلس، تحقیقات گسترده‌ای در علوم اسلامی ‌بر مذهب شافعی و مسلک اشعری در موضوعات قرآنی، حدیثی، تاریخی، فقهی، اصولی، رجالی و غیره انجام داد. دو ویژگی مهم و برجسته در آثار وی، تعصب مذهبی و سیاست‌زدگی است. سرانجام او در سال ۵۴۳ در منطقه مغیله در نزدیکی شهر «فاس»، از دنیا رفت.[8]
چنان‌که بارها در این نوشتار، با استناد اشاره شده، یکی از آثار ابن‌عربی «العواصم من القواصم» است که در آن به مواضع صحابه پیامبر پرداخته شده است. تمام حوادث و مواقف مطرح در دوران صحابه و تابعان را به نفع حاکمیت و خلفای راشدین و امویان توجیه و تفسیر کرده است. نامبرده با تعصب ویژه در مورد امویان به‌ویژه یزید و هوادارانش، انقلاب امام حسین(علیه‌السلام) را زیر سؤال برده و با اصرار و تعصب نابخشودنی، تمام اصول علمی ‌و شرایط لازم پژوهش و تحقیق تاریخی را زیر پا گذاشته است تا یزید را با تهافت‌‌سرایی فراوان، گاهی تبرئه کرده است و گاهی با مجتهد خواندن او و تقسیم مجتهد به مصیب و مخطی، اصولاً وی را خلیفه عادل و برحق دانسته است تا جایی که هر ندای مخالف آن، هر چند از سوی امام حسین(علیه‌السلام)، غیر شرعی دانسته است.

 

تقی‌الدین أحمد بن تیمیه (661-728)

تولد و زادگاه

 احمد بن تیمیه حرانی دمشقی در سال 661 در منطقه حران سوریه چشم به جهان گشود. پدرش عبدالحلیم، زندگی عادی‌ای داشت و از نام و شهرتی برخوردار نبود. در زمانی که ابن‌تیمیه به تحصیلات خویش در موطن خود ادامه می‌داد، قسمت غرب جهان اسلام به‌ویژه شام و اطراف آن، شاهد بی‌ثباتی و حملات نظامی ‌مغول بود و بغداد، مرکز خلافت اسلامی، به دست مغولان افتاده بود و سلسله خلافت عباسیان که بیش از پنج سده بر جهان اسلام و سرنوشت مسلمانان حکم می‌راند، ساقط شده بود. مردم مسلمان هم که به فرهنگ حکومت و روابط نهادینه‌شده سیاسی و فرهنگی موجود عادت کرده بودند، ناگهان از آن مدار خارج شده، با خلافت اسلامی ‌و روابط حاکم بین مردم و خلافت از سویی، و حکمرانان محلی و منطقه‌ای جهان اسلام و خلافت از سوی دیگر فاصله گرفتند.
 

