دیالکتیک ، اعتلای منطقی یعنی نزدیک شدن به حقیقت
چکیده:
دیالکتیک از نظر افلاطون با روش پژوهش علمی و دقیق به یک معنا بود. ارسطو از دیالکتیک، اعتلای منطقی یعنی نزدیک شدن به حقیقت را درک میکرد. پلوتینوس دیالکتیک را از منطق مکالمه جدا دانسته و بحث را در حدّ تکامل روح در مسیر دشوار کشف حقیقت پیش برده است. با این حال، دیالکتیک هگل از دیالکتیک یونانیان جدا است: دیالکتیک هگلی نقدِ خودگردانِ از خود، و تکامل دادن به خودِ موضوع است
تعداد کلمات:1417 کلمه / تخمین زوان مطالع: 7 دقیقه
دیالکتیک از نظر افلاطون با روش پژوهش علمی و دقیق به یک معنا بود. ارسطو از دیالکتیک، اعتلای منطقی یعنی نزدیک شدن به حقیقت را درک میکرد. پلوتینوس دیالکتیک را از منطق مکالمه جدا دانسته و بحث را در حدّ تکامل روح در مسیر دشوار کشف حقیقت پیش برده است. با این حال، دیالکتیک هگل از دیالکتیک یونانیان جدا است: دیالکتیک هگلی نقدِ خودگردانِ از خود، و تکامل دادن به خودِ موضوع است
تعداد کلمات:1417 کلمه / تخمین زوان مطالع: 7 دقیقه
نویسنده: بابک احمدی
پلوتینوس یکی از برجسته ترین فیلسوفان نوافلاطونی در انئادها (انئاد اول، رسالهی سوم، پارهی چهارم) دیالکتیک را از یک نظر به معنای افلاطونی به کار برد، یعنی آن را اعتلایی معنایی دانست. به عقیدهی پلوتینوس دیالکتیک مسیری است برای دانش معنوی، و کشف حقیقت و نیکی از راه خردورزی. اما نکتهی جالب این است که او دیالکتیک را از منطق مکالمه جدا دانسته، یعنی اساساً به این منطق اشارهای نکرده، و بحث را در حدّ تکامل روح در مسیر دشوار کشف حقیقت پیش برده است. این گسست مهمی از مفهوم یونانی دیالکتیک بود، زیرا از طریقی خاص، خودبسندگیِ نیروی ذهنی، عقلی و فکری انسان برجسته شده است. پلوتینوس نوشته:
دیالکتیک چیست؟ دیالکتیک توانائی اندیشیدن منظم دربارهی هر چیز، و یافتن مفهوم آن است، یعنی گفتن این که آن خود چیست، چه فرقی با چیزهای دیگر دارد و چه وجه اشتراکی با آنها، و جایش کجاست، و آیا موجود است یا لاوجود، و چندگونه موجود حقیقی هست و چند گونه لاوجود که غیر از موجود حقیقی است. دیالکتیک دربارهی نیک و غیر نیک نیز سخن میگوید، و در اینکه نیک چیست و غیر نیک کدام است، و همچنین دربارهی ابدی و غیر ابدی، و اینکه هر یک از آنها چیست، و سخنش در بارهی هر یک از آنها بر شناسائی علمی متکی است نه بر عقیده و پندار. به جای سرگردانی در جهان محسوسات به جهان معقولات گام مینهد و در آنجا مسکن میگزیند و هم در آنجا به فعالیت میپردازد و ما را از دروغ و سفسطه و نادرستی رهائی میبخشد و روح را، در آنجا که افلاطون چمنزار حقیقت نامیده است، میچراند، و با سودجوئی از روش افلاطون در تقسیم و جمع، ایدهها را مشخص میسازد و از راه به هم پیوستن آنچه از این نوع نخستین برمیآید دایرهی جهان معقول را میپیماید و سپس راه بازگشت در پیش میگیرد تا دوباره به نخستین نقطهای که حرکت را از آن آغاز کرده بود بازمیگردد. آنگاه آرام میگیرد و چون به وحدت رسیده است، بی آن که پریشانی به خود راه دهد به نظاره میپردازد، و آنچه را فعالیت منطقی و استدلال قیاسی نامیده میشود- همچنین فن نوشتن را که در مرحلهی پایینتر از او قرار داراد- به هنری دیگر واگذار میکند. پارهای از قواعد منطقی را، همچون پلهی مقدماتی، ضروری میشمارد ولی دربارهی آنها نیز، همچنان که دربارهی دیگر چیزها، به داوری خود اعتماد میکند، بعضی را سودمند میداند و بعضی را برای خود بی فایده تشخیص میدهد و پرداختن به آنها را به روشی که به آنها نیاز دارد وامیگذارد. (1)
میبینیم که پلوتینوس دیالکتیک را نه روش بل نظریهی شناخت دانسته است. او در پارهی پنجم، چند سطر بعد نوشته: «آیا فلسفه و دیالکتیک یکی است؟ نه، ولی دیالکتیک عالیترین بخش فلسفه است». (2) پلوتینوس در بحث خود اشارهای به کشفِ حقیقت در جریان گفتوگوی دو یا چند نفر ندارد. مسئلهی او طرح مسیر حرکت روح در راه شناخت حقیقت و مطلق است. همان که هگل در پدیدارشناسی روح از آن با عنوان «ادیسهی روح» یاد کرده است.