سفر تحصیلی و نظریات بدعت‌آمیز

 وی در هفده سالگی مجبور شد همراه خانواده، حران را به مقصد دمشق ترک کند و در سال 678 در آن شهر رحل اقامت افکند.[9] او برای تکمیل تحصیل در ابواب گوناگون علوم اسلامی، خدمت اساتید مختلف رسید و از محضر آنان بهره‌های فراوانی برد تا آن‌که خود از بزرگان دمشق گردید و میان اهالی آن شهر و اطراف آن، به تبلیغ دین و آموزش احکام پرداخت.[10]
به گفته ابن‌کثیر، او استعداد درخشان و حافظه قوی‌ای داشت و در خانواده‌ای با فضل و روحانی رشد کرد؛ هرچند پس از تحصیل و تحقیق فراوان، به ابراز نظریات و مسائلی پرداخت که به گفته ابن‌بطوطه، خردورزی و سلامت اندیشه وی را زیر سوال ‌برد. این دیدگاه‌ها، مورد ایراد بسیاری از دانشمندان و علمای معروف و معتبر اهل‌سنت قرار گرفت و نظریات وی، نه‌تنها درباره تاریخ و حوادث صدر اسلام، بلکه در ابواب گوناگون فقه، اصول، تفسیر، کلام و حدیث نیز نقد شد و حتی هم‌فکران حنبلی وی، انحراف فراوان در آن‌ها را تأیید و به آن تأکید کردند.
افزون بر آن، چنان‌که از آرای ابن‌تیمیه و نقد مخالفان به دست می‌آید، نامبرده در ابواب گوناگون مکتب اسلام، بدعت‌آوری و انحراف داشت که تحریف تاریخ اسلام و توجیه جنایات یزید بن معاویه، بخش اندکی از گمراهی‌های بسیار وی را تشکیل می‌دهد. در یکی از منابع می‌خوانیم نخستین بار که فقهای اسلامی به‌ویژه حنبلی‌ها در برابر او قیام کردند و به طرد نظریات و رد باورهای او پرداختند، پس از انتشار گفته‌های او در رساله «حمویه» یا «الفتوى الحمویه» بود که وی در آن، دارا بودن دست، قدم، ساق و صورت را از صفات حقیقی خداوند شمرده و پروردگار را سوار بر عرش، به‌گونه‌ای مادی و محسوس دانسته است! نامبرده در پاسخ کسانی که او را به باد انتقاد گرفتند که لازمه این گفتار، مکان اشغال کردن و تقسیم‌پذیر بودن ذات پروردگار است، دست به توجیه بی‌پایه‌ای زد و گفت: «من قبول ندارم که مکان اشغال کردن و انقسام، از ویژگی‌های جسم است»[11]و همین موضوع را ابن‌بطوطه نیز در سفر خویش به دمشق از ابن‌تیمیه شنیده و گزارش کرده است. وی می‌نویسد:چنان‌که از آرای ابن‌تیمیه و نقد مخالفان به دست می‌آید، نامبرده در ابواب گوناگون مکتب اسلام، بدعت‌آوری و انحراف داشت که تحریف تاریخ اسلام و توجیه جنایات یزید بن معاویه، بخش اندکی از گمراهی‌های بسیار وی را تشکیل می‌دهد. در یکی از منابع می‌خوانیم نخستین بار که فقهای اسلامی به‌ویژه حنبلی‌ها در برابر او قیام کردند و به طرد نظریات و رد باورهای او پرداختند، پس از انتشار گفته‌های او در رساله «حمویه» یا «الفتوى الحمویه» بود که وی در آن، دارا بودن دست، قدم، ساق و صورت را از صفات حقیقی خداوند شمرده و پروردگار را سوار بر عرش، به‌گونه‌ای مادی و محسوس دانسته است!
«او در یکی از جمعه‌ها در مسجدی مشغول وعظ و ارشاد بود و من در آن محفل شرکت کردم. از جمله گفتار او این بود که خداوند از عرش به آسمان نخست فرود می‌آید، مانند فرود آمدن من از منبر، این سخن را بگفت و یک پله از منبر فرود آمد. در این هنگام، فقیهی مالکی به نام اب‌ الزهراء به او اعتراض و سخنش را رد کرد. مردم به طرفداری از ابن‌تیمیه برخاستند و فقیه معترض را مشت و کفش زدند.»[12]
بیراهه روی ابن‌تیمیه در ابواب گوناگون به‌ویژه عقاید اسلامی ‌و ترویج کفر و الحاد از سوی وی در قالب دفاع از اسلام و توحید، حکومت دمشق را بر آن داشت تا برای پاس‌داشت حریم دین از کفر و الحادسرایی و احترام به عقاید و باورهای مسلمانان، واکنش نشان داده، دستور دستگیری و منع سخنرانی وی را صادر کند. در اطلاعیه‌ای که دولت به این مناسبت منتشر کرده، آمده است:
«ابن‌تیمیه در این مدت، زبان قلم خویش را گسترش ]داد[ و عنان سخن خود را به درازا کشاند و در امور ذات خداوند متعالی و صفات وی بحث کرده، أمور منکر و ناجایز را بر زبان فاسد خود جاری نمود. در وادی‌ها و موضوعات متعددی، سخن گفت که اصحاب و تابعان سکوت ورزیده‌اند و به چیزهایی اقدام کرد که رهبران دانشمند و صالح اسلامی خودداری نموده‌اند. او اموری را ادعا نمود که امامان اسلام آن‌ها را انکار نموده‌اند و اجماع علما و حاکمان اسلامی ‌برضد آن‌ها انعقاد یافته است و حتی به ما خبر داده شد که وی و هوادارانش در حق خداوند تکلم و صدا و شبیه جسم قائل شده‌اند. از این نظر، در پی نفی این تهمت‌ها از مقام کبریایی خداوند برآمدیم و این بدعت‌ها را به شدت رد کردیم.[13]
 ابن‌تیمیه با تلاش و جدیت فراوان، به نشر افکار و ترویج اندیشه‌های خویش پرداخت و به زودی یکی از سرآمدان دانش در دمشق و جهان عرب شناخته شد. او مطالعات گسترده در ابواب گوناگون علوم اسلامی انجام داد و در موضوعات پراکنده‌ای چون منطق، فلسفه، تاریخ، حدیث، فقه، تفسیر و کلام آثار متعددی نوشت و انتشار داد.

 

ابوالفداء ابن کثیر دمشقی

 یکی از تاریخ‌نگاران و عالمانی که به موضوع انقلاب کربلا و خلافت یزید بن معاویه پرداخته، ابن کثیر دمشقی، نویسنده کتاب معروف «البدایة و النهایه» است. او که چون دیگر هواداران یزید بن معاویه، در غرب سرزمین‌های اسلامی ‌می‌زیست و در شام آن روز به دنیا آمده، رشد و تعلیم یافته بود، مورخ و وقایع‌نگار است. از این نظر، هواداران معاصر یزید، در شرایط کنونی نیز توصیه می‌کنند. برای درک حقایقی تاریخی و دستیابی به حقیقت حوادث گذشته، باید به کتاب وی، یعنی البدایة و النهایهمراجعه شود و او است که بدون دخل و تصرف گذشته جوامع مسلمانان، از جمله حوادث کربلا و میزان دخالت یزید را در آن فاجعه ثبت کرده است[14]
 

اعتماد به عنصر نامطمئن

برخی از کسانی که در صدد توجیه کردار یزید به‌ویژه اقدام وی در ایجاد فاجعه کربلا بر آمده‌اند و او را فردی عادل و دارای توانایی علمی‌و عملی لازم برای احراز و ادامه خلافت اسلامی‌می‌دانند، روایاتی هر چند نادر و ضعیف را از «البدایة و التهابه» نقل کرده‌اند؛ چنان‌که در فصل یک و پنج به تفصیل گذشت.[15]
بررسی حیات و اندیشه ابن کثیر، مجالی بیش از این می‌طلبد. نکته مهم بی‌طرف نبودن و بلکه تعصب، طرفداری شدید و موضع‌گیری ناروای ابن‌کثیر در مورد حوادث تاریخی، شخصیت‌های تاریخی و فرقه‌ها و جریان‌های فکری و سیاسی به نفع باورها، مذهب و عقاید خود او است که ارزش گزارش‌های تاریخی و کتاب البدایة و النهایه و دیگر نوشته‌های تاریخی و رجالی او را به شدت مخدوش می‌کند و از اعتبار و ارزش علمی ‌و تاریخ می‌اندازد.

 