بیشتر بخوانید : رمان اجتماعی در ایران
واژهی دیالکتیک خوانندهی فارسی زبان را به سرعت به یاد گئورگ ویلهلم فریدریش هگل و کارل مارکس میاندازد. از آنجا که علم منطق (1812-1816) هگل و نیز بخش نخست دانشنامهی علوم فلسفی او مشهور به منطق (1817) هنوز به فارسی ترجمه نشدهاند، و از پدیدارشناسی روح (1807) او نیز ترجمهی دقیقی در دست نیست، درک آنچه هگل دیالکتیک میدانست برای خوانندهی فارسی زبان دشوار شده است. دشواری آنجا افزایش مییابد که تأویل مکانیکی فریدریش انگلس از دیالکتیک و کوشش او در دستیابی به «قوانین دیالکتیک» به منظور استوار کردن مبنایی علمی در بحث و در دفاع از «ماتریالیسم دیالکتیکی» که در دو کتاب آنتی دورینگ (1878) و دیالکتیک طبیعت (1873-1895) آمده، مبنای شناخت دیالکتیک هگلی برای شماری از مشتاقان این مباحث شده، بدون آنکه آنان نوشتههای خود هگل را در این مورد خوانده باشند. پیروان انگلس (که متأثر از روحیهی علم باورانهی روزگار خود بود)، از جمله نویسندگان و نظریهپردازان بینالملل دوم، و نیز ولادیمیر لنین و نویسندگان لنینیست، گفتهها و ادعاهایی را به هگل نسبت دادهاند که در متن آثار او از آنها خبری نیست، مثلاً گفتهاند که کشف سه پایهی تز، آنتی تز و سنتزکار هگل است، یا او دیالکتیک را روشی میدانست که با آن تکامل تاریخ از طریق تداوم پیدایش آنتیتز بر هر سنتزی شناخته و تعیین میشود، یا «منطق دیالکتیکی» نه فقط در برابر منطق صوری قرار دارد، بل از آن برتر است، و از اینگونه برداشتهای بیپایه، البته، اینجا باید گفت همهی مارکسیستها چنین نمیاندیشیدند. خود مارکس در آثار جوانیاش (به ویژه یادداشتهایی با عنوان نقد آموزهی دولت هگل (1843) و بخش نهایی دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی د(1844)، جرج لوکاچ در تاریخ و آگاهی طبقاتی (1923)، کارل کُرش در مارکسیسم و فلسفه (1923) و ارنست بلوخ در اصل امید (1947) با برداشتهای سطحی از دیالکتیک هگلی مخالفت کرده و در این زمینه بحثهای تازهای را پیش کشیده بودند.
نمونهای جدیدتر دفاع استیفنهالگیت در مقالهی «منطق هگل» از این نکته است. او حتی هگل را پیشروی ایدهی هایدگری «وارستگی و رها کردن چیزها تا خود را نمایان کنند (Gelassenheit) دانسته است. گروه سوم بر این باورند که دیالکتیک روش اصلیِ کار فلسفی هگل بود. مایکل فورستر در مقالهی «روش دیالکتیک هگل» علیه سالومون از پیش گفتار نخستین ویراست علم منطق هگل مثال آورده است. به گمان فورستر آنجا هگل از «روش مطلق دانایی» یاد کرده، و افزوده که فلسفه با این روش «میتواند تبدیل به علمی ابژکتیو و نمایانگر شود». اما فورستر که روش دانایی را همان روش فلسفی دانسته (و این نکته را بی پاسخ گذاشته که چرا هگل به صراحت از «روش مطلق فلسفی» یاد نکرده؟) از این نکتهی مهم نیز بحکث نکرده که حتی اگر هگل وجود روشی فلسفی (یا روش فلسفی ویژهی خودش) را قبول داشت، چرا باید آن را دیالکتیک دانست؟ در مقالهی فورستر این نکته اثبات نشده، به بدیهی انگاشته شده است.
رد این ادعا که هگل دیالکتیک را استوار به سه پایهی تز، آنتیتز و سنتز میدانست آسان است، زیرا او در آثارش این اصطلاحها را به کار نبرده است. در علم منطق که کتاب اصلی هگل دربارهی منطق است، و در بخش نخست دانشنامهی علوم فلسفی که مشهور است به منطق (و گاه آن را در مقایسه با علم منطق به عنوان «منطق کوچک» میخوانند) اصطلاحهای تز، آنتیتز و سنتز نیامدهاند و پاسخ دادن به این ادعا را که منطق دیالکتیک جدا از منطق صوری (یا حتی برتر از آن) است رها میکنم، زیرا برای این ادعا تاکنون دلیلی منطقی ارائه نشده است. میماند این نکته که آیا از نظر هگل دیالکتیک روش است، و اگر چنین است، آیا روش اصلی بررسی فلسفی یا منطقی است؟ این پرسشها موجب بحثهای مفصلی در میان پژوهشگران آثار هگل شدهاند. گروهی معتقدند که هگل اساساً به روش خاص فلسفی اعتقاد نداشت. یکی از نویسندگان که از این حکم دفاع کرده رابرت سالومون است که در کتاب در روح هگل که دربارهی پدیدارشناسی روح است مسئله را چنین پیش کشیده: «هگل روش به معنای آشنای آن نداشت... او با قدرت علیه ایدهی روش فلسفی بحث میکرد». (3)
گروه دوم از پژوهشگران معتقدند که هگل روش فلسفی داشت اما این روشی یکه نبود، و بنا به هر مورد روشی خاص بود، روشی پیوسته و همراه با موضوع بحث که به هیچرو جهانشمول و قطعی به حساب نمیآمد. چارلز تبلور در کتاب هگل پس از بحث دقیقی دربارهی برداشت هکل از روشِ فلسفی، نتیجه گرفته: «روش [از نظر هگل] آغاز کردن از داناسس متعارف و معمولی است، نقدی درونی و فطری است و نه وارد کردن چپزی از بیرون» (4). نمونهای جدیدتر دفاع استیفنهالگیت در مقالهی «منطق هگل» از این نکته است. او حتی هگل را پیشروی ایدهی هایدگری «وارستگی و رها کردن چیزها تا خود را نمایان کنند (Gelassenheit) دانسته است. (5) گروه سوم بر این باورند که دیالکتیک روش اصلیِ کار فلسفی هگل بود. مایکل فورستر در مقالهی «روش دیالکتیک هگل» علیه سالومون از پیش گفتار نخستین ویراست علم منطق هگل مثال آورده است. به گمان فورستر آنجا هگل از «روش مطلق دانایی» یاد کرده، و افزوده که فلسفه با این روش «میتواند تبدیل به علمی ابژکتیو و نمایانگر شود». اما فورستر که روش دانایی را همان روش فلسفی دانسته (و این نکته را بی پاسخ گذاشته که چرا هگل به صراحت از «روش مطلق فلسفی» یاد نکرده؟) از این نکتهی مهم نیز بحکث نکرده که حتی اگر هگل وجود روشی فلسفی (یا روش فلسفی ویژهی خودش) را قبول داشت، چرا باید آن را دیالکتیک دانست؟ در مقالهی فورستر این نکته اثبات نشده، به بدیهی انگاشته شده است.
ادامه دارد..
پینوشتها:
1.لوتینوس، دوره ی آثار، «تاسوعات»، ترجمه ی م.ح. لطفی، تهران، 1366، ج1، صص 73-74.
2.پیشین، ص 74.
3.- R.C. Solomon, In the of Hegel. A Study of G.W.F. Hegel's phenomenology of Spirit, Oxford, 1983,pp. 21-22.
4.- C.Taylor, Hegel,Cambridge University , 1975,press. 129.
5.- S. Houlgate, "Hegel's Logic" in F.C. Beiser ed, Hegel and Nineteenth- century
منبع:
به یاد دکتر علی محمد حق شناس ، عنایت سمیعی وعباس مخبر ، نشر آگه ، چاپ اول 1390
نمونهای جدیدتر دفاع استیفنهالگیت در مقالهی «منطق هگل» از این نکته است. او حتی هگل را پیشروی ایدهی هایدگری «وارستگی و رها کردن چیزها تا خود را نمایان کنند (Gelassenheit) دانسته است. گروه سوم بر این باورند که دیالکتیک روش اصلیِ کار فلسفی هگل بود. مایکل فورستر در مقالهی «روش دیالکتیک هگل» علیه سالومون از پیش گفتار نخستین ویراست علم منطق هگل مثال آورده است. به گمان فورستر آنجا هگل از «روش مطلق دانایی» یاد کرده، و افزوده که فلسفه با این روش «میتواند تبدیل به علمی ابژکتیو و نمایانگر شود». اما فورستر که روش دانایی را همان روش فلسفی دانسته (و این نکته را بی پاسخ گذاشته که چرا هگل به صراحت از «روش مطلق فلسفی» یاد نکرده؟) از این نکتهی مهم نیز بحکث نکرده که حتی اگر هگل وجود روشی فلسفی (یا روش فلسفی ویژهی خودش) را قبول داشت، چرا باید آن را دیالکتیک دانست؟ در مقالهی فورستر این نکته اثبات نشده، به بدیهی انگاشته شده است.
رد این ادعا که هگل دیالکتیک را استوار به سه پایهی تز، آنتیتز و سنتز میدانست آسان است، زیرا او در آثارش این اصطلاحها را به کار نبرده است. در علم منطق که کتاب اصلی هگل دربارهی منطق است، و در بخش نخست دانشنامهی علوم فلسفی که مشهور است به منطق (و گاه آن را در مقایسه با علم منطق به عنوان «منطق کوچک» میخوانند) اصطلاحهای تز، آنتیتز و سنتز نیامدهاند و پاسخ دادن به این ادعا را که منطق دیالکتیک جدا از منطق صوری (یا حتی برتر از آن) است رها میکنم، زیرا برای این ادعا تاکنون دلیلی منطقی ارائه نشده است. میماند این نکته که آیا از نظر هگل دیالکتیک روش است، و اگر چنین است، آیا روش اصلی بررسی فلسفی یا منطقی است؟ این پرسشها موجب بحثهای مفصلی در میان پژوهشگران آثار هگل شدهاند. گروهی معتقدند که هگل اساساً به روش خاص فلسفی اعتقاد نداشت. یکی از نویسندگان که از این حکم دفاع کرده رابرت سالومون است که در کتاب در روح هگل که دربارهی پدیدارشناسی روح است مسئله را چنین پیش کشیده: «هگل روش به معنای آشنای آن نداشت... او با قدرت علیه ایدهی روش فلسفی بحث میکرد». (3)
گروه دوم از پژوهشگران معتقدند که هگل روش فلسفی داشت اما این روشی یکه نبود، و بنا به هر مورد روشی خاص بود، روشی پیوسته و همراه با موضوع بحث که به هیچرو جهانشمول و قطعی به حساب نمیآمد. چارلز تبلور در کتاب هگل پس از بحث دقیقی دربارهی برداشت هکل از روشِ فلسفی، نتیجه گرفته: «روش [از نظر هگل] آغاز کردن از داناسس متعارف و معمولی است، نقدی درونی و فطری است و نه وارد کردن چپزی از بیرون» (4). نمونهای جدیدتر دفاع استیفنهالگیت در مقالهی «منطق هگل» از این نکته است. او حتی هگل را پیشروی ایدهی هایدگری «وارستگی و رها کردن چیزها تا خود را نمایان کنند (Gelassenheit) دانسته است. (5) گروه سوم بر این باورند که دیالکتیک روش اصلیِ کار فلسفی هگل بود. مایکل فورستر در مقالهی «روش دیالکتیک هگل» علیه سالومون از پیش گفتار نخستین ویراست علم منطق هگل مثال آورده است. به گمان فورستر آنجا هگل از «روش مطلق دانایی» یاد کرده، و افزوده که فلسفه با این روش «میتواند تبدیل به علمی ابژکتیو و نمایانگر شود». اما فورستر که روش دانایی را همان روش فلسفی دانسته (و این نکته را بی پاسخ گذاشته که چرا هگل به صراحت از «روش مطلق فلسفی» یاد نکرده؟) از این نکتهی مهم نیز بحکث نکرده که حتی اگر هگل وجود روشی فلسفی (یا روش فلسفی ویژهی خودش) را قبول داشت، چرا باید آن را دیالکتیک دانست؟ در مقالهی فورستر این نکته اثبات نشده، به بدیهی انگاشته شده است.
ادامه دارد..
پینوشتها:
1.لوتینوس، دوره ی آثار، «تاسوعات»، ترجمه ی م.ح. لطفی، تهران، 1366، ج1، صص 73-74.
2.پیشین، ص 74.
3.- R.C. Solomon, In the of Hegel. A Study of G.W.F. Hegel's phenomenology of Spirit, Oxford, 1983,pp. 21-22.
4.- C.Taylor, Hegel,Cambridge University , 1975,press. 129.
5.- S. Houlgate, "Hegel's Logic" in F.C. Beiser ed, Hegel and Nineteenth- century
منبع:
به یاد دکتر علی محمد حق شناس ، عنایت سمیعی وعباس مخبر ، نشر آگه ، چاپ اول 1390
بیشتر بخوانید :
زبان چیست ؟
20 نکته در یادگیری زبان خارجی
زبان و جامعه شناسی