کتمان حقایقی تاریخی

بررسی تفصیلی و همه جانبه دیدگاه‌های غیرعلمی ‌و فرقه‌گرایانه و درک آثار گوناگون ابن‌کثیر، مجالی بیش از این می‌طلبد؛ هرچند برای پژوهش‌گران که کشف حقیقت را در نظر داشته و با روش بی‌طرفانه و فارغ از تعصب و تاثرات غیرعلمی ‌به قضیه بنگرند، وضعیت وی روشن است. در این‌جا به طور گذرا به دیدگاه سراسر فرقه‌گرا و غرض‌آلود او در تاریخ، اشاره می‌کنیم.
او در مورد حدیثی از پیامبر درباره منزلت و خلافت امام علی بن ابی‌طالب به نقل از طبری می‌نویسد: «فأیّکم یوازرنی على هذالامر على أنه یکون أخی وکذا و کذا»؛[16]کدام یک از شما، مرا به این مسئله معاضدت می‌کند تا برادرم و چنین و چنان باشد.
ابن کثیر به جای خلیفه و وصی من، واژه‌های «چنین و چنان» را گذاشته است. او همچنین در جملات بعدی حضرت محمد که مقام وصایت و خلافت على را بیان کرده است، به جای عبارت «هذا أخی و وصیی و خلیفتی فیکم» می‌نویسد: «ان هذا اخی و کذا و کذا».[17]
این تنها نیست، موارد دیگری در «البدایة و النهایه» وجود دارد که وی در نقل آن‌ها از منابع اصلی، به تحریف و تلخیص‌های هدفدار دست زده است؛ از جمله در مورد حجه‌الوداع، تمام حوادث و خطبه‌های پیامبر را از «صحاح سته» نقل می‌کند و از خطبه پیامبر که در عرفات بر او فرموده‌اند، از جمله از حدیث ثقلین تنها کتاب الله را ذکر و چنین وانمود می‌کند که در متن حدیث، عبارت «و اهل‌بیتی و عترتی» اصلا وجود ندارد.[18]

 

یزید‌گرایی و فرقه‌محوری

ابن کثیر در مواردی با صراحت، جانبداری خود را از فرقه‌ای به خصوص و دخالت دادن مسائل فرقه‌ای را در گزارش تاریخ بیان داشته است؛ آن‌جا که سوءرفتار یزید را با امام حسین(علیه‌السلام) و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) پیامبر گزارش می‌کند و از زبان تاریخ‌نگاران معروف اهل‌سنت چون طبری و خطیب بغدادی مطلب را نقل و سپس توجیه می‌کند و در پایان همه آن‌ها را بدون هیچ دلیلی، اثبات نشده و مشکوک می‌شمارد.[19] مورد دیگر، برخورد وی با شخصیت ابن تیمیه و حادثه درگذشت وی از سویی و رحلت و بیان شخصیت علامه حلی از سوی دیگر است.[20]
 

نمایش پی نوشت ها:

[1] . ابو حامد غزالی، احیاء علوم الدین، ص 4.
[2] . محمد عنان، تاریخ دولت اسلامی‌اندلس، ترجمه عبدالحمید آیتی، ص 30.
[3] . ابوحامد غزالی، ایها الولد، تحقیق و تعلیقه محمد ریاضی خورشید 15-22.
[4] . همان، ابوحامد غزالی، الادب فی الدین، ص 20.
[5] . ابن خلکان، و فیات الاعیان،ج4، ص ۲۹۷- ۲۹۶
[6] . ابراهیم بن علی الیعمر المالکی، الدیباج المذهب فی معرفة اعیان علماء المذهب، تحقیق عبدالمعید خان، ج1، ص 281-282.
[7] . محمد عنان، تاریخ دولت اسلامی‌اندلس، ترجمه عبدالحمید آیتی، ج2، ص 30-36.
[8] . ابوبکر بن عربی، العواصم من العواصم، ص ۲۹.
 [9] . ابن کثیر، البدایة و النهایه  ج ۱۲، می ۱۳۴.
[10] . ابن محوطه، رحلة ابن بطوعة، ص 95-96.
[11] . ابن حجر عسقلانی، الدر الخاصة فی أعیان المائة الثامنة، ص 144-160 عزیز العظمه، المنتخب من التراث ابن‌تیمیه، ص 465.
[12] . همان ، ص 483-484.
[13] . جعفر سبحانی، رعایت، مبانی فکری و کارنامه عملی، ص ۲6.
[14] . براتة یزید بن معاویه من قتل الحسین، ص ۱۵.
[15] . العواصم من القواصم، ۲۲۸ و ۲۲۹
[16] . ابن‌کثیر دمشقی، البدایة والنهایة، ج3، همو، تفسیر القرآن العظیم، ج 3، ص ۳۵۱.
[17] . همان.
[18] . همان.
[19] . ابن‌کثیر دمشقی، البدایة والنهایة، ج 14 ، ص 142-144.
[20] . همان.

منبع: کتاب انقلاب کربلا از دیدگاه اهل سنت؛ عبدالمجید ناصری داوودی؛ انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)؛ سال 1390.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط